back page fehrest page next page

زير پاى هر يك از اهرام محوطه وسيعى ترتيب داده و در آنجا اهرامى كوچكتر براى خانواده سلطنت مى ساختند وعلاوه بر آن معبدى برپا مى كردند كه پس از مرگ فرعون مخصوص پرستش او مى شد. و بهوسيله راهرو سربازى به محوطه ارتباط مى يافت براى تكميل اين مجموعه به دستور كفرن تخته سنگى عظيم را به شكل ابوالهول (شيرى با سر انسان كه بر روى دو پا نشسته بود) حجارى كردند و در جلگه اى كه مجاور راهرو و معبد بود قرار دادند.

ابوالهول جيزه كه نيم آن تا چندى پيش در زير شن فرو رفته بود پيكر عظيمى است كه بلندى پايش 20 ذرع و طول تنش 57 ذرع است و بى ترديد مظهر خود كفرن بوده است. سنگهايى كه در اين بناها بكار رفته قسمتى از آن از مقطع هاى رشته جبال آرايى به وسيله قايق به اين نقطه آورده مى شده وبراى رساندند آنها به كف هرم راههاى بزرگ وسرازير مى ساختند و پس از پايان كار آن راهها را خراب مى كردند. مردم مصر همه در سر اين كارها مشغول بودند و كئوپس و كفرن محققاً در اثر همين بيگاريهاى پر مشقتى كه به مردم تحميل مى كردند به جبابره معروف شده اند وتنها مى كرينوس به ديندارى وعدالت شهرت يافت.

دولت وسطى ـ عاقبت دولت منفيس رو به ضعف گذاشت. در عهد فراعنه بى حال، سلاطين باجگزار استقلالى پيدا كردند و در مصر حكومتى به شيوه ملوك الطوايف برقرار شد كه درست مانند حكومت هاى فرانسه پس از شارلمانى بود.

پادشاهان مصر عليا كه اصلا اهل تب بودند سلطنت مصر را تصاحب كردند ويازدهمين سلسله فراعنه را كه آغاز دولت وسطى است تشكيل دادند. و در حدود 2200 ق.م «تب» پايتخت مصر شد وجاى منفيس را گرفت وبار ديگر كشور منظم و آباد وصاحب دولتى بزرگ گرديد.

فراعنه دولت وسطى براى حفظ حدود و ثغور كشور استحكاماتى برپا كردند وقطعه سينا را در تنگه سوئز از نظر معادن مس آن تصرف كردند و از جنوب قسمتى از نوبه را به خيال بهره بردارى از معادن طلاى آن گرفتند وكوشيدند قدرت خود را تا شام بكشانند تا دولت مصر از چوب جنگلى نيز مستغنى باشد.

با اين حال پانصد سال بعد فتور تازه اى در كارها پديدار گشت. هيكسس ها از آسيا راه افتادند و مواضع سرحدى را در هم شكستند و به نهب وغارت پرداختند وطرد آنها با محارباتى سنگين وطولانى انجام پذيرفت.

تخليه خاك مصر از اغيار، آغاز فصل تازه اى در تاريخ مصر گرديد كه بايد آنرا دولت دوم تب خواند. زيرا در اين دوره هم اريكه سلطنت در تصرف سلاطين تب بود كه توانسته بودند هيكسس ها را از ميهن خارج كنند. پس از بحران مزبور زندگى تازه اى در مصر پيدا شد كه بسيار سريع وحيرت انگيز پيش مى رفت و در زمان سلطنت سلسله هاى هيجدهم و نوزدهم به حداكثر شوكت و قدرت خود رسيد. فراعنه اين دوره دست به عمران وآبادى زدند و معابدى را كه در حمله هيكسس ها خراب شده بود تعمير كردند يا از نو ساختند و از اينگونه بناها بخصوص در تب كه پايتخت بود بيشتر بنا كردند.

بزرگترين معابدى كه شاهكار معمارى مصر شناخته شده وتماشاى خرابه هاى آن بيننده را به حيرت مى آورد از همين عصر است. فراعنه در ساختمان مقبره خود نيز اهتمامى جميل داشتند. مقابر اين عصر شكل هرم نداشت بلكه سردابهايى بود كه در زير زمين و در دل سنگ مى ساختند. اين مقابر امروز در جايگاهى كه موسوم به «وادى فراعنه» مى باشد و نزديك تب قرار دارد كشف شده و به صورت كوهى نمودار است و چون جسدهاى موميايى شده فراعنه نيز بدست آمده، و مى توان از روى آنها سيماى فرعونان مقتدرى چون توتمس سوم و ستى اول ورامسس دوم را پس از سه هزار سال در موزه قاهره ديد.

فراعنه دولت جديد تب بيش از اسلاف خود به كشور گشايى دست زدند و نيز بيش از آنها در اين راه كامياب شدند ويكى از علل آن اين بود كه مردم مصر در طى مبارزات استقلال طلبانه در برابر آسيائيان عزت نفسى يافته بودند و از طرف ديگر فنون جنگى در مصر پيش رفته بود و استعمال اسلحه تازه را مصريان از دشمنان خود آموخته بودند و علاوه بر اينها فراعنه تسخير اراضى مجاور تنگه سوئز را در برابر هجوم آسيائيان ضرور مى شمردند. در كشور گشايى هيچ يك از پادشاهان سلسله هجدهم به پاى توتمس سوم كه در سده هفدهم ق.م مى زيست ـ نمى رسيد. ديوارهاى معبد بزرگ «كرنگ» اردوكشيهاى او را به تمام و كمال شرح مى دهد وبيان مى كند كه چگونه توتمس سوم را فتحى بزرگ نصيب مى آيد؟ و چگونه دروازه هاى قلاع استوار فلسطين و شام بر وى گشوده مى شود؟ توتمس تا كاركميش كه در قسمت علياى فرات قرار داشته است، رانده وآنجا را به تصرف آورده است و چنان شوكت به هم زده كه پادشاهان آسيا برايش تحفه و هديه مى فرستاده اند.

لوحى از سنگ سماق در كرنك بدست آمده است كه از زبان خداوندگار مصر آمن سرودى ظفر نمون بر آن منقوش است و در خطاب به توتمس مى گويد: «منشور حكمرانى بر كره خاك وشرق و غرب عالم را به نام تو توقيع كرده ام... تو با كمال جلال و جبروت خود از رود بزرگ ناهارينا گذشتى. مشيت من چنان بود كه قدرت تو سراسر گيتى را بگيرد و اقوام مختلف با باج و خراج هنگفت در برابر شوكت وحشمت تو سر فرو كند... من آمدم و زير بازوى ترا گرفتم تا سلاطين شمال فنيقيه را پايمال كنى، من آنها را از ميان كوهپايه ها بيرون كشيدم و به پاى تو انداختم...».

شاعرى كه اين سرود را ساخته مسلماً راه اغراق پيموده تا تملقى از فرعون گفته باشد زيرا در واقع براى مصر در خارج از قاره آفريقا جز شام و فلسطين چيزى نبود با اين همه سلاطين آسيا به اولويت فرعون اذعان داشتند و دست اتحاد به سوى او دراز مى كردند.

فراعنه سلسله نوزدهم نيز سلاطين بسيار مقتدرى بودند كه در ميان آنها از همه معروفتر رامسس دوم است كه سلطنت او تقريباً 60 سال طول كشيد. هيچ پادشاهى به اندازه رامسس دوم معبد نساخته وهيچ كس مانند او ديوارهاى معابد را غرق توصيف كارهاى بزرگ خود نكرده است. در مصر ونوبه خرابه اى نيست كه نام رامسس دوم بر آن نقش نباشد وحتى گاهگاه معماران او نام اسلافش را كنده و به جاى آنها نام رامسس را نوشته اند. از اين رو در ميان فراعنه ذكر رامسس دوم بيش از همه روى زبانهاست ويونانيان همه كارهاى مهم مصر را به او نسبت مى دادند وفتح تمام آسيا وحتى هند را در تاريخ او مى آورده اند اما حقيقت اين است كه رامسس دوم به سختى توانست شام و فلسطين را بگيرد وقسمت شمالى شام را هم پس از چندى دوباره به خاندان هيتيت پس داد و در جنگى كه بر سر آن با قشون هيتيت كرد ناچار شد آشتى كند و دختر پادشاه هيتيت را نيز به زنى گرفت.

غالباً در تاريخ ديده مى شود كه پس از فرمانروايى هاى طولانى و پر افتخار فتورى بر اركان قوى ترين سلطنت ها مستولى مى شود و دوره انحطاطى فرا مى رسد. اين حالت پس از درگذشت رامسس دوم بر مصر دست يافت از آغاز سده دوازدهم ق.م. فراعنه، آنچه را در آسيا داشتند از دست دادند و همّ خود را صرف نگهدارى ثغور كشور خود كردند. و در داخل كشور هم اغتشاش و شورشى چند بروز كرد و روز به روز دشوارتر گرديد و سرانجام كار مصر به تجزيه كشيد. ليكن چنان نبود كه تنزل مصر را پايان نباشد زيرا آن مملكت را وسيله خلاصى بسيار بود و از حيث ثروت و صناعت و هنر و نظم ونسق به مراتب بر دشمنان خود مزيت داشت. بنابر اين اگر سلطانى با عزم ظهور مى كرد مى توانست باز آبادى وقدرت از دست رفته را باز گرداند. سراسر تاريخ مصر پر از بحران هاى ناگهانى وهولناك است. مخوف ترين فتور تاريخ مصر غلبه لشكر آشور است كه در سده هفتم ق.م. با قيام مردم از مصر رانده شدند. ده سال از اين ماجرا نگذشته بود كه سلطان سائيس (مصر عليا) ساخلوهاى آشورى را به كلى تار و مار كرده و قدرت خود را در سراسر مصر برقرار نمود وبيست وششمين سلسله فراعنه را تشكيل داد. مصر در روزگار فراعنه اى كه از سائيس برخاسته بودند به درجه اى آباد شد كه با درخشانترين اعصار گذشته پهلو به پهلو مى رفت. به گفته هرودت «مصر هرگز از آن معمورتر و خوشبخت تر نبود. نه هرگز رود نيل تا اين درجه بركات خود را شامل زمين مصر مى كرد و نه خاك مصر تا اين درجه به مردم آن سرزمين حاصل مى داد» در آن ايام مصر شهرهاى مسكون بسيار داشت.

بانى خاندان فراعنه سائيس، پسامتيك اول بود كه همّ خود را در راه اعاده آبادانى معابد مصروف داشت. و دخمه گاو آپى را در منفيس مرمت كرد.

جانشين او نخائوى دوم بود كه در مقابل مقاصد ومطالب مهم بسيار استوار وپايدار بود چنانكه صد و بيست هزار نفر را براى كندن ترعه اى از رود نيل به درياى احمر به كار گماشت و يك دسته كشتى را مجهز كرده و به گردش دور قاره آفريقا فرستاد و او بود كه لواى فتح و ظفر را تا كنار فرات پيش برد ولى از نبوكدنزر پادشاه بابل شكست خورد.

آخرين فرعون بزرگ قرن ششم ق.م. آمازيس بود كه عصيان كرد وسلطنت را تصاحب نمود وسپس مدت چهل سال با حلم وعقل فرمانروايى كرد.

فراعنه سائيس، چون به دستيارى مزدوران يونانى روى كار آمده بودند، يونانيان را دوست داشتند و براى آنها ارج و منزلتى قائل مى شدند. اين امر گاهگاه با مقاومت شديد مصريان روبرو مى شد، زيرا مردم مصر از نظر علاقه شديد به مذهب خود و نيز در نتيجه غرور ملى و تمدنى اجانب را، از هر قوم و ملتى، ناپاك مى شمردند وبراى آنها محله مخصوصى را در نظر مى گرفتند. يونانيان با وجود احترامى كه در نظر فرعون داشتند مى بايست فقط در همان محله هاى مخصوص سكونت اختيار كنند. هنگاميكه هرودت در سال 450 ق.م. از مصر ديدن كرد، سلطنت فراعنه به هم خورده بود ومصر در تحت لواى كشور گشاى بزرگى كه پادشاه ايران بود، مى زيست. (تاريخ ملل شرق و يونان ـ تأليف البرماله وژوال ايزاك ـ ترجمه عبدالحسين هژير:27 ـ 40)

فَراغ :

پرداختن. تهى شدن. تهى بودن. آسوده شدن. فراغ از كار: ضد اشتغال به آن. (فاذا فرغت فانصب. و الى ربّك فارغب): وچون از نماز پرداختى براى دعا همت گمار (خود را به تعب افكن) و به سوى خداى خويش اشتياق ورز. (شرح: 7 ـ 8) (سنفرغ لكم ايّها الثقلان): اى گروه جن وانس! زودا كه به حساب بپردازيم. (رحمن: 31)

علىّ (ع): «فليعمل العامل منكم فى ايّام مهله قبل ارهاق اجله، وفى فراغه قبل اوان شغله»: سزد كه شما در روزهائى كه مهلت داريد به وظائف بندگى بپردازيد پيش از آن كه مرگ شما را دريابد، و در اوقات فراغت پيش از آن كه درگير و گرفتار آئيد. (نهج: خطبه 85)

آن حضرت در نامه اى به يكى از فرماندهان سپاه خود:

«واعلم انّ الدنيا دار بليّة لم يَفرُغ صاحبها فيها قطّ ساعة الاّ كانت فرغته عليه حسرة يوم القيامة»: بدان كه دنيا سراى آزمايش (خداوند) است (بنده خود را)، كسى كه در آن زندگى مى كند اگر ساعتى در آن فراغت يابد ودست از كار بكشد، همان ساعت بيكارى موجب حسرت و افسوس وى در قيامت گردد. (نهج: نامه 59)

فراغ: نام قاعده اى فقهى. به «قاعده فراغ» رجوع شود.

فَراغ بال

(مركّب اضافى) :

آسودگى خاطر. آسايش و راحتى خيال. بال در لغت به معنى دل است. يعنى تهى بودن دل از ملال و غم. معادل اين واژه «دعة» است. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة وتبوّأ خفض الدعة» هر آنكس كه به آنچه به دستش رسيده بسنده كند به آسودگى پيوسته و در جايگاه فراغ بال فرود آمده. (نهج: حكمت 363) وفرمود: «ما اربح الدعة معها الامان من النار» چه پر سود است فراغ بالى كه ايمنى از دوزخ به همراه داشته باشد (نهج: حكمت 36). به «آسايش» نيز رجوع شود.

فَراغَت :

بى كارى، خلاف شغل، در حديث آمده: اف بر آن مردى كه هر جمعه خود را براى امر دينش فارغ نسازد. در حديث ديگر است كه خداوند كثرت فراغت را دشمن دارد. (مجمع البحرين)

فراق

(به فتح يا كسر فاء) :

جدائى، دورى، از يكديگر جدا شدن. (قال هذا فراق بينى وبينك) آن بنده برگزيده خدا (خضر) كه با موسى (ع) بود به وى گفت: اين زمان هنگام جدائى من و تو از يكديگر است. (كهف: 78)

(كلاّ اذا بلغت التراقى وقيل من راق وظن انه الفراق) آرى مطلب از اين قرار است كه چون جان آدمى به گلوگاهش رسد وآنها كه به بالين وى نشسته اند گويند آيا شفا دهنده و درمان كننده اى هست. آنگاه وى دريابد كه اكنون هنگام جدائى او از اين جهان است. (قيامة: 26 ـ 28)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «لا ينال العبد نعمة الا بفراق اخرى» شيوه دنيا اين است كه آدمى به نعمتى در آن دست نيابد جز به فراق نعمت ديگر. (نهج: خطبه 191)

نيز از آن حضرت آمده كه فراق، عقوبت عشق است. (بحار: 78/11)

فراماسون :

اين كلمه در قرن سيزدهم ميلادى به پيشهورانى كه با تيشه كار مى كردند گفته مى شد. تيشه دار. هيزم شكن.

از قرن سيزدهم به بعد به كسانى گفته شده كه در حوزه هاى سازمان اسرارآميز فراماسونرى شركت مى كردند.

عضو يك جامعه جهانى سرّى كه هدفش به ظاهر تبليغ برادرى، تعاون اجتماعى و كمك هاى متقابل است.

در سازمان فراماسونرى حوزه هائى به نام لژ وجود دارد كه همه اين لژها از يك كميته مركزى دستور مى گيرند.

فراماسونرى در عين حال كه يك سازمان سرّى نيست اسرار پنهان بسيار دارد، امروز در كشورهاى كمونيست، ديگر آثارى از فعاليت اين سازمان به چشم نمى خورد ولى در كشورهاى اروپاى غربى و آمريكا هنوز حوزه هاى آن وجود دارد.

تشكيلات فراماسونها از قرن سيزدهم م. به بعد سر و سامانى گرفت و تأسيس آن از قرن چهاردهم م. در لندن آغاز گرديد. از اوايل قرن هيجدهم م. و به خصوص از سال 1717 فراماسونرى در آمريكا و آسيا هم نفوذ كرد و حوزه هاى وسيع آن در همين قرن در ايرلند، هند و ديگر كشورها بوجود آمد و همواره فعاليت خود را گسترش داد تا جايى كه در طول 40 سال در تمام شهرهاى معروف هندوستان از جمله بنگال، كلكلته، مدرس و بمبئى لژهاى فراماسونرى تأسيس شد.

در فرانسه نخستين حوزه در سال 1732 م. برپا شد و در كشورهاى ديگر به ترتيب زير سازمانهاى فراماسونى بوجود آمد:

آلمان 1733 م ـ پرتقال 1735 م ـ هلند 1735 م ـ سويس 1740 م ـ دانمارك 1745 م ـ ايتاليا 1763 م ـ بلژيك 1765 م ـ روسيه 1771 م و سوئد 1773 م.

به همين ترتيب نفوذ فراماسونرى تا دورترين نقاط زمين گسترش يافت. در امريكاى شمالى و مخصوصاً در ايالات متحده اتازونى ايرلنديها و اسكاتلندى ها از اوايل قرن هيجدهم براى ايجاد لژهاى اين سازمان دست به كار شده بودند. و در 1734 م. بنيامين فرانكلين كه در آن روزگار بيست و هشت ساله بود رهبر ماسون هاى پنسيلوانيا شد و در همان سال نخستين كتاب مربوط به اين سازمان را در آمريكا به چاپ رسانيد.

به دنبال اين كوشش ها در فراماسونرى، حوزه هاى رمزى پديد آمد. مثلا در آمريكا شمالى «لژهاى آبى» مخصوص فراماسونهايى بود كه عضو سازمانهاى كشورى بودند (نقل به اختصار از دايرة المعارف بريتانيا). ظاهراً فراماسونرى در زمان ناصرالدين شاه قاجار در ايران هم نفوذ يافت.

فراموشى :

از ياد رفتگى، نسيان. (ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا)خداوند در مقام تعليم دعا به بندگان، از قول آنها چنين نقل مى كند: خداوندا ما را به جرائمى كه از روى فراموشى و اشتباه از ما سر زده مؤاخذه و كيفر مفرما. (بقره: 286)

مفسران ذيل اين آيه گفته اند: گمان نرود كه فراموشى در همه مورد، عذر گناه باشد; كه اكثر خطاها وفراموشيها بر اثر كوچك شمردن فرمان و اهميت ندادن به تكاليف محوّله است، و لذا خداوند، آدم (ع) را مؤاخذه فرمود و سپس او را بخشود، كه: (ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما) وجوه ديگرى در معنى اين آيه گفته اند كه به كتب مفصله محول مى شود.

(ولا تنسوا الفضل بينكم) كمك به يكديگر وگذشت از يكديگر را فراموش مكنيد. (بقره: 237)

اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: «يأتى على الناس زمان عضوض...» زمانى بيايد كه مردمان احسان به يكديگر را به دست فراموشى سپارند، توانگر آنچنان در دهش امساك ورزد كه مال خويش را ميان دندانهايش گرفته بر آن مى فشارد، در صورتى كه خداوند بندگانش را بجز اين شيوه فرمان داده است و فرموده: «ولا تنسوا الفضل بينكم»: داد و دهش بلاعوض در ميان خود را فراموش منمائيد... (نهج: حكمت 460)

از امام صادق (ع) ـ به نقل مفضل بن عمرو ـ آمده: چنان كه خداوند نعمت ياد را به انسان عطا فرموده است، نعمت فراموشى را ـ كه از آن ارزنده تر است ـ نيز عطا كرده است، چه اگر فراموشى نمى بود هيچكس از مصيبتى كه بر او وارد مى شد تسلّى نمى يافت و هيچ حسرت از دلش بيرون نمى رفت و عقده ها زدوده نمى گشت... (بحار: 61/255)

امام صادق (ع) فرمود: سه چيز است كه عاقل نبايد آنها را فراموش كند: فانى بودن دنيا و دگرگونى اوضاع زمان، و آفات و حوادث كه هيچكس از آنها ايمن نباشد.

عبيد بن زراره گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: عنايتى كه خدا به دروغگو كرده آنست كه به وى فراموشى داده.

از آن حضرت رسيده كه هرگاه شيطان چيزى را از ياد شما برد دست به پيشانى خود نهيد وبگوئيد «اللهم انى اسئلك يا مذكّر الخير وفاعله والآمر به ان تصلى على محمد و آل محمد وتذكّرنى ما انسانيه الشيطان».

از امام موسى بن جعفر (ع) روايت شده كه نه چيز موجب فراموشى است: خوردن سيب ترش و گشنيز و پنير و نيم خورده موش و در آب راكد ادرار نمودن ونوشته قبرها را خواندن وبين دو زن راه رفتن و شپش انداختن و در گودى پشت سر حجامت نمودن. (بحار: 78/238 و 72/251 و 95/339 و 76/319)

«فراموشى پيغمبران»

از جمله مسائل كلاميه كه از ديرباز ميان دانشمندان اسلامى محل خلاف و نقض وابرام بوده مسئله نسيان وفراموشى در مورد انبياء الهى است كه ظاهر آيات بسيارى از قرآن كريم بر آن دلالت دارد، وكسانى كه مخالف اين نظريه هستند اين آيات را به معانى ديگر توجيه وتفسير نموده اند:

1 ـ (ما ننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مثلها الم تعلم انّ الله على كل شىء قدير). (بقرة: 106)

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مى گويد: نسيان را در اين آيه به دو وجه مى توان معنى كرد: 1 ـ ترك (انجام ندادن كار) چنان كه در آيه (نسوا الله فنسيهم) يعنى آنها طاعت خدا را ترك كردند از اين رو خداوند رحمت خود را از آنها بازداشت.

2 ـ به معنى فراموشى، چنان كه در آيه (و اذكر ربك اذا نسيت) به اين معنى است، و بنابراين معنى، مراد، فراموشى امت است بدين معنى كه چون آيه اى نسخ شود و مردم از عمل به آن ممنوع گردند خواه ناخواه به مرور زمان آن آيه بدست فراموشى سپرده مى شود.

و چنين چيزى (فراموشى) نسبت به خود پيغمبر (ص) روا نباشد زيرا اين امر موجب نفرت و بى رغبتى مردم از آن حضرت گردد. اين بود نظريه مرحوم شيخ ابوجعفر طوسى در تفسير تبيان، اما جمعى از محققين، فراموشى را بر پيغمبر روا دانسته وگفته اند: چنين نيست كه اين صفت بر پيغمبر منقصت شمرده شود در صورتى كه محض مصلحتى بوده باشد. شاهد اين مدّعى آيه (سنقرئك فلا تنسى الا ما شاء الله) كه در اين آيه فراموشى پيغمبر، ممكن آمده كه چون خداوند بخواهد وى قرآن يا بخشى از آن را از ياد ببرد. واين نظريه «حسن» از مفسران است. ولى «زجّاج» مفسر ديگر اين نظريه را مردود شمرده و گفته: خداوند به پيغمبرش خبر داده كه هرگز قرآن را از ذهن وحافظه او بيرون نخواهد كرد، كه فرمود: (ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره)...

2 ـ دومين آيه اى كه به ظاهر دلالت بر فراموشى پيغمبر مى كند (سنقرئك فلا تنسى) (اعلى: 6) مى باشد، يعنى ترا به خواندن آن وادار مى سازيم تا دگر فراموش نكنى. و به قول ديگر يعنى جبرئيل به فرمان ما قرآن را بر تو مى خواند كه آن را از بر كنى و فراموش ننمائى. ابن عباس گفته: پيغمبر (ص) را عادت بر اين بود كه چون جبرئيل وحى بر او نازل مى كرد آن را به همراه جبرئيل تلاوت مى نمود مبادا فراموشش شود، و چون اين آيه فرود آمد دگر آن حضرت چيزى را فراموش ننمود (الا ما شاء الله) جز آنجا كه خدا بخواهد. فرّاء گفته : هرگز خدا نخواسته كه پيغمبرش چيزى را از ياد ببرد، و استثناء (الا ما شاء الله) در اينجا مانند استثناء در (خالدين فيها ما دامت السماوات والارض الا ما شاء الله)مى باشد زيرا بهشتيان هرگز از بهشت بيرون نشوند، ومراد آنست كه چيزى از قدرت خدا خارج نيست.

پس اين آيه در حقيقت فضيلت پيغمبر (ص) را بيان مى دارد، كه آن حضرت با وجود اين كه سواد نوشتن را نداشته هرگز مطلبى را از ياد نمى برده، واين از معجزات پيغمبر است.

3 ـ سومين آيه (واما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين)(انعام: 68)، يعنى اگر احيانا شيطان نهى ما، تو را از اين كه با ستمگران همنشينى كنى از ياد تو برد هنگامى كه به يادت آمد مرتكب اين كار مشو.

مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه پس از آن كه مطالب مربوطه را بيان مى دارد بالاخره مى گويد: جبائى از مفسران عامه گفته: اين آيه بر بطلان قول اماميه دلالت دارد كه مى گويند: پيغمبر و امام را فراموشى دست نمى دهد... سپس در مقام جواب مى گويد: اماميه نگفته اند كه پيغمبر و امام به هيچوجه دچار فراموشى نمى شوند، بلكه آنها مى گويند آنها در امورى كه به تبليغ رسالتشان مربوط باشد مطلبى را از ياد نمى برند، ولى در شئون زندگى شخصى مانند ديگران معروض نسيان مى شوند مگر در آن حد كه در خردشان خلل وارد سازد. (مجمع البيان ذيل آيات ياد شده)

محمد رشيد رضا صاحب تفسير المنار آيه اخير را از دو بُعد بررسى كرده: الف ـ اين كه فراموشى پيغمبر به شيطان نسبت داده شده در صورتى كه قرآن مى گويد: شيطان را بر بندگان خالص خدا تسلطى نباشد. اين شبهه را به دو وجه مى توان حل كرد:

1 ـ هر چند به ظاهر خطاب به پيغمبر است ولى مراد امت آن حضرت مى باشد از باب «اياك اعنى واسمعى يا جارة».

2 ـ فراموشى دادن شيطان انسان را به نحو تصرف در فكر و تسلط بر شعور او نمى باشد، وگرنه جز در مورد دوستان مشركش وى را اين امر ميسّر نبودى، در صورتى كه خداوند از قول يار موسى (ع) كه يوشع بن نون بوده و مقام نبوت را حائز بوده مى گويد: (وما انسانيه الا الشيطان ان اذكره).

ب ـ بُعد دوم اين آيه كه وى مورد بررسى قرار داده مسئله فراموشى پيغمبران است، و مى گويد: دليلى ندارد كه كسى منكر اين امر شود، در حالى كه خداوند در باره خاتم پيامبران مى فرمايد: (واذكر ربك اذا نسيت) و در سوره كهف از قول حضرت موسى (ع) مى فرمايد: (لا تؤاخذنى بما نسيت) وآنچه منافى با عصمت آنها مى باشد فراموشى در امور مربوط به رسالت آنها است، كه اين امر محل اجماع واتفاق مسلمانان است. وهمچنين فراموشى كه موجب اخلال به دين شود مانند تضييع واجبى يا حرام كردن حلالى يا حلال نمودن حرامى. واستاد ما (شيخ محمد عبده) به طور جزم و قطع اين نوع فراموشى را از انبياء نفى كرده وساحت قدسشان را از اين عيب برىء دانسته، وسخن سيوطى را كه ذيل آيه (ما ننسخ من آية...)گفته: بسا ميشده كه در شب وحى بر پيامبر نازل مى شده وچون روز مى شده آن را فراموش مى نموده، مردود شمرده وگفته: اين سخن برخلاف اجماع مسلمين است... (المنار: 7/507 ـ 509)

فراوان :

بسيار، وافر، كثير.

فراوانى :

بسيارى و كثرت. وفور نعمت. خصب و رخاء.

فرآورده :

فرا آورده، محصول.

فَراهَم :

گرد آمده و بدست آمده. مجتمع و با هم.

فراهة :

سخت زيرك شدن. زيركى و استادى. نيك رفتارى.

فَرايِض :

واجبات. جِ فريضة. به «فرائض» رجوع شود.

فَربه :

چاق، سمين، مقابل لاغر.

فَربهى :

چاقى، مقابل لاغرى. سمن.

فرتنا :

نام زنى بد كاره در مكه. از امام باقر (ع) نقل است كه دو زن خنياگر بدكاره در مكه بودند به نام فرتنا و ام ساره كه به هجو و بدگوئى پيغمبر (ص) آوازخوانى مى كردند و در جنگ احد مشركين را به جنگ با مسلمانان تحريك مى نمودند. حضرت رسول (ص) در فتح مكه خون آن دو را مباح ساخت و فرمود: آن دو زن را به قتل رسانند. (بحار: 20/111)

back page fehrest page next page