فرق لفظ «هر» با «همه» آن است كه «هر» براى شمول افراد مِن حيث المجموع ، و «همه» من حيث الافراد . خبر «هر» مفرد ، وخبر وفعل براى «همه» ، جمع آورده مى شود . و«هر» به معنى يك يك افراد است، و «همه» معمولاً به معنى كلّ وتمام افراد باهم است ... (غياث اللغات وديگر مصادر)
هَمهَمَة :
برگردانيدن آواز در سينه از اندوه. هر آواز كه با گرفتگى از گلو بيرون آيد . سخن نرم وآواز خفى كه فهميده نشود .
امام صادق (ع) : اگر به پيشنمازى اقتدا كردى كه مورد پسند تو بود ، وآن نماز از نمازهائى بود كه بايستى قرائت حمد وسوره در آن بلند خوانده شود ، ولى تو قرائت امام را نمى شنيدى ، در اين صورت تو خود حمد وسوره را بخوان ، اما اگر همهمه امام را بشنوى نبايد بخوانى . (وسائل : 8/357)
هميارى :
يكديگر را يارى نمودن وبه مدد يكديگر امور خير را انجام دادن . (وتعاونوا على البرّ والتقوى ولاتعاونوا على الاثم والعدوان) : بر شما مسلمانها است كه در كار نيك يار يكديگر باشيد ومبادا در گناه وتجاوز يكديگر را يارى دهيد . (مائده:2)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هميارى در بپاداشتن حق ، عين امانت وديانت است . (غرر الحكم)
امام صادق (ع) فرمود : به هميارى با برادرانتان به خدا تقرب جوئيد . وفرمود : دو خصلت است كه اگر در وجود كسى بود (مى توان وى را به حساب آورد) وگرنه از او جدا شو ، از او جدا شو ، از او جدا شو .عرض شد : آن دو چه باشد ؟ فرمود : نماز به وقت خواندن ومواظبت بر آن ، وهميارى (با برادر مسلمان) .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هميارى با برادران دينى ، روزى را زياد مى كند . ابواسماعيل گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : فدايت گردم ! شيعه در منطقه ما فراوان است . فرمود : آيا توانگران ، به فكر مستمندان مى باشند وآيا آنكه از نكوكاران وصلحا به شمار مى آيد چون كسى به وى بدى كند از او گذشت وعفو مى نمايد وآيا با يكديگر همدردى دارند ؟ گفتم : خير . فرمود : اينها شيعه نيستند ; شيعه كسى است كه بدين صفات موصوف باشد . (بحار:48/117) و 74/254 ـ 395)
به «صفات نيك» نيز رجوع شود .
هِميان :
كيسه اى طولانى كه پول يا موادّ غذائى در آن نهند وبه كمر بندند يا به دوش كشند . هشام بن سالم گويد : چون تاريكى شب فرا مى رسيد وپاسى از شب مى گذشت، امام صادق (ع) هميانى محتوى نان وگوشت وپول ، به دوش مى كشيد وبه گونه اى كه وى را نشناسند ، به درب خانه مستمندان مدينه مى رفت وميان آنها توزيع مى نمود . موقعى كه آن حضرت از دنيا رفت ، دانستند كه صاحب هميان ، آن حضرت بوده است . (بحار:47/38)
هَميشه :
دائِم . همواره . دوماً . كلّ وقت . دائماً . اميرالمؤمنين (ع) : «شما را به خدا ، شما را به خدا ، مراقب عزيزترين ومحبوب ترين اشخاص نسبت به خود (يعنى خودتان) باشيد ، كه خداوند راه حق را براى شما واضح وآشكار ساخته ، وطريقه هاى پيمايش آن را مشخص نموده است ; پس سرانجام كار ، يا بدبختى جدا ناشدنى است يا خوشبختى هميشگى . (نهج: خطبه 157)
هَن :
كنايه از هر اسم جنس ، ومعنى آن شىء (چيز) است . گويند : «هذا هنك» : يعنى اين چيز تو است . تصغير آن «هُنَىّ» است ومؤنّث آن «هَنَة» . لام الفعل آن محذوف است ، ودر لغتى لامِ آن «هاء» است وتصغير آن «هنيهة» است . ودر لغتى «واو» بوده وتصغير آن در مؤنث «هنيّة» وجمعش «هنوات»است . وبه خاطر لفظ جمع بسته شود وگويند : «هنات» . اعراب آن به حروف است وگويند : «هنوها و هناها و هنيها» .
گفته مى شود : فى فلان هنات . يعنى بدى در او است .
اميرالمؤمنين (ع) درباره غصب حق خود ومسائلى كه در اين رابطه رخ داد ، بخصوص تشكيل شوراى خلافت به دستور عمر : «حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعة زعم انّى احدهم ـ تا اينكه مى فرمايد: ـ لكنّى اسففت اذ اسفّوا وطرت اذ طاروا ، فصغا رجل منهم لضغنه ومال الآخر لصهره ، مع هن وهن» . يعنى بعلاوه امورى كه قابل ذكر نمى باشند . (نهج : خطبه 3)
هُنا :
اينجا . اسم اشاره است براى نزديك . «هنّا» به تشديد اسم اشاره است براى دور . گاه «هاء» تنبيه بدان ملحق گردد وگويند : «هيهنا» . (المنجد)
هِناء :
قطران . صمغ بدبوى معروف كه بر بدن شتران گر مالند .
هَناءَة :
گوارنده گرديدن طعام بعد ناگوارى . گوارائى .
هَناة :
داهية. كار دشوار. امر مهم. ج: هنوات. در حديث رسول خدا(ص) با عمار ياسر آمده: «يا عمّار انّه سيكون بعدى فى امتى هناة حتى يختلف السيف فيما بينهم ...». (بحار:38/37)
هَنجار :
راه وروش وطريق وطرز وقاعده وقانون . (برهان)
هِند :
كشورى در جنوب آسيا وجنوب سلسله كوههاى هيماليا . در حديث آمده كه چون آدم ابى البشر جهت آبادانى زمين از بهشت بيرون آمد ابتدا به سرزمين هند وارد شد وخداوند خانه كعبه را جهت او بنا كرد وبه وى دستور داد هفت بار آن را طواف كند وساير اعمال حج را انجام دهد . پس آدم از هند رهسپار مكه گشت ودر مسير راه گامهاى بلند برمى داشت ، هر جا قدم وى رسيد آبادان شد وبين قدمهايش صحرا وبيابان ماند تا به كعبه رسيد وطواف نمود واعمال را حسب دستور به انجام رساند ... (بحار : 11/180)
هِند :
دختر عتبه وهمسر ابوسفيان از سرسخت ترين دشمنان پيغمبر اسلام بود وهمواره مردم را عليه آن حضرت مى شوراند وچون سپاه شكست خورده قريش از بدر به مكه بازگشت ، وى در مرگ خويشانش گريه نكرد وبه هيچوجه اظهار ناراحتى ننمود وچون زنان مكه به نزد او رفتند ، وبه وى گفتند : چرا بر پدر وبرادر وعمو وخويشانت نمى گريى ؟ مى گفت : سرم تراشيده باد ! من گريه كنم تا به محمد ويارانش خبر رسد ومراشماتت كنند ؟! نه به خدا سوگند تا انتقام خود را از محمد واصحابش نستانم خود را زينت نكنم وبه بستر ابوسفيان نروم . وى چنين بود تا جنگ احد پيش آمد .
وى در جنگ احد شركت نمود وهمواره در وسط لشكر ولابلاى رزمندگان مى گشت وآنها را تشجيع مى كرد واگر يكى مى خواست فرار كند ، سورمه دانى با خود داشت ، آن را پيش او مى آورد وبه وى مى گفت : تو زنى ، بيا سورمه در چشم خود كن .
هند با وحشى غلام جبير بن مطعم پيمان بسته بود كه اگر پيغمبر (ص) يا على يا حمزه را بكشد او را راضى سازد وچون وى حمزه را به شهادت رساند ، هند جگر حمزه را بيرون آورد وجويد ودست وپاى او را بريد واز قطعه هائى از بدن حمزه ، گردنبندى ساخت وبه گردن خود آويخت . (بحار:19/341و 20/55)
وى در فتح مكه اسلام پذيرفت وبتى را كه پيش از آن مى پرستيد در زير پاى خود خرد كرد . درگذشت او بسال 14 هجرى واقع شد . (اعلام زركلى)
هِندَباء :
كاسنى . رسول الله (ص) : «الهندباء سيّد البقول» : كاسنى سر سبزيهاى خوردنى است . (بحار : 66/208)
هَندَسة :
اندازه وشكل . وبه كسر هاء : علمى است كه در آن از احوال مقدارها واندازه ها بحث مى شود . در حديث امام صادق(ع) با يكى از ياران خود به نام يونس، آمده كه فرمود : اى يونس مى دانى قَدَر (الهى) چيست ؟ يونس گفت : نه . فرمود: آن عبارت است از هندسه وتعيين حدود ومرزهاى اشياء از قبيل مدت بقاء وگاه فناء ونيستى آنها . (مجمع البيان)
هِندو :
اهل هند . پيروان آئين قديم هند.
هندوانه :
ميوه اى كه از هند آمده باشد . گياهى با ميوه اى معروف ، در عربى مشمول واژه «بطيخ» است ودر تداول كنونى هر كشور عربى ، لفظى بر آن نهند : رقّى ، حبحب، بطيخ اخضر .
هندوانه ابوجهل :
ميوه اى تلخ ; مشابه هندوانه ، به عربى حنظل .
هُنَر :
علم ومعرفت ودانش وفضل وفضيلت . يكى از معانى «احسان» : ما يحسنه .
هَنگ :
سنگينى وتمكين ووقار . فهم ومعرفت . غم خوارى . زور وقوت . سپاه ولشكر وقوم وقبيله .
هَنگار :
تندى وتيزى .
هَنگام :
وقت وزمان وگاه . حين .
هَنگامه :
مجمع وجمعيت مردم ومعركه بازيگران وقصّه خوانان .
هنگامه مانى : در تنها موردى كه شاهد آن يافته شد ، كنايه از ارژنگ مانى است :
از ساز مرا خيمه چو هنگامه مانى استوز فرش مرا خانه چو بتخانه فرخار
فرخى سيستانى
هَنوز :
تاكنون . بعدُ .
هَنىء :
گوارا وگوارنده . (كلوا واشربوا هنيئاً بما اسلفتم فى الايام الخالية) : از طعام وشراب بهشت ، هرچه خواهيد بخوريد وبنوشيد ، گوارا باد شما را كه اين پاداش اعمال ايام گذشته دنيا است كه بر امروز خويش پيش فرستاديد . (حاقّة : 24)
هُوَ :
او . آن . ضمير مفرد مذكر منفصل غايب مرفوع .
هَوا :
هَواء . ما بين آسمان وزمين ، هر ميان تهى . ودر حديث آمده : «الهواء جسم رقيق تتكيّف على كل شىء بقدره» ودر دعاى منقول از معصوم آمده : «واعوذ بك من الذنوب التى تظلم الهواء» : خدايا پناه به تو از گناهانى كه هوا را تاريك مى سازند . منظور از گناهانى كه در روايت آمده ، عبارتند از : سحر وكهانت وايمان به تصرف ستارگان در شئون عالم وقدر الهى را دروغ شمردن وعقوق والدين . (مجمع البحرين)
صفوان جمال گويد : در اوانى كه ابوجعفر منصور ، امام صادق (ع) را به عراق احضار نموده بود من در خدمت آن حضرت بودم . روزى ربيع حاجب به نزد امام آمد وگفت : خليفه شما را مى خواند . حضرت به نزد خليفه رفت وديرى نشد كه بازگشت . عرض كردم : زود برگشتيد ؟! فرمود : وى مطلبى از من پرسيد ، تو مى توانى آن را از ربيع بپرسى . من با ربيع رابطه دوستى داشتم; به نزدش رفتم وماجرا را از او پرسيدم . وى گفت : شگفت داستانى برايت بگويم . اين عربهاى بيابان نشين در ميان صحرا موجود زنده اى ديده بودند افتاده، آن را به نزد من آوردند ، من آن را به خليفه نشان دادم . وى گفت : آن را كنارى نِه وجعفر (ع) را بگو بيايد . من چون امام را به نزد خليفه بردم وى از حضرت پرسيد : هوا چيست؟ فرمود : هوا موجى راكد است . گفت : آيا موجوداتى در آن مى زيند ؟ گفت : آرى . خليفه گفت : آن موجودات چگونه اند؟ فرمود : موجوداتيند كه بدنشان بسان بدن ماهى وسرشان چون سر پرندگان وتاجى دارند مانند تاج خروس وبالى چون بال پرندگان ورنگشان سفيدتر از نقره جلا داده ، مى باشد . من طشت حاضر نمودم وبه خدا سوگند آن موجود همان بود كه امام فرموده بود . سپس حضرت فرمود : آرى موجوداتى كه در موج راكد زندگى مى كنند، اينچنينند . وچون امام از نزد خليفه بيرون شد ، خليفه به من گفت : اى ربيع اين استخوان كه مى بينى در گلوى من نشسته (امام صادق) دانشمندترين خلقِ خدا است . (بحار:47/170)
هَواء :
خالى وتهى . قلب هواء : دلى كه از جرأت خالى است . (مهطعين مقنعى رؤسهم لايرتدّ اليهم طرفهم وافئدتهم هواء): در آن روز سخت (آن ستمگران) شتابان سر به بالا گرفته (از دِهشَت به پيش پاى خود ننگرند) چشمهايشان خيره ; آنچنان كه پلكها به هم نيايند ودلهايشان (از هر اميد وآرزو ويا جرأت) تهى باشد . (ابراهيم : 42)
هَواجِس :
جِ هاجس . جِ هاجِسة . وساوس . وسوسه ها . خطوات شيطانى كه در دل گذرند .
هَوادَة :
نرمى . ميل كردن . صلح نمودن. ميل دل . اميرالمؤمنين (ع) : «وما بين الله وبين احد من خلقه هوادة فى اباحة حمى حرّمه الله على العالمين» : ميان خدا وهيچيك از آفريدگانش ، ميل دلى ودوستى خاصّى برقرار نيست تا بدين جهت مرزهائى را كه بر همه جهانيان تحريم كرده است مباح گرداند . (نهج : خطبه 192)
هَوارى : خيمه بزرگ وبارگاه سلاطين را گويند . (برهان)
هَوازِن :
نام قبيله اى است از نسل سبا . از قبايل قيس . وآنان فرزندان هوازن بن منصور بن عكرمة بن حفصة بن قيس بن قيس عيلان اند. (صبح الاعشى : 1/340)
هُواع :
قى كردن . ماه ذيقعدة . ج : هواعات واَهوِعة . (منتهى الارب)
هَوامّ :
جِ هامّة . حشرات الارض ; مانند مار وكژدم وزنبور . ومنه حديث كعب بن عجرة : «اتؤذيك هوامّ رأسك ؟» أراد القُمَّل . (نهاية ابن اثير)
هُوام :
تشنگى سخت . نوعى از جنون وعشق .
هَوّام :
شير بيشه .
هَوامِل :
جِ هامِل . شتران به چرا رها شده بى ساربان . مذكر ومؤنث در آن يكسان است .
هَوان :
ناتوان ودرويش گرديدن وبر جاى ماندن . خوار گرديدن . خوارى وبى عزّتى . پستى وبى مقدارى .
اميرالمؤمنين (ع) : «هانت عليه نفسُه مَن اَمَّرَ عليها لِسانَه» : كسى كه زبانش را فرمانرواى خويش گرداند ، خود را خوار وذليل ساخته است . (نهج : حكمت 2) ; «من هوان الدنيا على الله انّه لايعصى الاّ فيها ، ولاينال ما عنده الاّ بتركها» : در پستى وبى مقدارى دنيا به نزد خدا ، همين بس كه جز در آن خداوند معصيت نشود ، وجز به رها كردن آن، كس به پاداش خدائى نائل نگردد. (نهج : حكمت 385)
حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) : «من هوان الدنيا على الله ـ عزّ وجلّ ـ ان رأس يحيى بن زكريّا (ع) اُهدِىَ الى بغىٍّ من بغايا بنى اسرائيل» : از نشانه هاى خوارى وپستى دنيا ، به نزد خداوند عزّ وجلّ ، آن كه سر مبارك يحيى بن زكريا (ع) را هديه زن فاحشه اى از فواحش بنى اسرائيل كنند . (بحار : 14/175)
هُوبَره :
مخفف آهو بره : پرنده اى برّى ، خاكسترى رنگ ، حلال گوشت ، كه به عربى حُبارى گويند . در حديث امام كاظم (ع) آمده كه فرمود : در خوردن گوشت هوبره ، عيبى نمى بينم ; كه آن جهت بواسير ودرد كمر سودمند است ونيروى جنسى را يارى مى دهد . (بحار:66/74)
هَوجاء :
مؤنث اهوج . شتر تيزرو .
هوچى گرى :
شايعه پراكنى ، خبر بى اصل ودروغ ، پخش ساختن ، سر وصدا به راه انداختن . امام باقر (ع) فرمود : پيروان ما هوچيگر نباشند . (بحار : 68/180)
هَود :
توبه كردن . پشيمان شدن . (واكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة وفى الآخرة انا هدنا اليك) : سرنوشت ما را هم در اين جهان ودر جهان بازپسين نيكو گردان كه ما به سوى تو باز گشته واز كرده خويش پشيمانيم ... (اعراف:156)
هُود :
به معنى يهود ، جهودان ... (وقالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هودا او نصارى)(بقرة : 111) ; مرحوم طبرسى ، سه قول درباره اين كلمه ذكر كرده : اول آنكه آن جمع هائد باشد ; مانند عائذ وعوذ وآن به معنى تائب است. دوم آنكه مصدر است ودر مفرد وجمع امكان استعمال دارد . سوم آنكه اصل آن يهود است وياء آن حذف شده است. بنا بر اين «هود» عربى است . وبه قولى عجمى است ; مانند نوح ولوط .
هُود :
نام سوره يازدهم قرآن كريم ، مكيه ومشتمل بر 123 آيه است . از امام باقر(ع) روايت شده است كه هر آنكس اين سوره را در هر جمعه بخواند ، روز قيامت در جمع پيامبران محشور گردد ودر آن روز گناهى در نامه عملش ديده نشود . (بحار : 92/278)
هود پيغمبر :
نام ونسبش را چنين آورده اند : هود بن شالخ (يا عابر) بن ارفخشد بن سام بن نوح . وى بر قوم عاد مبعوث گشت . عاديان در سرزمين يمن ، بين امان وحضرموت مى زيستند
ومعيشت آنها به كشت وزراعت وباغات نخل ، تأمين مى شد . كافر بودند وبتهائى را كه خود از سنگ تراشيده بودند، ميپرستيدند. هود كه خود از آن تبار بود ، در ميان آنها به رسالت مبعوث شد و چهل و هفت سال آنان را به خداپرستى وتوحيد ، بخواند . آنان از طاعت هود سرپيچى نمودند وبه انواع شكنجه ، او را آزردند . معجزات بياورد ، تسليم نشدند وجز تعداد اندكى از نسل سام ، كسى به وى ايمان نياورد . وى را تهديد مى كردند واو مى گفت : من به رسالتم ادامه مى دهم ; شما هر چه در توان داريد ، درباره من مكيدت كنيد كه من به خداى خويش توكل دارم . خداوند ، سه سال وبه قولى هفت سال باران از آنها بازگرفت كه سخت به قحطى دچار گشتند . آنان مدام ديده به آسمان دوخته بودند كه كى باران آيد . ناگهان هوا تيره گشت آنان پنداشتند ابر است وزودا كه باران ببارد امّا آن بادى سياه بود كه خدا به خشم خود ، بر آنان فرستاده بود ; باد هفت شب وهشت روز بر آنان وزيدن گرفت . عاديان ، مردمى بلند بالا وداراى اندامى ستبر بودند ، به بيابان شتافتند . وهر يك گودالى بروفت وتا دو ذراع خود را به گودال فرو برد كه از باد نجات يابد ، ولى باد سرانجام همه آنها را جز هود ومؤمنان به هلاكت رساند . پس از آن هود بيست وهفت سال بزيست وسپس درگذشت . به نقلى مدفن هود در حضرموت وبه قولى در نجف است . (مجمع البيان وقصص الانبياء)
از حضرت صادق (ع) روايت است كه چون نوح (ع) مرگ خود را نزديك ديد ، پيروان خود را به حضور خواند وبه آنها گفت : بدانيد كه شما پس از من به حكومتهاى جور وطاغوت مبتلى شويد ولى خداوند به بعثت هود (ع) شما را نجات خواهد داد واوصاف هود را براى آنها بيان نمود آنها همواره در انتظار ظهور او بودند تا اينكه بر اثر طول مدّت دلهايشان زنگ قساوت گرفت وبالاخره پس از نوميدى ، هود مبعوث شد وگرفتاريها به پايان رسيد . وى مردم را به بندگى خدا دعوت نمود ولى جز نسل سام كسى از او پيروى ننمود وسرانجام متمردان ، به باد سموم هلاك شدند واو پيروان خود را به آمدن پيغمبر صالح مژده داد . (بحار : 11/350)
هودَج :
چيزى چون سبدى بزرگ وسايبانى بر سر آن كه بر پشت شتر نهند وبر آن نشينند وآن مانند كجاوه وپالكى جفت نيست .
هَوذة :
سنگخواره . قطا .
هوذة :
بن على بن ثمامة بن عمرو حنفى از بنى حنيفه ، از قبيله بكر بن وائل ، امير يمامه (در نجد) وشاعر بنى حنيفه وشاعر آنها پيش از اسلام . اعشى شاعر معروف عرب ، قصيده معروف خود ; «بانت سعاد» و «امى حبلها انقطعا» را درباره او گفته ، كه از آن قصيده اين بيت است :
من يلق هوذة يسجد غيرَ مُتَّئِبِاذا تعصّب فوق التاج او وضعا
وى زمان پيغمبر (ص) را درك كرد ، ولى ايمان نياورد . حضرت به وى نامه نوشت واو را به اسلام دعوت نمود ، او گفت : اگر محمد خليفتى خويش پس از وفات خود ، به من دهد ايمان آورم . پيغمبر (ص) او را نفرين كرد وپس از اندك زمانى بمرد . (اعلام زركلى)
هَور :
تهمت نهادن بر كسى در كارى . شكستن بنا را . فرو ريخته شدن .
هور
(فارسى) : نامى است از نامهاى آفتاب .
هَوَرقَلياء :
ظاهراً از كلمه عبرى «هبل قرنيم» گرفته شده كه هبل ، به معنى هواى گرم وتنفس وبخار ، وقرنيم به معنى درخشش بخار است . نخستين كسى كه پس از اسلام اين كلمه را بكار برده تا آنجا كه مى دانيم شيخ اشراق سهروردى است . وى در حكمة الاشراق گويد : وقد يصعدون الى السماء مع ابدان فيلتصقون ببعض السادة العلوية وهذه احوال الاقليم الثامن الذى فيه جابلق وجابرص وهورقليا ذات العجائب .
شيخ احمد احسائى در مؤلفات خود بارها اين كلمه را بكار برده وشرح داده است ; از جمله در جوامع الكلم . پيروان او مانند سيد كاظم رشتى وكريم خان كرمانى ، ونيز حاج ملاهادى سبزوارى اين كلمه را در مصنفات خود آورده اند . توضيح اجمالى اين كلمه اينكه : هورقليا عالمى است از عوالم كه خداوند خلق فرموده است . مراد از آن عالم اجمالاً عالم امثال است ، يعنى عالم صور ، اگر چه در مقام تفصيل ، سماوات آن عالم را هورقليا وارض آن عالم را جابلقا وجابرسا مى گوئيم . ولى گاه در كلام حكما كل آن عالم را با جميع مراتب عالم هورقليا مى گويند وگاه اقليم هشتم مى گويند . به اين مناسبت كه حكما وعلماى قديم اين زمين را بر هفت اقليم وهفت قسمت قرار داده اند وعالم هورقليا چون فوق اقاليم است واز حدود ظاهر اين اقاليم خارج است اقليم ثامنش مى گويند . (تنزيه الاولياء ابراهيمى)
شيخ احسائى در كتاب شرح الزيارة ص 360 گويد : انسان را دو جسم وجسد است : اما جسد اول مركب از عناصر زمانيه است واين جسد مانند جامه اى است كه انسان ، آن را مى پوشد واز تن بيرون مى آورد ، آن را نه لذتى است ونه المى ، نه طاعتى ونه معصيتى . حاصل آنكه اين جسد از انسان نيست واما جسد دوم ، جسد باقى است وآن طينتى است كه انسان از آن آفريده شده ودر گور او باقى مى ماند آنگاه كه زمين جسد عنصرى را بخورد وهر جزء از وى پراكنده گردد وبه اصل خويش ملحق شود پس بخش آتشى به آتش پيوندد وبخش هوائى به هوا وبخش آبى به آب ، وبخش خاكى به خاك باز گردد . جسد مزبور مستديراً باقى ماند واين جسد انسان است كه نه كم ونه زياد شود ودر قبر پس از زوال جسد عنصرى كه كثافت واعراض از آن است باقى ماند وآن گاه كه اعراض مسمى به جسد عنصرى زايل گردد ، ديدگان حسّى ، آن را نبينند . از اين رو چون جسد پوسيده ومحو گردد ، چيزى يافته نشود ; چنانكه بعضى گفته اند كه جسد معدوم شود وچنين نيست بلكه آن در قبر خويش است اما ديدگان مردم دنيا به علت كثافتى كه در ابصار است ، آن را ننگرند وچيزى را جز از نوع خويش نبينند وچون خداوند سبحان بعثت آفريدگان را اراده كند بر همه زمين آبى از درياى زير عرش ببارد ، سردتر از برف وآن را صاد گويند وآن در قرآن مذكور است . پس روى زمين را دريائى فراگيرد كه به بادها تموّج پذيرد واجزاء هر شخص مصفا گردد واجزاء جسد وى در قبر او مستدير ـ يعنى به هيئت بنيه وى در دنيا ـ جمع گردد ... واجزائى از زمين با وى مزج شود ; پس در قبر او برويد چنانكه سماروغ در رستن خويش .
پس چون اسرافيل در صور بدمد ، روانها پرواز گيرند ; هر روانى به سوى گور جسد خويش ، ودر آن داخل شود . پس زمين از آن شكافته گردد ... آنگاه ايشان ايستاده اند ونظر كنند و اين جسد باقى از زمين هورقليا است وآن جسدى است كه بدان حشر وداخل بهشت ودوزخ شوند .
هوس رانى :
دنبال هوس رفتن . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : كسى كه بر اين روش باشد كه هر آنچه دلش بخواهد ، بخورد وآنچه دلش بخواهد ، بپوشد وبر هر مركبى كه دلش بخواهد ، سوار شود ، خداوند به وى نظر نكند جز اينكه از اين حالت واين روش دست بردارد .
عيسى بن مريم (ع) فرمود : اى مردم ! اين را بدانيد كه ريشه گناهان محبت دنيا است وبسا هوس رانى كه صاحبش را به اندوه دور ودراز فرو برد . (بحار:77/142و 14/327)
هُوش :
زيركى وآگاهى وشعور وعقل وفهم وفراست .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ارزش انسان به هوش وهشيارى او مى باشد نه به صورت او. (غررالحكم) ; در حديث امام صادق (ع) آمده كه خوردن انار با پيه آن موجب افزايش هوش مى شود .
در حديثى مفصل از آن حضرت در بيان شگفتيهاى جهان خلقت آمده است : در اين حيوانات بينديش كه خداوند جهت رفع نيازشان چه هوش وذكاوتى در نهاد آنها قرار داده تا موجوداتى كه داراى عقل وخرد نمى باشند نيز از فوايد اين نعمت بى بهره نباشند ; بز كوهى را مى بينى كه چون مارى را از روى غفلت مخلوط به علف خود مى خورد وسپس متوجه مى شود ، مى داند كه اگر آب بنوشد سم در بدنش سرايت مى كند لذا هر چه تشنه شود آب ننوشد وحتى كنار آب مى ايستد وفرياد مى زند . روباه چون گرسنه شود وطعمه اى نيابد خود را پرباد مى كند تا پرندگان او را مرده پندارند وگردش در آيند وشكارشان كند . دلفين (حيوان دريائى) كه غذايش پرندگان دريا است ماهى را مى گيرد وآن را مى كشد چنانكه باد كند وبر روى آب قرار گيرد آنگاه خود به زير آن پنهان گردد تا پرندگان را كه به قصد خوردن آن بيايند ، شكار كند . (بحار: 66/160 و 3/100)
هَوش :
كرّ وفرّ وخودنمايى . آميختن وپريشان شدن قوم وفتنه افتادن ميان ايشان. از حرام جمع كردن مال . (اقرب الموارد)
هَوَشات :
جِ هوشة . به «هوشة» رجوع شود .
هُوشَنگ :
دومين پادشاه پيشدادى پسر سيامك بن كيومرز بوده وبعضى نسب او را چنين تحقيق كرده اند : هوشنگ بن فرداد بن سيامك بن ميشى بن كيومرز .