غزان:
جمع غز، به اين واژه رجوع شود.
غُزاة :
جِ غازى ، كارزار كنندگان ، جنگجويان . عن الرضا (ع) عن آبائه عن علىّ بن الحسين (ع) قال : «بينما اميرالمؤمنين (ع) على بن ابى طالب (ع) يخطب الناس و يحضّهم على الجهاد ، اذ قام اليه شابّ فقال : يا اميرالمؤمنين ! اخبرنى عن فضل الغزاة فى سبيل الله . فقال علىّ (ع): كنت رديف رسول الله على ناقته العضباء و نحن قافلون من غزوة ذات السلاسل ، فسالته عمّا سألتنى عنه ، فقال : انّ الغُزاة اذا همّوا بالغز و كتب الله لهم براءة من النار ، فاذا تجهّزوا لغزوهم باهى الله تعالى بهم الملائكة ، فاذا ودّعهم اهلوهم بكت عليهم الحيطان و البيوت ، و يخرجون من ذنوبهم كما تخرج الحية من سلخها ...» . (بحار:100/12)
غَزاة :
رزم . پيكار . قصد به جنگ با دشمنان و هجوم آوردن به ديار آنان . كشش و جنگ با دشمن دين .
رسول الله (ص) : «انّ جبرئيل اخبرنى بامر قرّت به عينى و فرح به قلبى ، قال : يا محمد ! من غزا غزاة فى سبيل الله من امتك فما اصابه قطرة من السماء او صداع الاّ كانت له شهادة يوم القيامة» . (وسائل:15/13)
غَزل :
رشتن . ريسيدن . رشته ، ريسيده، مغزول . (ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوّة انكاثا تتّخذون ايمانكم دخلا بينكم ...) : مانند آن زن نباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن محكم از هم فروپاشيد ، عهد و سوگندهاتان را براى فريب يكديگر و فساد كارى بكار بريد ... (نحل:92)
اميرالمؤمنين (ع) : «نظّفوا بيوتكم من غزل العنكبوت ، فانّ تركه فى البيت يورث الفقر» : خانه هاى خويش را از رشته هاى عنكبوت پاكيزه سازيد ، كه رها ساختن آنها در خانه موجب فقر و تهيدستى مى گردد . (بحار:76/316)
غَزَل:
سخن گفتن با زنان وعشقبازى نمودن. ودر عرف شعرا كلام موزون ومقفّى در وصف حال زن ومحبوب كه از دوازده بيت تجاوز نكند واگر زيادتر شود قصيده گويند.
غَزْنَوِى:
منسوب به غزنه يا غزنين. به اين دو واژه رجوع شود.
غَزنويان:
سلاطين غزنوى، سلسله شاهانى كه پس از انقراض حكومت سامانيان از سال 351 هـ ق آغاز وبسال 555 بدست غوريان منقرض گرديد.
حكومت غزنويان بدو دوره تقسيم ميشود:
دوره اول حكومت غزنويان ـ در اواخر عهد سامانيان بر اثر تسلط غلامان ترك نژاد در دستگاه دولتى وبروز اختلاف در ميان امرا ووزرا وصغر سن شاهان وضعف وعدم تدبير آنان وفشارهاى پياپى آل بويه بر خراسان، زمام اداره ممالك وسيع از دست اولياى آن دولت بيرون رفت، چنانكه خراسان وماوراء النهر را مدتى دراز جنگ واختلاف وخونريزى ونفاق فرا گرفته، وحالتى پيش آمده بود كه در اين بيت فردوسى كه خود ناظر بر همين اوضاع بود خلاصه ميشود:
زمانه سراسر پر از جنگ بودبجويندگان بر جهان تنگ بود
وقت امراى دولت سامانى از حدود سال 370 ببعد بسعايت وكشتن يكديگر وعصيان بر پادشاهان ميگذشت، واز آن جمله است وضعى كه بر اثر سعايت امرا ميان منصور بن نوح (350 ـ 366) والبتكين حاجب از غلامان سامانيان كه بمرتبه سپهسالارى خراسان رسيده وپيش از سلطنت منصور يعنى در عهد حكومت عبدالملك اين سمت را داشته بود پديد آمد، واو را ناگزير كرد كه با غلامان خود ودسته اى سپاه مجهز از خراسان بيرون رود، وحكومتى در خارج از قلمرو سلطنت سامانيان در شهر غزنه تشكيل دهد (351 هـ ق)، ليكن هنوز چندى از استقرار او در آن ديار نگذشته بود كه درگذشت، وجانشينان او تا حدود سال 366 كارى از پيش نبردند. در اين سال يكى از غلامان البتكين بنام سبكتكين كه در دستگاه البتكين بمراتب عالى ارتقا جسته وداماد او شده بود جاى خداوند خود را گرفت. از اين هنگام حكومت غزنوى از مشرق ومغرب توسعه يافت، چنانكه سبكتكين در ولايت سند شروع بفتوحاتى كرد. واز سال 384 هم بدرخواست منصور ابن نوح براى اطفاء نايره طغيان آل سيمجور وفائق بر خراسان تاخت وآنرا تصرف كرد، وسپهسالارى آنرا با لقب سيف الدوله براى پسر خود محمود گرفت، ليكن بپيروى از سيرت البتكين نسبت بامراى سامانى حق ناشناسى نكرد، واطاعت ظاهرى خود را همچنان محفوظ داشت، وبعد از فوت او (387 هـ) محمود نيز كه در سپهسالارى خراسان باقى مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امراى آل سامان راه اطاعت ميسپرد تا در سال 389 هـ بنحوى از اطاعت آنان بيرون آمد، ومقارن همين اوقات امراى آل افراسياب حكومت سامانى را در ماوراء النهر بر انداختند، ومحمود رسماً خراسان وخوارزم را بر متصرفات خود افزود.
محمود از پادشاهان بزرگ ايران ويكى از فاتحان مشهور تاريخ اسلامى واز مردانى است كه در تاريخ ايران واسلام مقام بسيار بزرگى را حائز شده است. او بعد از آنكه برادر خود اسماعيل (387 ـ 388) را كه بوصيت پدر جانشين او بود از امارت معزول كرد همه متصرفات غزنويان در دست گرفت وبر اثر شجاعت وتدبير بفتوحات پى در پى در ايران وهند توفيق يافت، چنانكه در سال 421 كه سال فوت او بود از حدود رى واصفهان تا خوارزم وولايت گجرات وسواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستين كسى است كه از ميان پادشاهان عنوان سلطنت بر وى نهاده شد، محمود مردى جنگجو ومدبر وبا سياست ودر همانحال متعصب وسختگير وعلاقمند بجمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چند ماهى حكومت كرد، ولى مسعود كه هنگام فوت پدر در عراق بود بخراسان لشكر كشيد، وسران سپاه غزنوى محمد را اسير كردند، وبر مسعود بجاى پدر سلام گفتند، واو تا سال 432 سلطنت ميراند، واگر چه مردى شجاع بود ولى شرابخوارگى وعياشى وسوء تدبير سلطنت او را از ميان برد ومايه غلبه آل سلجوق بر ايران شد، ودوره اول غزنوى با شكست او از سلجوقيان در نزديك حصار دندانقان مرو (431)، وقتل او بدست غلامانش هنگام فرار از غزنين (432) بپايان رسيد. دربار غزنويان در اين دوره مشحون بود بوجود شاعران بزرگ، زيرا دوره آنان از وجود كسانى برخوردار بود كه در اواخر عهد سامانى تربيت شده ودرآغاز قرن پنجم شهرت يافته بودند مانند: فردوسى، عنصرى، فرخى وجز آنان.
دوره دوم حكومت غزنويان ـ بعد از آخرين شكست سپاهيان غزنوى بسال 431 نزديك حصار دندانقان مرو كه سخت ترين انهزام غزنويان از سلجوقيان بود، سلطان مسعود غزنوى بسرعت بجانب غزنين عقب رفت، وبقول خود او كه ميگفت: «بمرو گرفتيم وهم بمرو از دست برفت» بعد از اين شكست خراسان وخوارزم وگرگان ورى واصفهان از چنگ غزنويان برفت. سلطان مسعود هنگام عقب نشينى بغزنين نامه اى بارسلان خان از ايلك خانيه ماوراءالنهر نوشت واز او مدد خواست، وبعد از رسيدن بغزنين نيز باردگير اين خواهش را تكرار كرد ليكن اثرى از ياورى خان مشهود نشد، وتكرار وقايع ناگوار مسعود را روز بروز نوميدتر ميكرد تا سرانجام راه هندوستان پيش گرفت، وبنه واثقال وخزاين وكسان وبستگان را از غزنين بيرون برد، وفرزند خود امير مودود را امارت بلخ داد، وبا خواجه احمد ابن محمد بن عبدالصمد وزير بدانسوى فرستاد. بعد از حركت از غزنين هنگامى كه مسعود وسپاهيانش بنزديك رباط ماريكله رسيدند غلامان ولشكريان برخزاين سلطان زدند، وآنرا غارت كردند، وامير محمد را كه همراه سلطان آورده بودند بامارت برداشتند، ومسعود را كه در رباط ماريكله حصارى شد اسير كردند، وبقلعه كسرى بردند، ودر تاريخ يازدهم جمادى الاولى سال 432 بكشتند.
امير مودود بعد از آگهى از واقعه مسعود به غزنين تاخت وكار بساخت، وبا محمد وفرزندان ولشكريان عاصى جنگيد، وهمه مخالفان پدر را از ميان برد. دوره دوم حكومت غزنوى بدينگونه آغاز شد، واز 432 تا 582 يا 583 يعنى يكصد وپنجاه سال ادامه يافت. در اين دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملك سيزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكيه زدند، كه در ميان آنان طغرل كافر نعمت (غاصب) يكى از غلامان غزنوى نيز بود، كه عزالدوله عبدالرشيد پادشاه غزنوى را در سال 440 بقتل آورد، وتا 444 بغصب حكومت راند. از دوره سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهيم بن مسعود مدتى ميان سلجوقيان وغزنويان جنگ وستيز ادامه داشت تا سلطان ابراهيم وملك شاه صلح كردند بر اينكه هيچيك از جانبين قصد مملكت ديگرى نكند.
شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلاجقه تنها بافغانستان وسيستان وولايت سند اكتفا كردند، ليكن بتدريج دايره حكومت ايشان تنگ تر شد خاصه كه سلاطين غورى در اين ميان قوت ميگرفتند، وقلمرو حكومتشان گشايش مييافت، وحتى غزنين را نيز در اواخر عهد غزنويان يعنى در پايان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547 ـ 555) از دستِ آنان بيرون آوردند، وبنابر بعضى از اقوال پايتخت غزنويان بعد از اين واقعه به لاهور انتقال يافت، تا آن شهر را نيز بسال 583 غياث الدين غورى بگرفت، وخسرو ملك آخرين پادشاه غزنوى را مقيد ومحبوس كرد، وسپس او وهمه شاهزادگان غزنوى را از ميان برد.
دوره دوم حكومت غزنوى اگر چه از حيث تأثير در سرنوشت سياسى ايران بى ارزش است ليكن براى اشاعه زبان وادب فارسى خالى از اهميت نيست، زيرا اولا ادامه حكومت در متصرفات غزنوى هند باعث شد كه زبان وادب پارسى در آنجا بيشتر ريشه كند ورواج يابد، وثانياً بعضى از پادشاهان غزنوى كه بعد از مسعود حكومت كردند غالباً دوستداران شعر وادب بودند، وعده اى از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد بن سلمان وعثمان مختارى وسيد حسن غزنوى وسنايى غزنوى وابوالفرج رونى وجز آنان در دستگاه ايشان زيسته، وايشان را مدح گفته اند. (از تاريخ ادبيات در ايران تأليف دكتر صفا:1/213 تا 215، و2/3 تا 5)
پادشاهان وامراى غزنوى عبارت بودند از:
پسران سبكتكين:
1 ـ الب تكين 351 هـ.
2 ـ ابواسحاق ابراهيم بن الب تكين 352.
3 ـ بلكاتكين (غلام الب تكين) 355.
4 ـ پيرى (غلام الب تكين). 362.
پسران سبكتكين:
5 ـ ناصر الدوله سبكتكين (غلام الب
تكين) 367.
6 ـ اسماعيل بن سبكتكين 387.
7 ـ يمين الدوله ابوالقاسم محمود بن سبكتكين 389.
8 ـ جلال الدوله محمد بن محمود مكحول صفر ـ 421.
9 ـ ناصر دين الله مسعود بن محمود شوال 421.
محمد (براى دومين بار حكومت كرد وبسال 433 كشته شود) 433.
10 ـ شهاب الدوله ابوسعد مودود بن مسعود (متوفى بسال 440) 433.
مسعود (دوم) ابن مودود (طفلى كه چند هفته حكومت كرد). 440.
12 ـ بهاء الدوله ابوالحسن على بن مسعود (اول) رجب 440.
13 ـ عز الدوله عبدالرشيد بن محمود 441 طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حكومت كرد وبسال 444 درگذشت).
14 ـ جمال الدوله فرخزاد بن مسعود 444.
15 ـ ظهير الدوله ابراهيم بن مسعود، ملك مؤيد جلال الدين 451.
16 ـ علاء الدوله ابو سعد مسعود (سوم) ابن ابراهيم 492.
17 ـ كمال الدوله شير زاد بن مسعود 509.
18 ـ سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود 509.
19 ـ يمين الدوله بهرامشاه بن مسعود (نايب سنجر) جمادى الاولى 512.
20 ـ معز الدوله خسروشاه بن بهرام 547.
21 ـ تاج الدوله خسرو ملك بن خسروشاه 555.
الفتح الغورى (متوفى بسال 582). (از معجم الانساب تأليف زامباور ترجمه عربى چاپ 1952 : 416 ـ 418)
غزنه:
جاى گشاده ترين وپاكيزه ترين از بلادها. (منتهى الارب) شهر بزرگى است در اوائل هند از سوى خراسان. (از وفيات الاعيان) شهرى است در افغانستان كنونى، ياقوت گويد: غزنه تلفظ عامه است وصحيح نزد علما غزنين است وآن را تعريب كنند وجزنه گويند ومجموع بلاد آن را زابلستان نامند، وغزنه قصبه (كرسى) آن است . (معجم البلدان)
غزنه در جنوب گرجستان واقع است. (برهان قاطع)
غزنين:
نام ولايتى است مشهور در زابلستان كه دارالملك محمود غزنوى بود، وسالها محمود غزنوى به آبادى ووسعت آن ولايت كوشيد وآن را از بابت تعظيم «حضرت» ميگفتند. آن را غزنه نيز گويند.
غزو،
مصدر: آهنگ كسى يا چيزى كردن وخواستن وجستن. «عرفت ما يغزى من هذا الكلام» اى ما يراد منه. جنگ كردن با دشمن. قصد جنگ با دشمن.
غَزْوَة:
اسم مرّه از غزو است ج : غزوات است. ودر اصطلاح تاريخ اسلام بجنگهائى ميگفتند كه پيغمبر (ص) در آن شركت ميفرموده است، مقابل سريّه كه جنگى بوده كه بامر رسول (ص) بى حضور او انجام ميشده. غزوات پيغمبر (ص) 26 وسريه ها 34 بوده ونخستين غزوه ابواء بوده است، صاحب امتاع الاسماع غزوات پيغمبر (ص) را مرتب بر حسب تاريخ وقوع چنين آورده:
1 ـ غزوه ابواء يا ودّان. 2 ـ بواط 3 ـ بدر اولى يا سَفَوان 4 ـ عشيرة 5 ـ بدر 6 ـ بنى قينقاع 7 ـ سويق 8 ـ قرقرة الكدر يا قروة بنى سليم وغطفان 9 ـ ذو امر در نجد
10 ـ بنى سليم 11 ـ احد 12 ـ حمراء الاسد 13 ـ بئر معونة 14 ـ رجيع 15 ـ بنى نضير 16 ـ بدر الموعد يا بدر صغرى 17 ـ ذات الرقاع 18 ـ دومة الجندل 19 ـ مريسيع يا بنى مصطلق 20 ـ خندق يا احزاب 21 ـ بنى قريضه 22 ـ قرطاء 23 ـ بنى لحيان يا عسفان 24 ـ غابه يا ذو قرد 25 ـ خيبر
26 ـ وادى القرى 27 ـ عمرة القضاء
28 ـ موته يا جيش الامراء ، ابن سعد در طبقات آن را سريّه شمرده است 29 ـ ذات السلاسل در طبقات ، سريّه شمرده شده است 30 ـ فتح مكه 31 ـ حنين يا هوازن
32 ـ طائف 33 ـ تبوك 34 ـ اكيدر يا دومة الجندل.
در طبقات ابن سعد 27 غزوه ياد شده وبقول بعضى 29 غزوه است. وبعضى خيبر ووادى القرى را يكى شمرده اند. در نه غزوه از غزوات مذكور حضرت رسول (ص) خود بجنگ پرداخته است وآنها عبارتند از: بدر، احد، مريسيع، خندق، قريظه، خيبر، فتح مكه، حنين وطائف.
غُزّى :
جِ غازى (غاز) . جنگجويان . رزمندگان . (و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزّى لو كانوا عندنا ما ماتوا وما قتلوا) . (آل عمران:156)
غزير:
بسيار از هر چيز. باران غزير، علم غزير، حفظ غزير.
غَسّاق:
مايع بسيار سرد وگنده. نوشابه دوزخيان. در حديث آمده كه در دوزخ دره اى است بنام غسّاق كه در آن سيصد وسى كاخ ودر هر كاخ سيصد وسى خانه ودر هر خانه سيصد وسى كژدم ودر نيش هر كژدم سيصد وسى كوزه سم است كه اگر يكى از آن كژدمها سمشان را بتمامى اهل دوزخ بكار برند همه بهلاكت رسند . (بحار:8/314)
غُسالة:
آبى كه از محل مغسول جدا شود.
غَسّان:
آب وآبادانى اى كه جايگاه قبيله ازد بوده، بين دو وادى رمع وزبيد واقع است، قبايل ازد كه اصلا از يمن بوده اند، وچون در محلى پر آب بنام غسّان سكنى داشتند به همين نام خوانده شدند. از اين قبيله در دوره جاهليت در شام خاندان غسانيان حكومت كردند، ودر عصر اسلام نيز بعض مشاهير بنام غسانى بظهور رسيده اند.
در سال دهم هجرت هيأت قبيله غسان بنزد حضرت ختمى مرتبت به مدينه آمده از طرف عموم افراد قبيله اظهار اسلام نمودند. (قاموس الاعلام تركى وبحار الانوار:83/68)
غسّانيان:
ملوك غسّان. دولت غسانى در شمال غربى عربستان، در ناحيه اى بنام حوران وبلقاء ودر مجاورت مستملكات دولت روم قرار داشت. وبا آن دولت همان وضع را داشت كه دولت لخمى با ايران، يعنى نگهبان مرز روم در مقابل اعراب باديه، وذخيره لشكرى براى جنگهاى آن دولت با ايران بود. پادشاهان غسانى از طرف دولت روم عنوان فيلاراك ولقب پاتريكيوس (بطريق) داشتند. مواجب سالانه از آن دولت ميگرفتند. پايتخت غسانيان شهر بصره بود كه راه عربستان بشام از آنجا ميگذشت. غسانيان بنا بگفته مورخان عرب از مهاجران جنوبى بوده اند كه پس از كوچيدن از جنوب مدتى در تهامه بر كنار چشمه يا چاه آبى بنام غسان اقامت كرده بودند، واين نسبت را از نام آن آب يافته اند. عربهاى ساكن يثرب (مدينه)، كه در عهد اسلام بنام انصار معروف شده اند خود را شعبه اى از غسانيان ميدانستند (رجوع به غسان شود) غسانيان در سده پنجم ميلادى از تهامه بناحيه حوران نامبرده كوچ كردند. امارت حوران در آن هنگام بدست طايفه اى از عرب بنام ضجاعمه بود كه حكام انتصارى دولت روم وباصطلاح رومى فيلارك آن ناحيه بودند. در اوايل سده ششم ضجاعمه برافتادند، ودولت روم امارت ناحيه را بمردى از غسانيان بنام حارث بن جبله (529 م) داد، واين منصب در خاندان او ميراث شد. اين خاندان را عربها بنام ابن حارث، آل جفنه ميناميدند. بزرگترين پادشاه غسانيان همين حارث ابن جبله بوده است كه مدّتى نسبتا دراز پادشاهى كرد، وبا سردار معروف روم بليزر در لشكركشى هاى او به ايران همراه بود، وچند بار با پادشاه حيره جنگهاى سخت كرد، وبدين جهت در قبايل عرب نام وى معروف بود، وشاعران از او وحوادث او در اشعار خود ياد كرده اند، از جمله در معلّقه حارث بن حلزه كه در سبعه معلقه موجود است از وى ياد شده است. پس از حارث پسرش منذر سيزده سال پادشاهى كرد. آنگاه روميان بدو بدگمان شدند واو را گرفته بجزيره سيسيل تبعيد كردند، ودر آنجا بود تا مرد. احتمال ميرود كه رنجش روميان از امراء غسانى بر سر مسأله مذهب بوده است چه غسانيان پيرو مذهب يعقوبى بودند كه دولت روم با آن مخالف بود. پس از منذر چهار پسر او برياست ارشد آنان نعمان (با نعمان بن منذر لخمى اشتباه نشود) بر ضد روميان قيام كردند ومركز خود را از شهر به باديه انتقال دادند، واز آنجا بناى تاخت وتاز بمستملكات رومى گذاشتند، وليكن روميان نعمان را بفريب دستگير كرده بقسطنطنيه بردند، واو را در
در قاموس الاعلام تركى نامهاى پادشاهان غسانى بدين ترتيب آمده است، جفنه، عمرو، ثعلبه، حارث، جبله، حارث، منذر، نعمان، جبله، ايهم، منذر، جفنه، نعمان، نعمان، جبله، نعمان، حارث. نعمان، منذر، عمرو، حجر، حارث، جبله، حارث، نعمان، ايهم، منذر، جبله.
غَسق :
باران ريزه باريدن . غسق لبن : ريزان گرديدن شير از پستان . سخت تاريك شدن شب . غاسق : بسيار تاريك . شب تار . از اين معنى است : (ومن شرّ غاسق اذا وقب) . (فلق:3)
غَسَق :
نيك تاريك شدن شب . تاريكى اول شب . در حديث آمده كه آن زمان بين غروب آفتاب و فرورفتن سفيدى از سمت مغرب است . (بحار:21/371)
(اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر) . (اسراء:78)
غَسل :
شستن . زايل كردن چرك و مانند آن از جسمى با روان كردن آب بر آن . (فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق) . (مائدة:6)
غُسْل:
شست وشوى تمام بدن . يكى از عبادات شرع است كه بدو كيفيت انجام ميگيرد: ترتيبى، كه ابتدا سر وگردن شسته شود وسپس بقيه بدن وبعضى ترتيب بين طرف راست وطرف چپ نيز لازم دانند. وارتماسى، كه همه بدن يكباره در آب فرو رود.
غسل يا واجب است يا مستحب، اغسال واجبه عبارتند از: جنابت وحيض ونفاس واستحاضه وميت ومسّ ميت كه اين اغسال جز غسل ميت واجب غيرى ومستحب نفسى ميباشند.
اغسال مستحبه اقسام زيادى است كه از جمله آنها غسل جمعه وغسل دو عيدفطر واضحى وروز عرفه وغسل احرام ودخول كعبه ودخول مدينه ودخول حرم وغسل زيارت وغسل شب نوزدهم وبيست ويكم وبيست وسوم ماه رمضان ميباشد. اغسال مزبوره به هر يك از اين واژه ها در اين كتاب رجوع شود.
غِسلين:
آبى كه بدان جراحت يا چيز ديگر را شسته باشند. (غياث اللغات)
آنچه از بدن دوزخيان روان شود مثل خون وريم وزرداب. وبقولى: غسلين چشمه اى است در دوزخ كه كثافتها وآلودگيهاى كفار در آن جمع شود. (فليس له اليوم ههنا حميم * ولا طعام الا من غسلين). (حاقّة: 35 ـ 36)
غسيل الملائكه:
لقب حنظلة بن ابى عامر. به «حنظله» رجوع شود.
غِشّ:
تقلب وتزوير وخيانت، جنس پاكيزه بجنس زبون آميختن چنانكه مشترى نداند. پيغمبر اكرم (ص) روزى بمردى خواربار فروش فرمود: اى كسى كه جنس خوردنى ميفروشى آيا زير اين جنس با رويش يكسانست؟ هر كه مسلمانى را غش كند وى مسلمان نيست.
روزى حضرت ، انبوه گندمى را در دكان گندم فروشى ديد، جبرئيل بحضرت گفت: دست در اين گندم فرو كن. چون پيغمبر(ص) دست خويش را بزير گندم فرو برد ديد گندم زبون را بزير پنهان نموده. به وى فرمود: تو را نمى بينم جز اينكه به دينت خيانت وبمسلمانان غش كرده اى . (كنزالعمال:4/60)
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود: هر كسى كه بمسلمانى در خريد يا فروش غش كند از ما (مسلمانان) نمى باشد ودر قيامت با يهود محشور شود كه آنان بيش از هر كسى در صدد فريب مسلمانانند . (بحار:103/80)
به «تقلّب» نيز رجوع شود.
غِشاوَة:
پرده وپوشش. (وجعل على بصره غشاوة) ; وبر چشمش پرده اى قرار داد . (جاثية: 23)
غَشم :
ستم . بيدادگرى . بيداد كردن . غَصب .
غَشوم :
ستمكار . عن رسول الله (ص) : «صنفان لا تنالهما شفاعتى : سلطان غشوم عسوف ، و غال فى الدين مارق منه غير تائب ولا نازع» . (بحار:25/268)
غَشْوَة:
بيهوشى ومدهوشى. نقل شده كه شخصى در حضور اميرالمؤمنين (ع) حالت غشوه به وى دست داد حضرت فرمود: آب بر او بريزند. ريختند وشفا يافت . (بحار:62/158)
غشوه صوفيان به «خلسه» رجوع شود.
غَشيم :
شخص بى مهارت و بى استعداد . آنكه زود گول خورد .
غَصب:
گرفتن مال از صاحبش بزور وبطور آشكارانه خفيه «وهو استقلال باثبات اليد على مال الغير عدوانا» (غصب آنست كه عدوانا دست بر مال كسى گذارد بى آنكه از او مطالبه كند) پس اگر كسى صاحب مال را از تصرف در مالش منع كند مانع را غاصب نگويند ولى اگر آن را تحت يد خويش گيرد غاصب است وضمان آن بعهده وى خواهد بود.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كه مالى يا ملكى را از كسى بناحق غصب كند همواره خداوند از او روى گردان باشد وهر عمل خيرى كه انجام دهد مورد ناخشنودى خدا بود ودر نامه حسناتش ثبت نگردد تا اينكه توبه كند وآن مال را بصاحبش برگرداند. در حديث ديگر فرمود: بزرگترين گناه آنست كه مال وملك كسى را بناحق تصاحب كنى.
ونيز فرمود: هر كسى كه بيك وجب از زمين همسايه اش خيانت كند تا هفتم طبقه زمين طوقوار بگردنش باشد وبدوزخ رود.
اميرالمؤمنين (ع) از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود: لعنت خدا بر كسى كه وجبى را از زمين وحدود وسامان آن غصب نمايد. (بحار:104/296 و103/222 و7/113 و23/244)