back page fehrest page next page

واينك نمونه اى از اشعار فايز:

رخ تو كعبه و محراب ابروتصفا و مروه اين چشمان جادوت

طواف كوى حسنت حج فايزحجر آن خال باشد كوست بر روت

* * * *

كنم مدح خم ابروت يا روتنهم نام لبت ياقوت يا قوت

يقينم هست فايز زنده گرددرسد بر تخته تابوت تا بوت

* * * *

به دارالملك تن دل پادشاهستجوارح در اطاعت چون سپاهست

به هر جا عزم دارد شاه، فايز!كه را يارا كه گويد اين نه راهست

* * * *

اگر صد تير ناز از دلبر آيدمكن باور كه آه از دل برآيد

پس از صد سال بعد از مرگ فايزهنوز آواز دلبر دلبر آيد

«چكامه اى در مديحه ومرثيه حضرت

ابى عبدالله الحسين ـ ع ـ »

اى نام تو آرايش هر مسجد و منبرو اى ذكر تو زينت ده هر محفل ومحضر

بى نام تو مسجد چه بود؟ طرح مهندسبى ذكر تو محفل چه بود؟ نقش مصوّر

آفاق پر از زمزمه نام تو باشدنام تو شفابخش همه عاجز ومضطر

گر تيغ تو در كرببلا جلوه نمى كردتا حشر بُدى خلق جهان يكسره كافر

آن جلوه كه شمشير على كرد به خندقضرب تو قوى تر بود از ضربت حيدر

زيرا كه نبى بود و وصى بود و سپاهىعمرو آمد و تنها به على گشت برابر

شاه شهدا يك تنه با خلق جهانىآن كرد كه حيدر نكند در صف خيبر

فرياد از آن دم كه گرفت او به كمر دستديدى كه فتاده به زمين نعش برادر

بى خود شد و از اسب بيفتاد به زارىزانسان كه بشد طاقت وهوش از تن واز سر

اى ماه بنى هاشم و اى صف شكن طفاى در همه احوال مرا مونس وياور

فايز! به عزاى شه لب تشنه فغان كنتا شافع جرم تو شود در صف محشر

(متخذ از ديوان فايز)

فايِق :

برگزيده وبهترين از هر چيز.

فِئات :

جِ فِئَة. دسته ها. گروهها.

به «فئة» رجوع شود.

فُؤاد :

فواد. دل. عقل. ج: اَفئِدَة. (انّ السمع والبصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولا): آنچه را كه بدان علم ندارى دنبال مكن، كه شنوائى وبينائى و دل همه اينها (از آنچه دريافته اند) بازپرسى شوند. (اسراء: 36)

امام صادق (ع): «من نفّس عن مؤمن كربه نفّس الله عنه كرب الآخرة، وخرج من قبره وهو ثلج الفؤاد»: هرآنكس مشكلى را از مسلمانى حلّ سازد خداوند مشكل آخرت او را حلّ كند وخنك دل از قبرش بيرون آيد. (بحار: 7/198)

فِئام :

انبوه مردم. جمع بسيار از مردمان. در حديث از رسول خدا (ص) آمده: «من امتى من يشفع فى الفئام»: در ميان امت من كسانى هستند كه در باره جمعيت انبوه مردم شفاعت كنند.

در حديث رسول (ص) است كه از فئام سؤال شد، فرمود: صدهزار. (مجمع البحرين)

فَأر :

كندن. حفر كردن.

فَأر :

موش. ج: فِئران. نافه مشك. علىّ بن جعفر، قال: سألته (يعنى اخاه موسى بن جعفر) عن الدقيق يقع فيه خرء الفأر، هل يصلح اكله اذا عُجِنَ مع الدقيق؟ قال: «اذا لم يعرفه فلا بأس، فاذا عرفه فليطرحه من الدقيق». (بحار: 10/276)

به «فار» رجوع شود.

فَأس :

تيشه. ج: افؤس.

رُوِىَ انّ رجلاً اتى النبى (ص) ليسأله، فسمعه يقول: من سأَلَنا اعطيناه، ومن استغنى اغناه الله. فانصرف ولم يسأله، ثم عاد اليه فسمع مثل مقالته، فلم يسأله، حتى فعل ذلك ثلاثاً، فلما كان فى اليوم الثالث مضى واستعار فأساً وصعد الجبل فاحتطب وحمله الى السوق، فباعه بنصف صاع من شعير، فاكله هو وعياله، ثم ادام على ذلك حتى جمع ما اشترى به فأساً، ثم اشترى بكرين وغلاماً وايسر فصار الى النبىّ (ص) فاخبره، فقال: اليس قد قلنا: من سأل اعطيناه ومن استغنى اغناه الله؟! (بحار: 75/108)

فَأل :

فال. شگون. على (ع): «الفأل حق والطيرة ليست بحق»: فال نيك حق است ولى فال بد حقّ نيست. (نهج: حكمت 400)

فى الخبر: «انّ الله يحبّ الفأل الحسن»: خداوند فال نيك زدن را دوست دارد. (بحار: 77/166)

فى الحديث: «ان النبى (ص) كان يحبّ الفأل الحسن ويكره الطيرة»: پيغمبر (ص) فال نيكو را دوست مى داشت و از فال بد ناخوشنود بود. (بحار: 95/2)

فِئَة :

گروه. دسته. در اقرب الموارد گفته: تاء آن بدل از ياء است كه در اصل «فأى» بوده. راغب آن را از «فىء» مى داند چه فئة گروهى بوند كه به يكديگر در يارى و مدد رجوع كنند.

(كم من فئة قليلة غلبت فئةً كثيرةً باذن الله): چه بسيار گروه اندك كه به اذن خدا بر گروه انبوه غلبه كرده است. (بقرة: 249)

اميرالمؤمنين (ع) در مقام بيان فضايل خويش و علم او به حوادثى كه در آينده به وقوع مى پيوندد: «والذى نفسى بيده لا تسألونى عن شىء فيما بينكم وبين الساعة ولا عن فئة تهدى مئةً وتضلّ مئةً الاّ انبأتكم بناعقها وقائدها وسائقها...»: سوگند به آن كه جانم بدست او است ممكن نيست از آنچه كه بين امروز تا قيامت روى مى دهد، ويا در باره گروهى كه صد نفر را هدايت وصد نفر را گمراه كنند از من بپرسيد جز آن كه از دعوت كننده و رهبر و آن كسى كه زمام اين گروه را بدست دارد... خبر مى دهم. (نهج: خطبه 93)

پيغمبر (ص) به عمّار ياسر: «ويحك يا ابن سميّة! تقتلك الفئة الباغية»: واى بر تو اى پسر سميه (نام مادر عمار) گروه متجاوز كه عليه امام زمانشان قيام كرده باشند ترا بكشند. (بحار: 22/354)

علىّ (ع): «القتال قتالان: قتال الفئة الكافرة حتّى يسلموا، وقتال الفئة الباغية حتى يفيؤوا»: جهاد بر دو قسم است: جهاد با كفار، تا اسلام آورند، وجهاد با سركشان وخارجان عليه امام وقت، تا به دين اسلام بازگردند. (بحار: 100/9)

فَتّ :

ريزه ريزه نمودن به انگشتان، «فتّ الخبز فى المرق»: نان را با انگشت ريزه كرد در نان خورش.

عثمان الاصبهانى، قال: «دخلت على ابى عبدالله (ع) وبين يديه حمام يفتّ لهنّ خبزاً»: روزى بر امام صادق (ع) وارد شدم، ديدم حضرت براى كبوترانى كه در كنارش بودند با انگشتان خود نان خرد ميكرد. (بحار: 65/19)

فُتات :

ريزه و شكسته از هر چيزى، مانند ريزه نان و ريزه شيشه و جز آن.

عن محمد بن الوليد، قال: اكلت بين يدى ابى جعفر الثانى (ع) حتى اذا فرغت و رُفِعَ الخوان ذهب الغلام يرفع ما وقع من فتات الطعام، فقال له: «ما كان فى الصحراء فدعه ولو فخذ شاة، وما فى البيت فتتبعه والقطه». (بحار: 66/430)

فى الحديث: «مما يورث الفقر تحقير فتات الخبز». (بحار: 76/316)

فَتّاح :

گشاينده. مبالغه فاتح. از نامهاى حضرت بارى عزّ اسمه، كه حضرتش گشاينده درهاى رحمت و روزى بر بندگان است، ويا به معنى حاكم وحكمران، گويند: «فتح الحاكم بين الخصمين» هنگامى كه نزاع دو خصم را فيصله دهد. حاكم را فاتح وفتّاح گويند. (قل يجمع بيننا ربّنا ثم يفتح بيننا بالحق وهو الفتّاح العليم): بگو كه خداوند ميان همه ما جمع كند آنگاه بين ما به حق داورى كند و او داور دانا است. (سبأ: 26)

فَتّاك :

بسيارْ فتك. به «فتك» رجوع شود.

فَتّال :

كسى كه نخ و ريسمان ومانند آن را تاب داده وفتيله مى كند.

فَتّال :

ابوعلى محمد بن على بن احمد بن على حافظ و واعظ نيشابورى، متكلم جليل القدر، فقيه، عالم، زاهد و ورع استاد ابن شهرآشوب و راوى از شيخ طوسى. شهاب الدين ابوالمحاسن رئيس نيشابور او را به قتل رساند. اوراست: كتاب روضة الواعظين و تنوير در معانى التفسير. (سفينة البحار)

فَتّان :

شورانگيز. سخت فتنه انگيز. كسى كه باعث انحراف مردم از راه دين و شايستگى باشد. در نامه اميرالمؤمنين (ع) به امراى بلاد آمده: «... وصلّوا بهم صلاة اضعفهم، ولا تكونوا فتّانين»: در نماز جماعت كه مردم آن ديار به شما اقتدا مى كنند، آنچنان كه ضعيف ترين وناتوان ترين فرد آنها نماز مى گزارند با آنها نماز گزاريد، و باعث نفرت آنها و رميدگيشان از دين نگرديد. (نهج: نامه 52)

فَتّان القبور :

فرشته اى به نام رومان با صفت «فتان القبور» يعنى كسى كه مرده را هنگام ورود به قبر با سؤالاتى مورد آزمايش وامتحان قرار مى دهد، مرحوم مجلسى گفته: در كتب حديث شيعه به ملكى به اين نام برنخورده ام، آرى در كتب عامّه فرشته اى بدين نام در كنار نام دو ملك: منكر ونكير ديده مى شود.

فَتاوى

(مقصوراً و منقوصاً): جِ فتوى. به «فتوى» رجوع شود.

فَتاة :

مؤنّث فتى. ج: فتيات. زن جوان. كنيزك. حسين بن علىّ (ع): «خُطَّ الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة»: مرگ آنچنان ملازم آدمى است و او را احاطه كرده كه گردنبند به گردن زن جوان (فراگير وزينت بخش او). (بحار: 44/366)

فَتأ :

شكستن چيزى را. خاموش كردن آتش را. ما فَتَأ از افعال ناقصه وبه معنى پيوسته است. (قالوا تالله تفتؤ تذكر يوسف ...): فرزندان يعقوب به پدر گفتند: پيوسته از يوسف نام مى برى... (يوسف: 85). مفسرين مانند زمخشرى وبيضاوى گفته اند لفظ «لا» در اينجا حذف شده است و تقدير آيه «لاتفتؤ» مى باشد.

فَتْح :

گشادن، گشايش، پيروزى. (ولما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردّت اليهم); چون (برادران يوسف) كالاى خويش گشودند سرمايه خود را بازيافته ديدند (يوسف: 65). (لا تفتح لهم ابواب السماء); درهاى آسمان براى آنها گشوده نگردد (اعراف: 40). (انا فتحنا لك فتحا مبينا)(فتح: 1). مراد از فتح در اين آيه فتح مكه است كه خداوند هنگام بازگشت پيغمبر (ص) از حديبيه، او را به اين پيروزى مژده داد، وبه قولى مراد فتح خيبر است كه پيشگوئى كرد، وبه قول ديگر: پيروزيهاى پس از رحلت رسول خدا، مانند پيروزى مسلمانان بر فارس و روم و ديگر فتوحات اسلامى مراد است.

(واثابهم فتحا قريبا) (فتح: 18). مراد از فتح در اين آيه پيروزى مسلمانان در خيبر است. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «ما كان الله ليفتح على عبده باب الشكر ويغلق عنه باب الزيادة، ولا ليفتح على عبد باب الدعاء ويغلق عنه باب الاجابة، ولا ليفتح على عبد باب التوبة ويغلق عنه باب المغفرة» اين چنين نيست كه خداوند در سپاسگزارى را بر بنده اش بگشايد (او را به سپاس خويش فرمان دهد) و در افزونى را به رويش ببندد، و يا در دعا را به روى او بگشايد (او را امر به دعا كند) و در اجابت به رويش ببندد، و يا در توبه را به رويش بگشايد (او را به توبه امر كند) و در آمرزش را به رويش ببندد. (نهج: حكمت:427)

به «پيروزى» نيز رجوع شود.

فَتح :

آب روان در نهرها واز چشمه سارها. در حديث آمده: «ما سُقِىَ بالفتح ففيه العشر»: آن كشت كه از نهر جارى آبيارىشود زكاتش يك دهم است. (نهايه ابن اثير)

فَتح :

چهل وهشتمين سوره قرآن، مدنيه و مشتمل بر 29 آيه است. از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: اموال و زنان و مايملك خويش را به تلاوت سوره فتح محفوظ بداريد كه خداوند در روز قيامت به كسى كه به تلاوت اين سوره مداومت داشته باشد ندا كند چنانكه همه خلايق بشنوند كه تو از بندگان من مى باشى، اى ملائكه او را به بندگان شايسته ام ملحق سازيد وبه بهشت برينش جاى دهيد... (مجمع البيان)

فَتح :

بن خاقان بن احمد بن غرطوح، از ادبا و شاعران فصيح و در نهايت هوشمندى و ذكاوت بود. اصل وى از مردم پارس و شاهزاده است. متوكل عباسى او را برادر خود خواند و وزارت خويش بدو داد سپس فرمانروائى شام را به وى سپرد تا در آنجا نايب خليفه باشد و براى او كتابخانه اى فراهم آورد كه از بزرگترين گنجينه هاى كتب آن روز بود. وى كتابى به نام «اختلاف الملوك» وكتابهاى ديگر موسوم به «الصيد والجوارح» و «الروضة والزهر» نوشت. خود او به همراه متوكل به قتل رسيد و سال قتلش 247 ق. برابر با 861 م است وى را نبايد با فتح بن خاقان يا فتح بن محمد صاحب القلائد اشتباه كرد. (اعلام زركلى: 765)

ابن النديم نويسد: خليفه او را بر فرزندان و كسان خويش مقدم مى داشت ويحيى منجم براى فتح كتابخانه اى گرد كرد كه بزرگتر از آن، از لحاظ كثرت عدد كتب ونيكويى ديده نشده بود. فصحاء عرب وعلماى كوفى وبصرى در خانه او فراهم مى شدند. او همواره به مطالعه كتب مشغول بود وهميشه كتابى در آستين داشت وبا يافتن كوچكترين فراغت، حتى در مجلس خليفه بدان مى پرداخت. علاوه بر كتبى كه ذكر آن گذشت كتاب البستان نيز بدو منسوب است اما اين كتاب تأليف محمد بن عبد ربه ملقب به رأس البقل است. (الفهرست ابن النديم)

فَتح :

بن خاقان. فتح بن محمد بن عبيدالله بن خاقان بن عبدالقيس الاشبيلى الوزير، معروف به فتح بن خاقان و مكنّى به ابونصر. او كاتب و مورخ بود. در اشبيليه به سال 470 ق به دنيا آمد و در آنجا رشد كرد. وى بسيار سفر مى كرد و در مراكش به سال 529 ق به دستور امير مسلمانان، على بن يوسف بن تاشفين به قتل رسيد. از نوشته هاى او يكى قلائد العقيان است در باره شعراى مغرب. و ديگر مطمح الانفس و مسرح التأنس فى ملح اهل الاندلس. كه اين دو كتاب به چاپ رسيده. و راية المَحاسن و غاية المُحاسن. (اعلام زركلى)

فتح الفتوح :

نام جنگى كه ميان عرب و ايرانيان در نهاوند به زمان عمر بن خطّاب در گرفت و سالار عرب در اين نبرد نعمان بن مُقرن بود. نتيجه اين پيروزى آن كه قدرت شاهنشاهى ساسانى در هم شكست و راه براى فتوحات آينده هموار گرديد.

فتح الله كاشانى :

ملا فتح الله بن شكرالله كاشانى از علماى بزرگ وفقيه و محقق شيعه در قرن دهم هجرى بوده. مخصوصا در تفسير تسلطى فوق العاده داشته. تاليفات ارزشمند او معرف اويند و آنها عبارتند از: تفسير منهج الصادقين، تنبيه الغافلين در شرح نهج البلاغه، كشف الاحتجاج و چند كتاب ديگر. وى در سال 988 درگذشت.

فتحعلى شاه قاجار :

بابا خان معروف به فتحعليشاه پسر حسينقلى خان برادر اعيانى آغامحمد خان قاجار است. آغا محمد خان، گرچه نسبت به خانواده خود جور و ستم مى كرد، برادر زاده خود باباخان را طرف توجه قرار داد و وليعهد خود كرد. و بارها گفته بود: اين همه خون ريختم تا باباخان به راحتى سلطنت كند.

هنگام قتل آغامحمد خان (1212 ق) باباخان حكمران فارس بود وچون اين خبر به او رسيد بيدرنگ به سوى تهران حركت كرد. در همان روزها صادق خان شقاقى كه قاتلان آغا محمد خان نزد او پناهنده شده بودند قزوين را محاصره كرد و دعوى سلطنت نمود. و از طرف ديگر عليقلى خان برادر آغا محمد خان نيز سلطنت را حق خود مى دانست. اما طولى نكشيد كه عليقليخان را كور و صادق خان شقاقى را فرارى كردند. پس از خوابيدن اين دو فتنه محمد خان پسر زكيخان زند از بصره به بهبهان و كازرون آمد و سپس در اصفهان، سيلاخور و عراق با لشكر قاجار بناى زد و خورد گذاشت و چون تاب و توانش نماند، قصد فرار كرد ولى در نزديكى دزفول بدست حسن خان والى گرفتار و سپس نابينا وبه تهران فرستاده شد. در اين موقع بار ديگر حسينقلى خان برادر فتح عليشاه ياغى شد و مدعى تخت و تاج گرديد او هم سرانجام دستگير و كور شد.

مخالفت سليمانخان نظام الدوله هم به جائى نرسيد و ناچار شد از شاه عذرخواهى كند. اين وقايع و سركشى ها تا سال 1213 ق طول كشيد در اين سال فتحعليشاه پسر خود عباس ميرزا را وليعهد كرد و به آذربايجان فرستاد و چون نادر ميرزا پسر شاهرخ افشار پس از قتل آغا محمد خان بر خراسان چيره شده بود، شاه، خود براى نجات خراسان رهسپار آن سامان شد. اين كار تا سال 1218 ق طول كشيد و سرانجام نادر ميرزا را كه قصد فرار داشت دستگير كرده، به تهران فرستادند و در تهران به قتل رسانيدند. پيش از پايان كار نادر ميرزا فتحعليشاه نسبت به حاج ابراهيم كه در زمان لطفعليخان زند كلانتر شيراز بود وپس از تسليم شهر به آغا محمد خان وزير او شده بود، بدگمان شده و او را با يارانش به قتل رسانيده بود. با اين جنگ وكشتارها در سال 1217 ق بنياد پادشاهى فتحعليشاه استوار گرديد اما مشكل تازه او روابط دولت ايران با دولت هاى خارج بود كه كار را بر آن پادشاه دشوار مى نمود. مهمترين وقايع سياسى آن زمان رقابت انگليس و فرانسه و تجاوزات دولت روس به اراضى ايران و تيرگى روابط عثمانى با ايران بود كه هر يك از اينها را بايد جداگانه مطالعه كرد:

1 ـ رقابت انگليس وفرانسه ـ دولت انگليس كه از طريق كمپانى تجارتى هند در كشور وسيع هندوستان قدرت ونفوذى به هم زده بود در اروپا دچار سردار بزرگى چون ناپلئون بناپارت امپراطور فرانسه گرديد.

ناپلئون مى خواست از راه ايران هند را تسخير كند وبه اين منظور با فتحعليشاه وارد مذاكره گرديد. در اين گيرودار روسها گرجستان و بعضى نواحى ديگر را گرفته بودند. ناپلئون ابتدا ژوبر را در سال 1220 ق وسپس ژنرال گاردان را با بيست و چهار تن از افسران فرانسوى در سال 1222 ق به ايران فرستاد و متعهد شد كه روسها را از ولايات شمالى ايران اخراج كند ودر مقابل دولت ايران به نيروهاى فرانسوى اجازه دهد كه از راه اين كشور به هندوستان بروند. پيش از اين تاريخ رابطه فتحعليشاه با انگليسها خوب بود و حتى قول داده بود كه با افغانها در صورتى آشتى كند كه آنها مزاحم متصرفات انگليس نشوند. با اين حال از نظر مصالح آن روز خود پيشنهاد گاردان و دولت فرانسه را قبول كرد. سپاهيان فرانسوى نيروهاى ايران را منظم كردند و جنگ پياده، استعمال توپ و تفنگ را به شيوه معمول اروپا به ايرانيان آموختند. بايد يادآورى كرد كه در پيشرفت اين كار تدبير و لياقت ميرزا بزرگ قائم مقام فراهانى بسيار مؤثر بود.

از طرفى دولت انگليس براى جلب رضايت پادشاه ايران به دست وپا افتاد. سرجان ملكم از طرف فرمانفرماى هند و هارفرد جونز از جانب دولت انگلستان به ايران آمدند ودر سال 1223 هـ به دربار فتحعليشاه رسيدند امناى دولت در يك مجلس مشورت تصميم گرفتند بر ژنرال گاردان ايرادهايى بگيرند. از جمله اينكه گاردان متعهد شده بود كه پس از عقد پيمان دوستى ناپلئون با الكساندر امپراطور روس در خصوص حدود ايران مذاكره شود، در حاليكه در معاهده «تيل سيت» نامى از ايران برده نشده بود. بنابر اين هارفرد جونز سفير انگليس به تهران آمد و گاردان به فرانسه بازگشت. سفير انگليس متعهد شد كه هر سال 200000 تومان براى جنگ با روسيه به ايران بدهد و سه سال بعد از اين تعهد ششصد هزار تومان زر مسكوك و سى هزار قبضه تفنگ و بيست هزار عراده توپ به دولت ايران داده شد وسى تن مهندس و مربى نظام به ايران آمدند. بايد گفت كه با اين همه سياست انگليس تنها هدفى كه داشت خنثى كردن نقشه هاى ناپلئون بود و در سال 1227 ق (1812 م) كه دوباره كار روس و فرانسه به جنگ كشيد با روسها متحد شد و سپس براى سرنگون ساختن امپراطورى ناپلئون به اتحاد دولت هاى اروپايى ديگر پيوست ودر همان سال بود كه عهدنامه گلستان بين ايران و روس با كوشش و دخالت انگليسها منعقد گرديد و در سال 1229 ق به موجب معاهده اى دولت ايران به انگليسها تعهد سپرد كه سپاهيان هيچ يك از دولتهاى اروپايى را از خاك ايران اجازه عبور به سوى هندوستان ندهد ودر صورت حمله افغانها از اين طرف به كمك انگليسها بشتابد و در مقابل، دولت انگليس تعهد كرد كه در صورت وقوع جنگ بين ايران و دولت هاى اروپايى انگلستان پس از كوشش در صلح اگر نتواند دولتين را آشتى دهد به وسيله لشكر هندوستان يا با پرداخت سالى دويست هزار تومان در تمام مدت جنگ دولت ايران را يارى نمايد و در ضمن بر كيفيت هزينه آن نظارت مستقيم داشته باشد. با وجود اين عهدنامه، مساعدت دولت انگليس دردى را دوا نكرد وبار ديگر روسها به ايران حمله كردند وسرانجام قسمتهاى ديگرى را به موجب عهدنامه تركمانچاى از ايران گرفتند. در اينجا بايد به اين نكته اشاره كنيم كه انگليس ها، صرفنظر از اينكه براى ايران سودمند نبودند پس از فتحعليشاه در جنگهاى ايران و افغانستان رسماً مداخله نموده و ايران را مجبور كردند تا از پيشرفتهاى خود صرفنظر نمايد.

2 ـ جنگهاى ايران و روس: در زمان آغا محمد خان والى گرجستان به نام هراكليوس خود را تحت حمايت روسها در آورد ولى به جهاتى در آن زمان گرجستان تابع روسيه نگرديد چه پس از قتل عام تفليس به امر آغا محمد خان وتصميم كاترين دوم امپراطريس روس براى جنگ با ايران وعزيمت آغا محمد خان به قصد رزم با روسها، به واسطه فوت كاترين سپاه روس از مرز ايران بازگشت وتا زمان فتحعليشاه خيال دولت ايران از آن جانب آسوده بود.

در زمان فتحعليشاه پس از مرگ امپراطور پل و روى كار آمدن الكساندر در روسيه، گرگين فرزند هراكليوس كه والى گرجستان شده بود مانند پدرش حمايت روس را نپذيرفت ولى چون به طور ناگهان درگذشت روسها گرجستان را تصرف كردند و اين كار در سال 1218 ق به جنگ ايران و روس انجاميد. روسها گنجه را مسخر كردند و حكام قراباغ وبعضى ديگر از شهرها نيز با خصم بناى چاپلوسى گذاشتند. به ناچار فتح عليشاه وليعهد و فرزند خود عباس ميرزا را به مقابله با روسها فرستاد وپس از مدتى خود نيز به سوى كارزار حركت كرد. در سال 1219 ق كار جنگ بالا گرفت وبا وجود نظم سپاه روس، سردار آنها به نام سيسيانف به واسطه رشادت ايرانيان نتوانست ايروان را تسخير كند وبه تفليس بازگشت.

در زمستان سال بعد روس ها عازم تسخير انزلى و رشت شدند. حسينعليخان حاكم بادكوبه چند كشتى روسى را در آب غرق كرد و مردانه در برابر روسها ايستاد.

سيسيانف براى فريب وجلب حسينعليخان به طرف بادكوبه آمد و در مجلسى كه براى ملاقات آنها تشكيل شد به دستور حسينعليخان كشته شد و سر و دستش را براى فتحعليشاه فرستادند. ايرانيان ده سال تا 1228 ق در برابر روسها ايستادند وچون در همان سال مربيان انگليسى نيز كمكى به ايرانيان نمى كردند در جنگ اصلاندوز عباس ميرزا شخصاً توپچى شده بود واگر عدم اطلاع و پرورش صحيح نظامى و آميزش و سازش برخى از حكمرانان شمال رود ارس با روسها نبود، چند ولايت مزبور نيز بدست روسها نمى افتاد فتحعليشاه به ناچار با وساطت سفير انگليس موافقت كرد وبه معاهده شوم گلستان كه در قريه اى بدين نام در قراباغ منعقد شد تن در داد و كليه نقاط و بلادى را كه در تصرف روسها بود به آنها واگذاشت.

در فصل اول اين معاهده جنگ بين دولتين براى ابد متروك شمرده شده بود اما فقط چهار سال بعد يعنى در سال 1232 ق يرملوف از جانب دولت روسيه به ايران آمد تا دولت ايران را وادارد كه در جنگ روس و عثمانى به كمك روس وارد جنگ شود و مردم خوارزم را نيز از آزار كردن به بازرگانان روسى بازدارند و نيز يك نماينده تجارتى روسيه در رشت اقامت گزيند و مؤتمنى براى تعيين حدود طالش معين شود. خلاصه جواب فتح عليشاه قول اقدام براى فتح خوارزم و رد ديگر پيشنهادات يرملوف بود. اين موضوع تا سال 1240 ق مسكوت ماند. در اين سال روسها رسماً پيمان خود را شكستند و به اراضى گوكجه ايروان طمع كردند. از ايران سفيرى براى مذاكره در اين باره به تفليس رفت و در همين حال روسها قريه «بالغ لو» را گرفتند. از طرف ديگر چند تن از مجتهدين ايران به زيان روسها سخن گفتند و درباريان ومردم را تحريص نمودند و هنگامى كه سفيرى از جانب نيكلا امپراطور روس به ايران آمد و پيشنهاد كرد كه شخصى از طرف اين دولت براى تهنيت وديدار امپراطور تازه روس به آنجا رود، از سفارت او نيز فايده اى دست نداد و چند تن از درباريان فتحعليشاه مانند نشاط و ابوالحسن خان شيرازى كه مخالف ادامه جنگ بودند مورد بغض روحانيان قرار گرفتند.

بزودى سپاه ايران قسمتى از متصرفات روسها را بازگرفت وگروهى كثير از روسيان را اسير كرد. در سال 1241 ق دوباره سپاه روس به سردارى «مدوف» لشكر ايران را شكست داد و اميرخان سردار را كشت وبار ديگر گنجه بدست روسها افتاد. عباس ميرزا تا كنار رود ارس عقب نشينى كرد. در سال 1243 ق دوباره عباس ميرزا روسها را در قريه اشترك ايروان شكست فاحشى داد. اما به واسطه نفاق درباريان به او مساعدت كافى نشد وفتحعليشاه ناگهان به تهران بازگشت وپشت سپاه ايران سست شد و حسنخان سارى اصلان كه سردارى متهور بود قلعه سردار آباد را رها كرد وگريخت وبه زودى ايروان بدست روسها افتاد و آنها كه از ضعف سپاه ايران آگاه شده بودند قصد تبريز كردند.

back page fehrest page next page