2 ـ سنگسار و اين در موردى است كه مرد زناكار داراى همسرى بعقد دائم يا كنيزى باشد كه در كنارش باشد و هيچگونه مانعى از آميزش با او نداشته باشد، و اگر مدعى شد كه از نزديكى با او مانعى دارد، بايد سخنش را تصديق نمود و نيازى بشاهد ندارد.
و همچنين زن در صورتى محصنه است كه شوهرى دائم داشته باشد و در كنارش بوده كه از آميزش بلا مانع باشد.
و كيفيت سنگسار اين است كه زن را تا سينه و مرد را تا دو استخوان بالاى باسن در گودالى دفن كنند و جمعى از مؤمنين كه خود بدهكار حد شرعى نباشند به او سنگ بپرانند تا بميرد و سپس اگر قبلاً غسل و نمازش انجام شده دفن شود وگرنه آنرا غسل دهند و نماز بر آن بخوانند و دفن كنند و اگر در اثناى سنگسار فرار كند در صورتى كه به اقرار خود او زنا بثبوت رسيده رهايش سازند و اگر به شهود ثابت شده او را برگردانند.
3 ـ صد تازيانه محكم به تمامى اعضاى بدن جز سر و صورت و بايد مرد برهنه و ايستاده و زن نشسته و پوشيده باشد.
و اين حد زن و مردى است كه همسر نداشته باشند و يا مرد زن دارى كه با كودك يا ديوانه زنا كرده و يا زن شوهردار بكودك يا ديوانه زنا داده باشد.
4 ـ صد تازيانه و تراشيدن سر و تبعيد، و اين در مورد مرد آزادى است كه داراى همسر نبوده و بقولى همسر معقوده اى داشته باشد كه هنوز با او نياميخته باشد كه بايد صد تازيانه به او زد و سرش را تراشيد و از وطنش بجاى ديگر يكسال تبعيد نمود.
5 ـ پنجاه تازيانه و آن در مورد غلام و كنيز است گرچه ازدواج كرده باشند.
6 ـ در مورد برده اى كه بخشى از او آزاد شده باشد كه بايد به نسبت بردگيش حد برده و به نسبت آزاديش حد آزاد به او زد.
7 ـ در صورتى كه زناكار بيمار بوده و مصلحت در تعجيل باشد و تحمل تازيانه را نداشته باشد بايد صد عدد تازيانه بهم بسته شود و يكبار به او زده شود.
8 ـ در صورتى كه زنا در شب يا در روز ماه رمضان يا يكى از ازمنه مشرفه و يا در مكانى از امكنه مشرفه چون مسجد انجام شده باشد و يا با مرده اى اين كار كرده باشد كه علاوه بر صد تازيانه بمقدارى كه حاكم مصلحت داند بر آن بيفزايد. (لمعه دمشقيه)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر از زن بپرسند كه چه كسى بتو زنا كرده بگويد: فلان كس. دو حدّ بر او جارى شود: يكى براى افترا بستن بديگرى و يكى براى زنا.
امام صادق (ع) فرمود: زناكار را شديدترين ضرب آنهم با بدن لخت بايد زد ولى بكسى كه نسبت زنا به شخصى داده با ضربتى ميانه آنهم از روى لباس و بهمه جاى بدنش بايد زد. (بحار:79/54 و 36/100)
حدّ شراب:
نوشيدن شراب و هر چيزى كه نوع آن مست كننده باشد و همچنين آب جو حتى يك قطره آن حرام است گرچه بمايع ديگر آميخته شده باشد و همچنين آب انگور كه بجوشد و دو سوم آن تبخير نشده و يا به سركه مبدل نشده باشد و حد شرعى نوشنده شراب وملحقات آن هشتاد تازيانه است و اثبات آن بدو بار اقرار يا گواهى دو گواه است و بايد بحال برهنگى و ايستاده زده شود و اگر پيش از اثبات توبه كند حد از او ساقط است و اگر كسى منكر حرمت آن باشد كشته ميشود و برده بقولى چهل ضربه زده شود. (لمعه دمشقيه)
حدّ قذف:
به «قذف» رجوع شود.
حدّ لواط:
اگر مرد بالغ عاقلى اعتراف كند يا چهار گواه عادل گواهى دهند كه با مردى يا پسر بچه اى لواط نموده كه اقلاً سر آلت را در او فرو كرده باشد چه اينكه فاعل زن دار باشد يا بى زن و چه برده و چه آزاد بايد كشته شود يا به شمشير يا به سوزاندن يا به سنگسار يا به انداختن ديوارى بر او يا به پرتاب نمودن او از جاى بلندى و همچنين مفعول نيز بايد بيكى از اين كيفيتها كشته شود در صورتى كه بالغ باشد و اگر نابالغ بود بايد تعزير و اگر ديوانه است تأديب شود.
و اگر كمتر از دخول باشد كه رانها را بهم چسبانده باشند بايد صد تازيانه به وى زد و چون دو بار حد بر او جارى شد بار سوم بايد كشته شود و اگر كسى به شهوت بچه پسرى را ببوسد بايد تعزير گردد. (لمعه دمشقيه)
حدّ مساحقه:
چون دو زن عورت خود را بهم بمالند كه آنرا مساحقه گويد و به چهار بار اعتراف يا به گواهى چهار شاهد ثابت شود هر يك را بايد صد تازيانه زد، و چون سه بار حد بر او جارى شود بار چهارم كشته شود. (لمعه دمشقيه).
حدّ آميزش با حيوانات:
به «نزديكى» رجوع شود.
حدّ آميزش با مردگان:
حكم آن حكم آميزش با زن يا مرد زنده است، بعلاوه حاكم، عقوبت را بر آنها سخت تر ميگيرد آنچنان كه صلاح بداند. مگر اينكه با همسر مرده خود اين كار كند كه در اين صورت تعزير ميشود.
اقوى آنست كه اثبات آن بچهار گواه يا چهار بار اقرار باشد. (لمعه دمشقيه)
حَدق:
(مصدر)، نظر بچيزى كردن، نگريستن بچيزى. (منتهى الارب). رسيدن چيزى بچشم كسى . حدقاً القوم به : جمعيت از هر سوى به او احاطه كرد .
حَدَق:
جِ حدقه. بادنجان.
حَدَقَة:
سياهى چشم.
حَدو:
راندن. حدى خواندن.
حُدوث:
نوپيدا شدن و نو پديد آمدن چيزى. و اين صفت مخلوقات است. مقابل قِدَم.
حدوث عالَم:
(در اصطلاح علم كلام و فلسفه): مسبوق بعدم بودن جهان است. و اين مسئله از مسائل غامض علم كلام و فلسفه است و عده اى از فلاسفه اسلام درباره آن كتب مستقل نوشته اند چنانكه دوازده كتاب كه در اين باره نوشته شده در الذريعه:6/293 ـ 295 ياد شده است.
آملى گويد: بدانكه مذهب جميع ارباب ملل بر آنستكه هرچه ما سواى حق و صفات اوست از آسمان و زمين و ساير مخلوقات، همه حادثند بذوات و صفات، بحدوث زمانى. و مذهب ارسطاطاليس و اتباع او آنستكه افلاك قديمند بذوات و صفات معينه همچو اشكال و خواص و غير آن بجز اوضاعى كه بسبب حركات حادث شود. و عناصر قديمند بمواد خود. و مذهب جمعى از حكماء و فلاسفه آن است كه همه اجسام بذوات خود قديمند. اما باعتبار صور جسمى و نوعى و صفات محدثند. و اين گروه در اصل آن ذوات قديمه خلاف كرده اند بعضى گفتند اصل همه جوهرى بود حقتعالى بنظر هيبت در او نگاه كرد، آن جوهر بگداخت و آب شد. و از تكثيف آن زمين حادث شد و از تلطيف آن هوا و از دخان آسمان. و بعضى ديگر گفتند: اصل همه زمين بود و ديگر چيزها ازو پيدا شد بتلطيف. و قومى ديگر گفتند كه اصل همه هوا بود و آتش از او بتلطيف حادث شد، و آب و خاك به تكثيف. و بعضى ديگر گفتند آتش بود و بواقى از او به تكثيف حاصل شدند، و آسمان از دخان او. و بعضى ديگر گفتند اصل همه اجزاء صغار صلب گروهى (خ ل. كروى) بود كه بنابر تنافر متفرق بودند و چون ابعاد عالم متشابه بود و خالى، هر جزوى از آن در هر چيزى معين قرار نميگرفت و حركت ميكرد و هرچه متماثل بود بديگرى متمثل ميشد تا آسمان و زمين و غير آن پديد آمد. و اين مذهب ذيمقراطيس است. و مذهب جمعى ديگر آنستكه آن ذوات قديمه نفس است و هيولى و نفس بر هيولى عاشق شد، بنابر آنكه كمالات او بر او موقوف بود، و اجسام عالم از آن هر دو حاصل شد. و بعضى ديگر گفتند: اصل همه وحدات مجرده (اعداد) بودند، پس بسببى از اسباب ذوات اوضاع شدند و از ايشان نقاط متكون شد، پس از نقاط خطوط حادث شد و از خطوط سطوح و از سطوح اجسام. و اين مذهب فيثاغورس است. و مذهب آغاناذيمون كه اقدم حكماست، و گويند شيخ مثلث اوست، آن است كه ذوات قديمه پنج اند: باريتعالى، نفس، هيولى، زمان، و فضا كه حيز عالم است. و دليل بر صحت مذهب ارباب ملل آنست كه عالم ممكن است و هر ممكنى را ناچار است از سببى كه مختار بود در فعل خود. و هر چه سبب او فاعل مختار بود بضرورت حادث شود. اما مقدمه اولى، بنابر آنكه عالم مركبست از اجسام و اعراض و همه اجسام مركبند. و هر مركبى محتاج بود باجزاء خود، و هر چه محتاج بود ممكن باشد. و چون اجسام ممكن باشند اعراض بطريق اولى. اما مقدمه ثانيه، بنابر آنكه اگر سبب او موجب باشد لازم آيد كه هر چه
حُدود:
جِ حدّ. نواحى و اطراف. حدود شرعيه: عقوبات مقدره شرعيه. به «حدّ شرعى» رجوع شود. حدود ايمان: شرائط و مرزهاى ايمان. به «ايمان» رجوع شود.
حِدَّة:
تندى. خشونت در اخلاق. اميرالمؤمنين (ع): «الحدة ضرب من الجنون، لان صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم» . (نهج : حكمت 252)
يقال: الحدّة كنية الجهل. و يقال: لا يصح لحديد رأىٌ، لانّ الحدة تُصدىءُ العقل كما يُصدىء الخلّ المرآة، فلا يرى صاحبه فيه صورة حسن فيفعله، و لا صورة قبيح فيجتنبه.
و يقال: اول الحدّة جنون و آخرها ندم.
و يقال: لا تحملنّك الحدّة على اقتراف الاثم، فتشفى غيظك، و تسقم دينك. (شرح نهج ابن ابى الحديد: 19 / 96)
حُدى:
(با الف)، لغتى است در حداء بمعنى سرود مخصوص كه براى راندن شتران خوانند.
حُدَيبِيَّة:
نام موضعى بدو فرسنگى يا نه ميلى مكه، و آن نام چاهى يا نام درختى خميده است كه بدانجا بود، و غزوه حديبيه رسول (ص) بسال ششم هجرت و نوزدهم بعثت بدانجا روى داد.
در ذيقعده اين سال رسول گرامى اسلام بقصد عمره عازم مكه گشت و از مسجد شجره احرام بست و هفتاد شتر بهر قربانى با خود داشت و از مسلمانان هزار و پانصد يا هزار و چهار صد تن ملازم ركاب آن حضرت بودند و از زنان ام سلمه در خدمت بود و چون خبر بمشركين مكه رسيد متفق شدند كه نگذارند آن حضرت وارد مكه شود، و بقولى خالد بن وليد را با سپاهى به پيشباز فرستادند كه آن حضرت را از مسير بازدارد و از اين رو پيغمبر (ص) راه خويش را به سمت راست منحرف ساخت تا در حديبيه بر سر چاهى كه اندك آبى داشت لشكرگاه كرد و به اندك زمانى آب چاه تمام شد، مسلمانان بنزد رسول (ص) شكايت بردند، حضرت تيرى از تركش خود بيرون كرد و بچاه افكند و بقولى آب وضوى خود را در چاه ريخت چندان آب از چاه بجوشيد كه آنها بكنار چاه مينشستند و از آن آب برميگرفتند.
بالجمله مردم قريش بديل بن ورقاء خزاعى را بنزد آن حضرت فرستادند كه ما نتوانيم با سوابق دشمنى كه ميان ما و شما است ترا اجازه ورود بمكه دهيم و در اين صورت ما در برابر اعراب قبايل كه با ما در جنگ با شما هم پيمان بوده اند شرمسار گرديم. حضرت در پاسخ فرمود: ما جز بقصد عمره بدينجا نيامده ايم، عمره را بانجام رسانده شتران خويش را قربان كنيم و بازگرديم. ديرى نشد كه پيك دوم قريش عروة بن مسعود ثقفى سر رسيد، حضرت آنچه با بديل فرمود با وى گفت، عروه در نهان اصحاب پيغمبر (ص) را نگران بود و حشمت پيغمبر را در چشم آنها مشاهده مينمود و چون بنزد قريش بازگشت گفت: اى مردم بخدا سوگند كه من بدرگاه كسرى و قيصر و نجاشى شده ام هيچ پادشاه در نزد رعيت و سپاهش به اين عظمت نبوده است، آب دهن نيفكند جز آنكه اصحاب به روى و بدن خويش مسح كنند و چون وضو بسازد جهت ربودن آب وضويش بر سر يكديگر برآيند و اگر موئى از رويش بيفتد از بهر بركت برارند و با خود دارند و چون كارى فرمايد هر يك از ديگرى سبقت جويد و چون سخن گويد آواز خود را نزد او پست كنند. اينك وى از شما چيزى تقاضا نموده، صلاح شما را در آن مى بينم كه آن را بپذيريد; سوگند بخدا سپاهى در كنار او ديدم كه جان فدا كنند تا بر شما پيروز آيند.
پيغمبر (ص) عثمان را بمكه فرستاد كه قريش را از عزم خويش آگاه سازد، وى بمكه رفت و ده تن از مهاجران نيز از پس او بدانجا شدند، ناگاه خبر رسيد كه عثمان با آن ده تن در مكه كشته شدند، شيطان اين خبر را در ميان لشكر اسلام منتشر ساخت، پيغمبر (ص) فرمود: از اينجا بازنگردم تا سزاى قريش را ندهم، و در پاى درخت سمره كه در آن موضع بود بنشست و از اصحاب به آمادگى بجنگ تا آخرين نفس بيعت گرفت و اين بيعت را بيعت رضوان گفته اند زيرا خداى تعالى در سوره فتح فرموده: (لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة) قريش را از اين بيعت رعبى عظيم در دل افتاد.
و بالجمله نه پيغمبر (ص) جنگ با مشركان را در آن شرائط بسود و صلاح اسلام و مسلمين ميديد و نه مشركان جرأت آغاز نبرد داشتند تا سرانجام مردم قريش سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را با پيام پيشنهاد صلح بنزد رسول (ص) فرستادند و حضرت موافقت نمود و مقرر گشت كه شرائط صلح را مكتوب دارند، پيغمبر على را بخواند و فرمود: بنويس «بسم الله الرحمن الرحيم» سهيل گفت: من رحمن را ندانم چيست تو بنويس: «بسمك اللهم» مسلمانان برآشفتند و گفتند: ما جز بنوشتن «بسم الله الرحمن الرحيم» موافقت نكنيم. پيغمبر (ص) فرمود: اشكالى ندارد بنويس «بسمك اللهم» اين پيمانى است كه ميان محمد رسول خدا. سهيل گفت: اگر ما ترا رسول خدا ميدانستيم ترا از زيارت خانه خدا بازنمى داشتيم و نه هرگز بجنگ تو برمى خواستيم، تو بنويس محمد بن عبدالله. حضرت بعلى فرمود: رسول الله را از نامه محو ساز. على عرض كرد: دست مرا ياراى آن نيست كه «رسول الله» را محو نمايم. حضرت خود بدست خويش اين كلمه را حك نمود و فرمود: بنويس: اين عهد نامه اى است كه ميان محمد بن عبدالله از يكسو و سهيل بن عمرو از سوى ديگر گذشت و بر اين تسالم نمودند كه تا ده سال (و بروايتى سه سال) ميان مسلمانان و مشركان مكه جنگى نباشد تا مردم در امن و امان زندگى كنند و بساز زندگى بپردازند و هر مسلمان كه از مدينه بمنظور اداى حج يا عمره يا تجارت بمكه رود جان و مالش در امان باشد و هر يك از مشركان مكه كه بمدينه رود يا از آنجا بشام جهت كار و تجارت بگذرد جان و مالش ايمن باشد و هر يك از كفار كه بدين اسلام گرايد مشركان مزاحمش نشوند و هر كس بعهد قريش درآيد مسلمانان متعرضش نگردند و سال آينده محمد حج و عمره را بدون سلاح جز سلاح مسافر قضا كند اما مسلمانان بيش از سه روز در مكه نمانند و محمد هيچ فرد مكى را خواه مشرك و خواه مسلمان به پناه نپذيرد ولى اگر فردى از مدينه بى اذن ولى خويش بمكه رفته و به آنجا پناه برد مردم مكه مجاز باشند او را بپذيرند.
برخى مسلمانان از اين عهدنامه دلتنگ شدند و جمعى را خاطر مشوش كه چرا خواب پيغمبر كه بزيارت خانه رفته و عمره گذاشته و كليد خانه بدست داشت راست نيامد و مكه فتح نگشت. عمر بن خطاب اين سخن از دل بزبان آورد و گفت: «ما شككت فى نبوة محمد قط كشكّى يوم حديبيه» پيغمبر (ص) فرمود: من رسول خدايم و كار جز بحكم خدا نكنم. عمر گفت: تو ما را گفتى بزيارت كعبه رويم و عمره گذاريم چه شد؟ پيغمبر (ص) فرمود: هيچ گفتم امسال اين كار صورت پذيرد؟ گفت: نه. فرمود: پس چرا ستيزه كنى؟ غم مدار كه زيارت كعبه خواهى كرد و طواف خواهى نمود كما قال الله تعالى: (لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق). (مجمع البيان و منتهى الآمال)
حديث:
نو. مقابل قديم. ج : حِداث و حُدَثاء.
حديث:
خبر، آنچه نقل شود بگفتار يا نوشتار. مطلق سخن. وجه تسميه آنكه سخن حرف حرف و كلمه كلمه حادث ميشود. ج : احاديث و حِدثان و حُدثان. (المنجد)
(الله نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى)(زمر: 23). (و اذا سرّ النبى الى بعض ازواجه حديثا...) (تحريم: 3). مفسرين درباره مراد از حديث در اين آيه اختلاف دارند. به «مغافير» رجوع شود.
در اصطلاح ادب: كلامى است كه نسبت ثبوتى يا سلبى آن را خارجى (خارج از مدلول لفظ و لو در ذهن) بود، گاه مطابق با آن خارج و گاه مخالف با آن. مقابل انشاء كه فاقد نسبتى اين چنين است.
در اصطلاح شرع و علم الحديث: حاكى سخن يا فعل يا تقرير معصوم باشد. «هو ما يحكى قول المعصوم عليه السلام او فعله او تقريره». و حديث در اصطلاح اصحاب دراية مرادف با خبر است. (قوانين الاصول: 409)
حديث در السنه فقها بچند بخش تقسيم ميشود كه هر بخشى را نامى خاص است:
«متواتر» : حديث متواتر حديثى را گويند كه عده زيادى آن را نقل نموده باشند آنچنان كه بخودى خود بدون قرينه مفيد علم باشد .
«واحد» : خبر واحد خبرى است كه از حيث شمار ناقلان بحد تواتر نرسد، آرى اگر متعددى چون سه يا چهار نفر آنرا نقل كرده باشند آنرا متضافر خوانند.
«مسند» : مسند حديثى است كه واسطه هاى بين راوى و معصوم بنام و نشان معين و مشخص باشد پس اگر كسى كه يكى از معصومين را نديده بدون واسطه از آن معصوم نقل كند يا اينكه بگويد از مردى از فلان معصوم مثلاً آن حديث مرسل خواهد بود.
پس «مرسل» : حديثى است كه وسائط چنانكه ذكر شد بمعصوم متصل نباشد.
«صحيح» : حديثى را گويند كه تمامى افرادى كه در سلسله سند آنند امامى و عادل و ضابط بوده و سند بمعصوم متصل باشد.
«حسن» : حديثى است كه راوى آن امامى ممدوح نزد بزرگان شيعه بوده گرچه عدالتش ثابت نشده باشد بشرط اينكه مذمت مقبولى از او نشده باشد.
«موثق» : آنست كه در خلال سندش يكى يا بيشتر عامى مذهبى باشد كه بزرگان شيعه راست گوئى او را تاييد كرده باشند.
«ضعيف» : حديثى است كه واجد شرائط صحيح و حسن و موثق نبوده باشد.
«تحريف حديث»
تشتت آراء و تفرق مسلمين و تعدد مذاهب و فرق از يكسو، و عدم توفر امكانات تدوين و تحرير حديث توسط ضابطين صالح در عصر معصومين از سوى ديگر از جمله موجباتى است كه تحريف و تغيير و تصرف در بعضى احاديث را ممكن ميسازند، هر چند بزرگان از علماى علم الحديث و متبحرين در علوم و فنون درايت در هر عصرى بتمام توان كوشيده اند كه احاديث احكاميه بخصوص را از اين عيوب محرّر و منقّى گردانند و اگر احيانا در مورد خاصى اين امر اتفاق افتاده باشد تذكر دهند، ولى در عين حال، نادر مواردى از اين اشكالات و شبهات بچشم ميخورد:
حسين بن خالد گويد: بحضرت رضا (ع) عرض كردم: يابن رسول الله مردم از پيغمبر (ص) نقل ميكنند كه خداوند آدم را بشكل خود آفريده، فرمود: خدا آنها را بكشد آنها اول حديث را حذف نمودند، حديث چنين است كه روزى پيغمبر (ص) از جائى عبور ميكرد شنيد كه دو نفر با يكديگر ناسزا ميگويند و يكى بديگرى ميگفت: «قبح الله وجهك و وجه من يشبهك» (خداوند روى ترا و روى هر كسى كه شبيه تو است زشت كند) حضرت فرمود: اى بنده خدا به برادرت چنين مگو «فان الله خلق آدم على صورته» كه خداوند حضرت آدم را بشكل او آفريده و تو به آدم جسارت ميكنى؟! (و چون صدر حديث حذف شده بنظر ميرسد كه مرجع ضمير «على صورته» خداوند باشد). (بحار:4 / 11)
«تعارض دو حديث»
تعارض حديث: خلاف يكديگر آمدن آنست. رواياتى از معصومين بمضمون علاج تعارض دو حديث كه احياناً اتفاق افتد رسيده است، از جمله:
مرحوم علامه مرفوعا از زرارة بن اعين نقل كرده كه گفت: بامام باقر (ع) عرض كردم: فدايت گردم، گاهى از ناحيه شما دو حديث يا دو خبر بما ميرسد كه با يكديگر تعارض دارند، كداميك را بپذيريم؟ فرمود: اى زراره، هر كدام كه در ميان يارانت شهرت دارد آن را بگير و آنكه شاذّ و نادر است رها كن. گفتم: اى سرورم هر دوى آنها مشهورند و اصحاب از قول شما روايت ميكنند. فرمود: آن را كه راويش بنزدت عادل تر و موثّق تر است قبول كن. گفتم: بسا هر دو حديث از راويان عدل و ثقه روايت شده باشد. فرمود: آن يك را كه موافق مذهب عامه باشد رها ساز و آن را كه مخالف مذهب آنها است بپذير. گفتم: بسا هر دو موافق يا هر دو مخالف مذهب آنها باشد. فرمود: در اين صورت آنيك كه موافق با احتياط است بگير و آنديگرى كه بر خلاف احتياط است رها كن. گفتم: بسا هر دو موافق يا هر دو مخالف احتياط باشند. فرمود: در اين حال تو مخيرى، ميتوانى هر كدام از آن دو را اختيار نمائى و ديگرى را ترك نمائى. (بحار: 2 / 245)
سماعة بن مهران گويد: امام باقر (ع) بمن فرمود: اگر پارسال حديثى از من شنيده اى و امسال حديثى بر خلاف آن بتو گفتم كداميك را ميپذيرى؟ گفتم: حديث آخر را. فرمود: خدا ترا رحمت كند. (بحار:2/ 227)
منصور بن حازم گويد: مسئله اى از
امام صادق (ع) پرسيدم و سپس عرض كردم: بسا شود كه من مسئله اى را از شما ميپرسم و مرا پاسخى ميدهيد و ديگرى همان مسئله را ميپرسد و شما پاسخ ديگرى بوى ميدهيد! فرمود: آن ديگرى در سؤالش يك حرف زياد يا يك حرف كمتر دارد و من مطابق سؤال جواب ميدهم. (بحار:2/238)
به «مرجحات» نيز رجوع شود.
«تقيه در حديث»
ذيل واژه تقيه بيان شد كه شرائط زندگى حضرات معصومين بگونه اى بوده كه بسا ـ لمصلحة ثانية ـ حكمى را بر خلاف واقع بيان ميداشته اند.
ابو عبيده گويد: روزى امام باقر (ع) بمن فرمود: چه ميگوئى در مورد اينكه اگر ما از روى تقيه بيكى از دوستانمان فتوائى بيان داريم؟ عرض كردم: فدايت گردم شما خود بدين امر آگاه تريد. فرمود: اگر او همان را اخذ كند و بدان عمل نمايد نزد خدا اجرش عظيم تر است. و در روايت ديگر فرمود: بخدا سوگند اگر بر خلاف آن عمل كند گناه كرده. (بحار: 2 / 228)
به «تقيه» نيز رجوع شود.
«مرجحات حديث»
در صورت تعارض دو حديث (كه قريبا عنوان شد) جهت حلّ اين معضل، رواياتى در خصوص مرجحات هر يك از متعارضين نقل شده است، از جمله: از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: هر چيز (و هر مطلب) را بايدبقرآن و سنت ارجاع داد و هر حديث كه موافق كتاب خدا نبود زخرف (نقش بى محتوى) است. و در حديث ديگر فرمود: هر حديثى كه از ناحيه ما بشما رسد و قرآن آن را تصديق ننمايد باطل خواهد بود. (بحار:2/ 232)
ابو اسحاق ارجائى از شخصى روايت كند كه گفت: امام صادق (ع) بمن فرمود: ميدانيد بچه سبب بشما دستور داده شده كه با عامه (در فتوى) مخالفت ورزيد؟ گفتم: خير. فرمود: بدين سبب كه آنان مصمم بودند هر راهى كه على (ع) پيش گيرد با وى مخالفت كنند بمنظور كار شكنى آن حضرت، و اگر احياناً در موردى از نظريه او آگاه نبودند از خودش ميپرسيدند و سپس براى اينكه امر را بر مردم مشتبه سازند خلاف آن را در ميان مردم نشر ميدادند. (بحار:2/237)
به «كتاب و سنت» و به «مرجحات» نيز رجوع شود.