back page fehrest page next page

عَلَّ :

از حروف مشبهة بالفعل به معنى لعلّ يا لغتى در لعلّ است.

عُلا

، يا عَلا :

بلندى و بزرگى. بلغ العلا بكماله: با كمال خويش به ارجمندى و بزرگى نائل گشت.

عَلاء :

بزرگوارى. برترى.

عَلاء :

بن حضرمى بن ضمار بن سلمى بن اكبر، از صحابه و از مردم حضرموت يمن است. در صدر اسلام فتوحاتى كرد. رسول خدا (ص) وى را ولايت بحرين داد. (اعلام زركلى)

علاء:

بن رزين ثقفى الولاء كوفى از ياران امام صادق (ع) بوده واز آن حضرت حديث نقل نموده وبا محمد بن مسلم مصاحبت داشته وفقه را از او آموخته وكار او در كوفه بو دادن آرد وساختن سويق بوده. وى مردى موثق، جليل القدر واز وجوه شيعه بوده است. (جامع الرواة)

عَلاءالدين:

حسين بن موسى بن جعفر مشهور به علاءالدين حسين نامش در عداد فرزندان امام كاظم (ع) آمده ومزارش در شيراز معروف است و صاحب شيرازنامه نوشته كه قبر او در عهد قتلغ خان بقرائن و علاماتى كشف شد وبه امر او بارگاهى بر آن بنا شد. وديگران گفته اند كه وى در زمان اقامتش در شيراز پنهانى زندگى ميكرده و پس از چندى او را در همين محل كه باغى بوده جستند واو را بقتل رساندند. ودر دوران سلطنت صفويه قبرش كشف شد و مردى ثروتمند از اهالى مدينه بنام ميرزا على به شيراز آمد وبر آن بارگاهى ساخت و املاكى را بر آن وقف نمود... (تحفة العالم)

عِلاج :

درمان. تدبير و چاره و گزير. زدن كسى را به شمشير.

عَلاّف :

علف فروش. كسى كه جو و كاه و يونجه و مانند آن بفروشد.

عَلاقة :

به دل دوست داشتن. آويزش. دشمنى، از اضداد است. مهر و كابين كه بر ذمه ناكح لازم نمايند.

عِلاقة :

بند كمان و تازيانه و شمشير و جز آن كه بدان آنها را به خود مى آويزند. آنچه از ميوه به درختان آويزان باشد، ج: علائق و علاقى.

عَلاّم :

بسيار دانا. (انك انت علاّم الغيوب). (مائدة:109)

عَلامات :

جِ علامة. نشانه ها. (و علامات و بالنجم هم يهتدون). (نحل: 16)

عَلامَت :

علامَة. نشان. ج: علامات و علائم و علام. اميرالمؤمنين (ع): «علامة الايمان ان تؤثر الصدق حيث يضرّك، على الكذب حيث ينفعك، و ان لا يكون فى حديثك فضلٌ عن عملك، و ان تتقى الله فى حديث غيرك»: نشان ايمان آن است كه راست گوئى را ـ در آنجا كه به تو زيان مى رساند ـ بر دروغ ـ در آنجا كه سود دارد ـ مقدم بدارى، و اين كه گفتارت بيش از عملت نباشد، و ديگر اين كه به هنگام سخن در باره ديگرى از خدا بترسى. (نهج: حكمت 458)

علاّمه :

حسن بن سديدالدين يوسف بن زين العابدين على بن مطهر حلى، مكنى به ابومنصور وابن مطهر، وملقب به آية اللّه، وجمال الدين وفاضل، ومعروف به علامه وعلامة الدهر. از علماى شيعه اماميه، فقيه واصولى ومحدث ورجالى واديب ورياضى وحكيم ومتكلم ومفسر بود. تولد او در 29 رمضان سال 648 ق در حله سيفيه، از منازل بين نجف اشرف وكربلا، در طرف شرقى فرات بود.ودر يازدهم يا بيست ويكم محرم سال 726 ق وفات يافت وجنازه وى بنجف حمل ودفن گرديد. وى از كودكى بزيادى هوش و فراست مشهور بود و حكمت و معقول را نزد خواجه نصيرالدين طوسى و كاتبى قزوينى وحكيم منطقى شافعى خواند. كلام وفقه واصول ورياضيات و ادبيات و علوم عربى وديگر علوم متداول را نزد خال خود محقق حلى وپدر خود شيخ سديدالدين يوسف ونزد سيد احمد بن طاوس وسيد على بن طاوس وابن ميثم بحرانى وپسر عم مادرش شيخ نجيب الدين يحيى وشيخ تقى الدين عبداللّه بن جعفر بن على صباغ حنفى وشيخ عزالدين فاروقى واسطى وديگر علماى بزرگ اماميه وعامه فراگرفت. وى علاوه بر اساتيد خود، از شيخ مفيدالدين بن جهم فقيه اسدى، وشيخ نجيب الدين محمد بن نماى حلى، وسيد عبدالكريم بن طاوس وعلى بن عيسى اربلى روايت ميكند. او در عهد اولجايتو با پسر خود فخر المحققين بسلطانيه آمد وباشاعه مذهب تشيع پرداخت. اما علت آمدن وى بسلطانيه چنين بود كه روزى سلطان الجايتو محمد مغولى مشهور به شاه خدابنده از روى غضب زن خود را سه طلاقه كرد وبعد پشيمان شد وتمام علماى مذاهب اربعه را جمع كرد ودر حكم شرعى طلاق فتوائى موافق خود خواست. اما آنها متفقاً بوقوع سه طلاق وعدم امكان رجوع زوجيت بدون محلل حكم كردند. يكى از وزرا گفت در شهر حله عالمى است كه اين طلاق را باطل ميداند. پس نامه اى بعلامه نوشته وكسى را به احضار وى فرستاد. علماى حاضر در مجلس شاه گفتند كه سزاوار نباشد براى احضار مردى رافضى خفيف العقل باطل مذهب كسى از بستگان شاه روانه شود. امّا محمد خدابنده گفت تا حاضر شود وببينم چه خواهد شد. پس شاه مجلسى از علماى اربعه تشكيل داد وعلامه در موقع ورود بدان انجمن كفش ها را در بغل كرده وبعد از سلام نزد سلطان كه خالى بود نشست. حاضرين از اين امر ناراحت شده به وى گفتند چرا بسلطان سجده نكردى وترك ادب نمودى؟ گفت : كه حضرت رسول اللّه (ص) سلطان السلاطين بود وبازهم مردم سلامش مى دادند. ودر آيه شريفه هم هست (فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تح

او را مصنفات زيادى در علوم معقول ومنقول وكلام وحكمت ورياضى وغيره است. ودر مجمع البحرين از بعض از فضلا نقل شده كه بخط خود علامه پانصد نسخه از مصنفاتش را ديده غير از نسخه هائى كه بخط ديگران بوده است. وخود در خطبه كتاب منتهى گويد كه پيش از بيست وشش سالگى از مصنفات كلام وحكمت فراغت يافته وبتحرير فقه پرداخته است. برخى از مصنفات وى بترتيب حروف تهجى عبارت است از:

1 ـ الابحاث المفيدة في تحصيل العقيدة.

2 ـ ابطال الجبر.

3 ـ اثبات الرجعة.

4 ـ اجوبة المسائل المهنائية الاولى، كه جواب سؤالات سيد مهنا بن سنان بن عبدالوهاب جعفرى حسينى مدنى عبدلى است.

5 ـ اجوبة المسائل المهنائية الثانية. كه بازهم جواب سؤالات سيد مهناى مذكور است.

6 ـ الادعية الفاخرة المأثورة عن العترة الطاهرة.

7 ـ الاربعون مسألة فى اصول الدين.

8 ـ ارشاد الاذهان الى احكام الايمان، كه حاوى تمام ابواب فقه بوده وبتصريح بعضى از اجله داراى پانزده هزار مسأله است. ونسخه خطى آن در اغلب كتابخانه هاى عمومى وخصوصى موجود است.

9 ـ استقصاء الاعتبار فى تحرير معانى الاخبار. كه خود علامه در خلاصة الاقوال گويد كه اين كتاب استقصاء بى مانند بوده و در آن هر خبرى را كه بنظرش رسيده نقل كرده ودر صحت وضعف سند وكيفيت دلالات آنها مطالبى نگاشته است.

10 ـ استقصاء البحث والنظر فى مسائل القضاء والقدر، ويا استقصاء النظر فى القضاء والقدر. كه آنرا در جواب سؤال شاه خدابنده راجع بدليل مختار بودن انسان ومجبور نبودن او در افعال خود، نوشته است.

11 ـ الاسرار، در امامت.

12 ـ الاسرار الخفية فى العلوم العقلية من الحكمية والكلامية والمنطقية، كه نسخه اصلى آن بخط خود علامه در خزانه غرويه موجود است وصاحب ذريعه آنرا ديده است.

13 ـ الاشارات الى معانى الامارات، ويا الاشارات الى معنى الاشارات، كه شرح اشارات وتنبيهات ابو على سينا است.

14 ـ الفين، يا كتاب الالفين الفارق بين الصدق والمين، كه داراى يك مقدمه ودو مقاله ويك خاتمه است. در مقاله اول هزار دليل بامامت حضرت على بن ابى طالب (ع) اقامه كرده ودر مقاله دوم نيز هزار دليل در ابطال شبهات مخالفين نوشته است. ولى در چاپى كه در ايران شده است از هزار دليل دوم فقط بيست وچند دليل مذكور است. وگويا بقيه كتاب دستخوش حوادث گرديده است.

15 ـ انوار الملكوت فى شرح الياقوت، كه شرح كتاب ياقوت نام ابو اسحاق ابراهيم نوبختى از قدماى متكلمين اماميه است.

16 ـ ايضاح الاشتباه فى ضبط تراجم الرجال (بنقل ذريعه) يا فى ضبط الفاظ اسامى الرجال (بنقل روضات).

17 ـ ايضاح التلبيس من كلام الرئيس وبيان سهوه والرد عليه (بنقل از الخلاصه خود علامه) ويا كشف التلبيس وبيان سيرة الرئيس (بنقل از محمد بن خاتون)، كه در رد واعتراضات وارد بر شيخ الرئيس ابوعلى سينا است.

18 ـ ايضاح السبل فى شرح منتهى السؤال والامل، در اصول فقه. ونام اصلى آن غاية الوصول الى علم الاصول است.

19 ـ ايضاح مخالفة السنة در تفسير وحاوى رد دينى مطالبى است كه مخالف كتاب وسنت نبوى است.

20 ـ ايضاح المعضلات من شرح الاشارات، كه شرح اشارات خواجه نصير طوسى است.

21 ـ ايضاح المقاصد من حكمة عين القواعد، كه شرح حكمة العين كاتبى قزوينى است ودر 1337 ش با مقدمه وفهارس در تهران چاپ شده است.

22 ـ بسط الاشارات، وآن شرح ديگرى است بر اشارات وتنبيهات ابوعلى سينا.

23 ـ بسط الكافية كه مختصر شرح الكافية در نحو است.

24 ـ تبصرة المتعلمين فى احكام الدين، كه بارها در ايران چاپ وشروح بسيارى بر آن نوشته اند.

25 ـ تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الامامية، كه شامل تمام ابواب فقه است بدون استدلال. وبتصديق بعضى از اهل فن داراى چهل هزار مسأله ميباشد.

26 ـ تحصيل الملخص.

27 ـ التحفة، در علم هيئت.

28 ـ تذكرة الفقهاء، در فقه استدلالى اماميه ومذاهب متداول عامه، ودر ايران در دوجلد چاپ شده وبه تذكره علامه مشهور است.

29 ـ تسبيل الاذهان الى احكام الايمان. در فقه ودر يك مجلد است.

30 ـ تسليك الافهام فى معرفة الاحكام.

31 ـ تسليك النفس الى حظيرة القدس، در نكات ودقايق علم كلام.

32 ـ التعليم التام فى الحكمة والكلام.

33 ـ التعليم الثانى، كه چندين مجلد بوده وظاهراً غير از كتاب مقاومات اوست كه شامل مباحثه باتمام حكما است.

34 ـ تلخيص الاحكام، كه ظاهراً همان تلخيص المرام است.

35 ـ تلخيص الكشاف، كه تفسير قرآن مجيد بوده وظاهرا غير از تفسير وجيز وقول وجيز ونهج ايمان است كه آنها نيز تفسيرهاى علامه است. وشايد هم يكى از آنها باشد.

36 ـ تلخيص المرام فى معرفة الاحكام وقواعد الفقه ومسائله الدقيقة على سبيل الاختصار، كه دو نسخه از آن در كتابخانه رضويه موجود است.

37 ـ التناسب بين الفرق الاشعرية والسوفسطائية.

38 ـ تنقيح الابحاث فى العلوم الثلاثة، در علوم منطق وطبيعى والهى.

39 ـ تنقيح القواعد، يا تنقيح قواعد الدين المأخوذة من آل يس.

40 ـ تهذيب الاصول، كه نام اصلى آن تهذيب طريق الوصول الى علم الاصول است. وگاهى آنرا بتخفيف، تهذيب الوصول الى علم الاصول، وگاهى نيز تهذيب الاصول نامند.

41 ـ تهذيب النفس فى معرفة المذاهب الخمس.

42 ـ التيسير الوجيز فى تفسير كتاب اللّه العزيز، كه در بعضى نسخ خلاصه علامه، بهمين نام ذكر شده ودر برخى نسخ بنام السر الوجيز، ودر بعضى ديگر بنام القول الوجيز ذكر شده است.

43 ـ جامع الاخبار، ويا مجامع الاخبار، كه ظاهراً تصحيف همان جامع الاخبار است.

44 ـ الجبر والاختيار، كه ظاهراً غير از ابطال الجبر است.

45 ـ جواب السؤال عن حكمة النسخ فى الاحكام الالهية، كه در جواب سؤال شاه خدابنده است ونام آن وجيزه است.

46 ـ جوابات المسائل المهنائية، كه همان اجوبة المسائل است.

47 ـ جواهر المطالب فى فضائل اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع).

48 ـ الجوهر النضيد فى شرح منطق التجريد.

49 ـ حاشيه تلخيص الاحكام، كه خود تلخيص الاحكام وحاشيه آن در نزد صاحب معالم بوده واو در مسأله جواز طهارت با آب مضاف از آنها نقل ميكند.

50 ـ حل المشكلات من كتاب التلويحات، كه شرح كتاب تلويحات شيخ شهاب الدين سهروردى است.

51 ـ خلاصة الاقوال فى علم معرفة حال الرجال، يافى علم الرجال.

52 ـ خلق الاعمال.

53 ـ الدر المكنون فى علم القانون، در منطق.

54 ـ الدر والمرجان فى الاحاديث الصحاح والحسان.

55 ـ الدلائل والبرهان فى تصحيح الحضرة الغروية.

56 ـ الرسالة السعدية.

57 ـ شرح ارشاد الاذهان خود علامه.

58 ـ شرح الاشارات. در مجمع البحرين از شيخ بهائى نقل شده كه شرح اشارات علامه با خط خودش نزد او موجود بوده است. وشايد اين كتاب همان كتاب الاشارات است كه خود شرح اشارات ابوعلى سينا است.

59 ـ شرح تجريد خواجه نصير طوسى، كه بنام كشف المراد است.

60 ـ شرح حكمة العين كه همان ايضاح المقاصد است.

61 ـ شرح شفاى ابوعلى سينا، در دو مجلد.

62 ـ شرح قواعد خود علامه.

63 ـ شرح مختصر ابن حاجب.

64 ـ شرح نهج البلاغه، ويامختصر شرح نهج البلاغه، كه ملخص شرح نهج البلاغه استاد خود ابن ميثم بحرانى است.

65 ـ غاية الاحكام فى تصحيح تلخيص المرام، كه شرح او بر كتاب تلخيص المرام خود است.

66 ـ غاية الوصول الى علم الاصول، كه همان ايضاح السبل است.

67 ـ قواعد الاحكام فى معرفة الحلال والحرام، كه بقواعد علامه معروف است وچندين مرتبه در تهران چاپ شده ومحل توجه اكابر فقها بوده وشروح بسيارى بر آن نوشته شده است.

68 ـ القول الوجيز فى تفسير كتاب اللّه العزيز، كه ظاهراً همان التيسير الوجيز است.

69 ـ كاشف الاستار فى شرح كشف الاسرار.

70 ـ كشف الحق ونهج الصدق، كه در مناظره سيد موصلى است.

71 ـ كشف الخفاء من كتاب الشفاء، در حكمت.

72 ـ كشف الفوائد فى شرح قواعد العقائد، در كلام كه شرح كتاب قواعد العقائد خواجه نصير طوسى است ودر تهران بچاپ رسيده است.

73 ـ كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، در كلام كه شرح تجريد خواجه نصير طوسى است. وبارها در بمبئى وايران چاپ شده وبتصديق ارباب تحقيق اگر اين شرح علامه نبود، مطالب كتاب تجريد خواجه نصير با آن همه شروح بسيارى كه دارد در بوته اجمال مى ماند.

74 ـ كشف المقال فى احوال الرجال، كه كتاب رجال كبير علامه است. وخلاصة الاقوال ملخص همين كتاب است.

75 ـ كشف المكنون من كتاب القانون، در نحو كه مختصر شرح جزولية است.

76 ـ كشف اليقين فى فضائل امير المؤمنين (ع).

77 ـ الكشكول فى ماجرى على آل الرسول (ص) كه برخى آنرا از آن سيد حيدر بن على حسينى عبيدلى ميدانند.

78 ـ المباحثات السنية والمعارضات النصيرية.

79 ـ مبادى الوصول الى علم الاصول.

80 ـ مجامع الاخبار (بنقل از روضات) كه همان جامع الاخبار است.

81 ـ المحاكمات بين شراح الاشارات، در سه مجلد.

82 ـ مختلف الشيعة فى احكام الشريعة، كه شامل مسائل فقهيه خلافيه شيعه از اول فقه تا آخر آن با ادله هر يك از اقوال مختلف ورد وقبول آنها است.

ودر تهران بچاپ رسيده است.

83 ـ مدارك الاحكام، در فقه. وبنوشته روضات، فقط در طهارت است.

84 ـ مراصد التوفيق ومقاصد التحقيق، در منطق وعلم طبيعى والهى.

85 ـ مصابيح الانوار، در حديث. كه طبق گفته خود علامه، اين كتاب محتوى تمام احاديث اماميه است وهر حديثى در باب متعلق بفن مربوط بدان حديث ذكر شده. وهر فنى را بترتيب حضرات معصومين بچندين باب مبوب نموده است، مثلا در باب اول هر فن، احاديث مربوط بآن فن را كه از پيغمبر (ص) رسيده نگاشته است وبهمين ترتيب تا آخر ائمه اطهار (ع).

86 ـ المطالب العلية فى علم العربية.

87 ـ معارج الفهم فى شرح النظم.

88 ـ المعتمد، در فقه.

89 ـ المقاصد الوافية بفوائد القانون والكافية. كه حاوى مطالب كافية وجزولية است.

90 ـ المقاومات، در حكمت. كه حاوى مباحثه با حكماى سابقين است.

91 ـ مقصد الواصلين، در اصول دين.

92 ـ مناهج اليقين فى اصول الدين، كه بنام منهاج اليقين نيز ذكر شد.

93 ـ منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، در فقه استدلالى، كه از طهارت تا آخر باب جهاد ومقدار قليلى از باب تجارت در دو جلد در تبريز چاپ شده است.

در اين كتاب آراء ومذاهب تمام مسلمين كه در احكام فقهيه دارند ذكر شده، و مؤلف بعد از رد ادله مخالفين رأى ونظر خود را موافق ادله شرعى ذكر ميكند.

94 ـ منتهى الوصول الى علمى الكلام والاصول.

95 ـ منهاج الاستقامة، كه ابن تيمية در رد آن چند جلد كتاب نوشته است.

96 ـ منهاج الصلاح فى مختصر المصباح، كه مصباح شيخ طوسى را ملخص كرده ويك باب هم در اصول عقايد به ده باب آن افزوده است. وهمين يك باب است كه بين علما ومحصلين داير وبه باب حادى عشر معروف بوده وشروح بسيارى بر آن نوشته اند.

97 ـ المنهاج فى مناسك الحج.

98 ـ منهاج الكرامة فى الامامة، كه براى شاه خدابنده تأليف كرده ودر ايران چاپ شده است.

99 ـ منهاج الهداية ومعراج الدراية فى علم الكلام.

100 ـ منهاج اليقين كه همان مناهج اليقين است.

101 ـ نظم البراهين فى اصول الدين.

102 ـ النكت البديعة فى تحرير الذريعة فى اصول الدين.

103 ـ نهاية الاحكام فى معرفة الاحكام، كه بقول روضات فقط در باب طهارت وصلاة است.

104 ـ نهاية المرام فى علم الكلام.

105 ـ نهاية الوصول الى علم الاصول.

106 ـ نهج الايمان فى تفسير القرآن، كه بگفته خود علامه ملخص كشاف وتبيان وغير آنهاست.

107 ـ نهج الحق وكشف الصدق، كه فضل ابن روزبهان ردّى بر آن نوشته است.

108 ـ نهج العرفان فى علم الميزان.

109 ـ نهج المسترشدين فى اصول الدين، كه فاضل مقداد شرحى بر آن نوشته وآن شرح را «ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين» ناميده، ومتن وشرح هر دو در بمبئى در يك جا چاپ شده است.

110 ـ نهج الوصول الى علم الاصول.

111 ـ النهج الوضاح فى الاحاديث الصحاح.

112 ـ واجب الاعتقاد.

113 ـ الوجيزة فى جواب سؤال شاه خدابنده. كه در جواب السوال ذكر شد.

(تاريخ مفصل ايران، مغول: 507 وكشف الظنون وريحانة الادب: 3/106 بنقل از امل الامل. وروضات الجنات: 171. وهدية الاحباب:202 و مستدرك الوسائل:495 وذريعة)

عَلانِيَة :

ظاهر و هويدا شدن و انتشار يافتن. آشكارگى. خلاف سرّ. رجل علانية: مرد معروف و مشهور كار. ج: علانين. (منتهى الارب)

عَلاوة :

بهترين هر چيز. علاوة الشىء: بهترين و بلندترين هر چيزى. (منتهى الارب)

عِلاوَة :

سربارى. هر چيز كه بر بالاى بار شتر گذارند يا بياويزند مانند مشك و سفره و جز آن.

عَلب :

نشان كردن. اثر گذاشتن. خراشيدن. استوار بستن قبضه شمشير و مانند آن بر گردن شتر. ج: عُلوب.

عِلب :

جاى درشت و سخت كه هر چه باران بر آن ببارد باز هم هيچ نروياند.

عِلباء :

پى زرد رنگ گردن. ج: علابى. تشنّج علباه، اى اسنّ (المنجد). از نظر دستور زبان عرب اين كلمه مؤنث است ولى گاهى مذكر به كار مى رود. علباءان: دو پى گردن كه در دو سوى آن است.

عَلْباء :

بن هيثم بن جرير سدوسى، مردى شجاع و از فصحاء به شمار مى رفت، دوران جاهليت و اسلام را درك كرد، در عهد خلافت عمر در جنگها شركت نمود. در كوفه سكونت نمود و در آنجا به بزرگى ياد مى شد، نخستين كسى بود در كوفه كه مردم را به على (ع) دعوت مى كرد. وى در جنگ جمل در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. (اعلام زركلى)

عَلْباء اسدى :

از ابوبصير نقل است كه علباء اسدى از جانب بنى اميه والى بحرين بود، ودر آنجا مبلغ هفتصد هزار دينار و مقاديرى حيوان و تعدادى برده بدست آورد وهمه اين اموال را از بحرين با خود حمل وبمدينه بنزد امام صادق (ع) آورد و گفت: من اينها را بنام بنى اميه گرفته ام ولى ميدانم كه آنها حقى ندارند وهمه اش از آن شما ميباشد و اينك بخدمتتان آورده ام. حضرت فرمود: آنها را بياور. وى اموال را حاضر كرد و تقديم حضرت نمود. فرمود: ما اين را از تو پذيرفتيم وهمه اش را بخودت بخشيديم وترا از تصرف در آن آزاد نموديم وبهشت را براى تو ضامن شديم. (بحار:96/194)

علّت :

مرضى كه حلول آن در بدن موجب تغيير وبرهم خوردن مزاج معتدل بدن گردد واز قوت بسوى ضعف گرايد. ونزد حكما بدو معنى اطلاق گردد: يكى آنكه از وجودش وجود شىء ديگر لازم آيد واز عدمش عدم آن. وديگر آنچه وجود شىء بر آن متوقف است وبعدم آن ممتنع ميشود ولى بوجودش معلول واجب نميشود.

علتهاى جسمى. به «معلول» رجوع شود.

عِلْج :

مرد ستبر از كفار عجم، برخى مطلق كافر را علج خوانند، ج: علوج واعلاج. در حديث على (ع) آمده: مردم سه دسته اند: عربى ومولى وعلج، ما عربيم وپيروان ما موالى وكسى كه در راه ما وبر مسلك ما نباشد علج است، يعنى كافر.

گوره خر درشت وستبر را نيز علج گويند. (مجمع البحرين)

عَلَف :

خورش ستور وجز آن، آنچه كه چارپايان ميخورند. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به والى بصره ميفرمايد: «فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمة المربوطة همها علفها...». (نهج: نامه 45)

عَلق :

دشنام و ناسزا دادن. مكيدن انگشت. بهترين هر چيز. انبان.

عَلَق :

به دل دوست داشتن. آويختن. خون سطبر و غليظ. هر چيز كه آويخته شود. (اقرأ باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق): به نام خداوندگارت بخوان كه (همه چيز را او) آفريد. انسان را از علق آفريد (علق: 1 ـ 2). طبرسى گفته: علق جمع علقه و آن خون منعقدى كه در اثر رطوبت به هر چيز مى چسبد، و علق زالو است كه خون مى مكد.
back page fehrest page next page