در اصطلاح نحو: وصف فضله اى است كه چگونگى فاعل يا مفعول به يا هر دو را بيان كند، مانند «ضربت زيدا راكبا» و «قتلت عمروا فاسقا» و «ضربت زيدا راكبين». حال اكثرا منتقل (غير ثابت) و مشتق است، و گاه غير مشتق آيد. گاه جمله است و بايد مصدّر بواو باشد، مانند (لا تقربوا الصلاة و انتم سكارى)و ممكن است جار و مجرور باشد مانند «فخرج على قومه فى زينة».
الحال وصف فضلة منتصبمفهم فى حال كفردا اذهب
حالّ:
نعت فاعلى از حلول، آنكه جاى گيرد. آنكه حلول كند. گنجنده. مظروف. نازل، فرود آينده. حالّ مرتحل: فرود آينده كوچ كننده.
عن الزهرى، قال: قلت لعلى بن الحسين(ع): اىّ الاعمال افضل؟ قال: «الحالّ المرتحل» ، قلت: و ما الحالّ المرتحل؟ قال: «فتح القرآن و ختمه، كلما حلّ فى اوله ارتحل فى آخره» . (بحار:92/204)
حالِب:
دوشنده. رگ بن ران كه از راه آن بول از گرده بسوى مثانه آيد، و آن دو باشد، و از آن دو بكلمه حالبين تعبير كنند.
حالَت:
كيفيت آدمى و آنچه آدمى بر آنست، طريقه، وضع، شأن. ج : حالات. اميرالمؤمنين (ع): «اسخف حالات الولاة... حب الفخر» . (نهج : خطبه 216)
حالِق:
سترنده موى. قال رسول الله (ص) ذات يوم لاصحابه: «الا انه قد دب اليكم
داء الامم من قبلكم و هو الحسد، ليس
بحالق الشعر لكنه حالق الدين، و يُنجى منه ان يكف الانسان يده و يخزن لسانه و لا يكون ذا غمز على اخيه المؤمن». (بحار:73/ 253)
حالق:
كوه بلند. (منتهى الارب)
حالِم :
بالغ . خواب ديده . خود را شناخته . حليم و خردمند و متين : امام هادى (ع) : «انّ الظالم الحالِم يكاد ان يعفى على ظلمه بحلمه ، و انّ المحقّ السفيه يكاد ان يطفىء نور حقّه بسفهه» . (بحار:78/365)
حالِيَّة :
فرقه اى از متصوّفه ـ كه بر باطل مى باشند ـ مى گويند : رقص و سماع و دست زدن و چرخ رفتن و سرود شنيدن حلال است ، و با اين افعال حالتى مى آورند كه بيهوش مى شوند ، و مريدان مى گويند كه شيخ تصرف كرده ، حال آورده : و مذهب ايشان عين ضلالت و بطالت است و بدعت و مخالفت سنّت . (كشاف اصطلاحات الفنون)
حام:
(اصل آن حامى از حمى بمعنى منع مانند وال كه اصل آن والى بوده): زنهار دار. شتر نرى كه ده بار شتر ماده بلقاح آن باردار شود. عرب جاهلى اين شتر را محترم شمردى و گفتى: «الآن حمى الوطيس» از اكنون پشت آن محترم است، باربر آن ننهادى و بهر آب و چراگاه كه رفتى كسى آن را باز نداشتى و هر بهره بردارى از آن بر خود حرام دانستى. (مجمع البيان)
قرآن كريم اين شيوه از خودسازى جاهلى را انكار نموده ميفرمايد: (ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام...). (مائده: 103)
نام يكى از سه پسر نوح است كه جد امجد قبطيان و بربريان و سودانيان ميباشد. (انساب سمعانى:6)
حامد:
ستايشگر. حمد كننده. ج : حامدون. (التائبون العابدون الحامدون السائحون)(توبه: 113). رسول الله (ص): «من طلب رضى الناس بسخط الله جعل الله حامده من الناس ذاما» : هر آن كس خوشنودى خدا را به بهاى خشم خدا دنبال كند ، خداوند ، ستايشگران وى را مذمّت كننده وى گرداند . (بحار: 73 / 391)
حامد حسين:
مير حامد حسين موسوى هندى نيشابورى صاحب عبقات الانوار فرزند سيد محمد قلى. مؤلف ريحانة الادب گويد: حجة الاسلام و المسلمين لسان الفقهاء و المجتهدين ترجمان الحكماء و المتكلمين علامة العصر مير حامد حسين موسوى هندى ابن المفتى سيد محمد تقى ابن محمد حسين بن حامد حسين ابن زين العابدين از ثقات و اركان علماى اماميه و وجوه و اعيان فقهاء اثنى عشريه و جامع علوم عقليه و نقليه. وجود وى از آيات الهيه و از مفاخر شيعه بلكه عالم اسلام بوده و بالخصوص از وسائل سربلندى اين قرن حاضر بر قرون ديگر ميباشد و علاوه بر فقاهت و ديگر علوم دينيه در علم شريف حديث و اخبار و آثار و معرفت احوال رجال فريقين و علم كلام خصوصاً در مبحث امامت داراى مقامى عالى و كثرت احاطة و تبحر علمى او مسلم خودى و بيگانه و عرب و عجم و عامه و خاصه بوده و در مدافعه از حوزه ديانت و بيضه شريعت اهتمام تمام داشته، و تمامى ساعات و دقائق عمر شريفش در تأليفات دينى مصروف بوده و آنى فروگذارى نداشته، تا آنكه دست راست او از كثرت تحرير و كتابت عاطل شده و در اواخر با دست چپ مى نگاشته است. و از مراجعه بكتاب عبقات او مكشوف ميگردد كه از صدر اسلام تا عصر وى احدى در فن كلام خصوصاً در باب امامت بدان منوال و نمط تصنيفى نپرداخته و حاجى ميرزا محمد حسن شيرازى و شيخ زين العابدين مازندرانى و اكثر بزرگان وقت تقريظات بسيارى بر آن كتاب نوشته اند. و شيخ عباس هندى رساله مخصوص موسوم بسواطع الانوار فى تقريظات عبقات الانوار، تأليف و تا بيست و هشت تقريظ از حجج اسلام طراز اول نقل، و در بعض از آنها گفته شده است كه در يك سال بسبب انتشار اين كتاب عده اى از سنيان هندى شيعه شده اند و مخفى نماند كه كتاب عبقات در امامت و ردّ كلمات بر باب امامت كتاب تحفه اثنى عشريه مولوى شاه عبد العزيز ابن ولى الله دهلوى است كه مردى سنى و متعصب بوده و تواتر عده اى از اخبار امامت را انكار كرده. صاحب عبقات در اين كتاب تواتر آنها را از قول بزرگان اهل سنت نقل كرده است. كتاب عبقات بنام مجلد طير، غدير، نور، تشبيه، ولايت، مدينة العلم، و جز آن حاوى چندين مجلد بوده و همه آنها در لكهنو چاپ شده است. تأليفات مير حامد حسين بسيار است، و از آن جمله: «استقصاء الافحام و استيفاء الانتقام فى ردّ منتهى الكلام» است. منتهى الكلام تأليف ملا حيدر على سنى است. حامد حسين در اين كتاب و مسئله تحريف قرآن و زندگى امام
حامِض:
ترش.
حامض:
سليمان بن محمد بن احمد بغدادى نحوى وراق. مكنى به ابو موسى يكى از ائمه نحويين كوفه. وى از ابو العباس ثعلب علم آموخت و جانشين او شد. و ابو عمرو زاهد معروف بغلام ثعلب و ابو جعفر اصفهانى برزويه از وى روايت كنند. و ابو على نقار كتاب ادغام فراء را بروى قرائت كرد، و به وى گفت: چنان بيان را خلاصه كنى كه در هيچ كس ديگر اين قدرت را نيافته ام، وى گفت: اين نتيجه چهل سال مصاحبت ابو العباس است. ابو الحسن بن هارون گويد كه ابو موسى حامض در بيان و علم عربيت و شعر يگانه است. وى جامع ميان دو مذهب كوفى و بصرى بود ليكن نسبت بكوفيان تعصب ميورزيد، و چون تندخوى بود بلقب حامض (ترش) ملقب گرديد. و در خلافت مقتدر عباسى در 23 يا 24 ذيحجه سال (305) وفات يافت. اوراست: خلق الانسان ـ السبق و النصال. المختصر فى النحو. كتاب النبات. كتاب الوحوش. و جز آن. (معجم الادباء:4/254) و سمعانى غريب الحديث را نيز بدو نسبت داده است. (سمعانى ورق 152 الف) ابن نديم گويد: ابو موسى سليمان بن محمد الحامض بن احمد الحامض وراق. از اصحاب ثعلب و از خواص او و از علماى نحو و لغت است و مذهب بصريان دارد. و خطى خوش داشت. از اوست: كتاب خلق الانسان. كتاب النبات. كتاب الوحوش. كتاب مختصر در نحو. (انتهى). و رجوع به معجم الادباء:3/58 و به تاريخ بغداد:9/61 و روضات : 321 شود.
حامل:
حمل كننده، بردارنده چيزى بر خود. نگاه دارنده. باربردار. ج : حملة و حاملين. (و ما هم بحاملين من خطاياهم من شىء...) (عنكبوت: 12)
حامل وزر: گناهكار. حامل اسفار: كسى كه كتابهائى را نگهدارى ميكند و از محتواى آنها سودى نميبرد، مقتبس از آيه شريفه: (مثل الذين حُمّلُوا التورات ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا) كنايت از مردم نادان و عالم بى عمل.
حامل: زن باردار. مقابل حائل، ج : حاملات و حوامل. اميرالمؤمنين (ع) ـ در توبيخ مردم عراق ـ : «اما بعد، يا اهل العراق، فانما انتم كالمرأة الحامل، حملت فلما اتمت املصت و مات قيمها و طال تأيّمها، و ورثها ابعدها ...» . (نهج : خطبه 71)
حامله:
مؤنث حامل، حمل كننده، آنكه بار بر پشت يا بر سر دارد. ج : حاملات. (و الذاريات ذروا * فالحاملات وقرا)(ذاريات: 2). حامِل شدن، حاملگى. به «باردارى» رجوع شود.
حامورابى:
ششمين پادشاه از اولين سلسله پانزده نفرى سلاطين بابل و مؤسس و بانى حقيقى و واقعى مملكت بابل. قانون حامورابى قديمى ترين قوانينى است كه تا امروز بدست آمده است. سلطنت وى (در حدود (2003 ـ 1961 قبل از ميلاد) وى بيست سال ضدّ ريم سن پادشاه عيلام و لارسا پادشاه (فرات سفلى) جنگيده است. او جهاندارى بزرگ است كه قلمرو خويش را با تشكيلات منظم و قوانين متحد ساخت و معتقدات حكمى را با حكومت سياسى جديد مورد قبول اتباع خود قرار داد، و به تجارت خارجى نيز وسعت بخشيد. سلسله وى كمى بعد از او نابود شد، اما آثار وى بجاى ماند، و بابل در نزد شرقيان تا زمان سلوكيان شهرى قابل توجه بشمار ميرفت.
حامورابى (كتاب قوانين). ستونى بدرازاى 25/2 گز و اكنون در موزه لوور است و آن (در سال 1902 ـ 1901) بوسيله همراهان مورگان فرانسوى در خرابه هاى شوش كشف شد. و آنرا چون غنيمت جنگى در اواخر قرن 11 قبل از ميلاد بشوش برده بودند. در رأس آن نقش برجسته حامورابى را در حال سجود (عبادت) برابر خداى خورشيد (شمس) و خداى عدالت نشان ميدهد.
متن قوانين كه مسبوق بيك مقدمه است و در پايان نتيجه گرفته شده داراى تقسيماتى منتظم نيست بخش اول آن در باب مالكيت و بخش دوم در باب افراد است و آن قديمى ترين مجموعه قوانينى است كه تا كنون شناخته شده است.
حامَّة :
خاصّه مرد از اهل و اولاد و خويشان و قبيله وى كه بدانها اهتمام مىورزد . در نامه اميرالمؤمنين (ع) به والى مصر آمده است : «ولا تُقطِعَنَّ لاحد من حاشيتك و حامّتك قطيعةً» : اى مالك ! مبادا به يكى از اطرافيان و بستگان خود ، مالى يا زمينى را از اموال عمومى اختصاص دهى . (نهج : نامه 53)
حامى:
اسم فاعل از حمايه، حمايت كننده بعنايت و كرم. دفاع كننده، زينهار دهنده.
حامِيَة:
مؤنث حامى. ديگپايه. آتش بغايت گرم. (وجوه يومئذ خاشعه * عاملة ناصبه * تصلى نارا حاميه) . (غاشيه:2 ـ 4)
حان:
اسم فاعل از حنين (اصل آن حانى) بشدت گريه كننده از حزن. آرزومند.
حانث:
شكننده قسم.
حانوت:
دكان، مغازه.
حانيه:
اسم فاعل مؤنث از حنو، مهربان.
حاوى :
حاو، اسم فاعل از حوايه، فرا گيرنده. نام كتاب معروف محمد بن زكريا رازى كه آن را «الجامع» و «حاصر صناعة الطب» نيز نامند.
حاير:
اسم فاعل از حيرت، سرگشته، سرگردان. جاى پست. نام مرقد مطهر حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) و بدين جهت آن را حاير گويند كه چون بدستور متوكل عباسى آب بر آن بستند كه خراب شود آب بطبيعت خود بسوى قبر ميرفت ولى بازدارنده اى آن را بازميداشت و آب حيران بود و سرانجام بسان ديوار گرد قبر بايستاد و محوطه قبر همچنان خشك بماند. (نزهة القلوب)
از حضرت صادق (ع) روايت شده كه محل قبر امام حسين (ع) بيست ذراع در بيست ذراع باغى است از باغهاى بهشت و در آن است راه عروج به آسمان كه هر پيامبر مرسل و هر ملك مقرب پيوسته از خداوند اجازه زيارت آن حضرت را ميطلبند و فوجى ببالا ميروند و فوجى سرازير ميگردند.
محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: خداوند عزوجل به عوض شهادت امام حسين (ع) مقرر فرمود كه امامت در نسل او باشد و در تربتش شفا ، و به كنار قبرش دعا مستجاب بود و مدت رفت و برگشت زائرانش از عمرشان بحساب نيايد. ابو شبل گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چه ميفرمائيد درباره زيارت قبر امام حسين (ع)؟ فرمود: آن بزرگوار را زيات كن و نمازت را در آنجا تمام بخوان. عرض كردم: برخى همكيشان ما نظرشان اينست كه بايد شكسته خواند؟! فرمود: ضعفا چنين كنند.
امام باقر (ع) به مردى فرمود: اى فلان چه مانع است ترا كه چون حاجتى برايت پيش آيد كنار قبر حسين صلوات الله عليه رفته و چهار ركعت نماز بخوانى و حاجت خويش را در آنجا از خدا بخواهى كه نماز واجب در آن بقعه معادل يك حج و نماز نافله مطابق يك عمره است. (بحار:10/60ـ 84)
ابو هاشم جعفرى گويد: در موقعى كه امام هادى (ع) بيمار بود بمن فرمود: كسى را بجوى كه بحاير امام حسين (ع) رفته مرا دعا كند. عرض كردم: آخر شما خود حائريد چه نياز كه بحاير امام حسين متوسل گرديد؟! فرمود: آنجا محل استجابت دعا است چنانكه خداوند پيغمبرش را امر ميكند كه بعرفات رود و در آنجا دعا كند بدين سبب كه عرفات محل استجابت دعا است. (بحار:50 / 224)
حايرى:
شيخ عبد الكريم بن محمد جعفر مهرجردى يزدى مجدد حوزه علميه قم بسال 1276 هجرى قمرى، در قريه مهرجرد از توابع ميبد يزد متولد و جهت تكميل مراحل علمى به نجف اشرف رفته و از محضر مرحوم ميرزاى شيرازى و ديگر اكابر آنجا استفاده نموده و بيشتر نزد مرحوم سيد محمد فشاركى تلمذ نموده و در سال 1332 به اراك آمده و در سال 1340 بقم رفته و حوزه علميه آنجا را تأسيس نموده و با همتى والا و تصميمى عالى و جدى بتدريس و تربيت دانشجويان پرداخته تا در سال 1355 به سن 83 سالگى در آنجا بدرود زندگى گفته.
حايض:
اسم فاعل از حيض، زن حيض ديده. ابو جعفر الباقر (ع): «الحايض و الجنب لا يدخلان المسجد الاّ مجتازين» (بحار: 81 / 44) . على (ع): «لا تقضى الحايض الصلاة و لا تسجد اذا سمعت السجدة» . (بحار:81/118)
به واژه «حيض» رجوع شود.
حايط:
اسم فاعل از حوط و حيطة و حياطه. ديوارى كه چيزى را مانند باغ يا خانه احاطه كرده باشد، صرف نظر از اين لحاظ جدار گويند. باغ را حايط گويند بدين سبب كه ديوارى آن را فرا گرفته باشد.
حايك:
اسم فاعل از حياكه. به «حائك» رجوع شود.
حايل:
اسم فاعل از حول و حيل. متغير اللون. نازاينده از هر حيوان. زنى كه آبستن نيست، مقابل حامل. مانع، حاجز، برزخ.
حَبّ:
دانه. آنچه در ثمر بارز باشد و بى غلاف، مانند گندم و جو، ج : حُبوب، حبان، حبوبات. مفرد آن حَبّه. (ان الله فالق الحب و النوى) خداوند شكافنده دانه و هسته است (انعام: 95). (كمثل حبة انبتت سبع سنابل)چون دانه اى كه هفت خوشه از خود بروياند. (بقره: 261)
حِبّ:
دوست. محبوب. ج : حِبّان، حبَبه، حُبوب.
حُبّ:
مهر. دوستى. ودّ، وِداد. مودت. مقابل بغض.
(يحبونهم كحب الله) آنها را دوست ميدارند چون دوست داشتن خدا. (بقره:165)
(اذ عرض عليه بالعشىّ الصافنات الجياد* فقال انى احببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارت بالحجاب)هنگامى كه در وقت عصر اسبان نيكو و بسيار تندرو بر او (حضرت سليمان) عرضه كردند . گفت: دوستى و علاقه به خير مرا از ياد خدا بازداشت (كه گويند: او را عادت بود آخر روز دو ركعت نافله ميگزارد و آن روز كه به سان ديدن اسبان معد براى نيروى دفاع و جهاد سرگرم شد آن را از ياد ببرد). (ص: 31 ـ 32)
رسول الله (ص): «حبّ الشىء يعمى و يصمّ» : دوستى و محبت چيزى ، آدمى را از عيوب آن كور و كر مى سازد . (ربيع الابرار:1/ 428)
اميرالمؤمنين (ع): «من لهج قلبه بحب الدنيا التاط قلبه منها بثلاث: همّ لا يغبّه، و حرص لا يتركه، و امل لا يدركه» : آن كس كه دلش سخت به دوستى دنيا پيوند خورده باشد اين سه حالت ملازم وى خواهند بود : اندوه دائم ، حرصى كه هرگز او را رها نكند ، و آرزوئى كه هرگز بدان دست نيابد (نهج : حكمت 228). «الناس ابناء الدنيا، و لا يلام الرجل على حب امه» : مردمان فرزند دنيايند ، و نشايد كه كسى را بر دوستى مادرش نكوهش نمود . (نهج : حكمت 303)
حِباء:
دهش. عطاء. دهش بى پاداش و منت. حبوة. محاباة. مهر زن.
حبائل:
جِ حبال، دامهاى صيادان. امير المؤمنين (ع): «... فان الموت هادم لذاتكم و مكدّر شهواتكم...قد اعلقتكم حبائله و تكنفتكم غوائله» . (نهج : خطبه 230)
رگهاى كمر آدمى، و منه الحديث ما يخرج من البلل بعد الاستبراء «انما ذلك من الحبائل» (مجمع البحرين)
حَباب:
بن منذر بن جموح بن زيد بن حرام بن كعب بن غنم ابن كعب بن سلمه انصارى خزرجى سلمى. ابن سعد گويد: كنيت او ابو عمرو بود و وقعه بدر را در سن سى و سه سالگى دريافت و اوست كه در روز سقيفه بنى ساعده فرياد زد: «انا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب» و نيز از او روايت است كه در روز بدر از پيغمبر پرسيد آيا اينجا جائيست كه خدا معين كرده و حق چون و چرا كردن با ما نيست؟ يا به رأى ما منوط است؟ پيغمبر گفت: جنگ و رأى از آن ماست نه خداوند، حباب گفت: پس اينجا جاى خوبى براى جنگ نيست، و پيغمبر از او بپذيرفت. و نيز از حباب نقل است كه در دو مورد پيغمبر پيشنهاد مرا پذيرفت يك مورد همان داستان بدر است و دوم هنگام رحلت كه خداوند او را ميان زيستن و مردن مخير كرد پس پيغمبر روى بياران كرده مشورت كرد، ايشان زندگى او را ترجيح دادند، پس پيغمبر از من پرسيد. من در پاسخ گفتم: هر چه خدا خواسته بپذير، و او بپذيرفت. ابن سعد گويد: در خلافت عمر بمرد و از شعر اوست:
الم تعلما لله درّ ابيكماو ما الناس الاّ اكمه و بصير
با ناو اعداء النبى محمداسود لها فى العالمين زئير
نصرنا و آوينا النبى و مالهسوانا من اهل الملتين نصير
رجوع به اصابه:1/316 و 317 و البيان و التبيين:3/181 و العقد الفريد:4/272 و 5/13 و زركلى:1/208 و فهرست امتاع الاسماع و المرصع و تاريخ الخلفاء : 46 و الاستيعاب:1/133 و قاموس الاعلام تركى شود.
حباب بن يزيد:
در رجال كشى (متوفى 450) ذكر او آمده و در برخى نسخ آن، يزيد به زيد تبديل شده است. كشى گويد: حباب بن يزيد با حارثة بن قدامه و احنف بن قيس بر معاويه وارد شدند معاويه پس از مذاكرات طولانى با احنف پنجاه هزار درهم و به حباب سى هزار درهم داد پس حباب نزد معاويه رفت و گفت: تو به احنف قيس كه طرفدار علويان است پنجاه هزار دادى و بمن كه طرفدار آراء اموى شده ام سى هزار، معاويه گفت: من با آن مال دين او را خريدم. حباب گفت: اى امير المؤمنين! دين مرا نيز بخر، پس معاويه قسمت او را تكميل كرد. و ليكن يك هفته بيش نگذشت كه حباب وفات يافت و تمام مال بمعاويه بازگشت. و فرزدق در رثاء حباب اين اشعار سروده:
اتاكل ميراث الحباب ظلامةو ميراث حرب جاحد لك ذايبة
ابوك و عمى يا معاويه اورثاتراثا فيختار التراث اقاربه
ولو كان هذا الدين فى جاهليةعرفت من المولى الجليل جلايبه
ولو كان هذا الامر فى غير ملككملادّيته اذ غضّ بالماء شاربه
و كم من اب لى يا معاوى لم يكنابوك الذى من عبد شمس يقاربه
رجوع به تنقيح المقال:1/103 و 250 و العقد الفريد:3/298 شود.
حبابه والبيه:
زنى صالحه بوده كه خداوند عمرى دراز به وى داده و توفيقات شايانى نصيبش شده.
حبابه خود گويد: روزى اميرالمؤمنين(ع) را در ميدان بارفروشان كوفه ديدم كه تازيانه اى بدست داشت و با آن به پشت ماهى فروشانى كه انواع ماهى حرام گوشت از قبيل سگ ماهى و مار ماهى و زمّير و ماهى در آب مرده ميفروختند همى زد و به آنها ميفرمود: اى فروشندگان مسخ شده هاى بنى اسرائيل و سپاه بنى مروان...من در آن حال بخدمتش رفتم و گفتم: يا امير المؤمنين خدا ترا رحمت كند نشان امامت چيست؟ حضرت بدست خويش به سنگريزه اى اشاره نمود و فرمود: آن را بياور. من آن را بدست حضرت دادم و او مهر بر آن زد و در حال نقش بست و آن را بدست من داد و فرمود: هركه را ديدى كه دعوى امامت ميكند اين را به وى ده اگر همين كار انجام داد او امام است كه امام هر چه را اراده كند از قدرتش بيرون نباشد. پس از شهادت آن حضرت بخدمت امام مجتبى(ع) رفتم و چون حضرت مرا ديد مرا بنام بخواند و فرمود: بياور آنچه با خود دارى. من آن سنگريزه بدستش دادم و او مهر بر آن زد و در آن نقش بست. پس از رحلت امام حسن شرفياب حضور امام حسين (ع) شدم در آن حال حضرت در مسجد پيغمبر نشسته بود چون وارد شدم مرا خوش آمد گفت و بنزديك خويش نشاند و فرمود: نشان امامت را ميخواهى؟ گفتم: آرى اى سرور من. فرمود: آنچه با خود دارى بمن ده. من سنگريزه را تقديم حضورش نمودم. حضرت مهر بر آن زد و در آن منتقش گشت. پس از شهادت آن حضرت بنزد امام سجاد(ع) رفتم و من در آن روزگار بسن صد و سيزده سالگى بودم و در ضعف پيرى بسر مى بردم، حضرت بنماز مشغول بود، منتظر ماندم تا خسته شدم و برخاستم كه بيرون روم با انگشت سبابه بمن اشاره نمود كه بنشين. من در آن حال احساس كردم كه جوان شدم. چون نماز تمام شد فرمود: بياور آنچه با خود دارى. همان سنگريزه را بحضرت دادم، مهر بر آن زد و بر آن نقش بست. و پس از در گذشت او بخدمت امام باقر (ع) و پس از او امام صادق (ع) و پس از او امام كاظم (ع) و پس از رحلت آن حضرت بزيارت حضرت رضا (ع) رفتم و همه سنگريزه را مهر كردند.
از عبدالله بن همام نقل است كه وى پس از آن نه ماه زنده بود. (بحار: 25 / 175)
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه حبابه را عادت بر اين بود كه چون جمعى بنزد معاويه ميرفتند وى باتفاق عده اى بحضور امام حسين (ع) ميرفت. وى زنى متعبده و كوشا در عبادت بود كه از فرط عبادت پوست شكمش خشكيده شده بود. روزى يكى از بنى اعمامش كه نوجوانى بود با خود بخدمت امام حسين (ع) برد و بحضرت عرض كرد: فدايت گردم! ببين اين پسر عمويم در شمار دوستان شما اهلبيت هست و آيا او اهل نجات مى باشد؟ فرمود: آرى نام او در نزد ما است و او اهل نجات است. (بحار: 26 / 122)
حَبّات:
جِ حبة.