back page fehrest page next page

وبقولى اين آيات نازل شد: (وان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره واذاً لاتخذوك خليلا * ولولا ان ثبّتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا * اذاً لاذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثمّ لاتجد لك علينا نصيرا). ولى از همين آيات كه ناقلين داستان ذكر كرده اند معلوم ميشود اين داستان بى اساس است وافسانه اى بيش نيست زيرا در آيه آمده: اگر ترا پابرجا نميساختيم نزديك بود بكافران بگرائى ... پس معلوم ميشود خداوند پيغمبر را پابرجا ساخته ونگذاشته است بكافران متمايل شود وبتها را بستايد.

بعلاوه خداوند درباره پيغمبر فرموده: (وما ينطق عن الهوى ان هو الاّ وحى يوحى) وديگر اينكه آن حضرت معصوم بوده وچه گناهى بالاتر از اين كه كسى بدشمنان خدا تمايل پيدا كند؟!

غَرب :

پنهان گرديدن . غايب شدن . دور شدن . غربت النجوم : بعدت و توارت . (و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال وهم فى فجوة منه) (كهف:17) . تيزى هر چيزى . تيزى زبان . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به حاكم مصر ـ : «املك حمية انفك و سورة حدك و سطوة يدك و غرب لسانك» . (نهج : نامه 53)

عن ابى عبدالله (ع) ، قال : اتى النبى (ص) اعرابى فقال له : الست خيرنا ابا و امّا و اكرمنا عقبا ، و رئيسا فى الجاهلية و الاسلام ؟ فغضب النبى (ص) و قال : «يا اعرابىّ كم دون لسانك من حجاب» ؟ قال : اثنان : شفتان و اسنان . فقال : «اما كان فى هذين ما يردّ عنا غرب لسانك هذا ؟! اما انه لم يعط احد فى دنياه شيئا هو اضرّ له فى آخرته من طلاقة لسانه ، يا على ، قم فاقطع لسانه» . فظن الناس انه يقطع لسانه ، فاعطاه دراهم . (بحار:22/86)

غرب الفرس : حدته و اول جريه . مغرب و مغيب خورشيد ، مقابل شرق .

غَرَب :

درخت پده . سفيدار . گندم . كاسه . آب كه از دلو در حوض و چاه چكد .

غِربال:

آلت بيختن، ظرفى كه در آن غله يا چيز ديگر مى ريزند.

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است: «لتبلبلنّ بلبلة ولتغربلنّ غربلة ولتساطنّ سوطة القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم واعلاكم اسفلكم» . (سفينة البحار)

غُربت:

دورى وجدائى از وطن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: توانگرى در غربت وطن است وتهيدستى در وطن غربت . (نهج: حكمت 56)

وفرمود: غربت ننگ نيست بلكه ننگ آنست كه در وطن تهيدست باشى.

وفرمود: عاقلانه در غربت زيستن وطن است واحمقانه در وطن زندگى كردن غربت. (غرر الحكم)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هيچ مؤمن در غربت نميرد جز اينكه ملائكه ترّحما بر او بگريند چه گريه كنندگان بر او در آنجا اندك بوند ودر قبرش نورى بتابد كه از قبرش تا وطنش درخشش كند . (بحار:82/179)

نيز از آن حضرت آمده كه فرمود: اسلام از غربت آغاز شده وزودا كه بحال غربت بازگردد، پس خوشا بحال غريبان. عرض شد: غريبان كيانند؟ فرمود: آنان كه براى نجات دينشان فرار را برقرار اختيار كنند واز اجتماع بگريزند كه چنين كسانى را خداوند با عيسى بن مريم (ع) محشور سازد . (كنز العمال:1/392)

به غريب نيز رجوع شود.

غَربَلَة:

بيختن، غربال كردن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «والذى بعثه (ص) بالحق لتُبلبلُنّ بلبلة ولتغربلن غربلة، ولتساطنّ سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم واعلاكم اسفلكم» . (نهج : خطبه 16)

غُربَة :

غربت . دورى از جاى خود . جدائى از وطن . در حديث است : «عليكم بطلب العلم ، فان طلبه فريضة ، وهو صلة بين الاخوان ... و صاحب فى السفر و انس فىالغربة» (بحار:1/183) . فى كتاب على (ع) الى محمد بن ابى بكر : «... ان القبر يقول كل يوم : انا بيت الغربة ، انا بيت الوحشة ، انا بيت الدود ...» (بحار:6/218) . اميرالمؤمنين(ع): «الغنى فى الغربة وطن و الفقر فى الوطن غربة» . (بحار:72/53)

غَربِىّ :

منسوب به غرب ، مقابل شرقى . مغربى . (وما كنت بجانب الغربىّ اذ قضينا الى موسى الامر) : اى رسول ما ! تو در آن هنگام كه ما به موسى مقام نبوت داديم در ناحيه غربى كوه طور نبودى . (قصص:44)

غِربِيب :

سخت سياه . نوعى از انگور سياه طائفى ، و آن از بهترين انگورها باشد . ج : غرابيب . سياه و غالبا اين كلمه را به صورت تأكيد آرند و گويند : اسود غربيب . ويا مؤكّد ، چنان كه در قرآن كريم آمده : (و غرابيب سود) .

غَربِيَّة :

مؤنث غربى . منسوب به غرب . (يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية ولا غربية) . (نور:35)

غَرَث :

گرسنه گرديدن . گرسنگى . غَرِث: گرسنه .

غَرثان :

گرسنه . ج : غَرثا و غراثا و غِراث . مؤنث آن غَرثى .

غَرثى:

گرسنه، مؤنث غرثان. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود بعثمان بن حنيف والى بصره مينويسد: «او ابيت مبطانا وحولى بطون غرثى واكبار حرّى ...» . (نهج : نامه 45)

غَرد :

خانه اى كه از نى ومانند آن ساخته باشند، كپر.

غَرَد :

بلند كردن طائر آواز را ، و طرب انگيز نمودن و در حلق بگردانيدن .

غَرَر:

خطر، در معرض هلاكت افتادن. وشرعا عبارت است از آنچه موجب گمراهى وغبن وفريب شود. «نهى رسول اللّه عن بيع الغرر» پيغمبر (ص) از فروختن چيزى كه موجب خطر بود نهى نمود. در حديث ديگر فرمود: ماهى در اب را مخر كه آن غرر است . (كنزالعمال:4/74)

اينگونه معاملات كه مبيع يا ثمن مجهول باشد در شرع نهى شده كه يكطرف معامله محل خطر قرار ميگيرد.

غُرَر :

جِ غُرَّة و اَغَرّ و غَرّاء . پسنديده ها و برگزيده ها . اوّلها . غررالشهر : سه شب از اول ماه . كنايه از سخنان استوار و منسجم و برگزيده و فصيح .

غَرز :

فروبردن سوزن در جامه و مانند آن . نهادن سوار پاى خود را در ركاب چرمين .

غَرز :

ركابى كه از چرم سازند ، و اگر از چوب يا آهن باشد ركاب گويند .

غَرس :

درخت در زمين نشانده شده ، مغروس . عن رسول الله (ص) ـ ليلة اسرى به الى السماء ـ : مرّ بى ابراهيم (ع) فقال : مُر اُمَّتَك ان يكثروا من غرس الجنّة ، فانّ ارضها واسعة و تربتها طيّبة ; قلت : و ما غرس الجنّة؟ قال : لا حول ولا قوة الاّ بالله . (بحار:8/149)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در يكى از خطبه هاى خود ـ و المياه مختلفة ، فما طاب سقيه طاب غرسه و حلّت ثمرته ، وما خَبُثَ سقيه خبث غرسه و امرّت ثمرته . (نهج : خطبه 153)

غَرس :

درخت نشانيدن بر زمين . نهال كاشتن . در حديث آمده : «من غرس اشجار التقى اجتنى ثمار المنى» . (بحار:78/79)

عن رسول الله (ص) : «خمسة فى قبورهم و ثوابهم يجرى الى ديوانهم : من غرس نخلا ومن حفر بئرا ومن بنى لله مسجدا و من كتب مصحفا ومن خلّف ابنا صالحا» . (بحار:104/97)

غَرض :

پر نكردن آوند را و كاستن از پُرى . تر و تازه چيزى چيدن يا بريدن آن را تر و تازه . شكستن چيزى را بى آن كه اثر شكستن در آن ديده شود . بازداشتن .

غَرَض:

هدف، نشانه تير. مجازا: قصد وحاجت. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «انما المرء فى الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا» (نهج : حكمت 182) . «ثم انكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت» (نهج : خطبه 151). «من الوالد الفان ... الى المولود ... غرض الاسقام ورهينة الايام» . (نهج : نامه 31)

غَرف :

برگرفتن آب را به دست خويش. غرف الماء بيده : اخذه بها . در مفردات راغب آمده : غرف برداشتن و اخذ شىء است .

غُرَف :

جِ غرفة . بالا خانه ها .

غُرفَة :

يك مشت آب . (الاّ من اغترف غرفة بيده) . (بقرة:249)

غُرْفَة:

بالاخانه اى كه بهر طرف دريچه داشته باشد. از امام باقر (ع) ذيل آيه (يجزون الغرفة بما صبروا) روايت شده كه مراد از غرفه در اينجا بهشت است . (بحار:78/186)

غَرْق:

در آب فرورفتن وآب از سرگذشتن. در سخنان اميرالمؤمنين (ع) است: «ومن اقتحم اللجج غرق» (نهج : حكمت 341) . از آن حضرت (ع) رسيده كه چون يكى از شما با خطر غرق مواجه گردد بخواند: (بسم اللّه مجريها ومرسيها ان ربى لغفور رحيم، بسم اللّه الملك الحق، ما قدروا اللّه حق قدره والارض جميعا قبضته يوم القيامة والسماوات مطويات بيمينه سبحانه وتعالى عما يشركون) . (بحار:10/89)

غَرقَد :

نوعى از درخت . نوعى از عوسج . بقيع غرقد : گورستان معروف مدينه، بدان جهت كه اين درخت روياند .

غَرْقى:

جمع غريق يعنى غرق شدگان، در آب فرو رفتگان.

غَرْقى ومُهْدَمٌ عليهم:

در آب غرق شدگان وبزير آوار رفتگان، منظور : كسى كه در آب غرق شده وفوت شده باشد، يا بر اثر خراب شدن ديوار بر او از بين رفته باشد، چنين كسانى از حيث ارث در قانون شرع احكام خاصّى دارند: نصوص بسيارى از اهل بيت عصمت وطهارت در اين باره آمده: از آن جمله است صحيح بجلّى كه سؤال كرده از قومى كه در كشتى غرق ميشوند يا خانه بر آنها خراب ميشود ومعلوم نيست كداميك قبل از ديگرى فوت شده كه وارث او باشد، حضرت ميفرمايد: بعضى از بعضى ديگر ارث ميبرند، يعنى هر كدام از اين دو يا چند نفر كه در اين حادثه از ميان رفته وارث ديگرى است.

ارث بردن بعضى از بعضى ديگر به چهار شرط مشروط است:

1 ـ معلوم نباشد مرگ كداميك مؤخر از ديگرى است، پس اگر معلوم شد مرگ يكى از آنها بعد از مرگ آن ديگرى است آن كه مؤخر است وارث ميباشد، واگر معلوم شد مرگشان مقارن بوده هيچكدام از ديگرى ارث نخواهند برد.

2 ـ فوت شدگان ـ يا يكى از آنها ـ داراى مالى باشد.

3 ـ سبب ارث ميان آنها فعليت داشته باشد، يعنى هريك از آنها وارث زنده اى در رتبه مقدم نداشته باشد، ممنوع الارث نباشد بدين معنى كه به سبب قتل ومانند آن از ارث محروم نباشد.

4 ـ هر دو طرف شرعا وارث همديگر باشند، كه اگر فقط يك طرف از طرف ديگر ارث ميبرد اين حكم جارى نخواهد بود.

غَرم :

خشم و كينه . به فتح اول و ثانى هم به اين معنى گفته اند . لازم شدن تاوان بر كسى . پرداختن ديه و وام و جز آن . زيان بردن در تجارت .

غُرْم:

غرامت، تاوان، زيان ومشقت. طبرسى گفته: غرم ومغرم حادثه اى است كه بر مال وارد شود بى آن كه صاحبش خيانتى كرده باشد، واصل آن بمعنى لزوم است. در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «لا تكن ممن يرجو الآخرة بغير العمل ... ينافس فيما يفنى ويسامح فيما يبقى، يرى الغنم مغرما والغرم مغنما ...» (نهج : حكمت 150) . «يأتى على الناس زمان ... يعدون الصدقة فيه غرما وصلة الرحم منّا ...» . (نهج : حكمت 102)

غُرَماء :

جِ غريم . وام داران . وام خواهان. به «غريم» نيز رجوع شود .

غُرنوق :

مرغى است آبى ، سياه ، دراز گردن ، شبيه به كلنگ . ج ، غرانيق .

غِرنيق :

جوان سپيد خوب صورت . مهتر . به «غرانيق» رجوع شود .

غَرو :

شگفت . لا غرو ، اى لا عجب .

غُروب :

فرو شدن آفتاب و ماه و ستاره . مقابل طلوع . (و سبّح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها) . (طه:130)

غَرُور:

فريب دهنده، هر آنچه كه آدمى را مايه فريب بُوَد اعم از مال وجاه وشهوت وشيطان. (ولا يغرّنّكم باللّه الغرور) آن فريب دهنده (كه مراد شيطان يا زندگى دنيا است) شما را فريب ندهد . (لقمان:33)

غُرُور:

فريفتگى. حالت غرور وفريفتگى نفس آدمى كه گاه بر اثر احساس قدرتى مانند جوانى ومال وثروت ومقام وعلم واز اين قبيل كه در خود دارد وظائف وتكاليف خويش را از ياد ببرد وبا تكيه به آنچه كه در خود مييابد از دستيابى بكمالات بازماند، وگاه بكرم وبزرگوارى وبخشايندگى خداوند مغرور گردد وگمان برد كه مقتضاى كرم خداوند آنست كه آدمى به هر جنايت دست زند مورد عفو خدا قرار گيرد ودر نتيجه به بى تفاوتى وسهل انگارى در وظائف بندگى دچار گردد، اين صفت از مهلكات است ، آيات مباركات قرآن ، احاديث معصومين مكرر از آن بيم داده اند: اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بين شما وموعظه پرده اى از غرور است.

امام صادق (ع) فرمود: مغرور در دنيا بيچاره ودر آخرت مغبون وزيانكار است كه بهترين چيز را (كه دستيابى بكمالات ونيل بنعيم اخروى باشد) به پست ترين وكم بهاترين چيز (كه سرگرمى بدنيا وكامرانى از آن ميباشد) فروخته است.

ونيز فرمود: در دانش آدمى همين بس كه از خدا بترسد ودر جهالتش اين بس كه به (كرم) خدا مغرور گردد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از جمله لوازم پيمودن راه حق آنست كه بحقيقت دين آشنا باشيد واز لوازم وشرائط دانش صحيح آنكه بدانش خويش مغرور نگرديد.

ابراهيم بن عباس گويد: حضرت رضا(ع) اين شعر را بسيار تكرار مينمود:

اذا كنت فى خير فلا تغترر بهولكن قل اللهم سلّم وتمّم

(بحار:71 و73 و70 و2)

به «طغيان» نيز رجوع شود.

غِرّة:

فريفتن، گول زدن، فريب. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «بينكم وبين الموعظة حجاب من الغرّة» نهج حكمت 282. «وان اتسع له الامر استلبته الغرّة» . (نهج : حكمت 105)

غُرّة:

سپيدى پيشانى اسب كه بزرگتر از درهم باشد. اول ماه هلالى. ماه نو. سپيدى دندان وآب آن. سفيدى پيشانى. ج : غُرَر .

غَرِىّ :

نيكو و خوب صورت از مردم و جز آن . بناى نيكو ، از آن است غريّان : دو بنا در كوفه يا دو صخره يا دو خرپشته . نام موضعى است به يك فرسنگى كوفه كه اكنون شهر نجف ، مدفن اميرالمؤمنين على (ع) در آنجاست .

غَريب:

شگفت ونوين ونامأنوس. دور افتاده از مسكن . ج : غرباء . در اصطلاح ادب لفظ نامأنوس ونادر الاستعمال است.

ابوبصير گويد: امام صادق (ع) فرمود: «الاسلامُ بُدِء غريبا وسيعود غريبا كما بُدِء فطوبى للغرباء» عرض كردم: اين را برايم توضيح دهيد. فرمود: دعوت كننده ما (حضرت مهدى) مردم را از نو به اسلام دعوت كند چنانكه پيغمبر (ص) دعوتش باسلام تازگى داشت . (بحار:52/366)

غَريبَة:

مؤنث غريب. زن دور از وطن. هر چيز بيگانه. در تداول فارسى: بيگانه، اجنبى، مقابل خودى وآشنا. در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «حتى يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل» . (نهج: حكمت 249)

نيز از آن حضرت است كه: بسا غريبه ودور از تو كه از نزديك بتو (خويشان) نزديك تر بُوَد، وبسا نزديك كه از دور بتو دورتر باشد. (بحار:52/366)

غَريد :

دخترى كه به شرط دوشيزگى به شوهر دهند و نباشد . مرغ يا انسان بلندآواز و خوش آواز .

غَرير :

فريفته . مغرور . تحذير كننده و ترساننده به چيزى ، و منه : انا غريرك منه . يعنى من ترساننده ام تو را از وى . ج ، غُرّان .

غَرِيزة:

سرشت، طبيعت. ج : غرائز. گويند: غريزه ملكه اى است كه از آن صفات ذاتى صادر ميشوند، وخوى (خُلق) بدان نزديك است جز اين كه در خوى اعتياد مداخله دارد ولى در غريزه چنين نيست. در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «ان البخل والجبن والحرص غرائز شتّى، يجمعها سوء الظنّ بالله» بخل وترسوئى وآز غرائزى چندند كه جامع آنها بدگمانى بخدا است (نهج : نامه 53). «وفرقها (الله) اجناسا مختلفات فى الحدود والاقدار والغرائز والهيئات» . (نهج : خطبه 89)

غَريق:

در آب فرو رفته . غرق شده. رسول الله (ص) : «سيأتى على امتى زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم طمعا فى الدنيا ، لا يريدون به ما عندالله ... فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجاب لهم» (بحار:18/146) . نماز شخص غريق، به «اشاره» رجوع شود. دعاى غريق، به «شبهه» رجوع شود. ارث غريق به «غرقى» رجوع شود .

غَرِيم:

اين كلمه از اضداد است كه هم بمعنى طلبكار وهم بمعنى بدهكار است. غريم رمز نام مقدس حضرت مهدى (عج) در عصر غيبت صغرى بوده كه شيعيان به جهت تقيه هرگاه با يكديگر از آن حضرت سخن ميگفتند يا مكاتبه مينمودند بجاى نام حضرت اين كلمه بكار ميبردند، شايد در اينجا مراد طلب كار باشد كه چون آنحضرت اموالى در نزد مردم دارد وبدستش نميرسد همواره طلبكار است .

غُز:

لفظ تركى است كه در نظم ونثر فارسى داخل شده، وآن طايفه تركمانانند كه بر سلطان سنجر بن ملكشاه سلجوقى ياغى شدند وپس از جنگى خونين سلطان بدست آنها اسير شد ووى را در قفس كردند و ايران را نهب وغارت كردند واكابر را بكشتند.

«فتنه غز»

خواندمير در حبيب السير آرد: در زمان جهانبانى سلطان سنجر چهل هزار خانهوار تركمانان كه مشهور بودند بچشم غز، در ولايت ختلان وچغانيان وحدود بلخ وقندز وبقلان اقامت مينمودند وهر سال بيست وچهار هزار گوسفندجهت شيلان سلطان تسليم خان سالاران كرده بفراغت روزگار ميگذرانيدند. نوبتى بطريق معهود نوكر خوانسالار شهريار كامكار بميان آن قوم رفته طلب گوسفند نمود، وبخلاف فرستادگان سابق در غث وسمين گوسفندان با ايشان مناقشه آغاز نهادند. وحشم غز تحمل آن معنى نياورده آن شخص را هلاك كردند وديگر از ارسال گوسفند ياد نياوردند. خوانسالار از بيم سياست سلطانى اين قضيه را پنهان داشته مدتى گوسفند شيلان را از خاصه خود سرانجام مى نمود. در آن اثنا والى بلخ امير قماج به مرو آمد. خوانسالار كيفيت احوال بعرض او رسانيد، وقماج كلمه اى چند در باب تسلط وتغلب غزان با سلطان در ميان نهاد ونشان داروغگى ايشان بنام خود حاصل كرد، وچون ببلخ مراجعت نمود، كس نزد حشم غز فرستاده گوسفندان باقى را طلب داشت. آن قوم گفتند: ما بندگان خاص سلطانيم، وغير از وى كسى را حاكم خود نميدانيم، وفرستاده قماج را در كمال اهانت واذلال از ميان خود بيرون كردند، وقماج از اين معنى در خشم شده متوجه محاربه ايشان گرديد، وبا پسر خود ملك اشرف در معركه بقتل رسيد. وروايت حمدالله مستوفى آنكه قماج وملك اشرف در نواحى منازل غزان شكار ميكردند، وايشان چون پدر وپسر را باهم ديدند هر دو را شكارى وار در ميان گرفته معروض حسام انتقام گردانيدند. بر هر تقدير بعد از آنكه سلطان سنجر از قتل قماج وملك اشرف خبر يافت باستصواب امرا عنان عزيمت بحرب ايشان تافت، وچون حشم غزان استماع نمودند كه سلطان سنجر بعزم غزو ايشان متوجه است قاصدى به درگاه عالم پناه روان ساختند، وزبان اعتذار گشاده پيغام دادند كه اگر سلطان مراجعت نمايد برسم جزمانه وخون بهاى امير قماج مبلغ صدهزار دينار وصد غلام ماه پيكر تسليم ميكنيم . سلطان خواست كه عذر غزان را بسمع قبول جاى دهد وعنان عزيمت بمستقر دولت معطوف گرداند، اما امرا بر اين معنى انكار نموده عرضه داشتند كه اگر غزان گوشمالى بسزا نيابند در ساحت مملكت فتنه پديد آيد كه تدارك پذير نباشد، بنا بر آن سلطان بجانب منازل غزان كوچ فرمود، وچون نزديك بديشان رسيد آن قوم تضرع ونيازمندى بسيار اظهار كرده گفتند كه اگر سلطان از سر جريمه ما بندگان درگذرد از هر خانه يك من نقره با

غَزارت :

بسيارى . فراوانى . وفور . بسيار شدن باران و آب و جز آن .

غَزال :

آهوبره كه در حركت و رفتار آمده باشد . مؤنث آن غزالة . در تداول فارسى به مطلق آهو اطلاق كنند . ج : غِزلَة و غِزلان .

غَزالَة :

مؤنث غزال . بچه آهوى ماده . آفتاب را نيز غزاله گويند .

غَزالَة:

همسر شبيب بن يزيد خارجى، از مشاهير زنان بوده، در موصل بدنيا آمد وبهمراهى شوهرش بر عبدالملك مروان خروج كرد (76 هـ ق) در جنگهاى دليرانه شركت ميكرد، شوهرش بدست حجاج بن يوسف بقتل رسيد ووى پس از قتل شوهرش يك سال تمام با حجاج جنگيد كه در اين باره گفته اند:

اقات غزالة سوق الضرابلاهل العراقين حولا قميط

يعنى غزاله يكسال تمام بازار جنگ را براى مردم كوفه وبصره بپا ساخت.

جاحظ در البيان والتبيين گويد: غزاله حجاج بن يوسف را از پيش خود راند واشعار زير را كه از عمران بن حطان است به وى خواند:

اسد علىّ وفى الحروب نعامةفتخاء تنفر من صفير الصافر

هلاّ برزت الى غزالة الوغىبل كان قبلك فى جناحى طائر

صدعت غزالة قلبه بفوارستركت مدابرة كامس الدابر جاحظ وى را از جمله زهاد صاحب نطق وبيان شمرده است. (مجمع البحرين واعلام زركلى ودهخدا)

غَزّالى:

محمد بن محمد بن طاووس طوسى مكنى به ابوحامد وملقب بحجة الاسلام در سال 450 در طوس متولد شد وابتدا در نيشابور نزد امام الحرمين ابوالمعالى جوينى بتحصيل علوم اشتغال ورزيد ودر سال 480 ببغداد رفت وتدريس مدرسه نظاميه آنجا بدو تفويض شد وده سال در آنجا بماند سپس بوطن خود بازگشت وچندى در نيشابور وسپس بطوس رفت ودر آنجا خانقاه ومدرسه اى بساخت وبعبادت وتدريس پرداخت تا در سال 505 در آنجا درگذشت. از كتب مشهور او احياء العلوم ولبّ الاحياء ومنهاج العابدين ومنهاج المسترشدين وقواعد العقايد وزاد الآخرة وكيمياى سعادت است وكتب ديگرى نيز دارد.

back page fehrest page next page