back page fehrest page next page

از حضرت رسول (ص) حديث شده كه سه چيز فريبنده است: موى زيبا و روى زيبا و آواز نيكو. (كنزالعمال حديث 44129)

فَريد :

يگانه. يكتا. بى نظير. تنها.

فريدالدين :

عطار نيشابورى. به «عطار» رجوع شود.

فريدون :

مطابق شاهنامه فردوسى، او پسر آتبين و از نسل جمشيد است كه پس از مشاهده ستمگريهاى ضحاك تازى عليه او قيام مى كند و با دستيارى كاوه آهنگر ضحاك را دستگير و در كوه دماوند زندانى مى كند و خود به پادشاهى ايران مى رسد. سپس در پايان عمر سرزمين وسيع قلمرو خود را ميان پسرانش سلم و تور و ايرج تقسيم مى كند و ايران را به ايرج مى سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه مى كنند و ايرج را به قتل مى رسانند وجنازه ايرج را نزد پدر مى آورند وفريدون پس از زارى وناله بسيار مقام او را به پسرش منوچهر مى دهد ومنوچهر به جنگ عموهاى خود مى رود وبنياد جنگهاى ايران و توران نهاده مى شود. فريدون در پايان سلطنت پانصد ساله خود تاج شاهى را بر سر منوچهر مى گذارد و از اين جهان رخت برمى بندد. فريدون در ادبيات فارسى به عنوان مظهر قدرت و پيروزى مورد تشبيه قرار گرفته است. چنانكه فردوسى در ستايش سلطان محمود مى گويد:

فريدون بيدار دل زنده شدزمين و زمان پيش او بنده شد

فردوسى

فَرِيص :

شريك آب. جِ فريصة. رگهاى گردن.

فَرِيصَة :

گوشت پاره ميان پهلو و شانه كه پيوسته لرزان باشد. ج: فريص و فرائص.

فَريضة :

هر آنچه كه خداوند بر بندگان واجب كرده باشد، از نماز و حج و زكاة و جز آن. (انما الصدقات للفقراء والمساكين... فريضة من الله...). (توبة:60)

رسول الله (ص): «ما بين المسلم و بين ان يكفر الاّ ترك الصلاة الفريضة متعمدا او يتهاون بها فلا يصليها...». (وسائل: 4/42)

ج: فرائض. سهم معين و اندازه مقرر از هر چيز، مانند سهم ارث هر وارث يا سهم مقرر ماهيانه سرباز. پس ميان فريضه و ارث عموم من وجه است، كه سهم مفروض در قرآن جهت بازماندگان ميت ارث است و فريضه، وارث غير معين مانند ارث پسر ارث است، و سهم سرباز و نحو آن فريضه است.

و تعبير بعضى فقهاء از عنوان مبحث ارث به فرائض از باب تغليب و تجوز بوده يا خواسته اند متابعت از حديث نبوى كنند كه فرمود: «تعلّموا الفرائض وعلّموها الناس فانى امرؤ مقبوض وان العلم سيقبض وتظهر الفتن حتى يختلف اثنان فى الفريضة فلا يجدان من يفصل بينهما» مسائل ارث را ياد بگيريد و آن را به مردم بياموزيد زيرا من از ميان شما رخت بربندم و علم هم به زودى از ميان برود و فتنه ها بروز كند و كار به جائى رسد كه چون دو نفر در امر ارث با يكديگر اختلاف كنند كسى را نيابند كه بين آنها حل و فصل كند.

رسول اكرم (ص) فرمود: «طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة». امام صادق (ع) فرمود: «طلب العلم فريضة فى كل حال». (بحار: 1/172)

فريفته :

فريب خورده. مغبون. مغرور.

فَريق :

گروه. مردم بيشتر از فرقة. ج: فِرَق و اَفرِقة و اَفرِقاء. (وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله) (بقرة: 76). اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر مى فرمايد: «وليكن البيع بيعا سمحا بموازين عدل، واسعار لا تحجف بالفريقين من البايع و المبتاع» مى بايست معاملات با شرائط صورت گيرد، با موازين عدالت، آنچنان كه به دو گروه فروشنده و خريدار اجحاف و زيان وارد نيايد. (نهج: نامه 53)

فِريَة :

بهتان. افتراء. دروغ. دروغ بزرگى كه مايه شگفتى باشد.

در حديث آمده: «لا دين لمن دان بفرية باطل على الله». (مجمع البحرين)

اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش مردم آخرالزمان: «وسمّوا صدقهم على الله فرية»: آنان سخنان راست بندگان صالح را كه از جانب خداوند به مردم مى گفتند دروغ مى خواندند. (نهج: خطبه 147)

عبدالله بن سنان، قال: قال ابوعبدالله (ع): «قضى اميرالمؤمنين (ع) انّ الفرية ثلاث، يعنى ثلاث وجوه: اذا رمى الرجل الرجل بالزنا، واذا قال: انّ امّه زانية، واذا دعا لغير ابيه، فذلك فيه حدٌّ ثمانون». (وسائل: 28/176)

فَزَع :

ترسيدن. فرياد خواستن. استغاثة. ترس و بيم. هول و هراس. پناه جستن. (لايحزنهم الفزع الاكبر): بزرگترين هول و هراس (قيامت) آنها را غمگين نمى سازد. (انبياء: 103)

رسول الله (ص): «من مقت نفسه دون مقت الناس امنه الله من فزع يوم القيامة»: آن كس كه به جاى اين كه با ديگران بستيزد با خود بستيزد خداوند او را از هول و هراس روز قيامت ايمن دارد. (وسائل: 15/233)

در حديث آمده: «اذا انكسف الشمس فافزعوا الى مساجدكم»: هرگاه قرص خورشيد گرفته شد به مسجدهاتان پناه ببريد. (مجمع البحرين)

و چون به باب تفعيل برده شود زدوده شدن هول را معنى دهد: (حتّى اذا فُزِّعَ عن قلوبهم): تا چون هول و هراس از دلهاشان زدوده گردد. (سبأ:23)

فُزُونى :

زيادتى، افزونى، بيشى. زيادة. ازدياد. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «الاعجاب يمنع الازدياد» خودپسندى مانع فزونى و رشد است. (نهج: حكمت 167)

فزونى نعمت بر اثر سپاس نعمت بخش، مضمون آيه مباركه: (لان شكرتم لازيدنكم). پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هرآنكس خداى را ـ بر نعمتهايش ـ سپاس نهد خداوند نعمتش را بر او افزون سازد.

امام صادق (ع) فرمود: آن كه به سپاس موفق شد به فزونى نعمت دست يافت، كه خداوند مى فرمايد: (لان شكرتم لازيدنكم) (بحار: 71/40)

فَساد :

تباهى، تباه شدن، ضد صلاح. راغب آن را خروج از اعتدال معنى كرده. خداوند در صفات بندگان پسنديده اش مى فرمايد: (لا يريدون عُلُوّا فى الارض ولا فسادا) برترى (گردنكشى) وتباهى در زمين را دنبال نمى كنند (قصص: 83). (لو كان فيهما آلهة الاّ الله لفسدتا) اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خدا مى بود آنها از اعتدال خارج شده تباه مى گشتند. (انبياء: 22)

اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش مردم زمان خود مى فرمايد: «...والناس على اربعة اصناف: منهم من لا يمنعه الفساد فى الارض الامهانة نفسه وكلالة حده و نضيض وفره...» مردمان (در اين عصر) به چهار گروه تقسيم مى شوند: يك گروه كسانيند كه تنها مانع آنها از تبهكارى در روى زمين بى عرضگى و كندى سلاح وتهيدستى آنها است... (نهج: خطبه 32)

از سخنان آن حضرت است: فساد اخلاق در معاشرت وهمزيستى با بيخردان، وشايستگى اخلاق در معاشرت با خردمندان است. (بحار: 1/160)

به «اخلاق» نيز رجوع شود. فساد عمومى و تباهى جامعة به «جامعة» رجوع شود.

فَسْح :

جاى باز كردن براى كسى در مجلسى. (يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسّحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم...) اى مؤمنان اگر به شما گفته شد جا باز كنيد اجابت كنيد خداوند ابواب رحمت خويش به روى شما بگشايد... (مجادلة: 11)

اميرالمؤمنين (ع) در مقام دعا و تجليل از روح مقدس پيغمبر اسلام عرض مى كند: «اللهم افسح له مفسحا فى ظلك» خداوندا در سايه لطفت برايش جائى وسيع بگشاى. (نهج: خطبه 72)

و در مقام موعظه مى فرمايد: «الله الله معشر العباد و انتم سالمون فى الصحة قبل السقم وفى الفسحة قبل الضيق...» (نهج: خطبه 183)

فَسْخ :

نقض و تفرقة. در اصطلاح فقه: به هم زدن عقد و رفع آن به همان وضع كه قبل از فسخ بوده است، يعنى بر هم زدن عقد بدون كم و كاست.

فسخ گاه به لفظ باشد، چنان كه بگويد «فسخت المعاملة الفلانية» و يا به هر زبان ممكن. وگاه عملى باشد، چنان كه اگر شخصى مالى را با داشتن خيار فسخ به يكى فروخته باشد و ضمن مدت خيار، همان مال را به ديگرى انتقال دهد، معامله دوم بر حسب ظاهر، فسخ عملى نسبت به معامله اول محسوب مى شود، و در حقيقت كاشف است از اين كه آن را فسخ نموده، وگرنه بدين معامله اقدام نمى نمود.

انبوه مردم، كه دست (مهر ومحبت) خداوند بر شهرهاى بزرگ است. (المجازات النبويّة)

فِسق :

بيرون شدن از راه حق و صواب. برون شدن چيزى از چيزى به ناشايستگى وناروائى. «فسقت الرطبة عن قشرها»: خرماى تر از پوست خود بيرون شد.

(...الاّ ابليس كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه): فرشتگان، خداى را سجده كردند جز ابليس كه جنّى تبار بود و از فرمان خداوندگار خويش بيرون شد. (كهف: 50)

(ولا تأكلوا ممّا لم يذكر اسم الله عليه وانه لفسق): از آن گوشت كه هنگام ذبح نام خدا بر آن برده نشده مخوريد واين كار بيرون شدن از فرمان خدا است. (انعام: 121)

گناهان زشت، مانند زنا و لواط: سُئِلَ الحسين (ع): ما اقبح شىء؟ قال: «الفسق فى الشيخ قبيح». (بحار: 36/384)

در اصطلاح فقه: ارتكاب گناهان كبيرة يا اصرار بر صغيرة است.

طريحى گفته: فسق در آيه (وان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق) (مائدة: 3)، به معنى حرام است. (مجمع البحرين)

فِسكِل :

اسبى كه در ميدان مسابقه عقب همه اسبان آيد.

فَسو :

تيز دادن بى بانگ. اخراج ريح از مخرج بدون اين كه صوت آن شنيده شود. (اقرب الموارد)

فُسوس :

بازى و ظرافت. استهزاء وريشخند. سحر و لاغ.

فُسُوق :

بيرون شدن از فرمان. لاقيدى. خروج از حدود شريعت. در اصل: بيرون آمدن خرما از پوست خود.

(...ولكنّ الله حبّب اليكم الايمان وزيّنه فى قلوبكم وكرّه اليكم الكفر و الفسوق والعصيان اولئك هم الراشدون): ولكن خداوند (به لطف خود) محبّت ايمان را در دلهايتان جاى داد و آن را در قلوبتان مزيّن ساخت و كفر و بى قيدى ونافرمانى را در نظرتان زشت و ناپسند داشت، واينان به حقيقت هدايت شدگانند. (حجرات: 7)

(بئس الاسم الفسوق بعد الايمان): بدنامى است لاقيدى پس از ايمان. (حجرات: 11)

اميرالمؤمنين (ع) در تاثير دولت بنى اميه بر جامعه تحت سلطه آنها: «و صار الفسوق نسباً والعفاف عجباً»: مردم به لاقيدى وبى باكى افتخار ورزند و از پاكدامنى تعجب كنند. (نهج: خطبه 108)

فُسون :

افسون، وآن كلماتى باشد كه عزايم خوانان وجادوگران به جهت مقاصد خود خوانند يا نويسند.

فَسوَة :

يك بار باد بى صدا از مخرج بيرون دادن. عن ابى عبدالله (ع): «لا يوجب الوضوء الاّ من غائط او بول او ضرطة تسمع صوتها او فسوة تجد ريحها» (وسائل:1/245)

فَسيح :

فراخ. رسول الله (ص): «من اَحَبّ ان يكون قبره واسعاً فسيحاً، فليبن المساجد»: هر كه بخواهد قبرش وسيع و گشاده باشد، مسجدها بنا كند. (مستدرك: 3/385)

اميرالمؤمنين (ع): «عبادالله! الآن فاعملوا، والالسن مطلقة... والمنقلب فسيح والمجال عريض»: اى بندگان! هم اكنون به وظائف و تكاليف خويش عمل كنيد كه زبانها آزاد و بدنها سالم... و محلّ رفت و آمد وسيع ومجال گسترده است. (نهج: خطبه 197)

در وصف شمايل رسول اكرم (ص) آمده: «فسيح ما بين المنكبين»: ما بين دو كتف حضرت فاصله و دورى بود (به جهت گشادگى سينه آن حضرت). (مجمع البحرين)

فَسِيل :

جِ فسيلة. نهالهاى درخت خرما. هر قلمه درخت كه كاشته شود.

فَسِيلَة :

نهال. نهال خرما. شاخه اى كه از درخت ببرند و در زمين نشانند تا سبز شود. ج: فسيل و فِسلان.

رسول الله (ص): «ان قامت الساعة وفى يد احدكم الفسيلة، فان استطاع ان لا تقوم الساعة حتى يغرسها فليغرسها»: اگر قيامت برپا گردد ودر آن حال يكى از شما نهالى يا قلمه اى در دست داشته باشد، اگر بتواند (واين فرصت به وى بدهند) كه آن را در زمين بنشاند، آن را بنشاند. (مستدرك: 13/460)

فِشار :

سنگينى كه بر روى چيزى فرود آيد. به عربى ضغط و كبس و عصر گويند. در حديث آمده: موقعى كه ادرار ومدفوع به شما فشار مى آورد نماز مخوانيد. (بحار: 84/323)

فشار خون :

نيروئى كه در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون بر جدار شريانها وارد مى شود. روايات مربوطه به «خون» رجوع شود. فشار زندگى، به واژه «كليد» رجوع شود.

فشار قبر :

نوعى عذاب كه هنگام نزول ميت در قبر بر او وارد مى شود، روايات عديده اى در اين باره آمده است. ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا كسى را از فشار قبر رهائى باشد؟ فرمود: پناه مى برم به خدا، كمتر كسى را از فشار قبر رهائى بود، هنگامى كه رقيه دختر پيغمبر (ص) به دست عثمان كشته شد حضرت به كنار قبرش ايستاده بود سر به آسمان برآورد و اشك از چشمانش سرازير گشت آنگاه به مردم فرمود: هم اكنون به ياد اين دختر و مصائبى كه بر او وارد شده افتادم دلم به حالش رحم آمد و از خدا خواستم وى را از فشار قبر آزاد سازد...

از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا كسى كه به دار آويخته مى شود نيز فشار قبر دارد؟ فرمود: خداوند زمين همان خداوند هوا است، به هوا وحى مى كند چنان فشارش دهد كه از فشار زمين سخت تر باشد.

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه هر كس در روز يا شب جمعه بميرد عذاب قبر از او برداشته مى شود. (بحار: 22/163 و 6/230 ـ 266)

از امام صادق (ع) روايت شده: مؤمنى كه ما بين ظهر پنج شنبه و ظهر جمعه بميرد خداوند او را از فشار قبر در پناه خود بدارد. و از آن حضرت نقل شده: هر كسى كه چهار بار حج كند فشار قبر به وى نرسد. از حضرت رسول (ص) حديث شده كه فشار قبر براى مؤمن كفاره ضايع نمودن نعمت است. (سفينة البحار)

فَشَل :

ضعف روح، بزدلى در جنگ يا هنگام برخورد با مشكلات. (ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم) با هم درگير مشويد كه دچار ضعف و سستى گرديد و شوكتتان را از دست بدهيد. (انفال: 46)

از اميرالمؤمنين (ع): «فقمت بالامر حين فشلوا، وتطلعت حين تقبّعوا...» در آن روزگار كه همه از ترس در خانه نشسته بودند من قيام كردم، و آنگاه كه همگى خود را پنهان كرده بودند من آشكارا به ميدان آمدم... (نهج: خطبه 37)

«و اىّ امرىء منكم احسّ من نفسه رباطة جأش عند اللقاء و رأى من أحد من اخوانه فشلا فليذبّ عن اخيه بفضل نجدته...» هر يك از شما كه در صحنه نبرد قوت قلبى در خود احساس نمود وبرادرش را ترسو يافت به شكرانه اين برترى و شجاعت كه به وى بخشيده شده از او دفاع كند همان گونه كه از خويشتن دفاع مى كند... (نهج: خطبه 123)

فصّ

(به هر سه حركت فاء) :

نگين انگشترى. پيوند استخوان. اصل و حقيقت كار. ج: فصوص. ابن مهزيار، قال: دخلت على ابى الحسن موسى (ع) فرايت فى يده خاتماً فصّه فيروزج، نقشه «الله الملك»... (بحار: 16/122)

فَصاحَت :

گشاده زبان شدن. زبان آور شدن. ظهور و وضوح لفظ. به زبان عربى سخن گفتن. «افصح الاعجمىّ: تكلّم بالعربية و لم يلحن». (مجمع البحرين)

امام صادق (ع): «التكبير جزم فى الاذان مع الافصاح بالهاء و الالف»: تكبير اذان را بايستى به وقف و با اظهار هاء «الله» و «الف» «اكبر» ادا نمود. (من لا يحضر:1/184)

متكلم فصيح كسى را گويند كه داراى ملكه سخنورى باشد آنچنان كه مراد خويش را با الفاظ فصيحه وروشن بيان كند.

فصاحت در اصطلاح ادب: كلامى است كه مفردات آن از تنافر حروف و غرابت و مخالفت قياس عارى باشد و هيئت تركيبيه آن ضعف تاليف نداشته باشد و منفور طبع و مخالف قواعد نحوى نباشد و دلالتش بر مراد آشكار باشد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فصاحت زيور سخن است. از آن حضرت سؤال شد فصيح ترين مردم كيست؟ فرمود: آن كس كه چون از او سؤالى شود فورا پاسخى قانع كننده دهد كه سائل را ساكت نمايد. (بحار)

والاترين مرتبه فصاحت را قرآن حائز است كه به كلمات سليس و نظم منسجم و اسلوب شيواى خود روزگارى دشمن را به برابرى و معارضه خواند كه بازار فصاحت در اوج رواج بود و فصيح ترين شعر و نثر جاهلى كه در جهان ادب تاكنون رتبه نخست را از دست نداده سروده مى شد، ودر عين حال حريفى به مصاف او نيامد، با وجود اينكه برخى آيات تحدى مانند (ام يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله): (يونس: 38) در مكه و در زمان ضعف مسلمين نازل گشت در صورتى كه همين قرآن زندگى آنها را به هم ريخته و شيرازه اجتماعشان را متلاشى ساخته بود، فرزند از پدر، برادر از برادر، زن از شوهر و بالاخره افراد يك خانواده را از يكدگر جدا كرده و رياست و سرورى شيطانى آنها را مورد تهديد جدى قرار داده بود، و اگر آوردن يك سوره مانند قرآن امرى ميسر و ممكن بود همه اين گرفتاريها را به آوردن آن از خود برطرف مى نمودند; علاوه بر منافقين مدينه كه سرسخت ترين دشمن پيغمبر (ص) و اسلام بودند و به انحاء مختلف مزاحمت و كارشكنى مى كردند ولى تاريخ نشان نمى دهد كه آنها در ميدان فصاحت حتى يك بار هم قدم به مبارزه نهاده باشند.

و در مرتبه دوم فصاحت كلام سرور انبيا و خير من نطق بالضاد محمد بن عبدالله (ص) مى باشد كه به فرموده خود چون به وى عرض شد: «يا رسول الله ما افصحك وما رئينا الذى هو افصح منك» فرمود: «وما يمنعنى ذلك و بلسانى نزل القرآن بلسان عربى مبين» و نيز فرمود: «انا افصح العرب بيد انى من قريش و ربيت فى الفخر من هوازن بنى سعد بن بكر».

و گاه آن حضرت در موارد لزوم، كلمات غريبه عرب به زبان مى راند كه مورد اعجاب شنونده مى شد، از جمله آورده اند كه عربى بيابان نشين به نزد حضرت آمد و گفت: «ايدالك الرجل امرئته» آيا روا است كه مرد با همسرش در مهر چانه بزند؟ حضرت در پاسخ كلمه نا مأنوس «يدالك» كلمه اى از آن قبيل آورد و فرمود: «نعم اذا كان ملفجا» آرى اگر وى ندار باشد. كه عرب به شگفت آمد و گفت: «ما افصحك يا محمد» چه فصيح بوده اى اى محمد!!

و سومين را على بن ابى طالب بايد در اين عرصه نام برد كه خداوندان سخن، او را امام الفصحاء و سيدالبلغاء و سخنش را دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين خوانده اند كه همه سخن سرايان و نويسندگان ريزه خوار خوان اويند، و شاهد زنده اين مدعا نهج البلاغه آن حضرت است كه نمونه اى از سخن او است. و چون در حضور آن حضرت سخن از حروف تهجى به ميان مى آيد و گفته مى شود كه الف بيش از هر حرفى به كار برده مى شود و ممكن نيست كسى مطلبى بگويد و الف در آن بكار نبرد حضرت بالبداهه در همان مجلس خطبه اى مفصل ايراد مى كند كه حتى يك الف هم در آن نيامده (به الف رجوع شود) وچنانكه نقل شده گاه حضرت به مقتضاى وقت كلمات معمائى نيز به زبانميرانده كه از آن جمله است «غرّك عزّك فصار قصار ذلك ذلّك فاخش فاحش فعلك فعلّك بهذا تهدا» كه خواندن آن بدون نقطه و تشديد بسى دشوار است. و معنى اين جملات اين است: عزتت ترا فريفت ونتيجه آن به خوارى تو انجاميد، پس از عواقب كار زشت خويش برحذر باش، باشد كه هدايت شوى. به «على بن ابى طالب» نيز رجوع شود.

فَصّاد :

رگزن.

فِصاد :

رگ زدن. رسول الله (ص): «انّ خير الدواء: الحجامة و الفِصاد والحبّة السوداء...»: بهترين درمان: حجامت است و رگ زدن وسياهدانه. (بحار: 62/73)

فِصال :

از همديگر جدايى كردن دو شريك ومباينت نمودن. از شير باز كردگى كودك. اسم است فصل را. فِطام.

(ووصّينا الانسان بوالديه حملته امّه وهناً على وهن وفصاله فى عامين...): وما به انسان در باره پدر و مادرش ـ كه مادرش بار حمل او را با مشقت ضعفهاى پى در پى مى كشيد تا مدت دو سال كه وى را از شير باز گرفت ـ سفارش نموديم كه مرا و پدر ومادرت را سپاس نه كه بازگشت خلق به سوى من خواهد بود. (لقمان: 14)

(ووصّينا الانسان بوالديه احسانا حملته امّه كُرها ووضعته كرها و حمله وفصاله ثلثون شهراً...). (احقاف:15)

رسول الله (ص): «لا رضاع بعد فصال». (وسائل: 11/506)

اميرالمؤمنين (ع) در پاسخ نامه معاوية: «وامّا تلك التى تريد فانّها خدعة الصبىّ عن اللبن فى اول الفصال»: واما آنچه را كه تو مى خواهى، به فريب دادن كودك مى ماند در آغاز از شير باز گرفتن آن. (نهج: نامه 64)

فَصح :

زبان آور. ج: فِصاح.

فِصْح :

معرّب «فسح» عبرانى يا «پاسخا» يونانى، ومعنى آن گذشتن و عبور و نجات است، عيد ترسايان است به مناسبت يادآورى قيام مسيح از مرگ و معروف به عيد بزرگ است، كه پس از چهل و هشت روز روزه اين روز را جشن گيرند، اين مراسم در اين دو بيت شعر گنجانيده شده:

اذا ما انقضى ست و عشرون ليلةبشهر شباطى هلال به يرى

فخذ يوم الاثنين الذى هو بعدهيكن مبتدى صوم النصارى مقررا

(مجمع البحرين)

ونيز عيد جهودان به مناسبت خروج بنى اسرائيل از مصر و عبور از بحر احمر، وبه ياد فرشته اى كه شب خروج آنان از مصر همه نوزادان آن شب را از قبطيان بكشت و نوزادان سبطى را زيان نرساند. (دهخدا)

فُصَحاء :

جِ فصيح. زبان آوران. ابوعبدالله (ع): «اَعرِبوا حديثَنا، فانّا قوم فصحاء». (وسائل: 27/83)

فَصد :

رگ زدن. روايات مربوطه به «رگ زدن» رجوع شود.

فَصْل :

بريدن وجدا كردن. فَصَل الشىءَ: قطعه. يوم الفصل: روز قيامت كه حق از باطل، نيك از بد جدا مى گردد. (ولمّا فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفنّدون)هنگامى كه كاروان از مصر جدا شد پدرشان (يعقوب) گفت: من بوى يوسف استشمام مى كنم اگر مرا خرف نخوانيد. (يوسف: 94)

قول فصل: سخن حق و راست.

ضمير فصل: ضمير مرفوع منفصل ميان مبتدا و خبر، مانند زيد هو اخوك.

فصل: حاجز ميان دو چيز. هر جاى پيوستگى دو استخوان در بدن. خلاف اصل: وللنسب اصول وفصول، اى فروع.

در اصطلاح منطق: مميّز ذاتى جنس و

جزء مقوّم ماهيّت، وآن بر دو قسم است: فصل قريب و فصل بعيد، قريب آنست كه نوع خود را از جميع مشاركات در جنس امتياز دهد، مانند «ناطق» نسبت به انسان. بعيد آن كه نوع خود را از مشاركات در جنس فى الجملة امتياز دهد و جدا سازد، مانند حسّاس نسبت به انسان.

فُصِّلَت :

چهل و يكمين سوره قرآن. مكيّه و داراى 54 آيه است.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره تلاوت نمايد او را در قيامت نورى گردد كه تا چشمش كار كند درخشش نمايد و مايه شادى و سرور او شود ودر اين جهان آنچنان زندگى كند كه مورد رشك ديگران باشد... (مجمع البيان)

فَصْل الخِطاب :

گفتارى فصيح و روشن كه فارق ميان حق و باطل باشد، گفتارى كه نقطه ابهامى را به جاى نگذارد. از باب مصداق بارز به: سخن خداوند در قيامت مبنى بر حكم نهائى بر بندگان نيز اطلاق مى شود: «وأرعدت الاسماع لزبرة الداعى الى فصل الخطاب» نهج: خطبه 83 ويا سخن قاضى مبنى بر حكم قطعى ميان متخاصمين: (وآتيناه الحكمة و فصل الخطاب) داود (ع) را حكمت و فصل الخطاب عطا كرديم (ص: 20). برخى مفسرين فصل الخطاب را در اينجا به علم قضاوت تفسير كرده اند به علاقه سببيت و مسببيت. به حكم به بينه و قسم نيز تفسير شده است. حديث ذيل نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق بارز است:

هروى گويد حضرت رضا (ع) با هر كسى به زبان خود او سخن مى گفت و از همه اهل آن زبان فصيح تر بود. روزى به وى عرض كردم: شما چگونه به اين زبانهاى مختلف آشنا شديد؟ فرمود: اى اباصلت من حجت خدا مى باشم و خداوند حجتى را بر خلق نگمارد كه به زبان آنها آشنا نباشد مگر نشنيده اى كه اميرالمؤمنين (ع) فرموده «اوتينا فصل الخطاب». (فصل الخطاب به ما عطا شده)؟ مگر فصل الخطاب چيزى جز شناخت لغات مى باشد؟! (بحار: 26/190)

فُصُوص :

جِ فُصّ. جِ فِصاص. نگينها.

فُصول :

جِ فصل. قسمتهاى سخن يا نوشته.

فصيح :

زبان آور. داراى فصاحت. ج: فُصَحاء و فُصُح.

فَصِيل :

ديوار كوتاه درون حصار يا درون باره شهر. بچه شترِ از مادر جدا شده. ج: فِصلان و فِصال وفُصلان.

ابوعبدالله (ع): «من تصدّق بصدقة فى شعبان، ربّاها الله تعالى كما يربّى احدكم فصيله حتّى يوافى يوم القيامة و قد صارت مثل اُحُد»: هر كه در ماه شعبان مالى را به كسى صدقه دهد، خداوند آن صدقه را رشد و نمو دهد چنان كه يكى از شما كره شتر خود را بزرگ كند، تا چون روز قيامت فرا رسد به اندازه كوه احد شده باشد. (وسائل: 10/511)

back page fehrest page next page