back page fehrest page next page

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «انّ ولىّ محمد (ص) من اطاع الله و ان بعدت لحمته، وانّ عدوّ محمد (ص) من عصى الله و ان قربت قرابته» دوست محمد (ص) كسى است كه خدا را فرمانبر بود هر چند پيوند خويشى او با پيغمبر دور باشد، و دشمن محمد (ص) كسى است كه خدا را نافرمانى كند هر چند خويشى او با پيغمبر نزديك باشد. (نهج: حكمت 96) به «اطاعت» رجوع شود.

فرمانبردارى از حكومت وقت: به دستور او عمل نمودن. نقل است كه امام موسى بن جعفر (ع) به پيروان خود فرمود: اى گروه شيعه خود را به نافرمانى حاكم زمانتان خوار مسازيد، اگر او عادل ودادگستر بود بقاى او را از خدا بخواهيد و اگر ستمگر بود از خدا بخواهيد كه او را اصلاح كند كه صلاح شما در صلاح وشايستگى حكومتتان مى باشد و سلطان عادل به منزله پدر مهربان است پس براى او آن بخواهيد كه براى خود مى خواهيد و براى او ناروا بدانيد آنچه را كه براى خويش ناروا مى دانيد. (بحار: 75/369)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «لابد للناس من امير: برّ او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن ويستمتع فيها الكافر ويبلّغ الله فيها الاجل ويجمع به الفىء ويقاتل به العدو و تأمن به السبل...» مردمان به زمامدارى نيازمندند، خواه نيكوكار باشد يا بد كار، تا مؤمنان در سايه حكومتش به شئون زندگى خويش بپردازند و كافران نيز از آن بهره مند گردند، ومردم در دوران حكومت او زندگى سپرى سازند، و به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى گردد و به كمك او با دشمنان مبارزه شود، راههاى عمومى امنيت يابد، حق ضعيفان از زورمندان گرفته شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، مردم در امام بوند. (نهج: خطبه 40)

فَرْماندار :

كارگزار حكومت در يكى از مناطق كشور، حاكم، عامل. در بخشى از نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر چنين آمده: «ثم انظر فى امور عمالك...» در كار كارگزارانت بنگر و آنها را دوستانه (وبه وسيله پارتى) بكار مگير، بلكه معيار گزينش تو آنها را آزمون باشد... و از ميان آنها افرادى با تجربه تر و پاكتر وپيشگامتر در اسلام برگزين، كه اينگونه افراد اخلاقشان پسنديده تر وخانواده هاشان پاكتر، و همچنين كم طمع تر و در عاقبت انديشى بيناتر وهشيارترند... (نهج: نامه 53) به «استاندار» نيز رجوع شود.

فرمانده :

آمر، امير، سردار. در اصطلاح نظاميان: افسرى كه يك يا چند واحد نظامى تحت فرمان وى باشد.

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر، والى مصر در اين باره آمده است «... فولّ من جنودك انصحصهم فى نفسك لله ولرسوله...»: فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه بيش از هر كسى نسبت به خدا وپيامبر و امامت خيرخواه تر، و از هر كسى پاكدامن تر وبردبارتر باشد، ديرتر به خشم آيد وعذر پذيرتر بود، در باره ضعيفان مهربان و در مقابل زورمندان قوى و پرقدرت، از كسانى باشد كه مشكلات آنها را از جاى به در نبرد وسستى وضعف، آنها را از پاى در نياورد... (نهج: نامه 53)

آن حضرت به زياد بن نصر فرمانده مقدم لشكر خويش در صفين سفارش نمود: هر بامداد و شام مراقب باش كه خداى را نافرمانى نكنى وبترس از اينكه به غرور و طغيان دچار گردى كه هلاكت تو در آن باشد... اى زياد من ترا بر اين سربازان امير كردم مبادا آنها را خوار سازى و بر آنها سركشى كنى، از دانشمندشان بياموز و نادانشان را تعليم كن و بر نابخردانشان بردبار باش... (بحار: 8/578)

فرمانروائى :

زمامدارى. حكومت. اِمرَة. به «زمامدارى» و «حكومت» و «حاكم» رجوع شود.

فرمان روايان :

زمامداران، امراء. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بلند مرتبه ترين فرمان روايان آن فرمان روا مى باشد كه هواى دل بر او فرمان نراند (غرر). به «زمامداران» و «حكومت» نيز رجوع شود.

فِرِند :

شمشير جوهردار. جوهر شمشير.. نوعى جامه، معرّب پرند. در حديث در باره احرام زن آمده: «لا تلبس حليا ولا فرندا». (مجمع البحرين)

فَرْو :

پوستين، ج: فراء. در حديث است كه: «الشهيد ينزع عنه الخف والفرو». (مجمع البحرين)

فروتنى :

افتادگى و تواضع، ضد تكبر. صفتى كه در اسلام بسى بر آن تأكيد شده و مورد ستايش و مدح قرار گرفته و از خصلتهاى بارز مسلمان بشمار آمده.

از باب (ولكم فى رسول الله اسوة حسنة) مناسب است به شمّه اى از فروتنى صاحب خلق عظيم، رسول گرامى اسلام آغاز شود: آن حضرت در عين علوّ مقام و شموخ رتبت از هر كسى فروتن تر بود، بر درازگوش سوار مى شد در حالى كه پالانى بر آن نبود و گليمى يا پلاسى بر آن مى افكند و بر آن سوار مى شد و ديگرى را نيز به ترك خويش سوار مى كرد، بيماران را عيادت مى كرد و به تشييع جنازه مى رفت و دعوت غلامان را اجابت مى نمود و نعلين خود را پينه و جامه خويش را وصله مى زد و در خانه با اهل خانه همكارى داشت، چون وارد مجلس مى شد اصحاب بپا نمى خواستند كه مى دانستند آن حضرت اين كار را ناپسند مى دارد، به كودكان سلام مى كرد، در جمع اصحاب آنچنان بى امتياز مى نشست كه چون غريبى وارد مجلس مى شد پيغمبر را از ديگران تشخيص نمى داد تا اين كه مى پرسيد كداميك از شما پيغمبر است؟ در ميان جمعى كه نشسته بود اگر همنشينان از آخرت سخن مى گفتند با آنها شركت مى كرد، و اگر از آب و غذا سخن مى گفتند با آنها هماهنگ مى شد، واگر از دنيا سخن مى گفتند محض رعايت همنشينى با آنها همسو مى گشت، بسا آنها به خواندن شعر در حضور آن حضرت مى پرداختند و يا داستانهائى از جاهليت نقل مى نمودند و مى خنديدند حضرت نيز با خنده آنها تبسم مى كرد و آنها را منع نمى نمود جز اين كه به سخن حرامى وارد شوند. (احياء العلوم غزالى: 2/483)

در كتاب مكارم الاخلاق آمده كه رسول خدا (ص) هنگامى كه سوار بود اجازه نمى داد پياده اى حضرتش را همراهى كند، يا او را به رديف خويش مى نشانيد و چنانچه طرف قبول نمى كرد به وى مى فرمود: تو به پيش برو و در فلان جا منتظر من باش. (سنن النبى)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خود را از آنچه كه هستى فرود آر تا ديگران ترا از آنچه هستى بالا برند. (غررالحكم)

امام عسكرى (ع) فرمود: گرامى ترين كس در پيشگاه خداوند كسى است كه به حقوق برادران دينى خويش آشناتر بوده و حق آنها را بهتر ادا كند، و هر كه در دنيا با برادران خود فروتنى و تواضع نمايد در نزد خدا از صديقين و از پيروان راستين على بن ابى طالب (ع) به شمار آيد. سپس فرمود: روزى پدر و پسرى بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شدند حضرت به شايستگى از آنها پذيرائى نمود تا اينكه غذا حاضر شد و آنها غذا خوردند قنبر آفتابه و لگن وحوله اى حاضر كرد كه دست آنها را بشويد خود حضرت از جابر خاست وآفتابه ولگن برداشت و پيش روى پدر نشست كه دستت را بشوى. وى خود را به خاك انداخت و گفت: خدا مرا ببيند كه تو دست مرا مى شوئى؟! حضرت فرمود: بنشين ودستت را بگير كه آب بر آن بريزم تا خدا برادر دينى ترا ببيند كه خود را به از تو نمى پندارد و امتيازى براى خويش بر تو قائل نمى باشد، بر دست تو آب مى ريزد و جز اجر و پاداش خدا را نمى جويد; از تو مى خواهم چنان آرام بنشينى كه آب بر دستت بريزم چنانكه اگر قنبر آب بر دستت مى ريخت. وى اجابت نمود وحضرت آب بر دستش ريخت و او دست خود را بشست. و چون نوبت به پسر رسيد به فرزندش محمد حنفيه فرمود: برخيز و دستش را بشوى، و اگر او به تنهائى آمده بود من خود آب بر دستش مى ريختم ولى چون با پدر آمده احترام پدر اقتضا مى كند كه او را بر فرزندش امتياز داد.

سپس امام عسكرى (ع) فرمود: هر كه على (ع) را بر اين خصال پيروى كند به حقيقت او شيعه على است.

اميرالمؤمنين (ع) هنگام وفات به فرزندان وصيت نمود كه بر شما باد به فروتنى و تواضع كه آن از بزرگترين عبادت است.

امام صادق (ع) فرمود: فروتنى آنست كه در مجلس به پائين تر از جائى كه مقتضاى شأن خويش مى دانى راضى شوى و هر كه را كه ملاقات نمائى بر او سلام كنى و از نزاع و درگيرى اجتناب ورزى گرچه بر حق باشى; و فروتنى سرِ هر كار نيك است.

روزى حضرت رضا (ع) در حمام بود شخصى كه آن حضرت را نمى شناخت گفت: بيا كيسه ام بكش. حضرت به كيسه كردن او پرداخت در اين اثنا يكى به آن شخص گفت: اين كه ترا كيسه مى كند على بن موسى است. وى بنا كرد معذرت خواستن. حضرت او را آرام كرد ودلدارى مى داد و كيسه اش مى كشيد تا تمام شد.

امام كاظم (ع) فرمود: خداوند بر هر كسى فرشته اى گماشته كه موى پيش سرش را بدست گرفته كه چون فروتنى كند وى را بالا برد وهرگاه تكبر نمايد او را به زمين زند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فروتنى لباس هيبت بر تو بپوشاند. (بحار: 75/117ـ123 و 49/99 و 1/137 و 77/287)

رسول اكرم (ص) فرمود: نسبت به يكديگر فروتن باشيد تا اخلاق جامعه به آنجا رسد كه يكى بر ديگرى فخر ننمايد و كسى به كسى تجاوز و سركشى نكند. (كنزالعمال)

به «تواضع» نيز رجوع شود.

فُرُوث :

جِ فرث به معنى سرگين چارپايان.

فُرُوج :

جِ فرج به معنى اندام شرمجاى. عورات آدمى از پس و پيش.

(والذين هم لفروجهم حافظون): وآنان كه شرم اندامهاى خويش را نگهدار مى باشند. (مؤمنون: 5)

(قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم ويحفظوا فروجهم): مسلمانان را بگوى كه چشمان خود را از حرام ببندند و شرمجايهاى خويش را مواظب باشند. (نور: 30)

فَرُّوج :

جوجه ماكيان. ج: فراريج.

فروختن :

چيزى را در قبال بها به كسى دادن. بيع. به «خريد و فروش» و «بيع» رجوع شود.

فرود آمدن :

به زير آمدن از بالائى. نزول.

فروزان :

افروزنده. درخشنده. تابنده. مضىء.

فروش :

فروختن. به «خريدن» و «خريد و فروش» و «بيع» رجوع شود.

فُروع :

جِ فرع. شاخه ها. مقابل اصول. فروع دين: احكام عملى آن، مقابل اصول دين. و به تعبير ديگر: علم فقه، مقابل علم كلام. مكلف بودن كافر به فروع، از مباحث فقه اسلام. به «كافر» رجوع شود.

فُرُوع :

مصدر به معنى برتر گرديدن از قوم خود به بزرگى يا به جمال. از كوه بالا رفتن. به وادى فرود آمدن. به لگام زدن اسب را وعنان كشيدن تا باز ايستد. بر سر كسى زدن به عصا. (منتهى الارب واقرب الموارد)

فُروغ

(فارسى) :

فروز. شعاع و روشنى و تابش آفتاب و غيره. نور. ضياء. شعله و شرار آتش و هر چه بدان ماند.

فُروغى :

ابوالحسن فرزند محمد حسين ذكاء الملك اصفهانى است، ابوالحسن در سال 1301 ق در تهران متولد شد و پس از تحصيل علوم قديمه و جديده به تدريس تاريخ و جغرافيا پرداخت. وى مدتى رئيس دارالمعلمين عالى تهران (دانشسراى عالى) بود و در زمان او به اين مؤسسه رونقى داده شد. از آثار او يكى مثنوى شيدوش و ناهيد و ديگر دو رساله موسوم به سرمايه سعادت و اوراق مشوش است. فروغى در سالهاى اخير چندان به گفتن شعر نمى پرداخت و بيشتر متوجه مطالعات و تأليفات فلسفى بود و مدتى نيز به استادى دانشگاه تهران منصوب شد و عضويت فرهنگستان را نيز به او اعطا كرده بودند (تاريخ ادبيات معاصر. تأليف رشيد ياسمى: 79 ـ 80). وى در سال 1338 شمسى در تهران درگذشت.

فُروغى :

ميرزا عباس بسطامى فرزند موسى، برادر بزرگتر دوست عليخان خزانه دار محمد شاه بوده و پس از استعفاى پدرش و مسافرت او به عتبات فروغى در سال 1213 ق در آنجا متولد شد. پس از چندى خانواده اش به مازندران آمدند و در سارى ساكن شدند. فروغى پس از مدتى به تهران آمد. مدتى هم در كرمان در خدمت شجاع السلطنه حسنعلى ميرزا بود و در همان ايام به درخواست شجاع السلطنه، تخلص خود را به نام فرزند او فروغ الدوله، فروغى نهاد. پيش از آن فروغى خود را در شعر «مسكين» مى ناميد. (نقل به اختصار از مجمع الفصحاء هدايت: 2/394)

فروغى شاعر معاصر سه پادشاه شمرده مى شود بدين معنى كه از زمان فتحعليشاه به شاعرى شهرت يافته و پس از وى روزگار محمد شاه و ناصرالدين شاه را نيز درك كرده است. (ريحانة الادب: 3/213)

درگذشت اين شاعر در سال 1274 ق برابر با 1858 م اتفاق افتاد و گويند در حدود بيست هزار بيت شعر داشته است. اما آنچه برجاست و در زمان خود او به ضميمه ديوان قاآنى چاپ شده، در حدود پنج هزار بيت است (تاريخ ادبيات معاصر. تأليف رشيد ياسمى: 238)

فروغى از شعراى صوفى منش ايران است و در غزل عارفانه لطافت وشيرينى و در عين حال رسايى وسادگى الفاظ را به هم آميخته است و اين چند بيت نمونه اى از آنست:

كى رفته اى زدل كه تمنا كنم تراكى بوده اى نهفته كه پيدا كنم ترا

غيبت نكرده اى كه شوم طالب حضورپنهان نگشته اى كه هويدا كنم ترا

با صد هزار جلوه برون آمدى كه منبا صد هزار ديده تماشا كنم ترا

چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شدتا من به يك مشاهده شيدا كنم ترا

بالاى خود در آينه چشم من ببينتا با خبر زعالم بالا كنم ترا...

انتساب او به شهر بسطام بدين مناسبت است كه در اوان جوانى در زمان فتحعلى شاه مدتى در آن شهر اقامت داشته است. (ريحانة الادب: 3/213)

فُروق

(مصدر) :

پيش آمدن دو راه كسى را و پرسيدن او كه كدام راه را رود. گرفتن درد زادن ناقه را وبرجستن. واضح شدن امرى كسى را. توجه كردن كسى كارى را و يافتن راه آن را. جِ فريق. (منتهى الارب و اقرب الموارد)

فَروق

، فرّوق :

مرد ترسنده. شديد الفزع.

فَروقة :

پيه گرده و دل. بند كاغذ. بند هيزم. مرد يا زن بسيار ترسو، واين كلمه جمع ندارد، و در مثل است: رُبّ عجلة تهب ريثا، ورُبّ فروقة يدعى ليثا. (اقرب الموارد)

فُروك :

كينه ورزيدن، وگويند: خاص كينه زن و شوى است.

فرومايگى :

پستى و رذالت، دونى و دنائت. لُؤم. امام صادق (ع) فرمود: فرومايگى خوى پستى است زيرا فرومايه به زير دستان خود گردن فرازى كند و در برابر زبردستان كرنش و خضوع نمايد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از فرومايگان دورى گزينيد كه آنان از خداوند عزوجل بيمى ندارند و از ميان همينها كشندگان پيامبران برخيزند و دشمنان ما در ميان همين گروه است.

امام هادى (ع) فرمود: كسى كه شخصيتى براى خويش قائل نبود از شرش ايمن مباش.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هميشه به تمام وجود از فرومايه احمق بگريز. نيز از سخنان آن حضرت است: بزرگمنش را چون بر سر مهر آورى نرم شود و فرومايه چون با وى مهر ورزى سرسخت تر گردد. (بحار: 75/293 و 78/41)

و فرمود: فرومايه چون به مقامى رسد هر چند مقامى پست باشد از جا به در رود همچون گياهى ضعيف كه به نسيمى بلرزد. (غررالحكم)

و اين هم نمونه فرومايه:

طبرسى در مجمع از ابن عباس نقل كند كه در عهد پيغمبر (ص) شخصى (كه به نقلى وى سمرة بن جندب بوده) درخت خرمائى كنار ديوار خانه مردى مستمند و عيالوار داشت و سر آن درخت به سمت سراى آن مرد ميل كرده بود. وى هرگاه به بالاى آن درخت مى رفت كه خرما بچيند قهراً چند دانه خرما به سراى آن مرد مى ريخت، كودكان صاحب خانه خرماها را برمى داشتند كه بخورند وى از درخت به زير مى آمد و خرماها را از دست آنها مى ستد و بسا از دهانشان بيرون مى آورد، صاحب خانه از اين ماجرا بسى رنج مى برد. به نزد پيغمبر (ص) شد و از صاحب نخل شكوه نمود، حضرت صاحب نخل را ديد و به وى فرمود: از اين نخلت صرف نظر كن تا در عوض نخلى در بهشت به تو دهم. وى گفت: من نخل فراوان دارم ولى به خرماى اين بسيار علاقه دارم و نمى توانم از آن دل بر كنم. هر چه پيغمبر اصرار نمود وى نپذيرفت. مردى كه او را ابو دحداح مى گفتند سخنان پيغمبر با او را مى شنيد، عرض كرد: اگر من آن نخل را از او بخرم همان نخل بهشتى به من مى دهى؟ فرمود: آرى از آن تو باشد. وى به نزد صاحب درخت شد و با او در اين باره سخن گفت اما او رضا نمى داد، ابو دحداح بر بها بيفزود تا به چهل اصله نخل راضى شد و چند گواه نيز از او بخواست مبادا بعدا منكر شود، ابودحداح شهود را حاضر نمود و چون معامله انجام شد به نزد پيغمبر (ص) رفت و نتيجه را معروض داشت. حضرت به نزد صاحب خانه رفت و فرمود: اين نخل از آن تو و فرزندانت باشد. در اين حال (والليل اذا يغشى) بر حضرت نازل شد. (بحار: 22/60)

در حديث است: نيكوخوئى است بزرگوارى وپست ترين پستى وفرومايگى، ستم وتجاوز است به هنگام قدرت و زورمندى. (بحار: 77/212)

فرومايه :

پست. وضيع. مقابل گرانمايه. لئيم. دنىء. به «فرومايگى» رجوع شود.

فرونشاندن :

فرونشانيدن. خاموش كردن چراغ و آتش و جز آن. ناپديد كردن. اطفاء.

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به ابن عباس آمده: مبادا بهترين كاميابى خويش را در دستيابى به لذتى يا گشودن عقده كينه اى بدانى، بلكه بهترين خوشبختى وكامرانى خود را در فرونشاندن باطلى يا زنده نمودن حقى بپندار. (نهج: نامه 66)

قرآن كريم: كافران مى خواهند نور خدا را به گفتار باطل فرونشانند ولى خداوند نور خويش را به كمال خواهد رسانيد هر چند كافران خوش ندارند. (صف: 8)

فَروَة :

واحد فرو. پوشاكى چون جبه كه آستر آن از پوست ددگان مانند خرگوش و روباه باشد. ج: فِراء.

فروة :

بن عمرو جذامى. وى از طرف سلاطين روم حكومت بنى جذام داشت. در سال دهم هجرت اسلام آورد و مسعود بن سعد را با نامه اى و چند طاقه قماش و قبائى زربفت و استرى سفيد واسبى ودرازگوشى به حضور پيغمبر (ص) فرستاد. حضرت آنها را قبول كرد و نامه او را چنين پاسخ داد: از محمد فرستاده خدا به فروة بن عمرو. اما بعد، پيك شما به ما رسيد و آنچه را كه فرستاده بودى رساند و اوضاع آنجا را گزارش نمود و خبر اسلام ترا به ما داد; خداوند ترا به راه خودش هدايت كند. (بحار: 21/408)

فُروهَر :

جوهر كه در مقابل عرض باشد (برهان). در اصل مركب از دو جزء فره يا فرا به معنى پيش و «ور» به معنى پوشاندن و نگهدارى كردن و پناه بخشيدن. طبق مندرجات اوستا فروهر نيرويى است كه اهور مزدا براى نگهدارى آفريدگان نيك ايزدى از آسمان فرو فرستاده ونيرويى است كه سراسر آفرينش نيك از پرتو آن پايدار است. پيش از آنكه اهور مزدا جهان خاكى را بيافريند، فروهر هر يك از آفريدگان نيك اين گيتى را، در جهان مينوى زبرين بيافريد و هر يك را به نوبه خود براى نگهدارى آن آفريده جهان خاكى فرو مى فرستد و پس از مرگ آن آفريده، فروهر او ديگر باره به سوى آسمان گرايد و به همان پاكى ازلى بماند. اما هيچگاه كسى را كه به وى تعلق داشت فراموش نمى كند و هر سال يك بار به ديدن وى مى آيد و آن هنگام جشن فروردين است يعنى روزهايى كه براى فرود آمدن فروهرهاى نياكان و پاكان اختصاص دارد. (حاشيه برهان به تصحيح دكتر معين)

فَرَه :

خراميدن. شادكام شدن به افراط.

فَرِه :

خرامنده. شادكام به افراط. ج: فَرِهون.

فرهاد كوهكن :

مرد افسانه اى كه به روايت نظامى و جز او شغل سنگ تراشى داشته و رقيب خسرو پرويز در عشق شيرين دختر شاه ارمنستان بوده است.

فرهاد ميرزا :

معتمدالدوله پسر عباس ميرزاى قاجار وليعهد فتحعليشاه. وى در كسب دانش جدى بليغ داشته و در عصر سلطنت برادرش محمد شاه مأمور حفاظت سرحدات فارس و عراق شد. وى را تأليفاتى است از جمله: جام جم در جغرافيا، نصاب انگليسى، قمقام و صمصام. وى به سال 1305 در تهران درگذشت و جنازه اش را به كاظمين بردند و در آنجا به خاك سپردند.

فَرَهمَند :

خردمند. قريب ونزديك. نورانى و با شكوه.

فَرهَنگ :

علم و ادب. آداب و سنن. امور متداوله در ميان يك قوم و ملت (اعم از علوم و رسوم و آداب وسنن) كه آحاد آن قوم به دريافت و عمل به آنها پايبند بوند، آنچنان كه زير بناى انديشه ها ومبناى تصميمهاى آنان بوده و شكل دهنده مغز آنها باشند.

در قرآن كريم از اين معنى به «شاكلة» تعبير شده است: (قل كلّ يعمل على شاكلته); هر كسى بر وفق امور شكل دهنده خود عمل مى كند (اسراء: 84). زيرا «شاكلة» به معنى صورت بخش است «شكله، اى صوّره» و شاكلة ـ كه مؤنث است ـ در اين آيه صفت موصوف محذوف مى باشد، يعنى امور شاكلة، عوامل شكل دهنده، شكل دهنده روح و روان، شكل دهنده مغز و فكر. چه اين كه روان آدمى مادّه اى خام و شكل پذير است، جوّ حاكم بر آن، معلم، مربّى، دوست، هيئت حاكمه، آداب و سنن وى را مى سازند و به آن شكل و صورت مى بخشند.

هر قوم و ملتى ـ به مقتضاى زمان و مكان و عوامل عامله بر آن وجوّ حاكم بر زندگى آن ـ شكل خاصى و ساختار ويژه اى دارد، طبيعتاً همان شكل و ساختار منشأ تصميمها وانگيزه حركات وسكنات آن قوم وملت خواهد بود.

بنابر اين، معنى آيه اين است: «بگو به مردم كه هر كسى به مقتضاى وضعيت فكرى خويش و به موازات منش ساخته شده اش و آنچنان كه مغزش شكل گرفته عمل مى كند» پس به خود باشيد و در مرحله ساختگى مغز خود و فرزندان، مراقب باشيد، مغز خويش را در معرض عوامل شكل دهنده ناشايست و نابايست قرار ندهيد. ودر حقيقت اين يك هشدار عمومى و يك برنامه وسيع اخلاقى است كه هجرت بخشى از آن است، هجرت از محيط نامساعد و نابايست به محيط مساعد و بايسته.

به احاديث ذيل ملاحظه شود:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مردم فرزندان فرهنگ خويش مى باشند و ارزش هر كسى همان سواد و كمال او است پس همواره از دانش سخن بگوئيد تا قدر و منزلتتان شناخته گردد.

پيغمبر اكرم (ص) ضمن بياناتى مفصل از اخبار آخرالزمان كه روى سخن خويش به سلمان داشت فرمود: اى سلمان در آن هنگام چيزى از مشرق و چيزى از مغرب آورده شود كه امت مرا رنگ و وارنگ سازد، پس واى بر ضعفاى (فرهنگى) امتم از دست اينها و واى بر آنها از (خشم) خدا، به كودك رحم نياورند وبزرگان را احترام ننهند و از كسى گذشت نكنند، خبرهاشان ناسزا، اندامشان اندام آدميان ودلهاشان دلهاى شياطين باشد. (بحار: 1/204 و 6/305) به «علم» و «دانش» و «ادب» نيز رجوع شود.

فَرى :

بريدن و شكافتن. عبدالرحمن بن الحجّاج، قال: سألت ابا ابراهيم (ع) عن المروة والقصبة والعود يذبح بهنّ الانسان اذا لم يجد سِكِّيناً؟ فقال: «اذا فرى الاوداج فلا بأس بذلك». (وسائل: 24/8)

فَرِىّ :

نوظهور. نوپديد. (قالوا يا مريم لقد جئت شيئاً فريّا): چون مريم عيسى (ع) را در آغوش خويش به ميان مردم آورد گفتند: اى مريم! چيزى نوظهور آوردى. (مريم: 27)

فَرياد :

يارى. فرياد زدن: يارى خواستن به آواز بلند. به معنى مطلق آواز برآوردن نيز آمده است.

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: هنگامى كه امت من به پانزده خصلت دچار گردند بلا بر آنها فرود آيد، آنگاه حضرت آن صفات را برشمرد تا اين كه فرمود: و داد و فرياد در مساجد سر دهند. (بحار: 6/310) به «آواز» نيز رجوع شود.

فَريب :

غافل شدن يا غافل كردن به خدعة. غرور.

قرآن كريم: اين زندگى دنيا جز كالاى فريبى بيش نيست (حديد:20). زندگى دنيا شما را نفريبد و آن فريبنده (شيطان) شما را به فريب از راه خدا نكشاند. (لقمان:33)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمان خويش را نفريبد و به وى خيانت نكند و...

از امام صادق (ع) نقل شده كه خداوند به داود وحى نمود: اين بندگان بدين گونه اند كه به زبان به يكديگر دوستى نشان دهند ولى به دل دشمن يكديگر بوند و به هدف دست يابى به دنيا تظاهر به بندگى خدا كنند وباطنا فريبكار ودغل باز باشند.

امام صادق (ع) فرمود: آنكه به مال و مقام دنيا فريب خورده (وآخرت خويش را از دست داده است) در اين جهان بيچاره و تهيدست و در آن جهان زيانكار است كه بهترين را بهاى پست ترين ساخته است. (بحار: 10/14 و سفينة البحار) به «دنيا» و «غرور» و «طغيان» نيز رجوع شود.

فريب خور :

گول. غِرّ.

فريبنده :

فريبكار. آنچه كه آدمى را به فتنه و فريب وگناه مى افكند. خصلتى كه در راس همه ظواهر دنيا است از مال و مقام و ديگر جواذب آن كه خداوند محض آزمايش، آن را فريبنده وجالب توجه قرار داده و در عين حال بندگان را از فريب به آن برحذر داشته و آن را «متاع الغرور» (كالاى فريب) خوانده است.

back page fehrest page next page