قرآن كلام او، ومحمد (ص) رسول او و هر آنچه او از جهان ديگر خبر داده از: بهشت ودوزخ وحساب وثواب وعقاب وصراط وميزان وشفاعت وجز آنها از مطالبى كه در شريعت مقدس به ثبوت رسيده حق وثابت است، پس بر هر مؤمنى فرض و واجب است كه بدين امور دل ببندد وبه اينها پاى بند باشد ودرون خويش را از هر چه جز اينها بپردازد، آنچنان كه اگر احيانا مطلبى برخلاف اين امور بشنود به آسانى آن را از خود براند وشك وترديد در دل او ايجاد ننمايد.
مرحوم محقق طوسى رحمة اللّه عليه در يكى از تأليفات خويش در اين باره ميگويد: «كمترين چيزى كه بر مكلفين واجب است بدان معتقد باشند مفاد دو جمله لا اله الاّ اللّه، محمد رسول اللّه است، وچون به رسول ايمان آورد سزد كه بدانچه وى از جانب خداوند آورده اعم از صفات خداوند و روز قيامت وتعيين امام معصوم باور كند، كه همه اينها در كتاب خدا مندرج است: اما در مورد صفات خداوند بايد معتقد باشد كه او تعالى زنده، دانا، توانا، خواهان ومتكلم است ومانندى ندارد وشنوا وبينا است، واما در امر آن جهان بايستى به بهشت ودوزخ وصراط وميزان وحساب وشفاعت وجز اينها مؤمن باشد، وبر او واجب نيست كه در كنه صفات خدا كنجكاوى كند ويا اين كه در اين صدد برآيد كه آيا كلام وعلم خدا حادث ويا قديم است... واگر شك وشبهه اى در دلش راه يافت تا بتواند به پاسخى ساده و گفتارى قريب به فهم آن را از دل خويش بزدايد هر چند از نظر علماى كلام قوى و متقن نباشد، كه وى را همين بس است و ديگر نيازى به استدلالهاى علمى مفصل نميباشد، چه اين كه آن گونه دليلها مستلزم ذكر شبهه است بنحو وضوح آنگاه پرداختن به پاسخ آن، وبسا شبهه آنچنان قوى ونزديك به باور واز سوئى پاسخ دقيق ومشكل كه شبهه در دل بنشيند وپاسخ مفهوم نگردد، از اين رو در اخبار وآثار از فرو رفتن در مسائل دقيق اعتقادى نهى شده جز عدّه اى خاصّ كه بايستى در هر عصر جهت پاسخ از شبهات ودفاع از حريم عقايد حقه آمادگى كامل داشته باشند. ودر خبر آمده كه روزى رسول خدا (ص) دريافت كه يارانش سرگرم مباحث علمى در امور عقايدى ميباشند حضرت سخت به خشم آمد آنچنان كه گونه هاى مبارك گلگون گرديد وسپس فرمود: آيا اين چنين فرمان يافته ايد كه كتاب خداى را بهم بريزيد؟! بنگريد به چه چيزى مأمور شده ايد بدان عمل كنيد واز چه چيز نهى شده ايد از آن اجتناب نمائيد. (جامع السعادات: 1/119 ـ 120)
عِقاب:
پيامد، عذابى كه در پى گناه باشد. (ولقد استهزىء برسل من قبلك فامليت للذين كفروا ثم اخذتهم فكيف كان عقاب) فرستادگانى پيش از تو نيز مورد استهزاء قرار گرفتند، پس به كافران مهلت دادم سپس آنها را تحت پيگرد قرار دادم، پس ديدند كه عقاب من چگونه بود. (رعد: 32)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ما اصف من دار اولها عناء وآخرها فناء فى حلالها حساب وفى حرامها عقاب...». (نهج: خطبه 81)
به «عذاب» و«كيفر» نيز رجوع شود.
«قبح عقاب بلا بيان»
از اصطلاحات فقهى است، ومفاد آن اين است كه هر حكمى كه بر بندگان بيان نشده باشد خداوند، عبد را برآن مؤاخذه نكند، به حكم: «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، كه تكليف به مجهول قبيح وبر حكيم محال است.
عُقاب:
پرنده اى است شكارى بزرگ جثه، تيز پر وتيزبين وبلند پرواز. «فالطير مسخرة لامره، احصى عدد الريش منها والنفس، وارسى قوائمها على الندى واليبس ... فهذا غراب وهذا عقاب، وهذا حمام وهذا نعام...». (نهج: خطبه 227)
عُقاب:
نام رايت پيغمبر است.
عَقابِيل :
جِ عُقبول و عُقبولة، شدائد و سختيها، بقايا و پس مانده هاى رنج و بيمارى ها و دشمنى ها. تبخالهاى پس از تب.
اميرالمؤمنين (ع): «و قدّر الارزاق فكثّرها و قلّلها، وقسّمها على الضيق و السعة... ثم قرن بسعتها عقابيل فاقتها، وبسلامتها طوارق آفاتها...». (نهج: خطبه 91)
عُقابَين:
دو چوب بلند كه مجرمان را بدان بندند وآنها را تازيانه زنند، وچون بر بالاى آن صورت دو عقاب ميكردند آن را عقابين مى گفتند.
عَقار :
هر ملك ثابت و پابرجائى مانند خانه و زمين و باغ. عن ابى ابراهيم (ع) قال: «ثمن العقار ممحوق الاّ ان يجعل فى عقار مثله» (وسائل:17/71). عن ابى جعفر (ع) قال: «النساء لا يرثن من الارض ولا من العقار شيئاً». (وسائل: 26/207)
عَقاقير :
جِ عقّار، يا اسم جنس است. هر گياه كه بدان تداوى كنند.
عَقال :
زانوبند شتر. زكاة يك سال از شتران و گوسفندان.
عُقب :
پايان كار، سرانجام. (هو خير ثوابا و خير عقبا). (كهف: 42)
عَقب :
جانشين كسى شدن و پس از او آمدن. بر پاشنه كسى زدن.
عَقِب :
پاشنه پاى. «رجع على عقبيه»: شتابان به راهى كه آمده بود بازگشت (المنجد). آنچه در پى چيز ديگر آيد. ج: اعقاب.
عَقَب :
پى كه از آن چلّه كمان سازند. ج: اعقاب.
عَقِب :
فرزند. فرزند فرزند. (و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون) پاشنه پا، و آن مؤنث است. (انقلب على عقبيه)يعنى بر دو پاشنه خويش بگرديد، كنايه از اين كه به حالت اوليه بازگشت. ج: اعقاب. (افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شيئا): اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود شما به حالت نخست (كه بت پرستى باشد) باز خواهيد گشت؟! و هر كه به حالت اولى بازگردد ابدا به خدا زيانى نرساند. (آل عمران: 144)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «احسنوا فى عقب غيركم تحفظوا فى عقبكم» درباره فرزندان مردم نيكى كنيد تا پاس فرزندان شما را داشته باشند. (نهج: حكمت 256) و فرمود: «...ولا تهيجوا النساء بأذىً... وان كان الرجل ليتناول المرأة فى الجاهلية بالفهر او الهراوة فيعير بها وعَقِبه من بعده...» زنان را (در جنگ) آزار مرسانيد هر چند نواميس شما را دشنام دهند... كه در جاهليت اگر مردى زنى را به سنگ يا چماق ميزد بر اثر آن وى را وپس از او نسلش را سرزنش مى كردند. (نهج: نامه 14)
عقب گرد :
بازگشت به قهقرا. عقب افتادن. در حديث رسول خدا (ص) آمده: «لا تمشوا على اعقابكم القهقرى»: زنهار كه عقب گرد كنيد (و به شيوه جاهليت بازگرديد). (المجازات النبوية:157)
عَقَبَة :
راه دشوار در كوه كه آن را به فارسى گردنه و گريوه گويند. (و هديناه النجدين * فلا اقتحم العقبة * و ما ادراك ما العقبة ...) ; ما راه خير و شر را به وى (انسان) نموديم . اما او به گردنه (تكليف) تن نداد . تو چه دانى كه گردنه چيست : (انجام كارهائى برخلاف هواى نفس مانند) بنده آزاد نمودن است ، يا در شدت قحطى به يتيمى خويشاوند و يا درمانده اى غبارآلود خوراك دادن ... (بلد:10 ـ 16)
حسب ظاهر ، آيات بعد آن را تفسير مى كنند كه خلاصه آن عبور از گردنه صعب العبور هواى نفس مى باشد و اعمالى چون آزاد ساختن بردگان از مال خويش و اطعام گرسنگان و رسيدگى به يتيمان و مستمندان و ايمان به خدا و همت بر گماشتن و با ديگر برادران هماهنگى نمودن در استقامت در دين و ترحم بر بيچارگان ، مظهر و مبرز آن است .
و به قولى مراد عقبه قيامت است كه به وسيله اين اعمال مى توان از آن عبور كرد . به طور اجمال مراد پيمودن بخش صعب العبور دين ميباشد كه در حديث امام صادق (ع) بولايت اهل بيت پيغمبر (ص) وپيروى از آنها تاويل شده به (بحار: 24/185) رجوع شود.
عقبه در تاريخ اسلام شهرتى ويژه دارد كه حوادثى نيك وبد، تلخ وشيرين بدين نام بوقوع پيوسته، از جمله داستان بيعت عقبه است كه آن سرآغاز اسلام انصار (مردم مدينه) وزمينه ساز هجرت پيغمبر ودر حقيقت ابتداى قدرت وگسترش اسلام بود. اجمال داستان از اين قرار است كه پيغمبر اكرم (ص) هر ساله در موسم حج از اندك آزادى سنتى ماه حرام استفاده ميكرد و قبائل عرب را كه در موسم شركت داشتند ميديد واسلام را بر آنها عرضه ميكرد، به سال يازدهم بعثت در كنار جمره عقبه در منى با شش تن از قبيله اوس، مردم مدينه برخورد نمود وآنان را به دين اسلام فرا خواند. اين شش تن عبارت بودند از: اسعد بن زراره وقطبة بن عامر ومعاذ بن عفراء و جابر بن عبداللّه وعوف بن عفراء وعقبة بن عامر. اين شش تن به دين اسلام درآمدند و به سال بعد كه سال دوازده بعثت بود دوازده تن از دو قبيله اوس وخزرج در همين محل بحضور حضرت ختمى مرتبت شرفياب گشتند كه عبادة بن صامت از آن جمله بود و اين بار با حضرت به اسلام وفداكارى در راه آن بيعت نمودند واين بيعت به بيعت عقبه اولى موسوم شد وحضرت مصعب بن عمير را بهمراه آنها به مدينه فرستاد كه احكام دين به آنها بياموزد.
ظرف مدت يكسال آنچنان اسلام در مدينه انتشار يافت كه كمتر خانه اى بود كه يكنفر يا بيشتر از افراد آن خانه بدين اسلام نگرائيده باشد لذا در سال بعد كه سال 13 بعثت بود مصعب باتفاق 73 مرد ودو زن بمكه آمده پيغمبر (ص) را در ايام تشريق در منى ملاقات نمودند واظهار آمادگى به بيعت با آن حضرت كردند وحضرت جهت مذاكرات تفصيلى قرار ملاقات را در خانه عبدالمطلب كنار جمره عقبه نهاد وبه آنها فرمود: شب دوازدهم تك تك وبا كمال احتياط كه كس از آمدنتان خبردار نگردد به آنجا بيائيد. آنها در وقت مقرر در آنجا گرد آمدند وتنها با پيغمبر (ص) على (ع) بود و حمزه. حضرت خطاب به آنها فرمود: آيا آماده ايد از من حمايت نمائيد كه كتاب خدايتان را بر شما تلاوت كنم وپيام پروردگارتان را به شما ابلاغ كنم؟ از اين جمع اسعد بن زراره وبراء بن معرور و عبداللّه بن حزام گفتند: آرى اى رسول خدا! شما شرائط خود وشرائط خداى خود را بر ما بيان دار.
فرمود: شرايط من آنكه از من وبستگانم حمايت نمائيد بهمان گونه كه از خود وبستگانتان حمايت ميكنيد. آنها گفتند: ما را در ازاى اين كار چه سودى بود؟ فرمود: بهشت در آخرت وسلطنت وعزت در اين جهان. گفتند: پذيرفتيم. در اين ميان عباس بن نضله كه از قبيله اوس بود بپاخاست و گفت: آيا ميدانيد چه تعهدى ميدهيد وبا اين پيمان چه پيامدهائى را بايد تقبل كنيد؟! طبق اين تعهد ميبايستى با سرخ پوست و سفيدپوست ونيز با سلاطين جهان بجنگيد، اگر شهامت اين كار بزرگ در خود مى يابيد و چون عرصه بر شما تنگ آيد او را تنها نميگذاريد امضا كنيد وگرنه او را مفريبيد زيرا او گرچه قومش با او مخالفند ولى اكنون در وطن ومقر عزت خويش زندگى مى كند؟! چون سخن عباس باينجا رسيد عبداللّه بن حزام واسعد بن زراره وابوالهيثم بن تيّهان به عباس گفتند: ترا حق اين گفتار نباشد وما در برابر هرگونه حوادثى خود را آماده ساخته ايم. اى پيغمبر بدان كه خون وجان ما با خون وجان تو همراه است هرگونه شرطى دارى با ما مقرر دار كه بتمام وجود آماده ايم. پيغمبر (ص) فرمود: پس دوازده نفر را از ميان خود انتخاب نمائيد كه پيمان را ضمانت كنند چنانكه موسى (ع) از ميان بنى اسرائيل دوازده نقيب برگزيد. آنها گفتند: شما خود هركدام از ما را كه خواهى برگزين. پس حضرت باشاره جبرئيل نه تن از خزرج بنامهاى: اسعد بن زراره وبراء بن معرور وعبداللّه بن حزام پدر جابر ورافع بن مالك وسعد بن عباده ومنذر بن عمرو
وعبداللّه بن رواحه وسعد بن ربيع وعبادة بن صامت را، وسه نفر از اوس بنامهاى: ابوالهيثم بن تيّهان يمنى الاصل وهم پيمان با قبيله اوس، واسيد بن حضير وسعد بن خيثمه را انتخاب فرمود وچون بيعت بانجام رسيد ابليس ندا در داد كه اى معشر قريش واى ملت عرب چه نشسته ايد كه اين فريب خورده هاى اوس وخزرج دارند با محمد بيعت ميكنند كه با شما بجنگند! اهل منى با اين ندا به هيجان آمدند وهمگى سلاح بتن كرده بسوى جمره عقبه رهسپار گرديدند. پيغمبر (ص) متوجه شد وحاضران را فرمود پراكنده شويد. آنها گفتند: اگر بفرمائى با آنها بجنگيم. فرمود، خير، اكنون من مأمور به جنگ نيستم. حمزه و على (ع) مسلح كنار جمرة بايستادند. چون مشركان حمزه را با سلاح برهنه ديدند جرأت پيش آمدن نكردند ودر جاى خود بايستادند وگفتند: چه خبر است؟!
حمزه گفت: خبرى نيست وكسى هم اينجا نيست وهيچ كسى هم اجازه ندارد از اينجا بگذرد. آنها نيز چون حمزه را مصمّم يافتند از همان جا برگشتند. (بحار: 19/12 ـ 24)
ديگر عقبه اى كه در تاريخ اسلام شهرت دارد عقبه تبوك است: از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا پيغمبر (ص) همه منافقين را مى شناخت؟ فرمود: نه ولى در راه تبوك كه حضرت بر شتر خود سوار وجمعيت از جلو همى رفت چون بگردنه اى رسيدند چهارده تن از آن سوى گردنه كمين كرده بودند كه شتر حضرت را برمانند، شش تن از آنها از قريش وبقيه از قبايل ديگر يا بالعكس، در اين حال جبرئيل آمد وپيغمبر را خبر داد ونامهاى آنها را به حضرت گفت: پيغمبر (ص) آنها را يك يك بنام بخواند كه شما اينجا نشسته ايد كه شتر مرا برمانيد! حذيفة بن يمان كه همواره در كنار ودنبال پيغمبر راه ميرفت شنيد، چون حضرت متوجه شد فرمود: حذيفه! شنيدى؟ وى گفت: آرى. فرمود: پس اين راز را پنهان دار. ودر حديث ديگر آمده كه چون حذيفه چنين ديد عرض كرد: اينها را نمى كشى؟! فرمود: نخواهم كه مردم بگويند: از وجود آنها استفاده كرد تا چون بر آنها دست يافت آنان را به قتل رساند. (بحار: 21/233)
عَقَبة:
بن ابان بن ذكوان بن امية بن عبد شمس مكنى بابوالوليد ومشهور به ابن ابى معيط از پيشروان قريش در جاهليت. وى در آغاز ظهور اسلام، مسلمانان را آزار بسيار رساند ودر غزوه بدر بدست مسلمانان اسير گشت وبدار آويخته شد. و وى نخستين كسى است كه در اسلام بدار آويخته شده است. (اعلام زركلى)
وبه نقل ابن عباس آيه (ويوم يعضّ الظالم على يديه) در باره او ودوست صميميش ابىّ بن خلف نازل گرديد كه گويند روزى عقبه به مناسبت بازگشت از سفر خود سفره وليمه اى ترتيب داده بود و جمعى دعوت نموده كه از جمله پيغمبر (ص) بود. حضرت دعوت او را نپذيرفت جز به اين شرط كه وى شهادتين بزبان راند وحضرت غذاى او را تناول نمود ولى هنگامى كه دوستش ابى بن خلف از سفر بازگشت وى را سرزنش نمود كه از دين برگشتى؟! عقبه داستان را بازگفت وسرّ اسلام خويش را بيان داشت ولى ابى راضى نشد تا اينكه عقبه بنزد پيغمبر (ص) رفت و بى ادبانه آب دهان بسوى آن حضرت افكند اما آب دهان وى بدو شاخه شد و بسوى خودش بازگشت ورويش را بسوزاند ودر چهره اش اثرى بجاى نهاد، پيغمبر او را نفرين كرد وفرمود: تا در مكه باشى ترا آسيبى نرسد ولى چون از اين شهر بيرون روى كشته شوى. وى در بدر اسير گشت و پيغمبر دستور داد او را به قتل رساندند و ابى بن خلف بدست خود پيغمبر (ص) كشته شد. (بحار: 18/69 و19/347)
عَقَبة:
بن خالد اسدى كوفى از ياران امام صادق (ع) است وروايت شده كه آن حضرت درباره او وعثمان بن عمران ومعلى بن خنيس فرموده: شما چهره هائى درخشان ميباشيد كه محبت ما در دلتان جاى دارد. خود عقبه گويد: به حضرت عرض كردم: خادمه اى در خانه ما ميباشد كه از مذهب ما خبر ندارد (نميداند ما شيعه ايم) وى هرگاه مورد مؤاخذه وتوبيخ اهل خانه قرار ميگيرد ميگويد: سوگند به آنكه هرگاه نامش بزبان مى آوريد (يعنى امام حسين) بر او ميگرييد كه من اين كار نكرده ام. حضرت فرمود: خداوند اين خانواده را مورد رحمت خويش قرار دهد. (سفينة البحار)
عَقَبِىّ :
منسوب به عقبة (جمره عقبه در منى) كه پيش از هجرت، انصار با پيامبر اسلام (ص) در آنجا بيعت كردند، و هر يك از كسانى را كه در آنجا حضور داشتند «عقبى» نامند. و نيز منسوب به عقبه، كه در ماوراى نهر عيسى در نزديكى دجله بغداد قرار دارد.
عَقِبِىّ :
منسوب به عَقِب كه گويا بطنى از كنانه باشد و ابوالعافيه فضل بن عمير بن راشد بن عبدالله كنانى عقبى مصرى بدانجا منسوب است. وى محدّث بود و به سال 197 هـ درگذشت. (اللباب فى تهذيب الانساب)
عُقبى :
پاداش كار. سرانجام. (والذين صبروا ابتغاء وجه ربّهم... اولئك لهم عقبى الدار): آنان كه به هدف نيل به خوشنودى خداى خويش استقامت ورزيدند و نماز را به پاى داشتند و از آنچه كه ما روزيشان كرده بوديم در پنهان و آشكار انفاق نمودند و بدى را به نيكى دفع مى كنند، آنها راست پاداش نيكو در آن سراى (رعد: 22). (مثل الجنّة التى وُعِدَ المتقون تجرى من تحتها الانهار اُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الذين اتّقوا و عقبى الكافرين النار) : صفت آن بهشتى كه خداى ترسان بدان وعده داده شده اند اين است كه جويبارها در آن روان مى باشند و بر و بار و سايه اش هميشگى بود، اين است سرانجام پرهيزكاران، و سرانجام كافران آتش است. (رعد: 35)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در عتاب ياران خود ـ: «ولوددت انّ الله فرّق بينى و بينكم و الحقنى بمن هو احقّ بى منكم، قوم والله ميامين الرأى... مضوا قُدُماً على الطريقة... فظفروا بالعقبى الدائمة و الكرامة الباردة» (نهج: خطبه 116). يعنى به خدا سوگند آرزو دارم اى كاش خداوند ميان من و شما جدائى مى افكند و مرا به كسانى ملحق مى ساخت كه مرا مناسب تر و شايسته تر از شما مى بود، همانها كه ـ به خدا سوگند ـ خجسته انديشه، داراى والاترين مراحل وقار و خرد... بودند.
عَقد :
گره زدن. محكم كردن و بستن ريسمان و قطعى كردن معامله را. مقابل «حلّ» و گشودن. راغب گفته: جمع كردن اطراف شىء است، در اجسام صلبه به كار مى رود مانند بستن ريسمان... و در معانى به نحو استعاره آيد، مانند عقد بيع و عهد و غيره. ج: اعقاد و عقود. (و لكلّ جعلنا موالى مما ترك الوالدان و الاقربون والذين عقدت ايمانكم فآتوهم نصيبهم ان الله كان على كل شىء شهيدا) (نساء: 33). (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود...). (مائدة: 1)
و در اصطلاح فقه ايجاب وقبول با ارتباط معتبر مى باشد. عقد معاملات اعم از بيع يا ازدواج ويا ديگر عقود عبارت است از لفظ يا عملى كه به صراحت دال بر انجام آن معامله باشد خواه طرفين معامله خود مباشر آن بوند يا وكيل آن دو، ودر اجراى عقد، بلوغ شرط نباشد چنانكه در حديث آمده عمر بن ابى سلمه بدوران كودكى مادر خود ام سلمه را به پيغمبر (ص) عقد بست.
عقد برادرى ميان اصحاب پيغمبر اسلام، به «برادرى» رجوع شود.
عِقد :
گردن بند. قِلادة. ج: عقود.
عَقد حَمل :
در اصطلاح منطق، ثبوت محمول براى موضوع است. توضيح آنكه ميان مصاديق موضوع و مفهوم آن ارتباطى است و ميان موضوع و مصاديق موضوع با محمول نيز ارتباط است. مثلا در قضيه «انسان كاتب است» اولا اين قضيه منحل به دو جزء مى شود يكى كلمه انسان و ديگر كلمه كاتب. كلمات انسان و كاتب دو لفظ اند كه دال بر دو معنى مى باشند و از نظر منطق غير از مقصود دلالتى خود آن دو لفظ چيزى مورد نظر نمى باشد و آنچه مورد نظر است مفهوم انسان و مفهوم كاتب است و مى دانيم كه مفهوم انسان و كاتب را نيز مصاديقى است كه هر يك از دو مفهوم با مصاديق خود ارتباط دارند نوع ارتباط كلى با افراد خود. و مى دانيم مصاديق انسان در قضيه فوق همان مصاديق كاتب است پس افرادى مانند زيد و عمرو و بكر را در قضيه فوق دو ارتباط است يكى ارتباط آنها با مفهوم انسان و يكى ديگر ارتباط آنها با مفهوم كاتب و كتابت. ارتباط ميان مصاديق را با انسان عقد وضع گويند و ارتباط آنها را با مفهوم كاتب عقد حمل گويند. (فرهنگ علوم عقلى به نقل از كشاف : 953 و دستور: 2/332)
عُقَد :
جِ عقدة. گره ها. (ومن شر النفاثات فى العُقَد): و از شر زنان دمنده افسون در گره ها. (فلق: 4)
عُقدَة :
گره. ج: عُقَد. (واحلل عقدة من لسانى): و گره از زبانم بگشا (طه: 28). (ولا تعزموا عقدة النكاح حتى يبلغ الكتاب اجله). (بقرة: 236)
عقده حقارت :
ناراحتيهاى روحى و رنجهائى كه بر اثر لطمه خوردنهاى متوالى به شخصيت افراد، ومورد حقارت و سخت گيرى واقع شدن آنها عارض مى گردد. اشخاصى كه در كودكى مورد حقارت وسخت گيرى واقع شوند در بلوغ ممكن است كسانى كينه توز و يا خجل ويا متكبر باشند.
در صحف داوود آمده كه خداوند بداوود فرمود: اى داوود بسا بنده اى نمازى بخواند من آن نماز را به روى او زنم وصدايش را از خود در حجاب دارم، ميدانى چرا؟ بدين سبب كه وى به چشم بد بناموس مسلمان مينگرد واو كسى است كه به خود وعده ميدهد اگر به مقامى رسيد مردمان را گردن بزند. (بحار: 84/257)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هيچگاه خويشتن را رسوا مسازيد كه عقده اى را از دل برون آريد وچنانچه نادانى بشما بى خردى نمود وى را به بردبارى از خود دفع كنيد. (بحار: 73/225 و غرر الحكم)
عَقْر،
(مصدر) : در پى شكار افتادن. نازاينده شدن. خسته كردن. پى كردن ستور، از اين معنى است: (فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم) (اعراف:77). در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «... وانما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم اللّه بالعذاب...» . (نهج: كلام 192)
عُقْر :
فرودگاه قوم. ميانه سراى و اصل آن. «فواللّه ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الاّ ذلّوا». (نهج: خطبه 27)
عُقر،
عَقر : نازاينده شدن زن. (قال رب انّى يكون لى غلام و كانت امرئتى عاقرا). (مريم: 8)
عَقْرَب :
كژدم، كنيه اش ام عِريَط ميباشد. در حديث آمده كه هرگاه در جائى بودى كه از خطر عقرب بيم داشتى به ستاره سهى كه ستاره كوچكى است در كناره ستاره ميانى از سه ستاره رديف از بنات النعش كه اسلم نيز نام دارد بنگر وسه بار بگو «اللهم رب اسلم صل على محمد وآل محمد وعجل فرجهم وسلمنا من شر كل ذى شر».
در حديث ديگر است كه جاى گزش عقرب نمك بمالند تا سمش دفع شود. (بحار: 95/145 و 62/207)
به «گزيدن» نيز رجوع شود.
عَقْرَب:
نام برج هشتم از بروج آسمان، و آن بصورت كژدم است، معادل آن «آبان» است.
عَقل
(مصدر) : بستن زانوى شتر. عن عمرو بن سيف عن ابى عبدالله (ع) قال: «لا تدع طلب الرزق من حلّه، فانه عون لك على دينك، و اعقل راحلتك و توكّل». (بحار: 71/137)
ديه دادن در مورد جنايت قتل و جز آن. عاقلة از اين مادّه است. دريافتن ودانستن وتعقل نمودن كه در قرآن كريم بيش از 45 آيه در باره امر به تعقل وتشويق وترغيب به فهم ودرك حقايق امور ومسائلى كه در جهان جارى وسارى وبراى ما قابل درك است وارد شده، وخداوند كريم با لحنى بليغ و بيانى مؤكّد، مانند: (افلا تعقلون) و (لعلكم تعقلون) خواستار شده كه بندگان انديشمندانه وخردمندانه زندگى كنند و شالوده زندگى خويش را بر پايه عقل وخرد نهند، باشد كه از ديو جهل و تقليد و پيروى كوركورانه از آباء واجداد وجوّ عاميانه كه در هر عصر و زمان بر مردم حاكم است برهند وخويشتن را از اين غرقاب مُهلك نجات دهند.
عَقْل
، (اسم ذات): خرد ودانش، قوه اى در نفس انسان كه بدان حسن وقبح وكمال ونقصان وخير وشر تميز دهد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: عقل عقال (پايبند) جهالت ونفس سركش آدمى است چنانكه سركش ترين حيوان اگر بسته نشود خود را هلاك سازد.
امام صادق (ع) فرمود: خداوند عقل را از چهار چيز آفريد: علم، قدرت، نور وخواست آمرانه خود وسپس هستى آن را بدانش ببست وبقاء آن را در عالم ملكوت قرار داد. از آن حضرت حقيقت عقل سؤال شد فرمود: همان راهنمائى كه خدا را به آن بندگى كنند وسرانجام بوسيله آن به بهشت روند. سؤال شد: آنچه در معاويه بود چه بود؟ فرمود: آن شيطنت بود وآن شبيه به عقل است وعقل نيست.