امام صادق (ع) فرمود: هر آنكس حقيقت قرآن را درك كند از فتنه ها نجات يابد. (بحار: 2 و 51 و 72 و 73 و 52 و 8 قديم و 93)
فتنه انگيزى :
خلاف افكنى و آشوب انگيزى. به «سخن چينى» رجوع شود.
فتنه هاى آخرالزمان :
حوادثى كه از زبان پيغمبر اسلام و اوصياى آن حضرت پيشگوئى شده و در كتب حديث تحت عنوان ملاحم وديگر عناوين مربوطه بيان گرديده است. از جمله:
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: در آينده حوادث و فتنه ها و پراكندگى ها واختلافاتى روى خواهد داد، تا بتوانى چنان باش كه در ميان كشته شدگان باشى نه در ميان قاتلان. (كنزالعمال حديث 30885) به «آخرالزمان» و «زمانى بيايد» نيز رجوع شود.
فُتُوَّت :
جوانى. (سيبويه گويد: در جمع و مصدر اين ريشه ياء به واو بدل شده، و اين ابدال كم نظيرى است). سخا و كرم. جوانمردى و مردانگى. بخشندگى.
در حديث آمده كه روزى در محضر امام صادق (ع) سخن از فتوّت به ميان آمد، فرمود: «اتظنّون ان الفتوّة بالفسق والفجور؟! انما الفتوّة و المروّة طعام موضوع ونائل مبذول وبشر معروف واذى مكفوف، فامّا تلك فشطارة و فسق...»: آيا گمان كرده ايد كه فتوت به فسق وفجوز تحقّق مى يابد؟! (گويند: اين سخن حضرت ردّ است بر كسانى مانند سفيان ثورى كه فتوت را نوعى داشى مى پنداشتند ومى گفتند: توبه بعد از فتوت به از آن كه از اوّل پا به دائره گناه ننهاده باشى و زندگى را از زهد و عبادت آغاز كرده باشى) خير، فتوّت ومردانگى عبارت است از اين كه سفره طعامت براى واردين گسترده و عطايايت به حدّ وفور در اختيار مستمندان بوده و با چهره شكفته با اشخاص، و آزارى بازداشته شده از ديگران، و اما آن كه نامش را فتوت مى نهند آن عيّارى وفسق وفجور است... (بحار: 70/50)
فَتُوح :
نخستين باران بهارى. ج: فُتُح.
فُتُوح :
جِ فتح. پيروزيها. كشور گشائيها.
فُتور :
آرميدن آب پس از جوشش، از اين معنى است ماء فاتر. آرام شدن پس از تندى و نرم شدن پس از سختى. سستى وضعف. (يسبّحون الليل والنهار لا يفترون): شب و روز تسبيح گويانند كه سست نگردند. (انبياء: 20)
فُتُون :
آزمودن. (وقتلت نفسا فنجّيناك من الغمّ وفتنّاك فتونا): اى موسى! يكى را كشتى پس ترا از گرفتارى نجات داديم و آزموديمت آزمودنى. (طه: 40)
فَتْوى :
فُتْوى، فُتْياء. ج: فَتاوِى و فتاوى. اسم مصدر است از اِفتاء، به معنى بيان حكم، رأى فقيه. راغب گفته: فتوى و فتيا بيان حكمى است كه مشكل باشد. نظر دادن اهل نظر.
(يا ايها الملأ افتونى فى امرى...); ملكه سبأ به اركان دولت خويش گفت: نظر خويش را در باره مشكل من بيان داريد كه من تاكنون بدون مشورت با شما به كارى اقدام ننموده ام. (نمل: 32)
(يا ايها الملأ افتونى فى رؤياى...); عزيز مصر ـ كه آن خواب ديده بود ـ گفت: اى انديشمندان و اشراف قوم! نظر خويش را در باره خواب من بيان داريد اگر در اين باره صاحب نظر باشيد. (يوسف: 43)
امام صادق (ع) به يكى از اصحاب خود فرمود: ترا از دو كار منع مى كنم كه مردانى در اين دو تباه گشتند: اينكه خدا را به دينى باطل بندگى كنى و اينكه به چيزى كه نمى دانى فتوى دهى.
در حديث ديگر فرمود: از فتوى دادن بگريز چنانكه از شير مى گريزى.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسى كه ندانسته فتوى دهد ملائكه آسمان و زمين او را لعن كنند. امام باقر (ع) فرمود: كسى كه ندانسته فتوى دهد ملائكه عذاب و ملائكه رحمت او را لعنت كنند و گناه عمل كنندگان به فتوايش به گردن او باشد.
نبىّ اكرم (ص) فرمود: خداوند علم را ريشه كن نسازد ولى به مرگ علما دانش به نابودى گرايد تا جائى كه از آنها كسى نماند كه مردم از علم او بهره مند گردند; در آن حال مردم، جهال را بر خويش امير سازند كه ندانسته فتوى دهند و خود گمراه شوند و مردم را به گمراهى كشند.
و فرمود: كسى كه بدون دقت فتوى دهد گناه آن فتوى به گردن فتوى دهنده باشد. (بحار: 2/24 ـ 123 و 1/224)
نقل است كه روزى پيغمبر (ص) از خانه بيرون شد وجهت اداى نماز به مسجد مى رفت در بين راه عربى بيابانى مسئله اى از آن حضرت پرسيد فرمود: اين ساعت (كه وقت نماز است و مردم منتظر و من به سوى مسجد مى شتابم) هنگام فتوى (وجواب مسئله) نيست. (كنزالعمال حديث 29291) عبدالرحمن بن حجاج گويد: روزى امام صادق (ع) در حلقه (مجلس) ربيعة الرأى (فقيه سنى معروف) نشسته بود ناگهان مردى باديه نشين وارد شد و از ربيعه مسئله اى پرسيد، ربيعه او را پاسخ داد، وى گفت: اين كه گفتى به گردن تو باشد؟ ربيعه ساكت ماند وچيزى نگفت. وى سؤال خويش را تكرار نمود و ربيعه همان پاسخ داد، باز هم آن مرد به ربيعه گفت: آيا اين كه گفتى به گردنت باشد (مسئوليتش را به عهده مى گيرى)؟ ربيعه ساكت ماند. امام صادق (ع) فرمود: آرى به گردن او است بگويد يا نگويد كه هر فتوى دهنده ضامن و مسئول فتواى خويش خواهد بود. (وسائل باب 7 آداب القاضى)
فَتى :
جوان، جوان نورسيده. ج: فِتيان و فِتية. (قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم) گفتند: جوانى ابراهيم نام را شنيديم كه خدايان را به بدى ياد مى كرد (انبياء: 60). غلام و بنده: (وقال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم) يوسف (ع) به غلامانش گفت: سرمايه هاى آنها (فرزندان يعقوب) را در بارهاشان نهيد. (يوسف: 62)
جوانمرد نيكوخوى، و از اين باب است حديث رسول (ص): «انا الفتى ابن الفتى اخو الفتى» اين كه فرمود: انا الفتى، معنايش واضح است، واين كه فرمود: ابن الفتى مرادش حضرت ابراهيم (ع) است اشاره به آيه: (سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم)(انبياء: 60). وامّا اين كه فرمود: «اخو الفتى» يعنى علىّ بن ابى طالب كه در باره اش «لا فتى الاّ على لا سيف الاّ ذوالفقار» نازل گرديده است.
فتى: مؤمن كه در دامان كفر ايمان آورده باشد، چنان كه در حديث آمده: اصحاب كهف بزرگسال بودند ولى چون در آن حال ايمان آورده و كارى جوانمردانه انجام دادند خداوند آنها را «فتية» يعنى جوانان خواند. (مجمع البحرين)
اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش زمان و مردم زمان خود: «واعلموا ـ رحمكم الله ـ انكم فى زمان... فتاهم عارِم وشائبهم آثم»: شما در روزگارى زندگى مى كنيد كه:... جوانشان بدخوى وبزرگسالشان گنهكار، وعالمشان منافق و دوستان در دوستيشان خيانتكارند. (نهج: خطبه 233)
فَتِىّ :
جوانه سال از هر چيزى.
فَتَيات :
جِ فتاة. زنان جوان. كنيزكان. امام باقر (ع) در تفسير آيه «وكواعب اتراباً» اى الفتيات الناهدات: دختران نو پستان برآمده. (بحار: 70/282)
(ومن لم يستطع منكم طولاً ان ينكح المحصنات المؤمنات فمن ما ملكت ايمانكم من فتياتكم المؤمنات): وهر كه را وسعت وتوانائى آن نباشد كه با زنان پارساى مؤمنه آزاد ازدواج كند، پس با كنيزكان با ايمان خودتان ازدواج نمايد. (نساء:25)
فِتيان :
جِ فتى. جوانان. جوانمردان. غلامان. (وقال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلّهم يعرفونها): يوسف به غلامانش گفت: متاع كنعانيان را در ميان بارشان نهيد تا چون به شهر خويش بازگردند دريابند كه كالاى تجارتيشان به آنها بازگشته است. (يوسف: 62)
فَتيت :
نان ريزه.
فَتِيل :
تافته. ريسمان باريكى از ليف درخت خرما يا مو يا پوست. آنچه در جويچه هسته خرما بود، يعنى نخ باريكى كه در ميان شكاف هسته خرما قرار داد. (ولا يظلمون فتيلاً): به اندازه نخ باريك در شيار هسته خرما به آنها ستم نمى شود. (نساء: 49)
فِتيَة :
جِ فتى. جوانان. جوانمردان. (انّهم فتية آمنوا بربّهم وزدناهم هدى): آنان (اصحاب كهف) جوانانى بودند كه به خداى خويش ايمان آوردند وما بر هدايتشان افزوديم. (كهف: 13)
فَجّ :
راه وسيع، راغب گفته: فج شكافى است ميان دو كوه و در راه وسيع بكار مى رود. ج: فجاج. (يأتوك رجالا وعلى كل ضامر يأتين من كل فجّ عميق) پياده وبر هر مركب شكم به پشت چسبيده (از تشنگى وگرسنگى ورنج سفر) از هر راه دور و ژرفا (به زيارت خانه) آيند (حج: 27). (وجعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون) در ميان كوهها شكافهاى عبور قرار داديم تا به مقاصد خود راه يابند (انبياء: 31). «الحمدلله المعروف من غير رؤية... الذى لم يزل قائما دائما اذ لا سماء ذات ابراج... ولا جبل ذو فجاج ولا فجّ ذو اعوجاج». (نهج: خطبه 89)
فُجاءَة :
حادثه ناگهانى. مرگ ناگهانى را از اين جهت فجائة گويند. در حديث رسول(ص) آمده كه از نشانه هاى قيامت زياد شدن مرگ فجاءة است. از امام سجّاد (ع) روايت شده كه چنين مرگى مؤمن را مايه تخفيف (از رنج جان كندن) وكافر را موجب افسوس است.
از حضرت رسول (ص) آمده كه داوود پيغمبر (ع) به مرگ فجاءة از دنيا رفته است. (بحار: 6 و 14 و 46)
فَجاءَة :
ناگهان درآمدن بر كسى. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «والله ما فجأنى من الموت واردٌ كرهته ولا طالع انكرته، وما كنت الاّ كقارب ورد وطالب وجد، وما عندالله خير للابرار»: به خدا سوگند: هرگز نبوده كه حمله اى ناگهانى از مرگ به من شود آنچنان كه من از او رنجشى داشته باشم، ويا پيكى از جانب آن به من درآيد كه من بدان ناآشنا باشم، من (در باره مرگ) به آبجوئى مى مانم كه به آب رسد و جوياى گمشده اى كه به گمشده اش دست يافته باشد، وآنچه به نزد خداوند است (از نعيم جاودانى آن جهان) براى نيكان بهتر است. (نهج: كلام 23)
فِجاج :
جِ فجّ. راههاى وسيع. راههاى كوهستانى. (وجعلنا فيها فجاجاً سبلاً لعلّهم يهتدون): ودر آن (زمين) راهها در كوه و جاده ها در دشت قرار داديم كه مردمان به مقاصدشان هدايت گردند. (انبياء:31)
فَجار :
اسم مصدر فجور: زناكارى، بدكارى. وصف، معدول فاجرة كه تنها در حال نداء بكار رود وبه زن گفته شود: يا فجار.
فِجار :
نام جنگى است از جنگهاى عصر جاهلى كه پس از عام الفيل ميان قريش وبنى كنانة از يك سوى، وقبيله هوازن از سوى ديگر واقع شد. پيغمبر اسلام (ص) كه در آن روز چهارده ساله وبه قولى بيست ساله بوده نيز در آن جنگ شركت جست. از آن جهت فجار گفتند كه خون ريزى در ماههاى حرام اتفاق افتاد. (المنجد)
گويند: جنگهاى فجار چهار بوده: نخست ميان كنانه وهوازن، كه هوازن شكست يافت. دوم ميان قريش وكنانة. سوم ميان كنانة وبنى نضير بن معويد، ودر آن كشتار بسيارى نبود. وچهارم كه بزرگتر آنها است ميان قريش وهوازن بود، وفاصله ميان اين جنگ ومبعث رسول(ص) 26 سال است، وپيغمبر (ص) در آن حاضر شد، اين جنگ چهارده سال به طول كشيد. وسبب آن اين بود كه عروة الرحّال بن عتبة از هوازن كاروان تجارتى نعمان بن منذر پادشاه حيره را پناه داد، برّاض بن قيس از بنى كنانة به وى گفت: تو اين كاروان را پناه داده اى كه از خطر كنانه محفوظ دارى؟ وى گفت: آرى از كنانه و از هر كسى. عروة وى را تهديد به قتل كرد، اين دو در كمين يكديگر بودند تا اين كه برّاض عروه را غافلگير كرد وبكشت واين جنگ برانگيخته شد، قريش كه با كنانة هم پيمان بودند در اين جنگ شركت جستند. (كامل ابن اثير و دهخدا)
فُجّار :
جِ فاجر، بدكاران. (وان الفجّار لفى جحيم). (انفطار: 14)
از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «ايّاكم والجهّال من المتعبدين والفجّار من العلماء» دورى كنيد از پارسايان نادان ودانشمندان بدكار كه اين دو گروه مايه فريب وگمراهى مردم اند. (بحار: 1/207)
فَجايِع :
جِ فجيعة، اندوههاى دردناك.
فَجَأ :
مصدر، به ناگاه بر كسى درآمدن، هجوم آوردن به ناگاه.
فَجَأة :
اياس بن عبد ياليل سلمى. وى هنگامى كه مسلمانان اطراف مدينه پس از رحلت پيغمبر (ص) حالت تمرد به خويش گرفتند و از پرداخت ماليات به ابوبكر سر برتافتند و از اين جهت به اصحاب ردّه شهرت يافتند به نزد ابوبكر آمد وگفت: اسلحه در اختيار من بنه كه با اينها بجنگم. ابوبكر اسلحه به وى داد ولى او خيانت كرد و عليه مسلمانان قبيله سليم و عامر و هوازن قيام نمود و بر آنها غارت برد وآشوبى در آن منطقه بپا ساخت. خبر به ابوبكر رسيد وى طريفة بن حاجز را با سپاهى مجهز به نبرد وى گسيل داشت وعبدالله بن قيس حواشى را به مدد او فرستاد تا در محل «جواء» با وى تلاقى كرده جنگى سخت درگرفت ونخبة بن ابى الميثاء از ياران فجأه به قتل رسيد وفجأة خود بگريخت ولى طريفه او را تعقيب نمود تا وى را دستگير و اسير كرد وبه نزد ابوبكر فرستاد. ابوبكر دستور داد آتشى در نمازگاه مدينه بيفروختند و او را به ريسمان پيچيده به آتش افكندند تا بسوخت. (كامل ابن اثير: 2/350)
فَجْر :
مصدر: برانگيخته گرديدن بر گناه، زنا كردن، روى گردانيدن از حق. به شدن از بيمارى. شكافتن: فجر القناة: شقه، (حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا): به تو ايمان نياريم تا اين كه چشمه اى را از زمين برايمان بيرون آرى. (اسراء:90)
فَجْر :
هشتاد و نهمين سوره قرآن، مكيه ومشتمل بر 30 آيه است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: اين سوره را در فرائض و نوافل خود بخوانيد كه اين سوره به حسين بن على (ع) تعلق دارد هر كه آن را تلاوت نمايد روز قيامت در بهشت به كنار آن حضرت باشد. (مجمع البيان)
فَجْر :
روشنى آخر شب، وآن دو باشد: فجر كاذب يا ذنب السرحان (دم گرگ) كه از سمت مشرق بسان نور چراغ به بالا كشيده شده بى آن كه گسترده شود. وفجر دوم يا فجر صادق، وآن همان نور عمودى مى باشد كه از سمت راست و چپ گسترش مى يابد، وبه پديد آمدن آن هنگام نماز بامداد مى رسد و غذا و هر مفطرى بر روزه دار حرام مى گردد.
از حسين بن مسلم نقل است كه گفت: به امام جواد (ع) عرض كردم: مى گويند: خواب بعد از طلوع فجر مكروه است بدين سبب كه روزيها در آن ساعت پخش مى شود. حضرت فرمود: روزيهاى مقررى از پيش تقسيم شده است، آرى خداى را تفضلات و فزونيهائى است كه از طلوع فجر تا طلوع خورشيد تقسيم مى گردد، چنان كه در قرآن آمده: (واسألوا الله من فضله)سپس فرمود: ذكر خدا پس از طلوع فجر مؤثرتر است در بدست آوردن روزى از سفرهاى تجارتى. (بحار: 5/147)
از امام باقر (ع) روايت شده كه ساعت بين طلوع فجر وطلوع خورشيد نه از ساعات شب است ونه از ساعات روز، بلكه از ساعات بهشت است... (بحار: 10/149)
از امام باقر (ع) روايت است كه خداوند از اول شب جمعه تا آخر شب ندا فرمايد: آيا بنده مؤمنى هست كه جهت دين ودنياى خويش مرا بخواند تا وى را اجابت نمايم؟ آيا بنده مؤمنى هست كه پيش از طلوع فجر به پيشگاه من از گناهانش توبه كند تا او را بيامرزم؟ آيا بنده مؤمنى هست كه به تنگى معيشت دچار گشته باشد و مرا بخواند و به روزيش وسعت بخشم؟ آيا بنده بيمارى هست كه شفاى خود را پيش از طلوع فجر از من بخواهد تا وى را شفا دهم؟ آيا بنده اى هست كه در زندان اسير غم و اندوه باشد و پيش از طلوع فجر رهائى خويش را از من بخواهد تا وى را از بند رها سازم؟ آيا بنده مؤمن ستم ديده اى هست كه پيش از طلوع فجر به درگاه من دادخواهى كند تا انتقامش را از ظالمش بستانم؟ وهمچنين اين ندا ادامه دارد تا فجر طالع گردد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: چون آخر شب شود خداوند سبحان فرمايد: آيا خواننده اى هست كه پاسخش گويم؟ آيا حاجت خواهى هست تا خواسته اش را برآورده سازم؟ آيا عذرخواهى هست تا از او درگذرم؟ آيا توبه كارى هست كه توبه اش را بپذيرم؟ (بحار: 96/311 و 87/166)
فُجور :
از حق به باطل ميل كردن و از راه حق روى برتافتن. فاجر: آن كه در گناهان و محرمات فرو رفته باشد. (مجمع البحرين)
ابوعبدالله الصادق (ع): «انّ المؤمن لا تكون سجيّته الكذب ولا البخل ولا الفجور، ولكن ربما المّ بشىء من هذا لا يدوم عليه». (بحار: 6/20)
فى الحديث: «الصدق امانة، و الفجور خيانة». (بحار: 21/124)
الحسن ابن على (ع): «انّ اكيس الكيس التقى، احمق الحمق الفجور». (بحار: 44/62)
فَجْوَة :
جاى وسيع (وهم فى فجوة منه) (كهف: 17). حياط حانه ج: فجوات.
فَجيعَة :
مصيبت، اندوه دردناك. ج: فَجايِع.
فَحّاش :
زشتگوى. بدزبان. عن سماعة بن مهران، قال: دخلت على ابى عبدالله (ع) فقال لى مبتدئا: «يا سماعة! ما هذا الذى كان بينك وبين جمّالك؟! اياك ان تكون فحّاشا او صخّابا او لعّانا». فقلت: والله لقد كان ذلك، انه ظلمنى. فقال: «ان كان ظلمك لقد ار بيت عليه، انّ هذا ليس من فعالى ولا آمر به شيعتى، استغفر ربك ولا تعد». قلت: استغفرالله ولا اعود. (كافى: 2/326)
فَحّام :
ذغال فروش. انگشت گر.
فَحج :
بزرگ منشى نمودن. به رفتار فَحَج رفتن.
فَحَج :
دورى ميان دوران. در حديث است: «انّه بال ففحّج رجليه» يعنى پاهاى خود را از يكديگر دور گرفت واز هم جدا نمود. (نهاية ابن اثير)
فُحش :
فزونى. كثرت وزيادت. بدين معنى است حديث رسول (ص); وقد سُئِلَ عن دم البراغيث، فقال: «ان لم يكن فاحشاً فلا باس»: از آن حضرت سؤال شد راجع به خون كبك، فرمود: اگر زياد از اندازه نباشد اشكالى ندارد. (نهايه ابن اثير)
امام صادق (ع): «... اَعِد الصلاة اذا كان الالتفات (عن القبلة فى الصلاة المكتوبة) فاحشا»: اگر انحراف از قبله در نماز فريضه به مقدار زيادى باشد نماز را بايد اعاده نمود. (وسائل: 6/424)
فُحش :
دشنام. سقط. ناسزا. كردار وگفتار زشت و قبيح. فاحشه وفحشاء: گناهان زشت مانند زنا و دزدى و مساحقه. (انما حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن) (پروردگارم هر كار زشتى را اعم از آشكار وپنهان حرام نموده).
امام صادق (ع) فرمود: هيچ كسى غيورتر از خداوند تبارك و تعالى نباشد و چه كسى غيرتمندتر از آنكه همه فواحش را چه آشكار و چه پنهان حرام كرده است؟! (وسائل: 18/126)
فَحشاء :
مصدر است بر وزن ضرّاء و مرادف با فاحشه به معنى زشتى وقباحت. كار زشت. (مجمع البحرين)
(انّما يأمركم بالسوء والفحشاء وان تقولوا على الله ما لا تعلمون): شيطان شما را به بدى وكار زشت وادار مى سازد واين كه در باره خدا چيزى بگوئيد كه آن را نمى دانيد. (بقرة: 169)
گفته شده كه: مراد از فحشاء در اين آيه زنا است. وبه قولى: مراد از سوء گناهى است كه حدّ شرعى نداشته باشد وفحشاء گناهى كه داراى حد شرعى باشد، اين قول از ابن عباس نقل شده (انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر...) نماز آدمى را از كار زشت وناپسند باز مى دارد. انس بن مالك جهنى از رسول اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود: هر آنكس كه نمازش وى را از زشتى و ناپسندى باز ندارد (به جاى اين كه به خدا نزديك تر گردد) پيوسته از درگاه رحمت حق دورتر مى شود. نيز از آن حضرت روايت شده كه هر آنكس خويشتن را در اختيار نماز قرار ندهد و از نماز اطاعت نكند نماز ندارد، واطاعت از نماز به اين است كه از كار زشت وناپسند باز ايستد.
از انس روايت شده كه جوانى از انصار هميشه پشت سر پيغمبر (ص) نماز مى خواند ومرتكب كارهاى زشت مى شد، داستان وى به محضر پيغمبر (ص) عرض شد، فرمود: روزگارى نمازش وى را از اين اعمال بازخواهد داشت.
از جابر نقل شده كه به رسول خدا (ص) عرض شد: فلان كس در روز نماز مى خواند و چون شب مى شود دزدى مى كند. فرمود: نمازش او را از اين كار باز مى دارد.
از امام صادق (ع) روايت شده: «من احب ان يعلم اقبلت صلاته ام لم تقبل؟ فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنكر؟ فبقدر ما منعته قبلت منه». (مجمع البيان)
فحش دادن :
ناسزا گفتن. دشنام دادن. خصلتى مذموم ونكوهيده ودر عرف انسانها ومكتب مسلمانها ناشايست ومردود و ناپسند است. علماى علم اخلاق ريشه اين صفت را پستى وفرومايگى دانسته اند، پيغمبر اكرم (ص): «ليس المؤمن بالطعّان ولا اللعّان ولا الفاحش ولا البذىء»: مؤمن به خداى، طعنه زن و لعن كننده و ناسزاگوى و بد زبان نباشد. وفرمود: «الجنّة حرام على كلّ فاحش ان يدخلها»: بهشت حرام است بر هر ناسزاگوى كه بدان درآيد.
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد اگر كسى به ديگرى بگويد: اى كافر، اى پليد، اى فاسق، اى خر، چه حكمى دارد؟ فرمود: حد معينى بر او نيست، حاكم هرگونه كه نظرش اقتضا كند او را تعزير نمايد. (كنزالعمال)
در حديث آمده كه روزى مردى يهودى از كنار پيغمبر (ص) مى گذشت در آن حال عايشه نيز به نزد حضرت بود، يهودى گفت: «السام عليك» (مرگ بر تو باد) پيغمبر در جواب گفت «وعليك» (بر تو باد). جهود ديگر آمد و او نيز همان را گفت و حضرت همان پاسخ داد. متعاقب او جهود سوم درآمد وهمان را گفت، پيغمبر نيز همان جواب را تكرار نمود. عايشه كه مى شنيد به خشم آمد وگفت: اى جهودان! مرگ ولعنت و خشم خدا بر شما باد. پيغمبر (ص) فرمود: اى عايشه اگر فحش به صورتى مجسم مى گشت همانا شكلى قبيح مى داشت، مگر نمى دانى كه مدارائى را بر هر چه نهى آن را زينت بخشد و از هر چيز بردارى آن را زشت سازد؟! عايشه گفت: مگر نشنيدى اينها چه گفتند؟ فرمود شنيدم وپاسخ آنها را گفتم، هرگاه مسلمانى به شما سلام كند بگوئيد «السلام عليكم» وچون كافرى سلام كند بگوئيد: «عليك».
ابوالحسن حذّاء گويد: در خدمت امام صادق (ع) بودم يكى از دوستان از من پرسيد: فلان كس كه از او طلبى داشتى چه شد؟ من گفتم: آن زنازاده را مى گوئى؟ حضرت خشم آلوده نگاهى به من كرد، عرض كردم: فدايت شوم وى مجوسى است كه با مادر وخواهر خويش هم بستر مى شود. فرمود: مگر نه اين كار در دين آنها نوعى نكاح مى باشد؟!
امام صادق (ع) فرمود: هر كسى كه به تو بگويد: اگر يكى گفتى ده تا را از من پاسخ خواهى شنيد تو در جواب بگو: ولى تو اگر ده تا بگوئى يكى هم از من نخواهى شنيد; و اگر كسى ناسزائى به تو بگويد به وى بگو: اگر اين نسبتى كه به من دادى راست باشد خدا مرا بيامرزد واگر دروغ باشد خدا ترا بيامرزد; و اگر گفت: آبرويت را خواهم برد تو به وى بگو: اما من آبروى ترا حفظ مى كنم.
از حضرت عيسى مسيح روايت شده كه فرمود: خوش به حال كسانى كه به جرم پاكى و طهارت از آنچه كه ديگران بدان آلوده اند همواره هدف فحش و ناسزاى نااهلان مى باشند، كه ملكوت آسمان جايگاه چنين كسان خواهد بود.
سماعة بن مهران گويد: روزى بر امام صادق (ع) وارد شدم حضرت ابتداء به من فرمود: آن درگيرى كه در راه بين تو وشتربانت پيش آمد چه بود؟ بپرهيز از اينكه ناسزاگو و اهل سر و صدا باشى. عرض كردم: آرى چنين بوده ولى او به من ستم كرده. حضرت فرمود: دگر چنين رفتارى تكرار نشود. (بحار: 16 و 1 و 79 و 14 و 47)
فَحص :
باز كاويدن از چيزى. كاوش. لانه پرنده سنگخواره را بدين جهت مَفحَص گويند كه اين پرنده زمين را ميكاود ودر آنجا لانه مى سازد. در حديث رسول (ص) آمده: «من بنى مسجداً كمفحص قطاة بنى الله له بيتا فى الجنة»: هر كه مسجدى را به اندازه مساحت لانه سنگخواره اى بسازد، خداوند خانه اى را در بهشت براى او بنا كند. (مجمع البحرين)
فحص المطر التراب: باران خاك را زير و رو كرد وفاش ساخت.
فحص الظبى: آهو سخت بدويد. فحص بدمه: در خون خود غلتيد. چنان كه در حديث امام باقر (ع): «كانّنى بدينكم هذا لا يزال موليّا يفحص بدمه». (بحار: 52/352)
علىّ (ع): «احذروا يوما تفحص فيه الاعمال»: از روزى برحذر وبيمناك باشيد كه اعمال در آن ميكاوند. (نهج: خطبه 157)
فَحل :
گزيدن جهت گشنى شتران خود گشن برگزيده را. فَحَل الابلَ: ارسل فيها فحلا. (منتهى الارب)