back page fehrest page next page

عَلِىّ :

بن ابى طالب (عبد مناف) بن عبدالمطلب (شيبه) بن هاشم (عمرو) بن عبد مناف بن قصى. مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى (اولين يا دومين زنى كه به شرف اسلام نائل آمد).

مكنى به ابوالحسن و ابوتراب و ملقب به مرتضى و اسدالله بسال 30 يا 27 عام الفيل سيزده رجب در كعبه متولد و از آغاز دوران كودكى در خانه پيغمبر (ص) و زير نظر آن حضرت بزيست. چه مورخين معتبر همچون بلاذرى و على بن الحسين اصفهانى نقل كرده اند كه سالى مكه را خشكسالى سختى فرا گرفت، پيغمبر (ص) به عموهاى خود حمزه و عباس فرمود: شايسته است ابوطالب را يارى دهيم و بار گران كثرت عائله را بر او سبك سازيم، آنها پذيرفتند و عباس، طالب را و حمزه، جعفر را و خود، على را تقبل نمود. و على كه در آن روز شش ساله بود در كنار آن حضرت و زير نظر كيميا اثر وى نشو و نما يافت، چنان كه از خود على (ع) نقل است كه فرمود: «لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامة سبع سنين». وفرمود: «كنت اسمع الصوت و ابصر الضوء سنين سبعاً»، به روزگارى كه پيغمبر اكرم (ص) هنوز مأمور به اظهار دعوت وتجاهر به تبليغ رسالت نگشته بود.

واين گفتار آن حضرت مؤيّد قولى است كه وى هنگام بعثت سيزده ساله بوده است. (شرح ابن ابى الحديد:1/15)

طبرى در تاريخ خود گويد: حدثنا احمد بن الحسين الترمذى، قال: حدّثنا عبدالله بن مولى، قال: اخبرنا العلاء عن المنهال بن عمر، و عن عبدالله بن عبدالله، قال: سمعت علياً (ع) يقول: «انا عبدالله و اخو رسوله، و انا الصدّيق الاكبر، لايقولها بعدى الاّ كاذب مفتر، صليت قبل الناس بسبع سنين». (تاريخ طبرى: 2/310)

و در ابتداى بعثت اولين مردى بود كه به رسول خدا (ص) ايمان آورد چنان كه فرمود: من در روز دوشنبه به نبوت مبعوث گشتم و على در روز سه شنبه با من نماز گزارد.

پيغمبر (ص) او را به برادرى خويش برگزيد و دخترش فاطمه (ع) به وى تزويج نمود و بسال آخر عمر خود هنگام بازگشت از حجة الوداع در جائى به نام «غدير خم» بين مكه و مدينه او را در جمع مسلمين به جانشينى خويش منصوب داشت وحتى در مرض موت خواست فضاى مدينه را از وجود مخالفان پاك سازد كه هنگام مرگ آن حضرت كسى نباشد كه با اين امر مخالفت ورزد و بدين منظور اسامة بن زيد را به رياست سپاهى انبوه به جنگ با روميان بگماشت و سران مهاجر و انصار را كه گمان مخالفت آنها را داشت به شركت در آن سپاه امر نمود تا امر زعامت و ولايت بر مسلمين آنچنان كه خدا مى خواست انجام پذيرد ولى آنها به بهانه اينكه پيغمبر بيمار است و ما به فراق او دل ندهيم و تاب جدائى از او در اين شرائط را نداريم تعلل جسته، امروز و فردا كردند و از حركت اسامه جلوگيرى نمودند و پيغمبر در بستر بيمارى و ناتوان بود و سرانجام به محض اينكه پيغمبر چشم از اين جهان ببست و على (ع) را مشغول غسل و كفن و دفن جسد پيغمبر (ص) يافتند فرصت را غنيمت شمرده در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند و پس از كشمكشهائى با ابوبكر بيعت نمودند. به «سقيفه» در اين كتاب رجوع شود.

تا اينكه دوران خلافت ابوبكر و عمر و عثمان سپرى گشت و در 25 ذيحجه 35 كه عثمان به قتل رسيد مسلمانان با اشتياق فراوان با على (ع) بيعت نمودند و بر اثر مخالفت و عناد برخى از اصحاب و خويشان پيغمبر و ناسازگارى عدالت على (ع) با انتظارات آنان مدت چهار سال و چند ماه خلافتش به جنگهاى جمل و صفين و نهروان گذشت تا سرانجام در نوزده رمضان سال 40 به سنّ شصت و پنج يا شصت و سه سالگى به ضربت عبدالرحمن مرادى خارجى در مسجد كوفه سخت مجروح گشت و در شب بيست و يكم پايان ثلث اول شب به بهشت جاويد شتافت و حسب وصيت خود در غرى (نجف) پنهانى به خاك سپرده شد و قبرش از بيم اينكه خوارج نبش كنند مخفى بود تا در دولت بنى عباس به راهنمايى امام صادق (ع) كشف و مزار مسلمانان گشت.

فضايل على (ع) فوق آن است كه در اين مختصر بگنجد يا به قلم نارساى اين كمترين ، نگاشته شود و به گفته ناظم نيشابورى: على بن ابى طالب بر گوينده و نويسنده محنتى گران و بارى سنگين است كه اگر بخواهد حقش ادا كند به كفر و گزافه گوئى دچار گردد و اگر كوتاه آيد خيانت نموده باشد، و حد وسط در فضايل او آنقدر دقيق و باريك است كه جز يك انديشمند ماهر و حاذق از عهده نيايد.

ابن ابى الحديد معتزلى از محققين علماى سنت در مقدمه شرح نهج البلاغه گويد: فضائل على (ع) در آن حد از عظمت و شموخ و شهرت است كه نويسنده و گوينده در برابر آن خود را ضعيف و زبون و شرمسار بيند كه در صدد تفصيل آن برآيد، چه بگويم درباره مردى كه دشمنانش به فضائلش معترف بوده و در عين دشمنى نتوانستند آن را پنهان دارند، و همگان دانند كه بنى اميه پس از شهادت آن حضرت به شرق و غرب ممالك اسلامى دست يافتند و به تمام توان كوشيدند كه نور عظمتش را فرو نشانند و در اين باره هر حيله ومكيدتى بكار بردند تا جائى كه ايادى آنها احاديث فراوانى در قدح و ذم آن حضرت جعل كردند ودر اين راه مبالغ گزافى از اموال بيت المال مسلمين هزينه ساختند و اگر كسى حديثى در منقبتش بيان مى داشت او را مورد ضرب و شتم قرار مى دادند و حتى برخى را به زندان افكندند و عده اى را تبعيد نمودند و جمعى را بدين جرم از دم تيغ گذراندند و كسى را جرأت نبود كه فرزندش را على بنامد، اما هر چه آنها بيشتر در اين امر كوشيدند فضائل آن حضرت بيشتر شايع گشت كه گوئى آنها آن نيرو را در نشر فضائل او بكار برده بودند، آرى مشك را هر چه بيشتر بپوشانى فضا را بيشتر عطراگين سازد.

چه بگويم درباره كسى كه سررشته هر فضيلت و منبع هر امتياز انسانى است و هر فرقه و گروهى خود را به وى منتهى داند وبه انتساب به او مباهات كند كه او سرچشمه همه امتيازات بوده و در اين ميدان او گوى سبقت را از همگان ربوده و پيشتاز اين معركه بوده است. چنانكه مى دانيم علم الهيات و شناخت صفات بارى تعالى كه اشرف علوم است بيان تفصيل آن از آن حضرت آغاز شده، و فرقه معتزله كه اهل نظر و استدلال اين فن بوده شاگردان او بوده اند زيرا سرسلسله آنها واصل بن عطا است و او شاگر ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه و او شاگرد پدرش و او شاگرد على (ع) بوده است. اشاعره نيز به آن حضرت منتهى گردند كه بنيانگذار اين فرقه ابوالحسن اشعرى است و او شاگرد ابوعلى جبائى و او يكى از اساتيد معتزله مى باشد.

انتساب اماميه و زيديه به آن حضرت كه پرواضح است و نيازى به توضيح ندارد.

و ديگر از علوم، علم فقه است كه آن حضرت پايه و اساس اين علم است و هر فقيهى در اسلام ريزه خوار خوان نعمت او بوده، اما ياران ابوحنيفه مانند ابويوسف و محمد و جز آنها فقه را از ابوحنيفه گرفته اند و اما احمد بن حنبل شاگرد شافعى بوده و او فقه را از ابوحنيفه فرا گرفته و خود ابوحنيفه شاگرد جعفر بن محمد (ع) و جعفر شاگرد پدرش امام باقر (ع) و او شاگرد حسين بن على (ع) و او شاگرد پدرش على (ع) بود.

و اما مالك بن انس فقه خود را از ربيعة الراى گرفته و ربيعه شاگرد عكرمه و وى شاگرد عبدالله بن عباس و او شاگرد على (ع) بوده است.

و اما استناد فقه شيعه به آن حضرت واضح است و حاجت به بيان نيست.

و ديگر اينكه مشهورترين فقهاى صحابه عمر بن خطاب و عبدالله بن عباس است و هر دو اينها در مكتب على (ع) تلمذ نموده اند، ابن عباس كه معلوم است وى شاگرد آن حضرت بوده و اما عمر نيز همگان دانند كه وى در اكثر مسائل مشكله به وى مراجعه مى كرده ومكرر مى گفته: «لولا على لهلك عمر». و مى گفته: خدا نكند مسئله مشكلى برايم پيش آيد كه ابوالحسن (ع) در كنارم نباشد! و نيز مى گفته تا گاهى كه على در مسجد حضور دارد كسى حق ندارد فتوى دهد. و خاصه و عامه اين سخن را از پيغمبر (ص) نقل نموده اند كه فرمود: «اقضاكم على» ـ آنگاه ابن ابى الحديد به چند مورد از قضاوتهاى عجيبه آن حضرت اشاره مى كند ـ و مى گويد: و ديگر از علوم علم تفسير قرآن است كه آن حضرت پايه گذار اين علم بوده و هر كه به تفاسير رجوع كند اين دعوى را به روشنى مى يابد خواه آن بخش از آيات كه مستقيماً از آن جناب تفسير شده و خواه آن قسمت كه تفسير آن از ابن عباس آمده كه او نيز از آن حضرت گرفته است، و از ابن عباس سؤال شد: علم تو در برابر علم پسر عمت چه نسبتى دارد؟ وى گفت: همان نسبت كه قطره باران به درياى بى كران دارد.

و ديگر از علوم، علم نحو و ادبيات عرب است كه همه مردم مى دانند مبتكر و مخترع آن على (ع) بوده كه قواعد كليه آن علم را به ابوالاسود دئلى املاء نموده كه بخشى از آن اين جملات است «الكلام كله ثلاثة اشياء: اسم و فعل و حرف» و ديگر «الاسم امّا نكرة او معرفة» و ديگر «الاعراب رفع و نصب و جرّ و جزم».

و اما خصائص اخلاقى وفضائل نفسانى كه هر بيننده در اين وادى ديده بگشايد خورشيد وجود على ديده اش را خيره سازد.

اما از حيث شجاعت وى يكه تاز اين ميدان بوده كه پيشينيان را از ياد مردم ببرد و پسينيان را در خود محو ساخت، مواقف على (ع) در جنگها آنچنان شهره تاريخ است كه قيامت بدان مثل زنند، دلير مردى كه هرگز فرار ننمود و از انبوه سپاهى مرعوب نگشت و با كسى در نياويخت كه او را به ديار عدم نفرستاد و هيچگاه ضربتى نزد كه به دومين ضربت نياز داشته باشد، و هنگامى كه معاويه را به مبارزه خواند تا هر يك از آن دو كشته گردند مردم آسوده شوند. عمرو عاص به معاويه گفت: على با تو از در انصاف در آمده، معاويه به وى گفت: از روزى كه با من بوده اى هرگز اين گونه به من نيرنگ نزده اى! تو مرا به نبرد كسى امر مى كنى كه هرگز كسى از چنگال او نرسته! چنان پندارم كه به حكومت شام پس از من دل بسته اى!

ملت عرب همواره بدين مباهات مى نمودند كه روزى در جنگ روبروى او قرار گرفته و يا فلان خويش من به دست على كشته شده است.

روزى معاويه بر سرير خود خفته بود ناگهان چشم گشود عبدالله بن زبير را كنار خود ديد، بنشست و عبدالله از در شوخى به وى گفت: يا اميرالمؤمنين اگر موافقى تا با يكدير كشتى بگيريم؟ معاويه گفت: هان اى عبدالله مى بينم از دليرمردى و شجاعت دم مى زنى ! عبدالله گفت: مگر تو منكر شجاعت منى؟ من كسى بودم كه به مصاف على رفتم و با او هم نبرد شدم. معاويه گفت: هرگز چنين نبوده و اگر تو لحظه اى در برابر على (ع) مى ايستادى تو و پدرت را به دست چپش مى كشت و دست راستش همچنان فارغ منتظر مبارزه مى بود.

كوتاه سخن اينكه هر شجاعى كه در شرق يا غرب زمين است به نام او مى نازد و به نام او شعار مى دهد.

و اما جود و سخاوت نيز على (ع) پيشتاز و الگوى تاريخ است، روزه مى داشت و افطارش را به مستمندان مى داد كه آيه (و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا...)درباره او نازل شد، و مفسران گفته اند كه وى روزى تنها چهار درهم داشت كه يكى از آنها را در شب و يكى از آنها را در روز و درهم سوم را به پنهانى و چهارم را آشكار صدقه داد كه آيه (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرّاً و علانيةً) در اين باره فرود آمد، و نقل است كه به دست خود خرماستان يهود مدينه را آبيارى مى نمود تا دستش پينه مى زد و مزد آن را تصدق مى كرد و خود سنگ به شكم مى بست و گويند هيچگاه «نه» به سائلى نگفت.

روزى محفن بن ابى محفن بر معاويه وارد شد، معاويه به وى گفت از كجا مى آئى؟ وى به منظور خوش آمد معاويه گفت: از نزد بخيل ترين مردم ـ يعنى على (ع) ـ مى آيم. معاويه گفت: واى بر تو چگونه اين را درباره كسى مى گوئى كه اگر انبارى انباشته به زر و انبارى از كاه داشته باشد، انبار زرش را پيش از انبار كاهش به مصرف مستمندان رساند ؟!

و اما حلم و گذشت و بزرگوارى و چشم پوشى از بزهكار، على از هر كسى حليم تر بوده چنانكه واقعه جمل بهترين گواه اين مدعا است، هنگامى كه به مروان حكم كه اعدا عدو او بود دست يافت وى را آزاد ساخت و از آن تقصير بزرگش درگذشت، و عبدالله زبير در ملأ عام حضرتش را ناسزا مى گفت، و موقعى كه وى با سپاه عايشه به بصره آمد خطبه خواند و در خطبه هر چه به زبانش آمد گفت حتى گفت: اكنون پست ترين و فرومايه ترين مردم على بن ابى طالب به شهر شما مى آيد. ولى حضرت چون به وى دست يافت از او گذشت نمود و تنها به وى گفت: برو كه تو را نبينم.

رفتار او با عايشه پس از جنگ جمل مشهور است كه چون بر او پيروز گرديد وى را گرامى داشت و چون خواست به مدينه باز گردد، بيست زن از قبيله عبد قيس كه همگى لباس مرد پوشيده و هريك شمشيرى حمايل داشت با وى كرد تا به مدينه رسيد و در بين راه پيوسته به حضرت ناسزا مى گفت كه وى هتك حرمت من نموده و مردانى از ياران خويش به همراه من فرستاده، و چون به مدينه رسيدند آن زنان به وى گفتند: ببين ما همه زنيم كه با تو بوديم.

و مردم بصره كه به يارى عايشه با وى جنگيده بودند و جمعى از يارانش را كشته بودند پس از پايان جنگ همه را آزادى داد و سپاه خويش را فرمود كسى متعرض آنها نگردد و هر كه سلاحش به زمين نهد آزاد است، نه اسيرى از آنها گرفت و نه مالى را از آنها به غنيمت بستد و همان كرد كه پيغمبر (ص) در فتح مكه با مكيان كرد.

و هنگامى كه معاويه در صفين آب بر او ببست و ميان سپاه او و شريعه فرات حائل شدند و سران لشكر معاويه مى گفتند: بايد على و سپاهش را تشنه از دم تيغ بگذرانيم چنانكه او عثمان را تشنه به قتل رساند، و سپس لشكر على (ع) غالب شده آب را از آنها بازپس گرفتند لشكريان او نيز گفتند نگذاريم سپاه معاويه قطره اى بنوشند تا همگى بى رنج نبرد از تشنگى بميرند، حضرت فرمود: ابداً ما چنين نكنيم و اين عمل غير انسانى را روا نداريم و بگذاريد از بخشى از فرات استفاده كنند.

و اما جهاد در راه خدا: دوست و دشمن معترفند كه وى سرورمجاهدان بوده و در برابر او كسى شايسته اين نام نباشد، همه مى دانند كه سخت ترين و سنگين بارترين نبرد اسلام با مشركان بدر كبرى بوده كه در آن معركه هفتاد تن از مشركان به قتل رسيدند و نيمى از آنها به دست على (ع) كشته شد ونيم ديگر را همه مسلمانان به يارى ملائكه كشتند، مواقف آن حضرت در احد و احزاب و خيبر و حنين و ديگر غزوات شهره تاريخ است و نيازى به بيان ندارد.

و اما از نظر فصاحت وى پيشواى فصحا و سرور بلغا بوده و چنانكه درباره كلام آن حضرت گفته شده: «دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق» و گوياترين شاهد اين دعوى نهج البلاغه آن حضرت است.

و اما از حيث خوشروئى و بشاشت وى ضرب المثل بوده كه دشمنانش اين صفت را بر او عيب مى گرفتند. صعصعة بن صوحان و ديگر ياران آن حضرت مى گفتند: على (ع) در ميان ما مانند يكى از ما بود كه هيچگونه امتيازى براى خود قائل نبود ولى در عين فروتنى و تواضعى كه داشت آنچنان مهيب بود كه ما در برابرش بسان اسير دست و پا بسته اى بوديم كه زير دست مردى شمشير به دست باشد.

و اما در زهد و بى رغبتى به دنيا: على (ع) سردار زاهدان و بدل الابدال بوده و هر كه مى خواست در اين ميدان گام نهد او را مدّ نظر مى داشت، على هرگز شكم خود را از غذا سير ننمود، غذايش خشن ترين غذا و پوشاكش دون ارزشترين لباس بود، عبدالله بن ابى رافع گويد: روز عيدى بر على (ع) وارد شدم هميان سر به مهرى به نزدش ديدم چون آن را بگشود ديدم نان خرده هاى جوين سبوس ناگرفته اى است، مشغول خوردن شد، گفتم: يا اميرالمؤمنين چرا آن را مهر نموده اى؟ فرمود: از بيم اينكه فرزندانم اين نانها را به روغنى يا زيتونى بيالايند.

جامه اش گاهى به پوست و گاهى به ليف خرما وصله شده بود. نعلينش همواره ليف بود، خشن ترين كرباس مى پوشيد و اگر آستينش دراز بود آن را به كارد مى بريد و جاى بريدن را نمى دوخت تا اينكه رشته رشته مى شد و تارهاى بدون پود آن به دستش آويزان بود، نان خورش على (ع) اگر بود نمك بود يا سركه و اگر فراتر مى رفت سبزى بود و اگر احياناً فراتر از اين مى رفت مقدارى شير شتر بود، كمترى گوشت مى خورد و مى فرمود: شكمتان را گورستان حيوانات مسازيد. على (ع) كسى بود كه دنيا را سه طلاق گفته بود و هرگز بدان رجعت ننمود.

و اما از نظر عبادت، على (ع) عمرى را بعبادت سپرى ساخت، بيش از هر كسى نماز خواند و بيش از هر كسى روزه گرفت. شب خيزى و مناجات سحرى و مواظبت و مداومت به اوراد و اذكار را ديگران از او آموختند، چه مى توان گفت درباره كسى كه ليلة الهرير (شبى در جنگ صفين كه دو سپاه عراق و شام آنگونه سخت درگير نبرد تن به تن بودند كه بسان گربه يكديگر را مى جويدند) بين دو صف لشكر سجّاده اى گسترده بود و در هر فرصت كه به وى دست مى داد بر آن فرش به نماز مى پرداخت و در حالى كه تيرها از بناگوش و از هر سوى او مى گذشت و با كمال آرامش خاطر به ذكر و وردش ادامه مى داد، پيشانى على از كثرت سجود بسان زانوى شتر بود، و هر كه در دعا و مناجاتهاى على به دقت بنگرد نيك مى داند كه اين جملات از چه دلى آگاه و چه قلبى خاشع تراوش نموده است.

و اما از حيث اداره امور و سياست كشوردارى: على روشنفكرترين و آگاه ترين كس در تاريخ سياست بوده، دوران خلافت خلفاى ثلاثه كه آنان بى مشورت او به مهام امور نمى پرداختند جهان بينى او بود كه عاصمه اسلامى آن روز را با تشتت آراء و اختلاف اصحاب پيغمبر از گزند پاشِش و فرسايش نگه داشت و نگذاشت عظمت و هيبت اسلام خدشه دار گردد و حتى هنگامى كه عمر بن خطاب خواست خود شخصاً با سپاه اسلام به جنگ روميان رود على مانع شد و او را از آن سفر باز داشت بدين دليل كه بسا با بودن خودت در آن جنگ شكست بخوريد و آنگاه بنيه و مركز اسلام متلاشى گردد ولى اگر ثقل پايگاه محفوظ باشد گو اينكه سپاه شكست بخورد مسلمانان همچنان به مركز خود دلگرم بوَند و دشمنان اسلام مهيب قوت اسلام باشند. آرى چنانكه خود فرمود: «لولا التقى لكنت ادهى العرب» (اگر ترس از خدا نبود از هر عرب سياست مدار به امر سياست آگاه تر بودم).

وى هرگز به هدف پيشبرد مقاصدش به سياستهاى شيطانى كه خلاف رضاى خدا بود متوسل نگشت و به كارهاى ضد انسانى دست نزد و هدف را مُوَجِّه وسيله ندانست.

ابن ابى الحديد سخن خويش را بدين جمله به پايان مى رساند كه چه بگويم درباره كسى كه پدرى چون ابوطالب سيد بطحاء و شيخ قريش و زعيم مكه دارد كه درباره اش گفته شده كمتر كسى را تاريخ به ياد دارد كه در عين فقر و تهيدستى مقام سرورى داشته باشد ولى ابوطالب اينچنين بود، ندار بود و زعيم، مردم مكه هيبتش را داشتند و در برابر سروريش تسليم بودند. (پايان سخنان ابن ابى الحديد با اندك تصرفى در تلخيص)

آرى على بود كه شب هجرت پيغمبر (ص) به آسانى در صدد جان بازى بر آمد و در بستر آن حضرت بخفت و جانش را وقايه جان او كرد.

على بود كه در كودكى حق را تشخيص داد و به سن ده سالگى به دين حق ايمان آورد و اولين مسلمان شد.

امتيازات على (ع) را نتوان در اين مختصر گنجاند ولى با عرض معذرت از پيشگاه مقدسش نمونه هايى از سيرت ملكوتى آن حضرت نگاشته آيد:

«اخلاق على»

على را در دوران حكومتش عادت بر اين بود كه خود به تنهايى در بازارهاى شهر كوفه مى گشت و اوضاع و رفتار مردم را از نزديك نظارت مى نمود و اگر راه گم كرده اى مى ديد او را هدايت مى كرد، ناتوانى نياز به كمك داشت به ياريش مى شتافت، به درب مغازه ها مى ايستاد و قرآن مى گشود و اين آيه را تلاوت مى نمود (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لا فساداً و العاقبة للمتقين) (آن سراى بازپسين ـ بهشت ـ تنها از آن كسانى است كه در اين جهان به هواى برترى و فساد نباشند و سرانجام خوشبختى از آن پرهيزكاران است).

روزى حسب معمول به بازار خرمافروشان رفت، كنيزكى را ديد كه مى گريست، از او سبب پرسيد، وى گفت: اربابم يك درهم به من داد كه خرما بخرم، چون خريدم و به خانه بردم اهل خانه آن را نپسنديدند، اكنون كه به خرمافروش پس مى دهم از من نمى ستاند. حضرت به نزد خرمافروش رفت و به وى گفت: اى بنده خدا اين دختر خدمتكار است و از خود اختيارى ندارد، به وى رحم كن و خرما از او بستان و درهم را مسترد دار. خرمافروش به خشم آمد و مشتى به حضرت زد. مردمان بر
او گرد آمده به وى گفتند مگر نمى دانى اين اميرالمؤمنين (ع) است؟! وى به خود بلرزيد و رنگش زرد شد و خرما را پس گرفت و درهم را به كنيز داد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين مرا ببخشاى و از من راضى شو.

على (ع) فرمود: اگر تو رفتارت را اصلاح كنى و حق مشتريان ادا نمايى من كاملاً از تو خوشنود باشم.

على (ع) غلامى داشت، روزى چند بار او را بخواند و او پاسخ نداد حضرت وى را ديد كه بيرون در ايستاده است، فرمود: چرا جواب ندادى؟ وى گفت: تنبلى كردم زيرا از عقوبتت ايمن بودم. فرمود: سپاس خداى را كه مرا از آن بندگانش قرار داد كه آفريدگانش از شرم در امانند، اى غلام برو كه تو را آزاد ساختم.

امام صادق (ع) فرمود: اميرالمؤمنين (ع) خود هيزم خانه را فراهم مى نمود و جاروب مى كرد و فاطمه (س) دستاس مى كرد و نان مى پخت.

على (ع) روزى در كوفه (دوران حكومتش) مقدارى خرما از بازار خريده به دامن عبايش نهاده به دوش كشيده بود و به خانه بازمى گشت، مردمان همى اصرار مى نمودند كه اجازه بده ما خرما را به دوش كشيم، حضرت مى فرمود: خير، سرپرست خانواده به حمل بار جهت خانواده سزاوارتر است.

روزى اميرالمؤمنين (ع) سواره به جايى مى رفت جمعى از اصحاب پياده به دنبالش به راه افتادند، حضرت نگاهى به آنها كرد و فرمود: شما كارى داريد؟ گفتند: خير، دوست داريم به همراه شما باشيم. فرمود: برگرديد كه همراه بودن پياده با سوار، سواره را مايه فساد اخلاق و پياده را خوارى و ذلت باشد.

روز ديگر ديد گروهى به دنبالش راه مى روند. فرمود: برگرديد كه صداى كفشها به دنبال اشخاص دلهاى بى خردان را تباه مى سازد.

«پارسايى على»

از سخنان على (ع) است كه خداوندا من از بيم عقوبتت يا به انگيزه طمع در پاداشت تو را بندگى ننمودم بلكه تو را شايسته عبادت دانستم پس عبادتت كردم.

ابويعلى در مسند خود آورده كه فرمود: از آن روز كه از پيغمبر (ص) شنيدم: نماز شب نور است هرگز نماز شب را ترك نكردم. ابن كوّا چون اين سخن از آن حضرت شنيد گفت: حتى ليلة الهرير؟ فرمود: حتى ليلة الهرير.

سليمان بن مغيره گويد: مادرم از كنيز على (ع) به نام امّ سعيد پرسيد: شب خيزى على (ع) در ماه رمضان چگونه بود؟ گفت: رمضان و شوال نزد على يكسان بود هميشه شب را تا به صبح به عبادت مى گذراند.

قشيرى در تفسير خود آورده كه على (ع) چون وقت نماز مى شد چهره اش دگرگون مى گشت و همى به خود مى لرزيد، سبب پرسيدند فرمود: آخر هنگام اداى همان امانت شد كه خداوند آن را به آسمان و زمين و كوهها عرضه داشت، آنها از اداى آن عاجز ماندند و اين انسان ضعيف آن را پذيرفت، نمى دانم حق اين امانت ادا بكنم يا خير.

«دانش على»

على (ع) مكرّر مى فرمود: در اين سينه ام دانش بسيارى است كه پيغمبر (ص) به من آموخته و اگر دانش پژوهانى مى يافتم كه حق دانش ادا كنند و چنان كه از من مى شنوند به ديگران باز گويند بخشى از آن را به آنان تعليم مى كردم كه از آن بخش، علوم بدست آيد كه دانش كليد هر درى است.

ابن عباس مى گفت: على (ع) نُه دهم دانش را دارا مى باشد و در يك دهم ديگر كه نزد ديگران است از همه داناتر است.

عمر بن خطاب گفت: دانش را شش بخش است كه پنج آن نزد على است و در بخش ششم او از ما آگاه تر است.

عكرمه از ابن عباس روايت كند كه روزى عمر بن خطاب به على گفت: تو در قضاوت شتاب مى كنى و چون از تو سؤالى مى شود نينديشيده پاسخ مى دهى. على كف دست خويش را گشود و گفت: اين ـ انگشتان ـ چند تاست؟ عمر گفت: پنج. على (ع) گفت: چرا شتاب كردى و نينديشيده پاسخ گفتى؟ عمر گفت: آخر اين واضح بود و نيازى به فكر نداشت. على گفت: آن مطالب نزد من از اين روشنتر است.

اميرالمؤمنين (ع) روزى به كميل بن زياد فرمود: هيچ علمى نباشد جز اينكه من گشاينده آن علمم، و هيچ رازى نباشد جز اينكه قائم (عج) مهر ختام بر آن زند. وبالاخره فرمود: اگر پرده به كنار رود (و عالم غيب عيان گردد) به آگاهى من افزوده نگردد.

«زادگاه على»

به اجماع مورخين و محدثين شيعه و به نقل جمع كثيرى از دانشمندان معروف و معتبر اهل سنت، اميرالمؤمنين على (ع) در ليله جمعه سيزدهم رجب سال سى از عام الفيل به درون بيت الله الحرام كعبه مشرّفه (اعجازگونه، كه ديوار شكافته گرديد و همسر ابوطالب به درون خانه در آمد) از فاطمه بنت اسد اتفاق افتاده است.
back page fehrest page next page