back page fehrest page next page

زمانى كه جنگ احد بر پا شد عمرو تصميم گرفت با پاى لنگ خود در جنگ شركت كند، خويشان او از رفتنش به جبهه جلوگيرى ميكردند وميگفتند: تو كه از ناحيه پا ناقص ميباشى وپيغمبر لنگان را معاف داشته واز طرفى چهار پسرت در جبهه حضور دارند.
وى در جواب گفت: شگفتا! فرزندانم به بهشت روند ومن بنزد شما بنشينم؟! همسرش هند دختر عمرو بن حرام گويد: ياد دارم كه وى سپر خود را برداشت ورو به احد كرد ودر حال رفتن مى گفت: خداوندا مرا بخانه ام برمگردان، خويشانش سر راه بر او گرفتند واو را از رفتن بجنگ ممانعت ميكردند، وى نزد پيغمبر رفت وگفت: اينها مرا از شركت در جنگ باز ميدارند. حضرت فرمود: آخر تو لنگى ولنگان را خداوند معذور داشته. عمرو گفت: من ميخواهم با اين پاى لنگم در بهشت قدم زنم.
حضرت فرمود: او را رها كنيد، باشد كه خداوند او را شهادت روزى كند. پس رفت ودر معركه شهيد شد. همسرش هند پس از پايان جنگ جنازه او و برادرش عبداللّه وفرزندش خلاّد را بر شترى حمل كرد وميخواست به شهر مدينه بياورد شتر در بين راه بخفت وچون او را بلند كردند وچند قدمى برفت باز خوابيد و همى تلاش مينمود كه به احد بازگردد هند ماجرى را به پيغمبر عرض كرد. حضرت فرمود: شتر مأمور است، مگر عمرو هنگامى بيرون شدن از خانه چيزى گفت؟ هند عرض كرد: آرى رو بقبله كرد وگفت: خداوندا مرا بمدينه بازمگردان. فرمود: همين است كه شتر بمدينه نميرود.
سپس فرمود: اى انصار در ميان شما كسانى هستند كه اگر خدا را سوگند دهند خداوند سوگند آنها را رد نكند و از آن جمله است عمرو بن جموح، اى زن ملائكه از وقتى كه برادرت كشته شده تا حال بر جسدش سايه افكنده ومنتظرند كجا بخاك سپرده شود. پس حضرت بكنار قبر آنها لحظاتى بايستاد وفرمود: اى هند هر سه آنها در بهشت در كنار يكديگرند. هند عرض كرد: دعا كنيد خداوند مرا نيز با آنها محشور سازد. (اسد الغابه: 4/93 و بحار: 20/130)

عَمرو :

بن حَمِق بن كاهل خزاعى كعبى. وى در سال پنجم هجرى بمدينه هجرت كرد و احاديثى از پيغمبر (ص) ضبط نمود وپس از اين كه مصر بدست مسلمانان گشوده شد وى در آنجا ساكن شد ودر عهد حكومت على (ع) بكوفه رفت. وى يكى از رؤساى گروه ششصد نفرى بود كه بعنوان شكايت از عثمان بمدينه آمد واو يكى از چهار نفرى است كه بخانه عثمان درآمد واو را كشتند، عمرو از هواداران وياران با كمال اميرالمؤمنين على بود كه گويند وى نسبت به على (ع) مانند سلمان بود نسبت به پيغمبر (ص). او در جنگ صفين پرچم دار قبيله خزاعه بود. وپس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) كه معاويه حجر بن عدى و يارانش را بشهادت رساند زياد بن ابيه حاكم كوفه او را بجرم دفاع از اميرالمؤمنين تعقيب نمود واو بكوههاى موصل متوارى گشت، معاويه سپاهى بتعقيب او فرستاد، چون به وى رسيدند مار او را گزيده بود كه نتوانست بجنگد وى را به قتل رسانيدند و در آنجا بيرون شهر موصل گنبد وبارگاهى مجلل دارد كه سيف الدوله بسال 336 آن را بنا نهاد. شهادت او در سال 50 هجرى اتفاق افتاد. (اسدالغابه:4/100 و طبقات:3/45)

عَمرو :

بن خالد اسدى صيداوى يكى از اشراف كوفه ودوست دار اهل بيت رسول (ص) بود. با مسلم بن عقيل همكارى كرد ولى چون ديد همه از دور او پراكنده شدند چاره اى نديد جز اينكه پنهان شود، و چون خبر شهادت قيس بن مسهر پيك امام حسين (ع) ورسيدن آن حضرت بمنزل حاجر شنيد خود باتفاق غلامش سعد و مجمع عائذى وفرزندش وجنادة بن حرث سلمانى به راهنمائى طرماح بن عدى كه بكوفه آمده بود تا آذوقه اى براى خود بخرد بسمت امام رهسپار گشتند ودر منزل عذيب هجانات بآن حضرت پيوستند، وچون حر آنها را بديد بامام گفت: اينها كه با تو نبوده واز كوفه ميآيند نگذارم كه با تو باشند يا آنها را بازداشت كنم يا بكوفه بازشان گردانم. حضرت فرمود: خير، اينها ياران منند، از آنها دفاع خواهم كرد چنانكه از خود دفاع ميكنم. حر ديگر متعرض آنها نشد وآنان همچنان ملازم ركاب امام بودند تا چون روز عاشورا آتش جنگ شعلهور گشت همين گروه چند نفرى از امام اجازت گرفته باتفاق عازم ميدان شدند، سپاه كوفه آنها را محاصره نموده از سپاه امام جدا ساختند، حضرت چون چنين ديد برادرش عباس را بيارى آنها فرستاد، عباس يكتنه بيارى آنان شتافت ودشمن را از دور آنها پراكنده ساخت وآنها را كه در آن حال سخت مجروح بودند همى بسمت سپاه امام ميآورد كه راه بر آنها بستند، آنها بسان شير شرزه بدشمن تاختند ومردانه جنگيدند تا همه يكجا بشهادت رسيدند. چون عباس اين خبر را بامام رساند حضرت چندين بار بر آنها رحمت فرستاد و جهت آنان طلب آمرزش نمود.

عَمرو :

بن سعيد بن عاص اموى قرشى يكى از خطباى بليغ بشمار ميرفته. وى از طرف معاويه وپسرش يزيد والى مكه ومدينه بود ومردم شام او را دوست ميداشتند وچون مروان بن حكم در صدد مطالبه خلافت برآمد عمرو او را يارى كرد ومروان او را بولايت عهدى پس از پسرش عبدالملك تعيين نمود ولى هنگامى كه عبدالملك بفرمان روائى رسيد بر آن شد كه وى را از ولايت عهدى خلع كند. عمرو سرپيچى كرد وموقعى كه عبدالملك به رحبه رفته بود تا بازفر بن حرب كلابى نبرد كند عمرو فرصت را مغتنم شمرد ودمشق را بتصرف آورد ومردم شام خلافت او را پذيرفتند وبا وى بيعت كردند. وچون عبدالملك بشام بازگشت عمرو از ورود او بشهر ممانعت كرد. عبدالملك شهر را محاصره نمود وبا او نوعى ملاطفت كرد تا دروازه هاى شهر را بگشود وعبدالملك وارد شهر شد. عمرو در پناه پانصد تن جنگ آور از وى جدا گشت اما عبدالملك منتظر فرصت بود و سرانجام او را بقتل رساند. (اعلام زركلى)

عمرو بن سعيد همان كسى است كه يزيد بن معاويه در سال شصت او را در رأس سپاهى عظيم بمكه فرستاد واو را امير الحاج كرد كه در مكه حسين بن على (ع) را بقتل رساند واگر بجنگ حريف او نشد سى تن از تروريستهاى بنى اميه با او فرستاده بود كه آن حضرت را ترور كنند وچون امام از اين امر خبر يافت حج خويش را بدل بعمره نمود از مكه خارج شد مبادا بقتل وى هتك حرمت حرم شود. (سفينة البحار)

عَمرو :

بن عاص بن وائل سهمى قرشى يكى از شجاعان وزيركان عرب بشمار آمده و از كسانى است كه پيش از اسلامش رسول خدا را شكنجه و آزار فراوان رسانده وبه اشعارش آن حضرت را هجو مى نموده، واو از جانب كفار قريش بحبشه رفت كه مسلمانان مهاجر را بمكه بازگرداند. پدرش از مستهزئين به پيغمبر (ص) بود كه آيه (انّا كفيناك المستهزئين) درباره آنها نازل شد. مادرش نابغه از زنان بدنام مكه بوده كه زمان حكومتش در مصر يكى از مصريان بديگرى گفت: اگر توانستى از عمرو نام ماردش وسابقه او بپرسى اين قدر جايزه بتو ميدهم. وى در سال هشتم هجرت بمدينه مهاجرت نمود واسلام آورد.

عمرو از معترضين سرسخت عثمان بود كه مى گفت: آنقدر عليه عثمان تبليغ كردم كه حتى اگر چوپانى را در بيابان ميديدم او راعليه عثمان ميشورانيدم. وى در زمان ابوبكر به فرمان دهى سپاهى متوجه شام گرديد، وپس از فتح شام حكومت فلسطين را بعهده داشت وسپس او را با لشكرى مأمور فتح مصر نمود وآنجا را بگشود واز سوى عمر والى مصر شد وچهار سال در حكومت عثمان نيز حاكم آنجا بود وپس از آن عثمان وى را عزل نمود وعبداللّه بن سرح را بجاى او گماشت. از اين رو از عثمان برنجيد و در فلسطين سكونت گزيد و گهگاهى كه بمدينه ميرفت بر عثمان اعتراضاتى داشت. پس از قتل عثمان وى بمعاويه پيوست ومعاويه بوعده حكومت مصر او را عليه اميرالمؤمنين على (ع) با خود همدست كرد وبخونخواهى عثمان قيام نمودند.

وى در سال 43 در سن نود سالگى از دنيا رفت.

نقل است كه روزى پيغمبر (ص) عمرو بن عاص ووليد بن عقبه را ديد كه در ميان باغى شراب مينوشند وبشادى كشته شدن حمزه آوازخوانى مى كنند، حضرت آنها را نفرين كرد و گفت: خداوندا اين دو را لعنت كن ودر فتنه فرو بر فرو بردنى وبه آتش افكن افكندنى. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:2/183 و استيعاب:2/505 و بحار: 20/76)

عَمرو :

بن عامر ماء السماء پادشاه يمن. به مزيقياء رجوع شود.

عَمرو :

بن عبدود عامرى از بنى لوى شاخه اى از قريش واز سواركاران مشهور اين قبيله ودر شجاعت كم نظير بوده. وبنقل ابن ابى الحديد وى نديم ابوطالب بوده. وى در بدر با مشركان مكه شركت كرد ودر آن واقعه نبردى سخت بداد كه زخمهاى بسيار برداشت و بسال پنج هجرى در غزوه خندق بدست اميرالمؤمنين على (ع) كشته شد ودر آن روز هشتاد و بنقلى صد وچهل سال از عمرش ميگذشت.

عَمرو :

بن عبيد بصرى مكنى به ابوعثمان وابو مروان شيخ معتزله در عصر خويش. جدّ او از فارس بود وپدرش ابتدا بافنده وسپس از افراد پليس حجاج در بصره شد. عمرو بزهد وعلم شهرت يافت ونزد منصور خليفه عباسى تقربى بسيار داشت. وى ابتدا شاگرد ابوالحسن اشعرى بود وسپس بر اثر اختلاف با او در برخى مسائل كلاميه از او جدا شد. وى بسال 144 در مران بنزديكى مكه درگذشت ومنصور خليفه بر او مرثيه گفت. اوراست: تفسير قرآن والرد على القدريه. (اعلام زركلى)

عَمرو :

بن عثمان ثقفى خزاز كوفى از رواة معتبر موثق صحيح النقل است كه كتبى در حديث دارد. (جامع الرواة)

عَمرو :

بن قرظة بن كعب خزرجى انصارى. پدرش قرظه از صحابه رسول وراوى حديث بوده وسپس بكوفه هجرت نمود واز ياران اميرالمؤمنين (ع) بود وحضرت او را بولايت فارس گماشت ودر سال 51 درگذشت. وى دو پسر داشت بنامهاى عمرو وعلى، على جزء سپاهيان عمر سعد شد واما عمرو در كربلا بامام حسين (ع) پيوست ووى پيش از آنكه شمر بكربلا برسد پيك امام بنزد پسر سعد بودكه سخنان حضرت را به عمر و پاسخ وى به امام ميرساند. وچون روز عاشورا شد از امام اذن نبرد خواست ولختى بجنگيد وسپس بنزد امام بازگشت ودر كنار حضرت بايستاد واز وجود مقدسش حراست مينمود ومراقب بود تيرى يا سنگى كه بسمت حضرت مى آمد بجان خويش ميخريد كه بامام نرسد واينچنين بود تا از كثرت جراحات از پاى درآمد ونگاهى بامام حسين كرد وگفت: اى پسر پيغمبر آيا بوظيفه ام وفا نمودم؟ حضرت فرمود: آرى وتو در بهشت پيشروى من باشى، سلام مرا بجدم برسان و بگو من از پى خواهم رسيد. در اين حال روح پاكش بجنان پرواز كرد.

عَمرو :

بن قيس يا عمرو بن ثابت انصارى. وى با وجود اينكه در مدينه مى زيست تا پيش از جنگ احد اسلام نياورده بود وچون در احد جنگ برپا شد و در پايان كه مسلمان بر اثر غلبه كفار از دور پيغمبر (ص) پراكنده شدند عمرو چون شنيد بر سر غيرت آمد وشمشير خويش برداشت وروانه نبردگاه شد وهمى حمله ميكرد و ميگفت: «اشهد ان لااله الاّ اللّه وان محمداً رسول اللّه»، وآنقدر جنگيد تا بزمين افتاد. يكى از انصار از كنار او گذشت وبه وى گفت: هنوز بر دين خود ميباشى؟ گفت: نه، بخدا قسم مسلمانم. اين بگفت وجان سپرد. يكى به پيغمبر گفت: عمرو كشته شد آيا او شهيد است؟ فرمود: آرى بخدا سوگند او شهيد است واو تنها كسى است كه يك ركعت نماز نخوانده وبه بهشت ميرود. (بحار: 20/56)

عَمرو :

بن قيس مشرفى. از قول خود او نقل شده كه گفت: من باتفاق پسر عمم در قصر بنى مقاتل حضرت امام حسين (ع) را ملاقات نمودم بر او سلام كرديم، پسر عمويم عرض كرد: اين سياهى محاسن شما از خضاب است يا رنگ موى شما سياه مانده؟ فرمود: خير، از خضاب است زيرا ما بنى هاشم زود مويمان سفيد ميشود. آنگاه رو بما كرد وفرمود: آيا شما بيارى ما آمده ايد؟ من گفتم: من مردى بزرگسال و بدهكارم و

اموالى از مردم بنزدم مى باشد كه بيم دارم ضايع شوند وبصاحبانش نرسد. پسر عمويم نيز جوابى مانند جواب من داد. فرمود: پس از اينجا دور شويد كه صداى استغاثه مرا نشنويد وسواد مرا نبينيد كه هر كه نداى استغاثه مرا بشنود ويا ما را ببيند و بيارى ما نشتابد حق خداوند است كه او را برو در آتش افكند. (بحار: 27/204)

عَمرو :

بن كعب از ياران پيغمبر اكرم از قبيله بنى غفار بوده. پيغمبر (ص) بسال هشتم هجرى وى را با پانزده نفر بذات اطلاع از نواحى شام فرستاد، وى آنها را به اسلام بخواند، اجابت نكردند ويارانش را بقتل رساندند وخود بتنهائى نجات يافت و بمدينه بازگشت. (بحار: 21/50)

عَمرو :

بن كلثوم بن مالك بن عتّاب، از بنى تغلب، مكنى به ابوالاسود، شاعرى جاهلى از طبقه اوّل، در شمالى جزيرة العرب

در بلاد ربيعه متولد شد و در آن منطقه و نيز در شام و عراق و نجد سير و سياحتها داشت، وى داراى طبعى بلند و همتى والا و دلاورى و شجاعتى شگرف بود، از جوانى رياست قوم خود (تغلب) را به عهده داشت و عمرى دراز گذرانيد. وى همان كسى است كه عمرو بن هند، پادشاه حيره را به قتل رسانيد.

مشهورترين شعر او معلّقه او است به مطلع:
«الا هبّى بصحنك فاصبحينا»

كه آن را هزار بيت دانسته اند ولى جز اندكى از آن چيزى در دست نيست. وى در حدود سال 40 قبل از هجرت در جزيره فراتيّه (بين دجله و فرات) درگذشت. (اعلام زركلى)

عَمرو :

بن لُحَىّ بن قمعة بن خندف مزيقياء ازدى، يا عمرو بن لُحَىّ بن حارثة بن عمرو بن عامر ازدى، قحطانى، از ملوك عرب. وى بر مكه حكومت ميكرد واو نخستين كسى بود كه دين اسماعيل را تغيير داد وبت پرستى در آنجا تاسيس نمود وبحيره وسائبه ووصيله وحامى را بدعت نهاد. از حضرت رسول (ص) روايت شده است كه فرمود: (در شب معراج) وى را ديدم كه در آتش ميسوخت و اهل دوزخ از گند امعاء و احشائش كه بزمين مى كشيد در عذاب بودند. (بحار: 9/84)

عَمرو :

بن محصن. به ابواحيحه رجوع شود.

عَمرو :

بن معدى كرب زبيدى از سواركاران شجاع يمن در جاهليت بود. وى بسال نهم هجرت بمدينه آمد واسلام آورد و به يمن بازگشت وپس از رحلت رسول اللّه مرتد ولى اندكى بعد دگر بار بدين اسلام درآمد وبعراق هجرت نمود ودر جنگ قادسيه شركت جست. وى در سال 21 در نزديكى رى درگذشت. (دهخدا)

چون پيغمبر (ص) از تبوك بازگشت عمرو بن معدى كرب بر آن حضرت وارد شد. پيغمبر به وى فرمود: اى عمرو مسلمان شو تا از وحشت بزرگ قيامت ايمن باشى. وى گفت: اى محمد آن وحشت چه باشد كه من هرگز بهول و هراس نيفتم؟! فرمود: آن هول نه از آن هولها است كه تو مى انديشى، آنگاه حضرت شرحى از اهوال و مواقف وحشت انگيز قيامت براى عمرو بيان داشت. عمرو گفت: آرى اين امرى مهم است كه نتوان در برابرش بى تفاوت بود. پس خود وهمراهان ايمان آوردند وبقبيله خويش بازگشتند. پس از چندى مجددا بمدينه آمد وبه پيغمبر (ص) گفت: ابىّ بن عثعث خثعمى پدرم را كشته است مرا يارى كن كه وى را بكشم. حضرت فرمود: خونى كه در جاهليت ريخته شده از نظر اسلام ارزشى ندارد. وى برآشفت ومرتد گشت ورفت. در راه بازگشت بگروهى از بنى حارث بتاخت واموالشان را بتاراج برد. چون به پيغمبر خبر رسيد على (ع) را باتفاق سپاهى بقبيله بنى زبيد اعزام داشت وچون على (ع) به آنجا رسيد عمرو آماده نبرد شد، على (ع) خود بجنگ وى رفت وچون صيحه بر او زد عمرو فرار كرد وبرادر وبرادرزاده اش بقتل رسيدند و همسر عمرو ركانه بنت سلامه وزنانى ديگر از بنى زبيد را باسارت گرفتند وعلى (ع) خود بمدينه بازگشت وخالد بن سعيد را بجاى خويش گذاشت كه صدقات آنها را گردآورد وفراريان آنها را اگر باسلام برگردند امان دهد. عمرو پس از چند روزى بازگشت واجازه ورود برخالد خواست، وى اذنش داد، آمد ومسلمان شد ودرباره همسر و فرزندانش با خالد سخن گفت، وى آنها را بعمرو ببخشيد. (بحار: 21/356)

عُمْره :

در لغت بمعنى قصد وزيارت است ودر اصطلاح شرع عبادتى معروف كه در آن زيارت خانه خدا صورت ميگيرد وآن عبارت است از: احرام، طواف، نماز طواف، سعى بين صفا ومروه وتقصير. عمره دو قسم است: عمره تمتع وعمره مفرده. عمره تمتع پيش از حج آن ودر اشهر حج: شوال وذيقعده وذيحجه انجام ميگيرد وطواف نساء ندارد بخلاف عمره مفرده كه وقت معينى ندارد گرچه در ماه رجب وماه رمضان افضل است، وديگر اينكه طواف نساء نيز در آن بعد از تقصير لازم دانند. بعضى فقها عمره مفرده را در عمر يكبار واجب دانسته اند مانند حج ولى اگر كسى حج كند عمره مفرده از او ساقط است. (كتب فقهيه)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: حاج ومعتمر وارد بر خداوند مى باشند وبر خدا است كه واردين بر خود را گرامى دارد ومشمول مغفرت خويش سازد. از حضرت رسول آمده كه عمره كفاره هر گناهى است وبهترين عمره عمره رجب است.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: حج وعمره فقر و گناهان را ميزدايند چنانكه انبان آهنگر كثافات آهن را برطرف ميسازد. از امام باقر (ع) روايت شده كه عمره واجب است همچون حج ولى آنكه حج تمتع انجام دهد او را از عمره مفرده كفايت كند، وعمره در ماههاى حج جز عمره تمتع نباشد.

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه دستور عمره در مدينه بر پيغمبر (ص) نازل شد.

از حضرت صادق (ع) سؤال شد عمره در رجب افضل است يا در رمضان؟ فرمود: عمره رجب افضل است.

على بن جعفر گويد: من بهمراه برادرم امام موسى بن جعفر (ع) چهار بار عمره كردم و آن حضرت با اهل و عيال خود جهت عمره بمكه ميرفت. از حضرت رضا (ع) آمده كه عمره در ماه رمضان معادل حج است. (بحار: 48 و 98 و 99 و وسايل:5) از ابن عباس آمده كه پيغمبر اكرم (ص) چهار بار عمره كرد: اول عمره حديبيه دوم عمرة القضاء سوم عمره ازجعرانه و چهارم با حجش. (بحار: 21/397)

عُمرة القضاء :

در سال ششم هجرت پيغمبر اسلام با هزار وپانصد تن از ياران بقصد زيارت خانه خدا عازم مكه شدند ولى در آن سال بعلت ممانعت كفار مكه اين كار صورت نگرفت وحضرت با آنها بر اين قرار صلح نمود كه اين سال (حديبيه) بمدينه بازگردند وسال ديگر بمكه آيند وسه روز مشركان، شهر مكه را تخليه كنند تا پيغمبر (ص) وهمراهان با كمال اطمينان خاطر خانه خدا را زيارت كنند واعمال عمره بجاى آرند كه اين صلح بصلح حديبيه معروف شد (بحديبيه رجوع شود) لذا سال هفتم در ماه ذيقعده پيغمبر (ص) اعلان فرمود همه كسانى كه سال گذشته بقصد عمره رفته وموفق نشده اند حركت كنند. همه آنها باستثناى كسانى كه در جنگ خيبر كشته شده يا بين سال مرده بودند حركت كردند وجمع ديگر از مسلمانان به آنها ضميمه گشتند كه مجموعا دو هزار نفر شدند.

پيغمبر (ص) ابورهم غفارى را حاكم مدينه كرد وشصت شتر جهت قربانى با خود سوق داد چون بذوالحليفه رسيدند دويست نفر مسلح با صد اسب به پيش فرستاد، محمد بن مسلمه كه فرمانده سپاه بود تا مرالظهران برفت ودر آنجا به گروهى از قريش برخورد وخبر آمدن پيغمبر (ص) به آنها داد، مردم مكه ناراحت شدند ومكه را تخليه نموده بجبال اطراف مكه رفتند و پيغمبر وهمراهان وارد مكه شدند. پيغمبر بر ناقه عضباء سوار بود ومسلمانان با شمشيرهاى حمايل پيرامون شمع وجودش احاطه كرده وسواره طواف وسعى بانجام رساند. پس از انجام مراسم طواف و سعى، حضرت فرمود: شتران قربانى را در ميان كوچه هاى مكه قربان كنيد وسپس فرمود: جماعتى به بطن يأجج روند و از اسبان و اسلحه كه در آنجا بودند حفاظت كنند تا دويست نفرى كه آنجا بودند بمكه آمده اعمال خويش را انجام دهند.

پس از اعمال عمره پيغمبر (ص) بدرون كعبه رفت وتا ظهر در آنجا بود وهنگام ظهر بلال را فرمود تا بر بام كعبه اذان گويد. تا ظهر روز چهارم در مكه بماندند وسپس دستور فرمود تا غروب هيچكس در مكه نماند واز آنجا بمدينه عودت فرمودند. (طبقات ابن سعد:2/87)

عُمْرى

(اسم است از اِعمار) :

چيزى كه با شخص در طول عمر همراه باشد. چنان كه گوئى: اعمرته الدار العمرى. يعنى: خانه را تا سرآمدن مدت عمرم يا عمرش در اختيار او گذاردم.

عُمْرى يكى از عقود شرعيه است وآن عبارت است از اين كه كسى ملكى را اعم از مسكن يا غير مسكن مادام العمر خود يا طرف مقابل در اختيار ديگرى نهد، وچون آن ديگرى قبول كرد ميتواند خود وبستگانش از آن بهره بردارى كنند ونميتواند آن را در اخيتار ديگرى نهد يا آن را اجاره دهد. (لمعه دمشقيه)

عَمْش :

ضعف بينائى يا ريزش اشك چشم. اعمش: كسى كه داراى چنين صفتى باشد.

عُمْق :

ژرفا، گودى، يكى از ابعاد سه گانه جسم است در مقابل طول وعرض.

عَمَل :

هر كارى كه بعمد وقصد از حيوانى سرزند وبدين جهت از فعل اخص است كه كار بدون قصد نيز فعل بر آن اطلاق ميشود بخلاف عمل.

عمل در مكتب اسلام با توجه به اينكه آن يكى از دو بخش اين دين وبخش ديگرش ايمان ميباشد وعمل در پيكره اين آئين مقدس بمنزله بنا وايمان زير بنا است از اهميت شايانى برخوردار است كه آيات وروايات در اين باره بيش از حد وحصر آمده است وقبل از ورود به آيات و روايات مربوطه بذكر امورى كه بعمل ارتباط مييابد اشاره مى كنيم:

«قبول عمل از غير مسلمان»

در قرآن كريم آياتى است كه به ظاهر بر قبولى عمل از غير مسلمان دلالت دارند از جمله (انّ الذين آمنوا والذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن باللّه واليوم الآخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون) هر مسلمان ويهود ونصارى وصابى كه از روى حقيقت ايمان بخدا وروز جزا آورد وعملى شايسته انجام دهد مزدشان نزد خداوند محفوظ است وهيچ بيم واندوهى نخواهند داشت (بقرة: 62) مفسرين با توجه به اينكه اديان ذكر شده در اين آيه جز دين اسلام به آمدن دين اسلام منسوخ ميباشند وقرآن صريحا ميفرمايد (ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه) و بعلاوه اديان مزبوره هنگام نزول قرآن همه تحريف شده وفاقد قوانين مورد نياز بشر بودند وجز مليتى از آنها بجاى نمانده بود وجوهى ذكر كرده اند: از جمله اينكه مراد از يهود ونصارى وصابئين در آيه افراد مستضعف وابسته به اين اديان است كه از جنبه فكرى يا موقعيت زندگى بدين اسلام دسترسى ندارند وگرايششان به اين اديان محض ايمان بخدا وروز قيامت ميباشد واعمال ناشايست مرتكب نميشوند. وجه ديگر اينكه مراد، آن وابستگان به اديانند كه بدين اسلام پيوسته اند وچون عنادى در برابر حق نداشته اند محض كشف حقيقت به اسلام گرويده اند.

«حبط عمل»

بى اثر شدن اعمال بر اثر برخى عوامل كه تفصيل اين بحث ذيل «حبط» در اين كتاب ذكر شده است.

«آياتى از قرآن در باره عمل»

عمل به انواع مشتقاتش از كلمات كثيرالاستعمال قرآن كريم است كه صدها بار در اين كتاب عزيز تكرار شده است، از جمله:

(من آمن بالله و اليوم الآخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون)(مائدة: 69). (ومن ياته مؤمنا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى)(طه: 75). (يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودّ لو انّ بينها و بينه امدا بعيدا) (آل عمران: 30). (والذين آمنوا و عملوا الصالحات فى روضات الجنات) (شورى: 22). (و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون)(صافّات: 39). (قل كلّ يعمل على شاكلته)(اسراء: 84). (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره* و من يعمل مثقال ذرة شرّا يره)(زلزلة:7 ـ 8). (فوربّك لسنألنّهم اجمعين عمّا كانوا يعملون) (حجر: 93). (شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون)(فصّلت: 20). (و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون)(توبة: 105). (انّا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا) (كهف: 7). (انّى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى) . (آل عمران: 195)

«رواياتى در باره عمل»

اميرالمؤمنين (ع): «اعمال العباد فى عاجلهم نَصبُ اعينهم فى آجلهم» (نهج: حكمت 7). «طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن الله» (نهج: حكمت 44). «العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و العلم يهتف بالعمل، فان اجابه و الاّ ارتحل عنه» (نهج: حكمت 366). «من عمل لدينه كفاه الله امر دنياه» (نهج: حكمت 423). «اعملوا ليوم تذخر فيه الذخائر و تبلى فيه السرائر» (نهج: خطبه 120). «اليوم عمل ولا حساب و غدا حساب ولا عمل» (نهج: خطبه 42). «احذر كلّ عمل اذا سُئِلَ عنه صاحبه انكره» (نهج: نامه 69). «من اطال الامل اساء العمل» (نهج: حكمت 36). «لا يقلّ عملٌ مع التقوى» (نهج: حكمت 95). «شتّان ما بين عملين: عمل تذهب لذته و تبقى تبعته، و عمل تذهب مؤونته و يبقى اجره» (نهج: حكمت 121). «الداعى بلا عمل كالرامى بلا وتر» (نهج: حكمت 337). «عبادالله! احذروا يوما تفحص فيه الاعمال» (نهج: خطبه 157). «افضل الاعمال ما اكرهت نفسك عليه». (نهج: حكمت 249)

رسول اكرم (ص) فرمود: تا بتوانيد در عمل بكوشيد وچون ناتوان شديد (اقلا) از گناه دست برداريد.
back page fehrest page next page