امام صادق (ع) به پيروان خويش سفارش نمود كه جوانانتان را از غلاة بدور داريد كه غلاة بدترين خلق خدا ميباشند، عظمت خدا را كوچك كنند وبندگان را خدا خوانند، بخدا سوگند كه غلاة از يهود ونصارى ومشركين بدترند. اميرالمؤمنين(ع) ميگفت: خداوندا من از غلاة بيزارم چنانكه عيسى بن مريم از نصارى بيزار است، خداوندا آنها را هرگز يارى مكن . (بحار:2/250 و4/303 و 25/134 ـ 266)
به «على الّلهى» نيز رجوع شود.
غَلَب:
مصدر، يعنى چيره شدن. در آيه: (وهم من بعد غلبهم سيغلبون) مصدر اضافه بمفعول خود شده، يعنى روميان پس از پيروز شدن فارسيان بر آنها باز به پيروزى ميرسند.
غُلب :
جمع غَلْباء واغلب . انبوهان، ستبر گردنان، (وحدائق غلباً): بوستانهاى انبوه.
غَلَط:
نشناختن وجه صواب در امرى، خطا كردن در سخن يا حساب يا نوشتن.
غِلظَت:
درشتى، ستبرى. درشتى وبدخوئى وبد زبانى، در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزند آمده: «ولن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك» ودر برابر آنكه با تو درشتى كند نرمش نشان ده، كه بسا ديرى نشود كه با تو نرم گردد ورام تو شود. (نهج : نامه 31)
غُلغُلَة
(مصدر) : درآمدن، داخل شدن در چيزى به رنج وسختى. نفوذ وتخلل آب در درخت.
غَلف :
در غلاف كردن . غاليه كردن موى ريش را .
غَلَف :
بى ختنه ماندگى و اغلف بودن مرد .
غُلف :
جِ غلاف . (و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤمنون)(بقرة:88) . جِ اغلف و غلفاء .
غَلق :
بستن در را . بسته بودن باب . فضاى محصور . ج : اغلاق .
غَلَق :
بسته شدن گره چنان كه باز نتواند شد . خشم گرفتن . چوبى كه بدان در را ببندند و به فارسى كليدانه گويند ، كلون . ج : اغلاق .
غَلِق :
سخن دشوار و مشكل .
غَلَم :
چيره شدن شهوت بر مرد .
غِلمان :
جِ غلام . پسران امرد، خدمتكاران بهشتى بصورت امرد.
(ويطوف عليهم غلمان لهم كانهم لؤلؤ مكنون) نوجوانانى چون مرواريد نهفته پيرامون آنها (بهشتيان) بگردند وآنها را خدمت كنند. (طور: 24)
از اميرالمؤمنين (ع) در تفسير «يطوف عليهم ولدان مخلدون» آمده كه ولدان همان كودكان اهل دنيا باشند ( كه در كودكى بميرند) اينان حسناتى ندارند كه مستحق پاداشى بوند وگناهى مرتكب نگشته كه كيفر گردند لذا خداوند آنها را اين مرتبت دهد (كه بهشتيان را خدمت كنند).
از حضرت رسول (ص) راجع باطفال مشركين سؤال شد فرمود: آنها خدمتكاران اهل بهشتند كه بصورت ولدان در خدمت بهشتيان درآيند. زراره گويد: بامام صادق (ع) عرض كردم: چه ميفرمائيد درباره كودكانى كه پيش از بلوغ بميرند؟ فرمود: از پيغمبر (ص) در اين باره سؤال شد فرمود: خداوند بهتر ميداند كه اگر ميماندند چه ميكردند. سپس حضرت رو بمن كرد و فرمود: اى زراره آيا ميدانى مراد پيغمبر(ص) از اين جمله چه بود؟ عرض كردم: خير. فرمود: مراد حضرت آن است كه شما لب از اين سؤال ببنديد ودرباره اينها سخنى نگوئيد وعلمش را بخدا محول سازيد . (بحار:5/291)
غُلُوّ :
درگذشتن از حد ، گزافكارى ، گزافه ، مبالغه . (قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق ...) : بگو اى اهل كتاب در دينتان به گزافه مگرائيد . (مائدة:77)
غلو در اصطلاح اصحاب اديان و ارباب ملل و نحل : اعتقاد به الوهيت بشر از جهتى از جهات خدائى يا صفتى از صفات الهى . به تعبير ديگر ، غلو در اسلام عبارت است از اعتقاد به خدائى پيغمبر و ائمه و افراد ديگر از هر جهت و هر صفت ، يا ايمان به شرك ايشان به خدا در معبوديت يا در آفرينش خلق و اعطاى روزى و جز اينها ، يا در صفات ذاتى خداوند مانند قدرت و علم و حكمت ، يا اعتقاد به اينكه خداوند در آن افراد حلول كرده يا با آنان متحد شده است ، يا آنكه آنان بدون وحى و الهام ربانى به امور غيبى آگاهند ، يا قول به اينكه ائمه پيغمبران خدا هستند ، يا قول به اينكه معرفت و شناسائى آنها از بنده اسقاط تكليف مى كند و او را از طاعت خداوند بى نياز مى سازد و تكليف ترك معاصى را از او برمى دارد .
مرحوم شيخ صدوق در كتاب «اعتقادات» كه مبين عقايد شيعه است مى گويد : اعتقاد ما در باره اهل غلوّ (گزافه گويان در باره ائمه) و مُفَوِّضه (كسانى كه معتقدند خداوند ، آفرينش و روزى و ... را به حضرات ائمه معصومين واگذار نموده) آن است كه اينها كافر به خداوند جليل مى باشند و اينان از يهود و نصارى و مجوس و قدريه (قائلين به جبر) و حروريه (خوارج) و از هر بدعتگذارى بدترند ، و اين كه خداوند ، اين گروه را از هر گروه و فرقه اى حقيرتر و بى مقدارتر دانسته ، كه فرمود : (ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب و الحكم و النبوّة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله ولكن كانوا ربّانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون * ولا يامركم ان تتخذوا الملائكة و النبيّين اربابا ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون) (آل عمران:79 ـ 80) . و فرمود : (لا تغلوا فى دينكم ولا تقولوا على الله الاّ الحق) . (نساء:171)
و اعتقاد ما در باره پيغمبر اسلام و اوصياء معصوم آن حضرت آن است كه همه آنها جز مهدى منتظر (كه هنوز عمر شريفش به انتها نرسيده) همه از دار دنيا رفته و به مرگ شهادت (يا حتف انف) عمرشان در اين جهان به پايان رسيده ـ سپس مرحوم صدوق به كيفيت شهادت و درگذشت هر يك از معصومين اشاره مى كند و مى گويد : همه اينها به حقيقت دار فانى را وداع گفته و اين چنين نيست كه به ظاهر مرده باشند و در حقيقت در قيد حيات باشند ، و هر كه بر اين عقيده باشد در واقع گفته خود آنها را دروغ شمرده است ، كه آنها خود به مرگ خود خبر داده اند .
و حضرت رضا (ع) در دعاى خود مى گفت : «اللهم انّى أبرأ اليك من الحول والقوّة ولا حول ولا قوّة الا بك ، اللهم انّى اعوذ بك و أبرأ اليك من الذين ادّعوا لنا ما ليس لنا بحق ، اللهم انّى أبرأ اليك من الذين قالوا فينا ما لم نقله فى أنفسنا ، اللهم لك الخلق و منك الرزق و ايّاك نعبد و ايّاك نستعين ، اللهم أنت خالقنا و خالق آبائنا الاولين و آبائنا الآخرين ، اللهم لا تليق الربوبية الا بك ولا تصلح الالهيّة الا لك ، فالعن النصارى الذين صغّروا عظمتك و العن المضاهئين لقولهم من بريّتك .
الّلهم انّا عبيدك و أبناء عبيدك لا نملك لأنفسنا نفعاً و لا ضراً ولا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً ، الّلهم من زعم أنّا أرباب فنحن منه براء ، ومن زعم أنّ الينا الخلق و علينا الرزق فنحن اليك منه براء كبراءة عيسى بن مريم من النصارى ، اللهم انّا لم ندعهم الى ما يزعمون ، فلا تؤاخذنا بما يقولون ، و اغفر لنا ما يزعمون ربّ لا تذر على الأرض من الكافرين ديّارا انّك ان تذرهم يضلوا عبادك ولا يلدوا الا فاجراً كفّاراً» .
از زرارة بن اعين نقل شده كه گفت : به امام صادق (ع) عرض كردم : يكى از فرزندان عبدالله بن سبأ قائل به تفويض مى باشد . حضرت فرمود : تفويض چيست ؟ گفتم : مى گويند : خداوند عز و جل ، محمد(ص) و على (ع) را آفريد و سپس ، كار را به آن دو واگذار نمود ، پس آنها آفريدند و روزى دادند و زنده نمودند و ميرانيدند . حضرت فرمود : دشمن خدا دروغ گفته ، چون به نزد او بازگشتى اين آيه از سوره مباركه رعد را برايش بخوان : (ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخق عليهم قل الله خالق كلّ شىء وهو الواحد القهّار)(رعد:16) . من چون به نزد آن مرد بازگشتم سخن حضرت را برايش بازگفتم و آيه را برايش تلاوت نمودم ، آنچنان سكوت محكوميت بر او حاكم گشت كه گوئى قُلوه سنگى به گلويش افكندم .
آرى خداوند امر دينش را به پيغمبرش تفويض نموده كه فرمود : (وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)(حشر:7) . چنان كه اوصياء معصومش را نيز بدين تشريف مشرف داشته است . (عقايد صدوق:71)
«تأثير غلو و افكار غلاة در ادبيات»
غلو را مى توان بر سه قسم تقسيم كرد :
1 ـ غلو الحاد .
2 ـ غلو تصوف .
3 ـ غلو شعر و احساسات (يا غلو ادبى) .
غلو الحاد از نوع غلو عبدالله بن سبا در حق على بن ابى طالب است كه به آن حضرت گفت : «انت انت» يعنى انت الاله ، و مباحث تأليه ، تجلى ، ظهور ، اتحاد (وحدت وجود) ، حلول تناسخ ، فرشته پرستى ، اقانيم ثلاثه و جز آنها از قبيل غلو الحاد محسوب مى شوند (رجوع به يكايك موارد مزبور شود) .
غلو تصوف از قبيل گفته حسين بن منصور حلاج كه دم از «اناالحق» مى زد ، و سخن ابوسعيد ابوالخير كه مى گفت «ليس فى جبتى سوى الله» ، و گفته بايزيد بسطامى كه «سبحانى ما اعظم شأنى» ورد زبانش بود. اما غلو شعر و احساسات ـ در اكثر مواردى كه غلو به نظر دينى و اعتقادى مى آيد ممكن است سرچشمه اش غليان احساسات و طغيان عواطف باشد ، چنانكه بسيارى از گويندگان شيعه در وصف ائمه عموماً و على بن ابى طالب خصوصاً اشعارى ساخته و سخنانى بر زبان رانده اند كه بوى كفر و غلو از آنها استشمام مى شود ، ليكن با استقصا در ديوان شاعر حتى با تفحص و دقت در همان قصيده مى بينيم كه شاعر غالى نيست ، و اشعار او كه متضمن غلو است از روى عقيده نيست بلكه مبتنى بر احساسات و عواطف است ، البته در برابر اين دسته از شعرا گويندگانى هستند كه غلو در باره ائمه عقيده دينى آنان بوده ، و اعتقادات مذهبى خود را به لباس نظم در آورده اند . بنابر اين همچنانكه دليل خطابى و شعرى جاى دليل منطقى و عقلى را نمى تواند بگيرد ، از روى احساسات و افكار شاعرانه گوينده نيز نمى توان حكم كرد كه فلان گفتار عقيده دينى گوينده است مگر آنكه گوينده به طور صريح عقيده دينى خود را در مواردى چند بيان كرده باشد ، و اساساً چنانكه بيشتر گفته شد مبالغه و اغراق و غلو از عناوين محسنات شعرى و از صنعتهاى عادى كلام منظوم است ، و مقصود نظامى از بيت معروف :
در شعر مپيچ و در فن اوچون اكذب اوست احسن او
كه در نصيحت به فرزند خود گفته است اشاره به همين نوع از صنايع شعرى است ، و در ادب عرب نيز آمده است : «احسن الشعر اكذبه و اعذبه اكذبه» . (انوار الربيع : 506)
مردم نيز در گفتگوهاى عادى و روزمره خود الفاظ و اصطلاحاتى بكار مى برند كه اگر معنى حقيقى آن الفاظ مراد باشد همه كفر و غلو است مانند قبله گاهى براى تجليل مقام پدر ، و لفظ پرستش و پرستيدن براى بيان شدت محبت و نظاير آن .
غُلواء
، غُلَواء : غلوّ . از حد درگذشتن و به گزافه رفتن .
غُلَواء :
آغاز جوانى و نشاط آن . (المنجد)
غُلُول:
خيانت در غنيمت جنگى وربودن بخشى از آن به پنهانى. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) در حالى كه كنار غنايم حنين ايستاده بود. فرمود: اى مردم غلول وخيانت باموال غنيمت در اين جهان عار ودر آخرت آتش دوزخ وخشم خداوند است، اگر كسى سوزنى يا نخى را بخيانت برده برگرداند. در اين حال يكى از انصار آمد كه بسته نخى از مو بدست داشت، گفت: يا رسول الله اين را برداشتم كه پالان شترم را بدان بدوزم. فرمود: من حق خود را كه يك پنجم آن باشد بتو بخشيدم. وى گفت: حال كه چنين است اين را نخواستم، ونخها را بيفكند ورفت.
در تفسير قمى آمده كه در ميان غنايم بدر قطيفه سرخ رنگى بود، ناگهان مفقود شد، يكى از اصحاب گفت: آن قطيفه چه شد، نكند پيغمبر آن را برداشته باشد؟ در اين حال اين آيه نازل شد (وما كان لنبىّ ان يغلّ)در اين بين مردى نزد پيغمبر (ص) آمد وگفت: فلان آن قطيفه را دزديده ودر فلان جا آن را بزير خاك پنهان كرده است. حضرت فرمود زمين را كاويدند وآن را بيرون آوردند . (بحار:28/174 و19/268)
غَلْوَة:
تير پرتاب، وآن بيست وپنج يك فرسخ تام است.
غَلِّة:
درآمد هر چيزى از حبوب ونقود و جز آن، ودرآمد كرايه مكان ومانند آن. غلاّت: حبوبات از قبيل گندم وجو وبرنج. غلاّت اربع در اصطلاح شرع كه مشمول قانون زكاتند عبارتند از: گندم وجو وخرما ومويز.
غَلى:
جوشيدن. (انّ شجرة الزقّوم طعام الا ثيم * كالمهل يغلى فى البطون كغلى الحميم)درخت زقوم خوراك گناهكار است. بسان روغن جوشان ـ يا فلز مذاب ـ در شكمها ميجوشد همچون جوشيدن آب جوشان. (دخان 43 ـ 46)
غَلَيان :
جوش . جوشش . جوشيدن ديگ و جز آن . حمّاد عن ابى عبدالله (ع) قال : سألته عن شرب العصير ، قال : «تشرب ما لم يغلُ ، فاذا غلا فلا تشربه» . قال : قلت : جعلت فداك ، اىّ شىء الغليان ؟ قال : «القلب» . (بحار:66/510)
غَليظ :
ستبر . خشن . سخت . شديد . عذاب غليظ : عذابى سخت دردناك . (و نجّيناهم من عذاب غليظ) (هود:58) . استوار و محكم : (و اخذن منهم ميثاقا غليظا)(نساء:21) . ثوب غليظ : جامه درشت ، مقابل لطيف . غبار غليظ : تيره گرد. ج : غِلاظ : (عليها ملائكة غلاظ شداد) . (تحريم:6)
غَلِيل :
تشنگى ، يا سوزش آن . سوزش درون . در سخن اميرالمؤمنين (ع) هنگام دفن فاطمه (ع) و خطاب به روح رسول الله(ص) : «فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا» . (بحار:43/193 از كافى)
غَمّ
(مصدر) : پوشانيدن . غمّه : غطّاه . غمّ القمر النجوم : ماه ، نور ستارگان را پوشانيد . اندوهگين ساختن .
غَمّ :
اسم مصدر، ج : غُموم ، اندوه. اميرالمؤمنين در صفات مؤمن ميفرمايد: «... طويل غمّه، بعيد همّه ...» (نهج : حكمت 325). ودر مقام پند وتزهيد از دنيا وعلائق آن ميفرمايد: «... فغضّوا عنكم عباد الله غمومها واشغالها لما ايقنتم به من فراقها ...» . (نهج : خطبه 159)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون سپاه غم بتو هجوم آورد آنها را بتصميمها (ى مردانه) بر صبر وشكيبائى ويقين نيكو (بخدا) از خويش بران . (نهج : نامه 31)
امام صادق (ع) فرمود: چون امرى شما را اندوهگين ساخت بگوئيد: «لا حول ولا قوة الاّ بالله العلى العظيم».
امام باقر (ع) فرمود: در كتاب على بن الحسين (ع) خواندم كه مؤمن شب وروز در اندوه بسر ميبرد وجز اين او را اصلاح نكند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: نه هرگز بمال وثروت دنيا شادمان شو ونه بر تهيدستى وگرفتارى غمناك، كه زر را به آتش آزمايند ومؤمن را به بلا . (غرر الحكم)
وفرمود: يقين بهترين زداينده غمها است. عيسى بن مريم (ع) فرمود: بدانيد كه ريشه هرگناه محبت دنيا است وبسا شهوت رانى كه صاحبش را باندوه دور ودراز فرو برد.
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه هر كه غم واندوه بر او چيره گردد راحت از او رخت بربندد.
وفرمود: غم واندوه نيمى از پيرى است. از امام حسين (ع) سؤال شد: عقل چيست؟ فرمود: لاجرعه غصه سركشيدن تا بفرصت دست يافتن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هيچگاه غم روزى كه نيامده بر روزى كه در آنى ميفكن (غم فردا را امروز مخور) كه اگر آن روز از عمر تو باشد خدا روزيت را بدهد.
امام صادق (ع) فرمود: چون بنده گناهش افزون بود واعمال نيكى نداشته باشد كه آنها را نابود سازد خداوند او را بغم واندوه مبتلى كند كه كفاره گناهانش گردد.
رسول اكرم (ص) فرمود: همواره غم واندوه ملازم مؤمن باشد تا چون او را رها كند دگر گناهى بر او نمانده باشد . (بحار:93 و72 و77 و14 و75 و1 و103 و67)
غَمّاء :
غم و اندوه . مؤنث اَغَمّ . زنى كه موى جلوى سرش به پيشانيش ريخته وسرازير باشد. شب غمّاء: شبى كه هلال آن ناپديد باشد.
غَمائم :
جِ غمامة . ابرها. غَمائم النور: ابرهاى نور افشان. مرحوم طبرسى گفته: غمائم نور در بنى اسرائيل چنان بود كه ابر در روز بر آنها سايه ميافكند واز گرمى آفتاب پناهشان ميداد ودر شب بصورت عمودى از نور به آنها روشنائى ميداد . (بحار:90/110)
غَمام :
ابر . يك قطعه آن را غمامة گويند. از غمّ به معنى پوشانيدن ، چه ابر آسمان را مى پوشاند . (و ظلّلنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المنّ و السلوى ...) . (بقره:57)
غِمد:
نيام شمشير وكارد، غلاف شمشير ومانند آن، ج : اغماد. «و قلقلوا السيوف فى اغمادها قبل سلّها» . (نهج : خطبه 65)
غَمر :
پوشيدن آب و فراگرفتن آن چيزى را . آب بسيار . در مثل است : فرّ من الضحل فوقع فى الغمر . از اين است غامر كه به زمين آب فراگرفته گويند .
چربش آلوده . عن رسول الله (ص) : «لا تذروا منديل الغمر فى البيت ، فانه مربض للشيطان» (بحار:76/176) . «اغسلوا صبيانكم من الغمر ، فان الشيطان يشم الغمر فيفزع الصبى فى رقاده ...» (بحار:76/187). گروه مردم از هرجا .
غَمز:
در خستن بدست وسخت افشردن، فشردن. فرو بردن سوزن ومانند آن. به چشم اشاره كردن. چشمك زدن.
غَمس:
فرو بردن در آب ومانند آن. اميرالمؤمنين (ع) در عجيب خلقت طاووس ميفرمايد: «فمنها مغموس فى قالب لون لا يشوبه غير لون ما غُمِس فيه، ومنها مغموس فى لون صبغ قد طُوِّقَ بخلاف ما صُبغ به» . (نهج : خطبه 164)
غَمض:
پنهان ساختن، چشم پوشى كردن. چشم پوشى. (ولا تيّمموا الخبيث منه تنفقون ولستم بآخذيه الاّ ان تغمضوا فيه)در انفاق مال، بخش زبون آن را كه خود بدون چشم پوشى آن را نمى ستانيد منظور مكنيد. (بقرة: 267)
غمگين :
اندوهناك . پژمان . كظيم . مغموم . كئيب .
غَمُوص:
سخت دروغگوى. يمين غموص: سوگندى كه عمداً بدروغ ادا شود.
غُموُم:
جمع غمّ.
غُمَّة:
حيرت وشبهة، مبهم ومشتبه.
غِنا :
غِنى ، غَناء وغُنيان ، توانگرى وبى نيازى، بى نياز شدن. اميرالمؤمنين (ع) در صفات جلال وجمال حضرت ذوالجلال ميفرمايد: «كل شىء خاضع له وكل شىء قائم به، غنى كل فقير وغز كل ذليل ...» (نهج: خطبه 108). در صفات متقين مى فرمايد: «فمن علامة احدهم انك ترى له قوة فى دين وحزما فى لين وحرصا فى علم وعلما فى حلم وقصدا فى غنى وخشوعا فى عبادة ...» (نهج : خطبه 191). وفرمود «لا غنى كالعقل ولا فقر كالجهل ...» (نهج : حكمت 51) وفرمود: «الغنى فى الغربة وطن، والفقر فى الوطن غربة» (نهج : حكمت 53). به «غِنى» نيز رجوع شود .
غِناء:
سرود، آواز خوش، آواز طرب انگيز، خنياگرى، كشش آواز كه مشتمل بر ترجيع مطرب باشد يا آنچه در عرف غنا گويند خواه در شعر باشد يا نثر يا قرآن وجز آن. در تعريف غناء حرام از نظر شيعه اختلاف است، به «آواز خوانى» در اين كتاب رجوع شود.
«حكم شرعى غناء از نظر اهل سنت»
صاحب معالم القربة فى احكام الحسبة (ص 212) گويد: سماع عود وچنگ وطنبور ومزمار وآنچه بشادى بنوازند حرام است اما سماع دف اگر چه جلجل نداشته باشد مباح است وطبل با همه انواع آن در حكم دف است جز كوبه، وآن طبل درازى است كه وسط آن تنگ ودو طرف آن پهن ومعروف بطبل سودان است. واما سماع شبابه، مكروه است واما سماع غناء، در آن اختلاف كرده اند: اهل حجاز آنرا مباح ميدانند واز شافعى ومالك وابو حنيفه كراهيت آن نقل شده واينان آنرا مباح على الاطلاق يا حرام على الاطلاق نميشمارند بلكه حد متوسط را برگزيده مكروه دانسته اند. دليل كسانى كه به اباحت معتقدند حديث مروى از رسول خداست كه: بر كنيزى از آن حسان بن ثابت گذشت واين كنيز آواز ميخواند گفت: آيا بر من حرجى است كه بلهو مشغول باشم؟ رسول خدا فرمود: حرجى نيست ان شاءالله. وعمر بن خطاب گفت: غناء توشه شخص مشتاق است، ووى بهنگام خلوت در خانه خود ترنم ميكرد. عثمان دو كنيز داشت كه هنگام شب براى او آواز ميخواندند چون وقت استغفار ميرسيد بآنان ميگفت: خاموش باشيد. واينها همه بشرطى است كه زياده روى ومداومت نكنند. معتقدان به حرمت از آيه (ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله) استدلال كرده اند، بقولى لهو حديث همان غناء وبقول ديگر فروش زنان آوازه خوان است. واما حكم كسى كه بغناء گوش دهد هرگاه دأب وى باشد وبدان مشهور گردد ودر بازارها وراهها بدان استماع كند شهادت وى پذيرفته نيست واگر در خلوت براى تفرج خاطر آنرا بشنود عادل است وشهادتش پذيرفته ميشود، واگر كسى كنيزانى آوازه خوان خريدارى كند در صورتيكه زياده روى وتجاهر نكند مانعى نيست وهر گاه اين كار را بقصد كسب انجام دهد ومردم آن كنيزكان را بخانه هاى خود بخوانند وى مردود الشهاده است، واين عمل از گناهان صغيره است نه كبيره، انتهى.
«حكم شرعى غناء از نظر شيعه»
در كتاب فقه وتجارت تأليف ذو المجدين (ص 46 تا 49) چنين آمده:
فقها در تعريف غناء گفته اند: «انه الصوت المشتمل على الترجيع المطرب»، طرب نوعى خفت وسبكى در نفس است كه از شدت شادى يا غم پيدا ميشود، وصوت مطرب آنست كه اين حال را در انسان پديد مى آورد باين معنى كه مقتضى حدوث خفت است ولو فعلا بجهتى موجب سبكى نباشد، ومراد از ترجيع، تردد صوت است در حلق ودهان با وزنهاى مخصوص، خلاصه آنكه غناء صوتى مناسب با آلات لهو وضرب ورقص است. اما حكم آن حرمت است اعم از اينكه كلام وشعر كه بآن تغنى ميكنند متضمن معناى حق يا باطل باشد.
دليل حرمت قسم دوم (متضمن معناى باطل) وجود اخبار كثير وبر حسب ادعاء بعضى، اخبار متواتر است. از آن جمله اخبارى است كه در تفسير قول زور در آيه: (فاجتنبوا قول الزور) (حج:30) وآيه (لا يشهدون الزور) (فرقان:72) آمده است، ودليل حرمت قسم اول (تغنى بكلام وشعر متضمن معناى حق) نيز اخبارى است از قبيل خبر عبدالاعلى: قال: سألت اباعبدالله(ع) انهم يزعمون ان رسول الله رخص فى أن يقال: جئناكم جئناكم، حيونا حيونا نحيكم. فقال: «كذبوا». ودر باقى روايت، آن حضرت، ترخيص رسول خدا را در سرودن كلام مزبور بسختى انكار كرده است ومعلوم است كه اين كلام متضمن باطل نيست وبنابر اين وجهى براى انكار مشدد حضرت نيست مگر از جهت كيفيت صوت در اين كلام. وهمچنين اخبار بسيارى نيز بر حرمت قسم دوم دلالت ميكنند ووجه حرمت اينست كه آنرا جزء لهو وباطل شمرده اند (مورد استناد اخبار مزبور، آيه: (من الناس من يشترى لهو الحديث) وجز آنست).
نتيجه بحث اينست كه در حرمت غناء فرقى ميان سخن حق وباطل واينكه ايجاد اين كيفيت در قراءت قرآن يا خواندن مراثى باشد نيست، ولى بعضى غناء در مراثى را روا دانسته، ويا چنين پنداشته اند كه غناء بر مراثى صدق نمى كند ، و اين مردود است ودليل آن در ضمن مطالب گذشته بيان شد، وبعضى گفته اند: ادله حرمت غناء با ادله استحباب ابكاء وذكر مراثى تخصيص يافته است، اين نيز مردود است بجهت عدم مقاومت ادله مستحبات با ادله محرمات، خصوصاً محرمى كه مقدمه فعل مستحبى باشد، زيرا كسى عمل زنا را از لحاظ اينكه مقدمه ادخال سرور در دل مؤمن است جايز نمى شمارد.
بعضى از فقهاى بزرگ در حرمت غناء اختلاف كرده اند، از جمله صاحب كفايه ومحدث كاشانى را رأى ديگر است وآن اينكه حرمت غناء مخصوص است بجايى كه با حرام ديگر مجتمع باشد مثل زدن تار ورقص ووارد شدن مردان بر زنان ومانند آن، ومرجع اين قول، قول بعدم حرمت غناء است من حيث هو. خلاصه دليل اينان آنست كه قدر متيقن از ادله حرمت غناء، غناء متعارف در زمان خلفاى عباسى است وتغنى آنان بنحوى بود كه بآن اشاره شد واينكه ادله حرمت غير اين نحو را شامل باشد مشكوك است ومقتضاى اصل اباحه است. از جمله رواياتى كه بدانها استشهاد كرده اند روايت ابى بصير است كه گويد:
سألت ابا عبدالله من كسب المغنيات، فقال: «التى تدخل عليها الرجال حرام، والتى تدعى الى الاعراس لا بأس به، وهو قول الله: (ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله)، وهمچنين روايت منقول از ابى عبدالله وروايت على بن جعفر از برادرش بدين مضمون: قال سألته عن الغناء فى الفطر والاضحى والفرح، قال: «لا بأس به ما لم يعص به». وصاحب كفايه در مقام استدلال بر مدعاى خود گويد. عده اى از اخبار بر جواز تغنى بقرآن دلالت دارند، وجمع بين اين اخبار واخبار داله بر حرمت مطلق بدو طريق متصور است: