در كشف المحجوب هجويرى آمده است كه وى از اصحاب حرب الصفة بوده است و هم گويند كه او برخى از اسرار رسول را بحسن بصرى آموخت و نيكوئى وعظ و تذكير حسن از آن اسرار باشد:
گفت زان فصلى حذيفه با حسنتا بدان شد وعظ و تذكيرش حسن
مولوى
وفات وى چهل روز پس از قتل عثمان بود. و مدفن وى بمداين در پاى ايوان است. و در سال 1933 م چون قبرى كه بنام حذيفه است و مزار مردم مى باشد در كنار دجله مورد تعرض امواج آب قرار گرفته آن قبر را بداخل خشكى نزديك قبر سلمان منتقل كرده و ساختمانى براى آن ساختند. (حبيب السير:1/329 ـ 536، 2/13 و 503 و عقد الفريد:3/406 و 4/346 و 5/14 و 65)
حذيفه از ياران ممتاز پيغمبر (ص) و در رديف سلمان و ابوذر بشمار آمده و تنها كسى است كه منافقين بظاهر از ياران پيغمبر(ص) را ميشناخته ولى به امر آنحضرت آنرا پنهان ميداشته.
حذيفه مردى باهوش و با فراست و شجاع بوده و خود گويد كه: همواره ديگران راجع به امور خير از پيغمبر (ص) سؤال ميكردند ولى من از شرّ ميپرسيدم مبادا ندانسته در آن بيفتم لذا وى از حوادث پس از پيغمبر (ص) از قبيل وقعه جمل و خروج عايشه را پيشگوئى ميكرد و ميگفت: من از امورى اطلاع دارم كه اگر بشما بگويم مرا خواهيد كشت چه باور نميكنيد كه شما مسلمانها دست بچنين كارهائى بزنيد.
حذيفه هنگاميكه مردم با على (ع) بيعت كردند در مداين بود چون شنيد يكدست خويش را بدست ديگرش زد و گفت: اكنون با اميرالمؤمنين واقعى بيعت كردم.
وى در دوران عمر از سوى او والى مدائن شد و در آنجا بود تا چون اميرالمؤمنين بخلافت ظاهرى رسيد او را تأييد نمود ولى چهل روز پس از كشته شدن عثمان سال سى و شش در مداين از دنيا رفت.
وى در جنگهاى پيغمبر (ص) جز بدر شركت داشت و دو فرزندش در صفين در ركاب اميرالمؤمنين (ع) شهيد شدند. (از بحار و اسد الغابه و استيعاب).
از اميرالمؤمنين (ع) درباره شخصيت حذيفه سؤال شد فرمود: وى كسى بود كه اسامى منافقين را ميدانست، اگر از احكام خدا سؤالش ميكردى او را مردى وارد و دانا مى يافتى. (بحار: 10 / 121)
حِر:
شرم زن. اصل آن حرح، ج : اَحراح.
حَر:
انه لحر بكذا او حرىّ بكذا او حر ان يفعل كذا، اى جدير و خليق: سزاوار است به آن كار.
حَرّ:
گرما. گرمى. نقيض برد. (قالوا لا تنفروا فى الحر * قل نار جهنم اشد حرّا)(توبه: 82) . (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحرّ) . (نحل: 81)
رسول الله (ص): «اذا اشتد الحرّ أبرد بالصلاة، بغير الجمعة» (مستدرك: 6 / 19). «الصوم فى الحرّ جهاد». (مستدرك:7/505)
اميرالمؤمنين (ع) ـ يستنهض الناس للجهاد ـ «فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحرّ قلتم: هذه حمارّة القيظ امهلنا يسبّخ عنا الحرّ، و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم: هذه صبارّة القُرّ، امهلنا ينسلخ عنّا البرد، كل هذا فرارا من الحرّ و القرّ، فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون فانتم والله من السيف افرّ». (نهج : خطبه 27)
و عنه (ع) ـ فى العظة ـ : «اما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك؟ فلربما ترى الضاحى من حرّ الشمس فتظله، او ترى المبتلى بالم يمضّ جسده فتبكى رحمة له! فما صبرك على دائك ...» ؟! (نهج : خطبه 223)
حَرّ:
سختى و خستگى. و منه حديث فاطمة (س): «لو اتيت النبى (ص) فسئلت خادما يقيك حرّ ما انت فيه من التعب و المشقة من خدمة البيت». (مجمع البحرين)
حُرّ:
آزاد. جوانمرد. ج : احرار و حِرار. طين حرّ: گلى كه از شن و ماسه پاك باشد.
اميرالمؤمنين (ع): «المسئول حرّ حتى يعد» (نهج : حكمت 336). «الا حُرّ يدع هذه اللماظة لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الاّ الجنة، فلا تبيعوها الاّ بها» (نهج : حكمت 456). «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حُرّاً». (نهج : نامه 31)
الصادق (ع): «ان الحرّ حرّ على جميع احواله: ان نابته نائبة صبر لها، و ان تداكت عليه المصائب لم تكسره، و ان اُسرو قهرو استبدل باليسر عسرا، كما كان يوسف الصديق الامين، لم يضرر حريته ان استعبد و قهر و اسر، و لم يضرره ظلمة ا لجبّ و وحشته و ما ناله ان منّ الله عليه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد اذ كان مالكا، فارسله و رحم به امة، و كذلك الصبر يعقب خيراً، فاصبروا و وطّنوا انفسكم على الصبر توجروا». (بحار:71 / 69)
حُرّ:
بن يزيد بن ناجية بن قعنب بن عتاب بن هرمى بن رياح بن يربوع بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم تميمى يربوعى رياحى. خاندان حرّ از بيوت معروف عراق و از اشراف آن ديار در جاهليت و اسلام بوده، جدش عتاب و پس از او فرزندش قيس با نعمان منذر همگردن بوده و نبرد او با بنى شيبان كه بنام حرب الطخفه شهرت يافت در تاريخ قبل از اسلام مسطور است.
حر از رؤساى كوفه بشمار مى آمده كه ابن زياد او را بملازمت هزار سوار جهت راه بستن بر امام حسين (ع) گماشت. وى چون از دار الاماره بدين عزم بيرون شد از عقب خود صدائى شنيد كه اى حرّ مژده باد ترا به بهشت. وى صاحب صدا را نديد ولى نزد خود گفت: چگونه من به بهشت روم كه عزم معارضه با فرزند پيغمبر دارم! وى همچنان براه خويش ادامه داد تا در منزل معروف به قصر بنى مقاتل با امام حسين (ع) تلاقى نمود و آن حضرت را از رفتن بكوفه بازداشت كه اجمال اين ماجرا در حالات امام حسين در اين كتاب ملاحظه ميفرمائيد.
روز عاشورا كه شد حر بنزد عمر سعد رفت و به وى گفت: آيا تصميم جنگ با امام حسين را دارى؟ عمر گفت: آرى نبردى كه كمترين آن بريدن سرها و افتادن دستها باشد. حر گفت: آبا بهتر نبود او را بحال خويش رها ميساختى كه اهل بيت خود را از اين ديار بيرون برد و بهر جا كه خواهد رود؟ عمر گفت: اگر كار بدست من بود چنين ميكردم اما امير عبيدالله اجازه نميدهد. حر از نزد عمر بازگشت و بكنارى از لشكر بايستاد و همى در كار خويش متحير بود و به انديشه اى ژرف فرو رفته نميدانست چه راهى پيش گيرد؟ قرة بن قيس رياحى گويد: من ملازم او بودم و او را در اين حال ميديدم رو بمن كرد و گفت: اسبت را آب داده اى؟ من از اين سؤال چنين دريافتم كه وى راضى نيست من در كنارش باشم ولى بخدا سوگند اگر ميدانستم چه در سر دارد وى را رها نميكردم و براهى كه رفت ميرفتم. من از او بكنارى شدم اما ديدم وى آرام آرام به سمت حسين (ع) همى رود. مهاجر بن اوس او را صدا زد كه اى حر عزم حمله دارى؟ حر سكوت كرد و چيزى نگفت ولى مانند كسى كه گريه گلويش را پر كرده باشد لرزه باندامش افتاد و بدنش مرتعش گشت. مهاجر گفت اى حر تو وضعى مشكوك دارى و هرگز ترا بدين هيئت نديده بودم و اگر مرا از شجاع ترين مردم ميپرسيدند پيش از همه ترا نام ميبردم اين اضطراب از چيست؟! حر گفت: بخدا قسم من اكنون خود را بر سر دو راهى بهشت و دوزخ مى بينم اما بخدا سوگند جز بهشت نگزينم گرچه قطعه قطعه گردم و به آتش سوخته شوم. پس تازيانه به اسب زد و شتابان بسوى سپاه ظفر انتساب ابى عبدالله بتاخت و چون به مقر امام نزديك گشت سپر خويش را به نشانه تسليم واژگونه ساخت و از سپاه امام نداى تأمين شنيد. بحضور امام رفت، سلام كرد و گفت: اى فرزند پيغمبر فدايت گردم من همان حرّم كه سر راه بر تو بستم و نگذاشتم به مأمن خود بازگردى تا ترا به اين سرزمين رساندم ولى بخدائى كه شريك ندارد هيچ گمان نميبردم اين مردم با تو چنين كنند و نزد خود فكر ميكردم اندكى با اين قوم مماشات كنم مبادا مرا متمرد دانند و چنين ميپنداشتم كه كار بصلح و سلم مى انجامد و اكنون كه از كرده خويش پشيمانم و تائب به پيشگاهت آمده ام آيا توبه ام پذيرفته است؟ فرمود: آرى خدا توبه ات قبول كند، از اسب فرود آى. حر گفت: اجازت فرماى هم اكنون بنبرد اين قوم روم. حضرت فرمود: خدا ترا رحمت كند هر آنچه خواهى كن. حر رو به سپاه كوفه نمود و خطاب به آنها گفت: اى مردم ك
حَرا، حراة:
ناحيه گشادگى ميان سراى. گويند: نزلت بحراه. بانگ مرغان و غوغاى آنها. جاى نهادن بيضه شتر مرغ. ج : اَحراء.
حِرا:
كوهى است بمكه در سه ميلى آن از سمت شمال مشرف بر منى كه پيغمبر پيش از بعثت مدتى در آن كوه بعبادت مشغول بود و نخستين وحى در آنجا بر حضرتش نازل شد.
حَرائر:
جِ حُرّة، زنهاى كريمه.
فقه الرضا: «لا يجوز ان تتزوج من اهل الكتاب و لا من الاماء الا اثنتين، و لك ان تتزوج من الحرائر المسلمات اربعاً ...» . (بحار: 103 / 385)
حِراب:
(مصدر)، جنگ كردن. (اسم مصدر): جنگ.
حِراب:
جِ حربة. جِ حَرب.
حِراثة:
زراعت، كشت.
حَراثة:
جِ حارث، كشت كاران.
حَراج:
بر من يزيد فروختن، به من يزيد گذاشتن، بمعرض بيع گذاشتن كالا در ميان جماعتى تا آنكه بها بيشتر دهد به او فروشند. در مناهى پيغمبر (ص) آمده كه آن حضرت از نجش نهى نمود و آن عبارت از اين است كه كسى بهاى كالا را در مقام حراج بالا برد و قصد خريد نداشته باشند. (بحار: 76 / 348)
حِرار:
جِ حَرّه، زمينهاى سنگلاخ سوخته.
حَرارت:
گرمى. گرما. گرم شدن. ضد برودت.
حرارت غريزى:
حرارت ذاتى، گرمى طبيعى و گرمى خَلقى كه از حرارت اصلى روح در بدن باشد، و آن بخارى است لطيف كه از جوف قلب عبور ميكند و در عروق و اعصاب جريان پيدا ميكند. (غياث).
از اميرالمؤمنين (ع) حديث شده كه خوردن گردو در شدت گرما حرارت درون را تحريك و دنبل را در بدن توليد ميكند و در زمستان كليه ها را گرم و سردى را دفع ميسازد.
حُرّاس:
جِ حارس.
حَراست:
نگهبانى.
حَرافت:
تندى، زبانگزى.
حُراق :
حُرّاق ، آب سخت شور . لتّه كهنه سوخته . سوخته چقماق .
در حديثى از اميرالمؤمنين (ع) ـ در مورد كسى كه دعوى زوال قوه بويائى خود كند ـ آمده كه فرمود : حراق به بينى وى نزديك آورند ، اگر بويائى او سالم بود اشك از چشمانش بريزد ... (بحار:104/412)
حُراقة :
زرگرى . سوخته چقماق . آنچه باقى مانده باشد از جامه سوخته .
حَراك:
جنبش. يقال: ما به حراك: اى حركة.
حرام:
(مصدر)، ممتنع و ناممكن شدن كار.
حرام:
كار ناروا و ناشايست، كارى كه از طرف خدا و پيغمبر، ممنوع و منهى عنه باشد. ضد حلال. حرام ممنوع عنه، گاه بخواست تكوينى خداوند باشد، مانند: (و حرّمنا عليه المراضع من قبل)(قصص: 12). و گاه بقهر و انتقام خداوند، مانند: (انه من يشرك بالله فقد حرّم الله عليه الجنة)(مائده:72). و گاه بمنع و تحريم شرع يا عقل، مانند: (و حرّم الربا)(بقره: 275). و مانند افعال مستقبحه عند العقل. (از مفردات راغب).
اميرالمؤمنين (ع): «اعلموا عباد الله ان المؤمن يستحلّ العام ما استحلّ عاما اول، و يحرم العام ما حرّم عاما اول، و ان ما احدث الناس لا يحل لكم شيئا مما حُرّم عليكم، و لكن الحلال ما احل الله و الحرام ما حرّم الله...» (نهج : خطبه 176). «ان الله حرّم حراما غير مجهول، و احلّ حلالا غير مدخول» . (نهج : خطبه 167)
«اجتناب از حرام»
امام موسى بن جعفر (ع): خردمند كسى است كه دستيابيش بحلال، وى را از سپاس حضرت حق باز ندارد، و (جاذبه كار) حرام بر نيروى خوددارى و استقامتش چيره نگردد (بحار:1/137). اميرالمؤمنين (ع): «لا زهد كالزهد فى الحرام» (نهج : حكمت 113). «ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب ...» . (نهج : خطبه 82)
امام صادق (ع) در معنى آيه (و قد منا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)(اعمالى در صحنه حساب قيامت بما عرضه شود و ما آنها را بچيزى نگيريم) فرمود: بخدا سوگند كه آن اعمال از حيث ظاهر آنچنان پاكيزه است كه از پارچه قباطى سفيدتر، ولى صاحبان عمل كسانى بوده اند كه اگر درى از حرام برويشان گشوده ميشد از آن باز نمى ايستادند.
مفضل گويد: روزى در محضر امام صادق (ع) سخن از عمل بميان آمد، من گفتم: چه ضعيف است عمل من! فرمود: چنين مگو و از گفته ات نزد خدا پوزش بخواه. سپس فرمود: عمل اندكى كه با تقوى توأم باشد به از عمل بسيارى كه تقوى بهمراه نداشته باشد. آرى يكى را مى بينى كه بمستمندان خوراك ميدهد و بهمسايگان رسيدگى مينمايد و درب خانه اش بروى واردين باز است اما چون درى از حرام بر او گشوده ميگردد وارد آن شده خود را تباه ميسازد. اين است عمل بدون تقوى. ديگرى را مى بينى كه چنين اعمالى را ندارد ولى چون درى از حرام برويش باز مى شود بدان درنيايد و از آن اجتناب كند. (سفينة البحار).
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: حتى اگر هم خدا از محرمات نهى نمى نمود بر عاقل واجب مى بود كه از آنها اجتناب ورزد. (غرر)
پيغمبر (ص) فرمود: همچنانكه درخت بدون ثمر كامل نبود ايمان بدون اجتناب از محرمات نيز بكمال نرسد.
امام صادق (ع) فرمود: پارساترين مردم كسى است كه محرمات خدا را ترك گويد.
پيغمبر (ص) فرمود: هر كه از خوف خدا معصيت را رها كند خداوند در قيامت او را خوشنود سازد.
امام باقر (ع) فرمود: همه چشمها در قيامت گريان باشند جز سه چشم: چشمى كه در راه طاعت خدا بيدارى كشيده و چشمى كه از خوف خدا اشك ريخته و چشمى كه از حرام بسته بوده. (بحار:71/204 ـ 207)
حرام زاده:
ولد الزنا. امام باقر (ع): گواهى حرام زاده پذيرفته نمى شود (بحار:2/91). امام صادق (ع): حرام زاده را در كارها مى آزمايند: اگر كار نيك كرد پاداش نيكو به او ميدهند و اگر بد كرد بكيفر ميرسانند (بحار: 5 / 287). حرامزاده را امامت جماعت نكنند (بحار: 10 / 287). به «زنا زاده» نيز رجوع شود.
حرامى:
دزد راهزن.
حَرّان:
تشنه. مؤنث آن حرّى، مانند عطشان و عطشى. در حديث است: «لكل كبد حرّى اجر» يعنى آب دادن به تشنه جگر، ثواب دارد. (مجمع البحرين)
حَرّانيان :
جِ حرّانى ، منسوب به «حرّا» يا «حرنان» است .
ابن النديم گويد مأمون در آخر روزگار خويش قصد غزو روم كرد و چون به ديار مضر رسيد مردمان او را پذيره شده دعا مى گفتند . در ميانه جماعتى از حرانيان بودند با قباهاى بلند و موى دراز بر بالا زده مانند موى قره جد سنان بن ثابت . مأمون از ديدار آنان شگفتى نمود و گفت : شايان كدام فرقه از اهل ذمه ايد . گفتند ما حرنانيانيم . پرسيد : ترسا ؟ گفتند : نى ! گفت : از يهود ؟ گفتند : نى ! گفت : پس مجوس ؟ گفتند : نى ! پرسيد : آيا شما را كتابى است ؟ در پاسخ تمجمج كردند . گفت : در اين حال از زنادقه و بت پرستان و اصحاب الرأس روزگار پدرم رشيد باشيد و خون شما رواست و در ذمه اسلام نيستيد .
گفتند : ما جزيه گزارانيم . گفت : جزيه اهل كتاب راست و شما را كتاب نيست . اكنون يكى از دو راه بگزينيد يا مسلمانى گيريد و يا به يكى از دينهاى ديگر پيامبران كه خداى تعالى در كتاب خود ياد كرده درآييد و گرنه يك تن از شما را زنده نمانم . شما را تا بازگشت اين سفر زمان است اگر قبول اسلام كرديد يا دينى از اديان اهل كتاب پذيرفتيد چون بازگردم در امان باشيد و گرنه به قتل شما فرمان كنم و بيختان براندازم . چون مأمون از آن منزل برداشت حرانيان زىّ خويش بگردانيدند و موى باز كردند و پوشش قبا ترك گفتند و بسيارى ترسائى گرفتند و زنار پوشيدند و طائفه اى اسلام آوردند و شرذمه اى بر حال پيشين بايستادند پريشان و چاره انديش ، تا فقيهى از اهل حران گفت من چيزى براى نجات شما يافته ام تا بدان از مرگ رهائى يابيد .
حرنانيان مالى عظيم كه از زمان هارون تا آن روز در بيت المال خويش براى روزگار نوائب و حوادث گرد كرده بودند بدو بردند و او گفت : چون مأمون بازآيد بدو بگوئيد ما صابيانيم چه اين نام در كتاب خداى عز اسمه آمده است ، شما اين نام به خود گيريد تا از مرگ خلاص يابيد . لكن مأمون از اين سفر بازنگشت و به بذندون درگذشت . و نام صابى بر اين قوم از آن روز ماند چه تا آنگاه در حران و نواحى آن قومى بدين نام نبود .
چون خبر وفات مأمون بشنودند بيشتر آنان كه ترسائى گرفته بودند مرتد شدند و به حرنانيت بازگشتند و موى خويش دراز كردند ، چنانكه از پيش بود . لكن مسلمانان قبا پوشيدن آنان را منع كردند چه قبا لبس اصحاب سلطان بود . و آنان كه مسلمانى پذيرفتند ارتداد نتوانستند آورد ، چه حكم ارتداد از اسلام قتل است . از اين رو در زير پرده نام اسلام دين خود نگاه مى داشتند . و زنان حرنانيه مى گرفتند و نرينه ها را مسلمان و مادينه ها را حرنانى مى داشتند و روش مردم ترعوز و سلمسين دو قريه بزرگ نزديك حران تا بيست سال اين بود تا آنكه دو فقيه مسلمان حرنان ابوزراره و ابوعمرو به ساير مشايخ اسلامى آنجا تزويج زنان حرنانى را منع كردند و گفتند چون اهل كتاب نيستند گرفتن آنان حرام باشد و هنوز تا بدين زمان (337) بعض مردم آنجا حرنانى و برخى مانند بنو ابلوط و بنو قيطران بر مذهب نصارى باشند . (فهرست ابن النديم)
خوارزمى گويد : كلدانيان آنانند كه صابيان و حرانيان ناميده شوند ، و بقاياى ايشان در حران و عراق هستند و پيغمبر خود بوذاسپ را مى دانند كه در هند ظهور كرد ، و برخى از ايشان مى گويند كه هرمس بوده است . اما بوذاسپ در روزگار شاه طهمورث بود و دبيرى پارسى را او آورد و اين قوم را در زمان مأمون صابئين نام نهادند اما صابئيان حقيقى فرقه اى از نصارى و باقى مانده هاى سمنيان در هند و در چين هستند . (مفاتيح العلوم خوارزمى و حاشيه مزديسنا : 56)
حَرب:
نبرد. كارزار. جنگ. مقابل صلح. ج : حُروب. مؤنث است: (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤمنين * فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله...)(بقره: 278 ـ 279). (كلما اوقدوا (اليهود) نارا للحرب اطفأها الله...) (مائده: 64). (فاما منا بعدوا مافداء حتى تضع الحرب اوزارها) . (محمد:4)
فضيل بن عياض عن ابى عبدالله (ع) عن ابيه قال: «بعث الله محمدا (ص) بخمسة اسياف: ثلاثة منها شاهرة فلا تغمد حتى تضع الحرب اوزارها، و لن تضع الحرب اوزارها حتى تطلع الشمس من مغربها، فاذا طلعت الشمس من مغربها امن الناس كلهم فى ذلك اليوم فيومئذ لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا. و سيف منها مكفوف و سيف منها مغمور سلّه الى غيرنا و حكمه الينا. و اما السيوف الثلاثة الشاهرة فسيف على مشركى العرب...و السيف الثانى على اهل الذمة...و السيف الثالث سيف على مشركى العجم...» . (كافى:5 / 10)
به «جنگ» رجوع شود.
حَرَب:
گرفتن مال كسى و بى چيز ماندن او. اميرالمؤمنين (ع): «ينام الرجل على الثكل و لا ينام على الحرب» (نهج : حكمت 307). «(الدنيا) دار حرَب و سلَب و نهَب». (نهج : خطبه 191)
حَرِب:
سخت خشمگين شدن. به شدّت خشمگين.
حِرباء:
ميخ زره.
حَرب:
بن اميّة بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى مكنى به ابو عمرو، از قضاة عرب در جاهليت و از زعماى قوم خويش، وى جد معاويه بن ابى سفيان بن حرب و معاصر با عبد المطلب بن هاشم بوده، در حرب الفجار شركت داشت و بسال 36 قبل از هجرت در شام درگذشت. گويند: وى در جاهليت از جمله نويسندگان بوده. (اعلام زركلى)
حرب البسوس:
نام يكى از جنگهاى دوران جاهليت.
بسوس نام زنى از عرب بوده كه خاله جساس بن مرّه شيبانى بوده، وى شترى بنام سراب داشته، روزى شترش بباغ يا قُرقگاه كليب بن وائل ميرود و كليب مى بيند كه شتر تخم مرغابيى را كه در باغ او بوده شكسته است، تيرى به پستان شتر ميزند و جساس چون خبردار ميشود به كليب حمله ميكند و او را ميكشد اين سبب ميشود كه بين دو تيره حرب بن وائل و بكر بن وائل كه بنى عم بوده اند جنگى سخت درگيرد كه تا چهل سال ادامه داشت و در تاريخ جاهليت آنرا حرب البسوس ميگفتند.
حَربه:
آلت جنگ. نيم نيزه.
حربى:
مقابل ذمى و معاهد. كافرى كه با مسلمانان در سلم نيست.
حَرث:
كشت كردن. كشت زار. كشت. (افرأيتم ما تحرثون * أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون)آنچه را كه ميكاريد ديده ايد . آيا شما زارع آن هستيد يا ما. (واقعه: 63)
(نسائكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم)زنان شما كشتزار شمايند ، پس از هر كجا (يا بهر گونه) كه خواهيد بنزد آنها رويد. (بقره: 223)
مالك بن انس به اين آيه استدلال نموده بنزديكى با زن از پشت، زيرا آيه نزديكى با زن را تعميم داده است. جمعى از فقها در اين باره با وى مخالفت نموده و گفته اند: حرث (كشتزار) آنجا باشد كه بمنظور محصول در آن دانه افكنند... (مجمع البيان)
(و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل...) چون از تو دور شود (يا بولايتى دست يابد) با سعى و كوشش به تباهى و تبهكارى در زمين بپردازد تا حاصل خلق بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع كند... (بقره: 205)
از امام صادق (ع) در تفسير اين آيه آمده كه مراد از حرث در اينجا دين، و مراد از نسل مردم است. (بحار: 9 / 69)
حَرَج:
گناه. گويند: لا حرج عليك، يعنى لا اثم عليك، گناهى بر تو نيست. (ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله) بر ضعيفان و بيماران و بر آنها كه مالى ندارند در جنگ با كفار هزينه سازند گناهى نيست بشرط اينكه خيرخواه خدا و رسول باشند. (توبه: 91)
حَرَج:
تنگى. راغب گفته: اصل حرج محل جمع شدن دو شىء است، نظر به اينكه در آن تنگى تصور ميشود از اين رو به تنگى حرج گويند. (ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم) خدا نمى خواهد (در امر بوضوء و غسل) شما را در تنگى و مشقت افكند بلكه ميخواهد پاكيزه تان سازد (مائده: 6). (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) . (حج: 78)
عن عبد الاعلى مولى آل سام، قال: قلت لابى عبدالله (ع): عثرت فانقطع ظفرى، فجعلت على اصبعى مرارة، فكيف اصنع بالوضوء؟ قال: «يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزوجل، قال الله تعالى: (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) امسح عليه». (وسائل: 1 / 464)
حَرَج:
چهارچوب بسته كه مرده بر روى آن نهند، و آن طريقه گبران باشد.