back page fehrest page next page

حاكم نيشابورى (از دانشمندان معروف اهل سنت متوفى بسال 405 هـ) در كتاب مستدرك:3/483 مى گويد: اخبار در حد تواتر به ما رسيده كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ـ كرّم الله وجهه ـ را در جوف كعبه به دنيا آورده است.

شهاب الدين سيد محمود آلوسى از علماى مشهور عامّه و صاحب تفسير كبير، در شرح قصيده عبدالباقى العمرى ذيل اين بيت:
انت العلىّ الذى فوق العلى رفعا ----- ببطن مكّة عند البيت اذ وضعا
گفته: اين كه اميرالمؤمنين ـ كرّم الله وجهه ـ در درون كعبه تولد يافته است شهرت جهانى دارد و در كتب شيعه وسنى نقل گرديده است.

مرحوم علاّمه امينى در كتاب «الغدير» پنجاه نفر از مشاهير علماى شيعه، و 16 تن از دانشمندان معتبر اهل سنت را نام مى برد كه ولادت آن حضرت در كعبه را مسلّم گرفته اند ، از جمله: مسعودى در مروج الذهب. سبط بن جوزى حنفى در تذكرة الخواص. ابن صبّاغ مالكى در فصول المهمّة. نورالدين حلبى شافعى در السيرة النبويّة. شبلنجى در نور الابصار. و ترمذى در مناقب. و حاكم نيشابورى در مستدرك.

شعراى معروف از قديم و جديد در اين واقعه بى سابقه و بى لاحقه شگفت تاريخ، شعرها سروده و چكامه ها گفته اند. به كتب مفصل رجوع شود.

«زهد على»

پيغمبر اكرم (ص) به على (ع) فرمود: خداوند تو را به خلعتى آراست كه بندگانش را به زيباتر و رساتر از آن هرگز نياراست و آن زهد و بى رغبتى به دنيا است آنچنان كه دنيا از تو چيزى نكاست، و در تو نشانى عطا فرمود كه بدان نشان شناخته شوى.

امام باقر (ع) فرمود: على (ع) حدود پنج سال حكومت كرد و در اين مدت نه آجرى بر آجرى و نه خشتى بر خشتى نهاد، ملكى نيندوخت و درهم و دينارى بجاى ننهاد.

روزى مركبى به نزد على (ع) آوردند كه بر آن سوار شود چون دست به قربوس زين نهاد و دستش ليز خورد، فرمود: مگر پارچه ديبا بر آن نهاده ايد؟ گفتند: آرى. فرمود: اين به درد على نمى خورد و حضرت بر آن سوار نشد.

اصبغ بن نباته گويد: اميرالمؤمنين (ع) به مردم عراق فرمود: اى مردم! من با اين اسباب و وسائل خانه و مركب سوارى كه مى بينيد از مدينه به كشور شما آمده ام و اگر هنگام بيرون شدن از كشورتان بيش از اين داشته باشم به شما خيانت كرده ام.

و به اهل بصره فرمود: شما چه مى توانيد درباره من بگوييد؟! اين جامه كه به تن دارم دست ريس خانواده ام مى باشد.

سويد بن غفله گويد: هنگام عصر بود به نزد اميرالمؤمنين (ع) رفتم، ديدم ظرف دوغ ترشى به پيشش نهاده كه بوى ترشِيَش مى شنيدم و قرص نان جوين سبوس ناگرفته اى به دستش بود كه گاهى به دست و گاهى به زانو آن را مى شكست و در آن دوغ مى ريخت. به من تعارف كرد، عرض كردم: روزه ام. خادمه اش فضه ايستاده بود به وى گفتم: آخر از خدا بترسيد و به اين پيرمرد رحم آريد اقلاً سبوس اين نان را بگيريد. وى گفت: آخر خود او به ما فرموده سبوس نانش را نگيريم.

«شجاعت على»

ابن عباس گويد: خداوند دعاى پيغمبرش را كه گفت: «واجعل لى من لدنك سلطاناً نصيرا» (خداوندا! مرا از نزد خود نيرويى به يارى فرست) اجابت نمود كه نيروى عظيمى چون على در اختيارش نهاد.

سفيان ثورى گويد: على درميان مسلمانان و در ديد مشركان بسان كوه بود كه خداوند او را عزت مسلمانان و ذلت مشركان ساخته بود.

تاريخ نگاران مانند جزرى و ديگران نوشته اند كه على در ليلة الهرير (شبى كه لشكر على و معاويه سخت ترين و هولناكترين نبرد تن به تن داشتند) سيصد و به نقلى پانصد تكبير بگفت و با هر تكبير دشمنى را به خاك هلاك افكند.

در جنگ خندق كه مسلمانان بر سر دو راهى بود و نبود قرار گرفته بودند، على (ع) به كشتن عمرو حياتى نوين به مسلمانان داد. زره على (ع) پشت نداشت. ضربتى نزد كه به دوّمين ضربت نياز داشته باشد.

به على (ع) گفتند: چرا اسبى راهوار نمى خرى؟ فرمود: من نه از كسى فرار مى كنم و نه اگر كسى از دستم بگريزد، او را تعقيب مى كنم بنابر اين به مركب راهوار نيازى ندارم.

به حضرت عرض شد به چه نيرويى هميشه بر دشمن پيروز بودى؟ فرمود: هيبتم در دل دشمنان جاى گرفته بود.

زيد بن وهب گويد: به عبدالله بن مسعود گفتم: اين راست است كه در جنگ احد جز على و ابودجّانه انصارى و عثمان بن حنيف كسى با پيغمبر (ص) نماند (و ديگران فرار كردند)؟ گفت: حقيقت آن است كه جز على (ع) كس نماند و سايرين بعداً به وى ملحق شدند.

خود حضرت فرمود: من هرگز مرعوب جنگ و خطر و زد و خورد نگشتم.

على (ع) در جنگ احد هشتاد زخم خورده بود كه هر زخمى به ديگر زخمها راه داشت، روزى پيغمبر (ص) به عيادتش رفت. چون على را به آن وضع ديد بگريست و فرمود: كسى كه براى خدا اين چنين باشد سزاوار است كه خداوند به او بدهد هر آنچه بدهد. على كه در آن حال از ملاقات پيغمبر گريه شوق مى نمود عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، چرا شهادت نصيبم نشد؟ حضرت فرمود: ان شاء الله شهادت در انتظار تو است . سپس فرمود: ابوسفيان پيغام داده كه در محل حمراء الاسد منتظر ما است. عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت اگر مرا به تابوت نهند و مردمان مرا بر سر دست بگيرند از تو باز نمانم.

ابن ابى الحديد آورده كه پس از شهادت على (ع) آثار زخمى كه در بدنش ديده مى شد از سر تا به پا، هزار زخم بود.

«عدالت على»

على (ع)، عمار ياسر و ابوالهيثم بن تيهان را مسئول بيت المال كرده بود و به آنها كتباً دستور داده بود: عرب و عجم و هر مسلمان از هر تيره و تبار كه باشد در سهم بيت المال يكسانند.

روزى سهل بن حنيف غلام سياه خود را به همراه داشت نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد، عرض كرد: به غلام سياه من چقدر مى دهى؟ فرمود: خودت چقدر گرفته اى؟ گفت: سه دينار، همان قدر كه ديگران گرفته اند. فرمود: به غلامش نيز سه دينار بدهيد.

چون متوجه شدند كه در تشكيلات على (ع) براى كسى امتيازى نمى باشد روزى طلحه و زبير به نزد عمار متصدى بيت المال آمده گفتند: از آقايت براى ما وقتى بگير با او كارى داريم. عمار گفت: اميرالمؤمنين (ع) هم اكنون بيلى به دست داشت و باتفاق كارگرش به باغ رفتند.

روز ديگر آن دو به نزد حضرت آمدند و گفتند: تو خود مى دانى كه سهم ما از بيت المال در حكومت عمر غير از اين بوده كه شما به ما مى دهيد! فرمود: پيغمبر (ص) چقدر به شما مى داده؟ آنها ساكت ماندند. فرمود: مگر نه اين بود كه پيغمبر (ص) اموال را به طور مساوى قسمت مى كرد؟ گفتند: آرى چنين بود. فرمود: ما شيوه پيغمبر را سزاوار است پيروى كنيم يا روش عمر را؟ گفتند: روش پيغمبر، ولى ما سوابق زيادى در اسلام داريم و در اين راه خدمات فراوانى كرده ايم، قرابتمان به پيغمبر نيز كه تو خود مى دانى! فرمود: از شما مى پرسم سوابق من بيشتر است يا سوابق شما؟ گفتند: سوابق تو. فرمود: من به اسلام بيشتر خدمت نموده ام يا شما؟ گفتند: تو. فرمود: من به پيغمبر (ص) نزديكترم يا شما؟ گفتند: تو. سپس حضرت به كارگرى كه اجير او بود اشاره كرد و فرمود: به خدا سوگند كه سهم من از بيت المال با سهم اين مزدور مساوى است.

روزى ام هانى خواهر على (ع) به نزد برادر آمد حضرت بيست درهم به وى داد، امّ هانى به كنيز خود كه عجم تبار بود گفت: اميرالمؤمنين (ع) به تو چقدر داده؟ گفت: بيست درهم. امّ هانى خشمناك از نزد برادر برخاست. حضرت فرمود: برو بسلامت، من در كتاب خدا امتيازى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديدم.

وقتى در پاسخ كسانى كه توقع داشتند على (ع) در سهمشان امتيازى قائل شود فرمود : آخر شما چيزى از من انتظار داريد كه خود و فرزندانم از آن محروميم و از آن اجتناب مى كنيم چگونه به شما بدهم؟!

روزى صداى جلجل ديگى در خانه شنيد گمان كرد يكى از افراد رعيت گوشتى را به رسم هديه آورده، با سرعت به طرف آشپزخانه رفت و در آن حال مى گفت: من چگونه پاسخ اين غذاى لذيذ به خدا بدهم؟! اهل خانه به وحشت افتادند و گفتند: آقا! اين گوشت را يكى از خويشان فلان همسرت كه در محله آنها شترى كشته بودند و مقدارى از آن به وى داده بودند آورده! فرمود: پس بخوريد نوش جانتان باد.

«مال و ثروت على»

در تاريخ بلاذرى و فضايل احمد حنبل آمده كه درآمد ساليانه املاك على (ع) چهل هزار دينار (طلا) بوده و همه آن را در راه خدا مى داده و بسا مى شده كه شمشيرش را مى فروخته و مى فرموده: اگر شام شب مى داشتم آن را نمى فروختم.

«كوتاه سخن»

ابو وائل و وكيع و ابومعاويه و اعمش و شريك و يوسف قطان هر يك به سند خود روايت كند كه از جابر انصارى و حذيفه پرسيدند على (ع) چه منزلتى داشت؟ گفتند: «علىّ خير البشر لايشك فيه الاّ كافر».

ابن مجاهد در تاريخ خود و طبرى در كتاب ولايت و ديلمى در فردوس و احمد حنبل در فضايل و اعمش از ابو وائل و عطيه از عايشه نقل كنند كه پيغمبر (ص) فرمود: «على خير البشر فمن ابى فقد كفر و من رضى فقد شكر».

دارى به اسناد خود از اصبغ بن نباته از جميع تيمى نقل كند كه چون عايشه اين حديث را از پيغمبر (ص) نقل نمود به وى گفتند: پس چرا با على جنگيدى؟ وى گفت: من به خودى خود با وى نجنگيدم طلحه و زبير مرا به اين امر واداشتند.

ابن ابى الحديد از تاريخ بغداد نقل مى كند كه ابن عباس گفت: روزى در اوائل خلافت عمر بر او وارد شدم ديدم صاعى (سه كيلو) خرما روى حصيرى ريخته و مى خواست بخورد، به من تعارف كرد من يك دانه خوردم ولى خود او همه خرماها را تا به آخر خورد و كوزه آبى را كه در كنارش بود سر كشيد و سر را به بازو نهاد و به پشت خوابيد، الحمد للهى بگفت و رو به من كرد و گفت: از كجا مى آيى؟ گفتم: از مسجد. گفت: عموزاده ات در چه حال بود؟ ـ من گمان كردم مرادش عبدالله بن جعفر است ـ گفتم: با كودكان سرگرم بازى بود. گفت: او را نمى گويم، بزرگ خانواده تان على را مى گويم. گفتم : او در باغ خود مشغول كار بود و در آن حال قرآن مى خواند. گفت: سؤالى از تو دارم بحقيقت پاسخ گوى و از من پنهان مدار، آيا هنوز هم از امر خلافت چيزى به دل دارد؟ گفتم: آرى، گفت: او مى پندارد كه پيغمبر (ص) مقام خلافت را به وى داده؟ گفتم: آرى ، وبيش از اين بگويم، روزى در اين باره از پدرم پرسيدم وى گفت: على راست مى گويد . عمر گفت: آرى، از پيغمبر (ص) در اين باره چيزهايى نقل شده است ولى دلالت كافى بر اين مدعى ندارد و پيغمبر (ص) گهگاهى دلش مى خواست امر خلافت را به وى محوّل سازد و حتى در مرض موت مى خواست به صراحت نامش ببرد ولى من به دلسوزى بر اسلام و مسلمين او را مانع شدم زيرا به خداى كعبه مى دانستم قريش او را نخواهند پذيرفت و اگر چنين مى شد قبايل عرب از هر سوى عليه او شورش مى كردند و نمى گذاشتند كارش به سامان رسد، و چون پيغمبر دريافت كه من متوجه شده ام چه مى خواهد بگويد از بردن نام او خوددارى نمود و سرانجام خدا همان كه مى خواست كرد .

«پايان سخن»

هنگامى كه خبر وفات على (ع) به ابن عباس رسيد گفت: افسوس بر ابوالحسن، به خدا سوگند عمرى گذراند در حالى كه نه قانونى از قوانين اسلام تغيير داد و نه سنتى از سنتهاى پيغمبرش (ص) جابجا نمود و نه در وظايفش كوتاهى كرد و نه مالى گرد آورد و نه مالى را از مستحقش دريغ داشت و نه چيزى را جز خدا در زندگيش هدف گرفت. به خدا سوگند كه دنيا در نظر او از بند نعلينش بى مقدارتر بود، در نبرد شير و در مجلس دريا، حكيمى از حكما بود، هيهات كه چون على بزايد، وى به درجات اعلى پرواز نمود .

ابوخالد كابلى گويد: روزى امام باقر (ع) به من فرمود: على (ع) در همين عراق شما بود و چون با دشمنش مى جنگيد و جمعى (به نام) ياران در كنارش مى جنگيدند ولى در ميان آن انبوه جمعيت پنجاه نفر نبود كه على را آنچنان كه بايد بشناسند و بدان گونه كه مقتضاى مقام امامتش بود به وى معرفت داشته باشند. (بحار: 40/41 و 77 و 8 قديم)

«فرزندان و همسران على»

اميرالمؤمنين (ع) نخستين بار با فاطمه دختر پيغمبر (ص) ازدواج كرد و تا وقتى كه او در قيد حيات بود همسر ديگرى اختيار نكرد ولى پس از رحلت حضرت صديقه زنان زيادى به كابين خويش در آورد و بقول غزالى آن حضرت در شمار مردان كثيرالازدواج تاريخ است. زنان دائمه آن حضرت كه نامشان در تاريخ مانده جز زنانى كه نامشان برده نشده و جز كنيزان كه از برخى از آنها فرزندانى بجاى مانده عبارتند از: فاطمه زهراء، خوله بنت اياس حنفيه، ليلى بنت مسعود نهشليه، اسماء بنت عميس، فاطمه بنت حزام مكناة به امّ البنين، ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى، امامه بنت ابوالعاص بن ربيع.

و اما فرزندان: آن حضرت را مجموعاً بيست و هشت فرزند بود كه يازده تن ذكور و هفده تن اناث بودند. و برخى نوشته اند كه او را پانزده پسر و هيجده دختر بود. اما در بعضى مآخذ از جمله «تجارب السلف» تعداد فرزندان آن حضرت را چهل و هشت تن نوشته اند كه شامل بيست پسر و بيست و هشت دختر مى شود. از پسران او پنج تن نسل و عقب داشتند كه نسب تمام علويين روى زمين به اين پنج تن مى رسد و آنان عبارتند از حسن و حسين و محمد بن حنفيه و عمر اطرف و عباس.

ابن ابى الحديد نام فرزندان اميرالمؤمنين (ع) را بدين شرح آورده است: حسن، حسين، امّ كلثوم و زينب كبرى كه مادرشان فاطمه زهرا (س) بود. و محمد كه مادرش خوله بنت اياس بن جعفر حنفيه بود. و ابوبكر و عبدالله كه مادرشان ليلى بنت مسعود نهشليه بود. وعمر و رقيه كه مادرشان كنيزى به نام صهباء از اسراى بنى تغلب بود كه در زمان ابوبكر به اسارت درآمد. ويحيى و عون كه مادرشان اسماء بنت عميس بود. و جعفر و عباس و عبدالله و عبدالرحمن كه مادرشان ام البنين فاطمه بنت حزام بن خالد بن ربيعه كلابيه بود. و رمله و امّ الحسن كه مادرشان امّ سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى بود. و امّ كلثوم صغرى و جمانه و ميمونه و خديجه و فاطمه و امّ الكرام و نفيسه و امّ سلمه و امّ ابيها و امامه كه هريك از كنيزى بودند. (بحار: 42/90)

«بخشى از سخنان اميرالمؤمنين»

1 ـ «حسن الخلق خير قرين، و عنوان صحيفة المؤمن حسن خلقه»; نيكخوئى بهترين همنشين است، تيتر نامه اعمال مؤمن نيكخوئى او است.

2 ـ «الزاهد فى الدنيا من لم يغلب الحرام صبره، و لم يشغل الحلال شكره»; زاهد واقعى آن كس است كه صحنه حرام (گناه) او را از پاى در نياورده و سرگرمى به لذتهاى حلال، شكر خداى را (بر آن نعمت حلال) از يادش نبرد.

3 ـ «احبب حبيبك هوناً ما عسى أن يعصيك يوماً ما، و ابغض بغيضك هوناً ما عسى ان يكون حبيبك يوماً ما»; با دوستت آرام و با احتياط دوستى كن (وقار و اسرارت را در حال دوستى با او محفوظ دار) باشد كه روزگارى دشمنت شود، و با دشمنت آرام و با احتياط دشمنى كن (متانت را از دست مده) باشد كه روزگارى با تو دوست گردد.

4 ـ «لا غنى مثل العقل، و لا فقر اشدّ من الجهل»; ثروتى چون خرد نباشد، و فقرى چون نادانى و سفاهت نبُوَد.

5 ـ «قيمة كلّ امرء ما يحسنه»; ارزش هر كسى هنر او است.

6 ـ «لو ان حملة العلم حملوه بحقه لاحبهم الله و ملائكته و اهل طاعته من خلقه، و لكنّهم حملوه لطلب الدنيا، فمقتهم الله و هانوا على الناس»; اگر دانشمندان به شايستگى (براى خدا و به منظور ارشاد جاهلان و روشن سازى فضاى تاريك جهل) دانش را فرا مى گرفتند، هم خدا آنها را دوست مى داشت و هم فرشتگان خدا و هم فرمانبرداران خدا، ولى آنان دانش را به هدف دستيابى به دنيا فرا گرفتند از اين رو خداوند آنها را مورد بى مهرى خويش قرار داد و در چشم مردمان نيز خوار جلوه نمودند.

7 ـ «انّ للنكبات غايات لابد ان تنتهى اليها، فاذا حكم على احدكم بها فليطأطىء لها ويصبر حتى تجوز، فان اعمال الحيلة عند اقبالها زايد فى مكروهها»; گرفتاريها و شكستهاى زندگى را حدّ و مرزى مقرر است كه بايستى بدان منتهى گردند، پس اگر بر سر يكى از شما فرود آمدند سرش را به زير افكند و صبر و استقامت ورزد تا از او بگذرند، كه دست و پا زدن و چاره جويى جهت رفع آن نتيجه اى جز سنگين تر شدن آنها نخواهد داشت.

8 ـ «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد، فمن لا صبر له لا ايمان له»; صبر در تشكيلات ايمان به منزله سر است نسبت به بدن، پس هر كه صبر ندارد ايمان ندارد.

9 ـ «ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم، يكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك، و يكون استغنائك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزّك»; مى بايست ـ در معاشرت با مردم ـ دو حالت نيازمندى به مردم و بى نيازى از آنها را در دل خويش جاى دهى، نيازمندى خود را در خوش سخنى و خوشروئى نشان بده، و بى نيازيت را در حفظ آبرو و عزّت نفست بكار بند.

10 ـ «لا تَغضِبوا ولا تُغضِبوا، افشوا السلام، واطيبوا الكلام»; نه خود خشم كنيد و نه كسى را به خشم آريد، به همه كس سلام كنيد و نيكوسخن باشيد.

11 ـ «الكريم يلين اذا استعطف، و اللئيم يقسو اذا الطف»; بزرگ منش را چون بر سر مهر و محبت آرى نرم گردد، اما پست فطرت را چون از او لطف خواهى، سخت دلى نشان دهد.

12 ـ «انّ الله اذا جمع الناس نادى فيهم مناد: ايها الناس! ان اقربكم اليوم من الله اشدّكم منه خوفاً، و ان احبكم الى الله احسنكم له عملاً، و ان افضلكم عنده منصباً اعملكم فيما عنده رغبة، و ان اكرمكم عليه اتقاكم»; چون خداوند ـ در قيامت ـ مردمان را گرد آورد يك منادى ـ از جانب حضرتش ـ ندا دهد كه اى مردم! امروز آن كس به خدا نزديكتر است كه ديروز بيش از هر كسى از خدا بيمناكتر بوده، و آنكس از همه به نزد خداوند دوست تر است كه وظايف خويش را در دنيا نيكوتر ادا نموده باشد، و آنكس امروز به نزد خدا والامقام تر است كه در راه رضاى او بيشتر گام نهاده باشد، و آنكس به نزد او از همه گرامى تر است كه بيشتر از ديگران از خشم او پرهيز كرده باشد.

13 ـ «لاتتخذن عدو صديقك صديقاً فتعدى صديقك»; دشمن دوستت را دوست مگير كه در اين صورت با دوستت دشمنى كرده اى.

14 ـ «لا عليك ان تصحب ذا العقل و ان لم تجمد كرمه، و لكن انتفع بعقله و احترس من سيّىء اخلاقه، و لاتدعن صحبة الكريم و ان تنتفع بعقله، و لكن انتفع بكرمه بعقلك، و افرر الفرار كله من اللئيم الاحمق»; تو را چه باك كه با صاحب خرد يار و همراه گردى، كه اگر از كرم و سخاوتش برخوردار نگردى از خردش سود برى، اما از اخلاق بدش برحذر باش كه مبادا در تو اثر سوء نهد; همراهى و مصاحبت شخص بزرگ منش را از دست مده هر چند از عقلش بهره نبرى، چه تو مى توانى به عقل خويش از صفات بزرگى او بهره مند گردى، و تا توانى از پست خوى نابخرد بگريز.

15 ـ «الصبر ثلاثة: الصبر على المصيبة، و الصبر على الطاعة، و الصبر على المعصية»; صبر و شكيبائى بر سه گونه است: شكيبائى بر رخدادهاى تلخ و ناگوار زندگى، و شكيبائى بر انجام فرامين پروردگار، و شكيبائى در ترك گناه.

16 ـ «العلم ثلاثة: الفقه للاديان، و الطب للابدان، و النحو للسان» دانش سه است: فقه براى آگاهى به اديان، و پزشكى براى سلامتى بدنها، و نحو براى سلامتى زبان (از خطا و غلط).

17 ـ «ترك الخطيئة ايسر من طلب التوبة، و كم من شهوة ساعة قد اورثت حزناً طويلاً ، و الموت فضح الدنيا، فلم يترك لذى لب فرحاً و لا لعاقل لذة»; گناه نكردن آسان تر از توبه نمودن است، و چه بسيار شده كه شهوت رانى يك ساعت، اندوه دور و دراز در پى داشته، و مرگ، دنيا و خوشى دنيا را رسوا نمود، آنچنان كه براى هيچ انديشمند شادى ئى و براى هيچ خردمند لذتى بجاى نگذاشت.

18 ـ «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم»; مردمان به زمامدارانشان شبيه ترند تا به پدرانشان.

19 ـ «ايها الناس! اعلموا انه ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه، و لابحكيم من رضى بثناء الجاهل عليه. الناس ابناء ما يحسنون و قدر كل امرء ما يحسن، فتكلموا فى العلم تبيّن اقداركم»; اى مردم! بدانيد كه خردمند شمرده نشود آن كس كه از گفتار ناحق درباره اش دلگير گردد، و فرزانه نباشد آن كس كه از ستايش نادانان شادمان شود. مردمان فرزندان هنر خويش اند و ارزش هر كسى بر معيار معلومات او است، پس هميشه پيرامون علم و دانش سخن بگوييد تا ارزشهاتان آشكار گردد.

20 ـ و قال له رجل: اوصنى. فقال: «اوصيك ان لايكونن لعمل الخير عندك غاية فى الكثرة، و لا لعمل الاثم عندك غاية فى القلة»; مردى به آن حضرت گفت: مرا اندرزى ده. فرمود: به تو سفارش مى كنم كه هرگز كار خير را بسيار مشمار (كه هر قدر هم بسيار كار خير انجام دهى بايستى آن را اندك بدانى و در صدد فزونى آن باشى) و كار بد را (هر قدر هم كم باشد) اندك مگير (كه اندك آن هم بسيار است).

21 ـ «ان لاهل الدين علامات يعرفون بها: صدق الحديث، و اداء الامانة، و وفاء بالعهد، و صلة الارحام، و رحمة الضعفاء، و قلة مؤاتاة النساء، و بذل المعروف، و حسن الخلق، و سعة الحلم و اتباع العلم، و ما يقرّب من الله زلفى، فطوبى لهم و حسن مآب»; اهل دين (دينداران) را نشانه هايى است كه بدانها شناخته شوند: راستگويى، امانت پردازى، وفاء به عهد و پيمان، رابطه محبت با خويشان، مهرورزى با ضعيفان، كم در آميختن با زنان، سود رسانى به محتاجان، خوش خوئى و بردبارى در دامنه اى گسترده، و پيروى از دانش و آنچه كه آدمى را به خدا نزديك سازد، خوشا بر آنان و سرانجام نيك آنان.

22 ـ «سادة الناس فى الدنيا الاسخياء، و فى الآخرة الاتقياء»; سرور مردمان در دنيا سخاوتمندان و در آخرت پرهيزكارانند.

23 ـ «الفقر الموت الاكبر، و قلة العيال احد اليسارين و هو نصف العيش، و الهمّ نصف الهرم، و ما عال امرؤ اقتصد، و ما عطب امرؤ استشار، و الصنيعة لاتصلح الا عند ذى حسب او دين، و السعيد من وعظ بغيره، و المغبون لا محمود و لا مأجور. البرّ لايُبلى ، و الذنب لايُنسى»; تهيدستى بزرگترين مرگ است، كمى افراد عائله نوعى توانگرى، و خود نيمى از معيشت است، غم و اندوه نيمى از پيرى است، و آن كس كه ميانه روى اتخاذ نمود درويش نگشت. آن كس كه با ديگران مشورت نمود تباه نشد. احسان جز به آن كس كه داراى اصل و نسبى اصيل يا دينى استوار بود شايسته نباشد. خوش بخت كسى است كه از ديگران پند بياموزد. آنكس كه در معامله فريب خورد نه ستوده است و نه (در برابر اين مصيب) اجر و پاداشى دارد. كار نيك هرگز كهنه و فرسوده نگردد و گناه فراموش نشود.

24 ـ «كل عزيز داخل تحت القدرة فذليل»; هر عزتمندى كه تحت نفوذ قرار گرفت، خوار و ذليل است.

25 ـ «ايها الناس! اياكم و حب الدنيا، فانها رأس كل خطيئة و باب كل بليّة و قران كل فتنة و داعى كل رزيّة»; اى مردم! از محبت دنيا بپرهيزيد، كه مايه هر گناه و درب ورودى هر بلا و گرفتارى و همراه با هر آزمايش (دين آدمى) و باعث هر سختى و مصيبت است.

26 ـ وسئل اىّ شىء مما خلق الله احسن؟ فقال: «الكلام». فقيل: اىّ شىء مما خلق الله اقبح؟ قال: «الكلام». ثم قال: «بالكلام ابيضّت الوجوه و بالكلام اسودّت الوجوه»; از آن حضرت سؤال شد: از آنچه خدا آفريده كدام بهتر است؟ فرمود: سخن. سؤال شد: از آنچه خداى آفريده كدام زشت ترند؟ فرمود: سخن. سپس فرمود: به سخن، رويها سفيد گشت و به سخن، رويها سياه شد.

27 ـ «اذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم، و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم، و اعلموا ان الهالك من هلك دينه و الحرب من سلب دينه، الا و انه لا فقر بعد الجنة و لاغنى بعد النار» هرگاه بلائى رخ دهد مال خويش را فداى جانتان كنيد ، و اگر آفتى متوجه دينتان شد، جانتان را فداى دينتان كنيد، و بدانيد كه تباه كسى است كه دينش از دستش برود و غارت شده كسى است كه دينش ازش گرفته باشند، آهاى مردم! بدانيد كه پس از بهشت فقرى نباشد و پس از دوزخ توانگرى نباشد (اگر كسى مستحق بهشت بود وى تهيدست نيست، هرچند از حيث مال دنيا تهيدست باشد، و اگر مستوجب دوزخ بود تهيدست است هرچند بظاهر توانگر باشد).
back page fehrest page next page