back page fehrest page next page

اول اينكه ادله حرمت را بغير قرآن تخصيص دهيم وبه اخبار مجوز درباره قرآن عمل كنيم وبعضى از اخبار ديگر را كه از تغنى در قرآن نهى كرده اند بر قرآن خواندن فاسقان حمل نماييم كه بر سبيل لهو ومناسب با ضرب ميخواندند، چنانكه در روايت ابن سنان آمده: «اقرؤوا القرآن بالحان العرب وايّاكم ولحون اهل الفسق والكبائر». دوم آنكهاخبار دال بر حرمت را بر غناء شايع در زمان خلفاء كه حمل مفرد معرف (الغناء) است بر فرد شايع، حمل كنيم. شيخ انصارى در پاسخ اين دو دانشمند مطالبى گفته است از جمله گويد: رواياتى كه دال بر جواز هستند ضعيف الدلاله اند وبعلاوه سند بعضى از آنها نيز ضعيف است سپس وى ضعف دلالت هر يك را بيان كرده است، ولى بنظر ميرسد كه در مقام بيان وجه ضعف، راه تأويل را پيموده است وميتوان گفت اصلا ضعف ندارد. چنانكه گفته شد قول مشهور آنست كه غناء مطلقاً حرام است ولى قائلين بحرمت در دو مورد استثنا قائل شده اند: اول حدى كه صوتى است با ترجيع، وآنرا براى سير وراه رفتن شتر ميخوانند، دوم غناء مغنيه در عروسيهاست، ودليل جواز اخباريست كه بعضى از آنها ياد شد، ودر بعضى ديگر از آنها، بحلال بودن اجر مغنيه حكم شده است وحلال بودن اجر ومزد ، دليل حليت وجواز فعل است. انتهى

به «آواز طرب انگيز» نيز رجوع شود.

غَنَم:

گوسفند، اسم جنس، ج : اغنام، مؤنث سماعى است، بر نر وماده اطلاق ميشود. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ايّاكم والفرقة، فان الشاذّ من الناس للشيطان والشاذّ من الغنم للذئب» . (نهج : حكمت 142)

غُنْم:

غنيمت يافتن، غنيمت وتوانگرى، دست يافتن به چيزى بى رنج. اميرالمؤمنين (ع) در صفات بدان ميفرمايد: «ينافس فيما يفنى ويسامح فيما يبقى، يرى الغنم مغرما والغرم مغنما ...» . (نهج : حكمت 142)

غِنى :

غَناء . غُنيان . بى نياز گرديدن . بى نيازى . بسنده كردن از چيزى . اكتفاء . (ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله) : اگر درويش بودند خداوند از فضل خويش آنها را بى نياز مى سازد (نور:32) . (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئاً) : روزى كه هيچ دوستى دوست خويش را كفايت نكند و گره از كارش نگشايد . (دخان:41)

امام صادق (ع) : «خمس من لم يكنّ فيه لم يتهنّأ العيش : الصحة و الامن و الغنى و القناعة و الانيس الموافق» : (پنج چيز است كه اگر كسى فاقد آن پنج بود زندگى بر او گوارا نگردد : سلامتى و امنيت و بى نيازى و قانع بودن و يار همدم) . (بحار:1/83)

امام كاظم (ع) : «من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى ابدا» : (آن كس كه به قدر كفاف بسنده نكند هرگز به بى نيازى دست نيابد) . (بحار:1/139)

اميرالمؤمنين (ع) : «اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة ، ولا لاحد قبل القرآن من غنى ...» : (بدانيد و آگاه باشيد كه هيچ كس را با داشتن قرآن فقر و درويشى نباشد ، و هيچ كس را با جدائى از قرآن بى نيازى نخواهد بود) (نهج : خطبه 176) . «الحرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور» : (تهيدستى با عفت نفس به از توانگرى با فسق و فجور) . (نهج : نامه 31)

«ما اقبح الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنى» : (چه زشت است كرنش در هنگام نياز ، و بى اعتنائى گاه بى نيازى) . (نهج : نامه 31)

«اشرف الغنى ترك المنى» : (شرافتمندانه ترين بى نيازى ، رها ساختن چشم داشتها و آرزوهاست) (نهج حكمت 34) . «لا غِنى كالعقل و لا فقر كالجهل» : (هيچ بى نيازى چون خرد و هيچ درويشى چون نادانى نباشد) (نهج : حكمت 54) . «الغنى الاكبر اليأس عمّا فى ايدى الناس» : (بزرگترين بى نيازى ، نوميدى است از آنچه در دست مردمان است) . (نهج : حكمت 342)

غَنِىّ :

توانگر . بى نياز . ضد فقير . ج : اغنياء . (و ربّك الغنىّ ذوالرحمة)(انعام:133) . (ومن يبخل فانما يبخل عن نفسه والله الغنىّ و انتم الفقراء) . (محمد:38)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما مُتِّعَ غنىّ، والله تعالى جدّه سائلهم عن ذلك». (نهج : حكمت 320) وفرمود: «من اتى غنيّا فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه» . (نهج : حكمت 220)

در حديث آمده «ليس الغنىّ عن كثرة العرض انما الغنىّ غنى النفس» (غنى آن نيست كه مال وكالاى فراوان داشته باشد بلكه غنى كسى است كه نفس او غنى باشد) (مجمع البحرين) امام صادق (ع) را دوستى بود كه هر سال موسم حج بخدمت امام ميرسيد، چند سالى گذشت كه او نيامد، يكى از آشنايانش بر حضرت وارد شد، حضرت احوال دوستش را از او پرسيد. وى گمان كرد كه امام از وضع مالى او مى پرسد ، در جواب كندى كرد وسخن را بريده بريده مى گفت ، كه وضع مالى دوست حضرت بد شده بود. امام فرمود: دينش چگونه است؟ وى گفت: بهمان گونه كه شما دوست دارى. فرمود: بخدا سوگند كه وى غنى است . (بحار:68/214)

بواژه هاى «توانگر» و «توانگرى» و «ثروت» و «مال» نيز رجوع شود.

غنىّ وفقير:

وحكمت اختلاف مردم در فقر وغنا. از امام صادق (ع) سؤال شد: چرا در عالم خلقت برخى انسانها در رفاه وثروت ومكنت بسر ميبرند وبعضى ديگر در تنگى معيشت وفقر وشدت روزگار ميگذرانند؟! فرمود: تا اغنيا را آزمايش باشد كه چگونه با وجود ثروت ومكنت ، خدا را از ياد نبرند وطغيان نور زند وبر نعمت سپاسگذار بوند، وفقرا را آزمايش باشد كه چگونه با فقر وگرفتارى صبر ميكنند. وگاه بدين جهت باشد كه براى بعضى (بر اثر كثرت معصيت وعدم تصميم بر توبه كه در آخرت پاداشى ندارند) تمامى سهمشان را خداوند در دنيا به آنها ميدهد كه در آن سرا بى بهره باشند وبراى بعضى سهمشان را ذخيره آخرتشان ميسازد. وگاه بدين جهت بود كه خدا ميداند بعضى اشخاص تحمل كشيدن بار فقر را دارند واگر توانگر بوند آخرت خويش را تباه سازند ; وبرخى ديگر تحمل اين بار را ندارند وچون بى نياز باشند دينشان را بهتر نگه ميدارند. وديگر اينكه اگر همه مردم بى نياز ميبودند نظم اقتصاد دنيا گسيخته ميشد وتدبير شئون مردم به تباهى مى گرائيد وامور مختل مى گشت ، زيرا خداوند افراد بشر را برخى يار برخى قرار داده وروزى بعضى را در كسب وكار بعضى ديگر مقدر فرموده تا از اين رهگذر صنعت در اجتماع رشد يابد ونيازهاى گوناگون بشر تامين گردد; وديگر اينكه اغنيا را به مهربانى با فقرا آزموده، كه همه اينها لطف و رحمت است از جانب پروردگارى حكيم، ودر تدبير او عيبى نتوان جست . (بحار:10/164)

غَنِيمَت:

سود وفايده. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: پنج چيز را پيش از رسيدن پنج چيز غنيمت دان: زندگى پيش از فرا رسيدن مرگ وسلامتى پيش از اين كه بيمار گردى وفراغت پيش از آنكه گرفتار آئى وجوانى پيش از اينكه به پيرى رسى وتوانگرى پيش از آنكه بفقر دچار گردى . (كنزالعمال)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از دست رفتن ثروت، زيركان را غنيمت واحمقان را افسوس وحسرت است . (غررالحكم)

وفرمود: «ان الله سبحانه جعل الطاعة غنيمة الاكياس عند تفريط العجزة» . (نهج : حكمت 323)

غنيمت در اصطلاح فقه عبارت از مالى است كه از كفار حربى بوسيله جنگ بدست مسلمانان برسد. وآنچه در غير جنگ از كفار گرفته شود فىء گويند.

هر چه در جنگ از كفار بدست مسلمانان افتاد اعم از فداء كه عوض قتل از آنها گرفته ميشود وغير از آن از اموال منقول وغير منقول از آن مسلمانان است واز اموال منقوله پس از وضع آنچه امام صلاح بداند كه در راه مصالح جنگ وغيره صرف نمايد وآنچه براى خود برگزيند ما بقى را بين جنگ جويان تقسيم ميكند ولو باشخاصى كه جنگ نكرده باشند حتى اطفال هرماه را هم نصيبى است، وبالجمله هر كس بهر عنوان در ميدان قتال بوده وكارى انجام داده باشد . (شرح لمعه)

در شرح تبصره علامه درباره غنايم وتقسيم آنها چنين آمده است:

از همه غنايمى كه از شهرهاى مشركان بدست ميآيد چيزهايى استثنا وخارج ميشوند بقرار زير:

1 ـ چيزيكه امام (ع) آنرا شرط كرده است مانند قراردادها براى راهنمايى لشكر يا براى حمل وحفظ غنيمت ومانند آنها.

2 ـ رضخ، يعنى عطا وبخششى كه امام بكسانى كه صاحب سهم از غنايم نيستند ميكند مانند زن وبنده وكافر كه كمك وخدمتى كرده باشند، ولى مقدار اين عطا كمتر از سهم صاحبان سهم است.

3 ـ اجرت ومزد براى اشخاصى از قبيل آهنگر ونجار وآشپز ومانند آنان.

4 ـ چيزى كه امام آن را براى خود مى گزيند.

پس از اخراج آنها، بازمانده پنج بخش مى شود: يك پنجم سهم امام است، وچهار پنجم آن اگر از چيزهاى منقول ومحول است بجنگجويان واشخاصى كه در ميدان جنگ حاضر بوده اند اگر چه مقاتله وجنگ نكرده باشند حتى كودكان وجنگجويان، اختصاص دارد. وتقسيم آن چنين است: براى پياده يك سهم، براى سوار دو سهم، براى سوارى كه صاحب سه اسب وبيشتر است سه سهم داده ميشود. كسى كه بعد از حيازت وپيش از سهم دادن زاييده شده است نيز سهم ميبرد، وهمچنين است كسى كه براى كمك ويارى كردن بجنگجويان ملحق شود. امام هيچيك از جنگجويان بر ديگرى از جهت شرافت وعزت يا بسبب تحمل سختيها برترى داده نميشود. غنايم در ميان مراكب نيز طبق همين سهم تعيين ميگردد ، مراد ، سوار بر خيل است يعنى اسب يا اسبان نه سوار مراكب ديگر از قبيل شتر وقاطر ومانند آنها، كه باينان سهم پياده داده ميشود، وشرط دادن سهم بصاحب خيل اينست كه هنگام حيازت ، سوار وصاحب اسب باشد وتنها ورود بميدان كافى نيست. براى اعراب (عرب صحرا نشين) سهمى نيست، اگر چه جهاد كرده باشند. اسيران از كودكان وزنان با اسير شدن مملوك مى شوند، واسيرانى كه مذكر وبالغ باشند اگر پيش از پايان يافتن جنگ گرفتار شوند كشتن آنان واجب است بشرط آنكه مسلمان نشده باشند، وامام مخير است در اينكه گردنهاى آنانرا بزند يا دستها وپاهاى آنانرا از خلاف يعنى دست راست با پاى چپ وبرعكس ببرد وآنانرا فرو گذارد تا بميرند. واگر پس از پايان جنگ گرفته شوند كشتن ايشان روا نيست، وامام در سه چيز مخير است، منت يعنى نيكويى ورها كردن بدون گرفتن مالى. يا فداء يعنى گرفتن مالى براى آزاد كردن، ويا استرقاق يعنى ببردگى گرفتن.

تمام زمينها وبلادى كه در نتيجه جنگ بدست مسلمانان آمده است اگر زنده يعنى قابل كشت وزرع واستفاده باشد براى عموم مسلمانان است وبجنگجويان اختصاص نمييابد ونظر در اين زمينها از براى امام است وفروختن و وقف كردن وبخشيدن آنها درست نيست ونميتوان آنها را تملك كرده ملك مخصوص قرار داد بلكه امام منافع آنها را در مصالح مسلمانان صرف ميكند، وزمين موات هنگام فتح اختصاص به امام دارد وتصرف در آن بدون اذن او روا نيست، اين حكم زمينى است كه بقهر وغلبه فتح شده است اما زمين صلح يعنى زمين كسانى كه با آنان بصلح رفتار شده است متعلق بمالكان آنست، واين هنگامى است كه در قرار داد صلح ، بقاء ملكيت آنها شرط شده باشد يا لا اقل شرط ملكيت آنها براى مسلمين نشده باشد، واما زمين كه اهل آن برغبت واختيار اسلام را پذيرفته اند متعلق بمالكان آنست وبر ذمه ايشان جز زكوة با شرايط آن چيزى نيست. (شرح تبصره علامه انتشارات دانشگاه چاپ دوم:1/295 تا 299 باختصار)

صاحب كتاب قاموس مقدس آرد:

در شريعت موسوى، غنيمت جنگى نصف ميشود. نيمه آن اختصاص بجنگجويان دارد ونيمه ديگر بايد در ميان ساير مردمان تقسيم گردد، ولى زكوة را از ساير مردمان كه مردان جنگى نيستند ودر ميدان جنگ حضور ندارند يا اينكه مشغول نگاهدارى اسباب هستند ده مقابل بايد بگيرند. (قاموس كتاب مقدس : 639)

در همين كتاب ذيل غنايم چنين آمده: غنايم اموالى است كه در جنگ گرفته ميشود، وعشر آن اموال وقف خداوند است كه صرف كاهنان ميگردد. (قاموس كتاب مقدس : 639). رجوع بهمين كتاب صفحه هاى مذكور شود. در كتاب ادوار فقه تأليف محمود شهابى آمده است:

«غنيمت در دوره جاهليت»

از نخستين هنگامى كه جنگ ميان قبايل وامم وتاخت وتاز بين طوايف وملل، معمول ومتداول بود بيگمان نفوس واموال قوم مغلوب تحت اختيار قوم غالب در ميآمد وبعنوان غنيمت جنگى بغالبان تعلق مييافت. در ميان ملل معمولا منافع اجتماع وعموم كمتر ملحوظ ميشد واغلب منافع اشخاص قوى بويژه شخص رئيس منظور ميگرديد، وبهوى وهوس او كارها انجام مييافت، وقسمت بهتر وبيشتر غنايم را او مالك ميشد وثروتمندان واغنيا آنرا ميان خود متداول ميداشتند وبگردش وجريان ميانداختند، چنانكه در آيه (ما افاء الله على رسوله من اهل القرى ... كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم)بچگونگى وضع فاسد غنايم قبل از اسلام اشارت است. ابوالفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه ياد شده گويد: «حق تعالى گفت: تا اين فىء وغنيمت دولتى نباشد ميان توانگران شما. براى آنكه در جاهليت چون غنيمتى بودى رئيس از آنجا ربع برگرفتى ويا آنكه پيش از قسمت، آنچه خواستى واو را بچشم نيكو آمدى برگرفتى وآنرا صفايا خواندندى، وعلى ذلك قال شاعرهم:

لك المرباع منها والصفاياوحكمك والنشيطة والفضول

(مرباع يعنى سه ربع، وصفايا جمع صفيه، وآن مالى است كه بزرگ قوم براى خود برگزيند وصافى ومخصوص خود گرداند ونشيطه مالى است كه پيش از وقوع جنگ بدست جنگجويان افتد، وفضول مالى است كه پس از قسمت زياد آيد)، وقال آخر:

انا ابن الرابعين من آل عمرووفرسان المنابر من جناب

اى انا ابن الآخذين ربع المال يعنى انا ابن الرؤسا. حق تعالى در اسلام، ربع با خمس كرد ...».

اموالى كه از مخالفان اسلام بدست اهل اسلام ميافتند واز استفادات بشمار ميآيد در قرآن مجيد به سه عنوان از آنها ياد شده است: «انفال، فىء وغنيمت». در اينكه اين سه لفظ را بحسب لغت يك معنى نيست بلكه هر كدام را معنى ومدلول مخصوص است ترديدى نيست، ليكن در اينكه از اين الفاظ در قرآن مجيد يك معنى اراده شده است يا معانى آنها اختلاف دارد عقايد واقوالى پديد آمده است. در نخستين آيه از سوره انفال (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله والرسول ...) لغط انفال استعمال شده است، ودر آيه 42 از همان سوره (واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه وللرسول ...)لفظ غنيمت آمده است، ودر سوره حشر در آيه هاى (وما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب ... ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم ...) كه بگفته مفسران، تمام اين سوره درباره بنى النضير وارد شده لفظ فىء به كار رفته است.

«حكم انفال»

آنچه درباره انفال نسبت بزمان نزول وصدور آن از كتب تفسير بدست ميآيد اين است كه بحسب منقول از اكثر صحابه، اين آيه در غزوه بدر نازل شده است وهم بگفته اكثر مفسران سبب نزول آن اين بوده است كه رسول خدا در آن روز براى تشويق مجاهدان هر كارى را (از قبيل حمله بمحلى مخصوص وكشتن واسير كردن مشركى) اجرى معين كرده است، وهنگامى كه جنگ آغاز شده است جوانان شتاب كرده اند وپيران وسران قوم با پيغمبر اسلام توقف كرده، بحمله نپرداخته اند، وچون غلبه با مسلمانان بوده وبغنايمى رسيده اند اختلاف پديد آمده است.

گروهى (جوانان) بعنوان اينكه بوسيله ايشان جنگ وپيروزى بهم رسيده است غنايم را مخصوص خود ميدانستند. گروهى ديگر ميگفتند: ما نه از آن باب كه ناتوان ويا جبان بوديم بميدان وارد نشديم، بلكه خواستيم در پيرامون پيغمبر ونگهبان او باشيم، واگر اين ملاحظه نبود ما هم با شما بجنگ در ميآمديم وبغنايم ميرسيديم، پس ما نيز بايد از غنايم قسمت برگيريم. دسته ديگر ميگفتند: ما از پشت سر حفاظت شما را بر عهده گرفتيم، بايد غنائم ميان همه تقسيم گردد نه اينكه بشما اختصاص يابد. از اين سخنان بگفته ابوالفتوح رازى رسول(ص) در آن كار توقف كرد. مردم در اين گفتگو افتادند. سعد معاذ گفت: يا رسول الله مردم بسيار است وغنيمت كمتر از مردم است. اگر آنچه وعده داده اى اينان را، به اينان دهى براى آن دگر قوم چيزى نماند ومتشكى شوند، خداى تعالى اين آيه فرستاد. رسول (ص) از ميان ايشان غنيمت به سوّيت قسمت كرد». از عبادة بن صامت از آيه انفال سؤال شد. گفت: «آيه در واقعه بدر آمد چون خلاف كرديم در آن، وبدخويى كرديم خداى تعالى از ما نپسنديد، وقسمت آن بارسول افكند، ودر اين تقوى بود وطاعت خداى ورسول وصلاح ذات البين. رسول ميان ما بالسويه قسمت كرد». مفسران را نيز درباره انفال اختلاف است ابوالفتوح رازى گويد: «بعضى گفتند مراد از غنايم است كه رسول روز بدر بر گرفت. صحابه گفتند: اين كرا است؟ خداى تعالى گفت: خداى را وپيغمبر را است، واين قول عبدالله بن عباس است وعكرمه ومجاهد وضحاك وقتاده وابن زيد. على بن صالح بن حى گفت: آن انفال سراياست، كه رسول (ص) سريتى را يعنى جماعتى را، بجايى فرستادى، آمدندى وغنيمتى آوردندى. آنگه پرسيدندى كه اين كراست؟ خداى تعالى اين آيه فرستاد كه خداى راست وپيغمبر راست. عطاء گفت آن چيزى است كه از مشركان بدست مسلمانان افتاد بى قتال، از بنده وپرستارى (جاريه) واسبى ومانند اين گفت آن خاص پيغمبر را باشد.

روايتى ديگر از عبدالله عباس آنست كه انفال ، آن بود كه از غنائم فرو افتد از درعى ورمحى ومانند آن، وروايتى ديگر آنست كه آن سلب وسلاح وجامه واسب كه مرد مقتول را باشد رسول را بودى، بآن دادى كه او خاستى. مجاهد گفت: خمس است، براى آنكه مهاجر گفتند اين خمس مال كه از ما باز ميگيرند كرا خواهد بودن؟ خداى تعالى گفت: خداى را وپيغمبر راست.

اما آنچه روايت كردند از باقر و صادق(ع) آنست كه انفال چند چيز است: هر زمينى خراب كه آنرا مستحقى نباشد واهلى، يا اگر باشد بميرند بجمله، وهر زمينى كه بى قتال اهلش بسپارند، وسركوهها ورودها وبيشه ها وزمينهاى موات كه بر آن زرع نكرده باشند وآنرا ارباب نباشد، واقطاعهاى پادشاهان كه در دست ايشان نه بر وجه غصب باشد وميراث كسى كه او را وارثى نباشد، واز جمله غنايم پيش از قسمت آن، كنيزكى نيكو واسبى قيمتى وجامه اى گرانمايه از آنچه آنرا نظيرى نباشد در غنيمت از هر جنس متاع، وچون قومى قتال كنند بى دستورى امام، هر غنيمت كه آرند از آنجا جمله امام را باشد. اين جمله آنست كه رسول را باشد واز پس او قائم مقام او را كه ناظر باشد در كار مسلمانان بفرمان او، چون ظاهر باشد، فاما در حال غيبت امام، شيعه او را مرخصى است كه در آن تصرف كنند از آنچه ايشان را از آن چاره نباشد از متاجر ومناكح ومساكن ...» اما درباره بقاء يا نسخ انفال شيخ طوسى در كتاب التبيان چنين گويد: «در اينكه حكم انفال نسخ شده است يا نه، اختلاف است. گروهى آنرا به آيه (واعلموا انما غنمتم من شىء ...) منسوخ دانسته اند، وگروهى ديگر آنرا منسوخ ندانسته اند، طبرى اين گفته را اختيار كرده است وهمين قول صحيح است، چه علاوه بر اينكه نسخ را دليلى بايد، ودر اين مقام دليلى نيست، منافاتى نيز ميان دو آيه نيست تا دوم ناسخ اول باشد.

«حكم فىء»

موضوع فىء پس از غزوه بنى النضير كه در سال چهارم هجرى اتفاق افتاد پيش آمد. در اين غزوه كه هيچ رنجى به اهل اسلام نرسيد وقطع مسافتى نكردند وجنگ واقع نشد اموال بنى النضير بعنوان فىء بشخص پيغمبر (ص) اختصاص يافت، وپيغمبر آنها را بمهاجران مخصوص داشت، وبه انصار چون مستغنى بودند از آن اموال چيزى نداد مگر به دو تن از ايشان يا چهارتن كه نيازمند وفقير بودند. ابوالفتوح رازى آرد: «عمر خطاب روايت كرد كه مال بنى النضير خداى تعالى برسول داد خاص، براى آنكه هيچ كس در آن سعى نبود، وبسعى حضرت رسول حاصل شده بود. رسول از آن مال نفقه كردى بسنت، وباقى در وجه سلاح وكراع صرف كرد براى جهاد».

راجع بمدلول فقهى فىء شيخ طوسى در كتاب تبيان اقوالى چند نقل كرده است وابوالفتوح رازى نيز آنها را در تفسير خود


آورده است. اينك مختصر آن: «آنگه خلاف كردند: بعضى گفتند مال فىء ومال جزيه ومال خراج همه يكى است، واين قول پيغمبر است. آنكه گفتند مال بر دو ضرب باشد: بهرى غنيمت باشد وبهرى نباشد، وغنيمت آن بود كه بتيغ بستانند. اربع اخماس آن مقاتله را باشد، وخمس آن مستحقان خمس را فى قوله: (واعلموا انما غنمتم من شىء). بعضى ديگر گفتند: فىء كه در آيت است مال غنيمت است. بعضى ديگر گفتند: مال فىء فراختر است از مال صدقات، براى آنكه مال صدقات هشت صنف راست، ومال فىء مصروف باشد بر مصالح جمله مسلمانان. عمر گفت مال فىء رسول را بود وخويشان او را از بنى هاشم وبنى المطلب. قتاده گفت كه ابوبكر وعمر مال فىء برد وقسمت نهاده اند: قسمى رسول را صلى الله عليه وآله وسلم، وقسمى قرابت او را، قسم او را از پس او بقرابت او دهند از توانگر ودرويش، وقسمى ديگر برسبيل صدقه بدرويش ويتيمان دهند وبعضى ديگر گفتند: غنيمت در ابتداء اسلام اينان را بود. آنگه منسوخ شد با آنچه خداى تعالى در آيه غنيمت گفت در سورة الانفال، خمس آن گروه را، واربعة اخماس مقاتله را. ومذهب ما آنست كه مال فىء جز مال غنيمت باشد، چه مال غنيمت آن باشد كه بتيغ بستانند از سراى حرب بقهر از آنچه نقل بتوانند كردن، وآنچه با سراى اسلام نتوانند نقل كردن، آن جمله مسلمانان را بود، امام آنرا در مصالح مسلمانان صرف كند، وفىء آن باشد كه از كافران بستانند بى قتال، يا ديه كه اهلش آن را رها كنند آنِ رسول (ص) را باشد خاصه وآنان را كه خداى تعالى ذكر ايشان كرده در اين آيه من قوله: (فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل). وجملة الامر آن است كه اموالى كه ائمه وولاة را در آن تصرف باشد بر سه ضرب است: يكى آنست كه از مسلمانان بستانند بر سبيل تطهير، وآن مال صدقه (زكوة) است، وحكم آن در آيه صدقات ظاهر است، ومستحقان آن پيدا اند، فى قوله (انما الصدقات للفقراء) الآية، ودوم غنائم است از هر مالى باشد كه از كافران بتيغ بستانند بر سبيل قهر وغلبه، وآنرا مستحقان ظاهرند فى قوله: (واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه) . چون خمس بيرون كنند وبمستحقان او برسانند، اربعة اخماس رسول (ص) يا امام (ع) قسمت كنند ميان مقاتله: للفارس سهمان، وللراجل سهم واحد، وبنزديك ما ارباح تجارات ومكاسب داخل بود، جمله فقها در اين خلاف كردند. وسوم مال فىء است، وآن مالى باشد كه از كافران بمسلمانان آيد عفواً صفو

back page fehrest page next page