back page fehrest page next page

قتاده گويد : به من رسيده كه هر گاه پيغمبر(ص) هلال را رؤيت مى نمود ، سه بار مى گفت : «هلال خير ورشد» وسه بار مى گفت : «آمنت بالذى خلقك» وسپس مى گفت : «الحمد لله الذى ذهب بشهر كذا وجاء بشهر كذا» . (ربيع الابرار : 1/125)

در صحيفه سجّاديه آمده كه چون امام سجاد(ع) به هلال شب اول مى نگريست ، مى گفت : اى آفريده اى كه پيوسته آفريدگار خويش را فرمان بردار ، در سير خود شتابان، ودر منازلى كه برايت مقرر شده آمد وشد مى كنى ، در فلك تدبير ، داراى شأنى مى باشى ، ايمان آوردم به آنكه تاريكيها را به پرتوت منور ساخت ومبهمات را به تو روشن نمود وتو را آيتى از آيات قدرت ونشانه اى از نشانه هاى سلطنت خويش كرد وتو را به فزونى وكاستى وطلوع وغروب ونوربخشى وگرفتگى (خسوف) بكار داشت ودر همه اين حالات فرمانبردار وبخواست او شتابانى .

پاك ومنزه خداوندى كه چنين شگفت تدبير در تو بكار برد واينچنين ريزه كاريها را در تو نهاد ، تو را كليد هر ماهى كه مشتمل بر حوادث گوناگون مى باشد قرار داد ...

در حديث آمده كه هرگاه پيغمبر (ص) به ماه نو مى نگريست ، دستها را به دعا برمى داشت ومى گفت : «بسم الله اللهم اهلّه علينا بالامن والايمان والسلامة والاسلام ربى وربك الله» . وبه على (ع) فرمود : چون ماه نو بينى سه بار تكبير بگو وسپس بخوان «الحمد لله الذى خلقنى وخلقك وقدرك منازل وجعلك آية للعالمين» . (بحار : 95/77 و58) هلال رمضان به «رمضان» رجوع شود .

هل أتى :

سرآغاز هفتاد وششمين سوره قرآن وبه نامهاى انسان ودهر وابرار موسوم است وبرخى آغاز سوره را مكى وبرخى مدنى گفته اند وبه روايت سنى وشيعه از آيه (انّ الابرار يشربون) تا (وكان سعيهم مشكورا)در مدينه ودرباره على وفاطمه وحسن وحسين وكنيزشان به نام فضه نازل شده ، از ابن عباس ومجاهد وابوالصلاح نيز چنين روايت شده است .

از امام باقر (ع) نقل شده كه هر كه بامداد پنج شنبه اين سوره را بخواند ، خداوند صد حورالعين باكره وچهار ثيبه به كابينش در آورد وجايگاهش در بهشت با محمد (ص) باشد . (مجمع البيان)

طبرسى در مجمع وزمخشرى در كشاف با اختلاف جزئى در سبب نزول اين سوره چنين گفته اند : حسن وحسين عليهما السلام بيمار شدند ، پيغمبر (ص) باتفاق جمعى از بزرگان اصحاب به عيادت آمدند وبه على (ع) گفتند : خوب است جهت شفاى فرزندانت ، نذرى كنى. على (ع) سه روز روزه را نذر نمود ، فاطمه نيز همين نذر را كرد وخادمه آنها به نام فضه نيز از آنها تبعيت نمود حسنين شفا يافتند . على (ع) غذائى در خانه نداشت ، سه صاع (حدود


نُه كيلو) جو از مردى يهودى به نسيه گرفت و (به نقلى در ازاء رشتن پشم به دست فاطمه) پس حضرت فاطمه ، يك سوم آن جو را آرد كرد ونان پخت وهنگام غروب جهت افطار آماده ساخت . چون على (ع) نماز مغرب را ادا نمود ونان آوردند ، مستمندى بيامد واز آنها غذا خواست . آنها همه آن نان را به وى دادند وخود به آب افطار نمودند . روز دوم ثلث دوم جو را آرد ونان كردند اين شب هنگام افطار يتيمى به در خانه آمد وغذا طلبيد . آنها همه نانها را به وى دادند وافطار خويش را به آب گذراندند. روز سوم كه فاطمه (س) بقيه جو را آرد كرد ونان را آماده ساخت شامگاه اسيرى سر رسيد باز هم نانها را ايثار نمودند وخود به قرار گذشته با آب افطار كردند . روز چهارم كه نذرشان را ادا كرده بودند ، على در حالى كه حسنين را با خود داشت وضعف گرسنگى بر آنها غالب بود وبه نقل زمخشرى از شدت گرسنگى مى لرزيدند به خدمت پيغمبر (ص) آمد . حضرت آنچنان به حال آنها رقت كرد كه بگريست . در اين حال جبرئيل نازل گشت وسوره «هل أتى» آورد . (مجمع البيان والميزان)

نزول «هل اتى» به روز 25 ذيحجة بوده است . (بحار/100)

هُل دادن :

در تداول تنه زدن . به سوئى راندن . به عربى دفع گويند .

از حضرت رسول (ص) روايت است كه هر آنكس مسلمانى را هلى دهد كه او را خوار سازد يا سيليئى به وى زند يا كارى كند كه باعث رنجش او شود ، ملائكه وى را لعن كنند تا اينكه او را از خود راضى سازد . (بحار : 75/148)

هَلس :

باريك ولاغر نمودن . هلس اللحم: گوشت بدن را آب كردن .

در يكى از نامه هاى اميرالمؤمنين (ع) به معاويه : «واقسم بالله انّه لولا بعض الاستبقاء لوصلت اليك منّى قوارع تقرع العظم وتهلس اللحم» : به خدا سوگند اگر محض حفظ جان مسلمانان نبود ، همانا ضربتهاى كوبنده اى از من به تو مى رسيد ; آنچنان كه استخوان را در هم شكند وگوشت را آب كند . (نهج : نامه 73)

هَلع :

خروشيدن از ناشكيبائى . آشكارا جزع وبيتابى نمودن .

هَلِع :

خروشنده از ناشكيبائى . بى تاب وسست در برابر حوادث .

اميرالمؤمنين (ع) در وصف مؤمن : «لا جَشِعٌ ولا هَلِع» : نه حريص است ونه بى صبر وناشكيبا . (بحار : 67/365)

هَلَك :

مُردارِ مرده . هر چه فرو افتد . مابين سر كوه واسفل آن .

هُلك :

مردن ونيست شدن . نيستى . اميرالمؤمنين (ع) در معنى (انّا لله وانّا اليه راجعون) : «انّ قولنا : (انّا لله) اقرار على انفسنا بالملك ، وقولنا : (وانّا اليه راجعون)اقرار على انفسنا بالهلك». (نهج : حكمت 99)

هَلَكَة :

نيستى . هلاك . تباهى . اميرالمؤمنين (ع) : «الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام فى الهلكة» : در نزد شبهه (امر مشكوك) ايستادن وتوقف نمودن به از فرو رفتن در هلاكت وتباهى است . (بحار:2/165)

رسول الله (ص) : «سبّاب المؤمن كالمشرف على الهلكة» : آن كه بدگوئى مسلمان مى كند گوئى بر لب پرتگاه هلاكت زندگى مى كند . (بحار:75/160)

امام عسكرى (ع) در پاسخ نامه يكى از دوستان خود : «ايّاك والاذاعة وطلب الرئاسة ، فانّهما تدعوان الى الهلكة» : از افشا نمودن اسرار واز رياست طلبى بپرهيز ، كه اين دو آدمى را به سوى نيستى مى كشانند . (بحار:2/182)

هَلكى :

جِ هالك . هلاك شوندگان . مردگان . نيست شوندگان تباه شوندگان .

اميرالمؤمنين (ع) پس از آن كه آيات : (الهاكم التكاثر * حتّى زرتم المقابر)تلاوت نمود ، فرمود : «يا له مراماً ما ابعده ! وزوراً ما اغفله ! وخطراً ما افظعه ! لقد استخلوا منهم اىّ مدَّكِر وتناوشوهم من مكان بعيد ! افبمصارع آبائهم يفخرون ! ام بعديد الهلكى يتكاثرون؟!»: شگفتا چه هدف بسيار دورى! وچه زيارت كنندگان غافلى ! وچه افتخار موهوم ورسوائى ! به ياد استخوانهاى پوسيده كسانى افتاده اند كه سالها است خاك شده اند ، آن هم چه يادآرى ! آنها با اين فاصله به ياد تفاخر چه كسانى افتاده (كه هيچگونه سودى به حالشان ندارد) آيا به خوابگاه ابدى پدران خويش مباهات مىورزند؟ وبا شمارش تعداد مردگان ونابودشدگان ، خويشتن را در فزونى مى پندارند ؟! (نهج : خطبه 221)

هَلَل :

بارانها . واحد آن : هَلَلَة . باران در آغاز آن .

هَلُمَّ

(اسم فعل)

:

بيا . كلمه اى است كه به معنى خواندن به چيزى ; مانند «تعال» . لازم است وگاه متعدى استعمال شود . نزد حجازيان اسم فعل است ودر مورد مفرد وجمع مذكّر ومؤنث ، يكسان بكار مى رود ; مانند : «هلمّ شهدائكم» يعنى آنها را حاضر كنيد . بنى تميم آن را فعل امر مى دانند واهل نجد ، آن را صرف مى كنند كه در شمار افعال مى دانند وضمائر بدان مى پيوندند . (اقرب الموارد)

(قد يعلم الله المعوّقين منكم والقائلين لاخوانهم هلمّ الينا) : خدا از حال آن مردم كه مسلمانان را از جنگ مى ترسانند وباز مى دارند وآنان كه به برادران (وافراد قبيله خود) مى گويند به سوى ما بيائيد (وبا ما متفق باشيد) به خوبى آگاه است . (احزاب:18)

هَلُمَّ جرّاً ; اى هلمّ نجرّ جرّاً . يعنى يستمرّ ذلك ولاينقطع .

هَلوع :

سخت ناشكيبا وترسنده از بدى، سخت نالان كه بر مصيبت صبر نتواند . (انّ الانسان خُلِق هلوعا * اذا مسّه الشرّ جزوعا * واذا مسّه الخير منوعا) : آدمى سخت ناشكيبا وبى تاب آفريده شده است . چون شرّ وزيانى به وى رسد ، شديداً به جزع افتد . وچون مال ودولتى به او رو كند از انفاق به مستحق دريغ دارد . (معارج:19ـ21)

هَلُوك :

زن تبهكار كه بر مردان بيفتد . در حديث است : «شرار نسائكم الحصان على زوجها ، الهلوك على غيره» : پست ترين زنانتان، آن زنان هستند كه از شوى خويش خوددار باشند وبا ديگر مردان ، خود را بر آنها بيفكنند . (مجمع البحرين)

زن نيكو در زناشوئى را نيز هلوك گويند ; چه اين كلمه از اضداد است . (منتهى الارب)

هَلهَل :

جامه تنگ ونرم .

هَلهَلَة :

سر وصداى حاكى از شادى وشعف .

هليلة :

از درختان نواحى حارّه است كه ميوه آن مصرف طبى دارد . معرب آن اهليلج است وآن چند نوع است : هليله بزرگ كه كابلى گويند وهليله زرد وبليله . از حضرت رسول(ص) روايت شده كه هليله سياه از درختان بهشت است . در حديث اميرالمؤمنين(ع) آمده كه اگر مردم خواص هليهله زرد را مى دانستند ، آن را به بهاى هموزنش طلا مى خريدند . (بحار:62/237)

هليله با رازيانه وقند ، نوعى داروى تركيبى است كه در حديث آمد است . به «درمان» رجوع شود .

هُم :

ايشان . شان . ضمير جمع مذكر بارز : متصل يا منفصل . (هم اولاء على اثرى) : موسى گفت : هم اينك ايشان از پى من هستند . (طه : 84) ; (رأيتهم لى ساجدين) : ديدمشان كه مرا سجده مى كردند . (يوسف:4)

هَم

(فارسى)

:

نيز . به عربى : ايضاً . تفاوت آن با «نيز» ، آنكه : «هَم» بر معطوف ومعطوف عليه ، هر دو صحيح است ، چنان كه گويى : هم نماز گزاردم وهم روزه گرفتم ، بخلاف «نيز» كه تنها بر معطوف آيد ; وديگر تفاوتها كه در كتب مربوطه مفصله آمده است .

هَمّ :

اندوه . ج : هموم . اميرالمؤمنين(ع): «من قصّر فى العمل ابتلى بالهمّ» : آن كس كه در وظيفه خويش كوتاهى كند به غم واندوه دچار گردد . (نهج : حكمت 127) ; «الهمّ نصف الهرم»: اندوه نيمى از پيرى است . (نهج : حكمت 143) ; «من لهج قلبه بحبّ الدنيا التاط قلبه منها بثلاث : همٍّ لايغبّه ، و حرص لايتركه، وامل لايدركه» : آن كس كه دلش سخت با دوستى دنيا پيوند خورده باشد اين سه حالت را رها نخواهد كرد : اندوهى كه از او جدا نگردد ، وحرص وآزى كه او را رها نكند ، وآرزوهائى كه هرگز بدان دست نيابد . (نهج : حكمت 228)

قصد . توجّه . همّت . عنايت . تصميم گرفتن. يكى از اعراض ششگانه نفسانيّه . بستن دل به انجام كارى قبل از انجام ، چه نيك وچه بد . فرق ميان همّ وقصد آنكه «همّ» در صدد انجام كارى برآمدن است هرچند هنوز انجام آن را نخواسته باشد ، بخلاف قصد ، كه شرط تحقق آن : روى آوردن به آن كار است . (مجمع البحرين)

قرآن كريم :

(ولقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأى برهان ربّه) : همسر عزيز مصر به سمت يوسف (ع) روى آورد ، ويوسف نيز اگر دليل آشكار وجود وحضور خداى خويش را نديده بود ، به آن زن روى مى آورد . (يوسف : 24)

(يا ايّها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ همّ قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم ...): اى مؤمنان ! ياد آريد آن لطفى را كه خدا به شما نمود آن گاه كه گروهى تصميم گرفتند كه به شما دست بيابند وخداوند دستشان را از شما كوتاه نمود ... (مائدة : 11)

روايات :

اميرالمؤمنين (ع) : «انّ البهائم همّها بطونها ، وانّ السباع همّها العدوان على غيرها، وانّ النساء همّهنَّ زينة الحياة الدنيا والفساد فيها ، انّ المؤمنين مستكينون ، انّ المؤمنين مشفقون ، انّ المؤمنين خائفون» : همانا چهارپايان تمام توجهشان به شكمهاشان ، ودرندگان تمام همّشان به تجاوز وتعدى به ديگران مى باشد ، وزنان همه فكرشان زيور دادن به پست ترين زندگى وتبهكارى در آن است ، ولى مؤمنان آرام وموقرند ، مؤمنان مهربان وانسان دوست اند، مؤمنان از عاقبت خويش بيمناكند . (نهج : خطبه 153)

«ما خُلِقتُ ليشغلنى اكل الطيّبات ، كالبهيمة المربوطة : همّها علفها ، او المرسلة شغلها تقمّمها ...» : آفريده نشده ام كه خوردن غذاهاى خوش مزه ، مرا به خود مشغول دارد واز ياد تكاليفم ببرد ، بسان چهارپاى پروارى كه تمام همّ وهدفش پركردن شكمش باشد ، ويا همچون حيوان رها شده در صحرا كه سرگرم چريدن واز اين سوى وآن سوى فراهم كردن گياهان باشد . (نهج : نامه 45)

هِمّ :

پير سالخورده . نازك ونحيف . ج : اَهمام . قدحٌ همّ : قدحى شكسته .

هُما :

هُماى . نام مرغى است كه بدان تفأُّل زنند .

هَمال

(فارسى)

:

شريك وانباز .

هُمام :

پيه كه از كوهان گداخته شود . مهتر دلير وجوانمرد . والا همّت . «الملك الهمام» : پادشاه بزرگ همّت . (نهاية ابن اثير) ج : هِمام .

هَمّام :

سخن چين . آهنگ كننده به كارها . آن كس كه چون آهنگ كارى كند آن را انجام دهد . در حديث آمده كه «صادق ترين نامها ، حارث است وهمّام» اما حارث بدين جهت كه هر كسى ـ فى الجمله ـ زارع است ، خواه به كشت ظاهرى ويا كشت معنوى ; زيرا عمل آدمى كشت او است كه روزى به ثمر مى رسد . واما همّام بدين جهت كه همه كس آهنگ كار مى كند وبه كارى كه وارد مى شود ، نخست قصد آن را مى نمايد . (نهايه ابن اثير)

همّام :

بن شريح بن يزيد بن مرّه از شيعيان ودوستان نزديك اميرالمؤمنين على(ع) ومردى زاهد وعابد ومتهجّد بوده ووى همان كسى است كه صفات متقين را از حضرت پرسيد وچون حضرت با بيان ويژه خود آن صفات را براى او بيان داشت وى از خود بيخود شد وقالب تهى كرد كه شرح آن در خطبه 191 نهج البلاغه آمده است .

هَمامَة :

اين كلمه در سخنان اميرالمؤمنين(ع) خطبه اول نهج البلاغه آمده است .

مرحوم قطب راوندى ـ در شرح خود بر نهج البلاغه ـ گفته است : همامة ترددى است كه به عزم وتصميم شبيه يا نزديك باشد . ابن ابى الحديد ، پس از نقل اين معنى از قطب ، آن را رد مى كند به اين كه هر عزمى بعد از تردد ، صورت مى گيرد وهميشه عزم ، مرتبه دوم است پس از تردد ، چگونه تردد به عزم مى ماند ؟!

سپس مى گويد : كلمه همامة به معنى همت وآهنگ در لغت عرب استعمال نشده است ، وآنچه در زبان عرب در اين معنى به كار مى رود «همّة» است به فتح يا كسر هاء و «مهمّة» ، واين واژه از اصطلاحات فرقه ثنويّة (دوگانه پرستان) است كه خود معنى آن را مى دانند . آنگاه ابن ابى الحديد مقاله اى را منسوب به اين فرقه از ابوالقاسم بلخى مى كند ومى گويد : شيخ ما (معتزله) ابوالقاسم بلخى در كتاب خود كه مشتمل بر مقالات فِرَق مى باشد ، آورده كه «ايضاً فى التنوية : ان النور الاعظم اضطربت عزائمه وارادته فى غز والظلمة والاغارة عليها ، فخرجت من ذاته قطعة ـ وهى الهمامة المضطربة فى نفسه ـ فخالطت الظلمة غازية لها ، فاقتطعتها الظلمة عن النور الاعظم ، فاقتطعها النور الاعظم عن الظلمة ، ومزجها باجزائه ، وامتزجت همامة النور باجزاء الظلمة ايضاً ، ثمّ ما زالت الهمامتان تتقاربان وتتدانيان وهما ممتزجان باجزاء هذا وهذا ، حتى انبنى منهما العالم المحسوس» . (پايان)

آنگاه ابن ابى الحديد مى گويد : اين نيز از فضايل اميرالمؤمنين (ع) است كه آن حضرت به آراء وعقايد متقدمين ومتأخرين آگاه بوده واين خود يكى از شواهد جامعيت على (ع) به همه علوم مى باشد . (شرح نهج البلاغة : 1/78 ـ 82)

هماهنگى :

هم قصدى . همراهى . موافقت . هماهنگى مسلمانان بخصوص در روزگار صدر اسلام از صفات بارزه و مشخصه آنها بوده چنانكه قرآن مى فرمايد: صفت مسلمانان در كتاب انجيل اين چنين آمده است: آنها به كِشتى مى مانند كه چون شاخه هاى نازكش سر از خاك در آورند بدانها قوت يابد و سپس پشت به پشت هم دهند و تعادل يافته بر پاهاى خود بايستند آنچنان كه كشاورزان را به شگفت آورند .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : مسلمانان با يكديگر به يك ساختمان مى مانند كه اجزاء آن يكديگر را نگهدارند . (بحار : 61/150) به «همكارى» و «هميارى» نيز رجوع شود .

هُماى :

مرغى است معروف كه استخوان خورد ، آن را مبارك دانند وچون پيدا شود مردم به تفأل به زير سايه اش روند. (صحاح الفُرس ، برهان)

هُمايون :

فرخنده . مبارك . مبروك .

هِمَّت :

اراده وعزم . تصميم با تمام قوى به سوى هدف . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : قدر ومنزلت هر كسى بدين بستگى دارد كه همتش در چه حدّ باشد . امام مجتبى (ع) فرمود : آنكه همت ندارد ، مردانگى ندارد . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : حلم وتأنّى توأمانند كه زائيده علوّ همت مى باشند . در حديث ديگر فرمود : بر تو باد به صفات والا وطبع بلند كه اگر بر اين صفت باشى هر دشمنى را مغلوب ومقهور سازى .

امام صادق (ع) فرمود : سه چيز است كه آدمى را از پژوهش ودنبال نمودن كمالات باز مى دارد: كوتاهى همت وكمبود در چاره جويىوسست فكرى. اميرالمؤمنين(ع) فرمود : با دون همت يار مشو . وفرمود : (پيوسته همت بلند داريد وهرگز در برابر مشكلات سست مشويد و) هرچيزى را كه دور مى پنداريد آن را نزديك بدانيد كه بنده خدا هرچند ناتوان وبى چاره بود از آنچه كه برايش مقدر شده كاسته نگردد وهر قدر توانمند وچاره جو باشد بر آنچه كه برايش مقرر گشته افزوده نشود .

واينك نمونه همت بلند : ربيعة بن كعب گويد : روزى پيغمبر (ص) به من فرمود : اى ربيعه هفت سال است مرا خدمت نموده اى از من حاجتى درخواست نمى كنى ؟ عرض كردم : يا رسول الله مرا مهلتى ده كه در اين باره فكر كنم . فردا به خدمتش رفتم . فرمود : اى ربيعه . حاجتت را بگو . گفتم : از خدا بخواه كه در بهشت مرا به نزد تو جاى دهد . فرمود : چه كسى اين را به تو ياد داد ؟ گفتم : كسى به من ياد نداده بلكه خود به خود انديشيدم وگفتم : اگر مال دنيا بخواهم ، مال فانى واز ميان رفتنى است واگر عمر دراز بخواهم عاقبت مرگ است پس چيزى بخواهم كه دائم وهميشگى باشد. حضرت لختى سر به زير افكند وسپس فرمود : باشد چنين خواهم كرد ولى تو مرا به كثرت سجود يارى ده . (بحار:70/4 و 78/111 و 71/428و78/231و103/32و22/84)

هَمتا :

همزاد . همجنس . نظير ومانند . عديل .

هَمَج :

گرسنگى . جِ هَمَجة به معنى خرمگس . اميرالمؤمنين (ع) : «الناس ثلاثة : فعالِمٌ ربّانىّ ، ومتعلّم على سبيل نجاة ، وهمج رَعاء اتباع كل ناعق ...» : مردم سه گروه اند : نخست دانشمندان علوم الهى ، دوم دانش طلبانى كه در راه نجات خود به دنبال تحصيل علم اند ، وسوم خرمگسانى گولان اند كه آواز هر درازگوشى را كه شنيدند به سراغ آن روند ... (نهج:حكمت147)

هَمچشمى:

رقابت.به«فخر»رجوع شود.

همخوابى :

همبسترى . خفتن دو همسر در يك بستر . مضاجعت . بر مرد واجب است كه از چهارشب يك شب نزد همسر دائم خويش بخوابد واگر داراى يك زن بود سه شب ديگر از آن خود اوست . بنا بر اين اگر چهار زن دائم داشته باشد ، وى شب آزادى را براى خود ندارد. اين در صورتى است كه مرد كار معاش خود را در روز انجام دهد واگر مانند شب گرد ، كارش را در شب انجام مى دهد ، بر او است كه روز را به نزد همسرش بسر برد . واگر ازدواج مجدد كند در صورتى كه همسر جديدش باكره باشد هفت شب واگر بيوه باشد ، سه شب را در آغاز ازدواج به همسر جديد اختصاص دهد . مرد نمى تواند در شبى كه حق يكى از همسرانش مى باشد به ديدن همسر ديگرش رود. حق همخوابگى را زن مى تواند در ازاء آن بهائى بستاند . مقدار واجب همخوابى آن است كه به نزد وى بخوابد وبيشتر وقت به وى پشت نكند نه جماع بلكه حد واجب جماع هر چهار ماه يكبار است . (لمعه دمشقيه)

از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) چون دهه آخر ماه رمضان مى شد در مسجد اعتكاف مى نمود ودر آنجا جهت آن حضرت خيمه اى ترتيب مى دادند واو لنگى به كمر مى بست (وبه عبادت مى پرداخت) . به حضرت (ع) عرض شد : آيا پيغمبر در حال اعتكاف از همسران نيز كناره گيرى مى نمود ؟ فرمود : اما كناره گيرى از همسران خير . (بحار : 16/273) به «همسران متعدد» و «قسم» نيز رجوع شود .

هَمدان :

قبيله معروف عرب . حىّ چهارم كهلان واز نسل همدان بن مالك بن ... كهلان اند كه جاى آنها در مشرق يمن بوده، وهمدانيان از پيروان على بن ابى طالب(ع) و شيعى مذهب بودند (از صبح الاعشى) فداكاريهاى افراد اين قبيله در ركاب على (ع) بخصوص در صفين ، شهره تاريخ است كه اين فرد شعر حضرت (ع) درباره آنها معروف است :

ولو انّ يوما كنت بوّاب جنةلقلت لهمدان ادخلوا بسلام

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : نيكو تيره اى است همدان ; چه آنان سريع به يارى اسلام مى شتابند وچه شكيبايند در مشكلات ! وابدال از اين قبيله بر مى خيزند واوتاد در ميان آنان است . (كنزالعمال : حديث 34030)

مورخين شيعه وهمچنين سنى مانند حاكم وبخارى به سندهاى معتبر از عمرو بن شاس روايت كنند كه گفت : هنگامى كه پيغمبر (ص) على را جهت دعوت مردم يمن به اسلام ، بدان ديار اعزام داشت ، من در سپاه على (ع) بودم ، ودر گذشته پيغمبر(ص) خالد بن وليد را به آنجا فرستاده بود ومردم يمن وى را اجابت نكرده بودند . براء گويد : چون به جمع مستقبلين نزديك شديم على(ع) به نماز ايستاد و پس از اداء نماز، آن حضرت ما را در يك صف رديف ساخت وخود پيشاپيش جمعيت بايستاد ونامه پيغمبر (ص) بر آنها قرائت نمود ، قبيله همدان همه اسلام آوردند ، على (ع) در اين باره به حضرت رسول (ص) نامه نوشت ، چون حضرت (ص) ، نامه را بخواند ، سجده شكرگزارد وفرمود : درود بر همدان ، درود بر همدان ، درود بر همدان . عمرو بن شاس گويد : مرا در آن سفر با على (ع) كدورتى بدل افتاده بود ، چون به مدينه بازگشتيم هر كه را مى ديدم نزد او از على (ع) شكوه مى كردم . روزى به مسجد رفتم در حالى كه پيغمبر (ص) در جمع اصحاب نشسته بود ، نگاهى به من كرد وفرمود : اى عمرو مرا آزردى . عرض كردم : پناه مى برم به خدا واسلام از اينكه پيغمبر را آزرده سازم . فرمود : هر كه على را بيازارد بحقيقت مرا آزرده است . (بحار : 21/360)

هَمَدان :

شهر معروف وباستانى ايران كه نام قديم آن در عهد هخامنشى آگباتان بوده است . آورده اند كه يكى از اهالى همدان بر امام صادق (ع) وارد شد . حضرت به وى فرمود : از كجا مى آيى ؟ وى گفت : از همدان . فرمود : كوه راوند همدان را مى دانى؟ گفت : فدايت گردم ، آن كوه اروند است . فرمود : آرى ! يكى از چشمه هاى بهشت در آن كوه مى باشد . (بحار:60/122)

هَمدردى :

دل سوزى ودلدارى . غمخوار يكديگر بودن . خود را شريك درد ورنج ديگرى نشان دادن . مواساة .

اين صفت از جمله صفاتى است كه در پيكره اخلاق اسلام جايگاهى ويژه دارد ، ودر اخبار واحاديث از زبان رهبران معصوم، سخت بدان امر شده وبر آن تأكيد وترغيب گشته است. در قرآن كريم ، مواردى بدين امر اشاره شده ; از جمله : (محمد رسول الله والذين معه اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم تريهم ركّعاً سجّداً يبتغون فضلاً من الله ورضواناً ... ومثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه ...) (فتح : 29) واما روايات در اين باره فراوان آمده است ; از جمله:

امام صادق (ع) : مسلمان برادر مسلمان است ; به وى ستم نكند واو را در مشكلات تنها نگذارد وبه وى خيانت روا ندارد ، وسزد كه مسلمانان سخت كوشا باشند در پيوستگى به يكديگر ومتعهد وملتزم بودن به مهر ورزيدن با يكديگر وهمدردى با نيازمندان ، ودلسوزى با هم، وآنچنان باشيد كه خداوند شما را بدان صفت خواسته است ; (رحماء بينكم )... (وسائل : 12/203)

نيز از آن حضرت است : پيروان ما را در سه مورد بيازمائيد : هنگام فرا رسيدن وقت نماز ، كه چگونه بر آن مواظبت دارند ، ودر مورد اسرارشان كه چگونه به نزد دشمنان ما آنها را پنهان مى دارند ، ودر مورد اموالشان كه چگونه در اين باره با برادرانشان همدردى نشان مى هند . (وسائل : 4/112)

back page fehrest page next page