فَرتوت :
پير سال خورده. خِرِف.
فَرث :
سرگين شكنبه. ج: فُروث. (وانّ لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم ممّا فى بطونه من بين فرث ودم لبناً خالصاً...)همانا شما را در مورد چهار پايان درس عبرتى است كه ما از ميان سرگين وخون شيرى ناب وگوارا به شما مينوشانيم. (نحل: 66)
فَرج :
شكافتن. (واذا السماء فُرِجَت): چون آسمان شكافته گردد. (مرسلات: 9)
اميرالمؤمنين (ع) در دستور به كاتب خود: عبيدالله بن ابى رافع: «الق دواتك واطل جلفة قلمك وفرّج بين السطور...»: مركّب دواتت را ليقه بكن ونوك قلمت را طولانى كن وميان سطرها گشاده دار. (نهج: حكمت 315)
فَرج :
شكاف. شرمگاه پيشين آدمى. ج: فروج. نزد فقها و نيز در زبان قرآن: اعمّ از پس وپيش آدمى است. بيرجندى گفته: مراد به فرج در آداب غسل، پيش و پس زن و مرد است، هر چند در لغت اختصاص به پيش يافته است. (كشّاف اصطلاحات الفنون)
(ومريم ابنة عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا): وياد آر حال مريم دختر عمران را كه رحمش را پاكيزه داشت پس از روح خويش در آن دميديم... (تحريم: 12)
(والذين هم لفروجهم حافظون). (مؤمنون: 5)
مرحوم طبرسى ذيل اين آيه از قول ليث، لغوى معروف گفته: فرج اسم است براى همه شرمگاههاى آدمى از مرد و زن، سپس مى گويد: ولى مراد از فرج در اين آيه فروج مردان است به دليل (الاّ على ازواجهم...).
امام صادق (ع) فرمود: ازدواج شايسته ترين و شايسته ترين موردى است كه بايستى در آن رعايت احتياط نمود، زيرا فرج است كه فرزند از آن به دنيا مى آيد. (وسائل: 18/116)
فَرَج :
اسم است از تفرّج به معنى گشايش، اندوه باز بردن، آسودگى از اندوه، در احاديث دعائية آمده: «اللهم من قبلك الروح والفرج»: خداوندا آسايش و گشايش از سوى تو به بندگان مى رسد. مرحوم شيخ مفيد گفته: از جمله نشانه هاى فرج حادثه اى است كه بين دو مسجد (الحرام و الرسول) رخ مى دهد و فلان از فرزندان فلان، پانزده قوچ (مردان نامى) از عرب را مى كشد. (ارشاد: 339)
فرج در اصطلاح حديث شيعه: ظهور حضرت ولى عصر (عج) مراد است، و از حضرت رسول (ص) رسيده كه: «افضل اعمال امتى انتظار الفرج» از آن حضرت روايت شده كه: هر شدت وسختى را فرجى در پى خواهد بود جز سختى ومحنت دوزخيان. (بحار: 71/242)
هشام بن سالم گويد: امام صادق (ع) فرمود: آرزو مى كنم خود ويارانم در سرزمين بيابانى زندگى كنيم تا مرگمان فرا رسد يا آنكه خداوند فرج ما را برساند. عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد (ع) روايت كند كه فرمود: بهترين عمل شيعيان ما انتظار فرج (ظهور دولت حقه حضرت مهدى) است.
ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم فرج شما كى فرا مى رسد؟ فرمود: گوئى كه تو از فرج جنبه دنيوى آن را مى خواهى: خير، هر كسى كه در اين خط ولايت باشد همان انتظار فرج براى او فرج است. (بحار: 47/60 و 51/156 و 52/142)
به «انتظار» نيز رجوع شود.
فَرجام :
بر و زن و معنى انجام است كه به معنى انتها و آخر باشد. خاتمة. ختام.
فَرْجَة :
رهائى، رها شدن از سختى، به ضم فاء نيز آمده است.
اميرالمؤمنين (ع): «عند تناهى الشدّة تكون الفرجة، وعند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء»: هنگامى كه سختى به آخرين درجه رسد گشايش فرا رسد، وهنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ گردد راحتى وآسايش درآيد. (نهج: حكمت 351)
شاعر عرب گفته:
ربما تجزع النفوس من الامرله فُرجَةٌ كحلّ العقال
فَرَح :
شاد شدن، لذت حاصل در قلب از رسيدن به آنچه مورد تمايل بوده است. (و اذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها) چون رحمتى به مردم بچشانيم بدان شاد گردند (روم: 36). (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون) بگو به تفضل خداوند و به مهربانى او شادمان گردند كه اين به است از آنچه خود فراهم مى كنند. (يونس: 58)
از امام صادق (ع) روايت شده: «للصائم فرحتان: فرحة عند افطاره وفرحة عند لقاء ربه عز وجل» مؤمن را دو شادى است: يك شادى هنگام روزه گشودن و شادى ديگر هنگام مرگ. (من لا يحضر: 2/45)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «الزهد كله بين كلمتين، من القرآن: قال الله سبحانه: (لكيلا تأسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم) و من لم يأس على الماضى ولم يفرح بالآتى فقد اخذ الزهد بطرفيه» (نهج: حكمت 431)
فَرِح :
شادان، فيرنده ونازان، سبك شده از فرط شادى. (انّ الله لا يحبّ الفرحين)مرحوم طريحى گفته: فرح در اينجا به معنى شادى نيست چه شادى در شرع مكروه نباشد، بلكه به معنى اشر وبطر (خفت روح از فرط شادى) است.
فَرخ :
جوجه. ريزه از هر حيوان و نبات. ج: اَفرُخ، اَفراخ، فِراخ، فُروخ، اَفرِخَة و فرخان. كشت آماده خوشه برآمدن.
جابر بن يزيد الجعفى، عن ابى جعفر الباقر (ع): «مثل من خرج منّا اهل البيت قبل قيام القائم، مثل فرخ طار ووقع فى كوّة فتلاعبت به الصبيان»: هر يك از افراد خانواده ما كه پيش از قيام حضرت مهدى (عج) قيام كند، به جوجه پرنده اى مى ماند كه پيش از اوان پرواز از لانه پرواز نمايد و در ميان روزن خانه جاى گيرد و كودكان بدان بازى كنند. (بحار: 52/139)
فَرَخ :
چسبيدن به زمين. بيرون شدن ترس كسى وآرميدن. (المنجد)
فَرُّخ :
فَرْخُنْدَه.مباركو ميمون، خجسته: (انّا انزلناه فى ليلة مباركة)ماآن (قرآن) را نازل نموديم در شبى فرخنده (دخان: 3). (بورك من فى النار ومن حولها)فرخنده باد (يا فرخنده است) هر آنكس كه در آتش (نور نمايان شده در درختى كه خداوند در آنجا با موسى (ع) سخن گفت) مى باشد و آن كه در حوالى آن است. (نمل: 8)
فَرُّخى :
على بن جولوغ بجستانى معروف به فرخى از شعراى دربار سلطان محمد غزنوى است. وى مردى فاضل و اديب بود. او جز ديوان شعر كتابى دارد به نام ترجمان البلاغه. وفاتش در سال 429 بوده.
فَرد :
تنها. ج: افراد. (ربّ لا تذرنى فرداً و انت خير الوارثين): خداوندا مرا تنها نگذار كه تو بهترين وارثانى. (انبياء: 89) (وكلّهم آتيه يوم القيامة فرداً): همه خلايق هر يك به تنهائى بر خداوند وارد مى گردند. (مريم: 59)
فَرْدا :
روز آينده. به عربى «غد». اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه فردا را از عمر خود بداند حق مرگ را نشناخته. (غررالحكم)
(ولتنظر نفس ما قدمت لغد); هر كسى بايد بنگرد كه براى فرداى خويش چه پيش فرستاده است. (حشر: 18)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى بندگان خدا! شما را به تقوى سفارش مى كنم كه اين حق خداوند است بر شما، و همين موجب ميشود كه حق شما بر خدا تثبيت گردد، و (شما را سفارش مى كنم كه) از خداوند بخواهيد كه شما را به تقوى يارى دهد، و از تقوى جهت قرب به خدا يارى بجوئيد، كه تقوى امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت. (نهج: خطبه 233)
و فرمود: امروز روز كار است و حسابى در كار نيست، و فردا حساب است و دگر كارى در ميان نباشد. (نهج: خطبه 42)
و فرمود: امروز روز «مضمار» و مهيا شدن است و فردا روز مسابقه. (نهج: خطبه 28)
و فرمود: فردا به امروز نزديك است، امروز با آنچه در آن است مى رود وفردا به آن مى پيوندد. (نهج: خطبه 154)
و فرمود: شما را ـ اى بندگان خدا ـ به تقوى و اطاعت از خداوند سفارش مى كنم، كه تقوى موجب رستگارى فردا ورهائى هميشگى است. (نهج: خطبه 160)
و فرمود: در شگفتم از آن متكبرى كه ديروز نطفه بوده وفردا لاشه گنديده اى خواهد شد. (حكمت: 121)
فردوس :
باغى كه جامع همه گونه درختان گل و ميوه باشد. بهترين جاى بهشت. اين كلمه دوبار در قرآن آمده (انّ الذين آمنوا وعملوا الصالحات كانت لهم جنّات الفردوس نزلا). (كهف: 107)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه هر كه يك شب كامل را به تلاوت قرآن و ركوع و سجود و ذكر خدا بسر برد خداوند تبارك و تعالى به ملائكه بفرمايد: اى فرشتگانم! بنده ام را بنگريد كه شبى را محض خوشنودى من زنده داشته، او را در فردوس جاى دهيد... (بحار: 8/186)
فردوسى :
حكيم ابوالقاسم فردوسى بزرگترين حماسه سراى تاريخ ايران ويكى از برجسته ترين شاعران جهان شمرده مى شود. وى در حدود سال 329 در دهكده ياز از طابران طوس به دنيا آمد و در حدود سال 411 در طوس حدود شش فرسخى مشهد الرضا از دنيا رفت و در آنجا به خاك سپرده شد. در مذهب او اختلاف است و از بعضى اشعار او بيشتر به نظر مى رسد كه وى شيعى مذهب بوده.
فَرزام :
لائق. سزاوار. در خور. جدير.
فرزان :
علم و حكمت و دانش. حكيم. فيلسوف.
فرزانگى :
حكمت. خرد. خردمندى.
فرزانه :
حكيم و دانشمند و عاقل. مقابل ديوانه.
فَرزدَق :
ريزه نان. پاره هاى خمير. گرده نان كه در تنور افتد. ج: فرازق و فرازد.
فَرزدَق :
همام بن غالب بن صعصعه تميمى مكنى به ابو فراس و مشهور به فرزدق شاعر معروف عرب كه در وصف شعر او گفته اند: اگر نبود يك سوم لغت عرب از بين مى رفت. او را به زهير بن ابى سلمى تشبيه كرده اند و اين دو از طبقه اول شعراى عربند: زهير در جاهليت وفرزدق در اسلام. وى ديوانى مشهور دارد. فرزدق در سال 110 در بصره درگذشت.
جد فرزدق صعصعة بن ناجيه از اشراف بنى تميم و از وجوه بنى مجاشع بوده و رجال نويسان عامه او را صحابى دانسته اند، وى در جاهليت به جود وسخا مشهور بوده و دخترانى را كه پدرانشان مى خواستند آنها را زنده به گور كنند مى خريده و آزاد مى ساخته و گويند سيصد و شصت دختر را هر يك به دو شتر ماده و يك شتر نر خريد.
فرزدق نسبت به اهلبيت پيغمبر (ص) ارادتى خاص داشته و اين داستان از او مشهور است: هشام بن عبدالملك مروان در دوران خلافتش به حج رفت، در حال طواف هر چه تلاش نمود دست خود را به حجرالاسود برساند از كثرت جمعيت نتوانست، كنار طوافگاه منبرى بپا كرده بود وشاميان پيرامونش جمع بودند ناگهان امام سجاد (ع) با چهره اى نورانى و بوئى معطر، ازار و ردائى به دوش وارد طواف شد، مردم از هيبت آن حضرت راه به رويش مى گشودند و به راحتى طواف مى كرد تا به حجرالاسود رسيد، صف شكافته شد و به آسانى حجر را لمس نمود. اين صحنه ناظران را شگفت زده ساخت، مردى شامى از هشام پرسيد اين كيست؟ وى بدين منظور كه شاميان او را نشناسند گفت: نمى دانم. فرزدق كه آنجا حاضر بود از گفتار هشام كه گفت: او را نمى شناسم به خشم آمد وبالبداهه قصيده اى غرّاء شامل 41 بيت بسرود و در جمع ايراد نمود واين چند بيت از آن قصيده است:
هذا الذى تعرف البطحاء وطأتهوالبيت يعرفه والحلّ والحرم
هذا ابن خير عبادالله كلهمهذا التقىّ النقىّ الطاهر العلم
اذا رئته قريش قال قائلهاالى مكارم هذا ينتهى الكرم
يكاد يمسكه عرفان راحتهركن الحطيم اذا ما جاء يستلم
وليس قولك من هذا بضائرهالعرب تعرف من انكرت والعجم
ما قال لا قط الا فى تشهدهلولا التشهد كانت لائه نعم
هذا ابن فاطمة ان كنت جاهلهبجده انبياء الله قد ختموا
من معشر حبهم دين وبغضهمكفر وقربهم منجا ومعتصم
هشام چون اشعار فرزدق را كه در جمع مردم ايراد كرده بود شنيد به خشم آمد و جايزه او را قطع كرد و به وى گفت: چرا چنين شعرى در مدح من نگفتى؟! فرزدق گفت: تو جدى مانند جد او و پدرى چون پدر او و مادرى مانند مادرش بياور تا چنين شعرى در باره ات بگويم. پس هشام دستور داد وى را در عسفان بين مكه ومدينه زندان كردند. امام سجاد (ع) چون شنيد دوازده هزار درهم براى او فرستاد وفرمود: ما را معذور دار كه اگر بيش از اين مى داشتم مى دادم. فرزدق آن را نپذيرفت وگفت: من اين اشعار را براى رضاى خدا وپيغمبر گفته ام وانتظار صله نداشته ام. حضرت فرمود: مى دانم و عمل تو مقبول است ولى به حقى كه بر تو دارم بايد قبول كنى. پس فرزدق قبول كرد و در زندان اشعارى را در ذم هشام سرود كه يك بيتش اين است:
ايحبسنى بين المدينة والتىاليها قلوب الناس يهوى منيبها
هشام خبردار شد و او را آزاد كرد و به قولى وى را به بصره تبعيد نمود. (بحار: 46/124)
فَرْزَند :
معروف است و به عربى ولد و نسل گويند. فرزند در قانون ارث از طبقه اول به شمار مى آيد، (يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظّ الانثيين) خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند سهم ارث فرزند پسر دو برابر سهم ارث دختر است (نساء: 11). پدر چون فرزند خود را بكشد قصاص نشود. ميان فرزند وپدر ربا نباشد. مادر دو سال كامل فرزند خود را شير مى دهد (والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين). (بقرة: 233)
قرآن كريم، پدر و مادر را از تبعات افراط در محبت فرزند برحذر داشته مبادا اين صفت موجب از ميان رفتن دين آدمى گردد: (يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله) اى مؤمنان مبادا اموال وفرزندانتان شما را از ياد خدا باز دارند. (منافقون: 9)
(انما اموالكم و اولادكم فتنة والله عنده اجر عظيم) مال وفرزند مايه آزمايش شمايند ومزد بزرگ به نزد خداوند است. (تغابن: 15)
(يا ايها الذين آمنوا انّ من ازواجكم و اولادكم عدوّا لكم فاحذروهم...) اى مسلمانان برخى از زنان و فرزندانتان دشمن شمايند (كه به منظور دست يابى به ارث آرزوى مرگتان را دارند و يا به هدف رسيدن به هوسهاى خويش شما را به گناه مى كشانند) از آنها برحذر بوده خود را مواظب باشيد و اگر از خطاهاى آنها درگذريد خداوند بخشاينده اى مهربان است. مال و فرزند مايه آزمايش شما مى باشند مبادا به وسيله آنها به گناه افتيد كه پاداش بزرگ خدا را از دست بدهيد. (تغابن: 14 ـ 15)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: فرزند شايسته گلى است از گلهاى بهشت.
و فرمود: فرزندان ما جگرگوشگانمان مى باشند: خردسالانشان فرماندهانمان و بزرگسالانشان دشمنانمانند، اگر زنده بمانند ما را به گناه كشند و اگر بميرند غمگينمان سازند.
و فرمود: فرزند، آدمى را ترسو و بخيل و غمگين مى سازد.
و فرمود: فرزندانتان را گرامى داريد و نيكو ادبشان كنيد تا خداوند شما را مشمول رحمت خويش سازد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هرگز از خدايم فرزندانى خوش سيما و خوش اندام نخواستم بلكه از خدايم فرزندانى خداپرست و خداترس خواستم كه چون به آنها بنگرم كه خدا را اطاعت مى كنند دلشاد گردم.
و فرمود: فرزند بد شرافت (خانواده) را ويران مى سازد ونياكان را بدنام مى كند.
حضرت رضا (ع) فرمود: چون خدا خير بنده اى را بخواهد نميرد تا جانشين خود را ببيند.
امام صادق (ع) فرمود: خداوند عز وجل بسا مردى را بر اثر محبت زيادى كه به فرزند خود دارد بيامرزد.
عيسى بن صبيح گويد: امام عسكرى (ع) به من فرمود: فرزند دارى؟ گفتم: خير.
حضرت گفت: خداوندا وى را فرزندى روزى كن كه بازوى او باشد كه فرزند نيكو بازوئى است. سپس آن جناب به اين شعر تمثل جست:
من كان ذا عضد يدرك ظلامتهانّ الذليل الذى ليست له عضد
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مرگ فرزند جگرسوز است.
امام صادق (ع) در تفسير آيه (فخشينا ان يرهقهما) كه مربوط به داستان موسى و خضر است فرمود: (خضر) بيم آن داشت كه چون آن فرزند به سنّ رشد برسد پدر و مادر را به كفر بخواند و آنها از فرط علاقه به فرزند اجابت او كنند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: انسان مسلمان را سه دوست مى باشد يك دوستش به وى مى گويد: من در زندگى و پس از مرگ با تو همراهم، و آن عمل او است. دوست ديگرش مى گويد: من تا ترا به قبر سپارند با توام وسپس رهايت مى سازم، و آن فرزند است. دوست سوم به وى مى گويد: من تا مرگ با تو همراهم وچون بميرى از تو جدا مى گردم، و آن مال او است كه چون بميرد به وارث منتقل مى شود.
از حضرت رسول (ص) روايت است كه عيسى بن مريم (ع) از كنار قبرى مى گذشت دريافت كه صاحب قبر در عذاب است. سال آينده باز از آنجا عبور نمود وى را از عذاب آسوده يافت. از خداوند سبب پرسيد، وحى آمد كه وى فرزندى داشت كه امسال راهى را ترميم نمود ويتيمى را پناه داد لذا به خاطر فرزندش وى را آمرزيديم.
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه علماى بنى اسرائيل دو علم را از فرزندانشان پنهان مى داشتند: علم نجوم وعلم طب، و آنها را از فراگيرى آن دو مانع مى شدند بدين جهت كه سلاطين به آن دو علم نيازمند بودند وآنها بيم آن داشتند كه مبادا از اين رهگذر فرزندانشان به دربار سلاطين راه يابند ودينشان را از دست بدهند.
از حضرت رسول (ص) آمده كه لعن كردن (ونفرين نمودن) به فرزند باعث فقر و پريشانى مى شود. و از آن حضرت رسيده كه از جمله حقوق فرزند بر پدر آنست كه وى را به نامى نيكو موسوم سازد و نوشتن به وى بياموزد وچون به حد بلوغ رسد وسائل ازدواجش فراهم سازد.
و فرمود: بى زنانتان را زن بدهيد تا خداوند اخلاقشان را نيكو كند و روزيشان را فراوان سازد و بر شخصيتشان بيفزايد.
در مواعظ لقمان به فرزندش آمده كه اى فرزندم مردمان در گذشته جهت فرزندانشان مال و ثروت فراهم مى كردند. ولى نه آن مال اندوخته باقى ماند و نه آن فرزند زنده ماند. تو اى فرزندم بنده اى هستى مزدور، كارى به تو سپرده اند و مزدى برايت مقرر داشته اند، كارت را انجام ده و مزدت را بستان و در اين دنيا مانند گوسفندى مباش كه آن را به مرغزارى رها كنند، وى به خوردن علف سرگرم است و غافل از اين كه مرگ او هنگام فربه شدن او مى باشد. دنيا را بسان پلى بدان كه از آن گذشته اى وهرگز بدان بازنخواهى گشت، چنين پل را نشايد تعمير نمود كه به تو نگفته اند آن را بساز بلكه گفته اند از آن بگذر.
يكى از اصحاب امام صادق (ع) كه نوزاد دخترى برايش متولد شده بود روزى با اندوه فراوان وچهره اى به هم فشرده به نزد حضرت رفت. امام چون سبب اندوه از او پرسيد و وى ماجرا بگفت به وى فرمود: اگر خداوند به تو وحى مى كرد كه ما اختيار اين نوزاد را به خودت محول مى سازيم كه پسر باشد يا دختر چه مى گفتى؟ وى گفت: مى گفتم خداوندا تو خود انتخاب كن. فرمود: اكنون خداوند همين را براى تو انتخاب نمود. سپس فرمود: هنگامى كه آن عالم (خضر) كه با موسى بود و آن كودك را بكشت و گفت: تا خداوند به پدر ومادرش فرزندى به از او عطا فرمايد خداوند دخترى به آنها داد كه هفتاد پيغمبر از نسل او بوجود آمدند.
امام هادى (ع) فرمود: نافرمانى فرزند به حقيقت فرزند را از دست دادن است. (بحار: 104 و 50 و 13 و 6 و 58 و 76 و 74 و 102 و 73 و 78)
از رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود: هر كه بخواهد بر سنّت من زندگى كند بايستى به ازدواج تن دهد، كه ازدواج از سنت من است، و فرزند را (از خدا) بخواهيد كه من فردا (ى قيامت) به كثرت پيروانم بر ديگر امتها مى بالم... (بحار: 10/93)
امام سجاد (ع): از خوشبختى آدمى است كه او را فرزندانى باشد كه آنها را به يارى خويش بخواند. (بحار: 104/102)
امام صادق (ع): شخصى مى گفت: من به داشتن فرزند علاقه نداشتم، تا اين كه به مكه شرفياب گشتم، در عرفات نوجوانى را به كنار خود ديدم كه به حال گريه دعا مى كرد ومى گفت: خداوندا! پدرم، پدرم. اين دعا و اين حال آن نوجوان مرا به داشتن فرزند تشويق نمود. (وافى:12/196)
فرزين :
مهره وزير در صفحه شطرنج.
فُرس :
معرّب است و در زبان عرب جمع مكسر «فارسى» از آن اراده كنند، يعنى فارسيان. پارسيان.
فَرَس :
اسب: نر وماده. نر آن را حصان و ماده آن را حِجر گويند.
فُرسان :
جِ فارس. سواران.
فَرسَخ :
چيز بسيار كه سپرى نگردد (نهاية ابن اثير). آرامش. آسايش. سكون. (منتهى الارب)
فَرسَخ :
فرسنگ. و آن مسافت سه ميل باشد كه دوازده هزار ذراع است. ج: فراسِخ.
در حديث است: «البريد اربعة فراسخ»: بريد چهار فرسنگ است. (وسائل: 7/308) «التقصير فى ثمانية فراسخ و ما زاد»: شكسته شدن نماز در سفرى است كه هشت فرسنگ يا بيشتر باشد. (وسائل: 8/453)
فَرسَنگ :
نام مسافتى به مقدار سه ميل و هر ميل چهار هزار گز. معرّب آن فرسخ است.
فَرش :
گستردن. (والارض فرشناها فنعم الماهدون): زمين را گسترديم، كه ما نيكو آماده سازان باشيم. (ذاريات:48)
فَرش :
گستردنى. زيرانداز. دشت فراخ. كشت كه برگهايش به سه برگ رسيده باشد. جاى گياهناك. مركب سوارى: (ومن الانعام حمولة وفرشاً): از چهارپايان وسيله نقليه و مركب سوارى شما قرار داديم. (انعام: 142)
از امام صادق (ع) رسيده كه حضرت سجاد (ع) فرشهاى رنگارنگ كه به عكس درخت منقوش بود در خانه داشت. ابوعباد گويد: حضرت رضا (ع) در تابستان بر روى حصير مى نشست و در زمستان بر روى گليم.
از امام صادق (ع) روايت شده كه يكى بر پيغمبر (ص) وارد شد ديد حضرت بر حصيرى خفته كه اثر چوبهاى آن در بدن مباركش ديده مى شد و بالشى به زير سر داشت كه اثر ليف آن در گونه هاى حضرت نمايان بود. آن مرد به زدودن گرد و خاك از رخسار پيغمبر پرداخت و در آن حال مى گفت: كسرى و قيصر بر حرير و ديبا بخسبند و تو بر اين حصير؟! حضرت فرمود: به خدا سوگند كه من نزد خدا از آنها بهتر و گرامى تر مى باشم، مرا به دنيا چكار؟! آدمى در اين جهان به مسافرى مى ماند كه به سايه درختى غنوده باشد وچون سايه برود وى نيز از آنجا كوچ كند. (بحار: 46 و 79 و 16)
فُرُش :
جِ فراش. به «فراش» رجوع شود.
فَرشاد :
نام روح و عقلِ كره مرّيخ. نفس فلك مرّيخ.
فِرِشته :
فريشته. در زبان سنسكريت پريشته، مركب از «پر» و «اش» به معنى سفير. سروش. به عربى ملك خوانند. به «ملائكة» رجوع شود.
فَرص :
بريدن. دريدن و شكافتن.
فُرَص :
جِ فرصة. فرصتها. گويند: «الدهر فرص والاّ فغصص»: ايام روزگار فرصتها است (كه بايد غنيمت شمرد) وگرنه اندوهها است.
رسول الله (ص): «ترك الفرص غصص»: از دست دادن فرصتها اندوهها را در پى است. «الفرص تمرّ مرّ السحاب»: فرصتها همچون ابر مى گذرند. (بحار: 77/166)
فُرْصت :
وقت مناسب براى كارى، موقع و مجال. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اضاعة الفرصة غصّة»: از دست دادن فرصت، غم و اندوه را در پى خواهد بود. وفرمود: «من الخرق المعاجلة قبل الامكان والاناة بعد الفرصة»: دو چيز از حماقت و بى خردى است: شتاب در كارى پيش از قدرت بر آن، وسستى در كارى پس از بدست آمدن فرصت مناسب آن. وفرمود: «الفرصة تمرّ مرّ السحاب، فانتهزوا فرص الخير»: فرصت مانند ابر گذرنده مى گذرد، پس فرصتها را از دست مدهيد و آنها را غنيمت شماريد (نهج: حكمت 118 و 363 و 20). «الفرصة سريعة الفوت بطيئة العود»: فرصت، زودگذر و دير بازگشت است. (بحار: 78/79)
امام مجتبى (ع) فرمود: از دست رفتن فرصت سريع ولى بازگشت آن دير است.
از حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) سؤال شد عقل چيست؟ فرمود: لا جرعه غصه سر كشيدن تا به فرصت دست يافتن.
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: جهالت چيست؟ فرمود: به سرعت به سوى فرصت شتافتن پيش از آنكه به آن دست يابد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كه سرچشمه شيرين وگوارائى بدست آرد كه بتواند خود را از آن سيراب سازد وآن فرصت را مغتنم نگيرد زودا كه تشنه شود وچنان آبى را دگر نيابد. (بحار: 71/217 و 1/116 و غررالحكم)
«فرصت دادن خداونددشمنان خود را»
طبق مصالح خفيه اى كه خداوند خود به آنها آگاهست وبسا مؤمنان به علت ناآگاهى آنها به آن مصالح از اين امر رنج بسيار برند. اين موضوع به تكرار در تاريخ حيات بشرى رخ داده و قرآن كريم و نيز متون حديثية بر اين امر گواهند: