فَصِيلَة :
مؤنث فصيل. گروه و خويشان و نزديكان مرد: (وفصيلته التى تؤويه): وخويشان او كه وى را در سختيها پناه مى دادند. (معارج: 13)
فَضّ :
شكستن. «لا فضّ الله فاك»: خدا دهانت را نشكند. پراكنده شدن. پراكنده كردن. اميرالمؤمنين (ع) در نفرين معاويه و اصحاب او: «اللهمّ فان ردّوا الحقّ فافضض جماعتهم وشتّت كلمتهم»: خداوندا! اگر آنان حق را رد كردند جمعشان را پراكنده ساز و اتحادشان را به تفرقه مبدّل گردان. (نهج: خطبه 124)
فَضاء :
گشادگى و فراخى. زمين وسيع و خالى. محوطه بدون سقف. ج: اَفضِيَة. در حديث آمده: «الميّت يغُسَلُ فى الفضاء»: مرده را در جائى غسل دهيد كه ميان آن و آسمان سقفى حائل نباشد. (مجمع البحرين)
فِضاء :
آب روان بر زمين. كنايةً بيت الخلاء را گويند. (المنجد)
فَضائِح :
جِ فضيحة. رسوائيها.
رسول الله (ص): «يا ابن مسعود! احذر يوماً تنشر فيه الصحائف، وتظهر فيه الفضائح». (بحار: 77/111)
فَضائِل :
جِ فضيلة. فضيلتها. برتريها. فزونيها. امتيازات. علماى علم اخلاق گفته اند: اصول فضائل چهار است: حكمت، شجاعت، عفّت و عدالت.
علىّ بن موسى الرضا (ع) عن آبائه عن الحسين بن على (ع) قال: «سمعت ابى علىّ بن ابى طالب (ع) يقول: الاعمال على ثلاثة احوال: فرائض و فضائل و معاصى; فاما الفرائض فبامرالله تعالى وبرضى الله وبقضائه وتقديره و مشيّته و علمه، وامّا الفضائل فليست بامرالله ولكن برضى الله و بقدر الله و بمشيّة الله وبعلم الله، واما المعاصى فليست بامرالله ولكن بقضاء الله و بقدر الله وبمشية الله وبعلمه ثم يعاقب عليها». (بحار: 5/29)
در يكى از خطبه هاى اميرالمؤمنين (ع) كه در وصف متقين ايراد گرديده آمده است: «فالمتقون فيها هم اهل الفضائل: منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد...»: پرهيزكاران در اين جهان داراى اين امتيازات مى باشند: گفتارشان راست و درست، و پوشششان معتدل و ميانه، و سيرتشان در زندگى تواضع و فروتنى... (نهج: خطبه 193)
و آن حضرت در بيان فضائل اهل بيت خويش ـ پس از جملاتى ـ مى فرمايد: «ولولا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكرٌ فضائل جمّة...»: اگر نه اين بود كه خداوند از خودستائى نهى نموده است همانا فضائل بسيارى را برمى شمردم... (نهج: نامه 28)
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه رسول اكرم (ص) فرمود: خداوند هيچ آفريده اى را افضل از من و گرامى تر از من نزد خود نيافريد. على (ع) گويد: عرض كردم: تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود: اى على خداى تعالى پيامبران مرسل خود را بر ملائكه مقرب برترى داد و مرا بر همه انبيا و مرسلين افضل قرار داد و پس از من تو اى على و امامان از نسل تو واجد مقام افضليت اند و ملائكه خدمتكاران ما و دوستان ما مى باشند...
اى على اگر ما نبوديم آدم و حوّاء و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين آفريده نمى شد، چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم كه ما در شناخت پروردگارمان و تسبيح و تهليل و تقديس حضرتش بر آنها پيشى گرفتيم زيرا نخستين چيزى را كه خداوند عز و جل بيافريد ارواح ما بود ودر آن حال زبان ما را به توحيد و تحميد خويش گويا ساخت و سپس ملائكه را بيافريد و چون آنها ارواح ما را به صورت نور واحد مشاهده نمودند به شگفت آمدند و آن را امرى عظيم شمردند آنگاه ما جهت آموزش ملائكه به تسبيح پروردگار پرداختيم و آنها را متذكر ساختيم كه ما آفريده اى از آفريده هاى خدا مى باشيم و خداوند از صفات مخلوقين پاك و منزه است، پس ملائكه به تسبيح و تنزيه پروردگار پرداختند و چون آنها به عظمت شأن ما پى بردند ما به جهت اينكه مبادا آنها ما را لايق پرستش دانند خداى را تهليل نموديم و گفتيم: «لا اله الاّ الله» كه آنها بدانند ما بندگانى بيش نيستيم آنگاه آنها نيز به گفتن لا اله الا الله پرداختند... پس ملائكه به هدايت ما توحيد و تحميد و تسبيح و تمجيد خدا آموختند; سپس خداوند آدم را بيافريد و ما را در صلب او به وديعت نهاد و ملائكه را جهت تعظيم و گرامى داشت ما به سجده او امر كرد... ـ آنگاه حضرت به سفر معراج اشاره مى كند ـ و مى فرمايد: چون به اتفاق جبرئيل به حجابهاى نور رسيديم جبرئيل به من گفت: اى محمد به پيش برو، و خود به عقب ماند، به وى گفتم: اى جبرئيل در چنين جائى مرا تنها مى گذارى؟! وى گفت: اى محمد اين نهايت حد سير من است كه خداوند براى من معين كرده و اگر از اين حد بگذرم بالهايم بسوزد و نيرو و توانم از كار بيفتد. پس من به راه خويش ادامه دادم و در جهان نور فرو رفتم و به آن مرتبه كه خدايم خواست اوج گرفتم و مراحل ملكوت اعلى را يكى پس از ديگرى پيمودم آنگاه ندا آمد كه اى محمد... (سفينة البحار)
از امام صادق (ع) روايت شده كه در آسمان فرشتگانى مى باشند كه به اهل زمين نظاره مى كنند، چون ببينند يك نفر يا دو نفر يا سه نفر به بيان فضائل محمد وآل محمد (ص) پرداخته اند گويند: اينها را ببينيد كه با كمى عددشان و فراوانى شمار دشمنانشان در وصف فضايل آل محمد (ص) مى باشند! گروه ديگر از ملائكه گويند: اين فضل خداوند است كه به هر كه خواهد عطا كند.
ميسّر گويد: امام باقر (ع) به من فرمود: آيا شما شيعه با يكديگر خلوت مى كنيد و آنچه را كه دوست داريد (از فضايل اهلبيت) مى گوئيد؟ گفتم: آرى به خدا سوگند، ما (دور از چشم اغيار) با يكديگر خلوت مى كنيم و حديث مى گوئيم و آنچه بخواهيم (بى پرده) مى گوئيم. فرمود: به خدا قسم آرزو دارم اى كاش من در آن مجالس با شما مى بودم، به خدا سوگند من دوست دارم بوى شما را بشنوم و شادمانى شما را از نزديك ببينم، و تنها شمائيد كه بر دين خدا و دين ملائكه خدائيد پس ما را به ورع و كوشش در عبادت يارى دهيد. (بحار: 74/260)
فَضاحت :
فضاحة. رسوائى. آشكار كردن بديها.
فضاض
(به كسر يا ضم فاء) : شكسته و ريزه كه از شكستن چيزى برآيد. طاروا فضاضا: متفرقا پرواز كردند.
فُضالَة :
باقى و زائده از چيزى. ج: فضالات.
فُضالَة :
بن عبيد متوفى به سال 53 ق مكنى به ابو محمد از صحابه و از جمله كسانى بود كه در جنگ احد و فتح شام و مصر شركت داشت. سپس در شام سكونت گزيد. معاويه او را سمت قضاء دمشق داد و در همانجا درگذشت. از وى پنجاه حديث درست نقل شده است. (اعلام زركلى نقل از الاصابة و تهذيب التهذيب)
فَضايِح :
جِ فضيحت. رسواييها.
فَضايِل :
جِ فضيلة. برتريها. مقابل رذايل.
فَضح :
رسوا كردن كسى را. آشكار كردن بديهاى كسى را.
فَضفاض :
واسع و فراخ. ثوب فضفاض، عيش فضفاض، ورع فضفاض.
فَضفَضَة :
فراخ گردانيدن لباس را يا زره را يا زندگانى را.
فَضل :
فزونى و امتيازات و مزيت. عطيه و احسانى كه بر بخشنده فرض و واجب نباشد. فضل خداوند، تفضّل الهى: دهش و لطف و عطائى كه بر وفق كرم و بزرگوارى حضرتش باشد نه به موجب استحقاق بندگان.
فضل در قرآن كريم به هر دو معنى (امتياز و عطيه) آمده است:
1 ـ (ولقد آتينا داوود منّا فضلا...)(سبأ:10). (فما كان لكم علينا من فضل...)(اعراف:39). (والله فضّل بعضكم على بعض فى الرزق...). (نحل:71)
2 ـ (ان الله لذو فضل على الناس ولكنّ اكثر الناس لا يشكرون) خداوند را فضل و فزونى است بر بندگان ولى بيشتر مردم ناسپاسند (بقره: 243). (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون)بگو اى محمد كه مردم به عطاياى بيش از استحقاقى كه خداوند به بندگان روا مى دارد وبه رحمت او شادمان باشند (نه به مال دنيا) كه اين به از آنست كه خود مى اندوزند (يونس: 58). (ولولا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا) اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جز گروه اندكى همه پيرو شيطان مى شديد (نساء: 82). (وبشر المؤمنين بانّ لهم من الله فضلا كبيرا). (احزاب: 47)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: خداى را روزيهائى زياده (بر روزى مقرر) مى باشد كه به هر كه خواهد عطا كند، و خداوند دست (كرم) خويش را هنگام فجر بگشايد تا مگر گنهكاران شب توبه كنند و آنها را بيامرزد، و هنگام غروب آفتاب نيز كه گنهكار روز را اگر توبه كند مشمول مغفرت خويش سازد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هيچگاه حتى در باره بهترين فرد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش كه فرموده: (لا يأمن مكرالله الاّ...) از مكر خدا جز زيان كاران ايمن نباشند . و هرگز حتى در باره بدترين فرد اين امت از رحمت خدا نوميد مباش كه فرمود: (لا ييأس من روح الله...) از نسيم رحمت خدا جز كافران نوميد نگردند. (بحار: 6/29 و 70/399)
از سخنان آن حضرت: «طوبى لمن ذلّ فى نفسه، وطاب كسبه، وصلحت سريرته، و حسنت خليقته، وانفق الفضل من ماله، وامسك الفضل من لسانه...». (نهج: حكمت 123)
فَضْل :
نام كنيز متوكل عباسى است كه شاعره بوده ودر عصر خود زنى فصيح تر و نيكوسراى تر از او نبوده، از كنيزان بصره و از مادرى يمامية به دنيا آمده و نزد مردى از بنى عبدالقيس نشو و نما يافته، وى را ادب آموخته و به كمال رسانيده سپس وى را بفروخت و محمد بن فرج رخجى او را خريد و به متوكل اهداء نمود، متوكل او را به شايستگى پذيرفت وسپس آزادش كرد، از آن پس به «فضل عبدية» منسوب به عبدقيس شهرت يافت. از معاصران ادبائى چون ابودلف عجلى و على بن جهم بود و او را با آن دو مداعباتى است. شعر نيكو گفته و در شعر نوآورى داشته، بديهه سراى و سريع الانتقال بوده. ابن معتز گويد: وى شعرا را هجاء مى گفته و ادباء در محضرش حضور مى يافتند و وى را در مدح خلفا وسلاطين اشعارى است. فضل شيعى مذهب بوده ودر باره هم مذهبانش تعصب داشته و به منزلت و مقامى كه نزد ملوك و اشراف داشته در انجام امور و قضاء حوائجشان مى كوشيده. وى به سال 257 هـ در بغداد درگذشت.
اين بيت از اشعار او است:
انى اعوذ برحمتى بك فى الهوىمن ان يطاع لديك فىّ حسود
(اعلام زركلى نقل از اغانى و سمط اللآلى ومنتظم والنجوم الزاهرة...)
فَضْل :
بن حاتم نيريزى مكنى به ابوالعباس، از هيويون و ستاره شناسان عصر خود بوده و با معتضد خليفه عباسى مرتبط بوده و كتاب «احداث الجو» را براى او تأليف نموده، از ديگر كتابهاى او «رسالة فى سمت القبلة» و «شرح كتاب اقليدس» و كتاب ديگر در شناخت آلاتى كه در شناخت ابعاد شاخصهاى هوائى و سطح زمين و چاهها و گستره نهرها بكار مى رود، و نيز كتاب «زيج كبير» بر مسلك سند هند مى توان نام برد.
وفات او قريب سال 310 هـ ق ثبت شده. (اعلام زركلى)
فَضْل :
بن دكين بن حماد، تيمى الولاء، مكنى به ابونعيم، حافظ محدث، از مردم كوفه و از بزرگان شيوخ بخارى و مسلم، و امامى مذهب بود. فرقه دكينية به وى منسوبند. در روزگار او مأمون عباسى مسئله خلق قرآن مطرح نموده بود و دانشمندان عصر را بدان مى آزمود، قائلين به قدم قرآن را مى پذيرفت و قائلين به خلق و حدوث را شكنجه يا اعدام مى نمود، والى كوفه فضل را احضار و اين مسئله را از او پرسيد، وى گفت: من در اين شهر كوفه بيش از هفتصد استاد را درك كرده ام از اعمش گرفته به پائين، همه مى گفتند: قرآن سخن خدا (و حادث) است، وگردن من (كه در راه سخن حق فدا شود) ارزان تر وبى ارزش تر از تكمه اى است كه بر آن بسته است.
وى به سال 219 هـ ق درگذشت. (اعلام زركلى)
فَضْل :
بن سهل ذوالرياستين وزير مأمون عباسى. وى در آغاز مجوسى بود و به دست يحيى بن خالد برمكى يا مهدى عباسى مسلمان شد و يحيى به محبتى كه به او داشت وى را در خدمت مأمون گماشت. رفته رفته چنان مورد علاقه و اعتماد مأمون گشت كه در تشكيلات او اختياردار مطلق شد. به «ذوالرياستين» نيز رجوع شود.
فَضْل :
بن شاذان بن خليل اردى نيشابورى (260 هـ ق). وى از ياران حضرت جواد و به نقلى حضرت رضا (ع) نيز بوده و از آن دو بزرگوار حديث نقل كرده. شخصيتى جليل القدر و از بزرگان شيعه و سخنگوى اين طايفه بوده و از حضرت عسكرى (ع) در مدح او نقل شده كه فرمود: من بر اهل خراسان غبطه مى برم كه مردى چون فضل بن شاذان در ميان آنها زندگى مى كند. وى كتب و مصنفات بسيارى در حديث و ديگر علوم دينى داشته است كه تا 180 كتاب احصاء شده است، از جمله: «الردّ على ابن كرّام». و «الايمان» و «محنة الاسلام» و «الرد على الدامغة الثنوية» و «الردّ على الغلاة» و «التوحيد» و «الردّ على الباطنية و القرامطة». (جامع الرواة و اعلام زركلى)
فَضْل :
ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمى قرشى از دلير مردان صحابه رسول اكرم (ص) و از وجوه آنها بوده، سالمندترين فرزندان عباس بود، در جنگ حنين ثبات و استقامت نمايانى نمود و در حجة الوداع پيغمبر (ص) او را به رديف خويش بر مركب سوار كرد از اين رو وى را «ردف رسول الله» مى خواندند، پس از رحلت پيغمبر (ص) در لشكر اسلام به جهاد شاميان رفت و در واقعه «اجنادين» در فلسطين به شهادت رسيد، وبه قولى در منطقه اردن به طاعون عمواس درگذشت، 24 حديث از او روايت شده. (اعلام زركلى)
فَضْل :
بن عبدالرحمن بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب، از سرشناس ترين افراد قبيله بنى هاشم در عصر خود، و شاعر و دانشمند اين بيت به شمار مى آمد، وى اولين كسى بود كه در سوگ زيد بن على بن الحسين (ع) جامه سياه به تن كرد ودر مرثية او قصيده اى طولانى ونيكو سرود. شعر وى در مرتبه والا است كه ادبا بدان تمثّل جويند، سيبويه شعر او را دليل گرفته. وى در بصره ودر كوى بنى تميم سكونت داشت، موقعى كه هارون الرشيد به شدّت بنى هاشم را تعقيب مى نمود وى پنهان شد، بنو تميم گماشتگان هارون را به مخفيگاه او هدايت كردند، اموالش را به غارت بردند، وى به چند بيت شعر آنها را نكوهش كرد كه اين بيت از آن جمله است:
اذا ما كنت متخذا خليلافلا تجعل خليلك من تميم
مرگ وى در حدود سال 173 هـ مطابق 790 م اتفاق افتاد. (اعلام زركلى)
فَضْل :
بن عبدالملك معروف به بقباق. به «بقباق» رجوع شود.
فَضْل :
بن عثمان مرادى صائغ اعور انبارى مكنى به ابو محمد از اصحاب امام صادق (ع) مردى بسيار موثق و معتبر در نقل حديث است و وى خواهر زاده على بن ميمون معروف به ابى الاكراد مى باشد. او كتابى در حديث دارد. (جامع الرواة)
فَضْل :
بن يحيى بن خالد برمكى وزير هارون الرشيد و برادر همشير او است. از سخاوتمندان نامى بشمار آمده، رشيد وى را به مدتى كوتاه به وزارت منصوب داشت و سپس در سال 178 هـ ق والى خراسان نمود، در اين سمت سيرتى نيكو داشت، تا روزگارى كه رشيد بر برمكيان خشم گرفت يعنى تا سال 187 در اين مقام بود، در اين سال وى با پدرش يحيى دستگير شدند و هارون آن دو را با خود به رقّه برد ودر آنجا زندانى كرد، اموال آنها و اموال همه برمكيان را مصادره كرد، فضل در زندان هارون در رقه درگذشت.
ابن اثير وى را از نيك مردانى شمرده است كه جهان مانند او را به ياد ندارد. (اعلام زركلى)
فضل الله :
ابن ملا عباس نورى. به «نورى» رجوع شود.
فضلة :
بقيه و زايد، مانده چيزى. آنچه بعد از غذاى بدن، ثفل مأكولات از معده و مثانه و ديگر جاى بدن برون آيد.
فضله پرندگان، به «پرنده» رجوع شود.
فُضول :
جِ فضل. زوايد. آنچه از غنيمت زياد آيد و قسمت نشود. فضلات مال كه زايد بر نياز بود.
در حديث آمده: «العقلاء تركوا فضول الدنيا (اى مباحاتها) فكيف بالذنوب». و در حديث مسافر و قصر نماز در سفر، آمده: «ان خرج لطلب الفضول فلا ولا كرامة». اى ان خرج لاتّباع الهوى كاللهو والبطر و ما لا ينبغى السعى له فلا يقصّر ولا كرامة له فى التقصير. (مجمع البحرين)
روى عن النبى (ص) انه قال: «اياكم وفضول المطعم، فانه يسمّ القلب بالفضلة، ويبطىء بالجوارح عن الطاعة، ويصمّ الهمم عن سماع الموعظة; واياكم وفضول النظر، فانه يبذر الهوى ويولد الغفلة». (بحار: 72/199)
فُضُولى :
آنكه بى جهت در امور ديگران مداخله كند. بيع فضولى آنكه كسى مال ديگرى را بى اذن او بفروشد كه فقها اين بيع را در اصل صحيح و لزوم آن را موكول به اجازه مالك دانند، طبق مداركى از جمله اين حديث شريف:
نقل است كه پيغمبر (ص) يك دينار به حكيم بن حزام داد كه برايش قربانى بخرد وى حيوانى را به يك دينار خريد و سپس آن را به دو دينار فروخت وبه يكى از آن دو دينار حيوانى خريد و آن حيوان را با دينار باقى مانده به نزد پيغمبر آورد، حضرت آن دينار را صدقه داد و او را در اين معامله اش دعا كرد. (بحار: 103/136)
فِضَّة :
سيم. نقره. ج: فِضَض. (وحُلّوا اساور من فضّة): نيكان در بهشت به دستبندهاى سيمين زينت شده اند. (دهر: 21)
(ولولا ان يكون الناس امّةً واحدةً لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سُقُفاً من فضّة ومعارج عليها يظهرون): اگر نبود كه مردمان همگى به كفر گرايند، همانا آن قدر مال در اختيار منكران خدا قرار مى داديم كه سقف خانه هايشان نقره باشد. (زخرف: 33)
عن الباقر (ع): «انّ خاتم رسول الله (ص) كان من فضّة» (وسائل:5/78). عنه (ع): «لا تاكل فى آنية ذهب ولا فضّة». (وسائل: 3/508)
عن ابى عبدالله (ع): «قال لقمان لابنه: يا بُنَىّ! ان كنت زعمت انّ الكلام من فضّة، فانّ السكوت من ذهب». (وسائل: 12/183)
فِضّة :
نام خادمه حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها، شايسته بانوئى كه سعادت خدمتگزارى وفرمانبردارى مقام عصمت كبرى را داشته و در كانون تربيت اين خانواده ملكوتى پخته و ساخته شده، و چنان كه در تفاسير از جمله مجمع البيان مرحوم طبرسى و برخى روايات آمده وى مشمول آيه مباركه: (ويطعمون الطعام على حبّه مسكينا ويتيما و اسيرا) مى باشد كه به پيروى از سروران خويش سه روز متوالى روزه را جز به آب نگشود و سهم غذاى خود را به مستمندان بخشيد و به منزلت ومرتبت (ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة) نائل گرديد.
فضه از جمله اسرائى بوده كه در عهد رسول خدا (ص) در يكى از جنگها غنيمت مسلمانان گشته و به حضور پيغمبر (ص) آوردند و آن حضرت به عنوان سهم رزمنده يا به عقد بيع و يا به رسم هبه (حسب اختيارى كه آن حضرت در غنائم داشته) به على (ع) منتقل ساخته.
آورده اند كه وى بيست سال جز به قرآن سخن نگفت.
گويند: وى ابتدا با ابوثعلبه حبشى ازدواج نمود و پس از چندى وى بمرد وبا مردى ديگر به نام سليك غطفان ازدواج نمود، در بعضى روايات آمده كه وى فرزندان عديده اى داشته.
ابن شهر آشوب از مالك دينار روايت كرده كه گفت: در موسم حج زنى ضعيفه ديدم كه بر مركبى نحيفه سوار بود و از كاروان عقب مانده بود، در وسط بيابان او را يافتم كه مركبش از رفتن بازمانده وتاب و توان را از دست داده است، او را ملامت كردم كه چرا بر مركبى اين چنين حركت كردى؟! وى سر بر آسمان برداشت و گفت: «لا فى بيتى تركتنى ولا الى بيتك حملتنى فوعزتك وجلالك لو فعل بى هذا غيرك لما شكوته الاّ اليك» نه مرا به خانه ام گذاردى و نه به خانه ات رسانيدى، به عزت و جلالت سوگند اگر جز تو كسى چنين رفتارى با من كردى جز به نزد تو شكايت او نبردمى. در اين حال شخصى از بيابان پديد آمد كه مهار شترى بدست داشت، به آن زن گفت: سوار شو، چون بر شتر نشست آن ناقه مانند برق خاطف از نظرم گذشت، چون به طوافگاه رسيدم وى را در حال طواف ديدم، گفتم: اى زن كيستى؟ گفت: من شهره دختر مسكه بنت فضه كنيز فاطمه زهراء سلام الله عليها مى باشم. (خلاصه اى از ريحانة الادب)
در باره فضه مطالبى نوشته شده كه متناً و سنداً قابل نقل نديده لذا بدين مختصر اكتفا گرديد.
فَضَّة :
زمين سنگلاخ سوخته بلند. (منتهى الارب)
فَضِيحَت :
فضيحة. رسوائى وبدنامى. ج: فضايِح. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «واعلم انّ الذى بيده خزائن السماوات والارض... ولم يفضحك حيث الفضيحة بك اولى...»: بدان: آن كس كه گنجهاى آسمانها و زمين بدست او است ترا اذن داده است كه او را بخوانى و تعهد نموده كه پاسخت دهد، و به تو فرموده كه خواسته هاى خويش را از او بخواهى كه به تو عطا كند و نيازهايت را برآورد، و از او درخواست رحمت كنى كه بر تو رحم آرد، وحضرتش هيچ كسى را حاجب ميان تو و خود قرار نداده كه ترا از رسيدن به درگاهش باز دارد، و تو را مجبور نساخته است كه به شفيع و واسطه اى پناه برى... و در آن مورد كه فضاحت و رسوائى سزاوار تو مى باشد رسوايت نساخته. (نهج: نامه 31)
فَضِيخ :
دوشاب انگور. شرابى كه از عصاره غوره خام سازند. (منتهى الارب)
مسجد فضيخ: يكى از مساجد اطراف شهر مدينه است; روايت شده كه در اينجا ردّ شمس براى اميرالمؤمنين على (ع) شده است. (مجمع البحرين)
از امام باقر (ع) روايت شده: بدين سبب اين مسجد به اين نام موسوم گشته كه روز نزول آيه حرمت شراب، پيغمبر (ص) در اين مسجد نشست و فرمود: خمهاى شراب را كه بيشتر در آن كوى بود شكستند، وبه جهت اين كه بيشتر شراب مدينه فضيخ بود اين مسجد را فضيخ گفتند. (بحار: 66/488)
فُضَيْل :
بن عياض بن مسعود بن بشر، تيمى الولاء، طالقانى الاصل كه از طالقان خراسان به عراق رفته و در كوفه يا بصره يا هر دو جا سكونت جسته و در آنجا استماع حديث كرده، و از آنجا به مكه رفته و تا پايان عمر يعنى سال 187 در آنجا بوده است. (سفينة البحار)
امّا خيرالدين زركلى در اعلام خود چنين آورده: فضيل بن عياض بن مسعود تميمى يربوعى، مكنى به ابوعلى وملقب به شيخ الحرم: از بزرگان پارسايان شايسته، در نقل حديث مورد اعتماد بوده، عدّه اى از او حديث گرفته كه از آن جمله است امام شافعى، در سمرقند متولد شد ودر ابيورد نشو و نما كرد و در سنين پيرى به كوفه آمد كه اصل او از آنجا بود، سپس به مكه رفت و در آنجا ساكن شد و هم در آنجا به سال 187 درگذشت. تولدش به سال 105 هـ ق بود.
از سخنان او است: «من عرف الناس استراح»: هر كه مردم را شناخت از (غم آنها) آسوده گشت. (اعلام زركلى)
الفضيل بن عياض، بصرى ثقة عامىّ روى عن ابى عبدالله (ع) ]صة. نجاشى[. (جامع الرواة)
از سخنان فضيل است كه: شايسته نباشد سه كس را به بدخلقى و خشم سرزنش نمود; روزه دار و بيمار و مسافر. (سفينة البحار)
اول حال او آن بود كه ميان بيابان مرو و باورد خيمه زده بود وپلاسى پوشيده و كلاهى پشمين بر سر نهاده و تسبيحى در گردن افكنده و ياران بسيار داشتى، همه دزدان و راهزنان بودند و شب و روز راه زدندى و كالا به نزديك فضيل آوردندى كه مهتر ايشان بود و او ميان ايشان قسمت كردى و آنچه خواستى نصيب خود برداشتى... روزى كاروانى شگرف مى آيد و ياران او كه از كاروان دورش مى داشتند. مردى در ميان كاروان بود و آواز دزدان شنوده بود. بدره زر داشت... چون از راه يك سو شد خيمه فضيل بديد. به نزديك خيمه او را ديد بر صورت و جامه زاهدان، شاد شد. وآن بدره به امانت بدو سپرد. فضيل گفت برو و در آن كنج خيمه بنه. مرد چنان كرد و بازگشت و به كاروانگاه رسيد. كاروان زده بودند و مردمان بسته و افكنده، همه را دست بگشاد و چيزى كه باقى مانده بود جمع كردند و برفتند و آن مرد به نزديك فضيل آمد تا بدره بستاند او را ديد با دزدان نشسته و كالاها قسمت مى كردند مرد چون چنان بديد گفت بدره زر خويش به دزد دادم فضيل او را از دور بديد، بانگ كرد. مرد چون بيامد گفت همانجا كه نهاده اى برگير وبرو. مرد در رفت و بدره برداشت وبرفت. ياران گفتند آخر ما در همه كاروان يك درم نقد نيافتيم، تو ده هزار درم باز مى دهى؟ فضيل گفت: اين مرد به من گمان نيكو برد. من نيز به خداى گمان نيكو برده ام كه مرا توبه دهد. گمان او راست گردانيدم تا حق گمان من راست گرداند... چون اجلش نزديك آمد دو دختر داشت. عيال را وصيت كرد كه چون من بميرم اين دختران را برگير و بر كوه بوقبيس بر، و روى سوى آسمان كن و بگوى كه خداوندا فضيل مرا وصيت كرد و گفت تا من زنده بودم اين زينهاريان را به طاقت خويش مى داشتم. چون مرا به زندان گور محبوس گردانيدى زينهاريان را باز دادم. چون فضيل را دفن كردند عيالش همچنان كرد كه او گفته بود... همان ساعت امير يمن با دو پسر خود آنجا بگذشت، ايشان را ديد با گريستن و زارى. گفت شما از كجائيد؟ آن زن حال باز گفت. امير گفت اين دختران را به اين پسران خويش دادم، هر يكى را ده هزار دينار كاوين كردم. تو بدين بسنده كردى؟ گفت كردم. در حال عماريها وفرشها و ديباها بساخت و ايشان را به يمن برد. (تذكرة الاولياء عطار)