back page fehrest page next page

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر آنكس امانتى از ديگرى بنزد خود دارد آن را بصاحبش برگرداند كه بخون مسلمان نتوان دست دراز كرد، ونيز در مال وى نتوان تصرف نمود جز برضايت قلبى ودرونى او (وسائل الشيعه باب 3 از ابواب مكان مصلى) . ونيز در توقيع شريف كه از ناحية مقدس حضرت ولى عصر (عج) صادر ودر احتجاج واكمال الدين روايت شده آمده است: «لا يحل لاحدان يتصرف فى مال غيره بغير اذنه» كس نتواند در مال ديگرى تصرف نمايد جز به اذن او . (وسائل الشيعه باب 3 انفال)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «الحجر الغصب فى الدار رهن على خرابها» سنگ غصبى در سرا (ى هر كه باشد) گرو ويرانى آن سرا است. (نهج : حكمت 232)

وفرمود: «والله لان ابيت على حسك السعدان مسهّدا، واُجَرّ فى الاغلال مصفدا، احب الىّ من ان القى الله ورسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد وغاصبا لشىء من الحطام ...» . (نهج : خطبه 215)

غُصن:

شاخه درخت كه از ساق درخت برايد; ج غصون واغصان.

از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «فمنهم آخذ بغصن اينما مال مال معه» (نهج : خطبه 165). «من لان عوده كثف اغصانه» (نهج : حكمت 214). «ابتعثه (ص) بالنور المضىء والبرهان الجلىّ والمنهاج البادى والكتاب الهادى، اسرته خير اسرة وشجرته خير شجرة، اغصانها معتدلة وثمارها متهدلة ...» (نهج : خطبه 160). «انا امراء الكلام وفينا تنشّبت عروقه، وعلينا تهدّلت غصونه» . (نهج : كلام 224)

غُصّة:

اندوه گلوگير. ج : غصص. از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است: «اضاعة الفرصة غصّة» (نهج : حكمت 118). وفرمود: «بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة» (نهج : نامه 31). وفرمود: «ونشهد ان محمداً(ص) عبده ورسوله: خاض الى رضوان الله كل غمرة، وتجرع فيه كل غصّة» . (نهج : خطبه 185)

غَضّ :

مصدر . فروخوابانيدن وفرو داشتن، غض طرف: فرو خوابانيدن چشم را، غض صوت: فرو داشتن آواز را . (قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم انّ الله خبيرٌ بما يصنعون * و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهنّ و يحفظن فروجهنّ ...) : اى پيامبر! مردان مسلمان را بگوى كه ديدگان خويش را (از نگاه ناروا) فرو بندند و شرم اندام خود را كنترل كنند ، كه اين شيوه ، آنها را پاكيزه تر مى دارد ، چه خداوند به هر كارى كه انجام مى دهند آگاه است . زنان مسلمان را (نيز) بگوى كه چشمانشان را (از نگرش به آنچه نبايد بنگرند) ببندند و شرم اندام خويش را محفوظ دارند ... (نور:30 ـ 31)

(انّ الذين يغضّون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى ...) : آنان كه در حضور رسول خدا به صداى آرام و آهسته سخن مى گويند ، آنها هستند كه خداوند دلهاشان را به تقوى آزموده است ... (حجرات:3)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف متقين ـ «غضّوا ابصارهم عمّا حرّم الله عليهم» : ديدگان خويش را از آنچه كه خداوند نگاه به آن را بر آنان حرام كرده است فرو مى بندند . (نهج : خطبه 193)

غَضّ :

تازه . طرىّ . اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش فريفتگى به دنيا : «ايم الله ، ما كان قوم قطّ فى غضّ نعمة من عيش فزال عنهم الاّ بذنوب اجترحوها ...» : به خدا سوگند ، هيچ ملتى در آغوش نعمتى با طراوت زندگى نكرده كه آن نعمت را از دست داده باشند جز بر اثر گناهانى كه مرتكب آن شده اند ... (نهج : خطبه 178)

غضائرى :

محمد بن على غضائرى رازى مكنى به ابوزيد يا ابويزيد ، از شاعران بزرگ عراق (عجم) و از مداحان امراى آخر ديلمى در رى و سلطان يمين الدولة محمود غزنوى است .

تذكره نويسان متأخر در شرح احوال وى نوشته اند كه او از ولايت رى به عزم خدمت سلطان محمود به غزنين رفت و در خدمت او تقرب بسيار يافت ، و محسود شاعران دربار شد ، چنان كه عنصرى بر او رشك برد و ديوان او را در حضورش به آب شست .

گويند : وى شيعى مذهب بوده ، و از جمله ادله اى كه بر تشيع وى گرفته اند اين دو بيت است :

مرا شفاعت اين پنج تن بسنده بودكه روز حشر بدين پنج تن رسانم تن

بهين خلق و برادرش و دختر و دو پسرمحمد و على و فاطمه حسين و حسن

وفات وى را به سال 426 ثبت كرده اند . (معجم فى معايير اشعار العجم ، سخن و سخنوران ، الذريعة و تاريخ عصر حافظ به نقل از لغت نامه دهخدا)

غَضاضة:

غضاضه كسى: تازه روى گرديدن او، غضاضة الشباب: طراوت وتازگى جوانى.

غَضَب :

(مصدر) : خشم گرفتن. اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به ابن عباس ميفرمايد: «واياك والغضب فانه طيرة من الشيطان» (نهج : نامه 76). وفرمود: «من احدّ سنان الغضب لله قوى على قتل اشدّاء الباطل» (نهج : حكمت 165). وفرمود: «واحذر الغضب فانه جند عظيم من جنود ابليس» . (نهج : نامه 69)

غَضِب عليه و له غضبا و مغضبة : بر او خشم گرفت . و اين وقتى گويند كه مغضوب عليه زنده باشد ، و اگر مرده باشد «غضب به» گويند (منتهى الارب) . (و اذا ما غضبوا هم يغفرون) : مؤمنان چون به خشم آيند ، خود ببخشايند . (شورى:37)

غضب مقابل رضا ، يكى از شش عرض نفسانى ، قوه دفع منافر ، مقابل شهوت كه قوه جلب ملائم است .

تغييرى است كه هنگام غليان خون قلب حاصل شود تا از آن سينه تشفى يابد . (اقرب الموارد و تعريفات جرجانى)

صاحب كشاف اصطلاحات الفنون گويد: غضب حركت نفس است و مبدأ آن اراده انتقام است ، و يا غضب حالتى است كه موجب حركت نفس است و مبدأ آن حالت اراده انتقام مى باشد ، و گفته اند : آن كيفيت نفسانى است كه حركت روح را به خارج بدن براى طلب انتقام ايجاد مى كند .

اين معنى غضب در مخلوقين است ، و اما غضب در مورد خالق متعال كه تغير و تحول و دگرگونى در ذات مقدسش راه ندارد و اسباب و علل و دواعى در وجود او مؤثر نمى باشند ، بنابر اين ، غضب در آنجا معنى ديگرى دارد :

(و من يحلل عليه غضبى فقد هوى)(طه:81) . محققين گويند : مراد از غضب در مورد خداوند همان انتقام است بى آنكه از مبدأ درونى و داعى نفسانى ناشى شده باشد، چنان كه «حلول» در آيه فوق مى تواند بر اين امر قرينه باشد .

يكى از ياران امام باقر (ع) گويد : در مجلس آن حضرت بودم ناگهان عمرو بن عبيد (متكلم معروف) وارد شد ، عرض كرد : فدايت گردم ، چه مى فرمائيد در آيه (و من يحلل عليه غضبى فقد هوى) آيا مراد از غضب در اينجا چيست ؟ حضرت فرمود : آن همان عقاب است اى عمرو ، چه اگر كسى بپندارد كه خداوند از حالتى به حالتى ديگر متحول مى گردد ، به حقيقت او را به صفتى چون صفات مخلوقين توصيف نموده است ، زيرا ذات خداوندى را هيچ چيزى تحريك نكند تا او را دگرگون سازد . (كافى:1/110)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «يحب ويرضى من غير رقة، ويبغض ويغضب من غير مشقة» (نهج : خطبه 228). وفرمود: «لا تحجزه هبة عن سلب ولا يشغله غضب عن رحمة» . (نهج : خطبه 186)

در حديث قدسى آمده: «سبقت رحمتى غضبى» رحمتم بر غضبم پيشى گرفت. مرحوم طريحى گفته: سبقت در اينجا بلحاظ تعلق است، بدين معنى كه رحمت پيش از غضب به معروض خود تعلق ميگيرد، زيرا رحمت متوقف بر اين نيست كه از پيش عملى از مرحوم سرزده باشد، بخلاف غضب كه تحقق مفهوم آن متوقف است بر اين كه قبلاً عملى از مغضوب عليه سرزده باشد. ورحمت وغضب از صفات ذات نيستند كه تقدم يكى بر ديگرى محال باشد، بلكه دو فعلند از افعال خداوند. در حديث امام باقر(ع) آمده: «ان الله خلق الجنة قبل ان يخلق النار ـ تا آنجا كه ميفرمايد ـ وخلق الرحمة قبل ان يخلق الغضب» . (مجمع البحرين)

امام باقر (ع) فرمود: غضب خداوند همان عقوبت وكيفر او ميباشد واگر كسى چنين بينديشد كه چيزى حال خدا را دگرگون ميسازد (چنانكه بشر بخشم ميآيد) كافر است.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: نشان غضب خدا بر خلقش جور وستم حكومت زمان وگرانى اجناس است.

امام باقر (ع) فرمود: خداوند مى فرمايد: اگر نبودند كسانى كه در حيطه عظمتم يكديگر را دوست دارند ومساجدم را آباد ميسازند ودر نيمه شب استغفار ميكنند همانا عذابم را نازل مينمودم . (بحار:46/354 و77/143 و69/392)

غَضبان :

قهرآلود و خشمگين و غضبناك . (ولما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى ...)(اعراف:150) . عن ابى عبدالله (ع) قال: «قال رسول الله (ص) : من ابتلى بالقضاء فلا يقضى وهو غضبان» : كسى كه متصدى شغل قضاوت است نشايد كه در حال خشم و غضب قضاوت نمايد . (تهذيب:6/226)

غَضبى :

مؤنث غضبان . زن خشمگين .

غَضر :

غضرالله فلانا : خداوند وى را توانگر و فراخ حال ساخت پس از درويشى. غَضر : حبس و منع كردن كسى را .

غُضروف :

بافتى سخت و صلب و قابل ارتجاع و خم شدن ، نرم تر از استخوان و سخت تر از گوشت .

غَضن :

بازداشتن . ناتمام افكندن ناقه بچه خود را . هر چين و شكنى كه در لباس يا پيشانى باشد . ج : غضون .

غَضَنفَر :

شير بيشه ، نون آن زايد است . مرد ستبر جثه .

غَطّ :

غطّ الشىء فى الماء : فرو برد وى را در آب .

فقد روى انه نودى لقمان الحكيم ـ حين هدأت العيون ـ : الا نجعلك يا لقمان خليفة فى الارض ، تحكم بين الناس بالحق ؟ فقال لقمان : يا رب ! ان امرتنى افعل ، و ان خيرتنى اخترت العافية . قال : فنودى : يا لقمان ! وما عليك ان نجعلك خليفة فى الارض ، تحكم بين الناس بالحق ؟ فقال لقمان : يا رب ! ان ولّيت فعدلت فبالحرىّ ان انجو ، و ان اُخط طريق الحق تعرضت لسخطك ، و من ذا يا رب يتعرض لسخطك ؟! قال : فبعث الله تعالى اليه ملكا ، فغطّه فى الحكمة غطّاً . (مقنعة:721)

غطّ و غطيو : خرخر نمودن كسى كه در خواب است . و از اين معنى است حديث نزول وحى : «فاذا هو محمّر الوجه يغطّ» . (نهايه ابن اثير)

غِطاء :

پرده . پوشش . (الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى و كانوا لا يستطيعون سمعا) . (كهف:101)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «الحلم عطاء ساتر» (نهج : حكمت 424). در دعاء مأثور آمده: «واعوذبك من الذنوب التى تكشف الغطاء» در روايت آمده: گناهانى كه پرده از عيوب آدمى برميدارند عبارتند از: وام گرفتن بى آن كه نيت اداء آن داشته باشد، واسراف وريخته پاش در مخارج زندگى در راه باطل، وبخل وگرفتگى درباره مخارج زن وفرزند، وبداخلاقى، وكم بينشى، وبى قرارى وبى آرامى (يا ملالت وزود از پا نشستن)، واهانت به اهل دين وايمان نمودن. (مجمع البحرين)

غَطرَسَة :

فضيلت نهادن بر خود . اعجاب . بزرگمنشى كردن . به خشم آوردن كسى را .

غِطريس:

خودخواه، متكبر. ج : غطاريس. الظالم المتكبر . (مجمع البحرين)

غِطريف:

مهتر، سيد، آقا. ج : غطارفه و غطاريف .

غَطْفان:

بن قيس بن عيلان، از عدنانية، جدّى جاهلى است. از فرزندان او قبايلى بوجود آمدند، كه در پشت وادى القرى ودو كوه طىء سكنى داشتند. غزوه غطفان يا غزوه ذى امّر، از غزوات رسول خدا (ص) به «ذى امرّ» رجوع شود.

غِفار:

شاخه اى از قبيله كنانة. غِفار پدر اين قبيله از كنانه است، واو غفار بن بكر بن عبد منات بن كنانة است. از اين قبيله است ابوذر جندب بن جنادة، صحابى معروف.

غَفّار:

درگذرنده، بسيار پوشنده، نيك آمرزگار. (وانى لغفّار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدى) (طه:82). «من اسماء الله سبحانه، ومعناه: الساتر لذنوب عباده وعيوبهم، المتجاوز عن خطاياهم وذنوبهم. واصل الغفر التغطية» . (مجمع البحرين)

غَفر :

پوشانيدن گناه را و چشم پوشى نمودن از آن . غفر امر : اصلاح كار . پوشيدن چيزى را . پنهان كردن متاع در ظروف خود . شكم . چيزى مانند جوال .

غُفران:

آمرزيدن، آمرزش. (غفرانك ربنا) آمرزشت را خواستاريم اى خداوندگار ما (بقرة: 285). «من كبير او عد عليه نيرانه او صغير ارصد له غفرانه» . (نهج: خطبه1)

غَفْلَت:

بى توجه بودن، بى خبر گشتن، توجه نداشتن بچيزى. (اقترب للناس حسابهم وهم فى غفلة وهم معرضون)مردمان را حساب قيامت نزديك شد ولى آنان در غفلت بسر ميبرند واز آنچه در انتظارشان ميباشد روى گردانند . (انبياء:1)

پيغمبر (ص) فرمود: غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگونيهاى روزگار پند نگيرد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اهل دنيا به سوارانى ميمانند كه بخواب باشند وآنها را بجائى همى برند . (سفينة البحار)

از آن حضرت رسيده: «لا ينام عنكم وانتم فى غفلة ساهون» (نهج : خطبه 34). «اقولا بغير علم؟ وغفلة من غير ورع؟ وطمعا فى غير حق؟!» (نهج : خطبه 29). «فيالها حسرة على ذى غفلة ان يكون عمره عليه حجة» (نهج : خطبه 63). «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد» . (نهج : حكمت 216)

امام صادق (ع) فرمود: اگر دشمن (ما) شيطان است پس غفلت چرا؟ واگر مرگ حق وراست است پس شادى چرا؟! (بحار:73/157)

غَفور:

آمرزنده وپوشنده گناه. از صفات حضرت پروردگار است كه قريب نود بار در قرآن كريم آن را يادآور شده است.

غَفير :

آمرزيدن و پوشيدن خداى گناه كسى را . موى گردن و پس گردن و موى رخسار . بسيار . جمّ غفير : جماعت بسيار از خرد و كلان و وضيع و شريف .

غَفيرة :

غفران . پوشش . كثرت و زيادت .

غُفَيلَة :

تصغير غفلة . نام روز نيمه ماه رجب . نام نمازى است از نمازهاى نافله كه بين مغرب وعشاء گزارند: در ركعت اول بعد از حمد آيه (وذالنون اذ ذهب مغاضبا ...)ودر ركعت دوم پس از حمد آيه (وعنده مفاتح الغيب ...)

خوانده شود ودر قنوط اين دعا بخوانند «اللهم انى اسئلك بمفاتح الغيب التى لا يعلمها الا انت ان تصلى على محمد وآل محمد وان (اينجا حاجت خود را عرضه كند و) سپس بگويد: «اللهم انت ولىّ نعمتى والقادر على طلبتى تعلم حاجتى فاسئلك بحق محمد وآل محمد عليه وعليهم السلام لمّا قضيتها لى» از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين نماز بخواند آنچه را كه از خدا بخواهد به وى عطا كند . (بحار:87/96)

غِلّ:

عداوت، كينه، حقد. (ولا تعجل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا) خداوندا در دلهاى ما كينه مؤمنان قرار مده. (حشر:10)

اميرالمؤمنين (ع) در صفت ملائكة ميفرمايد: «ولم يفرقهم سوء التقاطع ولا تولاّهم غلّ التحاسد» . (نهج : خطبه 89)

در خطبه ديگر ميفرمايد: «قد اصطلحتم على الغل فيما بينكم ونبت المرعى على دمنكم، وتصافيتم على حب المال وتعاديتم فى كسب الاموال» نهج خطبه 131.

به «كينه» نيز رجوع شود.

غُلّ:

طوق آهنين وبند، بند دست وگردن. ج : اغلال. (وجعلنا الاغلال فى اعناق الذين كفروا) (سبأ: 33).

)

انا اعتدنا للكافرين سلاسل واغلالا وسعيرا)(انسان:4)

غَلاء :

گران شدن نرخ . گرانى نرخ . ضد رخص . رسول الله (ص) : «من جمع طعاما يتربص به الغلاء اربعين يوما فقد برىء من الله و برىء الله منه» . (بحار:62/290)

غَلاّب :

بسيار چيره دست . از صفات حضرت بارى تعالى .

غلاّت :

جمع غلّة . درآمد هر چيزى از حبوب ونقود وجز آن. غلاّت اربعه كه از اعيان زكويه است عبارتند از: گندم، جو، خرما ومويز.

غِلاظ :

جِ غليظ . درشتها . خشنها . ستبرها . (عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم) . (تحريم:6)

غلاف

(به هر سه حركت غين)

:

پوشش. آنچه بدان چيزى را بپوشانند ، مانند غلاف قاروره و غلاف سيف و جز آن .

غِلالَة :

بالشچه كه زنان بر سرين بندند تا كلان نمايند . ميخ كه هر دو سر حلقه را فراهم آرد . جامه اى كه متصل به بدن باشد .

غُلام :

پسر كه خطش دميده باشد . و بعضى گويند : از زمان ولادت تا آمدن جوانى . (قال انّى يكون لى غلام وقد بلغنى الكبر ...) (آل عمران:40) . (فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام ...) . (يوسف:19)

اميرالمؤمنين (ع) : «رأى الشيخ احبّ الىّ من جلد الغلام» (نهج : حكمت 86) . گاه از روى تحقير بزرگسال را نيز غلام خوانند ، مانند «غلام ثقيف» كه در سخنان اميرالمؤمنين (ع) در باره حجّاج آمده است . ج : غِلمَة ، اَغلِمَة ، غِلمان .

در تداول فارسى مطلق بنده مذكر را غلام گويند ، خواه كودك باشد و خواه جوان و خواه پير . به «برده» رجوع شود .

غُلاة :

جمع غالى، مثل جابى وجباة . گزافه گويان، گزافه گران.

غلوّ در امر: درگذشتن از حدّ آن وافراط وزياده روى در آن است، اين صفت از صفاتى است كه در اسلام نكوهيده ومذموم است، كه اين دين، مردم را به اعتدال وحفظ حدود دعوت ميكند; بخصوص اگر گزافه گرائى در امور اعتقاديه ومعتقدات باشد كه به كفر وزندقه مى انجامد، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:(يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم ولا تقولوا على الله الاّ الحق)(نساء:170). در حديث رسول (ص) آمده: «صنفان من امتى لا نصيب لهما فى الاسلام: الغلاة والقدرية».

در اصطلاح تاريخ: فرقه اى از منتسبين به اسلام مى باشند كه درباره اميرالمؤمنين على (ع) يا يكى از ائمه اهلبيت غلوّ كرده وآنها را از مرتبه واقعى خود فراتر برده خدا يا پيغمبر ميخوانند يا در ستايش آنها طريق افراط ميپيمايند. اين گروه در شمار گمراهان وكفار ميباشند.

شيخ مفيد (متوفى بسال 413 هـ ق) در تصحيح الاعتقاد (ص 63) در تعريف غلاة گويد: غلاة كه از متظاهرين باسلام اند كسانى هستند كه على اميرالمؤمنين وائمه دين يعنى ذرارى آن حضرت را بخدايى وپيغمبرى نسبت داده اند، وآنانرا از جهت فضل در دين ودنيا بپايه اى ستوده اند كه از حد گذشته است وطريق افراط پيموده اند. اين گروه در شمار گمراهان وكافرانند، وعلى (ع) فرمان كشتن وسوختن آنانرا صادر فرمود وائمه اطهار نيز در حق آنان بكفرو خروج از اسلام حكم كردند.

«ريشه عقايد غلاة»

عربستان وجزيره يعنى بلاد ميان دجله وفرات وشامات پيش از ظهور اسلام مركز طوايف مختلف عرب وغير عرب ومحل بروز وتصادم عقايد واديان گوناگون از بت پرستى ويهوديت ومسيحيت وآيين هاى ايرانيان از زردشتى ومانوى ومزدكى وديگر اديان رايج آن زمان بود. در چنين محيطى ناچار بايد ظهور مذاهب مختلف ديگر را انتظار داشت. پس اگر ملل ونحل نويسانى مانند ابو محمد نوبختى وشهرستانى بگويند كه عقايد وآراء غلاة اسلام از ريشه خرم دينى ومزدكى ودهرى است وشبهات واهواء آنان از مذاهب حلوليه وتناسخيه ومخصوصاً يهود ونصارى مأخوذ است (ملل ونحل شهرستانى : 81). نبايد گفته آنانرا تكذيب كرد، زيرا نشانه هاى اين تأثير بطور روشن وآشكار در آراء وعقايد اين فرقه ها ديده ميشود. مثلا بقول شهرستانى همچنانكه يهود خالق را بخلق ونصارى خلق را بخالق تشبيه كرده اند غلاة نيز در آراء وعقايد از اين دو نوع رأى وعقيده بى نصيب نمانده اند، ليكن بايد توجه داشت كه بعضى از فرق غلاة خاصه فرقه هايى كه گردانندگان وزعماى آنها ايرانى بوده اند يا فرقه هايى كه در ايران ظهور كرده يا نمو وتوسعه يافته اند مقصود پنهانى ديگرى نيز داشته اند، وآن احياى آيين ايران قديم وشايد تضعيف اسلام بوسيله ايجاد اختلاف وتشتت آراء بوده است. اما در عين حال بايد بدين نكته متوجه بود كه وجود شباهت در عقايد وآراء مادام كه با قرائن ديگرى توأم نباشد به تنهايى نمى تواند دليل اخذ واقتباس باشد، ومتأسفانه بعضى از محققان مسيحى يا منتسبين باين دين خواسته اند عقايد غلاة، خاصه على اللهيان را از اصل مسيحى جلوه دهند، چنانكه ميرزا كرم نامى كه احتمالا بآيين مسيحيت درآمده است، در كتاب خود كه بزبان انگليسى است ودر مجموعه «دنياى اسلام» بنام على اللهيان است در صفحات 73 ـ 78 از وجود بعضى شباهتها استفاده ميكند ومذهب فرقه على اللهى را متأثر از مسيحيت ميداند. موارد مشابهت در مورد سه روز روزه وسرودهاى مذهبى وتعدد زوجات وجز آنهاست، ولى بنظر بعضى از محققان اين قول درست نيست.

«فرق غلاة»

غاليان درباره على بن ابى طالب وساير ائمه واشخاص ديگر وكسانى كه درباره خود غلو كرده اند مشتمل بر اصناف وفرق بسيارى هستند كه در اينجا بترتيب حروف تهجى مشهوران آنها را ذكر ميكنيم:

آل مشعشع، ابحيه، احمديه، اخيه، ازدريه، اسحاقيه، اسحاقيه حارثيه، اسماعيليه، امريه، اهل حق، بابكيه (= اباحيه)، باطنيه (= اسماعيليه)، بدعيه، بركوكيه، بزيغيه، بشيريه، بكتاشى، بومسيلميه. بلاليه، بيانيه، تعليميه (= اسماعيليه وباطنيه)، تميميه، تناسخيه، جناحيه، جواربيه، حابطيه (يا حاوطيه)، حارثيه (= اسحاقيه)، حدثيه، حربيه، حروفيه، حلاجيه، حلمانيه، حلوليه، حماريه، خابطيه (يا حابطيه)، خرميه (= ابحيه)، خطابيه، خطابيه مطلقه، خلاليه، ذماميه، ذميه، راونديه، رجعيه، رزاميه، زراريه (= تميميه)، سبائيه، سبعيه ( = اسماعيليه وباطنيه وتعليميه)، سپيد جامگان، سرخ جامگان، سلمانيه، سمنيه، شريعيه، شريكيه، شلمغانيه، عزاقريه (= شلمغانيه)، علويه، عليائيه (يا علياويه)، على اللهيان، عميريه، عينيه، غماميه، قاديانيه، قرامطه (= اسماعيليه وباطنيه وتعليميه وسبعيه) كاكائيه (= اخيه)، كامليه، كربيه، كسفيه، كيسانيه، مازياريه (= اباحيه)، مانويه، مباركيه، بيضيه (= سپيدجامگان)، متنبئين، محمديه (از عليائيه)، محمديه (از مغيريه)، محمره (= سرخ جامگان)، مختاريه، مخطئه، مخمسه، مزدكيه، مسيلميه، مشبهه، مشعشعيه (= آل مشعشع)، معمريه، مغيريه، مفضليه، مفوضه، مقنعيه (= سپيد جامگان ومبيضه)، ملاحده (= اسماعيليه وباطنيه وتعليميه وسبعيه وقرامطه)، منصوريه (= كسفيه)، موسويه، ميمونيه، ميميه، ناووسيه، نصيريه، نميريه، هاشميه، هشاميه، يزيديه ويعقوبيه. (از رساله دكترى آقاى دكتر گلشن بنام «غلو وغلاة» باختصار).

«روايات مربوطه»

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «هلك فىّ رجلان: محبّ غالّ ومبغض قالّ» دو كس در امر من تباه شدند: دوست زياده رو ودشمن معاند. (نهج حكمت 113). در سخن ديگر فرمود: درباره ما از حد بندگى تجاوز منمائيد وهر چه ميگوئيد بگوئيد واز گزافه گوئى بپرهيزيد چنانكه نصارى كردند، ومن از گزافه گو بيزارم.

هشام بن حكم گويد: از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود: مغيرة بن شعبه تعمد داشت كه به پدرم دروغ ببندد چه ياران او با اصحاب پدرم در تماس بودند وآنان كتب حديث را از ياران آن حضرت ميگرفتند وبمغيره ميدادند واو كفر وزندقه را در آن كتب ميآميخت وبه پدرم نسبت ميداد سپس بياران خويش ميگفت آنها را در ميان شيعه نشر دهند، وهر حديث مشتمل بر غلوكه در احاديث پدرم ديده شود از آن احاديث است.

دانشمندى در مجلس مأمون از حضرت رضا (ع) پرسيد بچه نشانى مدعى امامت را ميتوان تصديق نمود؟ فرمود: به نص ودليل (از جانب خدا وپيغمبر). وى گفت: نشانه هائى كه در وجود امام ميباشد چيست؟ فرمود: علم او واجابت دعايش. گفت: بچه راهى از آينده خبر ميدهيد؟ فرمود: اين عهدنامه اى است كه از جانب پيغمبر (ص) بما رسيده. عرض كرد: چگونه از دلهاى مردم خبر ميدهيد؟ فرمود: مگر نشنيده اى كه پيغمبر (ص) فرموده: «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»؟ هر مؤمن بحسب ايمان وبصيرت وعلمش فراست دارد وخداوند آن را بحد كمال بما عطا فرموده است ... وخداوند عزوجل ما را به روحى مقدس وپاك يارى داده كه آن روح فرشته نباشد وبا هيچيك از گذشتگان نبوده جز حضرت ختمى مرتبت وما ائمه، وآن رابطى است ميان ما وخدا. مأمون گفت: كسانى درباره شما غلو وزياده روى ميكنند!! حضرت فرمود: پدرانم از حضرت رسول (ص)نقل كرده اند كه فرمود: مرا بيش از مقام ومنزلتم بالا مبريد كه خداوند پيش از آنكه مرا مقام نبوت دهد بنده خويش كرده. وعلى (ع) ميفرمود: دو گروه در باره من تباه گشتند بى آنكه من در اين باره تقصيرى داشته باشم: دوستى كه در حق من زياده روى كند ودشمنى كه حقيقت مرا ناديده گيرد.

امام صادق (ع) فرمود از پدران خود از اميرالمؤمنين (ع) روايت كند كه رسول خدا به وى فرمود: اى على تو در امت من به عيسى بن مريم ميمانى كه قومش سه فرقه شدند: گروهى مؤمن كه آنان حواريون بودند، وگروهى با وى دشمن شدند وآنها جهودان بودند، وگروهى در حق او گزافه گوئى كردند واز ايمان خارج شدند، امت من نيز درباره تو سه فرقه شوند: گروهى از تو پيروى نمايند وآنان مؤمنان باشند، وگروهى با تو دشمنى كنند وگروهى درباره ات گزافه گوئى وغلو نمايند، وتو وشيعيان ودوستان شيعيانت در بهشت باشيد ودشمنانت وگزافه گويان در حقت اهل آتش.

back page fehrest page next page