واما على (ع) در حالى كه فاطمه بنت رسول الله ومادرش فاطمه بنت اسد وفاطمه بنت زبير با خود داشت از مكه حركت كرد وايمن بن ام ايمن وابو واقد پيك پيغمبر نيز در راه به وى پيوستند ، نرسيده به «ضجنان» هشت سوار از قريش كه به تعقيب وى آمده بودند سر رسيدند ، على (ع) چون آنها را بديد ، ايمن وابوواقد را فرمود : شتران را بخوابانيد وزانوهاشان را ببنديد وزنان را محافظت نمائيد تا من به دفع اينها بپردازم وخود به سوى آنها رفت . آنان به پرخاش وتهديد پرداخته وپيوسته ناسزا مى گفتند وپيش مى آمدند تا به نزديك زنان رسيدند ; يكى از آنان كه به شجاعت موصوف وبه جناح موسوم بود قصد حمله به زنان كرد . على (ع) بين او وزنها حايل گشت وى شمشيرى حواله على كرد ، على جلدى كرد وشمشير را از خود ردّ نمود وفوراً شمشيرى به گردن جناح زد كه تا پشت اسبش رسيد وبه درك رفت ، يارانش چون چنين ديدند پا به فرار نهادند وبرگشتند ، على با همراهان به محل ضجنان رسيده يك شبانه روز در آنجا اتراق نمود تا ضعيفان وعقب ماندگان برسيدند كه در ميان آنها ام ايمن كنيز پيغمبر(ص) بود ، على (ع) شبى كه در ضجنان بود تا آخر شب به نماز وتلاوت قرآن پرداخت وهمچنان ديگر شبهاى مسير راه نيز بدين منوال گذراند ، همراهان نيز چنين كردند كه پيش از رسيدن آنها به مدينه اين آيه بر پيغمبر (ص) نازل شد (الذين يذكرون الله قياماً وقعوداً ... فاستجاب لهم ربّهم انّى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى) . (بحار:85/32 و 19/30،89 وسفينة البحار)
به نقل ابن شهاب ، مسلمانانى كه پيش از پيغمبر به مدينه هجرت كرده بودند ، عبارت بودند از : ابوسلمة بن عبدالاسد وهمسرش امّ سلمه ، مصعب بن عمير ، عثمان بن مظعون، ابوحذيفة بن عتبة بن ربيعه ، عبدالله بن جحش ، عمار ياسر ، شماس بن عثمان بن شريد و عامر بن ربيعه با همسرش امّ عبدالله . كه ابو سلمه وعبدالله بن جحش به قبيله بنى عمرو بن عوف وارد شدند كه در آنجا دوستانى داشتند سپس عمربن خطاب وعياش بن ابى ربيعه وجماعتى نيز بر آن قبيله فرود آمدند . (كنز العمال : حديث 46325)
هِجرَتَين :
دو هجرت . معنى اين واژه در تاريخ اسلام ، هجرت مسلمانان به حبشه وهجرت پيغمبر اسلام وديگر مسلمانان به مدينه است .
هِجرى :
منسوب به هجرت نبوى . تاريخ هجرى كه از سال 622 ميلادى آغاز مى شود . به «تاريخ» رجوع شود .
هَجس :
در دل افتادن كسى را . خطور كردن به دل كسى . از اين معنى است آنچه در حديث آمده : «وما يهجس فى الضمائر» اى يخطر بها ويدور فيها . (اقرب الموارد)
آواز نرم كه شنيده شود ومفهوم نگردد . آنچه در دل گذرد . (منتهى الارب)
هَجع :
شكستن . شكسته شدن . آرام شدن . شكستن گرسنگى كسى را . غنودن وآرام گرفتن . از اين معنى است سخن اميرالمؤمنين (ع) : «أتمتلىء السائمة من رعيها فتبرك ، وتشبع الربيضة من عشبها فتربض ، وياكل علىٌّ من زاده فيهجع ؟! قرّت اذاً عينه ...» : آيا همان گونه كه چرندگان بيابان شكم خود را از چرا پر مى كنند وميخسبند ، ويا دامهاى خانگى در آغل علف مى خورند وسپس در جاى خود استراحت مى كنند ، على نيز از غذاى فراهم ومهيا شده خويش بخورد وسپس بيارامد ؟! در اين صورت چشم على روشن باد ، كه پس از ساليانى به چهارپايان اقتدا كند . (نهج: نامه 45)
هِجع :
هَجِع . هُجُع . مدهوش بيخود . غافل احمق .
هَجَعَة :
خواب وخفتن . على (ع) درباره پيغمبر اسلام : «ارسله على حين فترة من الرسل وطول هجعة من الامم» : در روزگارى خداوند او را به رسالت مبعوث نمود كه دورانى از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود وملتها در خوابى طولانى فرو رفته بودند . (نهج : خطبه 89)
هَجَف :
گرسنه شدن . فروهشته گرديدن شكم كسى .
هَجل :
چشم گردانيدن زن تا اشاره كند مردى را . افكندن نى يا ديگر چيز را . از اين معنى است حديث «دخل المسجد واذا فتية من الانصار يذرعون المسجد بقصبة ، فاخذ القصبة فهجل بها» اى رمى بها . (ابن اثير)
هَجم :
عَرَق . قدح ستبر . ج : اهجام .
هَجم
(مصدر) : در مغاك فرو شدن چشم . در حديث است : «اذا فعلت ذلك هجمت له العين» أى غارت ودخلت فى موضعها . (ابن اثير) . روان شدن عرق . ويران كردن خانه .
هَجْمَة :
گله شتر اندكى كم از صد .
هُجُن :
جِ هجين .
هُجن :
جِ هجينة .
هُجَناء :
جِ هجين .
هُجنَة :
عيب . قبح كلام وآنچه سخن را عيب دارد . (اقرب الموارد)
امام سجّاد (ع) در وصيت به فرزند : «ايّاك ـ يا بنىّ ! ـ ان تصاحب الاحمق او تخالطه ، واهجره ولاتجادله ، فانّ الاحمق هجنة عين ، غائباً كان او حاضراً» : اى فرزندم! زنهار كه با احمق رفاقت كنى و يا با وى خلطه و آميزش نمائى، از او دورى گزين و با او در ميفت، كه احمق هم در حضور و هم در غياب مايه ننگ و عار است. (بحار:74/197)
هَجو :
نكوهيدن . شمردن معايب كسى .
هُجوع :
خفتن . خواب شبانه . (كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون) : خداى ترسان اندكى از شب را به خواب مى گذرانيدند . (ذاريات : 17)
هُجوم :
به ناگاه آمدن بر چيزى . دخول بى اذن . در مغاك فرو شدن چشم كسى . روى آوردن علم به حقايق امور ، كسى را .
اميرالمؤمنين (ع) در وصف نيكان وبندگان برگزيده خداوند : «هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة وباشروا روح اليقين ...» : علم ودانش به آنها روى آورد با حقيقت بينش ، وروح يقين را لمس نمودند ... (نهج : حكمت 147)
هَجير :
نيمروز ، نزديك زوال مع ظهر ، يا از وقت زوال آفتاب تا عصر . هنگام شدت گرما . ج : هُجُر . در حديث آمده : «كان يصلّى الهجير حين تدحض الشمس» ; اراد صلاة الهجير ، يعنى الظهر ، فحذف المضاف . (ابن اثير) شير غليظ . «لبن هجير» اى فائق فاضل .
هِجّير :
هجّيرا . خوى وعادت ، دأب وديدن .
هَجيرَة :
نيمروز . گرماى نيمروز . سختى گرما .
هِجّيرَة :
خوى وعادت .
هِجّيرى :
هذيان دراييدن در خواب وبيمارى وپريشان گفتن . (منتهى الارب)
هَجيع :
پاره اى از شب .
هَجين :
ناكس . فرومايه از هر چيزى . آن كه پدرش عرب ومادرش كنيز باشد . كسى كه پدرش ـ در حسب ـ از مادرش بهتر باشد . نا اصل از اسب وستور . ج : هُجُن .
هَخامَنش :
يا هخامنيش در پارسى باستان مركب از دو جزء است . جزء اول هخى به معنى دوست ويار وجزء دوم منيش از منه به معنى حس باطنى ، فهم وشعور وانديشيدن وجمعاً به معنى «دوست منش» است . وى سردودمان سلسله هخامنشى وجدّ اعلاى كورش وداريوش است . (حاشيه برهان به تصحيح دكتر معين)
وى بزرگ خاندان خود واز مشاهير فارس بوده اما به سلطنت نرسيده ونخستين كسى كه از خانواده او به حكومت فارس رسيد ، فرزند او چش پش اول بود . (ايران باستان پيرنيا:1/426 به بعد)
رجوع به «هخامنشى» و «هخامنشيان» شود .
هخامنشى :
نام عمومى سلاله اى است كه فرزندان هخامنش بودند ودر پارس سلطنت مى كردند . به «هخامنشيان» رجوع شود .
هخامنشيان :
موافق نوشته هرودوت اين خانواده از خانواده پارساگاديها بودند وقبل از قيام كورش بزرگ عليه آخرين پادشاه ماد ، در پارس اقامت داشتند .
چنانكه از نوشته هرودت درباره نسب نامه كورش وداريوش اول وخشايارشا بر مى آيد سرسلسله اين خاندان هخامنش است وبعد از او اشخاصى به اين ترتيب آمدند : چش پش اول ، كمبوجيه اول ، كورش اول ، چش پش دوم . از اينجا سلسله هخامنشى دو شاخه مى شود. شاخه نياكان كورش بزرگ اند وشاخه ديگر نياكان داريوش اول . چون بانى سلطنت پارس كورش بزرگ بود ما اين شاخه را اصلى وشاخه ديگر را فرعى مى ناميم . شاخه اصلى بقول هرودت اينها بودند : كورش دوم ، كمبوجيه دوم وكورش سوم (همان كورش بزرگ) ، وشاخه فرعى اينها : آريارمنه ، ارشام ، ويشتاسب وداريوش اول . اين است اطلاعاتى كه هرودت مى دهد وكتيبه هاى داريوش اول واستوانه اى كه از كورش بزرگ در بابل يافته اند گفته هاى هرودت را تأييد مى كند . اگرچه شاهان مذكور در ذكر نسب هخامنش مى گذرند ، ولى چون تمام نه اسم فهرست هرودت (از چش پش دوم تا داريوش اول) با كتيبه ها تطبيق مى كند دليلى نداريم كه در سه اسم ديگر (از چش پش دوم به بالا) ترديد كنيم . بنا بر اين سرسلسله دودمان ، هخامنش بود وترتيب شاهان سلسله تا كورش بزرگ چنانكه ذكر شد .
مطابق كتيبه هاى داريوش اول واردشير سوم هخامنشى ، ويشتاسب ، ارشام وآريارمنه شاه نبوده اند . هخامنش را هم نه كورش بزرگ به شاهى ياد كرده است ونه داريوش اول . بنا بر اين بايد او را فقط رئيس خانواده دانست . دودمان هخامنشى در پارس اقامت داشته ودر دوران فترت حكومت ايلام يكى از شاهان هخامنشى ، آن ناحيه را كه انزان مى خوانده اند ، ضميمه متصرفات خود كرده وخويشتن را شاه «انزان» خوانده است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه كداميك از نياكان كورش بزرگ اين كار را انجام داده است ؟! اگر چه مدركى در دست نيست تا بتوان جواب محققى به اين سؤال داد ولى از اينكه كورش بزرگ در بيانيه اى كه در بابل منتشر كرده نسب خود را به چش پش دوم رسانيد وشاهان انشان يا انزان را ـ از زمان خود تا او ـ شاه بزرگ خوانده است ، بايد گفت كه انضمام ايلام به پارس در زمان چش پش دوم بوده است .
داريوش اول مانند كورش در ذكر نسب خود همينكه به چش پش دوم رسيده فوراً به سرسلسله دودمان گذشته است ، ترتيب شاهان هخامنشى تا داريوش اول چنين بوده است :
هخامنش (سردودمان)
1 ـ چش پش اول
2 ـ كمبوجيه اول
3 ـ كورش اول
4 ـ چش پش دوم
شاخه اصلى:
5 ـ كورش دوم
6 ـ كمبوجيه دوم
7 ـ كورش سوم (بزرگ)
8 ـ كمبوجيه سوم (فاتح مصر)
شاخه فرعى:
ـ آريارمنه
ـ ارشام
ـ ويشتاسب
9 ـ داريوش اول
(اين صورت طبق فهرستى است كه مرحوم پيرنيا در ايران باستان آورده ، ولى محققان اروپائى بر آن ايراداتى دارند) .
به اين سؤال كه سلطنت هخامنشى ها در پارس در چه تاريخى شروع شده نمى توان جواب درستى داد . نلدكه ابتداى سلطنت چش پش اول را در حدود 730 پـ.م. مى داند ولى مدركى براى عقيده خود به دست نمى دهد . جز اينكه مى گويد براى هر سه نسل دوره طبيعى صد سال است واين هم مؤثرى نخواهد بود . بنا بر اين بطور كلى نمى توان گفت كه شروع حكومت اين خاندان در پارس در چه تاريخى بوده است.
اطلاعات ما راجع به پارس از زمان كورش بزرگ شروع مى شود وفقط معلوم است كه پارس در حدود نيمه قرن هفتم پـ.م. دست نشانده مادها بوده است ; زيرا هرودت صريحاً مى گويد كه فرورتيش پارس را مطيع كرد . كرسى پارس يا پايتخت امرا مطابق نوشته هرودت پاسارگاد بود . (ايران باستان . پيرنيا ; ص 228 به بعد)
با شروع سلطنت كورش بزرگ شاهنشاهى وسيعى در مشرق زمين ايجاد شد كه تا حمله اسكندر پايدار ماند . شاهان بزرگ خاندان هخامنشى پس از كورش عبارتند از : كمبوجيه ، بردياى غاصب ، داريوش اول ، خشايارشا ، اردشير اول (درازدست) ، خشايارشاى دوم ، داريوش دوم ، اردشير سوم ، آرسس ، وآخرين پادشاه اين خاندان ، داريوش سوم كه اسير قواى اسكندر وخيانت سرداران خود گرديد وبا قتل او سلطنت شاهنشاهان هخامنشى پايان يافت .
هَدّ :
مرد كريم . منهدم كردن ومنهدم شدن با شدت صوت ، شكستن چيزى با صداى شديد . (تكاد السموات يتفطّرن منه وتنشقّ الارض وتخرّ الجبال هدّاً) : نزديك است (از نسبت فرزند به خدا) آسمانها پاره پاره شوند وزمين شكافته گردد وكوهها ساقط ومنهدم شوند . (مريم : 90)
هِدايت :
رهبرى . راهنمائى . ارشاد . هدايت خداوند ، بندگان را به دو نوع است : تكوينى وتشريعى . تكوينى عبارت است از همان حسّ فطرى كه در نهاد هر موجودى اعم از حيوان وانسان وجماد قرار داده كه مسير خلقت خويش را بپيمايد . (ربّنا الذى اعطى كلّ شىء خلقه ثمّ هدى) . (انسان : 3) و تشريعى همان بعث رسل و انزال كتب آسمانى است .
مرحوم طبرسى ذيل آيه 26 سوره بقره ، مى فرمايد :
هدايت در قرآن به چند وجه آمده است :
1 ـ راهنمائى وارشاد ، اين نوع هدايت ، جميع مكلفين را شامل مى گردد ; چه او تعالى بندگان را به پيروى از حق وراه حق مكلف داشته است واگر آنها را بدان راهنمائى نكرده بود تكليف بما لايطاق مى بود . چنانكه فرمود : (ولقد جاءهم من ربهم الهدى) . وفرمود : (انا هديناه السبيل). وفرمود : (اُنزل فيه القرآن هدى للناس). وفرمود : (واما ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى) . وفرمود : (وانك لتهدى الى صراط مستقيم) . وفرمود : (وهديناه النّجدين) . وآياتى بدين مضمون .
2 ـ عنايات ويژه وزايد از حدّ لازم به بندگان ، كه موجب پايدارى وثبات قدم آنها در راه حق باشد . چنانكه فرمود : (والذين اهتدوا زادهم هدى) . يعنى شرح صدر به آنها عطا فرمود و در راه هدايت ثابت قدمشان ساخت .
3 ـ به معنى پاداش وثواب . از اين معنى است آيه (يهديهم ربّهم بايمانهم تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم) . وآيه (والذين قتلوا فى سبيل الله فلن يضلّ اعمالهم سيهديهم ويصلح بالهم) ; زيرا معلوم است كه هدايت پس از كشته شدن ، چيزى جز ثواب وپاداش نيست ، چه پس از مرگ تكليفى نيست .
4 ـ هدايت تكوينى ، بدين معنى كه خداوند ، انسان را هدايت يافته وراه يافته به مقاصد ونيازهايش آفريده چنان كه ساير حيوانات وحتّى عامّه نباتات را اينگونه خلق كرده است : نوزاد گوسفند مى داند چگونه از پستان مادر استفاده كند ، ريشه گياه آگاه است چگونه از مواد زمين بهره برى نمايد وهمچنين ساير موجودات . (خلاصه با اندكى توضيح از مجمع البيان : 1/167)
آرى هدايتهاى تفضلى نيز از جانب خداوند به بندگان مى رسد كه به لطف خويش پرده ابهام از پيش چشم آنها به كنار زند ودلهاى آنان را به جهان كمال راغب سازد كه اين نوع هدايت خاص كسانى است كه سر بندگى به جانب پروردگار فرود آورده ودر برابر عظمتش خاضع گشته اند چنانكه خود بندگان را به درخواست چنان هدايتى امر فرموده : (اهدنا الصراط المستقيم) . وفرمود : (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ...) : چون خداوند هدايت بنده اى را بخواهد دل او را به گرايش اسلام بگشايد وچون بخواهد كسى را (كه از روى عناد تسليم حق نمى باشد) گمراه سازد آنچنان كه پيروى به اسلام را بر او گران نمايد ودلش را به پذيرش حق سخت كند كه گوئى مى خواهد به آسمان برايد . (انعام:125)
حديث ذيل مربوط به اين نوع هدايت است : سكونى گويد : در خدمت امام صادق(ع) بودم شخصى تفسير آيه (ان الله يأمر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى ...)از آن حضرت پرسيد ، فرمود : آرى خداوند بندگان خود را فرمانى جز عدل واحسان نداده ودعوت به عدل واحسان براى عموم است ولى هدايت را خداوند به كسانى اختصاص داده كه خود بخواهد چنانكه فرموده : (يهدى من يشاء الى صراط مستقيم) ونفرموده : «يهدى جميع من دعاه الى صراط مستقيم» پس فرمان به عدل واحسان همگانى ، ولى هدايت اختصاصى مى باشد . (بحار : 5/198)
امام باقر (ع) فرمود : هر آنكس بابى از هدايت وارشاد به مردم بياموزد ، اجر وثواب وى به نزد پروردگار به اندازه همه كسانى بود كه بدان عمل كنند بى آنكه از اجر وثواب آنها كاسته شود ; وهر كه بابى از گمراهى به روى مردم بگشايد گناهش به قدر گناه هر كسى باشد كه مرتكب آن عمل گشته بدون اينكه از گناه آنان كاسته گردد .
در حديث است كه روزى داود (ع) سر به صحرا نهاد . وحى آمد كه چرا از اجتماع جدا گشتى ؟! عرض كرد : شوق لقاى تو پروردگارا ، ميان من ومردم حجاب گشته (خواستم به وصل تو نائل آيم) . خداوند فرمود : برگرد به نزد آنها كه اگر يك بنده گريزپاى مرا به سوى من بازگردانى ، نامت را در لوح محفوظ ستوده قلمداد سازم . (بحار : 78/177 و14/40)
هِدايَت :
رضاقلى خان طبرستانى ملقب به لَلَه باشى در تهران متولد شد ودر شيراز به تحصيل دانش پرداخت .
در موقع سفر فتحعليشاه به اصفهان مورد توجه شاه قرار گرفت وبه لقب امير الشعرائى مفتخر گرديد . چون فتحعليشاه درگذشت به دربار محمد شاه وسپس به دربار ناصرالدين شاه راه يافت واز طرف ناصر الدين به رياست مدرسه دارالفنون رسيد . (كتاب سال كيهان 1342 : 399)
رضا قلى خان ، فرزند محمد هادى ولادتش در شب پانزدهم محرم الحرام در سنه 1215 ق. در تهران واقع گرديد والدش از اعيان قريه چارده مضافات دامغان بوده واز اوان شباب ملازمت پيشه نموده ودر حضرت محمد شاه قاجار خزانه دار بوده ودر دوران فتحعليشاه نيز اين شغل را ادامه داده است . رضاقلى خان بنا به اظهار خود از دوران صغر طبعش به معلومات ومنظومات راغب بوده ودر دبستان به سخن منظوم زبان گشوده است . آثار وتأليفات او كه خود در سن 45 سالگى آنها را در خاتمه رياض العارفين نام برده است ، عبارتند از :
1 ـ مثنوى هدايت نامه در بحر رمل
2 ـ مثنوى گلستان ارم 3 ـ مثنوى ديگر موسوم به انيس العاشقين 4 ـ مثنوى موسوم به بحر الحقايق 5 ـ كتاب مظاهر الانوار
6 ـ مثنوى انوار الولاية 7 ـ مثنوى خرم بهشت 8 ـ فهرست التواريخ 9 ـ منهج الهداية 10 ـ مفتاح الكنوز 11 ـ تذكره رياض العارفين 12 ـ مدارج البلاغة 13 ـ مجمع الفصحا در تذكره شعرا شامل دو مجلد بزرگ 14 ـ لطايف المعارف 15 ـ رساله جامع الاسرار 16 تا 18 ـ سه جلد در تكميل تاريخ روضة الصفاى ميرخواند
19 ـ ديوان غزليات شامل بيش از 8 هزار بيت 20 ـ ديوان قصايد شامل بيش از
10 هزار بيت . (خاتمه رياض العارفين، چاپ سنگى : 352 به بعد)
آنچه رضاقلى خان هدايت به روضة الصفا افزوده شامل تاريخ دوره صفويه ، افشاريه ، زنديه وقاجاريه است . (سبك شناسى ، بهار:3/206)
از تأليفات ديگر او ، فرهنگ معروف انجمن آراى ناصرى وكتابى به نام نژادنامه است وفرهنگ مزبور آخرين اثر اوست . رضاقلى خان علاوه بر تحقيقات وتأليفات متعدد خدمت ديگرى به فرهنگ ايران كرده وآن تأسيس يك چاپخانه است كه بسيارى از كتب ادبى در عصر قاجاريه در آن چاپخانه طبع شده است . (سبك شناسى بهار:3/370 و 371)
هِدايَة :
راه راست نمودن كسى را . (منتهى الارب) . ارشاد . ضد ضلال . در حجاز گويند هداه الطريق ودر غير آن گويند: هداه الى الطريق ويا للطريق ; يعنى راه راست را بر او آشكار كرد وشناسانيد (اقرب الموارد) . يافتن راه را . پيدا وآشكار كردن . آگاهيدن (منتهى الارب) . راه نمودن (منتهى الارب ترجمان جرجانى . ترتيب عادل)
(اصطلاح صوفيه) . دلالت كردن بر چيزى كه آدمى را به مطلوب رساند وگويند آن پيمودن راهى است كه به مطلوب انجامد . (تعريفات)
(اصطلاح فلسفى) ملاصدرا در معنى هدايت گويد : «فالخلق هو اعطاء الكمال الاول والهداية هى افادة كمال الثانى» كه ابتدا ، بندگان را آفريد وبعد آنها را به راه راست وطريق سعادت هدايت نمود وفرمود: (ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى)وبالجمله هدايت عبارت است از سوق دادن اشياء به طرف كمال دوم آنها ; وكمال دوم كمالى است كه موجودات در اصل وجود نيازى بدان ندارند ودر بقاء هم احتياج بدان ندارند . (فرهنگ مصطلحات فلسفى ملاصدراى شيرازى ; تأليف دكتر جعفر سجادى به نقل از ج دوم اسفار ملاصدرا ص 82) به «هدايت» رجوع شود .
هَدَأ :
گوژپشت گرديدن . اِنحناء . خردى كوهان شتر از بسيارى باركشى .
هَدء :
آرام گرديدن حركت يا صدا يا جز آن . آرميدن . اول شب تا يك ثلث آن . در حديث آمده : «ايّاكم والسمر بعد هدأة الرِّجل» : پس از آن كه صداى پاها آرام گرديد به شب نشينى خاتمه دهيد . (نهايه ابن اثير)
ودر حديث است : «جائنى بعد هدء من الليل» : پس از پاسى از شب به نزد من آمد .
هَدب :
بريدن چيزى را . دوشيدن . ميوه چيدن .
هُدب :
هُدُب . مژه چشم . ريشه ريزه جامه .
هَدَب :
فروهشته شاخ از درخت . ج : اَهداب . هدب الشجرة : طول اغصانها وتدلّيها . (المنجد)
هُدبَة :
قطعه از چيزى . در حديث است: «ما من مؤمن يمرض الاّ حطّ الله هدبة من خطاياه» : هيچ مسلمان بيمار نگردد جز آنكه خداوند بخشى از گناهانش را فرو نهد . (ابن اثير)
هُدبَة :
بن خشرم بن كوز از بنى عامر بن ثعلبه بود از قضاعة . شاعرى فصيح ، مرتجل، راوى واز مردم باديه حجاز بود . مردى از بنى رقاش را به نام زيادة بن يزيد بكشت واز بيم آنكه سعد بن عاص والى مدينه او را دستگير كند از مدينه بگريخت . زيادبن سعيد كسان او را دستگير وزندانى كرد . چون خبر به هدبة رسيد بازگشت وخود را تسليم كرد وخاندانش را نجات داد وسه سال در زندان ماند سپس درباره او حكم كردند كه به خانواده مقتول تسليم شود تا از او قصاص كنند او را به زنجير بسته از زندان بيرون آوردند وبديشان سپردند . آنان هدبة را در پيش والى مدينه وگروهى از بستگانش كشتند واو بردبارى عجيبى از خود نشان داد . در حضور قاتلان خود اشعار بسيار بارتجال سرود . قتل وى در حدود سال 54 ق برابر 676 م بود . (اعلام زركلى:3/1121)
هَدج :
راه رفتن با لرزش پا . اميرالمؤمنين (ع) : «... وبلغ من سرور الناس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصغير وهدج اليها الكبير وتحامل نحوها العليل وحسرت اليها الكعاب» : شادمانى مردم از بيعت با من چنان شدت داشت كه كودكان به وجد آمده ، وپيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدار منظره اين بيعت به راه افتاده بودند ، بيماران براى مشاهده بر دوش افراد سوار شده ، ودوشيزگان نورسيده (بر اثر عجلت وشتاب) بدون نقاب در مجمع حضور يافتند. (نهج : خطبه 229)
هَدَجان :
رفتار پيران .
هَدر :
رايگان وباطل شدن خون . باطل كردن خون . بانگ كردن شتر يا كبوتر يا تكرار صوت در حنجره . از اين معنى است سخن على (ع) در خطبه معروف به «شقشقية» : «يا ابن عباس ! تلك شقشقة هدرت ثمّ قرّت» : يعنى اى پسر عباس ! شعله اى از آتش دل بود ، زبانه كشيد وفرو نشست . (نهج : خطبه 3)
نيز از سخنان آن حضرت خطاب به شخصى كه سخنى بيش از شايستگى خود به زبان آورده بود : «لقد طرت شكيراً وهدرت سقباً» : پيش از پر در آوردنت پرواز كردى وهنوز بالغ نشده به بانگ آمدى. (نهج : حكمت 402)
هِدر :
گران . رجل هدر : مرد گران . مرد سنگينى كه خوبى در او نبود . (اقرب الموارد)
هَدَر :
رايگان وباطل شدن حق وخون وجز آن . رايگان از حق وخون وجز آن . به هدر دادن : مفت ورايگان از كف دادن چيزى .