back page fehrest page next page

حُرَم :

حُرَمات ، حُرُمات ، جِ حُرْمَة و حُرُمَة و حُرَمَة ، حقوقى كه اداء آن و قيام بدان از جانب خداوند واجب ، و بى اعتنائى و بى تفاوتى به آن حرام باشد .

اميرالمؤمنين (ع) ـ فى خطبة ـ : «انّ الله تعالى حرّم حراماً غير مجهول ، و احلّ حلالاً غير مدخول ، و فضّل حرمة المسلم على الحُرَمِ كلّها» . (نهج : خطبه 167)

حَرَم:

ج : اَحرام، هرآنچه مورد حمايت شخص بود و وى از آن دفاع نمايد، مانند خانه و پردگيان و جز آن.

در اصطلاح فقه و تاريخ اسلام (عند الاطلاق): مكه و اطراف آن را گويند. (او لم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطّف الناس من حولهم) . (عنكبوت: 67)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «ان الله حرم مكة فلا تحل لاحد قبلى و لا تحل لاحد بعدى». (صحيح بخارى، فتح البارى:4/46 ط سلفيه)

وجه تسميه آن بحرم بلحاظ احكام ويژه آنست، از جمله صيد در آن و كندن درختان آن حرام و وارد به آن بايستى تأدّباً به دو جامه احرام ملبس شود.

در سابقه حرم مكه و نشانه هاى مخصوص كه جهت تعيين مرز آن نصب شده روايات متعدد است: از جمله از حضرت رضا (ع) نقل است كه چون خداوند آدم را از بهشت بزمين فرود آورد وى را بر كوه ابو قبيس جاى داد، آدم از وحشت تنهائى نزد خداوند شكوه نمود، خداوند ياقوتى سرخ جهت انس وى فرستاد و در محل كعبه نصب نمود و آدم آن را طواف مينمود، آن ياقوت
نورانى بود و از آن نور تشعشع ميكرد و نورش تا بموضع نشانه هاى حرم كه هم اكنون در اطراف مكه است ميرسيد و بهر جا كه ميرسيد همانجا را علامت گذارى كردند و خداوند همان را حرم و محترم شمرد.

روايت ديگر از امام باقر (ع) است كه چون آدم و حوا بسرزمين مكه فرود آمدند و از تنهائى شكوه نمودند و اينكه از نشانه هاى بهشت در اينجا چيزى بچشم ما نمى آيد خداوند جبرئيل را بدانجا فرستاد و خيمه اى از خيمه هاى بهشت به وى سپرد كه آن را به آدم بده. پس آن را در محل كعبه برپا ساخت و آدم و حوا را در آن جاى داد، آن خيمه بسى وسيع و طنابهاى آن بهمان نسبت امتداد داشت، بهرجا كه سر طنابها ميرسيد خداوند همانجا را حرم قرار داد. (بحار:/70)

از امام سجاد (ع) روايت شده كه هرگاه آدم ميخواست با حوا بياميزد وى را از حرم بيرون ميبرد و پس از اينكه غسل ميكردند بحرم بازميگشتند. (بحار: 11 / 213)

حفص بن بخترى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم اگر كسى بيرون حرم مكه مرتكب جنايتى شود و سپس بحرم پناه برد ميتوان بر او حد جارى كرد؟ فرمود: نه ولى بايد نان و آب از او بريد و چيزى به وى نفروخت تا ناچار شده از حرم بيرون رود و حد بر او جارى گردد. اما اگر در حرم جنايت كند بايد در همان حرم حد بر او جارى كرد زيرا وى حرمت حرم را نگه نداشته. (بحار: 99 / 73)

عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اينكه قرآن ميفرمايد: (و من دخله كان آمنا) خانه است كه مأمن مى باشد يا حرم؟ فرمود: هر انسان كه بعنوان پناهندگى وارد حرم شود در امان است، و هر مسلمان كه از گناهان خويش بخانه (كعبه) پناه آورد از خشم خداوند ايمن باشد، و هر چه از وحوش و درندگان و پرندگان كه بحرم درآيد در امان است و كسى حق تعرض به آنها يا آزار رساندن به آنها را ندارد تا از حرم خارج شوند. (بحار:99 / 74)

ابو سعيد عقيصا گويد: در مكه بخدمت امام حسين (ع) بودم عبدالله بن زبير را ديدم با حضرت خلوت نموده و معلوم بود ميخواهد آن حضرت را از رفتن بعراق بازدارد. چون سخنان او تمام شد امام رو بجمعيت كرده و فرمود: اين بمن ميگويد: كبوترى باش از كبوتران حرم. ولى من خود ميدانم اگر يك بغل از حرم خدا دور باشم و كشته شوم بهتر از آن ميدانم كه يك وجب از آن فاصله داشته باشم و اگر در طف بقتل رسم به از آن بود كه در حرم خدا كشته شوم (و هتك حرمت حرم شود). (بحار:45/85)

«حرم مدينه»

رسول خدا (ص): مكه حرم خدا است كه ابراهيم (ع) آن را محرّم داشته، و مدينه حرم من است ما بين دو سنگستان آن از سايه كوه عير تا سايه كوه و عير، درخت اين منطقه بريده نشود (در بعضى احاديث: جز باندازه علف شتر) ولى شكار آن مانند شكار مكه نيست، كه صيد و خوردن آن جايز است. (بحار: 99 / 361)

معاوية بن عمار گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: ما بين

دو سنگستان مدينه از سايه كوه «عاير» تا سايه كوه «و عير» حرم است. گفتم: پرنده اش در حكم پرنده حرم مكه است؟ فرمود: نه ولى درختش بريده نشود. (بحار:99 / 376)


«حرم كوفه»

در حديث امام صادق (ع) آمده كه: مكه حرم ابراهيم (ع) و مدينه حرم محمد (ص) و كوفه حرم على (ع) مى باشد كه آن حضرت از كوفه همان را محترم شمرد كه ابراهيم از مكه و محمد (ص) از مدينه محترم دانست. (بحار: 99 / 85)

حُرُمات:

جِ حرمة ، آنچه بزرگداشت آن واجب باشد . (والحرمات قصاص) : حرمتها را قصاص باشد . (بقره:194)

مفسرين گويند : مراد به اين جمله در اينجا ورود پيغمبر اسلام است به مكه در ماه ذيقعده در عمرة القضاء ، زيرا مشركان مكه مباهات مى كردند كه سال قبل (سال حديبيّة) از ورود آن حضرت در اين ماه و در حال احرام مانع شده و در باره آن حضرت اِعمال قدرت كرده بودند . خداوند ، متقابلا به آن حضرت قدرت داد كه در همين ماه محرماً وارد مكه شود ، و اين امر (ورود به شهر مكه و در ماه حرام و در حالت احرام، كه سه حرمت است) قصاص باشد مشركان را .

حِرمان:

بى بهرگى. نوميدى.

اميرالمؤمنين (ع): «وُكِّلَ الرزق بالحمق و وُكِّلَ الحرمان بالعقل و وُكِّلَ البلاء باليقين و الصبر». (بحار: 70 / 181)

الباقر (ع): «ان العبد ليسأل الحاجة من حوائج الدنيا يكون من شأن الله قضائها الى اجل قريب او وقت بطىء، فيذنب العبد عند ذلك ذنبا، فيقول الله للملك الموكل بحاجته: لا تنجز له حاجته و احرمه اياها، فانه تعرض لسخطى و استوجب الحرمان منى». (بحار:73 / 360)

اميرالمؤمنين (ع): «الحرص داع الى التقحم فى الذنوب، و هو داع الى الحرمان» (بحار: 77 / 283). «من سأل فوق قدره استحق الحرمان» (بحار: 78 / 228). «ثلاثة تورث الحرمان: الالحاح فى المسألة، و الغيبة و الهزء». (بحار: 78 / 229)

حُرمت:

حرمة : ناروائى، حرام شدن، مقابل حلّيت.

حُرمت:

بزرگداشت، احترام. منزلت. حرمت داشتن: اعزاز و تكريم نمودن. از ابن عياش روايت است: هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) در مسير صفين بمدائن عبور ميكرد چشمش بخرابه ها و ويرانيهاى كاخ سلاطين كه در آنجا بود افتاد بدين مناسبت خطاب بياران سخنانى ايراد نمود و فرمود: آنان گروهى بودند كه تاج و تخت سلطنت را از ديگران به ارث برده بودند و اكنون همه چيز را براى ديگران بجاى نهادند و ديگران وارث آنان شدند، و آنان گروهى بودند كه حرمتها (قوانين خدا، آبروى مردم) را هتك نمودند لذا زوال و خوارى و نكبت به آنان روى آورد، شما نيز اگر اين راه را پيش گيريد بسرنوشت آنان دچار خواهيد شد. (كنزالعمال: 44228)

از حضرت رسول (ص) حديث شده كه سه چيز است كه رعايت حرمت آنها و وفادارى به آنها بر هر مسلمان لازم است: دين و ادب و طعام. (بحار: 77 / 152)

از حضرت صادق (ع) در تفسير آيه (و من يعظّم شعائر الله فهو خير عند ربه) آمده كه فرمود: آن سه حرمت است كه رعايت آن واجب بوده و هر كسى كه هتك آن حرمتها كند بخدا شرك ورزيده است: نخست هتك حرمت خدا درباره خانه، محترمش (كعبه)، دوم آنكه قرآن را بكنار نهند و بديگر قوانين عمل كنند، سوم قطع رابطه مودت و سرپيچى از اطاعت ما كه خداوند بر همگان واجب نموده. (بحار: 24 / 186)

حَرمَل:

اسفند.

حَرمَلَة:

يكى اسفند.

حَرمَلَة:

بن كاهل اسدى كوفى. ظاهراً اين همان كسى است كه روز عاشورا تير بر گلوگاه طفل شيرخواره ابى عبدالله الحسين(ع)، على اصغر زد و آن كودك را در آغوش پدر بكشت. منهال بن عمرو گويد: وقتى كه از كوفه به حجّ رفته بودم خدمت حضرت على بن الحسين (ع) درآمدم از من پرسيد : حرملة بن كاهل اسدى در چه حال است ؟ گفتم: تا من در كوفه بودم وى زنده بود . حضرت دست بدعا برداشت و گفت: «اللهم اذقه حر الحديد اللهم اذقه حر النار...» و چون بكوفه بازگشتم مختار بن ابى عبيده خروج كرده بود، بنابر سابقه دوستى كه با وى داشتم بملاقاتش شتافتم، چون بدو رسيدم سوار شد و من با وى همراهى كردم در بين راه در موضعى بايستاد و انتظار كسى ميكشيد ناگاه حرمله را آوردند. مختار گفت: الحمد لله كه خداى تعالى مرا بر تو دست داد، جلاد را بخواند و فرمود دستها و پاهاى وى را بريدند آنگاه به افروختن آتش اشاره كرد ، خروارى نى حاضر ساختند و حرمله را در ميان آن نهاده بسوختند. من داستان تشرفم بحضور امام سجاد (ع) به وى گفتم. مختار بسى شادمان گشت (كه تفصيل آن در حالات مختار در اين كتاب ذكر شده).

حُرمَة :

احترام . زن . پردگى .

حَرَمين :

تثنيه حرم ، حرم مكه و مدينه .

فى الحديث : «الصلاة فى الحرمين تعدل الف صلاة» . (بحار:10/106)

سماعة بن مهران عن العبد الصالح (ع) قال : قال لى : «اَتِمِّ الصلاة فى الحرمين : مكه و المدينة» . (بحار:89/56)

و فى رواية اخرى عنه (ع) : «اتمّ الصلاة فى الحرمين و بالكوفة و عند قبر الحسين(ع)» . (بحار:89/77)

حُروب :

جِ حرب ، رزمها ، جنگها . مثل: الحروب سِجال . لا شجاعة قبل الحروب .

حَرور:

باد گرم. ابو عبيده گويد: حرور باد گرم است در شب مقابل سموم كه باد گرم است در روز. گرمى آفتاب. (و ما يستوى الاعمى و البصير * و لا الظلمات و النور * و لا الظل و لا الحرور) . (فاطر: 21)

حَروراء:

روستائى است بظاهر كوفه يا در دو ميلى آن كه خوارج ابتدا در آن گرد آمدند.

نقل است كه چون خوارج علم مخالفت با على (ع) برافراشته جهت تشكل خود در آنجا گرد آمدند على (ع) ابن عباس را بنزد آنها گسيل داشت كه آنها را نصيحت كند ولى مفيد نيفتاد و چون برگشت حضرت از او پرسيد: آنها را چگونه يافتى؟ ابن عباس گفت: بخدا سوگند ندانستم اينها چيستند. فرمود: منافق بودند؟ گفت: بخدا قسم چهره چهره منافق نبود كه آثار سجود به پيشانيشان نمايان بود، قرآن ميخوانند و آن را تفسير ميكنند... (بحار: 8 قديم / 553)

حروريّه:

يكى از فرق پانزده گانه خوارج و پيروان نجدة بن عامر حنفى حرورى خارجى مى باشند و از اين جهت آنها را حرورى گويند كه آغاز اجتماعشان در حروراء بوده.

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) فرمود: هر كسى كه بفرقه حروريه دست يابد بايستى آنها را بقتل رساند.

و فرمود: هر كه بدست حروريه كشته شود شهيد است. (كنز العمال: 31257)

به «خوارج» رجوع شود.

حُروف:

جِ حرف.

حروف استثناء:

در فارسى: مگر. جز. در عربى: الاّ. لكن. بل.

حروف استعلاء:

حروفى كه مانع از اماله مى گردند، و آن هفت حرف: «خص. قظ. ضغط» مى باشد.
و حرف الاستعلاء يكف مظهرامن كسر او يا و كذا تكفّ را

(ابن مالك)

حروف استفهام:

پيشوند پرسش: در فارسى، آيا. و در عربى، هل. أ.

حروف جارّه:

به «جارّه» رجوع شود.

حروف جازمه:

حرفهائى كه چون بر سر فعل مضارع درآيند آن را جزم دهند: لم. لمّا. لا. ل.

حروف جواب:

در عربى، نعم. بلى. اى. اجل. در فارسى، هان. ها.

حروف حلق:

أ. ع. ح. هـ . خ. غ.

حروف شرط:

ان. لو. امّا.

حروف عطف:

و. ف. ثم. كه اولين براى عطف مطلق و دومين براى عطف با ترتيب و سومين براى عطف با تأخير باشد.

حروف قسم:

و. ت. ب.

حروف قلقله:

حروفى كه در تلفظ آنها شدت با فشار توأم باشد، و. د. ق. ط. ج. ب مى باشد.

حروف مقطعه:

حروفى كه ابتداى بعضى سوره هاى قرآن آمده و از نظر وضع لغوى داراى مفهوم معهودى نمى باشند.

دانشمندان درباره اين حروف اختلاف دارند، از حضرات معصومين نيز روايات در اين باره مختلف است و حسب برخى روايات اينها از آيات متشابهه اند و وجوه متعدده در آيات متشابهه موجب تضاد نخواهد بود كه چنان آيات داراى ابعاد گوناگون ميباشند. از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: هر چيزى را گزيده اى است و گزيده قرآن همين حروف تهجى است. و بنقل ديگر از آن حضرت آمده كه خداى را در هر كتابى رازى است و راز خداوند در قرآن همين حروف مى باشد. از امام عسكرى (ع) روايت شده كه چون كفار قريش گفتند: قرآن ساخته و پرداخته محمد است اين آيه فرود آمد (الم * ذلك الكتاب لا ريب فيه) يعنى اى محمد! اين كتاب را كه بر تو فرستاديم از همين حروف الف و لام و ميم تركيب شده كه اين مردم بهمين حروف تكلم ميكنند اگر سخن بشر مى بود چرا نتوانند مانند آن بياورند با وجود اينكه موادش در اختيار آنها مى باشد؟...

در برخى احاديث آمده كه اين حروف طبق حساب ابجد كبير اشاره بطول مدت بعضى حكومتها است، و در برخى اشاره بدوران عمر اين امت از آغاز ظهور اسلام است. به «ابجد» رجوع شود.

از امام باقر (ع) بنقل جابر آمده كه «الم» و هر حرف مقطعى از قرآن حروف اسم اعظم خداوندند كه پيغمبر و امام آنها را بيكديگر تركيب كنند و خدا را بدان بخوانند و حضرت احديت آنها را اجابت فرمايد.

از حسن بصرى و زيد بن اسلم نقل شده كه اينها اسامى سور و كليدهاى آنها است. از ابن عباس و عكرمه روايت شده كه اينها رموز اسماء خداوند است كه ذات بارى به آنها سوگند ياد كرده. (بحار:9/173 و 92/376 و 24 / 351 و مجمع البيان)

حروف ناصبه:

حروفى كه چون بر سر فعل مضارع درآيند آن را منصوب سازند، و آنها: ان. لن. كى. اذن. حتى. ل مى باشند. نصب در مورد دو حرف اخير به تقدير «اَن» ميباشد.

حروف نافيه:

در فارسى: نه و در عربى: ما. لم. لمّا. لا.

حروف ندا:

در عربى: أ. يا. ايا. هيا. اى. و در فارسى: اى و الف در آخر اسم .

حروفيان:

دارندگان مذهبى كه پايه آن بر افكار خرافى علم الحروف نهاده شده است.

ابن نديم در فهرست گويد: دو دسته اند، دسته اى كه طريقه محموده و روش پسنديده اى دارند و دسته اى گمراه و منحرف كه حروف را مبناى مذهب خويش گرفته اند.

نخستين كسى كه در اسلام به اين علم پرداخت ابو نصر احمد بن هلال بكيل است و بعد از او هلال بن وصيف صاحب «الروح المتلاشيه» و «المفاخر فى الاعمال» و «تفسير ما قاله الشيطان لسليمان» و بعد از وى ابن الامام است كه همزمان المعتز خليفه عباسى (251 ـ 255) بوده.

ابن خلدون گويد: اين علم سيميا نام دارد و از وقتى كه غلاة متصوفه در اسلام پديد آمدند و بخيال راه يافتن بماوراى حواس افتادند و قائل بدرجات نزولى و صعودى وجود شدند و ارواح افلاك را مظاهر آسمانى خدا دانستند اين علم يافت شد زيرا كه اسماء خدا كه موجد جهانند مركب از حروف مى باشند پس حروف در حقيقت تشكيل دهنده همه عوالم و روح عالم هستند و بنابر اين ميتوان بوسيله آن حروف و اسماء حسنى در عالم طبيعت تأثير نمود.

سپس درباره چگونگى تأثير حروف و سبب آن اختلاف كرده، دسته اى گويند علت اين تأثير همان مزاج حروف است اينان براى حروف مانند عناصر اربعه چهار قسم مزاج قائلند، هفت حرف آتشين مزاج كه عبارتند از: ا ـ ه ـ ط ـ م ـ ف ـ س ـ ذ. و هفت حرف هوائى: ب ـ و ـ ى ـ ن ـ ض ـ ت ـ ظ. و هفت حرف خاكى: ر ـ د ـ ح ـ ل ـ ع ـ خ ـ ش. و هفت حرف آبى مزاج: ج ـ ث ـ ز ـ ص ـ ع ـ ق ـ ك. بوسيله حروف آتشين بيماريهاى سرد دفع و حرارت را تقويت كنند مانند تأثيرات مريخ و بوسيله حرفهاى آبى اعمال ضد آن انجام دهند. و دسته ديگر علت تأثير حروف را در عددى كه در آن حرف پنهان است ميدانند. اينان گويند هر حرفى نماينده عددى است...

شايان ذكر است كه ابن خلدون در (732 ـ 784) ميزيسته و گفتار او راجع بحروفيان قرن هفتم و هشتم مى باشد و در پايان سده هشتم و روزگار تيمور مردى بنام شيخ رجب برسى و ديگر بنام محمود مطرود (بسيجانى) مى بينيم كه خود و شاگردان ايشان افكار صوفيانه و فلسفه اشراق سهروردى را با پندارهائى درباره سحر و طلسم درآميخته براى دعا و ذكر، و بر زبان راندن واژه ها و حروف و شماره ها، نيروئى ميپنداشته اند. پيروان اينها نيز حروفيان و حروفيه خوانده اند.

فضل الله استرآبادى با بيان معنيهاى شگفت انگيز براى آيات قرآن و سخنان پيغمبر (ص) دين نوى پديد آورد و بنياد تفسيرهاى خود را بر اصالت حروف نهاد. وى ميگفت هر كه ميخواهد راه بمعنى درست كتابهاى آسمانى و سخنان پيغمبران پيشين ببرد بايد با معنى و خواص و راز حروف آشنا شود. و او خود معناهاى شگفتى كه براى قرآن و سخنان پيغمبر اسلام بيان ميكرد از همين راه بدست آورده بود. دعاوى او به اندازه اى بزرگ است كه نزد پيروان او و بگفته خود آنچه براى هيچ پيغمبرى به وحى و الهام روشن نشده براى او آشكار است و آنچه هيچ پيغمبرى نگفته او ميگويد.

«فضل الله كيست؟»

ابن حجر عسقلانى متوفى بسال 852 هـ ق در «الانباء» مى نويسد: فضل الله پسر ابو محمد تبريزى يكى از مبتدعين است كه طريقه رياضت نفسانى پيش گرفت و در اثر تعاليم ضلال وى فرقه اى بوجود آمد كه بحروفيه مشهور است، او معتقد است كه حروف الفبا ممسوخات انسانى مى باشد، و از اينگونه خرافات و اوهام بسيار بهم بافته است. وى امير تيمور لنگ را دعوت بدين و عقيدت خويش نمود لكن امير نپذيرفت و امر بقتل او داد، پسرش ميزان شاه كه فضل الله بنزد وى پناه برده بود از اين امر آگاه شد و بدست خود سر او را بريد. چون تيمور از اين خبر آگاه شد سر و جسد او را طلب كرد و دستور داد بسوزانند. اين واقعه در سال 804 اتفاق افتاد.

اين فرقه در ايران اثر مهمى نداشته اند و پس از كشته شدن مؤسس ايشان بكلى از ميان رفتند و فقط در تركيه عقايد آنها انتشار يافته است. ولى در تاريخ شاه عباس صفوى كه بسال 1002 بقتل ملاحده پرداخت نام اين فرقه نيز بچشم ميخورد. (فهرست ابن نديم و مقدمه ابن خلدون و لغت نامه دهخدا)

حَرون:

اسب سركش. آن اسب كه بر جاى ايستد و نرود. اسب نافرمان.

امام هادى (ع): «راكب الحرون اسير نفسه و الجاهل اسير لسانه». (بحار:78/369)

رسول الله (ص): «العلم رائد و العقل سائق و النفس حرون». (بحار: 77 / 176)

حِرَة:

تاج ريزى. عنب الثعلب.

حِرّة:

تشنگى.

حَرّة:

زمين سنگلاخ. سنگستان حاوى سنگهاى سوخته و سياه.

حَرَّة:

واقعه معروف شهر مدينه و فاجعه مؤلمه تاريخى اين شهر، كه سه روز به آخر ذيحجه سال 63 و سال دوم خلافت يزيد بن معاويه ميان مسلم بن عقبه و مردم مدينه در اين بلده مقدسه اتفاق افتاد. انگيزه اين واقعه كينه اى بود كه بنى اميه از دو طايفه اوس و خزرج بدل داشتند از عهد رسول كه يارى آن حضرت كردند و با قريش بجنگ برخاستند و در غزوات رسول خدا بسيارى از بنى اميه را كشتند. و لذا ظلم و ستمى كه از حكومت يزيد بمردم مدينه ميرسيد بيش از ساير بلاد بود كه اهالى مدينه به ستوه آمده عليه يزيد شورش كرده عاملش عثمان بن محمد بن ابى سفيان را از مدينه اخراج و با عبدالله پسر حنظله غسيل الملائكه بيعت نموده او را امير خويش ساختند و خاندان بنى اميه هر كه در مدينه بود بسراى مروان بازداشتند جز عبد الملك مروان كه جوانى بود پيوسته ملازم مسجد، فقه مى آموخت و عبادت خدا ميكرد و از سعيد بن مسيب فقيه مدينه جدا نميشد، او را بحال خود گذاشتند.

منذر بن زبير بعبدالله بن حنظله گفت: كارى بسزا نكردى كه با بودن على بن الحسين (ع) نوبت به من و تو نميرسد كه وى نبيره پيغمبر و آشنا به اين امر است. عبدالله بپسنديد و باتفاق نزد آن حضرت رفتند ولى او نپذيرفت و از مدينه بيرون شد و در ينبع روستائى نزديك مدينه فرود آمد و بماند تا فتنه فرو نشيند و غوغا بپايان رسد، مروان حكم همسر خود را كه دختر عثمان بن عفان بود بخانه امام سجاد برد و آن حضرت در آن واقعه چهارصد خانوار را در خانه خويش پناه داد. و چون خبر به يزيد رسيد نامه بعبيدالله بن زياد نوشت و او را به اين امر خواند وى نپذيرفت مسلم بن عقبه را كه مردى شرور و جنگجو بود بدين كار نامزد كرد و او را با سپاهى دوازده هزار نفرى همه از مردم شام بمدينه گسيل داشت و به وى سپرد كه على بن الحسين را نيكو دارد و متعرض او نگردد كه خويشتن را از فتنه بيرون كشيده است. اما مردم مدينه عبدالله بن حنظله را گفتند: بنى اميه را يكجا بكش كه چون سپاه شام بيايند آنان بجهند و بگريزند و ملحق به آنها گردند و آنها را راهنمائى كنند. عبدالله اين رأى نپسنديد و گفت: اينها بزرگان بنى اميه اند چون بكشيم كينه شاميان افزون گردد و در جنگ افروخته تر شوند و از ما طلب خون آنها كنند و كار بدرازا كشد صواب آنست كه آنها را سوگند دهيم كه با ما نجنگند و شاميان را راه ننمايند و كسى را بر حرب ما يارى ندهند آنگاه آنها را از شهر بيرون كنيم. راى او بپسنديدند و چنين كردند مگر عبد الملك مروان را كه بحال خود گذاشتند. چون مسلم بن عقبه بمدينه رسيد بنى اميه را بر دروازه شهر يافت از آنها پرسيد بهترين جا براى جنگ كجا است؟ همه گفتند: ما را سوگند داده اند كه ترا يارى نكنيم و از سوگند بيرون نتوانيم شد اما كسى را بياريم كه او را سوگند نداده اند و او عبد الملك مروان است. گفتند: اين كار را پيرى حرب آزموده بايد نه عبد الملك كه جوانى تازه سال است. گفتند: چنين نيست كه وى با جوانى رأى پيران دارد. او را بياوردند و با وى مشورت كردند و رأى پسنديده وى را شنيدند از جمله گفت در حره (سنگستان كنار شهر مدينه) آغاز بجنگ كنيد از صبح تا ظهر كه جانب قبله است تا آفتاب به پشت شما باشد و در روى اهل مدينه و شما را از تابش آفتاب زحمت كمتر باشد و اگر كسى از آنها هزيمت شود و بگريزد بجانب شمال شود كه راه شام است و شما بر آنها دست يابيد و اگر از جانب ديگر گريزند كه باديه است د

انس بن مالك گويد: در وقعه حره هفتصد تن از حاملين قرآن كشته شدند كه سه نفرشان از اصحاب بودند. حسن بصرى ميگفت: در فتنه حره آنقدر از اهالى مدينه بقتل رسيدند كه نزديك بود دگر كسى نماند و از جمله كشته شدگان دو پسر زينب ربيبه پيغمبر بود كه آندو فرزندان زمعة بن عبدالله بن اسود بودند. (بحار: 18 / 125)

حُرَّه:

كنيزك آزاده. تأنيث حرّ. آزاده زن.
back page fehrest page next page