back page fehrest page next page

از همه اينها كه بگذريم مسئله فدك نزد مسلمانان صدر اسلام امرى واضح و روشن بوده كه حق فاطمه بوده و از او غصب شده به اين دليل كه شمارى از خلفا خواه از خوف خدا ويا محض رعايت افكار عمومى چنانكه گذشت به فرزندان فاطمه برگردانيدند حتى عمر بن خطاب به نقل ياقوت حموى هنگامى كه بيت المال را از آن بى نياز دانست به ورثه فاطمه بازگردانيد. اكنون شما و داورى. (نگارنده)

فَدَك :

نام پسر حام بن نوح. روستاى فدك كه فدك خيبر نيز گويند، به نام وى موسوم شده است.

«سريّه فدك»

در سال ششم هجرت به پيغمبر (ص) خبر رسيد كه قبيله بنى عبدالله بن سعد يا بنى سعد بن بكر از اهالى فدك در صدداند كه به يهودان خيبر بپيوندند وآنها را عليه مسلمانان يارى دهند; پس على را با صد تن به آنجا اعزام داشت، آنها شبانه راه پيمودند و روز پنهان مى شدند تا به همج كه آبى است بين فدك وخيبر رسيدند، در آنجا جاسوس آنها را يافتند كه پيامشان را به خيبريان مى برد، دستگيرش كردند وچون به وى امان دادند مضمون پيام ومحل تجمع آنها را به على خبر داد، وچون على به محل تجمع آنها رفت ديد همه فرار كرده اند، پس تعداد پانصد شتر و دو هزار گوسفند آنان را به غنيمت گرفت و همانجا خمس آنها را جهت پيغمبر فرستاد و بقيه را ميان افراد سپاه توزيع نمود و برگشت. (ذيل بحار: 20/294)

فَدم :

درمانده در سخن از كندى و كمى فهم و هوش. گران زبان.

فَدم :

دهان بند نهادن بر دهان. فدام بر ابريق ومانند آن نهادن.

فَدى :

مالى كه در عوض مفدى داده شود. فداك ابى و فدى لك ابى، هنگام دعا كردن كسى آرند، يعنى پدرم را فداى تو كنم. و آن از مصادرى است كه عامل آن بر اثر كثرت استعمال حذف مى شود. (اقرب الموارد)

فِديَة :

اسم است از فداء به معنى بدل كه انسان به دادن آن از امرى مكروه رهائى يابد. ودر اصطلاح فقه به عوض دم گويند كه بعضى از اسراء را با گرفتن مال از قتلشان صرف نظر مى كردند. و نيز به مد طعامى مى گويند كه در قبال ترك روزه در بعضى موارد يا تأخير آن تا رمضان آتى دهند.

(وعلى الذين يطيقونه فدية طعام مسكين): و كسانى كه با زحمت مى توانند روزه ماه رمضان بدارند عوض هر روز فدا دهند (يعنى مقدار يك مدّ طعام به فقير دهند). (بقرة: 184) (فاليوم لا يؤخذ منهم فدية ولا من الذين كفروا): امروز (روز قيامت) نه از شما (منافقان) و نه از كفّار فدا گرفته نشود... (حديد: 15)

علىّ (ع): «لا يأكل المحرم من الفدية ولا الكفارات ولا جزاء الصيد، ويأكل مما سوى ذلك». (بحار: 99/285)

آن حضرت در مقام پندگيرى از گذشتگان: «فهل بلغكم انّ الدنيا سخت لهم نفساً بفدية او اعانهم بمعونة؟!». (نهج: خطبه 109)

فَذّ :

يگانه. تنها. اول تير از ده تير قمار. در حديث آمده: «فضل صلاة الجماعة على صلاة الفذّ (اى المنفرد) بسبع وعشرين درجة». (مجمع البحرين، بحار: 88/4)

فَذلَكة :

به انجام رسانيدن حساب خود را. گويند: فذلك حسابه، يعنى حساب خود را به پايان رسانيد و از آن فارغ شد. و اين مصدر مجعول است، مأخذ آن اين كه: چون حساب به اجمال واختصار وخلاصه آرند گويند: فذلك كذا وكذا.

فَرّ

(عربى) :

گريختن. گريز.

فَرّ

(فارسى) :

شأن و شوكت ورفعت و شكوه.

فَرا

(عربى) :

گورخر كه فراء و حمار الوحش نيز گويند. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) يكى از ياران خود را فرمود: تو مصداق آن مثل معروف مى باشى «كلّ الصيد فى جوف الفرا» (هر شكارى در ميان گورخر است) كه چون شكارچى بدان دست يافت گوئى به هر شكارى دست يافته. (كنزالعمال حديث 44138)

فَرا

(فارسى) :

سوى. طرف. جانب. نزدِ. نزديكِ. پيشِ. فرا او رفتم. پيش او رفتم. بلند، مقابل فرو. فرا پايه: بلند پايه.

فِراء :

جِ فَرو به معنى پوستين.

فَرّاء :

ابو زكريا يحيى بن زياد بن عبدالله بن منظور اسلمى ديلمى، معروف به فرّاء، امام كوفيان و داناترين آنها در نحو و لغت وفنون ادب است. او را در نحو اميرالمؤمنين مى گفتند! و ثعلب گفته است كه اگر فراء نبود زبان عرب نبود. وى در كوفه تولد يافت وسپس به بغداد رفت و به دستگاه مأمون پيوست وتعليم و پرورش فرزندان او را به عهده گرفت و بيشتر روزهايش را بدين گونه مى گذرانيد. سرانجام در راه مكه درگذشت. زندگانيش ميان سالهاى 144 تا 207 ق برابر 761 تا 822 م بود. وى با وجود تقدم در لغت، فقيهى متكلم بود وبه ايام و اخبار عرب نيز آشنا بود و نجوم و طب را هم خوب مى دانست. از نظر فكر متمايل به اعتزال بود. از كتابهاى اوست: المعانى، كه چهار جزء دارد و موضوع آن تفسير. كتاب اللغات المفاخر. ما تلحن فيه العامة. آلة الكتّاب اختلاف اهل الكوفة و البصرة و الشام فى المصاحف. الجمع والتثنية فى القرآن. الحدود كه به دستور مأمون تأليف شده است. ومشكل اللغة. فراء تصانيف خود را با بيانى فيلسوفانه مى نوشت. (اعلام زركلى ـ به نقل از ارشاد و وفيات الاعيان)

ابن النديم كتاب ديگرى به نام الوقف والابتداء فى القرآن به او نسبت داده است. رجوع به الفهرست ابن النديم شود.

فَرّاء :

ابو محمد حسين بن مسعود بن محمد معروف به «الفراء» البغوى. از فقهاى شافعى و ملقب به «محيى السنّة» بود. در علوم تبحر داشت و فقه را از قاضى حسين بن محمد كه يكى از شاگردان قفال مروزى بود آموخت. در تفصيل كلام الله تصنيفى كرده وپاره اى از مشكلات را از قول پيامبر اكرم توضيح داده است. وى از راويان حديث و كتب بسيار به او منسوب است. وجه تسميه فراء به كار فراء وفروش آنست و بغوى نسبت به بغ و بغشو و از موارد شاذ نسبت به خلاف قياس است. سمعانى گويد: كه فراء در مرو رود درگذشت و در كنار استادش قاضى حسين به خاك سپرده شد. از آثارش دو كتاب مصابيح السنّة در حديث و معالم التنزيل در تفسير معروف است و هر دو در مصر به طبع رسيده است. (معجم المطبوعات: 1/573)

زندگى وى ميان سالهاى 436 تا 510 ق برابر 1044 تا 1117 م بوده است. (اعلام زركلى به نقل از وفيات الاعيان)

فَرائِد :

جِ فريد وفريدة. يگانه ها. بى مانندها.

فَرائِص :

جِ فريصة. گوشت پاره هاى ميان پهلو و شانه. اين عضو از بدن، هنگام مهيب ومرعوب گشتن لرزان شود. رگهاى گردن كه بر گلو باشند.

عن الصادق (ع): «كان الحسن بن على (ع) اذا قام فى صلاته ترتعد فرائصه بين يدى ربه عزّ وجلّ». (بحار: 43/331)

فَرائِض :

جِ فريضة. واجب. لازم الاجراء. آنچه خداوند بر بندگان واجب نموده، از نماز و زكاة و روزه و حج و غيره.

رسول الله (ص): «امرنى ربى بمداراة الناس كما امرنى باداء الفرائض». (بحار: 2/69)

قيل لاميرالمؤمنين (ع): ما الاستعداد للموت؟ فقال: «اداء الفرائض واجتناب المحارم و الاشتمال على المكارم، ثم لا يبالى اوقع على الموت او وقع الموت عليه» (بحار: 6/137). اميرالمؤمنين (ع): «الفرائض، الفرائض، ادّوها الى الله تؤدّكم الى الجنة». (نهج: خطبه 167)

الصادق (ع): «اعبد الناس من اقام الفرائض». (بحار: 70/305)

سهام ارث. علم فرائض: دانشى كه چگونگى تقسيم ارث بر مستحقان به وسيله آن دانسته شود، وآن را بابى از فقه شمرده اند.

فُرات :

آب بسيار گوارا. خوش ترين آب. (وهو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات وهذا ملح اُجاج): و او خداوندى است كه دو دريا را به هم درآميخت: اين يك گوارا و خوش ترين آب وآن ديگرى شور و تلخ مزه... (فرقان:53)

فُرات :

نام يكى از دو رود بزرگ عراق. حمزه گويد: فرات معرّب است و اصل آن فالاد رود است، كه فالاد در فارسى اسب جنيبتى را گويند، بدين جهت كه اين رود در كنار دجله به اسب جنيبتى مى ماند.

سرچشمه فرات را در ارمينيه دانسته اند. (معجم البلدان)

داود بن فرقد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: شنيده ايم كه پيغمبر (ص) زمينهائى را كه از فرات آبيارى مى شود خاصه على (ع) ساخته؟ فرمود: آرى....

از حنان بن سدير نقل است كه گفت: روزى يكى از مردم كوفه بر امام باقر (ع) وارد شد حضرت به وى فرمود: آيا روزى يك بار در آب فرات غسل مى كنى؟ وى گفت: نه. فرمود: هفته اى يك بار؟ گفت: نه. فرمود: ماهى يك بار؟ گفت: نه. فرمود: سالى يك بار؟ گفت: نه. فرمود: تو از خير محروم مى باشى.

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه فرات سرور آبها است در دنيا و آخرت.

در خبر آمده كه روزى امام صادق (ع) از آب فرات بنوشيد و فرمود باز هم از آن به وى دهند وسپس خدا را ستايش نمود وفرمود: چه بركتى عظيم دارد! اگر مردم به بركات اين آب خبر مى داشتند دو سوى اين رودخانه را خيمه مى زدند; هيچ دردمندى در آن نرود جز اينكه بهبودى يابد. (بحار: 96/212 و 100/228 و 60/41)

فُراتَين :

تثنيه فرات. دو رود دجله و فرات را گويند.

فَراخ :

گشاد، واسع، مقابل تنگ.

فراخور :

شايسته و لايق و سزاوار. مناسب. متناسب.

فراخنا :

محل فراخى و گشادگى، مقابل تنگنا.

فراخواندن :

احضار. گفتن كه برگردد. دعوت.

فراخى :

گشادگى. فراوانى، وفور، خصب.

فُرادى :

يگان يگان. (ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اوّل مرّة): شما آدميان (در حشر) يگان يگان بر ما وارد شويد چنان كه در آغاز اين چنين شما را آفريديم. (انعام: 94)

نماز فرادى مقابل نماز جماعت. علىّ بن موسى الرضا (ع): «الصلاة فى مسجد الكوفة فرادى افضل من سبعين صلاة فى غير جماعة»: نماز فرادى در مسجد كوفه افضل است از هفتاد نماز در غير جماعت. (بحار: 100/397)

فِرار :

گريختن از چيزى يا به سوى چيزى. (قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل): بگو: گريختن شما را سود ندهد كه از مرگ يا از كشته شدن بگريزيد. (احزاب: 16)

(يوم يفرّ المرء من اخيه): روزى كه هر كسى از برادر خود (كه از هر كس به وى نزديك تر است) بگريزد. (عبس:34)

(ففرّوا الى الله) به سوى خدا بگريزيد، يعنى از معصيت ونافرمانى او به طاعت و فرمانبرداريش روى آوريد. (ذاريات: 50)

«ولعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحق وخابط الغىّ من ادهان ولا ايهان، فاتقوا الله عباد الله، وفرّوا الى الله من الله...» به جان خودم سوگند كه در نبرد با مخالفان حق وگروندگان به باطل سستى وسهل انگارى نمى كنم، پس اى بندگان خدا از خدا بترسيد و از خدا به سوى خدا بگريزيد از نافرمانى خدا گريخته به طاعتش پناه بريد... (نهج: خطبه 24).

از امام صادق (ع) روايت شده است: «لو انّ احدكم فرّ من رزقه كما يفرّ من الموت، لادركه رزقه كما يدركه الموت»: اگر يكى از شما از روزيش بگريزد چنان كه از مرگ مى گريزد، روزيش وى را دريابد چنان مرگ وى را درمييابد. (بحار: 70/143)

فرار بر دو نوع است يكى ممدوح و ستوده و ديگرى مذموم و نكوهيده، فرار ممدوح آنست كه آدمى به منظور حفظ دينش كه مبادا از دستش برود يا جانش كه بيهوده تلف شود وبازدهى نداشته باشد يا روح و روانش كه مبادا در جو ناسالم آلوده گردد از آنجا بگريزد وبه جاى امن پناه برد، كه دستور هجرت در اسلام بر اين پايه مى باشد; و گاه فرار از حالى بد به حالى نيكو بود. و فرار مذموم ونكوهيده: فرار از جهاد وبطور كلى فرار از وظيفه است.

«فرار ممدوح»

(ففررت منكم لمّا خفتكم فوهب لى ربى حكما) (شعراء: 21). اين آيه در باره حضرت موسى (ع) است موقعى كه پس از ساليانى كه از مصر به مدين گريخته بود واز آنجا با در دست داشتن منشور نبوت به مصر بازگشته و فرعون را به پرستش خدا دعوت مى كند، وى در پاسخ فرعون كه به وى گفت: اين مدت كجا بودى فرمود: در آن روزگار از ترس شما فرار كردم و اكنون با فرمان نبوت به سوى شما بازگشتم.

(ففرّوا الى الله انى لكم منه نذير مبين)(ذاريات: 50). از عصيان و نافرمانى خدا و از آن حالتى كه موجب هلاكت وبدبختى شما است به سوى خدا وطاعت وتسليم در برابر او و حالتى ستوده كه مايه خوشبختى و امنيت شما بود فرار كنيد و بدين كوى امن پناه بريد.

نبى اكرم (ص) فرمود: هر آنكس كه به منظور حفظ دينش از سرزمينى به سرزمين ديگر فرار كند هر چند يك وجب مسافت باشد مستوجب بهشت گردد و در آنجا با ابراهيم خليل و محمد (ص) هم خانه باشد.

امام باقر (ع) در تفسير آيه (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فتهاجروا فيها)فرمود: شما را نرسد كه حكام فاسق را اطاعت كنيد وچون احساس نموديد آنان در صددند دينتان را از دستتان بربايند زمين خدا وسيع است.

از حضرت رسول (ص) آمده كه حكيم ترين مردم كسى است كه از مردم نادان فرار كند.

نيز از آن حضرت است: از آنچه كه از عهده اش برنيائى فرار كن.

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه: همواره به تمام وجود از فرومايه احمق گريزان باش. (بحار: 19/31 ـ 38 و 1/202 و 77/164 و 78/43) و فرمود: «الفرار فى وقته ظفر». (بحار: 77/165)

و از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: «فرّ من المجذوم فرارك من الاسد»: آن چنان از جذامى بگريز كه از شير مى گريزى. (بحار: 75/14)

«فرار مذموم ونكوهيده»

از جمله فرار از جبهه جنگ است آنجا كه نبرد واجب بُوَد. آيات در اين باره متعدد آمده از جمله: (يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولّوهم الادبار...): (انفال: 15 و 16). اى مؤمنان هرگاه با تهاجم و تعرض كافران در ميدان كارزار روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت به دشمن كرده واز جنگ بگريزيد. و هر كه هنگام نبرد پشت به دشمن كند وبگريزد خود را در برابر خشم خدا قرار داده وجايگاهش دوزخ مى باشد كه بدترين منزل است; مگر اينكه گريزش بدين گونه بود كه از ميمنه به ميسره رود يا از فرقه اى به يارى فرقه ديگر شتابد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هنگام نبرد از فرار شرم داريد كه فرار بازماندگانتان را ننگ و عار و شما را به روز رستاخيز آتش دوزخ در پى خواهد بود. (غرر)

و فرمود: «وايم الله لان فررتم من سيف العاجلة...» به خدا سوگند اگر از شمشير اين جهان بگريزيد از شمشير آخرت جان سالم به در نخواهيد كرد، شما اشراف عرب و آبرومندان اين نژاديد، فرار از جنگ موجب خشم خداوند و خارى و بيچارگى و عار و ننگ هميشگى است، و اين را بدانيد كه فرار كننده بر عمر خود نمى افزايد و فرار مانع مرگ او نمى گردد... (نهج: خطبه 124)

از آن حضرت رسيده كه اگر كسى هنگامى كه در صحنه نبرد با دو مرد روبرو گردد و فرار كند وى فرارى به حساب آيد و چون با سه مرد جنگى مواجه شود وفرار كند چنين كسى فرارى محسوب نشود. (بحار: 100/34)

فَراست :

فهم و ادراك وزيركى و تيزهوشى و از صورت پى به سيرت بردن. از حضرت رضا (ع) سؤال شد: شما به چه راهى از درون مردم خبر مى دهيد؟ فرمود: مگر نشنيده اى كه پيغمبر (ص) فرموده: «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنورالله» (فراست مؤمن را مراقب باشيد كه وى به نور خدا مى نگرد)؟! سائل گفت: آرى شنيده ام. فرمود: هر مؤمن به اندازه ايمان وبصيرت و دانش خود فراستى دارد وخداوند فراست را به حد كمال به پيشوايان دين عطا نموده كه خود در كتابش فرمود: (انّ فى ذلك لآيات للمتوسّمين) و نخستين فراست مند پيغمبر است و پس از او على بن ابى طالب و بعد از او حسن و حسين و امامان از فرزندان حسين تا قيامت. (بحار: 24/128)

اميرالمؤمنين (ع) در يكى از نامه هاى خود به معاويه مى نويسد: «امّا بعد فانى على التردد فى جوابك والاستماع الى كتابك لموهّن رأيى ومخطىء فراستى...» من در اين كارم كه پياپى نامه هاى ترا پاسخ مى دهم وبه مضمون نامه هايت گوش مى دهم برخلاف انديشه وتشخيص وفراست خود عمل مى كنم (چه جواب چون توئى جز سكوت روا نباشد)... (نهج: نامه 73)

فَراش :

گستردنى، ج: افرشة و فُرُش، (الذى جعل لكم الارض فراشا) خداوند زمين را گستره شما ساخت وبه زير شما بگسترد. (بقره: 22)

از حضرت رضا (ع) در تفسير اين آيه آمده: يعنى خداوند زمين را متناسب با طبيعت شما وبدنهاى شما آفريد كه بتوانيد بر آن زندگى كنيد، نه آنچنان حرارتى به آن داد كه شما را بسوزاند و نه آن سردى وبرودت كه منجمدتان سازد، نه آنقدر خوشبوى كه موجب سردرد شما شود ونه آنقدر بد بوى كه شامه شما را بيازارد، نه آنچنان نرم مانند آب كه شما را در خود فرو برد و نه آنقدر سخت و صلب كه نتوانيد جهت ساختمان مساكن و گور مردگانتان از آن استفاده كنيد، آرى خداوند سبحان اين زمين را به گونه اى آفريد كه شما بتوانيد از آن بهره مند گرديد و بر آن آرام بگيريد، و از اين جهت اين زمين را فراش شما قرار داد.

(والارض فرشناها لنعم الماهدون) ما زمين را گسترديم، پس ما نيكو آماده كننده ايم. (ذاريات: 48)

به كنايه هر يك از دو همسر، زوج يا زوجه فراش يكديگر خوانده مى شوند: (وفرش مرفوعة) يعنى زنان ارجمند (واقعة: 34). و در حديث آمده: «الولد للفراش» يعنى فرزند از آن شوى زن است.

فراش الهام: استخوانهاى نرمى كه جلوى سر وبالاى بينى قرار دارند، و هر استخوان نرم را فراشة خوانند. در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «ضرب يطير منه فراش الهام» آنچنان ضربتى كه كاسه سر بپرد. (نهج: خطبه 34)

فَراش :

جمع فراشة: پشه هاى ريز كه شب به دور چراغ يا آتش گرد آيند وخود را به آتش افكنند و بسوزند، كه اين حشره چون شب فرا رسد خود را در خانه اى تاريك پندارد و در جستجوى روز باشد، چون نورى ببيند آن را روز پندارد و از اين جهت خود را به آتش افكند.

غزّالى گفته: تو گمان مى برى كه اين حيوان از فرط جهالت خويشتن را به آتش مى افكند، در صورتى كه تو آدمى از آن نادان ترى، زيرا او از شدت عشق به روشنى خود را در آتش مى افكند وبيش از يك دم رنج سوختن نمى يابد، ولى تو از فرط خود باختگى در برابر شهوات نفسانى خود را به آتشى مى افكنى كه براى هميشه يا مدتى طولانى در آن مى سوزى.

(يوم يكون الناس كالفراش المبثوث)روزى كه مردمان مانند پروانگان پراكنده باشند. (قارعة:4)

فَراعِنَة :

جِ فرعون لقب سلاطين مصر باستان. فراعنه مصر بيست و شش سلسله بوده اند و تاريخشان تقريبا سه هزار سال مى شود، پايتخت مصر گاهى «مِنفيس» و زمانى «تب» بوده است; قدرت و عمران اين مملكت در زمان سلطنت توتميس سوم و رامسس دوم كه از فراعنه تب بودند به اعلى درجه رسيد; از آن پس مدتى متمادى دچار انحطاط شد تا عاقبت به همت فراعنه سائيس باز در سده هفتم ق.م قوامى گرفت، لكن در سال 525 ق.م به ضربت ايرانيان از پاى درآمد.

اساس تاريخ مصر بر تأثير نيرومند نيل قرار گرفته است. مردم مصر كه به صورت قبايلى صحرا گرد بدين سرزمين قدم گذاشتند ناچار گرديدند كه در برابر طغيان اين رود به دستيارى همديگر به دفاع برخيزند ومنزل هاى خود را پهلوى هم روى بلنديها بسازند و بندهاى متعدد ببندند. به اين ترتيب به كشت و زرع زمين و زندگى اجتماعى و اطاعت از سرپرست عادت كردند و خاك مصر به چندين امارت منقسم گرديد. مردم مصر به اسلاف خود مى باليدند و مدعى بودند كه اين ممالك را در بدو امر خداوندان اداره مى كرده اند. سرانجام امارتهاى مزبور همه در تحت لواى دو دولت درآمد: در شمال، مصر سفلى كه پادشاه آن كلاهى سرخ رنگ، خوابيده و از عقب برگشته بر سر داشت ودر جنوب مصر عليا كه پادشاهش كلاهى بلند و سفيد به سر مى گذاشت.

سلاطين مصر عليا به كرات با رقبا جنگيدند تا ايشان را به زير اطاعت خويش آوردند و مالك الرقاب تمام مصر گرديدند و از آن پس به نام فرعون شناخته شدند، فراعنه مصر تاج مخصوصى مركب از كلاه سرخ مصر سفلى و كلاه سفيد مصر عليا بر سر گذاشتند تا علامتى از اجتماع دو دولت باشد.

نخستين فرعون مصر منس نام داشت كه شهريار تى نيس يا مصر عليا بود. تاريخ اين رخدادهاى كهن را كسى به تحقيق نمى داند. مردم مصر در حدود چهار هزار سال قبل از ميلاد مسيح مدنيتى داشته اند، خطى اختراع كرده بودند و تقويم داشتند. سلطنت منس را مى توان به احتمال در حوالى سال 3300 ق.م دانست.

از عهد منس كه بانى سلسله اول بود متناوباً 26 سلسله در مصر سلطنت كرده اند. تاريخ ادوار فراعنه را مى توان به چهار دوره اصلى تقسيم نمود. دولت قديم به دوره اى اطلاق مى شود كه در طى آن شهر منفيس واقع در مصر سفلى مركز دولت مصر بوده. مشهورترين سلاطين اين دوره كئوپس و كفرن و مى كرينوس مى باشند كه اهرام سه گانه مصر را بنا كرده اند.

دولت قديم جاى خود را به دولت ميانه (وسطى) داد در اين دوره شاهين فرعونى منفيس را ترك گفته بر كنگره تب (مصر عليا) قرار گرفت. اين دولت پس از پانصد سال آبادى و اعتبار در نتيجه هجوم هيكسس ها كه از آسيا آمده و چادرنشينانى غارتگر بودند از هم پاشيد (در حدود 1700 ق.م) طولى نكشيد كه مصر از تحت سلطه هيكسس ها به در آمد و دوباره تب پايتخت گرديد. فراعنه اين دوره در جنگاورى و كشور گشايى بر همه پيشى داشته اند و مصر را به منتهاى شوكت خود رسانيده اند. مشهورتر از همه آنها توتمس سوم و رامسس دوم بوده اند. در دوره بعد به مناسبت جنگهاى داخلى و هجومهاى متوالى دولت مصر دچار تجزيه شد. فراعنه سلسله بيست و ششم كه در سائيس سلطنت كردند اقتدار آنها را باز گرداندند ولى خيلى دير بود و غلبه ايرانيان در 525 ق.م يكسره به استقلال مصر خاتمه بخشيد.

منس و ديگر فراعنه دو سلسله اول مقر سلطنتشان تى نيس واقع در نزديكى آبيدوس (مصر عليا) بود. ولى از سلسله سوم به بعد تاج و تخت سلاطين به مصر سفلى كه از حيث تمول و عمران بر نواحى ديگر رجحان داشت منتقل گرديد و منفيس پايتخت شد. منفيس در ساحل چپ نيل و تقريباً در جنوب قاهره و كنار دلتا قرار داشت وبناى استوارى موسوم به ديوار سفيد كه مى گفتند به فرمان منس ساخته شده، بر آن مشرف بود. ساختمان سد بزرگى را هم كه شهر را از طغيان نيل حفظ مى كرد به منس نسبت داده اند. اين سد هنوز برجاست ولى از خود شهر منفيس كه روزى از بزرگترين ومشهورترين بلاد جهان شمرده مى شد حتى ويرانه اى بر جاى نمانده است.

در منفيس جشن هاى بزرگ مذهبى بسيار مى گرفتند وجمع كثيرى از اطراف و اكناف مصر براى اين جشن ها بدان شهر مى آمدند. معتبرترين اين جشن ها به افتخار گاوپيشانى سپيد، آپى، گرفته مى شد. كاهنان در محوطه اى كه در كنار معبد فتاه (خداوند منفيس) واقع شده بود از اين گاو نگهدارى مى كردند. گاو آپى سياه بود و روى پيشانى لكه اى سفيد و سه گوش داشت. زبان و اندام او هم علائم خاصى داشت كه فقط كاهنان آن را مى دانستند. اين گاو را تا زنده بود مانند خدايى پرستش مى كردند چنانكه هيچ حيوان مقدسى تا اين پايه در مصر قدر و منزلت نداشت. پس از مرگ جسد او را مانند سلاطين حنوط نموده در قبرى مى گذاشتند و متدينين باز به ستايش او مى آمدند دخمه گاوهاى پيشانى سفيد را ماريت در سال 1851 م در نزديكى منفيس پيدا كرده است. پرستش گاو آپى كه در زمان سلسله دوم معمول شد تا آخر تاريخ مصر دوام يافت. در ميان فراعنه دولت قديم مشهورترين آنها سه پادشاه از سلسله چهارم يعنى كئوپس، كفرن و مى كرينوس بوده اند كه در حدود سده بيست و هشتم ق.م. مى زيسته اند. از روى بناهاى عظيم استوارى كه اين سه پادشاه به عنوان خوابگاه ابدى خود ساخته اند امروز مى توان قياس كرد كه قدرتشان تا به چه پايه مى رسيده است. بناهاى مزبور همان اهرام ثلاثه است كه به فاصله ده هزار ذرع از شمال منفيس نزديك قريه جيزه برپاى ايستاده اند و هيچكس از روى يك تصوير، نمى تواند عظمت اين بناهاى پر هيمنه را پيش خود تصور كند. هيچ مسافر نمى تواند به آنها نظر افكند و خود را خوار و زبون نشمرد.

از اين اهرام آنكه بلندتر است، هرم كئوپس است كه ارتفاع نخستين آن 146 ذرع بوده و اكنون 137 ذرع بلندى دارد و طول ضلع موربش به 277 ذرع مى رسيده است. اين هرم عظيم ترين بناى سنگى روى زمين است. هرم كفرن كمى كوچكتر وبلندى آن 136 ذرع است. هرم مى كرينوس بسيار كوتاهتر است و ارتفاعش فقط به 66 ذرع مى رسد. سطح خارجى اين اهرام پوششى از سنگ آهك داشته كه در نهايت دقت بر هم سوار شده و صيقلى هم بوده است اما امروز تقريباً تمام آن ريخته است. اين پوشش جلوى منافذ دالانهاى پيچ در پيچ را كه سرانجام به مدفن فرعون منتهى مى شده مى گرفته است.

back page fehrest page next page