back page fehrest page next page

«نسخ حديث»

معنى نسخ، به اين واژه رجوع شود. رواياتى بمضمون نسخ حديث نقل شده است، از جمله: محمد بن مسلم گويد: بامام صادق (ع) گفتم: بسا حديثى از احاديث پيغمبر (ص) بوسيله اشخاصى بما ميرسد كه متهم بدروغ نيستند ولى از شما خلاف آن حديث ميشنويم؟! فرمود: چنانكه قرآن نسخ ميشود حديث نيز نسخ ميگردد. (بحار:2 / 228)

به «دروغ پردازان در نقل حديث» رجوع شود.

«نقل حديث»

بازگو كردن احاديث رسول خدا (ص) و اهلبيت آن حضرت در محافل و مجامع و نوشتن آن در كتب و ثبت نمودن در اوراق و دساتير بهدف ابقاء مكتب انبياء و زنده داشتن دلها بحيات جاودانى انسانى.

امام صادق (ع) ـ خطاب به پيروان و ياران خود ـ «تزاوروا فان فى زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لاحاديثنا، و احاديثنا تعطف بعضكم على بعض...» بديدار يكديگر رويد كه ديدار شما يكديگر را موجب زنده شدن دلهاى شما و ذكر احاديث ميشود، و احاديث ما شما را با يكديگر مهربان ميسازد، و اگر به اين احاديث عمل نموديد و آنها را در زندگى خويش پياده نموديد براه صحيح هدايت ميشويد و از مهالك نجات مى يابيد، و اگر اين احاديث رها كنيد گمراه شويد و بهلاكت رسيد، پس احاديث ما را راهنماى زندگى خويش ساخته بدانها عمل نمائيد كه در اين صورت من ضامن نجات شما خواهم بود. (بحار:74/ 258)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: روزى پيغمبر(ص) سه بار فرمود: خداوندا بجانشينانم رحمت فرست. عرض شد جانشينان تو كيانند؟ فرمود: آنهائى كه پس از من بيايند و احاديث و سنتهاى مرا روايت كنند و به مردم پس از من بسپارند.

و از آن حضرت نقل است كه بياران خود ميفرمود: همواره با يكديگر مذاكره كنيد و بديدار يكديگر رويد و حديث (مرا بيكديگر بازگو) نماييد كه حديث دلها را جلا ميدهد زيرا دل را زنگارى است چون زنگار شمشير و جلاى آن حديث است.

امام صادق (ع) فرمود: مقام و منزلت شيعيان ما را در نزد ما باندازه نقل حديثى كه از ما ميكند و دركى كه از معنى آن دارد بشناسيد.

و فرمود: يك حديث كه راستگوئى از راستگوئى فرا گيرد بهتر است از دنيا و آنچه در آنست.

پيغمبر (ص) فرمود: كسيكه يك حديث به امّت من رساند كه به آن حديث سنتى زنده گردد يا بدعتى بركنده شود او راست بهشت.

امام باقر (ع) در ذيل آيه (فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه) (آن بندگانم را مژده ده كه گفتار را مى شنوند و بهترش را پيروى ميكنند) فرمود: آنان كسانيند كه چون حديثى بشنوند آنرا چنانكه شنيده اند نقل كنند بى آنكه چيزى بر آن بيفزايند يا چيزى از آن بكاهند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون حديثى را ميشنويد آنرا به آنكس نسبت دهيد كه از او شنيده ايد كه اگر راست بود بسود شما و اگر دروغ بود بعهده گوينده باشد. (بحار:2/144 ـ 161)

امام باقر (ع) فرمود: آن دسته از ياران خود را بيشتر دوست دارم كه در نقل حديث محتاط تر و به رموز آن آگاهتر و در اسرار حديث از همه رازدارتر باشد...

امام باقر (ع) به جمعى از يارانش كه عازم بازگشت بعراق بودند فرمود: چون حديثى از ما بشما برسد اگر يكى يا دو شاهد از كتاب خدا بر آن يافتيد آنرا بپذيريد وگرنه نزد آن بايستيد و آنرا بخود ما برگردانيد تا حقيقت آن بر شما روشن شود...

عبدالاعلى گويد: شنيدم از امام صادق(ع) كه فرمود: سلام مرا به شيعيانم برسان و به آنها بگو: خدا رحمت كند بنده اى را كه دوستى و محبت مردم را بخود (و به مكتب خود) جلب كند، بمردم حديثى (از قول ما) بگوئيد كه دركش كنند و چيزى را كه براى آنها قابل درك نباشد از آنها پنهان داريد، سپس فرمود: بخدا قسم آنكه با ما سر جنگ و دشمنى دارد بر ما خطرناكتر نباشد از آنكه حديثى از ما نقل ميكند كه ما بنقل آن راضى نباشيم، و اگر شنيديد كسى چنين احاديثى را بمردم ميگويد زود بسراغش رفته و او را از اين كار بازداريد و اگر نپذيرفت كسى را بنزد وى بفرستيد كه سخن او را بپذيرد و چنانكه خود شما اگر حاجتى و كارى داشته باشيد سخت آنرا دنبال ميكنيد و بهر زبانى آن مرجع كارتان را راضى ميسازيد اين كار مرا نيز چنين سخت دنبال كنيد و اگر باز هم او دست از اين عمل ناروايش برنداشت حديثهاى او را بزير پاتان دفن كنيد و مگوئيد او چنين گفت و چنين گفت. (بحار:75 / 73 و 74)

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه حديثى از قول ما نقل كند روزى ما از او بازخواست خواهيم نمود كه اگر براستى از ما باشد آن حديث گفتار خدا و پيغمبر خواهد بود و اگر دروغ گفته باشد او بخدا و پيغمبر دروغ بسته، چه ما چون حديثى بگوئيم از قول فلان و فلان نميگوئيم، ما مستقيماً از خدا و پيغمبر حديث كنيم. (بحار:7/159)

امام صادق (ع) بياران خود فرمود: چون بحديثى برخورديد ميتوانيد آنرا بهر تعبير كه خواستيد بازگو كنيد.

داود بن فرقد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: بسا سخنى از شما ميشنوم و ميخواهم آنرا چنانكه از شما شنيده ام نقل كنم ولى قهراً تغييرى در آن رخ ميدهد. فرمود: آيا عمداً تغيير ميدهى؟ گفتم: خير. فرمود: پس ميخواهى معنى و مضمون حديث را بازگو كنى؟ گفتم: آرى. فرمود: اشكالى ندارد. (بحار: 2 / 161)

و آن حضرت بيكى از ياران خويش فرمود: اگر حديثى را بدانى و معانيش را درك نمائى به از آن بود كه هزار حديث نقل كنى. و در صورتى يكى از شما را ميتوان فقيه شمرد كه دقايق خفيّه حديث ما را درك نمايد زيرا كلمه اى از كلمات حديث ما را ميتوان بهفتاد وجه توجيه نمود كه ما بتوانيم از عهده همه آن وجوه برآئيم. (بحار:2/184)

به ثبوت رسيده كه عمر بن خطاب نهى كرده بود كه كسى از پيامبر (ص) حديث نقل نمايد، و ميگفت: اگر بحديث بپردازيد قرآن را رها سازيد. (سنن دارمى: 1 / 85، مستدرك الصحيحين: 1 / 102). به همين دليل عمر در عهد خلافت خويش عبدالله بن مسعود و ابو الدرداء و ابوذر (و يا ابو مسعود انصارى) را بجرم كثرت نقل حديث از پيامبر(ص) در مدينه زندانى كرد. (مستدرك:1/110، تذكرة الحافظ:1/7، مجمع الزوائد:1/149)

حديث اهلبيت:

حديث يا احاديثى كه از ائمه اهلبيت، اوصياء پيغمبر اسلام صادر، و اكنون در دسترس مردم ميباشد، شيعه طبق مدارك خويش آن را حديث رسول (ص) ميداند، چه وجود آنها را امتداد مقام نبوت ميشناسد. به «غدير» و «ثقلين» و «امامت» و ديگر واژه هاى مربوطه در اين كتاب رجوع شود.

محمد بن شريح گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: بخدا سوگند اگر نه اين بود كه خداوند ولايت و مودت ما را بر شما فرض و واجب نموده هرگز شما را (جهت اخذ حديث) بخانه خويش راه نميداديم و بدرب خانه مان متوقف نميساختيم. بخدا سوگند كه هر چه ميگوئيم به هواى دل و از نزد خود نگوييم بلكه سخن ما سخن خداوندگارمان ميباشد.

امام باقر (ع) فرمود: پيغمبر (ص) در مرض موت على (ع) را بحضور خواند و فرمود: بمن نزديك آى تا اسرارى بتو بسپارم كه خداوند بمن سپرده. على (ع) نيز همان اسرار دريافتى از پيغمبر را به فرزندش حسن، و امام حسن (ع) به امام حسين (ع) و آن حضرت به پدرم على بن الحسين (ع) و پدرم آن را بمن سپرده. آن حضرت بجابر جعفى فرمود: اى جابر اگر فتوائى كه ما بمردم ميدهيم طبق رأى و دلخواه خودمان بود ما نيز چون ديگران تباه ميبوديم ولى فتواى ما طبق آثارى است كه از رسول خدا بما رسيده و قواعد كليه اى است كه نزد ما وجود دارد و اين كليات را ما يكى پس از ديگرى به ارث برده و نزد خود اندوخته ايم چنانكه ديگران زر و سيم مى اندوزند. (بحار: 2 / 171)

حديث انا مدينة العلم:

حديث معروف و منقول از طرق شيعه و سنى. به «انا مدينة العلم» رجوع شود.

حديث تثليث:

حديثى معروف كه بمناسباتى در علم اصول فقه مطرح ميگردد: عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن عيسى عن صفوان بن يحيى عن داود بن الحصين عن عمر بن حنظلة عن ابى عبدالله (ع) فى حديث، قال: «و انما الامور ثلاثة: امر بيّن رشده فيتّبع، و امر بيّن غيّه فيجتنب، و امر مشكل يردّ علمه الى الله و الى رسوله، قال رسول الله (ص): حلال بيّن و حرام بيّن و شبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجى من المحرمات، و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم». ثم قال فى آخر الحديث: «فان الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام فى الهلكات». (وسائل: 27 / 157)

حديث ثقلين:

حديث نبوى مشهور بين الفريقين. به «ثقلين» رجوع شود.

حديث حجب:

از جمله احاديث مطروحه در علم اصول: العطار عن ابيه عن ابن عيسى عن ابن فضّال عن ابن فرقد عن زكريا بن يحيى عن ابى عبدالله (ع) قال: «ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم». (بحار:2/280، وسائل: 27/163)

حديث رفع:

اين حديث نيز از جمله احاديثى است كه در علم اصول فقه مورد بحث قرار ميگيرد: العطار عن سعد عن ابن يزيد عن حماد عن حريز عن ابى عبدالله(ع): قال: قال رسول الله (ص): «رفع عن امتى تسعة: الخطاء و النسيان و ما اكرهوا عليه و ما لا يطيقون و ما لا يعلمون و ما اضطروا اليه و الحسد و الطيرة و التفكر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق بشفة». (بحار: 2 / 280، وسائل: 4 / 373)

حديث سلسلة الذهب:

حديث مشهور و منقول از حضرت ثامن الحجج. به «سلسلة الذهب» رجوع شود.

حديث طير مشوىّ:

حديثى معروف و متواتر نزد شيعه و سنى در فضيلت مولى اميرالمؤمنين على (ع). به «طير مشوى» رجوع شود.

حديث عبايه:

از جمله احاديث مشهوره در كتب فريقين در فضايل على بن ابى طالب (ع). به «عبايه» رجوع شود.

حديث غدير:

حديث مشهور و متواتر درباره نص رسول الله (ص) به امامت على بن ابى طالب (ع). به «غدير» رجوع شود.

حديث قدسى:

كلام الهى كه نزول آن براى اعجاز نباشد بخلاف قرآن كه بدين منظور نازل شده است.

هو من حيث المعنى من عند الله تعالى و من حيث اللفظ من رسول الله فهو ما اخبر الله تعالى به نبيه بالهام اوفى المنام فاخبر عليه السلام عن ذلك المعنى بعبارة نفسه فالقرآن مفضل عليه لان لفظه منزل ايضا . (تعريفات جرجانى)

و اينك بچند حديث از احاديث قدسيه اشاره ميشود:

از حضرت رسول (ص) آمده كه خداوند عزوجل ميفرمايد: اى فرزند آدم! بمن روى آور تا دلت را به بى نيازى و توانگرى آكنده سازم و فقر را از پيش چشمت براندازم و آنچه را كه دارى از ضايع شدن مصون دارم كه صبح و شام در حالت بى نيازى بسر برى، و اگر بمن پشت كردى و از من روى گردان شدى حالت بى نيازى را از دلت بردارم و فقر و درويشى را به پيش چشمت آرم و كمبود و نيستى را در نظرت مجسم سازم كه صبح و شام خود را تهيدست و ندار بيابى. (كنز العمال: 43613)

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه خداوند ميفرمايد: اى فرزند آدم! با من به انصاف نرفتى كه من بنعمتهايم با تو دوستى و محبت ميكنم و تو با من سر دشمنى دارى، خير من به تو سرازير و شر تو بسوى من بالا مى آيد و مدام ملكى بزرگوار هر شب و هر روز از سوى تو اعمال زشت بنزد من ميآرد، اى فرزند آدم! اگر وصف حال خويش را از ديگرى ميشنيدى و نميدانستى كه او كيست بدشمنى او ميشتافتى.

سهل بن سعد گويد: روزى جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و گفت: اى محمد هر چه خواهى زندگى كن كه سرانجام خواهى مرد و هر كه را خواهى دوست دار كه آخر از او جدا خواهى شد و هر چه خواهى كن كه روزگارى بدان پاداش داده خواهى شد و بدان كه شرف مؤمن شب خيزى او و قطع اميد از مردم است. (بحار: 77 / 19)

حديث كساء:

حديث معروف و منقول در كتب عامه و خاصه. به «كساء» رجوع شود.

حديث من بلغ:

حديثى چند منقول از حضرات معصومين (ع) بدين مضمون كه اگر كسى بشنود كه فلان عمل فلان ثواب از ناحيه خداوند بر آن مترتب است، و او آن عمل را به اميد رسيدن به آن ثواب انجام دهد خداوند آن ثواب را به وى بدهد هر چند آن نقل صحيح نباشد:

عن ابى عبدالله (ع) قال: «من بلغه شىء من الثواب على شىء من الخير، فعمله كان له اجر ذلك و ان كان رسول الله (ص) لم يقله». محمد بن مروان، قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: «من بلغه ثواب من الله على عمل، فعمل ذلك العمل التماس ذلك الثواب، اوتيه و ان لم يكن الحديث كما بلغه». (بحار:2/256)

حديث منزلت:

حديثى معروف و متواتر و منقول در مدوّنات حديثيه شيعه و سنى. به «منزلت» رجوع شود.

حديث نبوى:

حديثى كه مستقيماً از خود پيغمبر اكرم (ص) نقل شده باشد در مقابل حديث قدسى و احاديثى كه از حضرات ائمه اطهار و يا صحابه رسول روايت شود.

هشام بن سالم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: فدايت گردم در نزد عامه مقاديرى حديث از احاديث صحيحه پيغمبر (ص) هست؟ فرمود: آرى پيغمبر (ص) بمردم رساند و رساند ولى روابط علم و تفصيل و تميز علوم نزد ما است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى مردم از خدا بترسيد و بحكمى كه بدان علم نداريد فتوى مدهيد كه بسا پيغمبر (ص) حكمى را بمردم اعلام ميكرده و سپس آن حكم نسخ ميشده و يا حضرت چيزى ميفرموده و (شنونده معنى آن را درك نميكرده) در غير مورد نظر پيغمبر (ص) از آن استفاده ميشده و دروغى بحضرتش بسته ميشده. در اين بين دو تن از اصحاب برخاستند و گفتند: پس ما با اين احاديثى كه از حضرت روايت شده چه كنيم؟ فرمود: از خاندان پيغمبر بپرسيد. (بحار: 2 / 113)

حديث نفس:

سخن با خويشتن گفتن. مطلبى را بخاطر و در دل گذرانيدن. اراده نمودن كارى را بى آنكه بمرحله عمل آرد.

در حديث صحيح از رسول خدا (ص) آمده كه: «وضع عن امتى ما حدثت به نفسها ما لم تعمل به او تتكلم به»: معفو عنه و بخشودنى است از امت من هرآنچه كه در دل بگذرانند تا گاهى كه بدان عمل ننموده و بزبان نياورند. (مجمع البيان ذيل آيه (و لولا ان ثبتناك ...) . (سوره اسراء))

اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى بزياد بن ابيه: «... و قد كان من ابى سفيان فى زمن عمر بن الخطاب فلتة من حديث النفس و نزغة من نزغات الشيطان: لا يثبت بها نسب و لا يستحق بها ارث ...» . (نهج : نامه 44)

و فى الحديث المرفوع انه (ع) كان اذا تبع الجنازة اكثر الصمات و رُئى عليه كأبة ظاهرة و اكثر حديث النفس. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 18 / 323)

حديثيه:

فرقه اى از معتزله اصحاب فضل حديثى كه از اصحاب نظام بود. و ايشان مانند حائطيه هستند و هر دو در پيغمبر طعن ميكردند كه چرا چندين زوجه بنكاح درآورد، و ميگفتند ابوذر غفارى از محمد (ص) زاهد و پرهيزكارتر بود. قول ايشان مانند گفته مانويان است كه دعوت به ترك نكاح زنان ميكردند و لواط مباح ميدانستند تا نسل فاسد شود و روح از مزاج و طبيعت خلاص يابد. و سپس سمعانى گويد: ثنويه و مجوس هيچ گفتار زشتى نداشتند مگر كه شيوخ معتزله از ايشان گرفتند. و معتزله با مجوس در اين قول نيز شريكند كه خداى نيكويها غير از خداى شرور است. (سمعانى: 159)

حَدِيد:

آهن. (آتونى زبر الحديد حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا حتى اذا جعله نارا قال آتونى افرغ عليه قطرا)(كهف:96). (و لهم مقامع من حديد)(حج:21). (يا جبال اوبى معه و الطير و النّا له الحديد...) . (سبأ: 10)

ابو عبدالله (ع): «ان المؤمن اشد من زبر الحديد، ان الحديد اذا دخل النار لان، و ان المؤمن لو قتل و نشر ثم قتل لم يتغير قلبه» . (بحار: 70 / 178)

حَدِيد:

تيز. برنده. ج : حِداد و احدّاء. (...فبصرك اليوم حديد) (ق: 22). (فاذا ذهب الخوف سلقوكم بالسنة حِداد). (احزاب: 19)

حَدِيد:

پنجاه و هفتمين سوره قرآن كريم، مدنى و داراى بيست و نه آيه است.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كس بخواندن سوره حديد و مجادله در نمازهاى واجب خويش مداومت كند در زندگى آزارى نبيند و در وجود خود و خانواده و مالش از آفات مصون ماند... (بحار: 92 / 307)

عن ابن حميد رفعه، قال: سُئل على بن الحسين (ع) عن التوحيد، فقال: «ان الله تعالى علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون، فانزل الله تعالى: (قل هوالله احد* الله الصمد)و الآيات من سورة الحديد الى قوله: (و هو عليم بذات الصدور) فمن رام ما وراء ذلك فقد هلك» . (بحار:3/263)

حَدِيدَة:

مؤنث حديد. يكپاره آهن. حديده محماة: يكپاره آهن تفته، اين واژه در تاريخ زندگى عقيل بن ابى طالب ثبت شده كه شرح حالش را در اين كتاب ملاحظه مى فرمائيد. شرح ماجرا از زبان على (ع) بشنويم: حضرت ضمن خطبه اى فرمود: بخدا سوگند، عقيل را ديدم كه سخت تهيدست گشته تنها يك صاع (سه كيلو) گندم (بيت المال) شما از من همى خواست، فرزندانش را ديدم كه از گرسنگى چهره شان گردآلود و رنگشان نيلگون بود. وى در خواسته خويش همى اصرار مىورزيد و چانه همى زد و خواسته اش (صاع گندم) پيوسته تكرار مينمود و من به سخن او گوش ميدادم، وى گمان ميكرد كه من دينم را به وى ميفروشم و راه خويش رها كرده بدنبال او ميروم; اما من پاره آهن تفتيده اى آماده كرده به بدنش نزديك آوردم، باشد كه بياد حرارت آتش دوزخ افتد (و از خواسته ناروايش دست بردارد) كه ناگهان فريادش بلند شد. من گفتم: مادرها بعزايت نشينند اى عقيل تو از آهن پاره اى كه بشرى ببازى آن را گرم كرده همى نالى و مرا به آتشى مى كشانى كه پروردگار جبار آن را بقهر خويش برافروخته؟! تو از رنجى ناچيز مينالى و من از شعله آتش سوزان جهنم نترسم؟!... (بحار: 41 / 162)

حَدِيقَة:

باغ كه گرداگرد آن ديوار باشد. رسول الله (ص): «ان مثل امتى كمثل حديقة اطعم منها فوج عاما ثم اطعم منها فوج عاما، لعل آخرها فوجا يكون اعرضها بحرا و اعمقها طولا و فرعا و احسنها جنى ...» . (بحار: 36 / 242)

حذّ:

بريدن از بيخ. به سرعت رفتن.

حِذاء:

كفش. اميرالمؤمنين (ع): «استجادة الحذاء وقاية للبدن و عون على الطهور» (بحار: 10 / 89). برابر، ازاء، مقابل.

حَذّاء:

كفشگر. كفش دوز.

حِذار:

(اسم فعل)، پرهيز كن، بترس، الحذر.

حِذار:

(مصدر)، ترسيدن.

حُذافَة:

پوست ميوه و جز آن كه انداخته شود.

حُذافة:

بنت الحارثة السعدية يا حارث ابن عبد العزى. وى رضيع رسول (ص) يعنى دختر حليمه دايه آن حضرت بود. ملقب به شيماء و مسماة به حذافة و بگاه شيرخوارگى پيغامبر (ص) را در آغوش مى پرورد و پس از بعثت او بنزد رسول (ص) آمد و مورد عنايت حضرت او شد و بشرف قبول اسلام نائل گرديد. و بعضى نام او را جدامة يا جذامة الشيماء گفته اند.

رجوع به امتاع الاسماع:6/1 و قاموس الاعلام تركى شود.

حذافير:

جِ حُذفور. جِ حذفار. مردمان آماده جنگ. كنارهاى چيزى. نواحى. جمله. تمامى. گرفتن بحذافير چيزى را: بالتمام يا بجوانب يا به اعالى آن. اميرالمؤمنين (ع): «ان انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره» . (نهج : خطبه 146)

حَذاقَة:

زيركى. استادى. مهارت. زيرك شدن در كارى. چيزى از طعام، ما عنده حذاقة: چيزى از طعام بنزدش نيست.

حُذام:

سست، كاهل.

حَذام:

نام زنى است در عرب كه به اصابت رأى مَثَل شده است و در حق او گفته اند:
اذا قالت حذام فصدّقوهافانّ القول ما قالت حذام

ابن عبد ربّه گويد: او زن لجيم بن صعب بود، و او اين شعر را درباره او سرود. (عقد الفريد: 3 / 20)

حُذاية:

بهره اى از غنيمت.

حَذَر:

پرهيز. پرهيز كردن. اجتناب. اتقاء. ترس. (الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت)(بقره:243). (و اعلموا انّ الله يعلم ما فى انفسكم فاحذروه)(بقره: 235). (ان من ازواجكم و اولادكم عدوّا لكم فاحذروهم). (تغابن: 14)

اميرالمؤمنين (ع): «الحذر، الحذر، فو الله لقد ستر حتى كانه قد غفر» (نهج : حكمت 30). «الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه» (نهج : نامه 53). «اتقوا شرار النساء، و كونوا من خيارهن على حذر ...» (نهج : خطبه 80)

زيد بن على بن الحسين گفت: سزاوارترين كسى كه بايد از او برحذر بود سه كسند: دشمن بى باك و دوست خيانتكار و حاكم جائر. (بحار: 74 / 192)

حِذر:

پرهيز. سلاح. (يا ايها الذين آمنوا خذوا حذركم...) . (نساء: 71)

حَذف:

افكندن، انداختن. بعصا زدن خرگوش و غير آن را.

حذف:

سقط. افتاده. افتادگى. در اصطلاح ادب آن باشد كه در كلام يا عبارت چيزى را بواسطه وجود قرينه حذف كنند، چنانكه در باب تحذير، عامل مفعول به حذف شود، وگاه جمله را ساقط كنند.

حَذق:

زيرك شدن در كارى. استادى. نيك دانى. خلاف خرف. گويند: المتقدم فى الحذق متاخر فى الرزق. (ربيع الابرار:1/534)

حذق صبى قرآن را يا عملى را: آموختن او قرآن يا آن عمل را، نيكو دريافتن كودك خواندن را.

حَذَق:

بادنجان.

حَذل:

مَيل. حذلك مع فلان: اى ميلك. حذل عين: افتادن مژه و روان شدن آب از آن و سرخ شدن و دميدن جاى مژه. حُذل: اصل. كرانه پيراهن و ازار. بفتح ذال نيز بدين معنى است.

حِذلاق:

تيز. محدّد.

حَذلم:

پدر تميم تابعى است. حذلَم اسدى ابن فقعس بن طريف اسدى عدنانى: جدّى جاهلى است.

حَذو:

برابر كسى نشستن. برابر چيزى بودن. در برابر چيزى افتادن. حذو نعل به نعل: برابر كردن كفش را با كفش.

رسول الله (ص): «و الذى نفسى بيده، لتركبن سنن من قبلكم حذوا النعل بالنعل و القذة بالقذة» : يعنى به شيوه پيشينيان پيش خواهيد رفت، درست مانند برابرى و همانندى دو لنگه نعل و دو پر تير.

حُذَيفة:

بن اليمان، حسل (يا حسيل) بن جابر عبسى قناطيرى، مكنى به ابو عبدالله. (يمان لقب پدر حذيفه است). صحابى است، وى چون بقناطر كه موضعى نزديك كوفه است منزل داشته قناطيرى خوانده ميشده. او با پدر خويش بمدينه شد و رسول اكرم او را مخير فرمود تا در زمره مهاجرين يا عداد انصار درآيد و او انصارى بودن را اختياركرد. و كاتب خرص نخيلات بود. وى رازدار رسول (ص) بود و حضرت اسماء منافقين صحابه را بدو ابراز فرمود. و آنگاه كه دور خلافت بعمر رسيد از وى درخواست تا نام هاى منافقين بدو افشا كند و او از قبول خواهش عمر سر باز زد. و عمر تنها هر گاه حذيفه بر جنازه يكى از اصحاب حاضر نمى آمد درمى يافت كه وى از منافقين بوده است و از اين رو او نيز حضور نمى يافت. او در جنگ نهاوند پس از كشته شدن نعمان ابن مقرن لواء جيش مسلمانان را بدست گرفت و همدان و رى و دينور را وى بگشود و در فتح جزيره نيز شركت داشت و از طرف عمر به حكمرانى نصيبين منصوب گشت. و بواسطه كمال امانت كه داشت عمر بتمام ممالك مفتوحه فرمان كرد كه حذيفه هر چيز و هر مقدار كه بخواهد به وى دهند، لكن او تنها به معاش روزانه خود و عليق اسب خويش قناعت ورزيد. و آنگاه كه بمقر خلافت بازگشت عمر او را در آغوش گرفت و گفت تو برادر من و من برادر تو باشم.
back page fehrest page next page