حُبارى:
(بقصر)، معرب هوبره، پرنده اى است بزرگ، دانه خوار و مأكول اللحم. به «هوبره» رجوع شود.
حِبال:
جِ حبل، ريسمانها، رسنها.
حِبالَة:
دام. دام صياد. بحباله نكاح درآوردن: زن كردن، نكاح كردن.
حَبّان:
بن قيس ابن عرقة. يكى از تيراندازان معروف قريش است وى و ابو اسامه جشمى و چند تن ديگر هميشه در پيشاپيش سپاه قريش بجنگ پيغمبر مى شدند. عرقه جده او و جده خديجه زوجه رسول است. مقريزى گويد: نخستين شهيد از انصار روز بدر حارثة بن سراقه بود كه حبان بن عرقه او را بكشت. و نيز در واقعه احد گويد: مالك بن زهير برادر ابو سلمه جشمى با حبان بن عرقه با تير بسيارى از مسلمانان را بكشتند. از جمله در همين روز وقتى ام ايمن براى سقايت مجروحين ميرفت ابن عرقه تيرى بدامان او انداخت و او را مكشوف العوره ساخت پس ابن عرقه بخنديد، و پيغمبر متأثر شد و دستور فرمود سعد بن ابى وقاص تيرى بابن عرقه پرتاب كرد و ابن عرقه بپشت بزمين افتاد و عورت او نمايان شد و پيغمبر تبسم فرمود. و در واقعه خندق گويد: حبان عرقه تيرى به دست سعد بن معاذ زد و گفت بگير كه من حبان عرقه هستم، تير به اكحل سعد اصابت كرد. رسول الله (ص) گفت: «عرق الله وجهه فى النار» . (امتاع الاسماع : 84 و 133 و 231 و 232)
حَبّان:
بن منقذ بن عمرو بن عطية بن خنساء بن مبذول بن عمرو بن غنم بن مازن نجار انصارى خزرجى مازنى. ابن عبد البر و ابن منده و ابن اثير او را در عداد صحابه شمرده و گويند غزوه احد و غزوات پس از آن را درك كرده و در خلافت عثمان درگذشته است. (تنقيح المقال:1/250)
عسقلانى از شافعى و حاكم و دارقطنى و جز ايشان نقل كند كه ضعيف الحال است. پسر او واسع بن حبان گفته است كه او كور بود، و پيغمبر در خريد و فروش سه روز خيار غبن براى او گذاشت و در اين داستان خلاف است كه براى او يا براى پدرش منقذ روى داده است. (الاصابة:1/316)
ابن عبد البر اضافه مى كند كه وى اروى الصغرى بنت ربيعة بن حارث بن عبد المطلب هاشميه را تزويج كرد و از او دو فرزند داشت يكى يحيى بن حبان و ديگرى واسع بن حبان و پسر يحيى بنام محمد بن يحيى بن حبان استاد مالك است و صاحب موطأ از او نقل آورده است.
سمعانى در (ص 152 الف) او را حبان بن مقعد گفته است. رجوع به الاستيعاب:1/137 و قاموس الاعلام تركى شود.
حبايِل:
جِ حباله. به «حبائل» رجوع شود.
حبتَر:
روباه. مرد كوتاه اندام.
حبّذا:
زهى، نيكا، خوشا، چه خوب! فعل مدح است: حبّ فعل و ذا فاعل آن و نكره بعد از آن تميز يا حال، و معرفه پس از آن مخصوص بمدح، چون «حبذا رجلا زيد».
حِبر:
مركّب، مداد. نيكوئى. ج : حُبور.
حَبر:
(مصدر)، نيكو ساختن و زيبا نمودن چيزى را. زينت دادن سخن و خط را. شاد نمودن و مبتهج و مسرور ساختن كسى را. (ادخلوا الجنة انتم و ازواجكم تحبرون)به بهشت درآئيد كه شما و همسرانتان در آنجا شاد گرديد (زخرف: 70). (فهم فى روضة يحبرون) آنها در باغ مخصوصى شادمان ميگردند. (روم: 15)
حَبر:
دانشمند شايسته. ج : احبار و حبور. مأخوذ از تحبير علم، نيكو ساختن دانش، چه دانشمند هر نيكو را تحسين ميكند و نيكو جلوه ميدهد چنانكه هر زشت را زشت ميداند. (مجمع البيان)
اين كلمه بيشتر بعلماء يهود و گاه بعلماء نصارى اطلاق ميشود. (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله) . (توبه: 31)
از حضرت رسول (ص) نقل شده كه فرمود: اگر ده تن از احبار يهود بمن ايمان آورده بود هر يهودى كه بر روى زمين بود بمن ايمان مى آورد. (كنزالعمال:1/286)
ابوالجارود از امام باقر (ع) در تفسير آيه (اتخذوا احبارهم و رهبانهم...) روايت كند كه فرمود: احبار از اطاعت عيسى (ع) سرپيچى نموده بنام تجليل از او وى را خدا يا سومين عنصر يا فرزند خدا خواندند و عوام از آنها پيروى كرده در حد پرستش آنها را اطاعت و خدا را عصيان نمودند. (بحار:72 / 94)
حَبَرَة:
برد حبره، نوعى از چادر يمانى، آن جامه اى راه راه يعنى مخطط است كه در يمن بافند. مستحب است ميت را بدان كفن كنند. (شرايع الاسلام: 1 / 31)
حَبس:
بازداشتن، بند كردن. (و لان اَخّرنا عنهم العذاب الى امّة معدودة ليقولن ما يحبسه) اگر عذاب را از آنها تا مدتى بتاخير اندازيم گويند چه علت آنها را بازمى دارد. (هود: 8)
حَبَش :
حَبش ، جنس حبشيان، مردم حبشه، ج : حُبشان مانند جمل و جُملان. (مجمع البحرين). گويند: از نسل حام بن نوح ميباشند. از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: تا گاهى كه حبشيان متعرضتان نشده اند متعرضشان مشويد، چه سوگند به آنكه جانم بدست او است، گنج كعبه را جز آنكس كه داراى دو شريعت است بيرون نياورد. (وسائل: باب 14 جهاد عدو)
حَبَشه:
كشور افريقائى معروف واقع در غربى باب المندب. اين كشور هجرتگاه مسلمانان در صدر اسلام بوده. به «هجرت» رجوع شود.
حَبط:
(مصدر)، باطل شدن و ناچيز شدن. حبط عمل: باطل و بى اثر شدن آن. حبط عمله حبطا: بطل ثوابه. (صحاح)
آياتى از قرآن كريم درباره حبط آمده است، از جمله: (و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله)(مائده: 5). (لان اشركت ليحبطن عملك) (زمر: 65). (اولئك لم يؤمنوا فاحبط الله اعمالهم)(احزاب: 19). (و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الآخرة). (بقره: 217)
محققين اماميه بر اينند كه حبط بمعنى حقيقى آن (بطلان عمل پس از صحت و ندادن ثواب با وقوع عمل صحيحا) نخواهد بود، بدليل آيه (و من يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) و آيه (فمن يعمل من الصالحات فلا يخاف ظلما و لا هضما)بلكه حبط در اين آيات بمعنى تنزيلى آنست، بدين معنى كه آن عمل بوجه مطلوب و چنانكه خدا خواسته واقع نشده، از اين رو خداوند آن را كان لم يكن ميانگارد، و اين معنى در آيات فوق الذكر و نيز آيه (و الذين كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم) (اعراف: 147) مبين و واضح است، زيرا شرط صحت عمل عبادى، ايمان و توحيد است، و با عدم شرط، مشروط منعدم خواهد بود. و اما آيه (و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم) (حجرات: 2). مراد از اعمال در اينجا اعمالى است كه در حال سوء ادب بساحت مقدس نبى اكرم (ص) واقع شده، كه چون عمل بغير وجه صحيح (با حالت تسليم در برابر خدا و رسول) انجام شده است حبط و ناچيز ميگردد.
در مجمع البحرين ماده حبط چنين آمده: برخى از محققين بر اينند كه در صورتى شخص مستحق پاداش عمل خويش ميشود كه وى عمر خود را بدرستى بپايان رساند چنانكه آيه: (لان اشركت ليحبطن عملك)و (و من يرتدد عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم)گوياى اين است، پس هر كسى كه ايمان خود را بى آنكه آنرا بگناه و شرك آلوده سازد پايان رساند مستحق ثواب دائم پروردگار شود، و كسى كه بحال كفر بميرد مستحق عقاب ابدى گردد خواه در گذشته مسلمان بوده و عمل نيكى انجام داده باشد يا خير، و آنكه مسلمان بوده و اعمال نيك و بدى بهم آميخته باشد اگر از اعمال بدش توبه كند او نيز مستحق ثواب ابدى شود، و اگر توبه نكند به اعمال نيكش ثواب برد و به اعمال بدش عقاب شود چنانكه فرموده: (من يعمل مثقال ذرة خيرا يره) و چنين كسى در آغاز عقوبت شود و سپس بثواب اعمال نيكش نائل آيد زيرا به اجماع ثابت شده آنكس كه به بهشت رود از آن بدوزخ نرود و چنانكه در حديث آمده: گروهى از دوزخ درآيند كه از سياهى مانند ذغال باشند و سپس آنها را بچشمه حيوان بشويند كه بسان ماه شب چهارده شوند و آنگاه آنها را به بهشت برند.
و از برخى روايات برمى آيد كه اگر شخص در مقدمات عبادت خود يا در كنار آن بعمل ناروائى دست بزند موجب شود كه آن عمل از حيز اعتبار ساقط گردد:
محمد بن مسلم ميگويد: در يكى از باراندازهاى راه مدينه به مكه، بقصد زيارت امام صادق (ع) كه خيمه هاى آن حضرت در آنجا برپا شده بود شدم، چون به كنار خيمه آن حضرت رسيدم شنيدم كه امام (ع) با زنى سخن ميگويد، اندكى درنگ كردم تا اينكه مرا به خيمه خواند، چون وارد شدم فرمود: اينكه اكنون من با وى سخن ميگفتم مادر اسماعيل ـ همسر آن حضرت ـ بود، داشتم به وى ميگفتم: اينجا همان جائى است كه پارسال خداوند حج تو را حبط نمود و تو اجر خود را ضايع ساختى، داستان از اين قرار بود كه من در اين نقطه ميخواستم مُحرم شوم، گفتم: مقدارى آب جهت من به خيمه بياوريد كه بدان غسل كنم، يكى از كنيزان آب حاضر ساخت و من در آن خيمه با وى نزديكى كردم و به وى گفتم: سر خود را ـ جهت غسل جنابت ـ بشوى و كاملاً آن را خشك كن مبادا خانمت ـ يعنى مادر اسماعيل، همسر امام ـ متوجه شود، و هنگامى كه خواستى محرم شوى بقيه اعضاء بدنت را بشوى بى آنكه مجددا سر خود را بشوئى، نكند كه مادر اسماعيل به تو مشكوك شود. اما كنيز هنگامى كه به خيمه مادر اسماعيل رفت كه چيزى بردارد مادر اسماعيل دريافت كه سر كنيز نمناك است، از ماجرا خبردار شد، سر كنيز را تراشيد و او را كتك زد. لذا امروز من به وى گفتم اينجا همان مكانى است كه پارسال خداوند حج تو را حبط نمود. (وسائل الشيعه باب 29 از ابواب جنابت).
حَبق:
تيزدادن گوسفند و شتر. بشاخ درخت و رسن و تازيانه زدن.
عن على (ع): «لاضغطن الكوفة ضغطة تحبق لها الصرة». (ربيع الابرار: 3 / 59)
حَبَق:
بوته. پودينه.
حُبُك:
جِ حِباك و حبيكه: راهها بكوه يا جامه. شكنهاى موى. شكن آب. (و السماء ذات الحبك) سوگند به آسمان داراى راهها. (ذاريات: 7)
حَبل:
رسن، ريسمان، آنچه به آن بندند.
(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا)همگى به ريسمان خدا (دين خدا) چنگ زده و براههاى پراكنده مرويد و پراكنده مشويد. (آل عمران: 103)
(ضربت عليهم الذلة اينما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باءوا بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنة...) جهودان هميشه در زير خيمه خوارى بوند هر كجا كه باشند مگر اين كه برشته (ايمان به) خدا و رشته مردم (كه به ذمه و پذيرش آن تفسير شده) و آنان پيوسته مورد خشم خدا باشند و در مسكنت و فقر روانى زندگى كنند...(آل عمران: 112)
اميرالمؤمنين (ع): «... و عليكم بكتاب الله، فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع و الرى الناقع...» بر شما باد بكتاب خدا، كه آن رشته اى است استوار و نورى
است آشكار، او است داروى شفا بخش و جويبارى سيراب كننده و نگاهدارى نيكو حفظ كننده... (نهج : خطبه 156)
آن حضرت در نامه خود به عثمان بن حنيف استاندار بصره: «اليك عنى يا دنيا، فحبلك على غاربك ...» (نهج : نامه 45). ج : حِبال: (فالقوا حبالهم و عصيهم...). (شعراء: 44)
حبل الله:
ريسمان نجات خدائى كه خداوند بچنگ زدن به آن امر فرمود: (و اعتصموا بحبل الله)و آن دين اسلام است هر چند در حديث به قرآن و راه اهلبيت تفسير شده كه آن عبارة اخراى دين و بنحو تعيين مصداق ميباشد، تشبيه بريسمانى كه بسوى شخص غرقى ميافكنند تا از مرگ نجات يابد كه وظيفه آنكه در شرف غرق ميباشد چنگ زدن به آنست. در مورد آيه (الاّ بحبل من الله و حبل من الناس)كه درباره اهل كتاب است مفسرين گفته اند ريسمان از سوى خدا تعهد به دين و ريسمان از جانب مردم تعهد بجزيه و شرائط آنست.
اما در حديث از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مائيم حبل الله كه خداوند چنگ زدن به آن و پناه بردن به آن را بر مردم واجب نموده. و از امام باقر (ع) در معنى (الاّ بحبل من الله و حبل من الناس)آمده كه ريسمان خدائى قرآن و ريسمان خلقى على بن ابى طالب است. (بحار: 24 / 84)
از آن حضرت نقل است كه روزى رسول خدا در جمع اصحاب نشسته بود ناگهان عربى بى سواد بپا خاست و گفت يا رسول الله شنيده ام كه خداوند در قرآن فرموده:(و اعتصموا بحبل الله جميعا) آن ريسمان كه خداوند ما را بچنگ زدن به آن امر فرموده چيست؟ حضرت دست بشانه على بن ابى طالب زد و فرمود: ولايت اين. (بحار:36/18)
حَبَل الحبلة:
نتاج. در حديث آمده: «نهى رسول الله (ص) عن بيع حبل الحبلة». يعنى از فروختن بچه بچه اى كه در شكم مادر است. چه حَبَل جنين در رحم مادر است. بدين جهت كه چنين بيعى غررى خواهد بود.
حَبل المتين:
رسن استوار. رشته محكم. شريعت اسلام.
حَبل الوريد:
رگ گلو. رگ گردن. (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) . (ق: 16)
حُبلى:
آبستن. ج : حَبالى و حُبليات.
حَبَن:
تشنگى. مرض تشنگى. استسقاء.
حَبو:
خزيدن. الصادق (ع): «الناس يمرون على الصراط طبقات...فمنهم من يمر مثل البرق ... و منهم من يمر حبوا و منهم من يمر مشيا ...» (بحار: 8 / 64). رسول الله(ص): «اذا رأيتم الرايات السود قد اقبلت من خراسان فأتوها ولو حبوا على الثلج، فان فيها خليفة الله المهدى ...» . (بحار:51/82)
حُبوب:
جِ حب، دانه ها.
حُبور:
جِ حبر، مركبِ نوشتن. جِ حَبر، اثر.
حُبوس:
جِ حبس.
حَبوَة:
در لغت بمعنى بخشش است و در اصطلاح فقه عبارت است از دادن مختصات ميت از قبيل قرآن و انگشتر و رخت و سلاح او به پسر بزرگترش كه او موظف است نمازها و روزه هاى پدر را قضا كند. (لمعه دمشقيه)
حَبَّة:
دانه. (مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة...) . (بقره: 261)
حَبَّة:
بن جوين بن على بن عبد تميم بن مالك بن غانم بن مالك بجلى عرنى مكنى به ابى قدامة، كوفى، از ياران اميرالمؤمنين(ع)، ابن حجر او را در نقل حديث راستگو شمرده و گفته: وى اغلاطى دارد و در تشيع غالى بوده.
وى از راويان حديث غدير است، و بسال 76 يا 77 وفات يافت.
عرنى نسبت است بعرينه تيره اى از قبيله قضاعة.
شيخ طوسى در رجال خود گاه او را در عداد اصحاب على (ع) و گاهى از اصحاب حسن (ع) شمرده است.
حبه خود گويد: شبى من و نوف (بكالى) در خانه امير المؤمنين (ع) خفته بوديم، بخش آخر شب بود كه من از خواب بيدار شدم على (ع) را ديدم كه دست خويش را بديوار نهاده و مانند كسى كه واله و شيدا باشد اين آيه همى خواند: (ان فى خلق السماوات و الارض...) و چون كسى كه عقل از سرش پريده باشد آيه را تكرار مينمود، در اين حال مرا صدا زد و فرمود: خوابى يا بيدار؟ عرض كردم: بيدارم و اگر تو (از خوف خدا) اينچنين باشى پس ما چه كنيم؟! كه ديدم على (ع) ديدگانش سست گشت و (مانند كسى كه عقده گلويش يكبارگى گشوده شود) گريه سر داد سپس فرمود: اى حبه! ما را در پيشگاه خداوند موقفى است كه در آنجا هيچ عملى از ما نزد او پنهان نباشد، اى حبه! خدا بمن و تو از رگ گردن نزديكتر است كه هيچ چيز ما از او پوشيده نيست. آنگاه نوف را بخواند و فرمود: اى نوف مگر در خوابى؟ نوف گفت: نه يا امير المؤمنين (ع) خواب نيستم، مرا امشب در گريه اى طولانى فرو بردى. فرمود: اى نوف اگر در اين شب گريه ات طولانى باشد خوش بحالت در فردائى كه به پيشگاه خداوند بايستى، اى نوف هيچ قطره اشكى كه از چشم مردى از خوف خدا برون آيد نباشد مگر اينكه درياهائى را از آتش فرو نشاند و هيچ كس (به نزد خدا) آبرومندتر نباشد از آنكه از خوف خدا بگريد و دوستى و دشمنيش فقط براى خدا باشد... (سفينة البحار)
حبة السوداء:
شونيز. نان خواه. سياه دانه.
حُبّى:
(با الف آخر)، از زنان شايسته و پارساى عصر امام صادق (ع) و بنقل از رجال كشى خواهر ميسر غلام آن حضرت بود. وى از مردم كوفه بوده و از آنجا بمكه رفت كه عمر خود را در آنجا و بعبادت در مسجد الحرام سپرى سازد و سى سال يا بيشتر در آنجا بماند، روزى برادرش ميسر بامام صادق (ع) عرض كرد: فدايت شوم اين خواهر من آنقدر در مكه مانده كه عده بسيارى از خويشانش در كوفه از دار دنيا رفته و افرادى از آنها كه زنده اند در غم و اندوه وى بسر ميبرند و بيم آن دارند كه بميرند و او را نبينند ايكاش به وى مى فرمودى به كوفه بازگردد. حضرت فرمود: اى ميسر او را بحال خود رها ساز كه دعاى او بلا را از شما دفع ميكند. ميسر باز بحضرت اصرار ورزيد. حضرت روزى به وى گفت: اى حبى چرا نمازگاه على (ع) (مسجد كوفه) را كه وى نمازهاى خود را در آن ادا مينمود رها كردى و دل از آن بركندى؟! حبى محض اينكه اين سخن از حضرت شنيد عزم سفر بست و رهسپار كوفه گشت. (بحار: 100 / 387)
حبيب:
دوست. مقابل بغيض، ج : احباب، احباء، احبة.
اميرالمؤمنين (ع): «الغريب من لم يكن له حبيب». (نهج : نامه 31)
آن حضرت هنگامى كه از شهادت محمد بن ابى بكر بدست عمال معاويه خبردار شد: «ان حزننا عليه على قدر سرورهم (اهل الشام) به، انهم نقصوا بغيضا و نقصنا حبيبا». (نهج : حكمت 325)
و من كلامه (ع): «احبب حبيبك هوناً ما، عسى ان يكون بغيضك يوماً ما، و ابغض بغيضك هونا ما، عسى ان يكون حبيبك يوما ما» . (نهج : حكمت 268)
حبيب:
بن ابى ثابت الاسدى. وى مولاى بنى كاهل باشد و نام ابو ثابت قيس ابن دينار است. ابوبكر بن عياش گويد: حبيب ابن ابى ثابت را در سجده ديدم كه اگر او را ديده بودى گفتى مرده است يعنى از طول سجده. كامل بن ابى العلاء گفت حبيب بن ابى ثابت صد هزار بر قراء «ظاهر اينست كه فقراء باشد» انفاق كرد. سفيان گفت كه حبيب ابن ابى ثابت گفت: ما استقرضت من احد شيئاً احب الى من نفسى اقول لها امهلى حتى تجىء من حيث احب. مؤلف گويد: حبيب از ابن عمرو ابن عباس و جابر و حكيم بن حزام و انس بن مالك و ابن ابى اوفى از دو تن ديگر سند روايت دارد. وى بسال 119 درگذشت. (صفة الصفوة:3/59 ـ 60). ابواسحاق شيرازى مؤلف طبقات الفقها گويد: وى بسال 117 فوت كرد. و هم وى گويد: ابوبكر بن عياش گفت سه كس اند كه چهارمى ندارند: حبيب بن ابى ثابت، حكم بن عيينة، حماد بن ابى سليمان. مامقانى گويد: شيخ طوسى يكبار او را از اصحاب على (ع) شمرده، و يك مرتبه در عداد اصحاب سجاد (ع)، و گويد: كنيه او ابو يحيى و تابعى است و فقيه كوفه بود و چشم او لوچ بود. و در سال (117) وفات يافت و بار سوم او را در عداد اصحاب باقر (ع) آورده گويد: اسدى كوفى تابعى بود. و چهارمين بار وى را در عداد اصحاب صادق(ع) شمرده است. ليكن از تاريخ مرگ او چنان برآيد كه زمان صادق (ع) را جز اندكى درك نكرده، چه سال (117) سال اول امامت او بوده است و ليكن در برخى نسخه هاى رجال شيخ طوسى بجال (117) (119) آمده است، پس ممكن است دو سال از امامت صادق (ع) را هم درك كرده باشد. ابن حجر در تقريب نيز اين تاريخ را پذيرفته گويد: حبيب بن ابى ثابت قيس ـ و گويند هند بن دينار ـ اسدى كوفى مكنى به ابو يحيى ـ كوفى و ثقه بوده بسال (119) وفات يافت. صاحب جامع الرواة گويد: عامر بن سمط از او روايت كند. و محمد بن يعقوب از حسن از او روايت دارد. (تنقيح المقال:1/251). عسقلانى او را بعنوان حبيب ابن ثابت نام برده است. (لسان الميزان:2/168). ولى چون در ص (174) همان مجلد او را بنام حبيب بن ابى ثابت نقل كرده معلوم ميشود كه اولى غلط چاپى ميباشد.
رجوع به المصاحف سجستانى چاپ جفرى 1937 : 13 و 14 و عيون الاخبار:1/300 و 308 و 339 و :2/134 و 139 و :3/21 شود.
حبيب :
بن اوس . به «ابو تمام» رجوع شود.
حبيب :
بن بشار كندى. شيخ طوسى او را يك مرتبه در عداد اصحاب باقر (ع) شمرده و دگر بار در عداد اصحاب صادق(ع) آورده، گويد: مولاى بنى كنده تابعى، اسكاف بود. و ظاهر سخن امامى بودن اوست ليكن مجهول الحال است. (تنقيح المقال:1/51)
حبيب:
بن بشر يا بسر يا بشير. در برخى نسخه هاى رجال شيخ او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. در جامع الرواة گويد: حسين بن العلاء از او روايت كرده و او از ابو عبدالله صادق (ع) روايت كند. و بهر حال مجهول الحال است. (تنقيح المقال:1/251) ابو عمرو كشى او را بمستقيم توصيف كرده. رجوع به لسان الميزان:2/168 شود.
حبيب:
بن جرى عبسى كوفى. شيخ طوسى در رجال يك مرتبه او را در عداد اصحاب باقر (ع) شمرده، گويد: وى مشكوك الحال است. و بار دگر در زمره اصحاب صادق (ع) آورده گويد: و فيه نظر. و بهمين مناسبت علامه (متوفى 720) او را در قسمت دوم خلاصة الاقوال ياد كرده و ابن داود نيز در رجال خود بر همين قول است. (تنقيح المقال:1/251)
عسقلانى پدر او را جزى بازاى هوز خوانده است. (لسان الميزان:2/169)
حُبيب:
بن حبيب زيّات برادر حمزة بن حبيب زيات مرى. از ابو اسحاق و جز او روايت كند. ابو زرعة او را ياد كرده و ابن مبارك او را ترك كرده است. ابن معين گويد: او را نشناسم. محمد بن عثمان ابن ابى شيبة گويد: ثقة است. ابن عدى گويد: احاديثى از ثقات نقل كند كه ديگران آنها را نياورده اند. (لسان الميزان:2/174)
حبيب:
بن زيد بن عاصم بن عمرو انصارى خزرجى مازنى بخارى. ابن عبد البر و ابو موسى و ابو نعيم او را از صحابه شمرده اند، پيغمبر او را بنزد مسيلمه كذاب بسفارت فرستاد. مسيلمه به او گفت: آيا شهادت برسالت محمد (ص) ميدهى؟ پاسخ داد: آرى. و چون مسيلمه گفت: آيا برسالت و پيغامبرى من گواهى ميدهى؟ جواب داد من كر هستم و نمى شنوم چه ميگويى. پس مسيلمه دستور داد او را پاره پاره كردند. (تنقيح المقال:1/252)
او برادر عبدالله بن زيد است. ابن اسحاق او را در عداد كسانى از انصار كه عقبه را دريافتند شمرده، ابن سعد گفته است كه حبيب روز احد و خندق و باقى مشاهد را نيز دريافت. ابن ابى شيبه روايت كرده كه چون مسيلمه حبيب را كشت مادرش نذر كرد خود را نشويد تا مسيلمه كشته شود، و چون روز يمامه پيش آيد برادرش عبدالله بن زيد و مادرش بجنگ يمامه آمدند.
رجوع به الاصابه:1/321 و الاستيعاب: 1/123 و امتاع الاسماع:1/148 و عقد الفريد طبع محمد سعيد العريان:3/328 و قاموس الاعلام تركى شود.
حبيب:
بن مسلمة بن مالك بن وهب بن ثعلبة بن وائلة بن عمرو بن شيبان بن محارب بن فهر بن مالك، مكنى به ابو عبد الرحمان فهرى قرشى حجازى. وى از حجاز بشام آمد. بخارى گويد: او صحابى است. مصعب زبيرى گفته است: او را حبيب الروم ميگفتند چه با روميان بسيار جنگيده است. ابن سعد از واقدى روايت كند: هنگام مرگ پيغمبر دوازده ساله بود. ابن معين گويد: اهل شام (طرفداران بنى اميه) او را صحابى شمرند، و اهل مدينه منكر آنند. زبير گويد: او تام البدن بود و چون بر عمر وارد شد عمر گفت: انك لجيد الفيأة. طبرانى از او ياد كرده گويد: مستجاب بود. سعيد بن عبد العزيز گويد: مستجاب الدعوة بود. حسان ثابت وى را در قصيده اى كه در رثاء عثمان سروده ياد كرده گويد:
و فيهم حبيب شهاب الحرب يقدمهممستلئماً قد بدا فى وجهه الغضب
ابن حبيب گويد: او حبيب بن سلمة است، و اوست كه ارمينية را فتح كرد. ابن سعد گويد: در جنگها همواره با معاويه بود، و مدتى او را بارمينيه فرستاد و والى آنجا بود و همانجا بسال (42 هـ) وفات يافت، و عمرش كمتر از پنجاه بود. ابو داود و ابن ماجة و ابن حبان از او فقط يك روايت آورده اند. و صحيح بخارى نيز در داستان حكمين نام او را آورده گويد: چون معاويه صحبت كرد ابن عمر گفت: مى خواستم بگويم حق با كسى است كه با تو و پدرت در راه اسلام جنگيده است (يعنى على) ليكن ترسيدم اسباب تفرقه شود، پس حبيب بن سلمة گفت: بسيار نكو كردى كه چيزى نگفتى (الاصابة:1/323 و 324 و :2/75) در تنقيح المقال:1/254 او را بعنوان حبيب فهرى آورده است.