گاندى مطالعات مذهبى واخلاقى خود را در زندان ادامه داد اما به علت كسالت شديدى كه ژانويه 1924 عارض او گشت ، به بيمارستان منتقل گرديد ودر حالى كه بيهوش بود ، يك طبيب انگليسى ، آپانديس او را عمل كرد .
روزى كه گاندى به زندان رفت ، دو گروه بزرگ مسلمان و هندو به يكديگر نزديك شده واحساسات عمومى به نفع آزادى ملت برانگيخته شده بود . ولى از بين رفتن مسئله خلافت با روى كار آمدن كمال آتاترك در كشور تركيه ، كه سبب شد هنديهاى مسلمان به كمك برادران هندوى خود احتياج نداشته باشند ، همراه با زد وخوردهاى متعددى كه به اشاره سياست خارجى در نقاط مختلف روى داد اين گروه را از يكديگر جدا ساخت .
گاندى به مدت پنج سال از فعاليت در سياست كناره گيرى كرد وفقط در راه وحدت نظر مسلمانان وهندو كوشيد ; زيرا علاوه بر اختلاف نظرات مذهبى ، حزب كنگره ملى نيز در دوران حبس وى از هم شكافت وانشعاب در آن وجود آمد .
گاندى در پايان سال 1929 كه جلسات سالانه حزب برپا بود قطعنامه اى پيشنهاد كرد كه به موجب آن حصول آزادى واستقلال هدف عالى حزب اعلام مى شد . با تصويب اين قطعنامه ثابت شد كه گاندى مصمم است بار ديگر قدم به عرصه سياست گذارد .
نهضت سواراج بار ديگر رونق گرفت وروز بيست وششم ژانويه 1930 به نام روز خودمختارى اعلام شد . هنديها از آن پس اين روز را جشن گرفتند وچون در همين تاريخ (26 ژانويه 1948) جمهوريت هند اعلام گرديد لذا امروزه «روز جمهورى» خوانده مى شود .
گاندى روز دوم مارس 1920 پس از اطلاع به نايب السلطنه وقت انگليسى در هند همراه با هفتاد وهشت نفر از زنان ومردانى كه با او در يك خانقاه زندگى مى كردند نهضت جديدى را كه اعتراض عليه قانون نمك عنوان شد ، آغاز نهاد ومدت بيست وچهار روز پياده در سواحل هند به حركت در آمد .
اين اقدام به ظاهر ساده وى در مردم اثر عميق گذارد . به طورى كه مرد وزن وكاسب وادارى وبزرگ وكوچك در هر محلى به ساحل دريا رفتند ونمكى را كه آب بر خشكى گذارده بود برداشتند وبه چوب وضرب وشتم وحتى تيراندازى وبازداشت پليس عليه اين اقدام اعتنا نكردند .
روز ششم آوريل بود كه گاندى صبح زود به كنار دريا رفت ومشتى نمك به دست گرفت وگفت ما اجازه نمى دهيم دولت خارجى با استفاده سرشار از منابع طبيعى مملكت را در ناراحتى گذارد . در چهارم ماه مه بود كه نيمه شب بازداشت وزندانى گشت.
دولت انگليس كه با مشكل بزرگى مواجه گرديده بود در نوامبر 1930 نخستين كنفرانس ميزگرد را در لندن تشكيل داد واظهار اميدوارى شد كه حزب كنگره در دومين كنفرانس ميزگرد شركت جويد . مذاكرات گاندى ـ ايروين براى تعيين سرنوشت هند واعلام خواسته هاى ملت به دولت انگليس در ماه فوريه 1931 آغاز شد ودولت كارگرى انگليس وعده مساعدت داد . همان گاندى ـ ايروين در پنجم مارس امضاء گرديد وگاندى روز بيست ونهم اوت بوسيله كشتى به صوب لندن حركت كرد تا در دومين كنفرانس ميزگرد شركت جويد . مسافرت او اگرچه از نظر امور سياسى براى هند مفيد فايده واقع نشد ولى ملت انگليس از تقاضاى واقعى ملت هند آگاه گرديد . گاندى هنگام بازگشت به هند در كشور سوئيس با رومن رولان ملاقات كرد ودر يكى از جلسات هواداران وى بود كه براى نخستين بار اعلام كرد «راستى ، خداست» .
قبل از آنكه پاى گاندى به بمبئى برسد به دستور نايب السلطنه جديد ، عده زيادى منجمله جواهر لعل نهرو بازداشت شدند وهمينكه گاندى به بمبئى وارد شد ، گفت : هديه ميلاد مسيح يك نايب السلطنه مسيحى براى هنديان ذيقيمت است ، خود او را هم بازداشت كردند وبدون محاكمه به زندان يراودا افتاد .
گاندى به علت اطلاع از تصميمات جديد دولت انگليس داير بر اينكه قصد دارد در قانون اساسى هند براى پيروان هر مذهب انتخابات جداگانه اى منظور كند ، طى نامه اى به نايب السلطنه اطلاع داد تا پاى مرگ روزه خواهد گرفت .
دولت انگليس در پنجمين روز روزه گاندى اعلام كرد كه از قصد خود بازگشته وگاندى نيز روزه را شكست .
گاندى پس از رهائى از زندان ، شش سال تمام براى بهبود زندگى افرادى كه «نجس» خوانده مى شدند و او ايشان را «فرزندان خدا» لقب داده وامروزه نيز چنين خوانده مى شود ، كوشيد وهندوان ومسلمانان را به وحدت دعوت كرد .
آغاز جنگ بين المللى دوم بار ديگر گاندى را به صحنه سياست دعوت كرد . پيشرفت سريع ژاپنى ها به سوى مرزهاى هند وعدم توانائى انگليس به دفاع از اين شبه قاره بزرگ ، سبب شد گاندى دست به ابتكار جديد زند ومبارزه اى را آغاز نهد كه به «از هند خارج شويد» معروف است .
گاندى روز هفتم اوت 1942 نطق شديدى عليه انگلستان ايراد كرد ودو روز بعد همراه با ساير پيشوايان حزب كنگره ملى هند بازداشت شد وبه زندان افتاد .
در فوريه سال بعد روزه بيست ويك روزه خود را براى آشتى ومودت مسلمانان وهندوها در سراسر هند آغاز نهاد كه به علت وخيم شدن وضع مزاجى واحتمال بلواى عمومى در آن كشور روز ششم مه آزاد گرديد . زندان اخير از دو حيث براى گاندى گران تمام شد ; زيرا زوجه وصميمى ترين دوست ودبير مخصوص او در طول آن دوران ، بدرود حيات گفتند .
نايب السلطنه هند در ماه مه 1947 جلسه مخصوصى براى ملاقات با گاندى وترتيب استقلال هند برپا ساخت . در نتيجه اين ملاقات ومذاكره آزادى هند در پانزدهم اوت 1947 اعلام گرديد وبدين ترتيب مبارزه اى كه از سالها قبل آغاز شده وگاندى سبب تعميم آن در كليه ايالات هند شده بود، به نتيجه رسيد .
گاندى از اين پس براى رفع اختلافات پيروان مذاهب مختلف ، بخصوص هندو ومسلمين همت گمارد ومرتب پياده از شهرى به شهر ديگر رفت . هر كجا كه با مشكلى مواجه گشت روزه مى گرفت ومردم فوراً اوامر او را پذيرفته و وى افطار مى كرد .
در دومين روز از روزه آخر يك بمب دستى به طرف اطاقى كه او نشسته بود پرتاب شد كه به وى اصابت نكرد وصدمه اى نرساند . ده روز بعد در سى ام ژانويه 1948 هنگام مراجعت از عبادتگاه ساعت نه ونيم صبح محلى كه به نام «بيرلاهاوس» خارج مى شد تا براى انجام فريضه مذهبى به خانقاه رود يك هندوى متعصب از اهل پونه به نام رامينات ، به او نزديك شد ودر حالى كه تظاهر به اداى احترام به او كرد به وسيله طپانچه كوچك خودكار سه تير به طرف قلب وى شليك نمود . گاندى كه بر اثر روزه هاى اخير بيش از پيش ضعيف واستخوانى شده بود ، بر زمين افتاد وپس از اداى دو كلمه «هه رام» (يعنى خداوندا) قلبى كه هميشه براى محبت به ديگران مى طپيد ، از حركت باز ايستاد .
رامينات در بازرسى گفت : من به اين جهت گاندى را كشتم كه با سياست اين مرد كه نهرو نيز از او پيروى مى كرد مخالفت داشتم . نهرو مى گويد : گاندى كشته شد ، اين قهرمان مقاومت منفى كه مظهر اخلاق عالى ومخالف با هر گونه عمل شديد بود چنين مقرر شده بود كه به نحو شديدى از دنيا برود . هنگامى كه گاندى مى خواست براى صلح واخوت بويژه در هندوستان دعا كند دعاى او قطع شد .
آنچه را گاندى تعليم مى داد ، جنبه هندى نمى توان داد وآن را مخصوص به هند نمى توان دانست ; زيرا تعليمات اخلاقى وى ارزش جهانى داشت ومى توان آن را در دو كلمه «راستى» و «عدم تشدد» تلخيص كرد. او گفت : سالك راه حقيقت نبايد تحت هيچ شرايط ومقتضياتى پا از راهى كه انتخاب نموده فرا نهد وبراى رسيدن به هدف ، اگر چه دشمن در پيش باشد ، نبايد به اعمال جبر وزور متوسل گردد .
گاندى كتب مقدسه اديان بزرگ را همراه با آثار اخلاقى پيشروان اخلاق وفلسفه مورد مطالعه قرار داد وارزش معنوى او به پيروى از نظر انسان دوستى او در اين است كه به حقيقت تمام اديان پى برد وبه آنها عمل كرد .
از رسوم وى يكى اين بود كه همه روزه يك آيه از هر يك از كتب مقدسه اديان بزرگ تلاوت مى كرد وآنگاه به كارهاى روز رسيدگى مى نمود . هفته اى يك بار (روزهاى دوشنبه) روزه مى گرفت وهفته اى يك روز (ايام سه شنبه) حرف نمى زد وبه تعمّق وتفكّر مى پرداخت .
آثار گاندى ـ گاندى داراى انتشارات وتأليفات مختلف است :
1 ـ تجربيات من با راستى يا سرگذشت مهاتما گاندى به قلم خود او (اين كتاب توسط نويسنده مقاله ترجمه شده است) .
2 ـ نامه هاى من به «ميرا» (48 ـ 1924).
3 ـ صد در صد ساخت هند .
4 ـ وحدت جماعات وفرق .
5 ـ برنامه خلاقه ـ مفهوم ومحل آن .
6 ـ خاطرات دهلى .
7 ـ رژيم غذائى واصلاحات آن .
8 ـ كمبود خواربار ومسئله كشاورزى .
9 ـ براى صلح دوستان .
10 ـ از زندان مندير .
11 ـ مكاتبات من با دولت .
12 ـ خود مختارى داخلى هند .
13 ـ قانون كار هندو .
14 ـ خوشه هائى كه در پاى گاندى چيده شد .
15 ـ كليد بهداشت .
16 ـ عدم تشدد در صلح وجنگ (دو جلد) .
17 ـ رام نامه .
18 ـ ساتياگ راها .
19 ـ ساتياگ راها در افريقاى جنوبى .
20 ـ منتخب نامه ها (دسته اول) .
21 ـ منتخباتى از باپو .
22 ـ كف نفس .
23 ـ صداى ملت .
24 ـ به دانشجويان .
25 ـ به بانوان .
26 ـ به هندوها ومسلمانان .
27 ـ به شاهزادگان .
28 ـ بانوان وظلم اجتماعى كه به ايشان روا مى شود .
29 ـ ميسيون هاى مسيحى وموقعيت ايشان در هند .
30 ـ اقتصاد وپارچه ساخت هند .
31 ـ مسئله استانهاى هند .
(مقاله فوق به قلم آقاى مسعود برزين ، مترجم سفارت كبراى هندوستان در ايران است) .
گاو :
حيوان چهارپاى نشخوار كننده معروف كه در آرواره هاى بالا فاقد دندانهاى پيشين است ودندان نيش ندارد . در هر آرواره داراى شش آسيا است .
به عربى «بقر» ، ماده آن «بقرة» ونر آن «ثور» نامند . يك ساله تا دوساله را «تبيع» ، و دوساله تا سه ساله را «مُسِنّ» يا «مُسِنَّة» گويند . يكى از انعام ثلاثة ومتعلق زكات است . حلال گوشت وفضلاتش طاهر است .
از حضرت رسول (ص) آمده كه هر كه در خانه گوسفندى شيرده يا گاوى داشته باشد ، بركت است .
از امير المؤمنين (ع) رسيده كه گوشت گاو مايه بيمارى وشيرش درمان وروغنش شفا است . (بحار 64/130 و 10/89)
گاو بنى اسرائيل :
آن گاو پر ماجرى كه در قرآن به داستان آن اشاره شده است . اجمال داستان حسب آيات 67 سوره بقره به بعد وروايت مروى از حضرت رضا (ع) بطور خلاصه چنين است :
مردى از بنى اسرائيل ، يكى از خويشان خود را بكشت وجسدش را در راه يكى از اسباط (نژادهاى دوازده گانه) بنى اسرائيل بيفكند وسپس مدعى شد كه اين قبيله ، خويشِ مرا كشته وبايد از عهده خون آن برآيند . ماجرى به موسى (ع) گزارش شد ، وى در صدد جستجوى قاتل برآمد (به امر خداوند) دستور داد گاوى به نزد من آريد . آنها گفتند : ما را استهزاء مى كنى ؟ موسى گفت : پناه مى برم به خدا كه از جاهلان (مسخره چى) باشم ـ حضرت رضا (ع) فرمود : اگر همان موقع گاوى به هر كيفيت مى آوردند كافى بود ولى آنها سخت گرفتند ; خداوند نيز سختگيرى نمود ـ گفتند : از خدايت بپرس اين گاو داراى چه شرائطى باشد . موسى گفت : خداوند مى فرمايد : اين گاو بايد ميانه سال باشد ; نه بزرگ ونه كوچك . از رنگش پرسيدند . گفت : خداوند مى فرمايد زرد پر رنگ باشد ; آنچنان كه بينندگان را خوش آيد . باز گفتند : بگو خداوند همه خصوصيات گاو را براى ما بيان دارد كه اين گاو بر ما مشتبه گشته . موسى گفت : خداوند مى فرمايد : بايد گاوى باشد كه سابقه شخم وآبكشى را نداشته باشد ونيز يكرنگ باشد . گفتند : اكنون حقيقت را گفتى ; پس به جستجوى گاوى برآمدند تا اينكه گاو داراى خصوصيت موصوف را نزد جوانى اسرائيلى يافتند . چون خواستند از او بخرند وى گفت : نفروشم جز به بهاى پر كردن پوست آن از طلا . او را به نزد موسى آوردند باز چنين گفت . موسى گفت : ناچار بايد خريد . پس خريدند وگاو را نزد موسى حاضر ساختند . فرمود : سرش را بريدند ودمش را به جسد آن مرده زدند . وى به زبان آمد وگفت : قاتل من پسر عمّم مى باشد ; همانكه جسد مرا در گذرگاه انداخت وديگران را متهم ساخت . پس قاتل را شناختند وموسى آنچه مقتضى بود عمل كرد . در اين حال يكى از اصحاب موسى به وى گفت : اين گاو را داستانى است . موسى گفت : آن چه بوده ؟ گفت : جوان صاحب گاو كه بسى به پدر خويش مهربان ودرباره او به شايستگى رعايت ادب مى كند از كسى كالائى خريده بود وچون خواست بهاى كالا را بپردازد ، كليد صندوق پول را به زير سر پدر وپدر را خفته يافت ، نخواست پدر را از خواب بيدار كند لذا از آن معامله صرف نظر نمود . چون پدر از خواب برخاست وماجرى را شنيد ، همين گاو را جهت جبران خسارت معامله به فرزند بداد . موسى گفت : بنگريد كه نيكى به پدر ، تا به كجا مى رسد . (بحار : 13/261)
گاوَرس :
نوعى از ذرت وآن نوع ريزدانه سفيددانه است كه در مناطق حارّه مى رويد . معرّب آن جاورس است . در حديث از حليم گاورس تعريف شده است . نيز در حديث ، از آرد بو داده آن آميخته با زيره جهت درمان اسهال توصيف شده است. (وسائل:25/131)
گاوميش :
جانورى است از جنس گاو ، معرّب آن جاموس . حلال گوشت ودر امر زكات ، ضميمه گاو مى باشد .
زراه گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم : آيا در گاوميش زكات هست ؟ فرمود : آن در حكم گاو است . (وسائل:9/115)
ايّوب بن نوح بن درّاج گويد : از امام هادى (ع) درباره گاوميش پرسيدم وعرض كردم : مردم عراق مى گويند : آن از مسوخات است ؟ فرمود : مگر كلام خداى را نشنيده اى كه مى فرمايد : (ومن الابل اثنين ومن البقر اثنين) ؟! (وسائل : 25/52)
گاه :
تخت آراسته پادشاهان . اورنگ .
گاه :
عصر . دوره . زمان . وقت . حين . تارة . قد .
گاهواره :
گهواره . مهد . به «گهواره» رجوع شود .
گبر :
آتش پرست . مجوس . پيرو زردشت ; كيش ايران باستان . گبر از نظر اسلام ، اهل كتاب است ودر اصل داراى دينى صحيح بوده وسپس تحريف وبالاخره نسخ شده است . به «آتش پرست» و «زردشت» و «مجوس» رجوع شود .
گپ :
در زبان مردم خراسان وبه زبان لرى ونيز منطقه بوشهر : به معنى سخن . ودر اصل فارسى : سخن ويژه ; يعنى نقل وقايع باشد كه به عربى «حديث» نامند . در زبان لرى ونيز حومه بوشهر : بزرگ ، يكى از معانى آن است .
گَچ :
خاكى مخصوص كه آن را پزند وديوار بدان سفيد كنند . به عربى «جُصّ» گويند . حسن بن محبوب گويد : از امام كاظم (ع) درباره گچى كه به وسيله مدفوع نجس واستخوان مردار ، آن را پخته باشند پرسيدم كه آيا مى توان مسجد را بدان اندود نمود ؟ حضرت در پاسخ نوشت : آب وآتش آن را طاهر نموده اند . (وسائل : 5/358)
از امام صادق (ع) سؤال شد درباره كسى كه گچى مى خرد وقسمتى از آن را با كيل مخصوص دريافت مى دارد وبقيه را بدون كيل برمى دارد . فرمود : يا آن كه همه آن گچ را با اعتماد وتصديق فروشنده بردارد ، ويا همه آن را كيل كند . (وسائل : 17/344)
گدا :
دريوزه گر . سائل به كف . صعلوك . قرآن كريم : «پرهيزكاران وخداى ترسان ، در آن روز در ميان باغها وبه كنار چشمه سارها زندگى كنند . آنان در دار دنيا نيكوكاران بودند ... در اموالشان جهت گدايان ومحرومان حقى منظور مى داشتند» (ذاريات : 15 ـ 19) . «گدا را هرگز به زجر از درت مران» . (ضحى:10)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : چون شب هنگام گدائى به در خانه شما آمد ونام خدا را برد او را رد مكنيد . وفرمود : اگرنه اين بود كه اين فقرا دروغ مى گويند ، هر كه آنها را رد مى كرد ، رستگار نمى شد . وفرمود : چون سائلى چيزى از شما خواست ، به وى نگاه كنيد ; اگر دلتان به حالش رحم آمد بدانيد كه وى راست مى گويد وبه او بدهيد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هرگاه چيزى به سائل مى دهيد ، از او بخواهيد كه شما را دعا كند ; زيرا دعاى آنها درباره شما مستجاب است ولى درباره خودشان نه ، چه آنها دروغ مى گويند . ونيز فرمود : هرگز گدا را رد مكنيد گرچه به نيم دانه خرما باشد ، به وى بدهيد گرچه بر اسبى سوار باشد .
از امام صادق (ع) روايت است كه مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد وگفت : آيا جز زكات در مال حقى مى باشد ؟ فرمود : آرى چون سائلى لباسى بطلبد او را بپوشاند وچون گرسنه اى غذائى بخواهد او را سير كند . وى گفت : آخر انسان بيم دارد كه وى دروغ بگويد ومستحق نباشد ؟ فرمود : چرا نترسد كه وى راست بگويد ؟!
سعيد بن مسيب گويد : روزى اول صبح به خدمت امام سجاد(ع) رفتم ناگهان سائلى در زد . حضرت فرمود : به سائل بدهيد وهيچ سائلى را رد مكنيد .
از حضرت رسول (ص) آمده كه اولين كسى كه به دوزخ رود ، حاكم بى عدالت باشد وتوانگرى كه حق خدائى مال خود را ندهد وگداى متكبر .
مسمع بن عبدالملك گويد : در منى به خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم ومقدارى انگور جلومان بود كه مى خورديم. ناگهان سائلى آمد وچيزى خواست . حضرت فرمود : خوشه انگورى به وى دادند. وى گفت : انگور ، مرا چه سودى دارد؟! اگر هست پولى به من دهيد . حضرت فرمود : خدا بدهد . وى برفت ودوباره برگشت وگفت : همان انگور را بدهيد . حضرت فرمود : خدا بدهد . وچيزى به وى نداد . سائل ديگرى آمد . حضرت سه دانه انگور به وى داد . سائل گرفت وگفت : «الحمد لله رب العالمين الذى رزقنى» امام فرمود : همينجا باش ، وسپس دستهاى خود را پر از انگور نمود وبه وى داد . سائل گرفت وهمان ذكر حمد وسپاس خدا را تكرار نمود. حضرت فرمود : مرو وهمينجا باش وبه غلامش فرمود : چقدر پول با خود دارى؟ ديديم قريب بيست درهم با خود داشت . حضرت بگرفت وبه سائل داد . باز سائل همان جمله (سپاس خداوندى كه مرا روزى داد) تكرار نمود . حضرت فرمود : مرو ، وجامه خويش را از تن برون كرد وبه وى داد . اين بار همان «الحمد لله» را بگفت واضافه نمود : خدا تو را خير دهد . حضرت ديگر چيزى به وى نداد واو برفت . ما چنين دريافتيم كه اگر وى به همان سپاس خدا ادامه مى داد وبراى شخص امام دعا نمى كرد، باز هم حضرت به وى مى داد .
از حضرت رسول روايت شده كه خريدن نان از گدا موجب فقر مى شود . (بحار:93 و 75 و 46 و 47 و 69)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون بخواهى چيزى به گدائى دهى ، سريع وبه گوارائى بده واگر هم بخواهى او را رد كنى ، با احترام وپوزش وى را رد كن . (غرر الحكم)
گدائى :
دريوزگى . سؤال به كف . اين كار در اصل شرع اسلام ، حرام است ، جز آن كه ضرورت ايجاب كند . به «سؤال» رجوع شود .
امام باقر (ع) فرمود : اگر گدا مى دانست كه سؤال چه بديهائى دارد ، هرگز كسى از كسى چيزى نمى طلبيد ، واگر دهنده مى دانست چه ثواب وفضيلتى در دهش مى باشد هرگز كسى كسى را محروم نمى ساخت .
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه از مردم سؤال مى كند در حالى كه هزينه سه روز خود را داشته باشد چون روز قيامت پا به عرصه محشر نهد ، گوشتى به رخسار نداشته باشند . (بحار : 96/174 و 7/222)
گداختن :
آب كردن ، ذوب كردن ، ميع.
گداخته :
ذوب شده ، مذاب ، صهير ، مُهل .
گدازاده :
كسى كه از خانواده گدا باشد. پست فطرت . خسيس .
امام صادق (ع) فرمود : جز با كسى كه در خير وثروت نشو ونما نموده باشد ، اختلاط وداد وستد مكن .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : روزىِ خود را نزد كسى كه درآمدش از راه زبان ، ترازو وسركيلها (كسبهاى حقير) تأمين شده مجوئيد بلكه نزد كسى بجوئيد كه درِ دنيا به رويش باز است .
امام صادق (ع) به داود رقّى فرمود : اى داود دست خود را تا به مرفق به دهان اژدها فرو برى به از آنكه دست نياز به كسى دراز كنى كه نبوده وتازه بر سر كار آمده است .
امام موسى بن جعفر (ع) فرمود : هر كسى كه در فقر زندگى كرده باشد ، توانگرى او را طغيان دهد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر آنكس در خوارى وذلّت ، پرورش يافته باشد ، پست ومقام او را به طغيان وادارد . (بحار : /103 و غرر الحكم)
گدا صفتى :
صفت گدا داشتن . پست فطرت بودن . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : خداوند عفيف النفس وبا حيا را دوست دارد; چنانكه گداصفت وبى حيا را دشمن مى دارد . (بحار : 71/270)
گذار :
عبور . مرور .
گذاشتن :
نهادن . وضع .
گُذَر :
راه . معبر . مَمَرّ . اميرالمؤمنين (ع) : دنيا جاى گذر است نه سراى اقامت وماندگارى . (نهج : حكمت 133)
گُذَرا :
گذرنده . موقت . زودگذر . بى اعتبار . فان .
گُذَران :
گذرنده . فانى . غير باقى . سپرى شونده . قرآن كريم : «هر كه بر اين زمين زندگى مى كند ، گذران است» . (رحمن:26)
معاش . معيشت ، مايه عيش . به «عيش» و «معيشت» رجوع شود .
گذرگاه : جاى گذر . گذرجاى . معبر . مَمَرّ . مَجاز . اميرالمؤمنين (ع) : اى مردم ! دنيا گذرگاه است وآخرت سراى ماندگارى ; پس از گذرگاه خويش جهت قرارگاهتان توشه برداريد . (نهج : خطبه 203)
گُذَشت :
راه وگذرگاه . گذشتن وعبور كردن . جوانمردى . صرف نظر كردن .
گذشت كردن :
عفو واغماض نمودن . جرم ديگرى بر خود را ناديده گرفتن واز آن درگذشتن . اين صفت از صفات برگزيده انسانى واز اخلاق پسنديده اى است كه در دين اسلام اكيداً بدان سفارش شده است :
قرآن كريم : «هر كه گذشت كند وسازوارى نمايد ، مزدش بر خداوند است» (شورى:40) . «بايد مؤمنان هميشه بلند همت بوده واز جرائم يكديگر چشمپوشى كنند وگذشت نمايند ; مگرنه شما دوست داريد كه خداوند از گناهانتان درگذرد ، وخداوند گذشت كننده اى مهربان است» . (نور:22)
رسول اكرم (ص) : مروت وجوانمردى ما خاندان در آن است كه از آنان كه به ما ستم روا دارند در گذريم وبه كسانى كه مال خود را از ما دريغ دارند ، بخشش نمائيم . (سنن النبى)
و فرمود : گذشت سلاطين ، مايه بقاء سلطنت آنان خواهد بود . (ربيع الابرار:1/742)
و فرمود : روز قيامت منادى ندا كند : كيست كه مزدى از خدا طلبكار باشد ؟ خلايق گويند : چه كسى چنين حقى دارد ؟ گفته شود : آن كس كه از مردم گذشت كرده باشد . پس آن دسته بدون حساب به بهشت روند . (مجمع البيان)
از پيغمبر (ص) سؤال شد : كدام عمل افضل است ؟ فرمود : صبر وگذشت . (كنزالعمال:1/288)
در حديث ديگر فرمود : شايسته ترين عمل ، گذشت است . وفرمود : خداوند خود پرگذشت است وگذشت كردن را دوست دارد . نيز از آن حضرت آمده كه موسى بن عمران عرض كرد : پروردگارا ! كداميك از بندگانت به نزدت عزيزترند ؟ فرمود : كسى كه چون بر خصمش دست يابد ، از او بگذرد. (كنزالعمال:3/373)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : گذشت ، تقواى پيروزى است . پيغمبر (ص) فرمود : هر كه گذشت كند ، خداوند از او بگذرد . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : دو خصلت است كه ثوابشان به سنجش نيايد ; گذشت وعدالت . (بحار:69 و 21 وغررالحكم)
گذشتگان :
پيشينيان . اسلاف . ماضين. اميرالمؤمنين (ع) : اى مردم ! روزگار آنچنان بر بازماندگان مى گذرد كه بر گذشتگان گذشت . (نهج : خطبه 157)
آيا شما را در آثار پيشينيان ، پند باز دارنده اى ، ودر حالات پدران گذشته تان ، بينش وعبرتى نيست ، اگر عاقلانه بينديشيد ؟! مگر نمى بينيد كه گذشتگان دگر باز نمى گردند وبازماندگان باقى نمى مانند ؟! (نهج: خطبه 99)
گذشتن :
عبور كردن . مرور . عبور . مُضِىّ . ذهاب .
گذشته :
بشده . رفته . ماضى .
گَر :
در استعمال قدما به معنى بيمارى مشهور است كه مويها را بريزاند وبدن از آن خارش كند ، به عربى «جَرَب» گويند . ودر تداول امروزى مبتلاى بدان بيمارى است . كه به عربى «اجرب» گويند . به «گرى» رجوع شود .