back page fehrest page next page

1 ـ حاشيه مدارك.

2 ـ شرح ارشاد علامه.

3 ـ حاشيه معالم.

4 ـ فهرست تهذيب شيخ طوسى كه بسيار خوب وبى نظير است.

5 ـ وافيه در اصول. (ريحانة الادب: 1/227)

فاضِل جمى :

شيخ حسين بن ملامحمد درويش جمى دشتى معروف به فاضل اهل روستاى جم دشتى از توابع بندر بوشهر كه به روستاى سيراف (بندر طاهرى) چهار فرسنگ فاصله دارد. دانشمندى اديب و خطيبى بليغ وسرچشمه اى جوشان بوده ودر بسيارى از علوم متبحر بوده، خطى زيبا داشته كه آثارى به خط خويش به جاى نهاده. وى از شاگردان علامه شيخ مهدى كجورى بوده كه مدتى در شيراز نزد او تلمذ نموده و سپس به عراق هجرت كرده ودر كربلا نزد ملاحسين فاضل اردكانى بهره ها برده و در نجف شاگرد مرحوم سيد حسين كوه كمرى بوده و از او اجازه گرفته. مرحوم فاضل شاعر نيز بوده و شعرى نيكو مى سروده. از آثار او است: جام جم در آثار عجم كه به گونه كشكول تدوين شده، و كتاب رياض المصائب در مقتل، وكتاب المنشآت اللطيفه كه تركيبى است از نظم و نثر. وى در 25 ذيحجه سال 1319 هـ ق چشم از اين جهان بست.

فاضِل جواد :

جواد بن سعدالله بن جواد بغدادى كاظمينى از علماى معتبر قرن يازدهم هجرى كه حاوى فروع و اصول و جامع معقول ومنقول بوده و تمام اوقات خود را صرف در تحقيق ومطالعه مى كرده. وى دورانى به اصفهان رفته و از شيخ بهائى بهره هاى علمى گرفته و يكى از تأليفات او غاية المأمول است كه شرح بر ذبدة الاصول شيخ بهائى است وديگر مسالك الافهام فى شرح آيات الاحكام.

فاضِل دربندى :

آخوند ملاّ آقا.

به «دربندى» رجوع شود.

فاضِل مقداد :

مقداد بن عبدالله بن محمد بن حسين بن محمد حلى سيورى مكنى به ابوعبدالله وملقب به شرف الدين از فقهاى متكلم و از بزرگان علماى اماميه است كه او را به سبب انتساب به قريه سيور فاضل سيورى نيز گفته اند. او از بهترين شاگردان شهيد اول و از آثارش اين كتب مشهور است:

1 ـ آداب الحج.

2 ـ آيات الاحكام.

3 ـ الادعية الثلاثون.

4 ـ الاربعون حديثا.

5 ـ ارشاد الطالبين.

6 ـ تجويد البراعة فى شرح تجريد البلاغة.

7 ـ تفسير مغمضات قرآن.

8 ـ شرح الفيه شهيد اول.

9 ـ شرح سى فصل خواجه نصير طوسى.

علاوه بر اين متجاوز از ده كتاب ديگر در علوم دينى نوشته است. وفاتش در سال 826 هجرى قمرى اتفاق افتاده است. (ريحانة الادب: 3/182 و 183)

فاضِل هندى :

محمد بن تاج الدين حسن بن محمد اصفهانى ملقب به الفاضل الهندى از دانشمندان اواخر دوره صفوى و از بزرگان زمان خود در دانش و فنون بود. تولدش در سال 1062 هـ ق اتفاق افتاد. دوران كودكيش در هندوستان گذشت وبه همين سبب او را هندى خواندند. كتابها و رساله ها وشرح وتعليقاتى بر آثار علمى وادبى نگاشت. از جمله آثارش يكى كتاب كشف اللثام عن قواعد الاحكام در شرح قواعد علاّمه است كه از كتب استدلالى فقه بشمار مى رود. آثار ديگرى نيز دارد. (از روضات الجنات ـ موسوى خوانسارى، چاپ سنگى: 648) رجوع به ريحانة الادب: 3/183 شود.

فاطِر :

نام سى و پنجمين سوره قرآن كريم، مكيه و مشتمل بر 45 آيه است. فضيلت تلاوت آن در واژه «سبأ» گذشت.

فاطِر :

آفريننده، خالق. آغاز كننده در كار. يكى از نامهاى خداى تعالى: نوآفريننده. ابن عباس گويد: من معنى (فاطر السماوات) را نمى دانستم تا اين كه روزى دو اعرابى به نزد من آمدند كه بر سر مالكيت چاهى نزاع داشتند، و يكى از آنها به ديگرى مى گفت: «انى فطرته» مرادش اين بود كه من آن را بنياد نهاده ام. (ربِّ قد آتيتنى من الملك و علّمتنى من تأويل الاحاديث فاطر السماوات والارض). (يوسف: 103)

فاطِم :

شتر بچه از شير باز شده. ناقه اى كه بچه اش به وقت فطام رسيده باشد.

فاطِمَة :

زنى كه بچه خود را از شير باز گرفته باشد. قطع كننده رشته را.

فاطِمَة :

دختر اسد بن هاشم بن عبدمناف قرشى مادر على بن ابى طالب (ع) زنى صالحه بود كه پيغمبر (ص) همواره به زيارت او مى رفت. وى از زنانى است كه در اسلام بر ديگران سبقت جسته و در هجرت به مدينه با فاطمه بنت رسول الله همراه با فرزندش على (ع) بوده كه در قبا به پيغمبر (ص) پيوستند و حضرت از او ديدن مى كرد و در خانه اش خواب قيلوله مى نمود. او در مدينه وفات كرد و پيغمبر (ص) در وفاتش بسى از او تجليل نمود و او را مادر خويش خواند و عمامه و جامه خود را جهت كفن او اختصاص داد و بر او نماز گزارد و پيش از اينكه جسدش را به قبر نهند خود حضرت در قبر خوابيد و او را تلقين داد، و چون عمار از آن حضرت سبب اين همه تجليل پرسيد فرمود: او زنى بود كه فرزندانش را گرسنه مى داشت و مرا سير مى كرد و آنها را برهنه مى داشت و مرا مى پوشانيد و بدان اى عمار كه در نماز فاطمه چهل صف از ملائكه شركت داشتند. (بحار و اسد الغابه و اعيان الشيعه)

فاطمه :

دختر امام حسين (ع) همسر حسن بن حسن بن على بن ابى طالب بود و از او عبدالله و ابراهيم و حسن و زينب بزاد. فاطمه با همسرش حسن در كربلا حاضر بودند و همسرش نيز اسير شد. وى زنى متعبده بود كه روزها را به روزه و شبها را به نماز مى گذرانيد. مادرش ام اسحاق بنت طلحة بن عبدالله بود. وى در سال 117 از دنيا رفت (اعيان الشيعه) از امام باقر (ع) روايت شده كه چون امام حسين (ع) آماده شهادت شد دختر بزرگترش فاطمه را بخواند و نامه پيچيده اى و وصيت ظاهره و وصيت باطنه اى به وى سپرد كه امام سجاد (ع) در آن حال بيمار بود وسپس فاطمه آن نامه را به امام سجاد (ع) سپرد وآن هم اكنون به نزد ما مى باشد.

راوى ابوالجارود است گويد: عرض كردم: در آن نامه چيست؟ فرمود: بخدا سوگند همه آنچه فرزندان آدم بدان نيازمند بوند تا انقراض دنيا. (بحار: 26/35)

فاطمه :

دختر شريح يا ضحاك. پيغمبر اسلام او را به عقد خويش درآورد وچون آيه تخيير نازل شد وى آزادى در دنيا را برگزيد پس پيغمبر (ص) او را طلاق داد و پس از آن سرگين جمع مى كرد و مى گفت: بدبخت شدم چه دنيا را بر آخرت ترجيح دادم. (بحار: 22/192)

فاطِمَة :

دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم مخزوميه، همسر عبدالمطلب و مادر ابوطالب و زبير و عبدالله پدر پيغمبر اسلام.

فاطِمَة :

دختر محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب. به «فاطمه زهراء» رجوع شود.

فاطِمَة :

دختر موسى بن جعفر (ع). مرحوم مجلسى مى نويسد: چون در سال 200 مأمون عباسى حضرت رضا (ع) را جهت ولايت عهدى به مرو بخواند خواهرش فاطمه يك سال بعد به عزم زيارت برادر عازم خراسان گرديد، و چون به ساوه رسيد بيمار شد، پرسيد از اينجا تا قم چند فرسنگ راه است؟ گفتند: ده فرسنگ. گفت: پس مرا به قم ببريد. او را به قم و در خانه موسى بن خزرج بن سعد اشعرى بردند. و به نقل معتبر چون اشراف قم از ورود آن محترمه خبردار شدند همه به استقبال او شتافتند و موسى بن خزرج مهار شترش گرفت و به خانه خود برد و هفده روز در آنجا بود و پس از آن از دنيا رفت و موسى جسد پاك او را در زمينى كه ملك حلال خود بود به خاك سپرد و سقفى از بوريا بر قبرش بنا كرد تا اينكه زينب دختر امام محمد تقى (ع) اتاقى در آنجا بساخت. و به نقل حسين بن على بن حسين بن موسى بابويه جسد آن بانوى محترمه در قبرستان بابلان مدفون گشت. (بحار: 48/290)

به روايات عديده از حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) آمده كه هر كه فاطمه را در قم زيارت كند مر او راست بهشت. و از امام صادق (ع) به نقل تاريخ قم روايت شده كه فرمود: خداى را حرمى است و آن مكه است و پيغمبر (ص) را حرمى است و آن مدينه است واميرالمؤمنين (ع) را حرمى است و آن كوفهاست و ما را حرمى است و آن قم مى باشد، و زنى از فرزندانم در آن دفن شود به نام فاطمه كه هر كه او را زيارت كند بهشت او را واجب شود. (تحفة العالم)

فاطمه زهراء :

ام ابيها و ام الائمة وامّ الحسنين، صدّيقه كبرى بنت رسول الله (ص) و خديجة بنت خويلد، كه به روايت منقول از امام صادق (ع) وى را به نزد خداوند نُه نام است: فاطمة. صدّيقة. مباركة. طاهرة. زكيّة. راضية. مرضيّة. مُحَدَّثة و زهراء.

فاطمه به روايت منقول از امام باقر (ع) پنج سال پس از بعثت در مكه متولد گشت و هيجده سال و هفتاد و پنج روز در اين جهان زيست.

در تاريخ تولد حضرت صديقه (ع) ميان مورخين اختلاف است، مرحوم شيخ طوسى و اكثر علماى حديث بيستم جمادى الثانيه ذكر كرده اند. بسيارى از تاريخ نگاران، ولادت آن حضرت را پنج سال پيش از بعثت در سال تجديد بناى كعبه نوشته اند.

محمد بن اسحاق صاحب سيره مى گويد: فاطمه بيست و هشت ساله و به قولى بيست و هفت ساله وفات يافت و بيشتر بيست و نه ساله و يا سى ساله گفته اند (بحار: 10/65) مسعودى مى نويسد: در سن فاطمه (ع) اختلاف است: برخى گفته اند: در سى و سه سالگى وفات يافت، ديگران گفته اند: در سى سالگى، برخى ديگر گفته اند: در بيست و نه سالگى، و اين قول بيشتر اهل بيت و شيعيان ايشان است، و كمتر از اين نيز گفته شده است (التنبيه والاشراف: 250). در عاشر بحار آمده كه عبدالله بن حسن بر هشام بن عبدالملك درآمد وكلبى (نسّابه معروف) هم حضور داشت، هشام به عبدالله گفت: اى ابومحمد! فاطمه دختر رسول خدا چند ساله شد؟ وى گفت: سى ساله. آنگاه به كلبى گفت: تو چه مى گوئى؟ گفت: سى وپنج ساله. هشام به عبدالله گفت: نمى شنوى كلبى چه ميگويد؟ عبدالله گفت: اى اميرالمؤمنين! عمر مادرم را از من بپرس كه من بدان آگاه ترم وعمر مادر كلبى را از او بپرس كه او نيز به آن داناتر خواهد بود (بحار: 10/65). مرحوم كلينى در كتاب اصول كافى مى گويد: ولادت فاطمه دختر رسول خدا پنج سال پيش از بعثت روى داد (اصول كافى: 1/457) يعقوبى در تاريخ مى نويسد: سن فاطمه هنگام وفات بيست و سه سال بود، بنابر اين بايد ولادت آن حضرت در سال بعثت بوده باشد، و اين قول مطابق فرموده شيخ طوسى است كه سن فاطمه (ع) هنگام ازدواج با اميرالمؤمنين (ع) (پنج ماه بعد از هجرت) سيزده سال بود. (مصباح المتهجد: 561)

چنان كه در روز وفات آن حضرت نيز ميان مورخين اختلاف است:

مرحوم سيد محسن امين عاملى در اعيان الشيعه آورده كه: به روايت صحيح از طرق اهلبيت عليهم السلام وفات آن حضرت هفتاد وپنج روز پس از رحلت پدر بزرگوارش بوده، اين تاريخ بر يازدهم تا پانزدهم جمادى الاولى منطبق مى باشد. وبه روايتى كه از امام صادق(ع) نقل شده سوم جمادى الآخر بوده. به قولى سه ماه پس از وفات پدر چشم از اين جهان بسته، اين قول را ابوالفرج اصفهانى تأييد نموده وآن را از امام باقر (ع) نقل كرده است. چهل روز بعد از پدر هم گفته اند. دولابى در كتاب «الذرية الطاهرة» نود و پنج روز را ترجيح داده است. ابن عبدالبر در استيعاب گفته وفات آن حضرت صد روز بعد از پدر بزرگوار بوده، مرحوم شهيد نيز بر اين قول اعتماد نموده است. (خلاصه اى از اعيان الشيعه) مشهور ميان مورخين عامه وفات آن حضرت شش ماه پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاده.

«فضايل فاطمة»

فضايل و مناقب آن بانوى دو جهان از زهد وعبادت و علم و تقوى و عصمت و حديث ملائكه با وى وامتياز آن حضرت در خلقت و مقام ومنزلتش به نزد پروردگار و كيفيت انعقاد نطفه و خصوصيت كابين او به على (ع) و ديگر مزاياى آن بانوى ملكوتى خصلت بيش از آنست كه در اين مختصر بگنجد. عايشه بنت طلحه از عايشه بنت ابى بكر نقل مى كند كه گفت: هيچكس نديدم كه در گفتار و سخنورى به اندازه فاطمه به پيغمبر (ص) شبيه باشد و هرگاه بر پدر وارد مى شد حضرت به وى خوش آمد مى گفت و دستش را مى بوسيد و او را به جاى خويش مى نشاند، وچون پيغمبر به خانه او مى رفت وى به استقبال پدر مى آمد و دست پدر را مى بوسيد. (سفينة البحار)

ابوثعلبه خشنى گويد: پيغمبر (ص) را عادت چنين بود كه هرگاه از غزوه يا سفرى باز مى گشت پس از اين كه در مسجد دو ركعت نماز ميگزارد نخست به خانه فاطمه مى رفت وسپس به خانه خود مى شد. (كنزالعمال: 1/304)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: چون روز قيامت شود منادى از بطنان عرش ندا كند: اى اهل محشر سرها به زير افكنيد و ديده ها ببنديد كه فاطمه (ع) هم اكنون از صراط بگذرد، در آن حال فاطمه با هفتاد كنيز از حورالعين مانند برق از صراط بگذرند. (كنز حديث 34209)

نيز از آن حضرت آمده كه فرمود: فاطمه پاره تن من است، آنكه او را بيازارد مرا آزرده و دشمنى با او دشمنى با من است.

و فرمود: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است. و فرمود: فاطمه حوريه اى است آدمى زاد، حيض نبيند و چون ديگر زنان آلوده نگردد و اينكه خداوند او را فاطمه خوانده بدين جهت بُوَد كه او ودوستانش را از آتش دوزخ بازداشته است. و فرمود: خداوند به خشم فاطمه خشم گيرد و به شادى فاطمه خوشنود گردد. (كنز حديث 34017 و 34226 و 34237) بخارى و مسلم در دو صحيح خود وابوالسعادات در فضايل العشره وابوبكر بن شيبه در امالى وديلمى در فردوس از حضرت رسول (ص) روايت كرده اند كه فرمود: فاطمه سيده زنان اهل بهشت است.

ابوالسعادات در فضايل العشره از ابن عباس نقل مى كند كه هرگاه پيغمبر (ص) عازم سفرى مى شد آخرين كسى را كه بدرود مى گفت فاطمه بود وچون بازمى گشت نخستين كسى را كه ملاقات مى نمود فاطمه بود.

در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: ما جمعى در حضور پيغمبر (ص) نشسته بوديم حضرت به ما فرمود: به من بگوييد: بهترين صفت براى زن چيست؟ همه از پاسخ درمانديم تا اينكه از مجلس پراكنده شديم من به خانه رفتم وسؤال حضرت را با فاطمه در ميان نهادم، وى گفت: من مى دانم، بهترين صفت زن آنكه مردى وى را نبيند و او مردى را نبيند. من به نزد رسول خدا بازگشتم و همين پاسخ را به خدمتش معروض داشتم فرمود: تو كه هم اكنون به نزد من بودى و چيزى نگفتى. عرض كردم: اين پاسخ از فاطمه است.

حضرت خوشنود شد و فرمود: «فاطمة بضعة منى».

حسن بصرى مى گفت: پارساتر از فاطمه كسى نبود، آنقدر به نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد.

مرحوم كلينى به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه: فاطمه (ع) هفتاد و پنج روز پس از پدر بزرگوار زندگى كرد در اين مدت كسى او را خندان و متبسم نديد، در هفته دو بار: يك شنبه و پنج شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و خاطرات گذشته را به ياد مى آورد ومى فرمود: پيغمبر (ص) به اينجا مى آمد ومشركان در اينجا بودند. در روايت ديگر از امام صادق (ع) آمده كه فاطمه (ع) پيوسته به قبرستان مى آمد و در آنجا نماز مى خواند و دعا مى كرد تا از دنيا رفت.

ابن شهر آشوب در مناقب آورده كه روايت شده: فاطمه (ع) بعد از پدر بزرگوار پيشانى خود را به عصابه بيمارى بسته روز به روز بدنش به ضعف وسستى ميگرائيد، پيوسته سوخته دل واشك ريزان بود، ساعت به ساعت از هوش مى رفت و حالت غشوه بر او دست مى داد، گاه به فرزندانش حسن و حسين (ع) مى فرمود: كجا شد پدر شما (رسول خدا) كه شما را نوازش مى نمود و به گردن خويش سوار مى كرد؟ كجا شد پدرتان كه از هر كسى به شما مهربان تر بود، نمى گذاشت بر زمين راه برويد، شما را به آغوش خود حمل مى نمود.

در حديث ديگر آمده كه پس از رحلت رسول خدا (ص) بلال اذان اعلام را ترك كرد وگفت: پس از پيغمبر (ص) ديگر براى كسى اذان نگويم. روزى فاطمه (ع) فرمود: دوست دارم صداى اذانى كه در عهد پدرم مى شنيدم بشنوم، اين خبر به بلال رسيد، بر فراز مسجد شد وصدا به اذان بلند كرد، چون گفت: الله اكبر، فاطمه (ع) به ياد پدر افتاد و بى اختيار گريه سر داد، و چون بلال به اشهد ان محمدا رسول الله رسيد، فاطمه صيحه زد و از هوش رفت و به رو درافتاد، مردمان بلال را صدا زدند كه از اذان باز ايست كه دختر پيغمبر از دنيا رفت، زيرا گمان بردند كه فاطمه از دنيا رفته است. بلال از گفتن اذان باز ايستاد، و چون فاطمه به هوش آمد بلال را فرمود به اذان ادامه دهد ولى بلال از ترس اين كه مبادا فاطمه قالب تهى كند اجابت ننمود.

«خطبه فاطمه در مرض موت»

در احتجاج طبرسى به اسقاط سند از سويد بن غفله، ودر معانى الاخبار، ونيز در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به اسناد خود از عبدالله بن حسن و او از مادرش فاطمه بنت الحسين عليهم السلام، ودر امالى شيخ به سند خود از ابن عباس، ودر كشف الغمه از صاحب كتاب سقيفه، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى از رجال خود از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسين (ع) روايت شده كه چون فاطمه (ع) بيمار گشت، به همان بيمارى كه در آن دارفانى را وداع گفت زنان مهاجر وانصار به عيادتش رفتند، چون وارد خانه شدند سلام كردند وعرض كردند: «كيف اصبحت من علتك يا بنت رسول الله» اى دخت پيغمبر در چه حالى و از اين بيمارى چگونه روزگار ميگذرانى؟ فاطمه (ع) چون سخن آنها شنيد خداى را سپاس گفت وبه روان پدر درود فرستاد وفرمود:

«اصبحت والله عائفة لدنيا كنّ قالية لرجالكنّ لفظتهم بعد أن عجمتهم وشنأتهم بعد ان سبرتهم فقبحاً لفلول الحد واللعب بعد الجد وقرع الصفاة (كناية عن النيل بسوء) وصدع القناة وخطل الآراء وزلل الاهواء (ولبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم وفى العذاب هم خالدون )(مائده:0 8). لاجرم والله لقد قلدتهم ربقتها وحملتهم اوقتها (ثقلها) وشننت عليهم غارتها فجدعا وعقرا وبعدا للقوم الظالمين ويحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة وقواعد النبوة والدلالة ومهبط الروح الأمين والطّبين (الفطن الحاذق) بأمور الدنيا والدين الا ذلك هو الخسران المبين وما الذى نقموا من أبى الحسن نقموا منه والله نكير سيفه وقلة مبالاته بحتفه وشدة وطأته ونكال وقعته وتنمره فى ذات الله عز وجل وتالله لو مالوا عن المحجة اللائحة وزالوا عن قبول الحجة الواضحة لردهم اليها وحملهم عليها وتالله لو تكافوا عليه عن زمام نبذه اليه رسول الله (ص) لاعتلقه ولسار بهم سيراً سُجُحا لايكلم خشاشه (الخشاش بكسر الخاء المعجمة ما يجعل فى انف البعير من خشب ويشد به الزمام ليكون اسرع لانقياده) ولا يكلّ سائره ولا يملّ راكبه ولا وردهم منهلاً نميراً صافياً رويا فضفاضا تطفح ضفتاه ولايترنق جانباه ولا صدرهم بطاناً ونصح لهم سرّاً واعلانا ولم يكن يتحلى من الغنى بطائل ولايحظى من الدنيا بنائل غير رىّ الناهل وشبعة الكافل ولبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب (ولو انّ اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا وما هم بمعجزين) (زمر: 51). الا هلم فاستمع وما عشت أراك الدهر عجباً (وان تعجب فعجب قولهم) (رعد: 5). ليت شعرى إلى أىّ لجأ لجأوا وإلى أىّ سناد استندوا وعلى أىّ عماد اعتمدوا وبأىّ عروة تمسكوا وعلى أىّ ذرية قدموا واحتنكوا (لبئس المولى ولبئس العشير وبئس للظالمين بدلا)(حج: 13). استبدلوا والله الذنابى بالقوادم والعجز بالكاهل فرغماً لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا (إلا أنهم هم المفسدون ولكن لايشعرون) (بقره: 12). ويحهم (أفمن يهدى إلى الحق احق ان يتبع أم من لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون)(يونس: 35). أما لعمرى لقد لَقِحت فنظرة ريثما تنتج ثم احتلبوا ملء العقب دماً عبيطاً وذعافاً واطمئنوا للفتنة جأشاً وأبشروا بسيف صارم وسطوة معتد غاشم وبهرج دائم شامل واستبداد من ا

قال سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها على رجالهن فجاء اليها قوم من المهاجرين والانصار معتذرين وقالوا يا سيدة النساء لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الأمر من قبل ان يبرم العهد ويحكم العقد لما عدلنا عنه إلى غيره. فقالت (س): «اليكم عنّى فلا عذر بعد تعذيركم ولا أمر بعد تقصيركم».

ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرده كه فاطمه در روز سه شنبه سوم جمادى الثانيه سال يازدهم هجرت وفات يافت و سبب وفاتش آن بود كه قنفذ غلام عمر به امر وى مشته شمشيرى به پهلوى فاطمه زد كه محسنش را سقط كرد وسخت بيمار شد و در دوران بسترى خود به كسانى كه او را آزرده بودند اجازه ورود نداد و آن دو نفر از اصحاب پيغمبر به عيادت آمدند، فاطمه اجازه نداد، على را شفيع قرار دادند وچون وارد شدند احوال پرسيدند، فاطمه گفت: بحمدالله خوبم، سپس به آنها فرمود: آيا شما از پيغمبر (ص) شنيديد كه مى فرمود: فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده؟ گفتند: آرى. فاطمه گفت: بخدا سوگند شما دو نفر مرا آزرديد. پس آن دو از خانه فاطمه بيرون شدند در حالى كه فاطمه بر آنها خشمناك بود.

مرحوم مجلسى از كتاب سليم بن قيس هلالى كه ابان ابن ابى عياش آن را روايت كرده از سلمان وابن عباس نقل مى كند كه گفتند: چون رسول خدا (ص) از دار دنيا رحلت نمود هنوز جسد مبارك به خاك سپرده نشده بود كه اكثريت مردم از دين برگشتند وبه مخالفت آن حضرت قيام نمودند، اما على (ع) به تجهيز وتغسيل بدن پيغمبر (ص) مشغول بود تا آن كه جسد مطهر را به خاك سپرد، وپس از آن حسب وصيت رسول (ص) در خانه منعزل گشت وبه تنظيم پراكنده هاى قرآن پرداخت، روزى عمر به ابوبكر گفت: مردمان همه با تو بيعت كردند جز اين مرد وخانواده اش، سزد كه وى را احضار كنى كه او نيز بيعت كند. وى پسر عم عمر را كه قنفذ نام داشت به نزد على فرستاد و او را به نزد خويش خواند، اما على (ع) اجابت ننمود، عمر غضب آلود از جاى خويش برخاست وخالد بن وليد را نيز بخواند وبا قنفذ راهى خانه على (ع) شدند، و آن دو تن را امر كرد كه هيزم با خود بياورند.

چون به درب خانه على (ع) رسيدند فاطمه (ع) پشت در نشسته بود در حالى كه از غم مرگ پدر سخت پريشان حال و رنجور بود، عمر كوبه در به صدا درآورد و فرياد زد: اى پسر ابوطالب دربگشاى. فاطمه (ع) گفت: اى عمر ما را به خود وانميگذارى كه به عزادارى وسوگوارى مشغول باشيم؟ ترا با ما چه كار؟! عمر گفت: در بگشاى و گرنه آن را ميسوزانم. فاطمه (ع) گفت: از خدا نمى ترسى و بى اذن به خانه ما وارد مى شوى؟!. عمر همچنان بيرون در ماند و در اين حال فرمان سوزانيدن در داد وطولى نكشيد كه در مشتعل گشت و سوخت، عمر در نيم سوخته را بينداخت و وارد خانه شد، فاطمه (ع) پيش آمد وفرياد زد: يا ابتاه يا رسول الله! عمر شمشير خود را كه در نيام بود بلند كرد و به پهلوى فاطمه (ع) نواخت، فاطمه (ع) فرياد وا ابتاه برآورد، وى تازيانه اى به بازوى فاطمه (ع) وارد كرد كه فاطمه (ع) گفت: اى رسول خدا بنگر كه ابوبكر و عمر پس از تو چه مى كنند؟!

در اين حال على (ع) از حجره بيرون شد و گريبان عمر را به گلويش پيچيد و سخت گلويش بفشرد و او را به زمين كوبيد و خواست او را بكشد كه به ياد وصيت پيغمبر (ص) افتاد كه فرموده بود صبر كن و تسليم باش، گفت: سوگند به آن كه محمد (ص) را به نبوت گرامى داشت اگر نه آن بود كه چنان پيمانى را با خدا بسته بودم خود مى دانى كه توان آن را نداشتى به خانه من درآئى. عمر فرياد برآورد و ياران خويش را از بيرون خانه بخواند، آنها به خانه هجوم آورده ريسمان به گردن على (ع) افكندند وبه سوى مسجد رهسپار شدند، فاطمه (ع) به درب خانه ميان آنها و على (ع) حائل شد، قنفذ تازيانه اى به بدن وى وارد كرد كه اثر آن تا هنگام مرگ بر بدن آن حضرت باقى بود، فاطمه (ع) به چهارچوبه در پناه برد كه قنفذ در نيم سوخته بر او فشار داد آنچنان كه دنده اى از پهلويش بشكست وجنين در رحم خود را سقط كرد، فاطمه (ع) از آن روز به بستر بيمارى بخفت و از بستر برنخاست تا اين كه دار دنيا را وداع نمود...

و چون بيمارى شدّت يافت روزى على (ع) را به نزد خويش بخواند وگفت: اى پسر عم، ديرى نشود كه من از ميان شما رخت بربندم وبه ديگر سراى درآيم، وصيتهائى دارم آنها را بپذير وبدانها عمل كن: خواهر زاده ام امامه را پس از من به نكاح خويش درآور كه وى به فرزندانم مهربان است. جسد مرا در ميان تابوت بنه كه ملائكه شكل آن را به من نشان داده اند و بدين وسيله حجم جسد مستور ميماند. دشمنان وستمگرانم در مراسم تشييع و تدفين و نمازم شركت نكنند.

ابن عباس گفت: فاطمه (ع) در آن روز از جهان رفت و روح پاكش به ملكوت اعلى پيوست، مردم مدينه از زن و مرد صدا به گريه ونوحه برآوردند ومردمان مدهوش و سراسيمه از خانه ها بيرون شدند مانند روزى كه پيغمبر (ص) از دنيا رفت....

back page fehrest page next page