back page fehrest page next page

فُضَيل بن يسار :

نهدى مولى واصله اصل او از كوفه ودر بصره سكونت داشته و از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) حديث نقل نموده است. وى در نقل حديث موثق و مورد اعتماد بوده و در زمان امام صادق (ع) از دنيا رفت (جامع الرواة) ربعى بن عبدالله گويد: از كسى كه مباشر غسل جسد فضيل بود شنيدم مى گفت: هرگاه دستم به سوى عورت او مى رفت فورا دستش پيش مى آمد و عورت خود را مى پوشانيد. من اين داستان را به حضرت صادق (ع) عرض كردم: فرمود: خدا رحمت كند فضيل را، وى از ما اهلبيت بود. (بحار: 69/272)

فَضِيْلَت :

رجحان، برترى، مزيّت، فزونى (منتهى الارب) خلاف النقيصة، وهى الدرجة الرفيعة، كالفضل. (مجمع البحرين)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «وليس امرُؤ وان عظمت فى الحق منزلته، وتقدمت فى الدين فضيلته، بفوق ان يعان على ما حمّله الله من حقه. ولا امرُؤ ـ وان صغّرته النفوس واقتحمته العيون ـ بدون ابن يعين على ذلك او يعان عليه. (نهج: خطبه 216)

فِطام :

جدا كردن طفل از مادر، بازگرفتن كودك از شير پس از عمر دو سالگى.

اميرالمؤمنين (ع) در مقام ترغيب به بى رغبتى از دنيا و تأسّى به پيغمبر (ص) در اين باره مى فرمايد: «ولقد كان فى رسول الله (ص) كاف لك فى الاسوة ودليل لك على ذم الدنيا و عيبها وكثرة مخازيها ومساويها، أِذ قُبِضَت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها وفُطِم عن رضاعها و زوى عن زخارفها». (نهج: خطبه 160)

فِطانت :

زيركى و دانائى وهوشيارى.

فِطَحْل :

ج: فطاحل: سيل عظيم. شتر فطحل: درشت اندام.

روزگار فطحل: زمان بسيار قديم. فطاحل العلماء: دانشمندان بزرگ. (منجد)

فَطَحِيَّة :

فرقه اى كه عبدالله افطح فرزند امام جعفر الصادق (ع) را امام بعد از آن حضرت دانند بدين دليل كه وى اكبر اولاد امام بوده و گويند امامت جز به فرزند بزرگتر نرسد. عبدالله را از اين جهت افطح مى گفتند كه سرش يا پايش پهن بوده. و به نقلى بدين جهت آنها را فطحيه مى گفتند كه رئيس اين فرقه مردى به نام عبدالله افطح بوده است.

و گويند عبدالله خود به مذهب مرجئه بوده.

از امام صادق (ع) روايت شده كه آن حضرت به فرزندش موسى (ع) فرموده: اى فرزندم! برادرت پس از من به جاى من مى نشيند و دعوى امامت مى كند، حتى به يك كلمه با وى درگير مشو چه وى نخستين كسى باشد كه به من ملحق شود. و روايت شده كه عبدالله نود روز بعد از پدر دارفانى را وداع گفت.

وى به مذهب مرجئة بود كه در مورد عثمان و على (ع) توقف دارند. نقل است كه روزى وى بنزد پدر بزرگوارش بود، چون از نزد آن حضرت بيرون شد فرمود: اين مرجئى بزرگ است. به نقل ديگر: روزى حضرت با اصحاب مشغول بيان حديث بود در اين اثناء عبدالله وارد شد، حضرت سكوت كردند، چون بيرون شد از علت سكوت حضرت پرسيدند فرمود: مگر نمى دانيد كه وى مرجئى مذهب است؟. (سفينة البحار)

فَطْر :

آفريدن: «فطر الخلايق بقدرته»: آفريدگان را به توان خويش بيافريد. (نهج: خطبه 1)

شكافتن: «اماد السماء و فطرها و أرج الارض وارجفها» (نهج: خطبه 109)

اختراع وابتداء وانشاء كردن كار را. (اقرب الموارد)

(قل اغيرالله اتخذ وليا فاطر السماوات والارض...) بگو آيا كسى ديگر جز خدا را زمامدار خويش بگيرم در صورتى كه او است آفريننده آسمانها و زمين. (انعام: 14)

از ابن عباس نقل شده كه گفت: من حقيقت معنى فاطر السماوات را نمى دانستم تا اين كه روزى دو نفر عرب بيابانى به نزد من آمدند كه بر مالكيت چاهى نزاع داشتند، يكى به ديگرى گفت: «انا فطرتها» يعنى من آغازگر حفر آن بوده ام. (مجمع البحرين)

فِطْر :

روزه گشادن، مقابل صوم. شب و روز اول ماه شوال را بدين مناسبت فطر گويند. و آن از اعياد بزرگ اسلامى است.

امام باقر (ع) فرمود: پدرم على بن الحسين (ع) شب عيد فطر را در مسجد مى ماند و تا صبح به نماز احياء مى داشت ومى فرمود: اى فرزندم اين شب كمتر از شب قدر نيست.

محمد بن يزيد نحوى گويد: روز عيد فطرى بود كه امام مجتبى (ع) از خانه بيرون شد جمعى را ديد كه غرق شادى و خنده مى باشند; فرمود: خداوند عزوجل ماه رمضان را جهت مخلوقينش ميدان مسابقه قرار داده كه در عبادت از يكديگر سبقت جويند و گروهى اين فرصت را مغتنم شمرده به پيش افتادند وبرنده شدند وجمعى عقب افتادند و باختند، شگفت از كسى كه در چنين روزى كه پايان مسابقه است بخندد، كه به خدا قسم اگر پرده به كنار مى رفت (ونتيجه اعمال به چشم ظاهر ديده مى شد) آنكه برنده شده بود به فكر محصول عمل خود وبرندگيش مى بود و آنكه باخته بود آنچنان در غم و اندوه فرو مى رفت كه به ياد صاف كردن موى سر و زرق و برق رخت خويش نبود.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شايسته مى دانم كه آدمى در سال چهار شب دست از هر كارى بردارد و خود را به عبادت مهيا سازد: شب عيد فطر و شب عيد اضحى و شب نيمه شعبان و شب اول رجب.

در حديث است كه آن حضرت در روز عيد فطرى فرمود: امروز براى كسى عيد است كه روزه اش قبول شده باشد و عبادتش مورد سپاس خداوند قرار گرفته باشد.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هرآنكس قبر امام حسين (ع) را در شب عيد فطر و شب عيد اضحى زيارت كند خداوند گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد. (بحار: 91/119 ـ 136 و 101/89)

فِطْرَت :

آفرينش، نوعى ويژه از آفرينش، چنان كه خلقت نسبت به «خلق» اين چنين است، صفت و حالتى كه هر موجود در آغاز خلقتش دارا است، خميره، سرشت، جبلّت. (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطرالناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم ولكن اكثر الناس لا يعلمون) به تمام وجود وبا ميل كامل به دين روى آور، همان سرشت و سجيتى كه خداوند مردمان را بر آن آفريده، آفرينش خدا را نتوان دگرگون ساخت، اين است دين استوار ولى بيشتر مردم بدين امر آگاه نمى باشند (روم: 30). آيه مباركه صريح است در اين كه دين جزو نهاد بشر و خميرمايه او است و دين جوئى ذاتى او مى باشد (البته كليات دين، كه در جزئيات و احكام خاصه به وجود پيامبران نياز دارد) مانند غذاجوئى كه اصل آن در نهاد او مى باشد و در كيفيت و جزئيات ونحوه بهره بردارى از ديگران مى آموزد. امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرمود: خداوند در نهاد مردم خوى يكتاپرستى قرار داد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر نوزاد به خوى اسلام متولد مى شود جز اينكه پدر و مادرش وى را به كيش يهود يا نصارى بكشانند.

زراره گويد: از امام باقر (ع) معنى اين آيه پرسيدم فرمود: خداوند آنها را به سرشت خداشناسى بيافريد و اگر جز اين بود هنگامى كه از آنها مى پرسند خداى شما و روزى بخشتان كيست؟ پاسخ نمى دانستند.

نيز زراره از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: اين دين حنيف از سرمنشأ فطرتى است كه خداوند انسان را بدان سرشت بيافريد. (بحار: 3/277 و 27/135)

در حديث مشهور ميان عامّه و خاصه آمده: «كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهوّدانه و ينصّرانه ويمجّسانه». مطرّزى گفته: فطرت به معنى خلقت است، و در اينجا مراد از آن خلقتى خاص است كه پذيراى دين حق باشد. (سفينة البحار)

فُطْرُس :

نام يكى از حواريون عيسى عليه السلام (دهخدا). نام فرشته اى كه نقل شده به حسين بن على عليهما السلام ملتجى گرديد وآن حضرت وى را شفاعت نمود. (سفينة البحار) والعهدة على الناقل. چه فرشتگان معصومند.

فِطرَة :

زكاتى كه پس از پايان ماه رمضان بر هر مسلمان واجد شرائط واجب است. امام صادق (ع) فرمود: هر كه روزه خود را به گفتار شايسته و رفتار شايسته به پايان رساند خداوند روزه اش را قبول كند. عرض شد: گفتار شايسته چيست؟ فرمود: گفتار شايسته شهادت به وحدانيت خدا و رفتار شايسته پرداختن فطره است. معتّب غلام امام صادق (ع) گويد: امام به من فرمود: اى معتب برو و بابت تمامى افراد خانواده و بردگانم فطره بده و مبادا يك تن را از قلم بيندازى و فطره اش را ندهى كه مى ترسم بميرد.

از آن حضرت رسيده كه زكوة فطره جهت خود و هر يك از افراد خانواده وهر كس كه نانخور تو باشد از خرد و كلان، بنده و آزاد، مرد و زن مقدار يك صاع (حدود سه كيلو) از خرما يا مويز يا گندم يا جو مى باشد و اشكالى ندارد كه همه را به يك تن فقير دهى ولى جايز نيست يك صاع را به دو نفر بدهى.

نيز از آن حضرت است كه زكوة فطره را از اول ماه رمضان تا آخر آن مى توان داد و تا هنگام نماز عيد، زكات و پس از آن صدقه است. (بحار: 96/103 ـ 108)

فِطرَةَ الله :

آفرينش ايزدى. به «فطرت» رجوع شود.

فِطرِىّ :

منسوب به فطرت، اصلى، ذاتى، جبلّى، گوهرى.

فِطرِيَّة :

مؤنث فطرى، طبيعيّة. ج: فطريات; امور فطرية: امور طبيعى. در شرع: آنچه در روز عيد فطر نقداً يا جنساً طبق دستور شرع به مستحقان دهند و واجب است. (فرهنگ معين)

فَطَس :

پهن بينى گرديدن، افطس از اين مادّه است.

فَطْن :

درك نمودن و فهميدن، مطلبى را دريافتن.

فَطِن :

دانا و زيرك وتيزهوش; ج فُطُن. «الفقر يخرس الفطن عن حجته»: فقر، مرد تيزهوش را از بيان دليل بر مدعاى خود لال مى سازد. (نهج: حكمت 3)

فِطْنة :

زيركى و تيزهوشى، حذاقت، مقابل غباوت. «من تبصّر فى الفطنة تبينت له الحكمة» هر كه هوشيارى را دنبال كند دقايق امور را دريابد. (نهج: حكمت 31)

ج: فِطَن: «ولا يناله غوص الفطن» بكار بردن تيزهوشيها در درك ذات مقدسش سود ندهد. (نهج: خطبه 1)

فُطور :

برآمدن دندان نيش شتر. خوردن و آشاميدن روزه دار، وگفته اند: ابتدا كردن به خوردن و آشاميدن. عن الحسن بن على (ع): ان لكل صائم عند فطوره دعوة مستجابة... (بحار: 98/13)

جِ فَطر: شكافها: (...فارجع البصر هل ترى من فطور). (ملك: 3)

فَطور :

آنچه بدان افطار كنند و روزه گشايند از طعام و جز آن. (اقرب الموارد)

فَطير :

آنچه پيش از اوان آن بدان شتاب شود. خمير فطير: خمير برنيامده. رأى فطير: آن رأى كه بى انديشه و ناگهانى ابراز شود. عن الصادق (ع): «لا تكوننّ اول مشير، اياك والرأى الفطير...» (بحار: 75/104). «بئس الظهير الرأى الفطير». (بحار: 78/81)

فَطيم :

كودك از شير باز گرفته شده. ج: فِطَم. اميرالمؤمنين (ع) در وصف رسول خدا(ص) مى فرمايد: «ولقد قرن الله به من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره» از آن زمان كه حضرتش از شير باز گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را بر او گماشت تا شب و روز مراقب وى بوده او را به راههاى بزرگوارى و زيورين اخلاق انسانى سوق دهد. (نهج: خطبه 192)

فَظّ :

درشت خوى. (ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك) اگر تو (اى پيغمبر) درشت خوى سخت دل بودى همانا مردمان از دور تو پراكنده مى شدند. (آل عمران: 159)

راغب گفته: فظ به معنى درشت خوئى و بدخلقى استعاره است از معنى حقيقى آن، چه اين واژه در اصل به معنى آب شكمبه است كه نوشيدنش بسيار سخت و ناپسنداست و جز در ناچارى شديد نمى نوشند.

فَظاعَة :

به رسوائى انجاميدن كار. اميرالمؤمنين (ع) در صفت فتنه مى فرمايد: «تبدأ فى مدارج خفيّة و تؤول الى فظاعة جليّة» از مراحل ناپيدا آغاز و اندك اندك به رسوائى آشكار منتهى گردد. (نهج: خطبه 151)

فَظِيع :

كار زشت و سخت از حد در گذشته. مؤنث آن فظيعة. موحش، هولناك.

اميرالمؤمنين (ع) در صفت دوزخ مى فرمايد: «حامية قدورها، فظيعة امورها» ديگهايش جوشان، اوضاعش سخت وحشتناك. (نهج خطبه190)

فِعال :

جِ فِعل. يكى از مصادر باب مفاعلة.

فَعّال :

صيغه مبالغه است از فعل، به معنى بسيار كننده. از نعوت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ و مأخوذ از دو آيه قرآن كريم: (خالدين فيها ما دامت السماوات والارض الاّ ما شاء ربك ان ربك فعّال لما يريد)(هود: 109). (هوالغفور الودود ذو العرش المجيد فعّال لما يريد). (بروج: 14 ـ 16)

فِعْل :

در لغت، كردار: (و اوحينا اليهم فعل الخيرات) به ايشان (پيامبران مسبوق الذكر) وحى كرديم انجام كارهاى نيك... (انبياء: 73). ج: فِعال. جوهرى گفته: فِعْل اسم مصدر است و مصدر فَعْل است.

در اصطلاح ادب: يكى از كلمات ثلاث كه در دلالت بر معنى، مستقل باشد و يكى از سه زمان: گذشته يا حال يا آينده را برساند.

در اصطلاح فلسفه يكى از مقولات نه گانه است، در قبال انفعال، الفعل عبارة عن تأثير الفاعل مادام مؤثّرا، و الانفعال عبارة عن تأثر الشىء ما دام متأثّرا، وهما ليسا بقارّين. (مجمع البحرين)

فَغْفُور :

لقب پادشاه چين، اين كلمه فارسى، فغ به معنى خداى يا بت و فور يا پور به معنى پسر.

فَغْفور گيلانى :

يا فغفور لاهيجى. سيد محمد حسين بن احمد لاهيجى، پدرش از مقربان خان احمد فرمانرواى گيلان بود و فغفور در لاهيجان تولد يافت. ابتدا «رسمى» تخلص مى كرد وبعد تخلص خود را به فغفور بدل كرد. به آذربايجان وگرجستان سفر كرد، ودر زبان عرب و شطرنج و رياضى و موسيقى و خط نستعليق مهارت داشت. وى نزد شاه عباس تقرب يافته بود. (الذريعة:9/841)

فَغْفور يزدى :

شاعرى گرانمايه كه به طلاقت لسان و عذوبت بيان و تازه گوئى امتياز داشت. اصلش از يزد است ودر مدح ملوك ايران و منقبت ائمه معصومين (ع) قصايد رنگين و اشعار متين دارد. ديوانش درجى مشحون از جواهر آبدار است. از غزليات او است:

دمى كه جلوه برقى كند شكار مرابه دام شعله كشد دانه شرار مرا

به وعده گر دهدم عمر خضر طى گردددر اولين قدم راه انتظار مرا

(از مرآت الخيال ص 77)

فَغم :

گشادن بوى خوش سّده را. افغم المكان: آن جا را از بو آكنده ساخت.

در حديث آمده: «لو انّ امرأة من الحور العين اشرفت لا فغمت ما بين السماء و الارض ريح المسك»: اگر زنى از حورالعين از بالا به زير مى نگريست همانا ميان آسمان و زمين را از بوى مشك پر مى كرد. (نهايه ابن الاثير)

فَغمَة :

بوى. سيراف ـ من بلاد فارس ـ لها فغمة طيبة. (شرح نهج البلاغه لابن ابى الحديد: 19/345)

فُقّاح :

شكوفه درخت و گياه. زن نيكو روى.

فَقار :

جِ فقارة. مهره هاى پشت. ذوالفقار: لقب شمشير حضرت على بن ابى طالب (ع). نيز لقب شمشير عاص بن منبّه كه در جنگ بدر كشته شد. (اقرب الموارد)

فَقار :

سوراخ كردن مهره و جز آن كه به رشته كشند.

فُقّاع :

نوشابه اى است كه تنها از آب جو گيرند، مست كننده نيست ولى در شرع اسلام از نوشيدن آن نهى شده، گويند: بدين سبب آن را فقاع گويند كه روى آن را كف گرفته آنچنان كه به كلاه قارچ شبيه است، چه اين كه فقع نوعى قارچ را گويند. (مجمع البحرين)

فُقاع :

معرّب فوگان. از مشروبهاى گازدار بوده و در كوزه سنگين نگهدارى مى شده است... در مذاهب اهل سنت اين مشروب حرام نبوده و حتى در سالهائى كه ماه رمضان به تابستان مى افتاد روزه را با آن مى گشودند. (دهخدا)

در روايات شيعه با بيانى شديد و لحنى تأكيد آميز از نوشيدن و بيع و شراء آن نهى شده: حسن بن على وشّاء گويد: به حضرت رضا (ع) نامه نوشتم و در آن از حكم فقاع پرسيدم، در پاسخ نوشت: حرام است وآن قسمى از خمر است. هشام بن حكم گويد: از امام صادق (ع) حكم فقاع سؤال نمودم، فرمود: آن را منوش كه شرابى ناشناخته است، و اگر به جامه ات اصابت كرد آن را بشوى.

از فضل بن شاذان نقل است كه گفت: از حضرت رضا (ع) شنيدم مى فرمود: موقعى كه سر مبارك امام حسين (ع) به شام آوردند يزيد ملعون آن را به زير مائده طعام و شراب نهاد و خود با نديمان و يارانش به خوردن انواع اطعمه و نوشيدن فقاع پرداختند، و چون مراسم خور و نوش به پايان رسيد دستور داد آن سر مقدس را در طشتى نهاده بساط شطرنج بر آن گستردند وبه بازى شطرنج مشغول شد ـ تا اين كه فرمود: ـ پيوسته شطرنج مى باخت و فقاع مى نوشيد. پس هر كه پيرو ما (اهلبيت) باشد بايستى از نوشيدن فقاع (آبجو) و بازى شطرنج اجتناب ورزد، وهر آنكس نگاهش به فقاع و شطرنج افتد حسين (ع) را ياد كند (وبر او درود فرستد) و يزيد وآل يزيد را لعن نمايد، خداوند ـ عزّ و جلّ ـ از گناهان وى درگذرد هر چند به شمار ستارگان باشد. (وسائل: 17/287 ـ 290)

فَقاهَت :

فقاهة. فقيه گرديدن. دانستن علم دين، و آن اخصّ از فقه است، چه فقه مطلق دانش است.

فَقء :

پوست كه با بچه بيرون آيد از رحم. كندگى در سنگ. فرو نشاندن خشم كسى را. شكافتن دمل و مانند آن را تا آنچه در آن است بيرون آيد. بركندن چشم. شكافتن چشم.

رسول الله (ص): «لو انّ رجلا اطّلع فى بيت قوم بغير اذنهم ففقأوا عينه، لم يكن عليهم شىء»: اگر كسى به خانه كسى سر بكشد بى اذن آنها، پس چشم وى را بشكافند چيزى (ديه اى) بر آنها نباشد. (نهايه ابن اثير)

على (ع): «ايّها الناس! انّى فقأت عين الفتنة ولم يكن ليجترىء عليها احد غيرى ...»: اى مردم! پس از آن كه امواج فتنه ها در همه جا گسترده و به آخرين درجه شدت رسيده بود و كسى جرأت نداشت وارد معركه گردد، اين من بودم كه چشم فتنه را از حدقه بيرون آوردم... (نهج: خطبه 93)

فَقْد :

فِقْدان. فُقْدان. فُقُود. از دست دادن، گم كردن. (قالوا و اقبلوا عليهم ماذا تفقدون. قالوا نفقد صواع الملك...) برادران يوسف ـ خطاب به جويندگان ـ گفتند چه چيزى را گم كرده ايد؟ گفتند: پيمانه شاه را گم كرده ايم. (يوسف: 71 ـ 72)

از سخنان مكرر اميرالمؤمنين (ع) خطاب به مردم عصر خويش: «سلونى قبل ان تفقدونى» بپرسيد از من پيش از آن كه دگر مرا نيابيد. (نهج: خطبه 187)

از سخنان آن حضرت است: «فقد الاحبة غربة» از دست دادن دوستان غربت است (نهج: حكمت 65). «كلما عظم قدر الشىء المتنافس فيه عظمت الرزية لفقده» به هر مقدار كه ارزش شىء مورد علاقه و نياز مردم بيشتر بود مصيبت از دست دادنش بزرگتر باشد. (نهج: حكمت 275)

فَقر :

كندن، حفر كردن. فرود آمدن حادثه بر كسى و شكستن پشت او را. پشت شكستن. درويشى، خلاف غنى.

گاه از فقر، معنى فاقد بودن عموم مايحتاج حيات اراده شود و به اين معنى همه موجودات جز ذات واجب تعالى فقيرند كه هر كسى و هر چيزى در بقاء خود به افاضه فيض بارى عز اسمه نيازمند مى باشد و غنى بالذات تنها خداوند است، و گاه فقر به معنى نداشتن مال مراد باشد كه برخى احاديث در ذم و نكوهش آن آمده و برخى در مدح و ستايش آن. آرى اگر فقر با صفاتى چون رضا و قناعت توام بود كه فقير به فقر و ندارى خود راضى باشد و بر اين باور بود كه خداى مهربان اين وضع را براى او پسنديده است، ويا بالاتر از آن كه وى به صفت غناى طبعى و بى نيازى درونى متصف بود و مال دنيا و هواى فضا در نظر او يكسان باشد و چنانكه از هوا به قدر نياز استنشاق مصرف مى كند و هرگز در صدد اندوختن آن نبوده و بر ديگران كه از هوا استفاده مى كنند رشك و حسد نمى برد، چنين فقرى ممدوح و نعمتى از نعمتهاى پروردگار است زيرا فقيرى اين چنين در معرض آزمايشهاى مالى نبوده و سبكبار از اين جهان مى رود ودر قيامت حسابى آسان خواهد داشت. ولى اگر فقر بر فردى خام و بى مايه از معرفت به خدا درآيد بارى گران و آزمايشى بس خطرناك باشد كه وى را به عيوبى چون ضعف نفس و حسد و غيبت و دروغ و دزدى و خيانت دچار سازد و چه بسا ناتوانى او از كشش اين بار گران وى را به كفر كشاند.

«آيات و رواياتى در باره فقر»

(الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء والله يعدكم مغفرةً منه و فضلاً والله واسعٌ عليم): شيطان (هنگامى كه بخواهيد مالى را در راه خدا انفاق كنيد) شما را به فقر و درويشى بيم مى دهد و شما را به كارهاى زشت مى دارد، وخداوند شما را به گذشت و تفضّل وعده مى دهد و خداوند داراى رحمت وسيع، وآگاه است. (بقرة:268)

اميرالمؤمنين (ع): «الفقر يُخرِسُ الفطن عن حجته والمقلّ غريب فى وطنه».

رسول الله (ص): «ابواب الجنة مفتّحةٌ على الفقراء، والرحمه نازلة على الرحماء». (بحار: 72/46)

اميرالمؤمنين (ع): «انّ اغنى الغنى العقل و اكبر الفقر الحمق» (نهج: حكمت 38). «لا غنى كالعقل ولا فقر كالجهل» نهج: حكمت 54. «الغنى فى الغربة وطن و الفقر فى الوطن غربة» (نهج: حكمت 56). «العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى» (نهج: حكمت 68). «من احبنا اهل البيت فليستعد للفقر جلبابا» (نهج: حكمت 112). «عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب» (نهج: حكمت 126). آن حضرت به فرزندش محمد بن الحنفية فرمود: «يا بنىّ انى اخاف عليك الفقر، فاستعذ بالله منه، فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت». (نهج: حكمت 319)

از رسول اكرم (ص) روايت شده: بهترين افراد اين امت فقراى آنها مى باشند. و سريع ترين آنها به رفتن به بهشت ضعفاى آنها است. و فرمود: دو خصلت در من مى باشد كه آن دو را دوست دارم هر كه آن دو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كه از آن دو روى گردان بود مرا دشمن داشته: فقر و جهاد. و فرمود: فقر گنجى است از گنجهاى پروردگار. و فرمود: فقر گرامى داشتى است از جانب خداوند. (جامع السعادات)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فقر بزرگترين مرگ است. و فرمود: حرص نشان فقر درونى آدمى است. امام صادق (ع) فرمود: «كاد الفقر ان يكون كفرا» فقر نزديك است كه خود را به كفر برساند. نبى اكرم (ص) فرمود: هركه خود را فقير نشان دهد عاقبت تهيدست گردد.

لقمان حكيم به فرزندش ناتان گفت: اى فرزندم من هر تلخى را چشيدم و به تلخى فقر چيزى نيافتم.

امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: خداوند عز و جل مى فرمايد: من فقير را نه بدين سبب فقير ساختم كه وى نزد من حقير و بى مقدار بود، و توانگر را نه از اين جهت به توانگرى رساندم كه نزد من ارجمند بوده بلكه اين آزمايش من است كه توانگران را به درويشان بيازمايم، و اگر اين فقرا نبودند اغنيا مستوجب بهشت نمى گشتند.

مفضل بن عمر از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود: توانگران شيعه نمايندگان مايند در باره مستمندان شيعه، پس ما را در (اداى حق) محتاجان شيعه حفظ كنيد تا خداوند شما را محفوظ دارد.

يكى از ياران امام صادق (ع) گويد: روزى حضرت اين جمله به زبان آورد: «الفقر الموت الاحمر» (فقر مرگ سرخ است) عرض كردم: مرادتان فقر از درهم و دينار است؟ فرمود: نه، فقر از دين.

از آن حضرت رسيده كه: مؤمنان فقير چهل سال پيش از مؤمنان توانگر به بهشت روند، سپس فرمود: شما را بر اين مدعى مثالى آرم: هرگاه دو كشتى كه يكى تهى و ديگرى پر از كالا به بندرى وارد شوند مسئول گمرك چون به آن دو بنگرد گويد: كشتى خالى را آزاد كنيد ولى كشتى آكنده به كالا را نگه داريد (كه بازرسى شود).

و از آن حضرت روايت شده كه هر چه بر ايمان بنده افزوده شود بيشتر به تنگى معيشت دچار گردد.

نقل است كه به موسى بن عمران وحى شد: اى موسى هرگاه ديدى فقر به تو روى آورد بگو: نشان شايستگان خوش آمد، و چون ديدى توانگرى به تو روى آورد نزد خود بگو گناهى بوده كه در عقوبتش به من تعجيل شده است.

back page fehrest page next page