back page fehrest page next page

(ولا يحسبنّ الذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين) (كافران نپندارند كه فرصتى كه به آنها مى دهيم به سود آنها باشد بلكه به آنها مهلت دهيم كه گناهشان افزون گردد و عذابى خوار ساز در انتظار آنها باشد. (آل عمران: 178)

از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى حضرت يوسف بر نمرود وارد شد، نمرود او را ابراهيم (ع) پنداشت و گفت: اى ابراهيم حالت چطور است؟ يوسف گفت: من ابراهيم نيستم، من يوسف فرزند يعقوب فرزند اسحق فرزند ابراهيم مى باشم. امام صادق (ع) فرمود: وى همان نمرودى بود كه با ابراهيم (ع) درافتاد و او چهارصد سال جوان زيست. (بحار: 12/42)

نقل است كه روزى امام مجتبى (ع) در مقام احتجاج به مغيرة بن شعبه فرمود: اين كه گفتى: ما هم اكنون به خواست خدا بر اريكه سلطنت نشسته ايم اين را بدان كه فرعون چهارصد سال بر مصر حكومت نمود در حالى كه موسى و هارون دو پيغمبر بودند و از دست او كشيدند آنچه كشيدند و خداوند به وى فرصت همى داد. (سفينة البحار)

از ابن عباس روايت شده كه حضرت موسى ابن عمران (ع) به خداوند عرض كرد: پروردگارا چهارصد سال به فرعون مهلت مى دهى كه خود را به عنوان خداى بزرگ (ربكم الاعلى) معرفى كند ومنكر پيامبران و آيات تو گردد!! خداوند به وى وحى نمود كه بدين جهت اين فرصت به وى دادم كه او خوى نيكو داشت ومردم را به آسانى به نزد خود مى پذيرفت، از اين رو خواستم اجرش را ضايع نگردانم. ابوبصير از امام باقر (ع) و آن حضرت از جدش رسول الله (ص) روايت كرده كه جبرئيل گفت: به خداوند عرض كردم اِلها! فرعون را مجال مى دهى كه بگويد: (انا ربكم الاعلى) (من بالاترين خداى شمايم)! خداوند فرمود: اين سخن را مانند تو (مخلوق ضعيفى) مى گويد كه مى ترسد فرصت از دست بدهد. (مجمع البيان ذيل آيه 24 نازعات)

فرصت شيرازى :

سيد ميرزا محمد نصير حسينى ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «ميرزا آقا» در ماه رمضان سال هزار و دويست و هفتاد و يك هجرى قمرى از يك خانواده ادب پرور، در شهر شيراز پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش ميرزا جعفر متخلص به «بهجت»، پسر ميرزا كاظم «شرفا» و ميرزا كاظم فرزند ميرزا نصير جهرمى معروف به نصير اصفهانى است...

فرصت از كودكى علاقه خاصى به تحصيل علوم و فنون مختلف داشت. در آغاز جوانى در صرف و نحو ومنطق و حكمت و حساب و هيأت وهندسه و اسطرلاب سرآمد اقران بود و به زبان انگليسى آشنايى يافت. قسمت عمده تحصيلاتش را در خدمت شيخ مفيد، متخلص به «داور» ـ كه از علماى مشهور فارس و صاحب تأليفات متعدد به فارسى و عربى بود به انجام رسانيد و از شاگردان برجسته محضر او گرديد واستادش در ستايش او گفته است:

فرصت آن شمع جمع اهل هنركه ندارد قرين زنوع بشر

فيلسوفان دهر را شايدكه به فضل وهنر شود رهبر

بنابه نوشته خود او در سى و دو سالگى به ديدار سيد جمال الدين اسد آبادى نائل شد و او را در بوشهر ملاقات كرد و ديدارهاى بعد موجب دوستى آن دو گرديد و پاره سخنان گرانبهاى سيد جمال الدين در يادداشتهاى او منقول است. فرصت چندى نيز در شيراز مدرس علوم ادبى و عربى بود و طلاب از محضرش استفاده مى كردند. هنگامى كه شعاع السلطنه فرزند مظفرالدين شاه از شيراز به تهران بازگشت فرصت را با خود به دربار آورد و معلم و نديم خود ساخت و چون در دربار تقرب يافت شاه او را لقب فرصت الدوله داد.

هنگام انقلاب مشروطيت فرصت در تهران بود و در سازمان جديد وزارت معارف كه پس از مشروطيت بوجود آمد او را به رياست معارف فارس گماشتند و در اين مقام به خوبى خدمت كرد. بار ديگر هنگام تأسيس دادگسترى او را رئيس عدليه فارس كردند وسپس دوباره شغل رياست معارف وفوائد عامه ومدتى هر دو شغل فرهنگ و دادگسترى را بدو سپردند.

در اواخر عمر به كلى منزوى شد و به مطالعه و تحقيق پرداخت وغالب اوقات به گفته خودش در حال جذبه و شوق بود.

در شرح حالى كه به تفصيل، او خود نوشته اشاره به ازدواج خود نكرده و معلوم

مى شود تمام عمر را مجرد زيسته و بالطبع براى سير و سياحت و مطالعه فرصتى كافى داشته و توانسته است مسافرتهاى متعددى كند و هر جا كه مى رسيده با ذوق صورتگرى و نقاشى از مناظر طبيعى و زيبايى ها تابلوهايى مى ساخته است و با استفاده از همين هنر در زمان ناصرالدينشاه، به دستور حاكم فارس ـ حسينقلى خان نظام السلطنه ـ سراسر منطقه فارس وبنادر را در مدتى دراز نقطه به نقطه پيمود و اوضاع جغرافيايى هر نقطه را به رشته تحرير در آورد ونقشه هائى از نقاط مختلف ترسيم كرد. نام اين اثر خود را «آثار عجم» نهاده است. آثار ديگر فرصت، غير از «آثار عجم» عبارتند از:

ـ درياى كبير مشتمل بر علوم مختلفه، به زبان عربى و فارسى.

ـ بحور الالحان در علم موسيقى و عروض.

ـ منشآت نثر.

ـ رساله شطرنجيه.

ـ مثنوى هجرنامه.

ـ مقالات علمى و سياسى در دو مجلد كه با نام مستعار، از زبان شيخى مجعول نگاشته شده است.

ـ رساله در گرامر خط ميخى كه ضمن آن اشاراتى به جغرافياى سرزمين هند وجود دارد.

ـ رساله در علم هيأت جديد.

ـ از همه مهمتر ديوان اشعار او مشتمل بر قصايد، غزليات، ترجيعات، مسمطات، رباعيات، مثنويات، مراثى، تواريخ و پيوستى از منشآت منثور او.

او راست:

تمثال دو زلف و رخ آن يار كشيدميك روز و دو شب زحمت اين كار كشيدم

اول شدم آشفته زنقش سر زلفشآخر به پريشانى بسيار كشيدم

فرصت در اثر يك بيمارى داخلى مزمن، سحرگاه روز دهم صفر 1339 قمرى برابر با اول آبانماه 1299 شمسى در خانه شخصى خود در شيراز چشم از جهان فرو بست وبنابر آرزوى ديرينه اش در كنار آرامگاه لسان الغيب حافظ به خاك سپرده شد وسنگى را كه زير نظر خود او براى مزارش تراشيده بودند بر گور او نهادند (نقل با اختصار وتصرف از مقدمه ديوان او) رجوع به مقدمه ديوان فرصت و نيز رجوع به رساله خود او در شرح زندگانيش كه در آغاز ديوان به طبع رسيده است، شود.

فُرصَة :

فرصت. به «فرصت» رجوع شود.

فِرصَة :

لتّه يا پنبه پاره و جز آن كه زن حائض اندام خود را بدان پاك سازد. ج: فراص. در حديث حيض آمده: «خذى فِرصَةً مُمَسَّكةً فتطهّرى بها». (نهايه ابن اثير)

فَرض :

رخنه كمان كه سوفار و جاى چله آن است. آتش زنه. دهانه جوى. ج: فراض.

فَرض :

بريدن. قطع كردن. معيّن و مقرّر كردن. واجب ساختن. (ما لم تمسّوهنّ او تفرضوا لهنّ فريضة): تا گاهى كه به آنها دست نزده يا مهرى را برايشان معيّن نكرده ايد (بقرة: 236). (سورة انزلناها وفرضناها): سوره اى است كه فرو فرستاديم و عمل به آن را واجب گردانيديم. (نور: 1)

در حديث است كه: «فرض الله على النساء ان يبدأن بباطن اذرعهن» يعنى خداوند بر زنان مقرر فرموده كه در وضوء از باطن (درون) ذراع خود آغاز كنند. (مجمع البحرين)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «انّ الله تعالى فرض على ائمة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره» خداوند بر پيشوايان عدالت پيشه واجب كرده كه بر خود سخت گيرند و در سطح طبقه ضعيف زندگى كنند تا ندارى فقير وى را به هيجان نياورد كه سر از فرمان خداوند برتابد. (نهج: خطبه 210)

و فرمود: «انّ الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما متّع به غنى، والله تعالى سائلم عن ذلك» خداوند سبحان هزينه زندگى مستمندان را در اموال توانگران مقرر داشته، پس هيچ فقيرى گرسنه نگردد جز اين كه توانگرى حق او را ضايع كرده باشد، و خداوند آنها را بر اين كار مؤاخذه خواهد كرد. (نهج: حكمت 328)

آن حضرت در مقام افسوس بر ياران با وفاى از دست رفته خود مانند عمّار و ابن تيّهان مى فرمايد: «... اَوَّه على اخوانى الذين قرؤا القرآن فاحكموه، وتدبّروا الفرض فاقاموه، واحيوا السنة واماتوا البدعة»: دردا و دريغا بر برادرانم، آنان كه قرآن را تلاوت نموده وبدان عمل كردند، وآنچه خداوند بر آنها واجب كرده بود در آن انديشيده و آن را برپاى داشتند، سنّت را زنده داشتند وبدعت را ميرانيدند... (نهج: خطبه 180)

فرض در اصطلاح: واجبى كه در قرآن آمده باشد، در قبال سنّت كه از حديث استفاده شده باشد. و يا واجب در قبال مستحب.

حسن بن نضر گويد: از حضرت رضا (ع) پرسيدم اگر جمعى در سفرى بودند و يكى از آنها بميرد و يكى از آنها جنب بود و آبى كه با آنها باشد به اندازه يكى از آن دو غسل بيش نيست چه كنند؟ فرمود: جنب غسل كند و ميت بدون غسل بماند (وتيممش دهند) زيرا غسل جنابت فريضه و غسل ميت سنت است. (بحار: 81/25)

و به تعبير ديگر فرض الله و فرض الرسول گويند. در حديث امام صادق (ع) آمده كه فرمود: خداوند عزوجل پيغمبر (ص) را ادب نمود و چون به شايستگى او را بپرورد وادبش را به حد كمال رساند فرمود: (انّك على خلق عظيم)آنگاه امر دين و اداره شئون بندگانش را به وى محول ساخت و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا) و از اين جهت كه حضرتش به راهنمائى خدا راهياب گشته و به توفيق خدا موفق و به روح القدس مؤيد بود هرگز در رهبرى مردم دچار لغزش و خطائى نمى شد; پس پيغمبر به تربيت خدا مربّا گشت وخداوند نمازهاى يوميه را دو ركعت فرض كرده بود وپيغمبر به هر يك از نمازهاى ظهر و عصر و عشاء دو ركعت و به نماز مغرب يك ركعت بيفزود كه جز در سفر ساقط نشود و نماز مغرب در سفر نيز از سه ركعت كاسته نگردد، و خداوند اين افزايش را امضا نمود... (بحار: 17/4)

فَرط :

سستى و تقصير در كارى و ضايع گذاشتن آن تا فوت شود. گويند: «ايّاك والفرط فى الامر»: از سستى و بى تفاوتى در كار بپرهيز. گاه اسم باشد اِفراط را. و به معنى زياده روى و تجاوز از حد باشد. (ومن قبل ما فرّطتم فى يوسف): از پيش نيز در باره يوسف تقصير نموديد. (يوسف:80) به معنى بعد: «آتيك فرط يوم او يومين» يعنى بعد از يكى دو روز به نزدت مى آيم. فراوانى و كثرت، معمولا به صورت اضافه استعمال شود: ابوبصير عن ابى عبدالله (ع) فى قوله تعالى: (فخشينا ان يرهقهما). خشى ان ادرك الغلام ان يدعو ابويه الى الكفر فيجيبانه من فرط حبّهما له». (بحار: 13/310)

فَرَط :

آن كه پيش از قوم رود تا اسباب و لوازم ومايحتاج آنان را فراهم سازد. از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: «انا فرطكم على الحوض»: من پيشرو شما باشَم بر حوض كوثر. (مجمع البحرين)

اجر و ثوابى كه پيش فرستاده شود: رُوِىَ انّ امرأةً اتت النبى (ص) و معها ابن لها مريض، فقالت: يا رسول الله! ادع الله ان يشفى ابنى هذا. فقال لها رسول الله(ص): «هل لك فرط»؟ قالت: نعم يا رسول الله. قال: «فى الجاهلية او فى الاسلام»؟ قالت: بل فى الاسلام. فقال رسول الله (ص): «جُنّةٌ حصينة، جُنّةٌ حصينة»: يعنى زنى به نزد رسول خدا (ص) آمد در حالى كه پسر بيمار خود را به همراه داشت، عرض كرد: اى پيغمبر از خدا بخواه فرزندم شفا بيابد. فرمود: آيا فرزندى را براى آخرتت به پيش فرستاده اى؟ گفت: آرى اى پيغمبر. فرمود: در دوران جاهليت يا در اسلام؟ گفت: در اسلام. فرمود: سپرى استوار است، سپرى استوار است. (بحار: 82/119)

فُرُط :

از حد گذشتن. تجاوز. الامر المجاوز فيه عن الحدّ. (واتّبع هواه وكان امره فرطاً): دلخواه خود را دنبال كرد وشيوه اش لاقيدى بود. (كهف: 28)

فَرطَة :

يك بار برآمدن.

فُرطَة :

پيشى و برآمدگى. اسم مصدر و به معنى خروج و تقدّم است. (نهاية)

فَرْع :

خلاف اصل، چيزى كه بر غير خود مبنى باشد، شاخ درخت. موى زن، آنچه كه از اصل منشعب گردد. فرع چيزى: بالاى آن چيز كه بر آن بنا شده باشد. در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده: «مضت اصول نحن فروعها». در حديث صحيح زرارة و ابوبصير از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) آمده كه فرمودند: «علينا ان نلقى اليكم الاصول وعليكم ان تفرعوا» بر ما است كه قواعد (كليه) اصليه احكام را در اختيار شما نهيم و بر شما است كه فروع و شاخه ها از آن منشعب سازيد. (مجمع البحرين)

فِرْعَون :

لقب سلاطين مصر باستان، به «فراعنة» رجوع شود.

فرعون معاصر حضرت موسى (ع)، بيشتر علماى آثار مصريه برآنند كه وى رامسس ثانى، سومين پادشاه از طبقه نوزدهم سلاطين مصر است كه نزد يونانيان به سوستر معروف بوده است. او معروفترين فراعنه و پادشاهى قاهر و غالب بوده، شهرهاى بسيارى را مفتوح ساخته وهياكل بى شمار در وادى نيل، از دهنه رود تا ابى سنبل كه در نوبيا است بنا كرد. (قاموس كتاب مقدس)

فرعونى كه در سفر خروج تورات از او ياد شده وموسى و هارون عجايب و آيات خود را در حضور وى بجا آوردند ولشكرهاى او در بحر قلزم هنگام تعقيب قوم موسى هلاك شدند پسر سيزدهم رامسس ثانى است كه در روزگار او اقتدار مصر رو به نقصان گذاشت. (قاموس كتاب مقدس)

آنچه در برخى تواريخ آمده كه نام وى مصعب بن ريان، يا وليد بن مصعب بوده از اشتباهات تاريخ نگاران دوره اسلامى است، چه اين نامها عربى و زبان مردم مصر آن روز يا عبرى يا قبطى بوده، ولذا در ميان نامهاى آن عصر از نام خود موسى (ع) گرفته تا اتباع ومنسوبينش يك نام عربى به چشم نمى خورد.

اين نام 74 بار در قرآن كريم آمده و به عنوان معارض شماره يك حضرت موسى (ع) ـ كه دومين و سومين آنها در اين كتاب عزيز، هامان و قارون مى باشد ـ و مزاحم سرسخت پيشرفت وى در امر رسالت معرفى، و به صفات: مسرف، طاغى، عالى و ذوالاوتاد توصيف گرديده، و از سياستهاى شيطانى او به «كيد فرعون» و (جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم) و (ذرونى اقتل موسى وليدع ربه انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الارض الفساد)و (ما اريكم الا ما ارى) ياد شده.

تاريخ فرعون و شرح زندگى او از منابع و مآخذ معتبر ديگرى جز قرآن بدست نيامده، زيرا منقولات پيش از اسلام بخصوص آنچه كه در حالات سلاطين آن روزگار نقل شده آنقدر آميخته به اكاذيب و مجعولات است كه به افسانه نزديكتر است تا به وقايع نگارى.

آنچه از او در قرآن كريم آمده وقايعى است كه به دشمنى و مخالفت با حضرت موسى (ع) و بنى اسرائيل در رابطه با اين پيغمبر عظيم الشأن مربوط است.

به نقل مفسرين، انگيزه فرعون به دشمنى با بنى اسرائيل اين بود كه وى به خواب ديد كه آتشى از سمت بيت المقدس به طرف مصر روى آورد و به بلاد مصر حملهور گشت وخانه هاى قبطيان را طعمه خويش ساخت و به خانه اسرائيليان تعرضى ننمود. وى وحشت زده از خواب برخاست و كاهنان و پيشگويان و ساحران را به حضور خواند وخواب خويش را با آنها در ميان نهاد. آنها خواب فرعون را بدين تعبير كردند كه از بنى اسرائيل جوانى بوجود آيد كه هلاك فرعون و زوال سلطنت او بدست آن جوان باشد. فرعون دستور داد كه از اين تاريخ هر پسر كه از بنى اسرائيل متولد شود كشته گردد و هر دختر كه به وجود آيد زنده گذارند، زنان قابله را از اطراف و اكناف مملكت گرد آورد و با تأكيد فراوان به آنها سفارش نمود كه مبادا به زادن يك پسر آگاه شويد ومأمورين ما را در جريان قرار ندهيد، گماشتگانى را نيز بر آنها گماشت كه مبادا در اين فرمان تخلف شود; ساليانى بر اين منوال گذشت وديگر جوانى در اين طايفه به چشم نمى خورد، كار كشت و صنعت و حرفه هاى مورد نياز مردم مختل گشت، چه اينگونه كارها را بنى اسرائيل تقبل مى كردند، سران قبط (قبيله فرعون)به نزد فرعون آمده از اين ماجرا شكوه نمودند، فرعون به ناچار اين فرمان را به يكسال در ميان تقليل داد، هارون برادر موسى در سالى كه پسر كشته نمى شد متولد شد، اما موسى (ع) پس از او در سالى به دنيا آمد كه پسران را سر مى بريدند. (مجمع البيان ذيل آيه (واذ نجيناكم من آل فرعون))

(وانّ فرعون لعال فى الارض وانّه لمن المسرفين) (همانا فرعون در زمين سركشى مى كرد و از متجاوزان بود) كه دعوى خدائى مى نمود و در ظلم و بيداد و خونريزى از حد گذرانده بود.

نقل است كه فرعون از ترس موسى كه كاهنان خطر او را به وى بيم داده بودند هفت دژ محكم بساخت و دستور داده بود بين دژها بيشه و جنگل و انبوه درختان ترتيب داده بودند شيران درنده در آنها رها ساختند وخود به درون دژ درونى پناهنده شده بود و چون موسى با لباس پشمينه مندرس و عصائى كه به دست داشت به امر خدا عزم فرعون نمود به عصاى خود به هر درى از درهاى قلاع كه اشاره مى كرد در حال گشوده مى شد و شيران به خاك مى افتادند و پايش را بوسه مى زدند تا به آخرين دژ كه جايگاه فرعون بود رسيد دربان پيش آمد كه وى را ممانعت كند موسى گفت من فرستاده خدايم به نزد فرعون. وى به گفته موسى اعتنا ننمود موسى به عصايش به در اشاره كرد در حال گشوده گشت و بر فرعون وارد شد و به وى گفت: من پيك خدايم به نزد تو. فرعون گفت آيتى بياور. وى عصا را بيفكند، عصا اژدهائى شد، چون لب بگشود لب زيرين به زمين فرو رفت و لب بالا به فراز بام كاخ شد، فرعون آنچنان به وحشت افتاد كه در خود پليدى كرد و فرياد زد: موسى! بگيرش. و همه اهل مجلس از ترس گريختند، فرعون خواست ايمان آورد ولى وزيرش هامان او را بازداشت و به وى گفت تو تاكنون خود را خداى مردم مى خواندى و اكنون تسليم بنده اى مى شوى؟! ـ بقيه داستان فرعون ضمن حالات موسى بن عمران در اين كتاب ملاحظه مى فرمائيد و محض حسن ختام سه حديث در اين باره تذكار مى دهيم:

ابان بن احمر گويد: از حضرت صادق (ع) معنى (وفرعون ذى الاوتاد)پرسيدم فرمود: وى هرگاه مى خواست كسى را شكنجه كند او را به رو مى خوابانيد و دست و پاى او را باز مى كرد وچهار ميخ بر دست وپايش مى كوفت و به اين حال رهايش مى ساخت تا بميرد. از آن حضرت سؤال شد: اينكه فرعون گفت: (ذرونى اقتل موسى) (بگذاريد موسى را بكشم) چه چيز او را از كشتن موسى بازداشت؟ فرمود: حلال زادگى او، كه پيغمبران وپيامبر زادگان را جز زنازاده نكشد.

از حضرت رضا (ع) نقل است: هنگامى كه فرعون موسى را تعقيب مى نمود در پيشاپيش لشكرش ششصد هزار و دويست تن و در مؤخر آن يك ميليون سرباز بود كه با چنين لشكرى موسى را تا به دريا تعقيب نمود... (بحار: 13/134 ـ 136 و 27/239)

فَرْق :

جدا كردن. راغب گويد: فرق با فلق از نظر معنى به هم نزديكند ليكن فرق به اعتبار انفصال و جدائى وفلق به لحاظ شكافته شدن. (فيها يفرق كل امر حكيم)در آن شب (قدر) هر كار حكيمانه از هم جدا ومنفصل مى گردد (دخان: 4). (واذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم واغرقنا آل فرعون)وهنگامى كه دريا را به شما شكافتيم وشما (بنى اسرائيل) را نجات وفرعونيان را غرق كرديم (بقرة: 50). شكاف. راهى ميان موى سر. شانه كردن، در حديث است: «وكان شعر رسول الله (ص) فرطا لم يبلغ الفرق». در حديث ديگر است: «من اتخذ شعرا فلم يفرقه فرقه الله بمنشار من النار يوم القيامة». (بحار: 76/83)

فَرق :

امتياز و تفاوت. فرق بين اسلام و ايمان به «اسلام و ايمان» رجوع شود. فرق بين خالق و صانع و بارى به «خالق» رجوع شود. فرق بين رسول و نبى به «رسول» رجوع شود. فرق بين خليل و صديق به «خليل» رجوع شود. فرق بين ضوء و نور به «ضوء» رجوع شود. فرق ميان برخى لغات به ظاهر مترادفه، به كتب مربوطه، مانند الفروق اللغويه ابوهلال عسكرى، و فقه اللغه ثعالبى رجوع شود.

فُرق :

كيلى است معروف در مدينه. از اين است حديث رسول (ص): «ما اسكر الفُرق فالجرعة منه حرام»: آنچه كه مقدار يك فرقش مست كند يك جرعه اش نيز حرام است. (مجمع البحرين)

كيلى است به گنجايش 16 رطل، به عبارت 12 مُدّ. فَرَق نيز صحيح است. (نهاية)

فِرق :

بخشى از هر چيزى. (فانفلق فكان كلّ فرق كالطود العظيم): پس دريا شكافته گرديد و هر بخشى از آن به اندازه كوهى بزرگ بود. (شعراء:63)

فَرِق :

شديد الفزع. آن كه سخت بترسد از چيزى. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «ايّها الناس! ليركم الله من النعمة وجلين كما يراكم من النقمة فرقين»: سزد كه هنگام روى آوردن نعمت، خداوند شما را بيمناك ببيند (كه مبادا حق سپاس آن را ادا نتوانيد) چنان كه هنگام بلا شما را ترسان مى بيند. (نهج: حكمت 358)

فِرَق :

جِ فرقة. گروهها.

فُرقان :

آنچه بدان ميان حق و باطل تميز دهند. جدا كننده دو چيز از يكديگر. حجت و بيان واضح. (يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً...): اى مؤمنان! اگر از خلاف بپرهيزيد خداوند در دلهاى شما نورى قرار دهد كه درست را از نادرست تشخيص دهيد. (انفال:20)

قرآن را از آن جهت فرقان گويند كه فارق ميان حق و باطل است. (تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً): خجسته خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل نمود تا جهانيان را بيم دهنده باشد. (فرقان: 1)

در حديثى از امام صادق (ع) آمده كه قرآن همه كتاب است وفرقان، بخش محكم و واجب العمل از آن است. (كافى:2/630)

اين نام بر ديگر كتب آسمانى مانند تورات نيز اطلاق گرديده است به لحاظ معنى لغوى آن: (واذ آتينا موسى الكتاب والفرقان لعلّكم تهتدون). (بقرة:53)

فُرقان :

بيست و پنجمين سوره قرآن، مكيه و مشتمل بر 77 آيه است. از حضرت رضا (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را هر شب تلاوت نمايد خداوند هرگز او را عذاب نكند و او را در مورد حساب قرار ندهد و در فردوس اعلى جايش دهد. (مجمع البيان)

فَرقَد :

گوساله. گوساله وحشى.

فَرقَدان :

تثنيه فرقد. نام دو ستاره درخشان كه به نزديكى قطب شمال و در صورت دبّ اصغر (بنات النعش صغرى) واقع اند.

فَرقَعَة :

در هم خمانيدن انگشتان را تا بانگ برآورد از آنها. مكروه است در نماز فرععة الاصابع كه بر خلاف خشوع مطلوب در نماز است. (بحار: 84/203)

عن ابى عبدالله (ع): «انّ النبىّ (ص) سمع خلفه فرقعةً فرقع رجلٌ اصابعه، فلمّا انصرف قال النبىّ (ص): اما انّه حظّه من صلاته». (وسائل: 7/265)

فِرقَة :

گروه مردم. ج: فِرَق. (وما كان المؤمنون لينفروا كافّة، فلولا نفر من كلّ فرقة طائفةٌ ليتفقّهوا فى الدين...): نسزد كه مؤمنان همگى به جهاد كوچ كنند، چرا از هر گروهى بخشى براى جهاد وبخشى نزد رسول (ص) نمانند كه به احكام دين آگاه گشته هنگامى كه به نزد قوم و قبيله خويش باز گردند به آنها بياموزند، باشد كه از گناه و خلاف دورى جويند. (توبة: 122)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: زودا كه امتم به هفتاد و سه فرقه پراكنده گردند وفريبنده تر وخطرناكتر بر امتم آن فرقه باشد كه مسائل را به رأى خويش قياس كنند و حرام را حلال و حلال را حرام نمايند. (كنزالعمال: 1/210)

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود: بر امت من همان آيد كه بر بنى اسرائيل آمد، آنها هفتاد و دو فرقه شدند و امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق گردند، وهمه اينها اهل آتش باشند جز يك فرقه و آن همان فرقه اى است كه بر طريقه من و اهلبيت من باشند. (بحار: 28/3)

فُرقَة :

جدائى. پراكندگى. اسم است مفارقت را.

اميرالمؤمنين (ع): «الزموا السواد الاعظم، فانّ يدالله مع الجماعة، وايّاكم والفُرقَة، فانّ الشاذ من الناس للشيطان، كما انّ الشاذ من الغنم للذئب»: پيوسته در ميان انبوه مردم باشيد، كه دست خدا با جمعيت است، و از پراكندگى بپرهيزيد، كه انسانِ تنها بهره شيطان است چنان كه گوسفند تنها طعمه گرگ. (نهج: خطبه 127)

فَرْك :

ماليدن جامه وآنچه بدان ماند. «فركت المنى من الثوب»: جامه را به ماليدن از منى پاك كردم. در حديث است: «خذ من اظفارك كل جمعة، فان لم يكن فيها شىء فَفَرِّكها»: هر جمعه ناخنهايت را بگير، و اگر زايدى نداشت آنها را بساو. (مجمع البحرين)

فِرْك :

دشمنى سخت. دشمنى زن و شوى. در حديث است: «لا يفرك مؤمنٌ مؤمنة»: هيچ مرد مؤمن با زن مؤمنه دشمنى نورزد. (مجمع البحرين)

فُرُك نيز بدين معنى است.

فَرْمان :

حكم، دستور، امر.

فرمانبردارى :

فرمانبرى، اطاعت. فرمانبردارى به دستورات و اوامر خداوند، كه وظيفه بنده ومقتضاى بندگى وحاصل رسالت انبياء و موجب دستيابى به سعادت وخوشبختى دو جهان است.

back page fehrest page next page