حَرد:
منع، بازداشتن. (و غدوا على حرد قادرين) چون بامداد شد و بسوى باغ روان شدند تنها كارى كه مى توانستند بكنند اين بود كه مستمندان را از بهره بردارى از باغ بازدارند. (قلم: 25)
حَرز:
اندازه كردن، خرص، تخمين. نگاهداشتن.
حِرز:
موضع محكم و حصين. پناهگاه. در حديث آمده: العقيق حرز فى السفر. التقية حرز المؤمن. در اصطلاح شرع (در باب حد سرقت): آنچه كه معدّ براى محفوظ نگهداشتن اموال است عادة، مانند خانه و دكان و جز آن. حرز از جمله شروط اجراء حدّ قطع يد سارق است.
روى ان اسودا دخل على على (ع) فقال: يا اميرالمؤمنين، انى سرقت فطهرنى. فقال: «لعلك سرقت من غير حرز، و نحىّ رأسه عنه». فقال: يا اميرالمؤمنين، سرقت من حرز فطهرنى. فقال: «لعلك سرقت غير نصاب، و نحىّ رأسه عنه. فقال: يا اميرالمؤمنين، سرقت نصابا. فلما اقرّ ثلاث مرات قطعه اميرالمؤمنين (ع) فذهب و جعل يقول فى الطريق: قطعنى اميرالمؤمنين و امام المتقين... (بحار: 41 / 202)
حِرز:
تعويذ، عوذه، دعا و ذكر كه خوانند يا بخود آويزند جهت محفوظ ماندن.
حرز ابودجانه :
دعائى و حرزى معروف ، منسوب به ابودجانه ، كه در بعضى كتب ادعيه آمده و مرحوم مجلسى در بحار الانوار (94/220) آن را نقل نموده است ، نظر به ضعف سند آن كه از اشخاص مجهول الحال و ناشناخته نقل شده است ، و به لحاظ اشتمال آن بر عباراتى نامأنوس و خرافى ، اين جانب ، چنان حرزى را مجعول و مختلق تشخيص داده از نقل آن خوددارى كردم .
حِرز حضرت جواد (ع):
حرزى منسوب بحضرت محمد بن على الجواد (ع).
مرحوم مجلسى در بحار(94/354) حرزى با كيفيت و شرائطى مخصوص از مهج الدعوات به امام جواد (ع) نسبت ميدهد كه در السنه مشهور و مورد توجه عام و خاص مى باشد ولى اين جانب نظر بشواهد كذبى كه در داستان مربوط به آن حرز ديدم از ذكر آن خوددارى نمودم.
حَرس:
(مصدر)، حراست. نگهبانى كردن.
حَرَس:
جِ حارس، نگهبانان درگاه سلطان. نگهبانان. (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا)(جن:8)
حَرَش:
درشتى. زبرى. حَرِش: كسى كه خوابش نبرد.
حَرص:
پوست چيزى كندن. پاره كردن گازر، جامه را در كوفتن. حارصه كه بمعنى زخم سر در حد پاره كردن پوست است از اين ماده است.
حِرص:
علاقه شديد. (عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم...) (توبه: 128). (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم) . (نساء: 129)
حِرص بمال:
آز، زيادت جوئى مال، حالت جمع مال بدون هدف. از اخلاق ذميمه و صفات نكوهيده است كه دين مقدس اسلام بشدت با آن مخالف بوده و آن را ضد ارزش انسان ميداند.
نبى اكرم (ص) فرمود: غنى ترين مردم كسى است كه اسير حرص نباشد. و در حديث ديگر فرمود: «يا على انّ الجبن و البخل و الحرص غريزة واحدة يجمعها سوء الظن بالله».
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد كدام خوارى سرآمد همه خواريها است؟ فرمود: حرص بر دنيا.
پيغمبر (ص) فرمود: آدمى چون به پيرى رسد دو خصلت در او جوان گردد: حرص بر مال و حرص بر عمر.
اميرالمؤمنين (ع) از فرزندش حسن (ع) پرسيد: فقر واقعى چيست؟ عرض كرد: حرص و شره (شكمو بودن).
امام باقر (ع) فرمود: شخص حريص به كرم ابريشم مى ماند كه هر چه بيشتر بدور خود ميتند راههاى رهائى و بيرون شدن بيشتر بروى خويش مى بندد تا گاهى كه در غم و اندوه بميرد. (بحار:73/23 ـ 160 و سفينة البحار)
از اميرالمؤمنين (ع) حقيقت حرص سؤال شد، فرمود: كالاى كم بها را به سرمايه گرانبها دنبال كردن. (بحار: 73 / 167)
حُرض :
اُشنان ، گياهى كه جامه و بدن را بدان شويند . در رواياتى مربوط به غسل ميت ، شستشوى ميت به اين گياه دستور داده شده است . (وسائل:2/482 ـ 484)
حَرَض :
جِ حِرضَة ، كرانه جامه و طره آن .
حَرَض:
مرد بيمار بر جاى مانده گداخته جسم كه برخاستن نتواند.
(تالله تفتؤ تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين) فرزندان يعقوب (ع) بپدر گفتند بخدا سوگند آنقدر يوسف را ياد ميكنى تا از پاى درآئى يا بميرى. (يوسف: 85)
حُرّ عاملى:
احمد ابن حسن بن على مشغرى از دانشمندان شيعه عهد صفوى و برادر محمد بن حسن شيخ الاسلام مشهد است كه در 1040 ق متولد شد و پس از مرگ برادر در 1104 ق خود بدان مقام رسيد و در 1115 ق بدستور شاه سلطان حسين صفوى باصفهان شد، و تا 1120 ق زنده بود. اوراست، تاريخ صغير و تاريخ كبير و تفسير قرآن و جواهر كلام و حاشيه بر مختصر نافع (امل الآمل و الذريعه:4/259) خاندان وى خود را از فرزندان حر بن يزيد رياحى دانند. وى كتابى بنام «روض الناظرين فى علم الاولين و الآخرين» بتقليد از «روض المناظر فى علم الاوائل و الاواخر» تأليف ابن شحنه حلبى متوفى 815 ق تأليف كرد، و سپس «الدر المسلوك فى احوال الانبياء و الاوصياء و الملوك» را از روى آن بنگاشت . (فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه:2/568، 572)
حُرّ عاملى:
محمد بن حسن بن على ابن حسين مشغرى در 8 رجب 1033 ق در مشغر جبل عامل متولد گرديد. و تا سن چهل سالگى در كشور سوريه و جبل عامل نزد استادان شيعى تعليم يافت و دو بار بحج رفت و سپس بعراق و خراسان رهسپار گرديد، و بمنصب شيخ الاسلامى و قاضى القضاتى مشهد منصوب شد، و دو بار نيز از اينجا بحج رفت، و در اصفهان مورد احترام محمد باقر مجلسى و شاه صفوى قرار گرفت اوراست:
اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، الاثنى عشرية فى رد الصوفية، الاجازات، احوال الصحابة، اربعين حديث، ارجوزه اى در ارث، ارجوزه اى در زكات، ارجوزه اى در هندسه.
امل الآمل فى علماء جبل عامل كه در 1302 ق در تهران بچاپ سنگ و بار ديگر در 1306 ق چاپ شده است: و در آن 209 تن از علماء معرفى شده اند.
تذكرة المتبحرين فى ترجمة العلماء المتأخرين. كه مانند ذيل براى فهرست شيخ طوسى نگاشته و در آن يكهزار و صد و ده تن و يكهزار و پانصد و هفده كتاب معرفى شده است.
بداية الهداية كه ملخص «هداية الامة» است، و اين منتخب از «وسائل الشيعه» است.
تفصيل وسائل الشيعه كه به وسائل معروف است. وى در اين كتاب همه اخبارى را كه در قرن چهارم در كتب سته شيعه گرد آمده بود يكجا گرد آورد و رواياتى بسيار بر آنها افزود. و تا كنون سه مرتبه چاپ شده است.
التنبيه فى التنزيه، تواتر القرآن، الجواهر السنيّة. در احاديث قدسى. ديوان شعر حر. در بيست هزار بيت. صحيفه ثانيه ، ذيل صحيفه سجاديه است. الفصول المهمة، الفوائد الطوسية، كشف التعمية.
وفات شيخ حر در 11 رمضان 1104 ق در مشهد واقع شد و در صحن امام هشتم شيعه نزديك در مدرسه ميرزا جعفر مدفون گشت (روضات:7/96 و سلافة العصر : 367 و مجلدات الذريعه و ريحانة الادب)
حَرف:
حدّ. لب. كنار. كرانه. (منتهى الارب). (و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه...) بعضى از مردمان خداى را از كنار (نه باتمام توجه) بندگى ميكنند، و هرگاه بسودى دست يابند بدان بندگى دل بندند، و چون به بلاء و گرفتارى و رنجى دچار گردد روى بگردانند، آنجا است كه دنيا و آخرت را زيان كنند و از دست بدهند... (حج: 11)
از ابن عباس نقل شده كه در عهد پيغمبر(ص) كسانى بودند كه اگر بدنهاشان سالم بود و اسبانشان كره مى آورد و زنشان پسر ميزائيد و شمار حيواناتشان افزون ميگشت از اسلام راضى و خوشنود بودند ولى اگر كسر و كمبودى در زندگيشان رخ ميداد ميگفتند ما از اين دين خيرى نديديم. كه اين آيه نازل شد: (و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا و الآخرة)يك دسته از مردم اين چنينند كه خدا را بگوشه چشم نه با توجه كامل عبادت كنند، اگر ببركت دين خيرى به آنها رسد دل بدان بسته خاطر جمع گردند و اگر در اين راه ببلائى دچار گردند از پا درآيند و دنيا و آخرت خويش از دست بدهند. (بحار:8/203)
حَرف:
هر يك از بيست و هشت صوت عربى يا سى و دو صوت فارسى يا معادل آن بهر زبان. كلمه را نيز حرف گويند.
در اصطلاح ادب: يكى از اقسام سه گانه كلمه است، و آن كلمه اى است كه دلالت بر معنى در غير خود كند. مانند «من» و «فى» و «لا».
حرف لين عبارتند از: واو و ياء و الف. بدين جهت لين گويند كه اينها در ميان حروف قابل كشش باشند.
در حديث ابو بصير از امام صادق (ع) آمده كه در حمايل شمشير پيغمبر (ص) صحيفه كوچكى مشتمل بر حروفى بود كه از هر يك آنها هزار حرف (علم) ميزائيد و از آن حروف تا كنون بيش از دو حرف بيرون نيامده. (بحار: 40 / 133)
آورده اند كه روزى حضرت ختمى مرتبت بجبرئيل فرمود: من بقومى بى سواد مبعوث گشته ام كه در ميان آنها پيرزن و پيرمرد و جوان و كسى كه قدرت خواندن و نوشتن را ندارد مى باشد (چگونه قرآن را كه كتاب ايشان است تلاوت نمايند؟) جبرئيل گفت: قرآن به هفت حرف نازل شده.
مرحوم مجلسى و ديگران در تفسير اين حديث گفته اند يعنى قرآن را ميتوان به هفت كيفيت از نظر الفاظ تلاوت نمود و مردم تا اين حد در خواندن قرآن آزادند. (بحار:8/309)
حِرفَة:
پيشه، شغل، صناعت كه روزى بدان بدست آرند.
امام صادق (ع): زكات را ميتوان بكسى داد كه (حتى) هفتصد درهم داشته باشد، اگر حرفه اى نداشته باشد...ولى نمى توان زكات را بكسى داد كه داراى پنجاه درهم باشد اگر حرفه اى داشته باشد كه هزينه زندگى خويش را بدان تأمين نمايد. (بحار:96/64)
از ابن عباس روايت شده كه گفت: هر گاه پيغمبر (ص) به يكى نگاه ميكرد و از او خوشش مى آمد ميفرمود: آيا او حرفه اى دارد؟ اگر ميگفتند: نه، ميفرمود: از چشمم افتاد. سبب ميپرسيدند ميفرمود: براى اين كه اگر مسلمان حرفه اى نداشته باشد دين خود را وسيله معاش خويش قرار ميدهد. (دين فروشى ميكند). (بحار: 103 / 9)
حُرفة:
بى بخشى. حرمان. بى روزى بودن، تهيدستى. اميرالمؤمنين (ع): «الحُرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور» تهيدستى با عفت به از توانگر با فسق و فجور. (ربيع الابرار: 1 / 539)
حَرق:
سوزانيدن. سوختن. (قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم) گفتند: او (ابراهيم) را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد. (انبياء: 68)
عن جعفر (ع) عن آبائه قال: قال رسول الله (ص): «ان الله لا اله الاّ هو ليدفع بالصدقة الداء و الدبيلة و الحرق و الغرق و الهدم و الجنون، و عدّ (ص) سبعين بابا من السوء». (وسائل: 9 / 386)
به «حريق» نيز رجوع شود.
حُرقوص:
بن زهير يا ابن سعد بن زهير سعدى عنبرى تميمى از صحابه رسول الله بود كه هنگام تقسيم غنايم هوازن كه پيغمبر (ص) به تازه مسلمانان قريش از سهم مؤلفة قلوبهم بهره بيشترى مى داد به آن حضرت اعتراض نمود و گفت: «اعدل يا رسول الله» و در خلافت عمر خليفه او را با سپاهى بمدد مسلمانانى كه به ايران در جنگ بودند فرستاد، سوق الاهواز را فتح نمود و در حرب صفين ابتدا در ركاب على (ع) بود و در فتنه حكمين بخوارج پيوست و در نهروان بقتل رسيد.
وى ملقب به ذو الثديه و ذو الخويصره بود بدين علت كه وى بجاى يك دست پاره گوشت آويخته داشت كه چون بكشيدندى ممتد گشتى.
مقريزى آورده كه حرقوص در مراسم توزيع غنايم حنين (كه بدان اشاره شد) به پيغمبر (ص) گفت: «اعدل يا رسول الله» اى پيغمبر بعدالت تقسيم كن. حضرت فرمود: «ويلك فمن يعدل اذا لم اعدل...» واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت كند؟! عمر گفت: اجازت ده وى را گردن بزنم. فرمود: او را رها ساز كه در آينده وى را يارانى بود كه نماز و روزه شما نزد نماز روزه آنها بظاهر ناچيز بُوَد، قرآن بخوانند ولى قرآن از گلوگاهشان نگذرد آنچنان از دين خارج شوند كه تير از كمان بجهد.
حرقة:
(بفتح يا ضم حاء): سوزش. سوختن. عن عبدالله بن سنان قال: قلت لابى عبدالله (ع): لاى علة صار عدة المطلقة ثلاثة اشهر و عدة المتوفى عنها زوجها اربعة اشهر و عشرا؟ قال: «لان حرقة المطلقة تسكن فى ثلاثة اشهر و حرقة المتوفى عنها زوجها لا تسكن الاّ بعد اربعة اشهر و عشرا». (بحار:104 / 185)
حُرَقَة:
نام دختر نعمان بن المنذر كه پيش از اسلام از جانب ايران امير عرب بود و آنگاه كه بعهد برادر او منذر ابن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه كه خالد ابن وليد عراق را مسخر كرد اين دختر رهبانيت گزيد . او فصيحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را محاوراتى است و اندكى از اشعار و اقوال او مشهور است. (قاموس اعلام تركى)
قال زياد لحرقة بنت النعمان: ما كانت لذة ابيك قالت: ادمان الشراب و محادثة الرجال (البيان و التبيين:2/70)
قال هانىء بن قبيصة لحرقة ابنة النعمان ـ و رآها تبكى ـ : ما لك تبكين؟ قالت: رايت لأهلك غضارة و لم تمتلىء دار قط فرحا الا امتلات حزنا. و نظرت امرأة اعرابية الى امرأة حولها عشرة من بنيها كانهم الصقور، فقالت: لقد ولدت امكم حزنا طويلا. (البيان و التبيين: 3/97)
حَرَكات:
جِ حركت.
حَرَكَت:
جنبش. جنبيدن. مقابل سكون. و در اصطلاح علوم عقلى: خروج از مرحله قوه (و استعداد) است بمرحله فعل تدريجا (قيد تدريج بدين لحاظ آمده كه كون از تعريف حركت خارج شود). و بقولى پر شدن فراغى است پس از فراغى. و بقول ديگر حركت عبارت است از دو كون در دو آن در دو مكان. چنانكه سكون، دو كون است در دو مكان در يك آن. (تعريفات جرجانى). فلاسفه در مقام بيان معنى حركت گويند: موجودات عالم بر چند قسم اند:
1 ـ موجوداتيكه از هر جهت بالفعل مى باشد و ناچار اين گونه موجودات از وضع موجود خود خارج نخواهند شد.
2 ـ موجوداتى كه از تمام جهات بالقوه اند و اين چنين موجودى در عالم متصور نيست مگر هيولاى اولى كه از شأن آن تقوم به هر نوع صورتى است و فعليت آن همان قوت است.
3 ـ موجوداتيكه از جهتى بالقوة و از جهتى ديگر بالفعل مى باشند و ناچار چنين موجودى مركب خواهد بود از هر دو امر كه بواسطه يكى از آن دو بالقوة باشد و بواسطه ديگر بالفعل و جهت و حيثيت قوت شأنش خروج از حالت موجود مى باشد بطور تدريج كه معنى حركت است و در نتيجه حركت عبارت از فعل و كمال اول چيزى است كه بالقوة است از جهت آنكه بالقوة است پس قوة براى موجود متحرك بمنزله فصل مقوم است و مقابل حركت، سكون است از باب تقابل عدم و ملكه و بالجمله حقيقت حركت عبارت از حدوث تدريجى و خروج از قوة به فعل است.
حركت و سكون شبيه قوة و فعلند و از عوارض موجود بما هو موجودند.
اخوان الصفا در تعريف حركت آرند: كه حركت عبارت از صورت روحانى است كه داخل در جسم است و متمم آنست «ان الحركة هى صورة روحانية داخلة على الجسم متممة له و اما السكون فهو عدم تلك القوة». (اخوان:2/336)
و در جاى ديگر گويند: «ان الحركة هى النقطة من مكان الى مكان فى زمان ثان و ضدها السكون و الوقوف و الثبات فى مكان واحد بين زمانين». (رسائل:3/145، 307)
در تفسير مابعد الطبيعة است «الحركة هى كمال ما بالقوة فاذا لم يكن هناك قوة لم تكن هناك حركة». (تفسير : 599، 800، 908، 890، 1415)
شيخ الرئيس گويد: «الحركة تقال على تبدل حال قارة فى الجسم يسيراً يسيراً على سبيل اتجاه نحو شىء و الوصول بها اليه هو بالقوة لا بالفعل». (نجات : 169)
فلاسفه قبل از صدرا عموماً قائل بوقوع حركت در چهار مقوله بودند كه عبارت از مقولات كم، كيف، أين و وضع باشد و وقوع حركت را در مقوله جوهر محال ميدانستند و لكن صدر الدين شيرازى قائل بوقوع حركت در مقوله جوهر مى باشد چنانكه بيايد.
شيخ الرئيس بحث در حركت جوهريه كرده و آن را مردود ميداند . رجوع شود به «شفا:1/43» .
شيخ شهاب الدين سهروردى در باب حركت و حدوث گويد:
هر هيئتى كه تصور ثبات در آن نتوان كردن حركت بود و هر موجودى كه در زمانى نبوده است و سپس بود شده است حادث بود و هر حادثى آنگاه كه حادث شود، هر آن چيزى كه اين حادث بر آن متوقف بود خود حادث بود زيرا هيچ حادثى مقتضى وجود خود نبود چه آنكه همه ممكنات در ايجاد نياز به مرجحى دارند و مرجح وى هر گاه با تمام امورى كه در ترجيح آن مدخل بود دائم بود آن چيز نيز دائم بود و در نتيجه حادث نبود و چون فرض اين است كه حادث بود پس هر چيزى كه متوقف عليه اين حادث بود خود نيز حادث بود و نقل سخن بدان چيز متوقف عليه شود پس بناچار تسلسل شود و بيان شد كه سلسله نامتناهى در امور مجتمعة الوجود محال بود پس بناچار نقل سخن در نخستين حادث شود پس شايسته چنين بود كه در عالم وجود حادث متجددى بود و غير منقطع و آن چيز كه واجب است كه از لحاظ ماهيتش متجدد بود حركت بود و حركات مستقيمه را نهايتى و حدى بود زيرا تحقق برازخ نامتناهى متصور نبود و ما ميدانيم كه برزخ متحرك بالطبع نبود مگر از جهت فقدان آمرى ملايم با او و چون بدو رسد آرام گيرد و متوقف شود تا آنجا كه هرگاه با برزخى همه ملايمات او بود و وجود او بخاطر آن ملايمات مترجح شود. هيچگاه از جايگاه خود حركت نكند زيرا در اين صورت طالب چيزى كه وجودش بسبب آن رجحان يابد نبود و بدان سوى نرود و حركات قسريه يا بالطبع بوند و يا به اراده ، و بزودى خواهى دانست كه هر موجودى كه در زير فلك ماه بود يعنى هر آنچه ممكن بود كه از آن موجودات متحرك بحركت ارادى بود متحمل حركت دائم نبود زيرا برزخ اينگونه موجودات را بقاء دائم نبود چه آنكه اينگونه تركيبات عنصرى سرانجام متفرق و پراكنده شود. و بنابر اين همه حركات موجودات زير افلاك را پايانى بود و چون ثابت شد كه واجب است در عالم حركتى بود مستمر و دائم و نامنقطع، بناچار آن حركت آن افلاك بود، و حركت افلاك هم حركت دورى بود و ازين رو ثابت و روشن ميشود كه حوامل آن حركات نيز دائم الوجود بوند، و گاه باشد كه براى افلاك بلحاظ مبدء و منتهاى حركات مفروضه آنها و نيز بلحاظ اضافات خود آنها جهاتى مانند يمين و يسار و جز آن پديد آيد و در آنها نقطه هاى اضافاتى متعين گردد.
حركت ارادى:
حركت اختيارى در قبال حركت طبيعى و قسرى، حركتى كه منشأ آن امر خارج از متحرك نبود و با اراده و اختيار صورت پذيرد. مانند حركت حيوان باراده خود او.
حركت تسخيرى:
حركتى كه در تحت اختيار متحرك نباشد و مبدأ آن بلا واسطه اراده و شعور متحرك نباشد حركت تسخيرى ناميده اند، مانند طبايع حيوان و يا انسان كه مبدأ بدون اراده و اختيار است، و يا مجنون كه مبدأ آن شعور نيست. (از اسفار: 3 / 67)
حركت طبيعى:
حركتى كه منشأ آن امر خارج از متحرك بود و شعور و اراده نيز با وى نباشد، مانند حركت سنگ از بالا به پائين. (تعريفات جرجانى)
حركت جوهرى:
تذكر داديم كه مسأله وقوع حركت در مقوله جوهر از نظر فلاسفه مانند شيخ الرئيس و غيره مردود شناخته شده است و لكن از فلاسفه يونان هراكليت قائل بوقوع حركت در مقوله جوهر بوده است و بطوريكه خود صدرا گويند فلاسفه ديگرى در يونان قائل بحركت جوهريه بوده اند و علاوه از كلمات عرفاء اسلامى اين معنى نيز بدست مى آيد كه آنها قائل بحركت مطلق در تمام موجودات بوده اند كه همه در جنبش بطرف مبدأ اعلى ميباشند.
ابن رشد گويد: زيادى از قدما قائل بوقوع حركت در مقوله جوهر بوده اند «ان كان قد قال به كثير من القدماء اعنى ان الموجودات فى سيلان دائم». (تهافت التهافت : 137)
و اخوان الصفا گويد: حركت در بعضى از اجسام جوهرى است مانند حركت نار «فانها متى سكنت طفئت و بطلت و بطل وجودها» و در بعضى اجسام عرض است مانند حركت ماء و هوا و زمين كه هرگاه ساكن شوند حركت آنها باطل نشود. (اخوان:2/12)
در هر حال صدر الدين مساله را بنحو خاصى مورد بحث قرار داده است و گويد: حركت در مقوله جوهر واقع است و ثمراتى بر آن مرتب كرده است خلاصه كلام او آنكه:
الف ـ حركت عبارت از نفس خروج شىء است از قوة به فعل بطور تدريج و آن امرى است نسبى و تجدد و ثبات امور نسبى تابع تجدد و ثبات منسوب اليه است.
ب ـ امرى كه مبدأ خروج از قوة به فعل است عبارت از طبيعت است و شىء كه قابل خروج از قوة به فعل است ماده حركت است و آنچه خارج ميشود جوهرى است از جواهر و مقدار آن خروج، زمان است.
ج ـ جواهر جسمانى را صورتى است و ماده اى ، صورت آنها عبارت از طبيعت متجدده است كه سارى در اجسام است و مبدأ قريب حركت و سكون است و همواره در تبدل و تحول است.
د ـ حركت بمنزله شخص است كه روح آن طبيعت است همان طور كه زمان بمنزله شخص است كه روح آن دهر است.
هـ ـ حركت امرى است نسبى كه نه خود حادث است و نه قديم مگر به تبع «ما اضيف اليه» زيرا معنى حركت نفس خروج از قوة به فعل است.
و ـ مبدأ تمام حركات اعم از قسرى و ارادى و طبيعى و انتقالى و غيره طبيعت است، و بالاخره مباشر قريب تمام حركات طبيعت است. پس تمام حركات منتهى ميشوند به طبيعت ساريه و طبيعت بذاته امر سيال است، و بعبارت ديگر جوهر صورى كه بنام طبيعت خوانده ميشود از جهت آنكه مبدأ حركت است امر سيال است و مبدأ حركات مى باشد و آن صورت و فصل اخير و مقوم اجسام است و وجوداً امر متجدد الذات و الهويه است زيرا اگر متجدد الذات و الهوية نباشد مبدأ تجددات و حركات نتواند باشد پس اجسام بذاته و حقيقته همواره در سيلان بوده و متجدد و متبدلند زيرا صورت آنها كه طبيعت باشد متجدد الذات و تدريجى الكون است و اين قاعده در تمام اجسام جارى است و حتى چون نفوس جسمانيه الحدوث اند در مورد آنها نيز جارى است تا موقعى كه بالكل مجرد شوند.
(رسائل ملا صدرا : 36 ـ شواهد : 61 ، اسفار:1/231 ـ 232 و 4/84)
حركت در اَين:
حركت جسم است از جائى بجاى ديگر، و اين حركت را نقله گويند. مقابل حركت در كم و كيف و وضع.
حركت در كمّ:
يكى از چهار نوع حركت در عرض، در برابر حركت در كيف و اين و وضع. حركت در كم بر چهار گونه است: نموّ، ذبول، تخلخل، تكاشف.
حركت وضعى:
حركت دورانى است كه جسم با آن حركت از وضعى بوضع ديگر متحول ميگردد، زيرا متحرك بچنين حركتى در حالى كه در جاى خود قرار دارد نسبت اجزائش با نسبت اجزاء مكانش متبدل ميشوند، چنانكه در سنگ آسيا.
حُرُم:
جِ حرام. اشهر حُرُم: چهار ماه رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم. (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حُرُم...) (توبه: 36). حُرُم: جِ مُحرِم. (يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حُرُم). (مائده: 95)
حِرم :
حرام ، ضد حلال ، ج : حُرُم . زمان احرام . واجبى كه ترك آن روا باشد . (المنجد)
حُرَم :
حُرَمات ، حُرُمات : جِ حُرْمَة و حُرُمَة و حُرَمَة به معنى نصيب .