back page fehrest page next page

اين سنگ همواره در ميان مسلمانان محترم و معزّز بود، آنرا مى بوسيده و بدان تبرك ميجسته اند و كسى را جرأت جسارت به آن نبود تا بسال 317 كه قرامطه لعنهم الله بمكه هجوم آوردند و حاجيان را قتل عام نمودند و خانه را از جواهر گرانبهائى كه در آن بود غارت نمودند و حجر الاسود را از جاى خود كنده با خود ببلاد خودشان احساء از سرزمين بحرين بردند و مدت بيست و دو سال در آنجا بود و هر چه راضى بالله عباسى تلاش كرد نتوانست از آنها باز ستاند و حتى هزارها دينار به ازاى آن قول داد ولى نپذيرفتند تا در زمان مطيع لله عباسى كه شريف ابو على عمر بن يحيى علوى ميان خليفه و آنها وساطت نمود و بسال 339 آن را بكوفه آوردند و به ستون هفتم مسجد كوفه بياويختند و سپس مسلمانان آن را بجايگاه خود برده نصب نمودند.

در حديث آمده كه اين سنگ در آغاز سفيد رنگ بوده و بر اثر رسيدن دست مشركان و تبهكاران به آن رنگش تيره گشت.

از امام باقر (ع) رسيده كه حجر الاسود ميثاق خداوند است و لمس آن پيمان با خدا است.

از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى عمر بن خطاب در حال طواف بحجر الاسود خطاب نمود و گفت: اى سنگ بخدا سوگند كه تو نه سودى دارى و نه زيانى جز اينكه پيغمبر (ص) را ديدم ترا دوست ميداشت ما نيز ترا دوست داريم. اميرالمؤمنين على (ع) كه در آنجا حاضر بود فرمود: چگونه اى پسر خطاب؟! بخدا سوگند كه خداوند آن را در قيامت با زبانى گويا محشور سازد و درباره كسانى كه به بيعت او وفا نموده گواهى دهد زيرا اين سنگ دست خدا در زمين است كه با خلق خويش بدان بيعت كند. عمر گفت: خدا ما را در شهرى ندارد كه على در آن نباشد. (بحار: 99 / 221)

شخصى در حال طواف از امام صادق(ع) پرسيد نظر شما درباره لمس (دست رساندن به) حجر الاسود چيست؟ فرمود: پيغمبر (ص) چنين ميكرده. وى گفت: شما را نمى بينم بحجر دست برسانيد؟! فرمود: آخر مردم چون ميديدند پيغمبر(ص) دست خود را بسوى حجر ميبرد راه باز ميكردند زيرا آنها بحق پيغمبر آشنا بودند ولى مردم بحق من معرفت ندارند. (بحار:47/232)

حُجرَة:

اتاق، غرفه. ج : حجرات. بدين جهت حجره گويند كه خفته در خود را ستر كند، از تحجير بمعنى ستر و پوشيدن. (المنجد)

حَجز:

بازداشتن. منع كردن. دور كردن. در ميان دو چيز درآمدن. (و جعل بين البحرين حاجزا)ميان دو در يا مانع و حائلى قرار داد. (نمل: 61). (فما منكم من احد عنه حاجزين)از شما كسى از آن مانع نيست (حاقه: 47)

اميرالمؤمنين (ع): «ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم، ان من صرّحت له العبر عما بين يديه من المثلات، حجزته التقوى عن تقحّم الشبهات» (نهج : خطبه 16)

حُجزه:

جاى بستن لنگ از كمر، و نيز گوشه اى از لنگ كه باز باشد. (ناظم الاطباء) النبى آخذ بحجزة الله اى بسبب منه. (منتهى الارب)

عن الصادق (ع) قال : «يجىء رسول الله(ص) يوم القيامة آخذا بحجزة ربه و نحن آخذون بحجزة نبينا و شيعتنا آخذون بحجزتنا...و الله ما نزعم انها حجزة الازار و لكنها اعظم من ذلك، يجىء رسول الله آخذا بدين الله و نجىء نحن آخذين بدين نبينا و يجىء شيعتنا آخذين بديننا». (بحار:4/25)

امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت فرا رسد پيغمبر (ص) بيايد در حالى كه دست بدامان خدا باشد و ما آويز دامان پيغمبر باشيم و پيروان ما بدامان ما دست زنند. سپس فرمود: اينكه من حجزه (دامن) را گفتم نه يعنى دامنى در آنجا باشد و دستى بدان زده شود بلكه مسئله مهمتر از آنست، پيغمبر (ص) دين خدا را دست آويز خويش كند و ما دين پيغمبران را و پيروان ما دين و آئين و كيش ما را وسيله نجات خويش سازند.

حَجل:

برجستن و رفتن بيك پاى. جهان رفتن از شادى.

حِجل:

سفيد. بندى كه بر پاى نهند. پاى برنجن، خلخال. ج : احجال.

حَجَل:

كبك نر.

حَجَلَة:

خانه آراسته بتخت و جامه و پرده براى عروس. حجره آراسته و زينت شده براى عروس و داماد (آنندراج). ج : حِجال. فى كتاب الغارات: و تزوج على (ع) ليلى فجعل له حجلة فهتكها و قال: حسب آل على ما هم فيه. (بحار: 40 / 327)

حَجم:

ستبرى. ضخامت. ثخن.

رسول الله (ص): «من تأمل خلف امرأة حتى يتبين له حجم عظامها من وراء ثيابها و هو صائم فقد افطر». (بحار: 96 / 290)

حَجم:

(مصدر)، بازداشتن. منع كردن از چيزى. حجامت كردن.

حَجن:

(مصدر)، فراخويش كشيدن چيزى را بچوگان.

حُجور:

جِ حجر. كنارها، دامانها. (و ربائبكم اللاتى فى حجوركم) نادختريهايتان كه در دامان تربيتتان بوند. (نساء: 23)

حُجون:

كوهى است كنار مكه كه قبرستان مكه در آنجا است. از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: كسانى هستند كه (آنچنان در مخالفت با من اصرار ميورزند كه) اگر به آنها بگويم به حجون مرويد به آنجا خواهند رفت گرچه كارى در آنجا نداشته باشند. (كنز العمال: 44146)

از امام صادق (ع) روايت شده كه چون ابو طالب وفات كرد جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و به وى گفت: از مكه بيرون رو كه ديگر در اينجا يار و مددكارى ندارى و جمعيّت قريش بقتل تو هماهنگ شده اند. پس حضرت از مكه فرار و به كوه جحون در حوالى مكه پناه برد. (بحار: 19 / 14)

حِجَّة:

يك بار حج كردن. نرمه گوش.

حُجَّة :

دليل. برهان. ج : حجج.

حِجى:

(با الف)، عقل، خرد.

حُجّيت:

حجت بودن، معتبر بودن. حجيت خبر واحد. به خبر و حديث رجوع شود. حجيت ظاهر قرآن، به «ظاهر قرآن» رجوع شود.

حَجيج:

جِ حاجّ، حج كنندگان. عن عبد الرحمن بن كثير، قال: حججت مع ابى عبدالله(ع) فلما صرنا فى بعض الطريق صعد على جبل فاشرف فنظر الى الناس فقال: «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج!...» . (بحار:24/123)

ابو بصير للباقر (ع): ما اكثر الحجيج و اعظم الضجيج؟! فقال (ع): «بل ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج! اتحب ان تعلم صدق ما اقوله و تراه عيانا» ؟ فمسح يده على عينيه و دعا بدعوات فعاد بصيرا فقال: «انظر يا ابا بصير الى الحجيج» . قال: فنظرت فاذا اكثر الناس قردة و خنازير... (بحار: 46 / 261)

حَدّ:

(مصدر)، بازداشتن. كفّ. حد الله عنا الشر: كفّه و صرفه. (المنجد). خشم نمودن، غضب كردن. تيز كردن كارد و مانند آن. حداد بستن و جامه سوگ پوشيدن زن بعد از وفات زوج. حائل ميان دو چيز. نهايت و كرانه ميان هر چيز. تيزناى كارد و شمشير. اندازه كرده خداى تعالى. اندازه. حد جارى كردن بر كسى. تميز دادن چيزى از چيزى. منع و دفع. مرز، خط موهومى فاصل بين دو چيز كه از اختلاط آن دو جلوگيرى كند. ج : حدود. حدود الله فرائضه، اوامره و نواهيه.

حد در قرآن كريم، مكرر و همه بصورت جمع و گاه بمعنى حد و مرز، و گاهى بمعنى احكام و فرائض، نخست مانند: (و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه) (طلاق: 1). و دوم مانند: (و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون)(بقره: 230). و جامع آنها (بقول بعضى لغويين) منع است، چه مرز مانع از اختلاط است و احكام الهى مانع از اشتباه در وظيفه و تكاليف انسان، و حد زنا و مانند آن مانع از ارتكاب مجدد محدود و جز آن است.

اميرالمؤمنين (ع): «هو (الله) الاول و لم يزل و الباقى بلا اجل...حدّ الاشياء عند خلقه لها ابانة له من شبهها ...» . (نهج : خطبه 163)

«ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيّعوها، و حدّ لكم حدود افلا تعتدوها، و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها...» (نهج: حكمت 105). «لا يشمل (الله) بحدّ و لا يحسب بعدّ ...» . (نهج : خطبه 186)

حدّ بلوغ : رسيدن سن و سال آدمى به آن حد كه مكلف بتكاليف شرع گردد. به «بلوغ» رجوع شود.

حد ترخص: مقدار فاصله مسافتى از وطن يا محل اقامت فعلى، با جائى كه مسافر مجاز است بتكليف مجدّد خود عمل كند (آغاز كننده سفر در آنجا نماز را شكسته بخواند و روزه خود را در آنجا افطار نمايد، و باز گردنده، نماز را در آنجا تمام ادا نمايد) و آن، مقدار مسافتى است كه در آن محل، اذان وطن يا محل اقامت شنيده نشود و يا ديوارهاى آن بواسطه دورى از ديده پنهان گردد (خانه ها از يكديگر تشخيص داده نشود).

حد شرعى: مجازاتهاى بدنى طبق دستور شرع در اثر ارتكاب امورى چند. به «حد شرعى» رجوع شود.

حد در اصطلاح منطق: تعريف چيزى بشرح امور ذاتيه آن. و آن بر دو گونه است: تامّ و ناقص، اگر حدّ چيز بوسيله جنس قريب و فصل قريب بود آن را حدّ تام خوانند، مانند الانسان حيوان ناطق، وگرنه ناقص گويند، چنانكه بجنس قريب و فصل بعيد يا بالعكس. در قبال رسم، كه تعريف شىء بعرضيات است، مانند تعريف انسان به ماشى يا ضاحك.

حداء:

(بفتح يا ضم حاء): سرودى كه شتربانان عرب سرايند شتران را تا تيز روند.

حَدّاء:

راننده شتر به سرود خاص.

حَدائِق:

جِ حديقه، باغهاى پر درخت كه گرد آنها ديوار باشد. (فانبتنا به حدائق ذات بهجة)(نمل: 6). (ان للمتقين مفازا * حدائق و اعنابا) (نبأ: 32). (فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و حدائق غلبا). (عبس: 30)

حَداثَت:

شدن. تازه شدن. شدن چيزى كه نبود. جوانى.

حِداد:

ترك زينت زنى كه شوهر او وفات كرده. (اقرب الموارد)

قانون فقهى درباره زنى كه شوهرش مرده باشد. وى علاوه بر اين كه بايستى چهار ماه و ده روز عده نگهدارد مى بايد در دوران عده ترك زينت نيز بكند بدين معنى كه هر آنچه مايه آرايش زن باشد اعم از پوشيدن لباس زينت و استعمال عطريات و ستردن موى صورت و رنگ كردن مو و ديگر اعمال تزيينى ترك كند، و اين را حداد گويند. (كتب فقهيه)

حَدّاد:

دربان. آهنگر. آهن فروش.

حداده:

(بفتح يا كسر حاء): آهنگرى.

حَدأ:

(مصدر)، برگردانيدن.

حَدَأة:

تبر تيشه، تيشه دو سر. پرنده اى است كه بفارسى زغن و موشگير و گوشت ربا خوانند، از تيره چنگال دار و گوشت خوار و در حجم كبوتر است. ج : حَدَأ و حِداء.

حَدب:

(مصدر)، كوژ پشت گرديدن. مهربانى كردن.

حَدَب:

كوژى، كوزى پشت. زمين. مرتفع. (و هم من كلّ حدب ينسلون). (انبياء: 96)

حَدباء:

تأنيث احدب، مقابل قعساء. شجرة حدباء: درخت خميده. ناقه حدباء: شتر ماده كه از لاغرى استخوان سرين آن پيدا آمده باشد.

حَدباء:

نعش، جنازه مرده. چنانكه شاعر گفته:
كلّ ابن انثى و ان طالت سلامتهيوما على آلة الحدباء محمول

حَدَبة:

كوژپشتى.

حِدّت:

تيزى و تندى كردن بر كسى، بخشى از مذامّ اخلاق و خويهاى نكوهيده است. امير المؤمنين (ع): حدت نوعى ديوانگى است، بدين دليل كه داراى چنين صفتى زود پشيمان ميشود، و اگر پشيمان نشود معلوم ميشود ديوانگيش ثابت و استوار است. (نهج البلاغه حكمت: 255).

حَدَث:

مرد جوان. ج : احداث. اميرالمؤمنين (ع): «انما قلب الحدث كالارض الخالية: ما القى فيها من شىء قبلته». (نهج : نامه 31)

حَدَث:

چيزى نو غير معتاد. بدعت. الحادث المنكر الذى ليس بمعتاد و لا معروف . (اقرب الموارد)

رسول الله (ص): «من احدث حدثا او آوى محدثا فعليه لعنة الله». فقيل: يا رسول الله! و ما ذلك الحدث؟ قال: «القتل». (بحار:77 / 52)

و قال (ص): «الجلوس فى المسجد لانتظار الصلاة عبادة ما لم تحدث». قيل: يا رسول الله ما الحدث؟ قال: «الاغتياب». (بحار: 75 / 249)

حَدَث:

سرگين. فضله. پليدى. غائط. مصدرا: پليدى كردن.

فى الحديث: «نهوا عن الكلام فى حال الحدث و البول ...» (بحار: 80 / 192)

«و من استقبال القبلة و استدبارها فى حال الحدث و البول». (نفس المصدر)

حَدَث:

(در اصطلاح فقه): هر آنچه مبطل طهارت باشد، و آن بر دو قسم است: اكبر و اصغر، حدث اكبر آنچه كه موجب غسل شود، مانند جنابت و حيض و استحاضه ونفاس و مسّ ميت. حدث اصغر موجبات وضوء باشد، مانند بول و غائط و خواب و باد كه از معده و از راه اسفل بيرون آيد، و آنچه كه هوش را از آدمى بربايد، و نيز استحاضه قليله و بعضى موارد از استحاضه متوسطه (بنظر كسانى كه غسل آن مجزى از وضوء است).

حدث در اصطلاح علم الادب: امرى است كه قائم بفاعل بود مانند مصادر، در قبال عين يا ذات كه قائم بنفس باشد، مانند انسان و حجر.

حَدثان

، حِدثان:

مصائب روزگار و سختيهاى آن. حِدثان الدهر و حَدثانه: نوائبه. (المنجد)

بعضى گفته اند: حدثان تثنيه حدث و بمعنى شب و روز و نوائب و حوادث طارقه روز و شب است.

اميرالمؤمنين (ع): «... و قد غودر فى محلة الاموات سهينا ... عفت العواصف آثاره و محا الحدثان معالمه» . (نهج : خطبه 83)

حُدثان:

جِ حدَث. پليديها.

حِدثان:

اول كار و آغاز آن. يقال: افعل ذلك الامر بحدثان ذلك، اى باوله. (مهذب الاسماء)

در حديث عايشه از رسول خدا (ص) آمده: «لولا حِدثان قومك بالكفر لهدمت الكعبة و جعلت لها بابين». (منتهى الارب)

حَدج:

(مصدر)، تيز نگريستن بكسى. تهمت زدن بكسى.

حدَج:

ثمر حنظل پيش از آنكه رنگ آن زرد شود. و نيز خربوزه در اين اوان.

حِدج:

بار. كجاوه پوشيده. ج : احداج.

حدَد:

خشم گرفتن بر. منع. دونه حدد، اى منع. دعوة حدد، اى باطلة.

حَدر:

(مصدر) فربه شدن و سطبر گرديدن. حدر سفينة: فرستادن كشتى را بسوى شيب. بشتاب بانگ نماز كردن.

حدرجة:

نيك و محكم تافتن.

حَدس:

شتافتن. رمى، تير زدن، حدس به معنى گمان از همين اصل است. بگمان سخن كردن. پنداشت.

حدّ شرعى:

مجازات بدنى طبق دستور شرع اسلام در اثر ارتكاب امورى چند، قانون كيفرى معروف و معهود اسلامى، عقوبة مقدرة وجبت حقا لله تعالى. عقوبة تتعلق بايلام البدن عيّن الشارع كّمّيتها.

اصل معنى حد (چنانكه گذشت) منع است. و مناسبت آن با حد شرعى آن كه پيگردى اينچنين مانع از تكرار آن عمل خواهد بود.

مقدار مجازات در حدّ معين است بخلاف تعزير كه آن نيز مجازات بدنى ولى مقدار آن بنظر حاكم محول گرديده.

محقق حلى گويد: «كل ماله عقوبة مقدّرة يسمى حدّا، و ما ليس كذلك يسمى تعزيرا».

«حكم تكليفى حدّ»

بپا داشتن و اجراء حدود توسط امام مسلمين (در عصر حضور، امام معصوم و در عصر غيبت، فقيه واجد و جامع شرائط حكم) به ادله اربعه واجب است، اما اجماع، محصلا (فى الجملة) و اما كتاب، آياتى مانند: (الزانى و الزانية فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة)(نور: 2) و در مورد سرقت: (و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا)(مائده: 38). و در مورد حد قذف: (و الذين يرمون المحصنات...فاجلدوهم ثمانين جلدة...)(نور:4) و در مورد حدّ محارب: (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتّلوا او يصلّبوا...) . (مائده: 33)

و اما از سنت، روايات متواتره از طرق شيعه و سنى، از جمله دو روايت: ما غر و غامدية. (بحار: 21 / 366 367، صحيح مسلم: 3 / 1321 ـ 1322) و روايات ديگر كه در فصل روايات خواهد آمد.

و اما عقلاً، چه از بديهيات است كه خوى شهوانى و غريزه خودخواهى و سودجوئى و تعصبات و ديگر احساسات بى حد و مرز بشر، انگيزه اى بس نيرومند است بتجاوز بجان و مال و بطور كلى حقوق فردى و اجتماعى ديگران، بديهى است كه با وجود چنين حالاتى در بشر، امنيت و آرامش كه از نيازهاى اوليه انسان است تأمين نگردد و پيوسته در اضطراب و خوف روزگار بگذراند. حكمت پروردگار ايجاب ميكند در چنين شرائطى بمنظور جلوگيرى از تباهى و حسم ماده فساد قوانينى وضع نموده و اجراى آن را بدست قوه قاهره بسپارد تا جامعه انسانى بتواند در سايه آن با امن و آسايش زندگى كند.

«رواياتى درباره اجراء حدّ»

رسول خدا (ص): يك ساعت امام عدالت پيشه (كه بر مسند عدالت احكام خدا را در ميان مردم اجرا كند) به از عبادت هفتاد سال، و حدّى كه در روى زمين براى خدا برپا گردد بهتر است از اينكه چهل بامداد باران ببارد. (وسائل: 18 / 308)

حمران بن اعين گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: آنكس كه در دنيا حدّ شرعى بر او جارى ميشود آيا در آخرت نيز معاقب ميگردد؟ فرمود: خداوند بزرگوارتر از اين است. (وسائل: 18 / 309)

پيغمبر (ص) فرمود: حد شرعى را چه در مورد خويشان و نزديكان و چه غريبه و اجنبى اجرا كنيد و در امر خدا از سرزنش كسى باكى نداشته باشيد.

و فرمود: پيشينيان بدين سبب تباه و هلاك شدند كه چون يكى از شرفا و معاريف دست بدزدى ميزد او را رها ميساختند و چون ضعيفى دزدى ميكرد حد بر او جارى ميكردند.

و فرمود: چون شبهه اى (در مورد اتهامى) بنظرتان آيد از اجراى حد دست برداريد.

و فرمود: تا بتوانيد و راهى بيابيد بر بندگان خدا حد جارى مكنيد. (كنز العمال)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: حد شرعى كه بر كسى جارى ميشود همان كفاره گناه او است. (بحار: 79 / 42)

از آن حضرت درباره كسى كه در حال اجراى حد تازيانه بميرد سؤال شد فرمود: وى ديه (خون بها) ندارد. (بحار: 79 / 100)

و از آن حضرت نقل است كه فرمود: در سرزمين دشمن بر مسلمانى حد جارى نكنم تا از آنجا بيرون رود مبادا بر اثر خشم بدشمن بپيوندد. (بحار: 79 / 97)

روزى امام كاظم (ع) از جائى ميگذشت ديد در سرماى زمستان كسى را حد ميزنند. فرمود: سبحان الله! اين كار درست نيست، شايسته است كه چون در زمستان بكسى حد زنند هنگام گرمى روز و در تابستان در ساعات خنك روز حد جارى كنند. (بحار:79 / 97)

امام باقر (ع) فرمود: روزى اميرالمؤمنين(ع) قنبر را فرمود بر كسى حد جارى كند، قنبر بخطا سه تازيانه بيشتر زد، حضرت بمجرم فرمود: با سه تازيانه قنبر را قصاص كن. (بحار: 40 / 312)

على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم اگر كسى به سه حد شرعى محكوم باشد: شراب و دزدى و زنا، كداميك را اول بايد اجرا نمود؟ فرمود: اول شراب سپس دزدى و پس از آن زنا. (بحار: 10 / 249)

از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود: بدين سبب جانيى را كه دو بار حدّ بر او جارى شده اگر بار سوم مرتكب آن جنايت شده بايد كشته شود كه معلوم ميشود وى، آن گناه را كوچك شمرده و او را حالت گستاخى دست داده فكر ميكند كه او با خوردن تازيانه دگر دستش به آن جنايت باز است. و ديگر اينكه كسيكه خدا و قانون خدا را كوچك شمارد كافر و مستحقّ قتل است.

تمام گناهان كبيره چون دو بار بر مرتكب آنها حدّ جارى شود بار سوم و در خوردن شراب بار چهارم بايد كشته شود. (بحار: 79 / 204)

در حكومت على (ع) مردى را كه با زنى در حال آميزش يافته بودند بمحكمه حضرت احضار نمودند، مرد به وى ادعا كرد كه او زن من است. از زن سؤال شد، بعضى از حاضران به وى اشاره كردند كه بگو: نه، و بعضى اشاره كردند كه بگو: آرى. زن گفت: آرى. حضرت از اجراى حدّ دست بازداشت و فرمود: زن را رها ساختند سپس فرمود: بايد صبر كرد تا به بيّنه شرعى ثابت شود. (بحار: 79 / 100)

زنى را باتهام زناى محصنه بشهادت شهود بحضور عمر آوردند، وى دستور داد او را سنگسار كنند، زن سوگند ياد ميكرد كه بيگناه است، على (ع) حاضر بود گفت: سخنش را گوش دهيد چه ميگويد؟ على خود از او پرسيد: به چه دليل بى گناهى؟ زن گفت: من در بيابانى شتران خويش را ميچرانيدم آبى كه با خود داشتم تمام شد سخت تشنه شدم از كسى كه آب داشت آب طلب كردم وى گفت: تا خود را تسليم من نكنى آب بتو ندهم، من صبر كردم تا اينكه احساس مرگ نمودم بناچار تن دادم. حضرت چون شنيد گفت: الله اكبر (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه) اين زن در حال اضطرار مرتكب چنين عملى شده وى آزاد است. (بحار: 40 / 253)

از امام صادق (ع) روايت است كه در عهد ابوبكر مردى را به اتهام ميگسارى احضار نمودند، چون از او پرسيدند اعتراف نمود و افزود كه من مسلمانم ولى در ميان قومى زندگى ميكنم كه شراب را حلال دانند. مسئله را از على (ع) پرسيدند فرمود: كسى را بهمراه او بمجالس مهاجرين و انصار بفرستيد از آنها بپرسد آيا تا كنون آيه حرمت خمر از او شنيده ايد؟ و اگر كسى از او شنيده گواهى دهد. چون او را بمجالس آنها بردند هيچ كس بدين امر شهادت نداد، فرمود او را آزاد كردند و به وى فرمود: از اين ببعد اگر خوردى حد بر تو جارى ميشود. (بحار:40/ 298)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: حكم شرعى و حد شرعى و نماز جمعه جز بوسيله امام برگزار نگردد. (بحار: 79 / 101).

حدّ اهل كتاب:

على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم: اگر مجوسى يا يهودى يا مسيحى زنا كند يا مى بنوشد چه حكمى دارد؟ فرمود: اگر در شهرى از شهرهاى مسلمانان چنين كنند همان حدى كه بر مسلمان جارى ميشود بر او نيز جارى شود و اگر در غير از شهرهاى اسلامى چنين كنند ولى او را بنزد حاكم مسلمين احضار كنند نيز حكم چنين است. (بحار: 79 / 97).

حد دزدى:

به «دزدى» رجوع شود.

حد دلالى زنا:

كسى كه واسطه زنا شود و مرد و زنى را بهم رساند در صورتى كه وى بالغ و عاقل باشد بايد هفتاد و پنج تازيانه به وى زد و بايستى بفوريت انجام شود. و اثبات آن به دو بار اقرار يا گواهى دو گواه است. (لمعه دمشقيه).

حد راهزنى:

به «راهزنى» رجوع شود.

حد زنا:

در حد زنا شرطست كه زناكار بالغ و عاقل بوده و اكراهى در بين نباشد و احتمال حلال بودن را ندهد و اقلاً تمامى سر آلت بفرج زن چه از جلو و چه از عقب فرو رفته باشد و چهار بار با اختيار و آزادى اقرار كند يا چهار شاهد عادل بر آن گواهى دهند كه شهود بچشم ديده باشند آلت مانند ميل در سورمه دان فرو رفته، و اگر شاهد بزنا گواهى دهد ولى نگويد چنين چيزى را بچشم ديده بايد حدّ مفترى كه هشتاد تازيانه است بر خود شاهد اجرا شود، و مى بايد كه چهار شاهد همه در كيفيت و زمان و مكان زنا يك زبان و متفق باشند و اگر اختلاف نمودند باز هم بايد بر خود آنها حد مفترى جارى شود و اگر بعضى از اين چهار در غياب بعضى ديگر شهادت دادند نيز بايد حد مفترى بر او جارى شود گرچه زانى شهود را تصديق نمايد.

و اگر زناكار پيش از شهادت شهود توبه كند حد از او ساقط ميشود ولى اگر پس از آن توبه كند ساقط نگردد.

حد زنا هشت قسم است: 1 ـ كشتن به شمشير و آن در صورتى است كه با يكى از محارم چون مادر و خواهر زنا كرده باشد و يا كافر ذمى با زنى مسلمان و يا مردى زنى را بزنا اكراه نموده باشد.
back page fehrest page next page