واينك نمونه اى از هشيارى : از امام باقر(ع) نقل است : در حالى كه اميرالمؤمنين(ع) در مسجد كوفه نشسته وجمعيت گرد حضرت جمع بودند وگروهى مسئله دينى از او مى پرسيدند وعدّه اى دادخواهى مى كردند در اين اثنا مردى بپاخاست وگفت : السلام عليك يا اميرالمؤمنين . حضرت با آن چشمان درشت به وى نگريست وگفت : عليك السلام ورحمة الله وبركاته ، تو كيستى ؟ گفت : من يكى از رعاياى تو واز مردم كشور تو مى باشم . حضرت فرمود : تو رعيت من نيستى واگر يك بار تو را ديده بودم از خاطرم نمى رفتى . آن شخص (در حالى كه مرعوب على شده بود) گفت : يا اميرالمؤمنين مرا امان ده . حضرت فرمود : از وقتى كه به كشور من وارد شده اى ، مرتكب جنايتى نشده اى ؟ وى گفت : خير . فرمود : شما از كسانى باشى كه با ما در جنگ مى باشد (يعنى اهل شام) ؟ گفت : آرى . فرمود : چون فعلاً آتش جنگ مشتعل نيست تو آزادى وآمدنت به كشور ما بلامانع است ... (بحار : 67/307 ـ 362 و 75/435 و 71/341 و 10/129)
به «فراست» نيز رجوع شود .
هَشِيم :
شكسته . هرگياه خشك كه ريزه ريزه گردد . (واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلنا من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيماً تذروه الرياح ...) : اى محمد ! زندگى دنيا را براى مردم بدين مثال معرّفى كن كه : آبى را از آسمان فرود آوريم وبه آن آب رستنيها از زمين برون آيد ، آب وگياه به هم بياميزد وپس از اندك زمانى ناگهان گياهان خشك ودرهم شكسته شوند وبه دست بادها پراكنده گردند . (كهف : 45)
هَضب :
باريدن آسمان . باران . به سخن در آمدن . اهضبوا يا قوم : اى تكلّموا . (اقرب الموارد)
هَضَبَة :
پشته . كوه گسترده بر زمين . ج : هِضَب وهِضاب . اميرالمؤمنين (ع) در سفارش به فرمانده سپاه اعزامى خود : «واجعلوا لكم رقباء فى صياصى الجبال ومناكب الهضاب ...» : نگهبانانى بر قله هاى كوهها وبرفراز پشته ها بگماريد ، مبادا دشمن از خطرگاهها ناگهان به شما حمله آرد ... (نهج : نامه 11)
هَضم :
انبوهى كردن وفرود آمدن بر گروهى . كم كردن چيزى از حق كسى . (ومن يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلايخاف ظلما ولا هضماً) : آن كس كه رفتارى شايسته دارد ومؤمن به خداست از اين كه به وى ستم شود ويا از حقش كاسته گردد نبايد بيمناك باشد . (طه : 112)
ستم كردن . اميرالمؤمنين (ع) خطاب به روح رسول الله (ص) هنگامى كه حضرت صدّيقه را به خاك مى سپرد : «وستنبّئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها» : به زودى دخترت تو را به دست بدست يكديگر دادن امتت به ظلم به وى آگاه خواهد ساخت ... (نهج:خطبه 202)
هَضم :
شكستن طعام در معده . گوارش وتحليل غذا در معده . در حديث امام صادق(ع) آمده كه پيغمبر (ص) هرگاه غذاى چربى تناول مى نمود كمتر آب مى نوشيد ومى فرمود : (چون چنين كنم) غذايم بهتر هضم مى شود . از آن حضرت روايت شده كه خوردن انار شيرين با پيه آن غذا را هضم مى سازد . از حضرت رسول(ص) آمده كه كاهو هضم كننده غذا است . واز حضرت صادق (ع) رسيده كه به پشت خوابيدن بعد از سيرى غذا را به هضم نزديك مى سازد . در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه (آبتنى با) آب سرد حرارت بدن را مى نشاند وصفرا را آرام وغذا را در معده آب مى كند وتب را مى برد . از امام كاظم (ع) روايت شده كه زنيان غذا را هضم مى كند . (بحار : 66/164 ـ 250 و 62/282)
هَضيم :
ستم رسيده ومظلوم . لطيف . رسيده . آنچه كه اجزائش به هم متداخل ودرهم فرو رفته باشد ، مانند شكوفه خرما آن گاه كه از پوستش خارج نشده باشد . (وزروع ونخل طلعها هضيم) : وكشتها وخرما بنهائى كه شكوفه هايش رسيده (يا تر وتازه ولطيف يا متداخل ودرهم فرو رفته) باشند . (شعراء:148)
هَطع :
شتابان وترسان پيش آمدن . (مهطعين مقنعى رؤسهم لايرتدّ اليهم طرفهم وافئدتهم هواء) : شتابزدگان با ترس وبيم در حالى كه سرهاشان به بالا گرفته ديدگانشان آنچنان خيره شده كه به سويشان بر نمى گردد ... (ابراهيم : 44)
اميرالمؤمنين (ع) درباره كسانى كه از آن حضرت گسيخته وبه معاويه مى پيوستند : «وانّما هم اهل دنيا مقبلون عليها ومهطعون اليها» : آنها دنيا پرستانى هستند كه بدان روى آورده وشتابان ولى ترسان به سوى آن رهسپارند . (نهج : نامه 70)
هَطل :
باران پيوسته . اميرالمؤمنين (ع) در دعاى طلب باران : «اللهمّ ... وانزل علينا سماءً مخضلة مدراراً هاطلة» : بارانى درشت قطره ، ريزا ، پيوسته بر ما بباران . (نهج : خطبه 215)
هَفّ :
وزيدن باد كه آواز آن شنيده شود. اميرالمؤمنين (ع) در بيان اصناف ملائكه : «ومنهم من قد خرقت اقدامهم تخوم الارض السفلى ، فهى كرايات بيض قد نفذت فى مخارق الهواء ، وتحتها ريح هفّافة» : گروهى ديگر گامهايشان ژرفاى زيرين ترين زمين را از هم دريده ، همچون پرچمهائى سفيد ، دل هوا را شكافته ، ودر زير آن بادهائى است آواز دهنده ... (نهج : خطبه 91)
هِفّ :
كشتِ از وقت درو گذشته كه دانه ها از وى ريخته باشد . ابر تنك بى آب . هر چيز سبك ميان كاواك . (منتهى الارب) ; از اين معنى است حديث : «كانت الارض هِفّاً على الماء فنثطها الله بالجبال» : زمين بر فراز آب سبك بود ، پس خداوند آن را به كوهها گران وآرام ساخت . (ابن اثير)
هَفت :
عدد معروف كه به عربى سبع وسبعة گويند ونماينده آن در حساب جمل «ز» است .
از ميان اعداد شماره هفت از دير باز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده ، اغلب در امور ايزدى ونيك وگاه در امور اهريمنى وشرّ بكار مى رفته است .
وجود بعضى عوامل طبيعى مانند تعداد سياره هاى مكشوف جهان باستان وهمچنين رنگهاى اصلى مؤيد رجحان وجنبه ماوراء طبيعى اين عدد گرديده است . قديمى ترين قومى كه به عدد هفت توجه كرده قوم سومر است ; زيرا آنان متوجه سيارات شدند وآنها را به صورت ارباب انواع پرستيدند . عدد هفت در مذاهب وتاريخ جهان ، در تصوف ودر سنن وآداب اهميت زياد داشته وشماره بسيارى از امور ومواضيع هفت بوده است ; مانند : هفت طبقه زمين ، هفت طبقه آسمان ، ايام هفته ، هفت فرشته مقدس در نظر بنى اسرائيل ، هفت بار طواف بر گرد كعبه در دوره جاهليت ، هفت پروردگار آريائى نزد هندوان قديم ، هفت امشاسپند در مذهب زردشت ، تقسيم جهان به هفت كشور يا هفت اقليم ، اعتقاد به هفت مقام ودرجه مقدس در مهرپرستى ، هفت ايزد در مذهب مانوى ، هفت در وهفت طبقه دوزخ در قرآن، هفت شبانه روز بلاى قوم عاد ، هفت گاو فربه وهفت گاو لاغر كه فرعون بخواب ديد ، هفت عضوى كه در سجده بايد بر زمين باشد ، هفت بار تطهير در قوانين طهارت ، مراتب هفتگانه در مذهب اسماعيليه ، هفت شهر عشق وهفت مردان در تصوف ، همه اينها وبسيارى موارد ديگر كه در افسانه هاى ديرين وساير شؤون تمدنى بشر ديده شده است ، نشانه اهميت فوق العاده عدد هفت در نظر اقوام مختلف جهان است . (اقتباس واختصار از رساله «شماره هفت وهفت پيكر نظامى» از آقاى دكتر معين)
(ولقد آتيناك سبعاً من المثانى ...) : تو را (اى محمد) هفتى از دو (سوره حمد كه در نماز دو بار خوانده مى شود ، يا كلماتى كه در اين سوره دو بار ذكر شده ، مانند : رحمن ، رحيم ، واياك ، اياك وصراط ، صراط . ويا بدين سبب كه اين سوره تقسيم شده ميان خدا وبنده ، همه اين وجوه بنا بر اين كه مراد از سبع مثانى سوره فاتحة الكتاب باشد ويا هفت سوره طوال مراد باشد ، چنان كه بعضى گفته اند ، ويا مراد همه قرآن باشد ، چنان كه فرمود : (كتاباً متشابهاً مثانى) بدين جهت كه برخى داستانها بعضى احكام ومواعظ در آن تكرار گرديده است ... عطا نموديم . (حجر:87 و مجمع البيان)
باز از جمله مواردى كه به عدد هفت در شريعت آمده است رمى جمار مى باشد ; يعنى انداختن هفت سنگريزه به هر يك از ستونها (به نام جمره) در منى كه از اعمال حج به شمار مى آيد .
هفت تكبير افتتاح نماز . كراهت تلاوت بيش از هفت آيه قرآن براى شخص محدث .
امام صادق (ع) : گناهان كبيره هفت است : عمداً وبه ناحق كسى را كشتن . شرك به خداى بزرگ . تهمت زنا به زن پاكدامن زدن . خوردن ربا پس از علم به حرمت . فرار از جهاد. تعرب بعد از هجرت (باديه نشينى پس از شهر نشينى) . سركشى وتمرد نسبت به پدر ومادر . خوردن مال يتيم به ناحق . (در ذيل حديث آمده كه تعرب وشرك ، يكى به حساب آيد) . (وسائل:15/324)
امام باقر (ع) : هفت كس اند كه در سفر نمازشان شكسته نشود : كسى كه مسئول جمع آورى ماليات وزكات است . فرماندار سيّار . بازرگان پيلهور . آن كه حيوانات خود را از چراگاهى به چراگاهى منتقل مى كند . كسى كه به دنبال شكار مى باشد بدين منظور كه اوقات خود را به لهو ولعب بگذراند . راهزن . ايلات وخانه به دوشان كه جاى ثابتى ندارند . (وسائل:8/486)
هفت كس اند كه تلاوت قرآن براى آنها مكروه است : كسى كه در ركوع است . كسى كه در حال سجده است . آن كه در حال قضاء حاجت است . كسى كه در حمام است. شخص جنب . زنى كه در حال نفاس است . زن حائض . (وسائل : 6/246)
تربيت فرزند : از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : فرزندت را هفت سال آزاد گذار، وهفت سال او را ادب كن ، وهفت سال وى را ملازم خويش ساز ; كه اگر رستگار گرديد وبه شايستگى نائل آمد فبها ، وگرنه خيرى در او نيست . (بحار : 104/95)
رسول خدا (ص) : فرزند تا هفت سال آقا، وتا هفت سال پس از آن بنده ، وهفت سال سوم وزير است ، كه اگر در سن بيست ويكسالگى داراى خلق وخوئى پسنديده گرديد ، فبها ، وگر نه دست از او بردار كه عذرت به پيشگاه خداوند پذيرفته است . (بحار : 104/95)
امام باقر (ع) : هر كسى كه هفت سال براى رضاى خدا اذان بگويد ، روز قيامت بى گناه وارد صحنه حساب گردد . (وسائل:5/371)
هفت حق مسلمان بر مسلمان :
رسول خدا (ص) : مسلمانان را از جانب خدا ، بر مسلمانان ديگر هفت حق واجب است : در غياب حرمت او را نگاه دارد ، به دل او را دوست دارد ، در امور مالى با وى مواسات وهمدردى كند ، غيبتش را حرام داند ، چون بيمار شود به عيادتش رود ، جنازه اش را مشايعت كند پس از مرگش ودر مجالس جز به نيكى از او نام نبرد . (وسائل : 12/208)
كسانى كه در سايه خدا باشند :
پيغمبر اكرم (ص) : هفت كس اند كه خداوند در روزى كه جز سايه او سايه اى نباشد ، وى را در سايه خود بدارد : زمامدارى دادگستر ، ومردى كه زن زيباى صاحب مقامى ، خود را به وى عرضه كند واو گويد : من از خداوند پروردگار جهانيان مى ترسم (وبه اين كار تن نمى دهم) ، ومردى كه دل بسته به مساجد باشد ، ومردى كه در كودكى قرآن فرا گيرد كه در بزرگى آن را تلاوت نمايد ، ومردى كه به دست راست خود صدقه مى دهد وآنچنان آن را پنهان دارد كه دست چپش خبردار نگردد ، ومردى كه در خلوت خداى را آنچنان ياد كند كه اشك از ديدگانش سرازير گردد ، ومردى كه چون به مرد ديگرى برسد به وى گويد : من تو را براى خدا دوست دارم ، وآن مرد نيز با وى همين گويد . (كنز العمال : حديث 43568)
پيامد دوستى محمد (ص) وآل :
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : دوستى من ودوستى خاندانم در هفت جاى پرهول وهراس سود دهد : هنگام مردن ، ودر قبر ، وگاهى كه مردگان از گور بيرون آيند ، وموقعى كه نامه عمل هر كسى به دستش دهند ، وهنگام بپاگشتن حساب ، ودر وقت سنجش اعمال ، وكنار صراط . (سفينة البحار)
هَفتاد :
عدد معروف كه به عربى سبعين گويند . اين عدد را عرب براى كثرت ومبالغه بكار برند وبسا در قرآن وحديث نيز بدين منظور آمده باشد . بعضى از دانشمندان در وجه گزينش هفتاد چنين گفته اند كه در آن كامل ترين عدد به كامل ترين عدد ، كامل ترين عدد را شمارش مى كند (عدد ده ، ده بار عدد هفت را مى شمارد) زيرا ده همه كسور تسعه را دارد ، وآن ده بار عدد هفت را مى شمارد ، وعدد هفت از اين جهت اكمل اعداد است كه هر عدد يا زوج است يا فرد ، يا منطق است يا اصم ، يا مجذور است يا غير مجذور ، يا تمام است يا ناقص يا زايد ، يا زوج زوج است يا زوج فرد ، وعدد هفت مشتمل بر همه انواع مى باشد جز زايد وفرد غير اول . (محمع البيان)
اين عدد سه بار در قرآن آمده است : يك مورد آن معنى حقيقى سبعين يعنى عدد خاص از آن اراده شده : (واختار موسى قومه سبعين رجلاً لميقاتنا ...) : وموسى هفتاد مرد از قوم خود براى وعده گاه ما برگزيد ... (اعراف : 55) ودر دو مورد ارجح به نظر مفسرين ، كثرت از آن اراده شده است: (ان تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر الله لهم) : اگر هفتاد بار جهت آنان طلب مغفرت كنى هرگز خداوند آنها را نبخشايد . (توبة : 80) ; (ثمّ فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه) : آنگاه به زنجيرى كه طولش هفتاد ذرع است در كشيد . (حاقّة : 32) اين آيه مربوط به عذاب كسانى است كه نامه عملشان را به دست چپشان مى دهند، كه مراد ، شدت عذاب وسختى شكنجه دوزخيان است .
در حديث آمده : هر آن كس يك عمل واجب در ماه رمضان انجام دهد ، ثواب كسى را دارد كه آن عمل را هفتاد بار در ماههاى ديگر ادا كرده باشد . (وسائل:10/213)
اميرالمؤمنين (ع) : دو ركعت نماز از دانشمند ، به از هفتاد ركعت از نادان است . (بحار : 1/208) ; امام باقر (ع) : نيكى وصدقه ، فقر را مى زدايد وعمر آدمى را دراز مى كنند وهفتاد نوع مرگ بد را دفع مى سازند. (وسائل:9/51) ; امام صادق(ع): صدقه اى كه به دست خود به مستحق دهى مرگ بد را دفع مى سازد وهفتاد نوع از انواع بلا را ردّ مى كند . (وسائل:9/377) ; دو ركعت نماز كه شخص ازدواج كرده بخواند ، به از هفتاد ركعت كه مجرّد بخواند . (وسائل:20/20) ; اميرالمؤمنين (ع) : پيغمبر (ص) بر جنازه حمزه هفتاد تكبير گفت . (نهج : نامه 28)
هَفت اختر :
سيّارات سبع ، هفت ستاره سيّارة : قمر ، عطارد ، زهره ، شمس ، مرّيخ ، مشترى وزحل .
هفت اورنگ :
هفت تخت . كنايه از هفت ستاره است كه آن را بنات النعش گويند .
هفت خوان :
خوان به معنى سفره است . بعضى وجه تسميه اين كلمه را آن دانسته اند كه رستم واسفنديار بعد از هر كاميابى ، خوانى از اغذيه لذيذ مى گستردند ولى اين وجه صحيح نمى نمايد .
وجه ديگر اينكه كلمه مصحف هفتخان ، مركّب از هفت وخان = خانه به معنى هفت منزل است . (حاشيه برهان به تصحيح دكتر معين)
نام هفت منزلى است كه رستم براى رهايى كاووس از بند شاه مازندران پيمود ; در خوان اول رخش شير را كشت ، در دوم چشمه آب به رهنمايى غرم بر رستم پيدا گشت ، در سوم رستم اژدها را كشت ، چهارم زن جادو را هلاك كرد ، در خوان پنجم دو گوش دشتبان را بركند، در ششم ارژنگ ديو را بكشت ، در هفتم ديو سپيد را به قتل رسانيد . (مرحوم دهخدا) ... وقتى كه كيكاووس در مازندران به بند افتاده بود ورستم براى خلاص او مى رفت در اثناى راه چند جا ديوان وجادوان را كشت وبه هفت روز به مازندران رفت وكيكاووس را نجات داد وآن را هفت خوان عجم نيز گويند به سبب آنكه از هر منزلى كه مى گذشت به شكرانه آن مهمانى وضيافتى مى كرد . (برهان)
هفته :
واحدى از زمان كه برابر هفت شبانه روز ويا 168 ساعت است وبه عربى جمعة واسبوع گويند . نزد اهل لغت هفته به يك شنبه آغاز وبه شنبه ختم مى گردد وجمعى از فقها ومحدثين سنت شنبه را آغاز هفته دانند طبق روايتى كه از صحيح مسلم نقل كنند وحديث چنين است : ابو هريره گويد : روزى پيغمبر(ص) دست مرا گرفت وفرمود : خداوند در روز شنبه خاك را بيافريد وروز يك شنبه باغها را ودر روز دوشنبه درختان باغها را وروز سه شنبه رنج ومحنت را وروز چهارشنبه نور را وروز پنج شنبه جانوران را در زمين منتشر ساخت وآدم را در آخرين ساعت روز جمعه بيافريد . (مجمع البحرين)
در حديث آمده كه شنبه روز مكر وخدعه است ويك شنبه روز زفاف وبنيان نهادن ، ودوشنبه روز سفر وبه دنبال روزى رفتن وروز سه شنبه روز جنگ وخون ، وچهارشنبه را مردم شوم دانند وروز پنج شنبه، روز ورود بر امراء وحكام وروز قضاء حوائج است وروز جمعه روز خواستگارى وجفت شدن است .
در حديث حضرت رضا (ع) آمده كه فرمود: در روز شنبه ناخن بگيريد ودر روز چهارشنبه حمام كنيد وروز پنج شنبه حجامت كنيد وروز جمعه خود را به بهترين عطر معطر سازيد .
حلبى گويد : به حضرت صادق (ع) عرض كردم : آيا سفر در ايامى كه مردم آن را مكروه مى دانند ، چهارشنبه وغيره بحقيقت مكروه است ؟ فرمود : سفر خود را با صدقه افتتاح كن وهرگاه خواستى سفر كن واگر خواستى آية الكرسى نيز بخوان . (بحار: 59/23 ـ 28)
هَفوة :
لغزش . ج : هَفَوات . احنف بن قيس مى گفت : «الكامل من عُدَّت هفواته» : يعنى مرد كامل كسى است كه لغزشها واشتباهاتش بشمار آيد . (ربيع : 1/735)
هَفهاف :
بن مهذّ راسبى بصرى . از دليرمردان بصره واز شيعيان مخلص اميرالمؤمنين (ع) بوده ودر همه جنگهاى آن حضرت ، ملازم ركاب ظفر انتصاب ، ودر صفين از طرف آن امام همام رياست قبيله ازد بصره را به عهده داشته است ، وتا آخر عمر على(ع) در خدمت حضرتش روزگار سپرى مى كرده ، وپس از آن حضرت از وابستگان امام مجتبى وسپس امام حسين عليهما السلام بوده است .
وهنگامى كه خبر حركت امام حسين(ع) از مكه به عراق شنيد ، از بصره به سمت كوفه رهسپار گرديد ، بعد از ظهر عاشورا به كربلا رسيد ، موقعى كه امام به شهادت رسيده بود ، از سپاهيان عمر سعد ، جوياى حال گرديد وگفت : خبر چيست ؟ حسين كجا است ؟ گفتند : تو كيستى ؟ گفت : منم هفهاف راسبى بصرى ، آمده ام حسين را يارى كنم . گفتند : مگر نمى بينى كه لشكر به خيمه گاه حسين حمله برده اثاث وامتعه خانواده حسين را به غارت مى برند؟ وى چون خبر شهادت امام وغارت خيمه هاى آن حضرت را شنيد شمشير از غلاف بيرون كشيد وبه سپاه عمر سعد حمله نمود و مانند شير شرزه به نبرد پرداخت ويك يك آنها را از دم تيغ مى گذرانيد تا جمع زيادى را از آنها بكشت وسرانجام وى را محاصره نمودند وبه شهادت رسانيدند . (تنقيح المقال)
هَفهَفة :
باريك شكم ولاغر ميان ونازك تن گرديدن چندان كه به شاخ درخت مانَد .
هَفيف :
زود رفتن . شتاب رفتن . درخشيدن .
هَل :
حرف استفهام وموضوع است براى طلب تصديق ايجابى نه سلبى . به معنى «قد» نيز هست .
هَلّ :
سخت ريزان شدن باران . برامدن هلال .
هَلا :
ندا باشد از براى آگاهانيدن وتنبيه كردن ودر طعنه زدن مكرر كنند . (برهان)
هلاّ :
كلمه تحضيض (برانگيزانيدن) مركّب از «هل» و «لا» .
هَلاك :
مردن . نيست شدن . گم شدن .
هَلاكت :
ضايع شدن وتباه گشتن . (ولاتلقوا بايديكم الى التهلكة) : خويشتن را به دست تباهى مسپاريد . (بقره : 195)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه سه چيز مايه هلاكت است : حرصى كه بر آدمى مسلّط باشد وهواى نفسى كه انسان تسليم آن بود ، وخودپسندى . (سفينة البحار)
از امام موسى بن جعفر (ع) حديث شده كه هر آنكس درباره ذات خداوند بحث كند هلاك گردد وهر كه به دنبال رياست بود به هلاكت رسد وهر كه اسير حالت خودبينى بود هلاك شود . (بحار : 78/320)
هلاكو :
يا هولاكو يا هولائو پسر تولوى ونوه چنگيزخان مغول . وى به سال 651 از سوى برادر بزرگترش منگوقاآن مأمور تسخير ايران مركزى وغربى وفرونشاندن فتنه هاى اسماعيليان وسركوبى خليفه عباسى شد ، وى پس از تصرف ماوراء النهر در سال 653 از جيحون گذشت وچون به خراسان رسيد امير ارغون مطيع او شد ودبيران ودرباريان خود را نيز به خدمت او گماشت ، سرانجام در سال 654 هلاكو بر اسماعيليان چيره گشت وقلعه الموت را كه مركز آنها بود به تصرف در آورد وكتابخانه عظيم آن را جز نخبه اى از آن بسوزاند ، پس از آن عازم بغداد شد در حالى كه بدر الدين لؤلؤ صاحب موصل وابو بكر بن سعد اتابك فارس وخواجه نصير الدين طوسى وعطاء الملك جوينى ودو پسر رئيس الدوله طبيب همدانى در ركاب او بودند . در آن اوان مستعصم بالله ، سى وهفتمين خليفه عباسى بر تخت فرمانروائى بغداد بود ، وى روزگار را به لهو ولعب مى گذراند واز تدبير وسياست به دور بود ، امور ممالك او را ابن علقمى وزير ويارانش به دست داشت كه خود در انديشه برانداختن خليفه بودند ، از طرفى مقارن همان ايام جنگ شيعه وسنى در بغداد آشوبى بوجود آورده بود .
هلاكو در روز دهم رمضان سال 655 ايلچيانى پيش خليفه فرستاد واز او خواست شخصاً به خدمت آيد ويا وزير ابن علقمى ودو نديمش سليمان ودوات دار صغير را براى رسانيدن پيام به نزد او فرستد . خليفه دو نفر ديگر را فرستاد وهلاكو را تهديد كرد ودستور داد كه به خراسان برگردد . هلاكو بار ديگر توصيه خود را تكرار كرد واين بار قرار شد به تدبير ابن علقمى هدايائى نزد هلاكو فرستاده شود وبه نام وى در بغداد خطبه وسكه رايج گردد ولى دوات دار مانع شد وسليمان نديم ديگرش خليفه را به تجهيز لشكر واداشت .
از طرف ديگر هلاكو اكراد مغرب ايران را با دادن مال ومقام با خود همدست نمود واز دو جانب لشكر خود را مأمور بغداد كرد ، ويك بار ديگر به خليفه پيغام داد كه به اطاعت او درآيد . محاصره بغداد از سه شنبه بيست ودوم محرم سال 656 شروع شد وتا آخر اين ماه طول كشيد ودر اين مدت مغولها قدم به قدم شهر بغداد را خراب مى كردند وبا اينكه خليفه با پيغام وهديه مى كوشيد كه او را بازگرداند اما تقاضاى او مقبول نيفتاد وخواجه نصير به بغداد رفت تا سليمان شاه ودوات دار نزد هلاكو آورد وخليفه هر دو را روانه خدمت هلاكو كرد . هلاكو آنها را اجازه داد كه بستگان خود را از شهر بيرون آوردند وعده اى به اميد نجات به همراه آنها بغداد را ترك گفتند ونزد هلاكو آمدند . هلاكو فرمان داد تا همه را به قتل رسانند.
سرانجام روز يك شنبه چهارم صفر 656 مستعصم با سه پسر خود وسه هزار نفر از بغداد خارج شد وبه حضور هلاكو آمد وچون بظاهر هلاكو با او خوشروئى كرد امر داد كه مردم دارالخلافه با لشكريان هلاكو نجنگند وهلاكو پس از بيرون آوردن آنها از بغداد همه را كشت ودر همان روز چهارم صفر دستور غارت بغداد صادر شد وهلاكو روز نهم وارد بغداد شد ومستعصم بدست خود كليد خزائن اجدادى را به وى تسليم كرد . خواجه نصير نوشته است كه هلاكو طبقى زر پيش خليفه نهاد وگفت : بخور . او گفت : زر نتوان خورد . گفت : پس چرا نگه داشتى وبه لشكريان ندادى ؟ واين درهاى آهنين را چرا پيكان نساختى وبه كنار جيحون نيامدى تا من از آب نتوانم گذشت ؟ خليفه گفت: تقدير خدا چنين بود . هلاكو گفت : پس آنچه بر سر تو خواهد آمد نيز به تقدير خدا است .
گروهى از مورخين نوشته اند كه ابن علقمى وزير كينه خليفه را در دل داشت وپنهانى با خواجه نصير وهلاكو مراودة برقرار نموده وضعف خليفه را به اطلاع آنها رسانيده بود . سرانجام كار عباسيان ودولت 525 ساله شان در همان سال 656 به پايان رسيد .
هلاكو در يكى از جزاير درياچه رضائيه مخزنى براى غنايم ساخت ودر آن شهر بود كه خواجه نصير توانست او را به ايجاد رصدخانه مراغه وتأليف زيج ايلخانى راغب سازد . زيج خواجه بسال 663 در زمان ايقاخان منتشر شد .
پس از فتح بغداد به الجزيره وشام سفرى كرد وسلاطين خانواده هاى ايوبى را كه شش حكومت در آن ديار داشتند ، شكست داد . فتوحات هلاكو منجر به تأسيس سلطنت ايلخانان مغول گرديد وخود او پس از آنكه دچار اختلافات داخلى با بستگان نزديك خود واز جمله بركاى پسر جوجى گرديد در سال 663 بيمار شد ودر كنار نهر جغانو (جنوب درياچه رضائيه) درگذشت واو را كه 48 سال از عمرش مى گذشت در كوه شاهو در مقابل دهخوارقان به خاك سپردند. (تاريخ مغول ; عباس اقبال ; نقل به اختصار)
هِلال :
ماه نو تا شب سوم وبه نقلى تا گاهى كه دائرة نبسته باشد . ج : اَهِلّة و اهاليل. (يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس والحج ...) : اى پيغمبر از تو درباره هلالها (وعلت كم وزياد شدن قرص ماه وتحول آن به قمر وتجدد آن پس از بيست ونه يا سى روز) سؤال كنند ، بگو در آن تعيين اوقات عبادات حج ومعاملات مردم مى باشد ... (بقرة : 189)