آن حضرت به ابن مسعود فرمود: چون بعملى ميپردازى آن را عالمانه وعاقلانه انجام ده مبادا نسنجيده وحساب ناشده عملى انجام دهى كه خداوند فرموده: (ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها...).
و فرمود: آنكس كه عملى را بدون علم انجام دهد خرابى اى كه ببار ميآورد بيش از سود آن است.
و فرمود: هيچ ايمان بدون عمل مقبول نگردد چنانكه هيچ عمل بدون ايمان پذيرفته نشود.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: آرزوى بهشت بدون عمل جهالت است. وفرمود: پارسائى كه بدون دانش عمل ميكند بخر آسيا ميماند كه دور ميزند وبجائى نميرسد، دو ركعت نماز از دانشمند به از هفتاد ركعت از نادان، كه دانشمند بدانش خويش خود را از فتنه برهاند و نادان هنگام فتنه از پاى درآيد. آنكه در عمل كوتاهى كند بغم واندوه دچار گردد.
هر كسى بعمل خويش گرفتار است. بيش از آن كه بعمل توجه داريد بقبولى آن توجه كنيد.
چهار چيز است كه به عمل به دين يارى ميدهند: سلامتى و بى نيازى و دانش و توفيق. در حديث ديگر فرمود: چه نيكو گواهى است خود انسان بر خودش! وچه گواهى راستگوتر از عمل او؟! وهيچكسى جز بعملش شناخته نگردد، وچنانكه يك درخت آنگاه شناخته شود كه ثمرش برسد و درخت را نيكو معرفى كند همچنين يك انسان بزرگوار به آداب واخلاقش شناخته شود و يك شخص فرومايه به پستيهايش رسوا گردد.
امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: خداوند عملى را قبول نكند جز اينكه با معرفت توأم باشد، ومعرفت تحقق نپذيرد جز بعمل زيرا آنكس كه داراى معرفت بود همان معرفتش او را بعمل وادار سازد وآنكه عمل نميكند معرفت ندارد چه اجزاء ايمان بيكديگر پيوسته اند.
امام صادق (ع) فرمود: عمل دائمى كه با يقين همراه بود به از عمل بسيارى كه با يقين توأم نباشد.
و فرمود: بهترين عمل، خدا را بيكتائى پذيرفتن است. وفرمود: كسى كه بعمل خويش اعتماد كند تباه است.
از آن حضرت آمده كه ثواب هيچ عملى پس از مرگ عايد انسان نشود جز سه چيز: صدقه اى مستمر (مانند وقف) كه در حيات خود آن را جارى نموده وپس از مرگش مورد بهره بردارى مردم باشد، وسنت ورسم خدا پسندانه اى كه در حيات خود آن را برگزار ساخته وپس از مرگش بدان عمل كنند، وفرزندى شايسته كه پس از مرگش جهت او طلب آمرزش كند.
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه اگر پرده از پيش چشم مردم برداشته ميشد و مى ديدند چگونه اعمال از آسمان برميگردد مى گفتند: خداوند هيچ عملى را از هيچكسى نمى پذيرد.
وفرمود: كسى كه درباره برادر مسلمانش نيت بدى دارد هيچ عمل از او قبول نشود.
وفرمود: نه بخدا سوگند هيچ طاعت از كسى كه بگناهى ادامه ميدهد (ودر صدد توبه نمى باشد) مقبول نگردد.
عمر بن يزيد گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: چون مؤمن عمل خويش را نيكو انجام دهد خداوند ارزش آن عمل را هفتصد برابر كند چنانكه فرموده: (واللّه يضاعف لمن يشاء) پس كارى كه براى خدا ميكنيد آن را نيكو انجام دهيد تا خداوند شما را اينگونه پاداش دهد.
راوى گويد: عرض كردم: نيكى عمل چگونه است؟ فرمود: چون نماز ميگزارى ركوع وسجودش را درست بعمل آر وچون روزه ميگيرى از آنچه كه روزه ات را فاسد ميسازد اجتناب كن، وچون حج ميكنى از آنچه كه در حج وعمره بر تو حرام شده بپرهيز وهر عملى را كه انجام ميدهى بايستى از هر آلايش پاك باشد.
نيز از آن حضرت رسيده كه: سخت ترين عمل سه چيز است: انصاف دادن درباره مردم آنچنانكه هر چه براى خود رواميدارى براى آنها نيز همان را روا دارى، وهميارى با برادر دينى خود در امور مالى، وبياد خدا بودن در همه حال بدين معنى كه چون بواجبى از واجبات رسيدى خدا را بياد آرى و آن را انجام دهى و هنگامى كه بحرامى از محرمات الهى رسيدى خدا را ياد كنى واز آن اجتناب نمائى.
عبداللّه بن عامر منتفق گويد: من اوصاف پيغمبر اسلام را شنيده بودم ولى تا آن روز او را نديده بودم، در مكه به جستجوى آن حضرت برآمدم، نيافتم، گفتند وى در منى يا عرفات است، بسويش شتافتم او را ديدم بر شترى سوار بود، مهار شترش گرفتم وگفتم: دو چيز از تو ميپرسم مرا پاسخ گوى. چه عملى مرا از عذاب دوزخ نجات ميدهد وچه كارى مرا به بهشت ميبرد؟ حضرت بآسمان نگريست وفرمود: گرچه سؤالت مختصر وكوتاه است ولى بزرگ وپرمحتوى است، آرى خداى را بنده و مطيع باش و هيچ چيز شريك او مدان و نمازهاى واجب را بپاى دار وزكوة واجب را ادا كن و ماه رمضان را روزه دار وآنچه دوست دارى مردم با تو كنند با مردم همان كن وآنچه را كه خوش ندارى مردم درباره تو كنند درباره آنها روامدار، ومهار شتر را رها كن. (بحار: 1 و67 و69 و70 و77 و81 و غررالحكم وكنز العمال:1/68 و280)
به واژه هاى: «مكافات»، «پيامد»، «كماتدين» نيز رجوع شود.
عَمْلاق :
كسى كه به ظرافت، مردم را بفريبد. نام يكى از اجداد باستانى، به «عماليق» رجوع شود.
عِمْليق :
بن لاوز بن ارم. جد عماليق. به «عمالقة» رجوع شود.
عَمْواس :
يكى از بلاد فلسطين كه بسال 18 هجرى طاعون در آن افتاد وبيست وپنج هزار تن به اين بيمارى جان سپردند كه از آن جمله بود ابوعبيده جراح ومعاذ بن جبل ويزيد بن ابى سفيان رؤساى سپاه اسلام در عهد عمر بن خطاب.
عَمُود :
ستون. ج: اَعمِدَة و عَمَد و عُمُد. امام باقر (ع) فرمود: نماز عمود دين است چه آن در تشكيلات دين بمنزله عمود خيمه مى باشد كه اگر آن ثابت بود ميخها وطنابهاى خيمه ثابت مانند واگر كج شود وبشكند ميخ و طنابى ثابت نماند. (بحار: 82/218)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اللّه اللّه في الصلاة، فانها عمود دينكم». (نهج: نامه 47)
عُموم :
همه، همگى. عُمُوم وخصوص مطلق: دو كلى كه مفهوم يكى از آن دو بر همه افراد آن ديگرى صدق كند ولى مفهوم آن ديگرى تنها بر بعض افراد اولى صادق باشد، مانند: حيوان وانسان.
عموم وخصوص من وجه: دو كلى كه يك مورد اجتماع ودو مورد افتراق داشته باشند، مانند حيوان وابيض.
عُمُومى :
چيزى كه شامل همه گردد. بلاى عمومى: بلائى كه همگان را شامل گردد. (واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصّة) از بلائى بترسيد كه تنها به ستمگران اصابت نكند (بلكه عموم را شامل شود) (انفال: 25). مفسرين در معنى اين آيه اختلاف دارند: بعضى گفته اند مراد از بلاى عمومى اختلاف كلمه وتفرقه ميان مسلمانان است كه چون پيش آيد زيانش بهمه رسد و خداوند همه مكلفين را مسئول نموده كه نگذارند محيط جامعه به اين بلاى خانمان سوز دچار گردد وهر كسى موظف است با هر چه در توان دارد بكوشد كه اختلاف برطرف گردد. برخى گفته اند مراد آفات وبلياتى مانند بيمارى عمومى وقحطى و گرانى وامورى از اين قبيل است كه بر اثر اعمال مردم و ستمهائى كه بخود يا بديگران روا داشته اند از جانب خدا نازل مى شود و چون بلا فرود آمد همگان را شامل گردد و خداوند مردم را از چنين بلائى بيم داده كه هر كسى خود را مسئول مبارزه با گناه داند وهر فردى در حوزه قدرتش از معصيت خدا جلوگيرى كند.
از امام موسى بن جعفر (ع) روايت شده: يكى از اصحاب حضرت موسى (ع) كه پدرش در ميان اصحاب فرعون بود چون ديد فرعون وسپاهش در شرف غرق ميباشد از جمع بنى اسرائيل عقب ماند كه پدر را موعظه كند هنگامى كه وى سرگرم موعظه پدر بود آب آمد واو را نيز در خود فرو برد. ماجرى را بموسى خبر دادند فرمود: او در رحمت خداوند است ولى چون بلا فرود آيد بى گناهان را نيز در كنار گنهكاران شامل شود. (بحار: 13/127)
عَمُون :
جِ عَمى به معنى كور. (بل هم فى شكّ منها بل هم منها عمون): بلكه آنان در باره جهان آخرت در شك و ريبند، بلكه آنها از مشاهده آيات آن جهانى كورند. (نمل: 66)
عَمَه :
سرگردان شدن. سرگردانى. العمه، محرّكة: التردد فى الضلال و التحير فى منازعة او طريق... (قاموس)
(الله يستهزىء بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون). (بقرة: 15)
عَمِه :
سرگشته و متحير. ج: عمهون. (منتهى الارب)
عَمَّة :
مؤنث عمّ. خواهر پدر. در قانون فقه رتبه سوم ارث را حائز است.
عَمى :
كور گرديدن. كورى. نابينائى. پوشيده شدن كار بر كسى. (و اما ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى)(فصلت:17). اميرالمؤمنين (ع): «... فابدَلَنا بعد الضلالة بالهدى، واعطانا البصيرة بعد العمى...». (نهج: خطبه 207)
عَمى :
كور. مؤنث آن عمية. ج: عمون.
عُمى :
جِ اعمى و عَمياء. (و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم). (روم: 53)
عَمياء :
مؤنث اعمى. كور. نابينا. ج: عُمى و عَمياوات.
عُميان :
جِ اعمى. كوران. (والذين اذا ذكّروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صمّا و عميانا). (فرقان: 73)
عَميد :
شكسته دل از عشق. سخت غمگين. سرور و تكيه گاه قوم كه حوائج خود را به وى رجوع كنند.
عميدالدين :
اسعد، مكنى به ابونصر. وزير اتابك سعد زندگى.
عَميدى :
نام او عبدالمطلب بن محمد بن على بن اعرج حسينى حلى، ملقب به عميدالدين و مشهور به عميدى و سيد عميدى و مكنى به ابوعبدالله است. وى از علماى اماميه در قرن هشتم هجرى و خواهرزاده و شاگرد علامه حلى بود و در دهم شعبان سال 754 ق به سن هفتاد سالگى در بغداد درگذشت و جنازه او در نجف اشرف دفن گرديد. از جمله تأليفات اوست:
1 ـ تبصرة الطالبين فى شرح نهج المسترشدين.
2 ـ شرح انوار الملكوت فى شرح كتاب الياقوت.
3 ـ كنزالفوائد، كه شرح قواعد علامه حلى است.
4 ـ مناسخات الميراث.
5 ـ منية اللبيب، كه شرح تهذيب علامه است. (ريحانة الارب: 3/135) به نقل از مستدرك الوسائل و هدية الاحباب و روضات الجنات.
عَمِير :
جاى معمور و آباد، و آن فعيل است به معنى مفعول. ثوب عمير: جامه سخت باف.
عُمَير :
تصغير عُمر و تصغير عمرو.
عمير :
بن حمام از صحابه رسول است كه در غزوه بدر بشهادت رسيد. به «انصار» رجوع شود.
عمير :
بن عدىّ بن خرشه، صحابى واز شجاعان و فداكاران در راه اسلام بوده. كازرونى در منتقى آورده كه بسال دوم هجرت سريه عمير بن عدى اتفاق افتاد وآن چنان بود كه عصماء بنت مروان يهودى زنى بود كه مسلمانان را همواره ناسزا ميگفت وبه شعر، آنها را زخم زبان ميزد وآزار ميداد و نسبت به رسول خدا جسارت واهانت مينمود. عمير شب هنگام بخانه اش درآمد و در حالى كه وى فرزندان يتيمش بگردش جمع بودند وكودك خود را شير ميداد كودك را بكنار زد وشمشير خود را به سينه او فرو برد كه از پشتش بيرون آمد وجان سپرد، عمير در حال بمدينه بازگشت ونماز صبح را با پيغمبر (ص) خواند.
حضرت چون ويرا بديد فرمود: دختر مروان را كشتى؟ گفت: آرى. فرمود: (آسوده باش كه) «لا ينتطح فيها عنزان» (دو بز بر سر كشته او شاخ بشاخ نشوند) كنايه از اينكه وى آنقدر بى ارزش است كه حتى دو نفر بى مقدار نيز بر كشته او نزاع نكنند. واين نخستين مثلى بود كه پيغمبر (ص) بزبان راند. (بحار: 20/7)
عُمَير :
بن وهب بن خلف جمحى. وى صحابى واز شجاعان بود. ابتدا بمدد كفار قريش در غزوه بدر با مسلمانان جنگيد يكى از پسرانش در آن غزوه اسير شد. چون بمكه بازگشت روزى با صفوان بن اميه در حجر نشسته بود و از كشته هاى بدر سخن مى گفتند، صفوان گفت: بخدا سوگند كه زندگى پس از آنها روا نباشد. عمير گفت: راست گفتى بخدا قسم اگر بدهكار وعيالوار نبودم هم اكنون بمدينه ميرفتم وببهانه اينكه بفرزند اسيرم سر بزنم شر محمد را دفع ميكردم. صفوان گفت: حال كه چنين است بدهيت را من به عهده ميگيرم وخانواده ات را هم بنزد خودم وبا عيال خودم نگه ميدارم. عمير گفت: پس اين راز را پنهان دار وسپس شمشير را تيز كرد وبزهر آب داد ورهسپار مدينه گشت وچون بر پيغمبر وارد شد حضرت به وى فرمود: بچه كار آمده اى؟ وى گفت: بخاطر فرزندم كه بدست شما اسير است آمده ام از شما تقاضا كنم با وى مدارا كنيد. فرمود: اين شمشير چيست كه با خود دارى؟ عمير گفت: اين چه ارزشى دارد وما تاكنون از اين شمشيرها چه خيرى ديده ايم؟! حضرت فرمود: راست بگو بچه منظور به اينجا آمده اى؟ وى گفت: كارى جز اين نداشته ام. فرمود: مگر تو نبودى كه با صفوان بن اميه در حجر نشسته بوديد و چنان توطئه كرديد وتو بكشتن من تصميم گرفتى؟ عمير گفت: گواهى ميدهم كه تو پيغمبر خدائى وما تا كنون تو را دروغگو مى پنداشتيم زيرا جز خدا كسى بر اين امر واقف نبود و جز خدا كسى اين خبر را بتو نرسانده ومن خدا را سپاس مينهم كه مرا هدايت نمود. پس شهادتين بزبان راند وپيغمبر (ص) دستور داد احكام اسلام را به وى بياموزند وفرمود اسيرش را نيز آزاد كردند.
آنگاه گفت: همچنان كه من درگذشته از مخالفان وآزاردهندگان به تو ومسلمانها و در صدد فرونشاندن نور اسلام بودم اكنون كه مسلمان شده ام ميخواهم اعمال گذشته را جبران كنم و يكى از مبلغين اسلام باشم وكفار مكه را آزار دهم. پس پيغمبر او را اجازه بازگشت بمكه داد واو بدانجا رفت. از طرفى صفوان از روزى كه عمير رهسپار مدينه شده بود مكيان را مژده ميداد كه بهمين زودى خبرى رسد كه داستان بدر را از ياد ببريد، وهمواره منتظر رسيدن كاروان مدينه بود كه ناگهان عمير تازه مسلمان وارد مكه شد. صفوان چون خبر يافت كه وى اسلام آورده سخت اندوهگين شد وسوگند ياد كرد كه با عمير سخن نگويد. عمير محض ورود بمكه بتبليغ اسلام وارشاد مردم پرداخت وجمعى بدست او اسلام آوردند. (بحار: 19/326)
وى سپس بمدينه بازگشت و در غزوه احد وديگر غزوات شركت جست وتا زمان خلافت عمر در حيات بود ودر حدود سال 20 هجرى بدورد حيات گفت. (اعلام زركلى)
عُميريه :
فرقه اى از غلاة واز فروع خطّابيّة، ياران عمير بن بيان عجلى، از حيث عقايد شبيه بفرقه بزيعية بوده اند ولى بمرگ خود عقيده داشتند، ومثل يعمرية امام جعفر الصادق (ع) را خدا مى دانستند. (خاندان نوبختى)
عَميق :
ژرف، گود. از اميرالمؤمنين (ع) درباره «قَدَر» سؤال شد فرمود: «طريق مظلم فلا تسلكوه وبحر عميق فلا تلجوه، وسرّ اللّه فلا تتكلّفوه». (نهج: حكمت 279)
عَميم :
فراگير. كامل از هر چيزى. مرد خالص قوم. ج: عُمُم.
عَنْ :
از حرف جارّه، بمعنى از، مرادف «من». معانى متعدده اى كه در بعضى كتب لغوى يا ادبى براى آن بيان شده از قرائن استفاده ميشود نه از حاقّ لفظ.
عَناء،
(مصدر) : رنج ديدن، رنج. اميرالمؤمنين (ع) در وصف دنيا ميفرمايد: «ما اصف من دار اولها عناء وآخرها فناء...». (نهج: خطبه 81)
عُنّاب :
ميوه اى است شبيه به سنجد ودر منضجات ومسهلات بكار برند. در حديث بسى از آن مدح شده كه بر همه ميوه جات برترى دارد وتب را قطع ميكند. (بحار: 62/232).
عِناد
(مصدر باب مفاعله) : ستيزه ولجاج، از همديگر جدا گرديدن، لجاج ورزيدن.
عَناصِر :
جِ عنصر. آخشيجان. عناصر اربعه به نزد قدما عبارت بود از: آتش و باد و آب و خاك.
عَناق :
بزغاله ماده. ج: اَعنُق و عُنوق.
عناق :
نام دختر آدم ابوالبشر كه درباره او افسانه هائى نقل شده از قبيل اينكه وى جثه اى عظيم داشته كه نشيمنگاه او بوسعت يك جريب بوده وهر دستش ده انگشت داشته وگفته شده كه وى اولين زناكار بوده وسرانجام خداوند شيرى وعقابى بتناسب اندام او بر او مسلط نمود كه وى را بهلاكت رساندند.
عَناقيد :
جِ عُنقود. خوشه هاى انگور و مانند آن.
عِنان :
معارضه كردن. در اصطلاح شرع عبارت است از شركت بين دو نفر يا بيشتر در مالى خاص يا در نوعى از انواع بازرگانيها. به «شركت» رجوع شود.
عِنان :
دوان و لگام كه بدان اسب و ستور را باز دارند. افسار. دهانه. ج: اَعِنّة و عُنُن.
عَنانيّة :
فرقه اى از يهود بوده اند منسوب به عنان رأس الجالوت، كه نسب او به چهل و چهار واسطه به داود پيغمبر (ص) مى رسيد.
عَناوين :
جِ عُنوان.
عناوين اوليه :
اصطلاح فقهى است. حالات اوليه مكلف مانند سلامتى و آسايش و امنيت و نبودن اضطرار وحرج وتقيه و امثال اينها، در مقابل عناوين ثانويه.
عناوين ثانويه :
حالات وعوارضى كه بر مكلف عارض ميشوند وموضوع حكم ثانوى قرار ميگيرند از قبيل مرض وحرج و ضرورت وتقيه ومانند آن. مثلا خوردن گوشت مردار در حالت متعارف شرعا حرام است ولى درصورتى كه ضرورت اقتضا كند و شخص گرسنه اى جانش بخطر افتد بر او خوردن ميته حلال است. يا روزه كه بر هر فرد مكلفى واجب است بر مريض واجب نيست. ويا چنانچه انجام وظيفه اوليه بر شخص ايجاد خطرى بر جان يا مال يا آبروى مكلف كند ميتواند وگاه واجب باشد كه دست از آن بردارد وبگونه اى عمل كند كه خطر متوجه او نگردد كه اين را تقيه گويند. سليم بن قيس هلالى گويد: روزى اميرالمؤمنين (ع) در كلامى طولانى كه در آن از خرابيهائى كه بر اثر اعمال حاكمان پيش از خود به وجود آمده شكايت ميكرد فرمود: بخدا سوگند اگر در ميان همين لشكرم بهمان حقى كه خدا بر پيغمبرش نازل نموده ندا كنم وحقيقت را آشكار سازم و مردم را بدان دعوت نمايم جز گروه اندكى با من نمانند وجز جمعى ضعيف وناتوان همه از دور من پراكنده شوند واگر نه اين بود كه پيغمبر (ص) با من پيمان بسته وخود بدان پيشى گرفته است، حقيقت را بيان ميداشتم بهر قيمتى كه تمام شود ولى از آن حضرت شنيدم كه فرمود: هر آنچه بنده بدان ناچار گردد خداوند آن را براى او حلال كند و دستش را به آن باز گذارد، وشنيدم فرمود: تقيه از دين خدا است وكسيكه تقيه نداشته باشد دين ندارد. (بحار: 75/413)
عِنايت :
عِناية. اهتمام. ميل و محبت. توجه. رنج ديدن به جهت كسى.
عِنَب :
انگور. يك حبه آن را عنبه گويند. ج: اعناب. (فانبتنا فيها حبّا و عنبا و قضبا) (عبس: 28). (و فى الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب). (رعد: 4)
عَنْبر :
عطرى معروف كه از نوعى حيوان دريائى كه آن نيز بدين نام موسوم است ميگيرند.
عَنَت :
رنج و مشقّت. (و من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات المؤمنات فممّا ملكت ايمانكم... ذلك لمن خشى العنت منكم...). (نساء: 25)
عَنتَر :
خرمگس. پستاندارى است از دسته ميمونهاى دمدار. واحد آن عنترة است.
عَنْترة :
بن شداد بن عمرو بن معاويه عبسى مشهورترين فرسان عرب در عصر جاهلى واز شعراى درجه اول آن زمان بشمار ميآيد. اصل او از نجد ومادرش حبشيه است. وى بعزت نفس وحلم و بردبارى شهرت داشته. در جوانى با امرؤالقيس ملاقات كرد و داستان عشق او با دختر عمش «عبله» مشهور است ودر اشعارش مكرر از آن نام ميبرد. او را عمرى طولانى بود ودر حدود سال 22 قبل از هجرت بدست اسدالرهيص يا جبار بن عمرو طائى كشته شد.
عِنْد :
نَزْد، در اصطلاح ادب، ظرف است: «جلست عند زيد» يعنى نزد زيد نشستم.
عَندَليب :
هزاردستان. بلبل. ج: عنادِل.
عَنز :
ماده بز: اهلى يا وحشى. ج: اَعنُز و عُنوز. و عِناز. حباراى ماده و چغر ماده را نيز عنز گويند.
عَنَزَة :
نوعى از نيزه، شبيه است به عكازه، درازتر از عصا و كوتاهتر از نيزه و آهنى در انتهاى آن است.
عَنس :
خم دادن چوب را و برگردانيدن آن را و عنش در اين معنى افصح است. (اقرب الموارد)
عَنس :
قبيله اى است از يمن كه اسود عنسى كذّاب از آنان باشد.
عَنِسىّ :
منسوب است به عنس بن مالك بن ادد، و آن حيّى است از مذحج.
عَنسى :
اسود بن كعب ملقب بذوالحمار وكذاب. وى كسى بود كه در عهد پيغمبر اسلام در يمن دعوى پيغمبرى كرد. به اسود رجوع شود.
عُنْصُر :
اصل وبنياد هر چيز. از امام صادق (ع) رسيده كه انسان به (عنصر) آتش (كه در وجود او است) ميخورد و ميآشامد وبنور ميبيند وكار ميكند وبباد (هوا) ميبويد وميشنود وبه آب مزه غذا و آب مى يابد وبروح حركت ميكند. (بحار: 6/117)
عُنْصُرى :
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصرى بلخى از شعراى نامى فارسى زبان ومقدم الشعراى محمود غزنوى بوده. ديوان شعرش معروف است. وى در علوم ادبى عربى تسلط داشته. وفاتش بسال 431 هجرى بوده. وى غير از ديوان منظومه هائى بنام شادبهر وعين الحيواة ووامق وعذرا نيز داشته.
عُنصُل :
پياز موش، پياز كوهى.
عَنف :
درشتى، شدت، قساوت. ضد رفق و مدارا. عن ابى جعفر (ع): «ان الله ـ عز و جلّ ـ رفيق يحبّ الرفق، و يعطى على الرفق ما لا يعطى على العنف». (بحار: 75/60) يعنى خداوند عز و جلّ مهربان و مدارا كننده است و مدارا را دوست دارد، و به صفت مدارا و نرمش لطفى به بندگان مى كند كه آنچنان لطف با صفت درشتى و سختگيرى نمى كند.
اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به حاكم مصر: «فولّ من جنودك... و ممن لا يثيره العنف ولا يقعد به الضعف»: فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه... و از كسانى باشد كه صفت خشونت و شدت، وى را برنينگيزاند و صفت ضعف و سستى وى را از پاى در نياورد. (نهج: نامه 53)
عُنْفوان :
اول هر چيزى وخوبى وحسن آن.
عُنُق :
گردن، ج اعناق. (ولا تجعل يدك مغلولة الى عنقك) (اسراء: 29). (فاضربوا فوق الاعناق) (انفال: 12). «فنظرت فى امرى فاذا طاعتى قد سبقت بيعتى، واذا الميثاق فى عنقى لغيرى». (نهج: خطبه 37)
عَنْقاء :
مؤنث اعنق، زن درازگردن. سختى زمانه. نام پرنده اى معروف الاسم ومجهول الجسم.
عُنقود :
خوشه انگور و پيلو و بطم و مانند آن. (منتهى الارب)
عَنْكَبُوت :
كرم معروف كه بفارسى تارتن يا تننده گويند.(مثل الذين اتخذوا من دون اللّه اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون) داستان كسانى كه به جز خدا متكى بوند بداستان عنكبوت ميماند كه ـ بخيال خود ـ خانه اى براى خود تهيه ديده است در صورتى كه سست ترين خانه، خانه عنكبوت است اگر بدانند (عنكبوت: 41). «فهو من لبس الشبهات فى مثل نسج العنكبوت» (نهج: خطبه 17). در حديث بزدودن خانه عنكبوت وتار آن از خانه تأكيد شده ودر حديث ديگر آمده كه خانه عنكبوت همان خانه شيطان است. (بحار: 63/260)
عَنْكَبُوت :
نام سوره 29 قرآن كريم است. اين سوره مكيه ومشتمل بر 69 آيه ميباشد. ابوبصير از امام صادق (ع) نقل ميكند كه فرمود: هر كه سوره عنكبوت وروم را در شب 23 ماه رمضان تلاوت نمايد بخدا قسم كه وى اهل بهشت است وهيچكس را استثنا نميكنم وبيم ندارم كه بابت اين قسم گناهى بنامم نوشته شود كه اين دو سوره را در پيشگاه خداوند مقامى بزرگ است. (بحار: 97/19)
عَنَن :
عدم توانائى مرد بر نزديكى زنان. اين عيب يكى از موجبات فسخ نكاح است كه زن را رسد عقده نكاح را بگلسد.
عُنوان :
سرنامه. آنچه كه در سرنامه و اول آن مى نويسند و بدان نامه را آغاز مى كنند. عنوان كل شىء: ما يستدل به عليه. ظهر الكتاب. (مجمع البحرين)
عَنوَة :
غلبه وقهر. مفتوح العنوه محلى يا شهرى كه بقهر وغلبه گشوده شده باشد.
عَنيد :
آفت رسيده. بدبخت و بى طالع.
عُنَيزة :
لقب فاطمة دختر عم امرىء القيس و معشوقه وى.
عَنيف :
درشت و شديد در گفتار و حركات، ضد رفيق.