از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) با پانزده زن ازدواج نمود كه با سيزده تن از آنها زفاف كرد ودر حال وفات نه زن داشت .
در اعلام الورى ترتيب وتفصيل ازدواج حضرت را بدين كيفيت ذكر كرده است : نخستين همسر آن حضرت خديجه بنت خويلد بن عبدالعزّى ابن قصىّ بود كه حضرت در سن بيست وپنج سالگى با وى ازدواج نمود ، دوم سوده بنت زمعه ، سوم عايشه ، چهارم ام شريك غزيه بنت دودان بن عوف بن عامر ، پنجم حفصه بنت عمر بن خطّاب ، ششم امّ حبيبه دختر ابوسفيان ، هفتم امّ سلمه هند دختر اميّه ، هشتم زينب بنت جحش اسديه ، نهم زينب بنت خزيمه هلاليه ، دهم ميمونه بنت حارث ، يازدهم جويريه بنت حارث مصطلقيه ، دوازدهم صفيه بنت حيّى . واين دوازده تن زنانى بودند كه پيغمبر با آنان زفاف نمود . وپيغمبر(ص) با عليه بنت ظبيان ازدواج كرد كه چون وى را به نزد حضرت آوردند او را طلاق گفت : وديگر قتيله بنت قيس خواهر اشعث بن قيس كه پيش از تصرف ، وفات پيغمبر اتفاق افتاد . وديگر فاطمه بنت ضحاك بود كه در آن حال آيه تخيير نازل شد واو دنيا را برگزيد وحضرت وى را طلاق گفت : وديگر سنا بنت اسماء بن صلت بود كه پيش از زفاف ، پيغمبر وفات نمود . وديگر اسماء بنت نعمان ، وديگر مليكه ليثيه بود كه وى نيز پيش از زفاف مطلقه گشت . وديگر عمره بنت يزيد بود كه چون به نزد پيغمبر (ص) آمد حضرت وى را پيس يافت وفرمود : اينها به من تقلب كرده اند واو را ردّ نمود . وديگر ليلى بنت خطيم بود كه پيغمبر(ص) وى را به درخواست خود رها ساخت ، وديگر با زنى ازدواج نمود وبه نقلى وى را خواستگارى كرد وپدرش در وصف او گفت : دختر من هرگز بيمار نگردد، وچون پيغمبر (ص) شنيد ، فرمود : چنين زنى را نزد خدا بهره اى نباشد واو را رها كرد. جمعاً بيست ويك زن شد . وچون حضرت وفات يافت ، به قولى ده زن در نكاح داشت كه يكى از آنها غير مدخوله بود وبه قولى نه زن ...
از حسن بصرى نقل شده كه چون پيغمبر(ص) با سناة عامريه ازدواج نمود ، عايشه وحفصه گفتند : اين زن با آن جمال نيكو ، دل پيغمبر را مى ربايد ، ديگر به ما ميلى نخواهد كرد ، لذا در صدد توطئه برآمدند وبه وى گفتند : هرگاه پيغمبر به نزد تو آيد ، تو از آميزش خوددارى كن كه وى بيشتر به تو دل بندد ، چون پيغمبر به نزد سناة آمد ، از او تقاضاى همخوابگى نمود . وى گفت : از تو به خدا پناه مى برم . حضرت چون اين سخن از او شنيد خود را واپس كشيد واو را طلاق گفت . پيغمبر (ص) زنى را از قبيله كنده اختيار نمود كه پيش از تصرف او مرگ فرزندش ابراهيم اتفاق افتاد. آن زن گفت : اگر او پيغمبر بودى پسرش نمردى . چون حضرت شنيد ، وى را نيز طلاق گفت . اين دو زن پس از رحلت پيامبر به نزد ابوبكر آمدند وگفتند : ما را خواستگارى كرده اند ، مى خواهيم ازدواج كنيم ، نظر شما در اين باره چيست ؟ ابوبكر با عمر مشورت نمود ودر نتيجه آنها را اجازه ازدواج دادند ، هر دو ازدواج كردند وهمسران آن دو يكى به مرض جذام وديگرى به جنون دچار گشت .
عمر بن اذينه گويد : من اين حديث را براى زراره وفضيل نقل كردم ، آن دو از امام باقر (ع) روايت كردند كه فرمود : پيغمبر(ص) از هر چه نهى نمود ، مخالفتش كردند ، حتى با همسرانش نيز پس از وفاتش ازدواج نمودند . وحضرت آن دو زن را نام برد . (بحار : 22/173 ـ 210)
همسران متعدد :
ازدواج يك مرد با زنان متعدد تا حداكثر چهار زن را اسلام تجويز نموده وحتى برخى فقها با استفاده از آيه 3 سوره نساء كه ذيلا ذكر مى شود ، آن را اصل در ازدواج اسلام دانسته اند ; زيرا آيه مى گويد : هر چند زن تا حداكثر چهار تن بستانيد واگر بيم آن داشتيد كه نتوانيد عدالت كنيد در آن صورت به يك زن اكتفا نمائيد . اين دستور علاوه بر اينكه با خلقت غريزى بشر متناسب مى نمايد از جنبه اجتماعى نيز ضرورى ولازم بوده ; زيرا در ميان اجتماع زنانى وجود دارند كه يا به علت بالا بودن سنّ يا به جهت دارا بودن فرزند از همسر پيشين ، كس تن ندهد كه وى را همسر منحصر بفرد خود سازد ، اگر چنين قانونى نبود ، آن زنان با وجود غريزه حادّ جنسى ، يا مى بايست تا آخر عمر در رنج بسر برند ويا به فساد وتباهى افتند ، از اين رو وبه حكمتهاى ديگر كه خداوند حكيم ، خود بدانها آگاه است چنين دستورى مقرر داشت ، از آن سوى مقرراتى تحت عناوين عدالت وحق همسر ونفقه به عهده شوهر وضع نمود تا آن مرد تنها به انگيزه اطفاء غريزه شهوى خويش بدين امر اقدام ننمايد وپيامد آن را نيز در نظر بگيرد .
(فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى وثلاث ورباع فان خفتم ان لاتعدلوا فواحدة): تا چهار زن مى توانيد به حباله نكاح در آوريد ولى اگر بترسيد كه نتوانيد ميان آنها عدالت برقرار كنيد با بيش از يك زن حق نداريد ازدواج نمائيد . (نساء : 3)
(ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم ...) : ممكن نيست ميان همسران متعدد (در مهر ومحبت وعواطف نفسانى) عدالت برقرار كنيد هرچه تلاش كنيد ، پس به تمام ميل خود يكى را بهره مند وديگرى را محروم مسازيد كه وى معلق وبلاتكليف بماند . (نساء : 129)
امام صادق (ع) فرمود : بر مرد جايز نباشد كه بيش از چهار زن آزاد داشته باشد . در حديث آمده كه از امام باقر (ع) سؤال شد: به چه سبب مؤمنان بسيار ازدواج مى كنند وزنان متعدد اختيار مى نمايند ؟ فرمود : بجهت اينكه آنها مى خواهند خود را از حرام بازدارند وبه حلال اكتفا كنند واز اين رو چون به حلالى دست يافتند ، خويشتن را از حرام بى نياز سازند . (بحار : 103/384 و 67/299)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : كسى كه داراى دو همسر بود ودر همخوابگى وامور مالى ميان آن دو به عدالت رفتار نكند ، در قيامت زنجير به گردن با لبى كج رهسپار دوزخ گردد .
امّ سلمه گويد : پيغمبر (ص) در حجة الوداع همه همسران را با خود به همراه آورده بود وبا وجود اينكه در حال احرام بود هر شب وروزى را با يكى از همسران بسر مى برد بدين منظور كه عدالت برگزار كرده باشد .
از امام صادق (ع) سؤال شد : خداوند در آيه (فانكحوا ما طاب لكم ... فان خفتم ان لاتعدلوا فواحدة) ، جواز تعدد زوجات را به عدالت مشروط نموده ، در صورتى در آيه (ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء) ، عدالت ميان همسران را ناميسّر دانسته ؟! حضرت فرمود : مراد از عدالت در آيه نخست ، عدالت در نفقه است ودر آيه دوم دوستى ومحبت .
حسن بن زياد گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم اگر كسى دو زن داشته باشد ، مى تواند براى آن يك كه بيشتر به وى علاقه دارد در همخوابى امتياز دهد ؟ فرمود : آرى! مى تواند سه شب را نزد اين بخوابد ويك شب را نزد آن ديگرى ; چه وى مى تواند چهار زن اختيار كند وهر زنى يك شب بيش، حق ندارد ، شبهاى ديگر از آن خود او مى باشد . (بحار:12/243 و 47/225 و 104/51)
به «قسم» نيز رجوع شود .
همسردارى :
چگونگى معاشرت مرد با همسر خود وكيفيت اداره كردن آن . از حضرت رسول (ص) روايت شده كه : هيبت مرد بر همسر خويش ، موجب ازدياد عفت زن مى باشد. (مواعظ صدوق : 55)
در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش حسن (ع) ، آمده كه از مشورت با زنان بپرهيز كه رأى آنان سست وتصميمشان ضعيف وبى بنياد است ، آنان را در پس پرده بدار وچشمشان را از نامحرم ببند كه سختى ماندن در پرده براى تو وآنها بهتر از آن است كه شك وشبهه اى پيش آيد ، و ورود مردى نامطمئن به خانه آسان تر از بيرون شدن آنها از خانه نباشد واگر بتوانى كه جز تو مردى را نشناسد همان كن. آنها را به كارى جز آنچه به زنان مربوط است مگمار كه اين امر به حال آنها مناسب تر وفراغت خاطر آنان را تامين كننده تر; و جمال وزيبائيشان را دوام بخش تر خواهد بود; زيرا زن (بمثابه) گل است (كه آن را ببوئى وبدان انس گيرى) نه كارگزار (كه امر تدبير زندگى به وى سپارى). وزياده با آنها خلوت مكن كه تو را ملول سازند وتو آنها را ملول كنى . وخود را نزد آنها ناتوان وتهيدست وانمود مساز كه اگر آنها تو را توانا وتوانگر پندارند به از آنكه تو را ناتوان وشكست خورده دانند . وبپرهيز از آنكه بيجا وبى مورد بر آنها غيرت كنى كه اين كار زن پاكدامن را ناپاك سازد بلكه در امر مواظبت آنان (از هر جهت) محكم كارى بكن وچون خطائى خواه بزرگ وخواه كوچك از آنها ديدى، جلويشان بگير . واز عتاب وخطاب ونق زدن به آنان بپرهيز كه رفته رفته عتاب وگلايه ات نزد آنها سبك گردد وبه خطاى بزرگ دست زنند .
امام باقر (ع) فرمود : كسى كه همسرى اختيار كرده وى را گرامى دارد ; كه زن وسيله سرگرمى وكامرانى شما مى باشد آن را ضايع مسازيد . (بحار : 77/213 و 76/85)
به «زن» و «زناشوئى» نيز رجوع شود .
همسفر :
رفيق راه . در وصيت لقمان حكيم به فرزند آمده : «يا بنىّ ! الرفيق ثم الطريق» : اى فرزندم ! اول همسفر مناسب بجوى آنگاه به سفر پاى نِه . (بحار:13/427)
امير المؤمنين (ع) در وصيت به فرزند : «سل عن الرفيق قبل الطريق وعن الجار قبل الدار» : از همسفر بپرس پيش از آن كه از راه سفر بپرسى ، واز همسايه سؤال كن پيش از آن كه از خانه (مورد نظر خريد) بپرسى . (بحار:76/155)
رسول خدا (ص) : «الرفيق ثمّ السفر» : نخست همسفر مناسب بجوى ، آنگاه تدارك سفر ببين . (بحار : 76/272)
از امام صادق (ع) روايت شده كه امام سجّاد(ع) هميشه با كسانى همسفر مى شد كه وى را نشناسد ، و با آنها در آغاز شرط مى كرد كه در سفر از جمله خدمتكاران همسفران خويش باشد ... (بحار : 46/69)
پيغمبر (ص) فرمود : هرگز دو نفر همسفر نشدند جز اينكه آن يك كه بيشتر با همسفر خويش مدارا نمود به اجر وثواب بيشتر نائل گشت ونزد خدا محبوبتر شد . امام صادق(ع) فرمود : اگر كسى چهل گام با مؤمنى همراه بود ، روز قيامت خداوند از او بپرسد (كه حق همسفر خود را چگونه ادا نمودى) . (بحار 75/64 و 74/239)
به «رفاقت» و «سفر» نيز رجوع شود.
هم صحبت :
همنشين . همسخن . صاحب مُجالس . در زبور داود آمده كه خداوند به داود فرمود : به دانشمندان وپارسايان بنى اسرائيل بگو : چون خواستيد با مردم هم صحبت شويد خداى ترسان آنها را انتخاب كنيد واگر خداى ترسى نيافتيد ، دانشمندان را به هم صحبتى برگزينيد واگر دانشمندى به دست نياورديد ، با خردمندان هم صحبت شويد كه من صفت تقوى ودانش وخردمندى را به هر كه داده ام تباهى وهلاكت وى را نخواسته ام .
امام كاظم (ع) فرمود : هم صحبت شدن با دانشمند بر روى مزبله ، به از هم صحبتى با نادان بر فرشهاى زربفت . (بحار : 1/205)
همكارى :
معاونت . مشاركت در كارى. پيغمبر اكرم (ص) فرمود : تا گاهى كه مردم يكديگر را به نيكى وادار سازند واز بدى باز دارند ودر امور خير با يكديگر همكار باشند ، پيوسته در خير وبركت زندگى كنند واگر اين روش را از دست بدهند بركات از آنها رخت بربندد وبرخى از آنها بر برخى مسلط شوند ونه در زمين ونه در آسمان دادرسى نداشته باشند .
امير المؤمنين (ع) فرمود : مسلمان چون بداند كه برادر مسلمانش نيازى دارد ، نبايد وى را به رنج عرض حاجت ورو زدن وادارد (بلكه هر چه زودتر به انجام كارش بشتابد) . اى مسلمانان ! پشتيبان يكديگر باشيد ودر امور مالى يكديگر را مدد كنيد ومنافق صفت مباشيد كه همواره نكوكارى را مى ستايد وخود اهل آن نمى باشد .
نقل است كه آن حضرت به صعصعة بن صوحان فرمود : هيچكس از يارى برادران وافراد گروه وفاميل خود بى نياز نتواند بود واگر دستى از انجمنى جدا شود ، دستهاى بسيارى از آنها جدا خواهد شد ، وهر گاه ديدى كه آنها به كارى سودمند اقدام كرده با آنان همكارى كن واگر به كار بدى دست زدند ، بازشان دار وآنها را تنها مگذار واز آنها جدا مشو ، وتا گاهى كه در طاعت وفرمان خدا با يكديگر تعاون وهمكارى داشته باشيد ، در خير وخوشى زندگى خواهيد كرد . (بحار : 100/94 و 10/89 و 74/148)
همكارى با حكومت جور :
معاونت ظالم . سليمان جعفرى گويد : به حضرت رضا(ع) عرض كردم : نظر شما درباره همكارى با حكومت چيست ؟ فرمود : اى سليمان ! مداخله در امور آنها وهمكارى با آنها ورفتن به دنبال كارهايشان هم تراز با كفر است ونگاه عمدى به آنها از گناهان بزرگ است كه آدمى را مستوجب آتش دوزخ مى سازد .
على بن ابى حمزه گويد : دوستى داشتم كه سالها در دولت بنى اميه بوده ودر تشكيلات آنها ، سمت دفتردارى وكتابت داشته واز اين ممرّ اموال فراوانى بدست آورده بود . روزى به من گفت : ممكن است از امام صادق (ع) اجازه بگيرى به حضورش رفته شرح زندگانى خويش را به محضرش عرضه كنم ؟ من از حضرت (ع)، وقت گرفتم وبه اتفاق شرفياب حضور امام شديم . وى چون سلام كرد ونشست وشرح وضعيت خويش را بيان داشت ، حضرت فرمود: اگر بنى اميه ، امثال شما را در اختيار نداشته باشند كه تشكيلاتشان را اداره كنند ، وجهت آنان اموال وماليات جمع آورى نمايند واز آنها دفاع كنند ودر جمعه وجماعتشان شركت نمايند ، هرگز نمى توانستند حق ما را غصب كنند . وى گفت : فدايت گردم آيا مرا راه نجاتى ميسر تواند بود ؟ فرمود : اگر بگويم ، عمل مى كنى؟ گفت : آرى آماده ام . فرمود : همه اموالى را كه از اين ممرّ بدست آورده اى از خود جدا كن ، آنچه را كه صاحبش مى شناسى به صاحبش وآنچه را كه نمى دانى ، صدقه بده كه اگر بدين دستور عمل كنى من بهشت را برايت ضمانت مى كنم . وى چون سخنان حضرت را شنيد ، لختى سر به زير افكند وسپس سر خود را بلند كرد وگفت : فدايت گردم همين كار را خواهم كرد . على بن ابى حمزه گويد : باتفاق به كوفه بازگشتيم . وى محض رسيدن به خانه ، همه اموال خويش را حسب دستور امام به مستحقّين پرداخت تا اينكه لباس تن خود را نيز در راه خدا انفاق نمود كه من ودوستان وجمعى از مؤمنين وجهى جهت هزينه زندگيش فراهم نموديم . چند ماهى گذشت واو بيمار شد ، ما پيوسته به عيادتش مى رفتيم تا اينكه روزى نزد وى رفتم، ديدم در حال جان كندن است . ناگهان چشم خود را بگشود وبه من نگريست وگفت : اى على ! به خدا سوگند كه دوستت (يعنى امام صادق (ع))به وعده خود وفا نمود . اين بگفت وجان سپرد . مراسم تجهيز وى را انجام داديم وپس از چندى به خدمت امام صادق (ع) رفتم . چون چشمش به من افتاد فرمود : اى على ! به خدا سوگند ما به وعده اى كه به دوستت داده بوديم ، وفا نموديم . عرض كردم : آرى فدايت گردم او خود نيز هنگام مرگ ، همين را به من گفت .
داود بن زربى از قول يكى از غلامان امام سجاد (ع) روايت كرده كه گفت : دورانى كه امام صادق (ع) در حيره (چهار فرسنگى كوفه) بود ، من در آنجا بودم . روزى به خدمتش رفتم وعرض كردم : فدايت گردم ! بر اين تصميم كه در تشكيلات دولت بنى عباس شغلى اتخاذ كنم ، باشد كه معيشت خود را از آن ممرّ تأمين نمايم ، شما نزد اينها وساطت كنيد كه مرا بپذيرند . حضرت فرمود: من چنين وساطتى نخواهم كرد . من از نزد امام برخاستم وبه خانه برگشتم . نزد خود گفتم : امام كه درخواست مرا نپذيرد ، حتماً بيم آن دارد كه من در اين دستگاه به كسى ظلمى كنم يا حق كسى را ضايع نمايم ، دوباره به خدمتش بروم وسوگندهاى غلاظ وشداد ياد كنم كه من از ظلم وستم بدورم وجز عدل وداد از من سر نزند . پس مجدداً به خدمتش شتافتم وعرض كردم : فدايت گردم شما فكر كرديد من كسى باشم كه چون به قدرت برسم به كسى ستم كنم ودست تجاوز به كسى بيازم ; حاشا وكلاّ . وشروع كردم به سوگندهاى سخت وسنگين براى امام خوردن وچون سخنم به اتمام رسيد ، حضرت نگاهى به من كرد وفرمود : چه گفتى ؟ من سخنان وسوگندهاى خود را تكرار نمودم . حضرت سر به آسمان بلند كرد وفرمود : رسيدنت به آسمان تو را آسان تر بود از اين ادعائى كه كردى (كه در كار دولت باشم وظلم نكنم) .
مسعدة بن صدقه گويد : از امام صادق(ع) راجع به شيعيانى كه در امور حكومت ، دخالت وبا آنان همكارى مى كنند وجهت آنان ، ماليات مى ستانند وبا آنها انس والفت دارند ، پرسيدم . فرمود : آنها شيعه ما نمى باشند ، بلكه از خود آنها هستند . آنگاه حضرت ، اين آيه را تلاوت نمود : (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل ...) .
زياد بن ابى سلمه گويد : روزى به خدمت امام موسى بن جعفر (ع) رفتم ، حضرت به من فرمود : اى زياد ! مگر تو در تشكيلات حكومت كار مى كنى ؟ گفتم : آرى . فرمود : چرا؟! گفتم : براى اينكه من مردى آبرومند مى باشم وعيالوارم ودرآمدى هم ندارم . فرمود : اى زياد ! اگر من از كوهى پرتاب گردم وبه زمين افتم آنچنان كه قطعه قطعه شوم ، به از آن دانم كه در اين دستگاه كار كنم يا بر فرش اينها پا نهم ; جز اينكه بتوانم از اين راه گرفتارى مسلمانى را برطرف سازم يا مسلمانى را از بند برهانم يا دَيْن مسلمانى ادا كنم . اى زياد ! كوچكترين عذاب خدا بر آنكس كه پست ومقامى در اين تشكيلات بگيرد ، آن باشد كه وى را در خيمه اى از آتش بدارند تا گاهى كه خلايق از حساب فراغت يابند . (بحار:48/172)
در وصيت امير المؤمنين (ع) به فرزندش، حسن (ع) ، آمده كه اى فرزندم ! هرگز گرد تشكيلات حكومت مگرد تا از فريب شيطان ايمن باشى ، مگو من اكنون وارد اين كار مى شوم، هرگاه خلافى ديدم ، دست برمى دارم وبه كنار مى روم ; چه در گذشته كسانى بدين نحو تباه گشتند ; زيرا هر مسلمانى به قيامت ايمان دارد وچنين كسى اگر صريحاً به وى گفته شود آخرتت را به دنيا بفروش ! ابداً اين معامله را نخواهد پذيرفت ، ولى شيطان به مكر وفريب، وى را به خيالات وتوجيهاتى مى افكند تا اينكه رفته رفته چيز ناچيزى را از مال دنيا در نظرش جلوه مى دهد ووى را بدان مال آلوده مى سازد وسپس پله به پله او را به پيش مى برد واز مرحله اى به مرحله اى منتقل مى سازد تا جائى كه آنچنان وى را غرق در گناه كند كه از رحمت خدا نوميد گردد . آنجا است كه وى آسايش وراحت خويش را در مخالفت با اسلام واحكام آن بيابد . واگر چنانچه پند مرا نپذيرفتى ونفست تو را بر اين داشت كه در تشكيلات حكومت پستى بپذيرى وهواى رياست دنيا تو را از خير وصلاحت باز داشت ، پس بدان كه دستگاه حكومت دستگاهى خطرناك است . زبانت را نگه دار ودر جستجوى اسرار مباش واگر احيانا به رازى از آنها آگاه شدى آن را با كسى در ميان منه وهيچگاه در كار سران دولت دخالت مكن .
گويند : هنگامى كه امام موسى بن جعفر(ع) به عراق وارد شد ، على بن يقطين (كه آن روز سمت وزارت در حكومت هارون داشت) به خدمت حضرت رفت وعرض كرد : نظر شما درباره من چيست ؟ فرمود : خداى را به دربار ستمگران دوستانى است كه بوسيله آنان دفع شر از سر دوستان خود مى كند وتو از آنهائى . در حديث ديگر آمده كه حضرت به على بن يقطين فرمود : تو يك امر را براى من ضمانت كن تا من سه امر را براى تو به عهده گيرم : من ضامن مى شوم كه هرگز سلاح آهنين در تو بكار نرود وتو را نكشد، وهرگز به فقر وتنگدستى دچار نگردى، وهيچگاه به زندان نيفتى . على گفت : آنچه را كه من براى شما ضمانت كنم ، چه باشد؟ فرمود : به عهده بگيرى كه هرگاه يكى از دوستان ما بر تو وارد شود ، وى را گرامى دارى. پس على اين را به عهده گرفت وحضرت آن سه را . (بحار : 79/15 و 47/383 و 14/63 و 48/172 و 77/215 و 75/349)
به واژه «ولايت» نيز رجوع شود .
هَمل :
سرخود به چرا رها كردن شتران بى راعى . روان گرديدن اشك چشم كسى . اميرالمؤمنين (ع) در بعثت رسول گرامى اسلام : «فقبضه اليه كريماً ، وخلّف فيكم ما خلّفت الانبياء فى اممها ، اذ لم يتركوهم هملاً بغير طريق واضح ولا علم قائم» : تا آن كه وى (محمد) را در نهايت احترام قبض روح نمود وبه سوى خويش فرا خواند وبه جاى گذاشت در ميان شما هر آنچه هر پيامبرى در ميان امت خويش بجاى گذاشت ; زيرا آنها (پيامبران) هرگز امت خويش را بدون اينكه راهى روشن ودانشى پايدار در اختيارشان نهند ، رها نسازند. (نهج:خطبه1)
آن حضرت (ع) در وصف اصحاب پيغمبر(ص) : «اذا ذُكِرَ الله هملت اعينهم حتى تبلّ جيوبهم» : هنگامى كه نام خدا برده مى شد ، آنچنان اشك از چشمانشان سرازير مى گشت كه گريبانشان تر مى شد . (نهج : خطبه 97)
هَمَل :
جِ هامل ; شتران گم شده يا رها شده. در حديث حوض آمده : «فلايخلص منهم الامثل همل النعم» : از آنها نجات نيابد جز (اندكى) به مقدار شتران گم شده (در ميان ديگر شتران) . (نهاية ابن اثير)
هِمَم :
جِ هِمّة . همّتها . انديشه ها . تصميمها.آهنگها.آرزوها . اميرالمؤمنين(ع): «عرفت الله ـ سبحانه ـ بفسخ العزائم وحلّ العقود ونقض الهمم» : خداوند را به فروپاشى تصميمها وگشوده شدن گره ها ومنفسخ شدن وبه هم خوردن آهنگها شناختم . (كه دانستم عامل ديگرى جز اسباب وعلل ظاهرى در كار است). (نهج : حكمت 250)
در جاى ديگر از آن حضرت به دنبال اين حديث آمده : «لما ان هممت حال بينى وبين همّى ...» : چون آهنگ كارى كردم همان عامل غيبى ميان من وآهنگم حائل گرديد ومشخص نبود كه آن كار به چه دليل صورت نگرفت . (بحار : 3/42)
هَمنشين :
دو تن كه با هم يكجا نشسته وبا هم مصاحب باشند هر كدام همنشين ديگرى خواهدبود.جليس . اميرالمؤمنين(ع) در فضيلت قرآن : «هيچكس با اين قرآن همنشين نگشت جز اين كه يا به فزونى ويا به كاستى از كنار آن برخاست ; فزونى در هدايت ورشد ، وكاستى از كوردلى ونادانى . (نهج : خطبه 176)
رسول خدا (ص) : همنشين شايسته ، به از تنهائى ، وتنهائى به از همنشين ناشايست است . (بحار : 74/188)
وفرمود : همنشين را گرامى داريد تا مجلستان آباد باشد . (بحار : 78/53)
در حالات حضرت رضا (ع) آمده كه آن حضرت هرگز پاى خود را در برابر همنشين، دراز ننمود وهيچگاه در حضور همنشين تكيه نزد . (بحار : 49/90)
همنشينى :
مجالست . امرى كه در دستور اخلاقى اسلام به لحاظ تأثير مثبت ومنفى آن بسى مورد عنايت قرار گرفته است : مردى از انصار به پيغمبر (ص) عرض كرد : يا رسول الله ! اگر جنازه اى آماده تجهيز بود ودر آن حال ، مجلس دانشمندى نيز باشد ، از نظر شما كداميك از اين دو اولويت دارد كه در آن شركت كنم ؟ فرمود : اگر كسى باشد كه امور واجبه جنازه را انجام دهد ، حضور در مجلس عالِم از شركت در تشييع هزار جنازه وعيادت هزار بيمار واحياء هزار شب به عبادت وروزه هزار روز وصدقه دادن هزار درهم به مستمندان وهزار حج مندوب وشركت هزار غزوه غير واجب كه مال وجانت را در آن فدا كنى افضل است; كجا اين اعمال به حضور در مجلس عالم مى رسد ؟! مگر نمى دانى كه اطاعت وعبادت پروردگار به دانش صورت پذيرد وخير دنيا وآخرت به دانش به دست آيد وشرّ دنيا وآخرت به جهل ونادانى دامنگير انسان شود ؟!
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خوش به حال كسى كه عيوبش وى را از پرداختن به عيوب ديگران باز دارد وبا اهل دانش همنشينى كند وبا بينوايان خلطه وآميزش داشته باشد ومال خود را در غير معصيت خدا صرف نمايد .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : جز با دانشمندى كه تو را از پنج چيز به پنج چيز بخواند ، همنشينى مكن ; از شك به يقين واز ريا به اخلاص واز هوى پرستى به خداى ترسى واز خودبينى به فروتنى واز فريب به خيرخواهى .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : همنشينى با بدان موجب بدگمانى به نيكان گردد .
ابن عباس گويد : از حضرت رسول(ص) سؤال شد : بهترين همنشين چه كسى است ؟ فرمود : آنكه ديدارش شما را به ياد خدا آورد وگفتارش بر دانش شما بيفزايد وعملش شما را به ياد آخرت اندازد .
در حديث معصوم (ع) آمده كه همنشينان سه دسته اند : همنشينى كه تو از او سود برى ; از او دست بر مدار . وهمنشينى كه تو به وى سود رسانى ; او را گرامى دار . وهمنشينى كه كه نه تو به وى سود رسانى ونه او به تو سود رساند ; از او بگريز . (بحار:1/199 ـ 204 و 74/186 ـ 191)
هَموار :
مستوى . همسطح . آنچه قسمتهاى مختلف آن در يك سطح باشد از زمين وجز آن .سهل . مقابل حَزن ووَعر . امام كاظم (ع) : كِشت در زمين هموار برويد، نه در سنگستان و زمين ناهموار ; همچنين است حكمت ، كه دل مردمان فروتن را آباد مى سازد ، نه دلهاى متكبّران وجبّاران را . (بحار:1/153)
هَمَه
(مبهم) : از الفاظ مفيد شمول است كه براى احاطه افراد وفراگيرى اجزاء مى آيد، وجمع كرده آن با ياء وحدت غرابتى دارد ; چنان كه سعدى گويد : «همه تخت وملكى پذيرد زوال»