حُرّه:
نام دختر حليمه سعديه، كه گويند حجاج وى را باتهام طرفدارى على بن ابى طالب بمحكمه احضار نمود و به وى گفت: شنيده ام على را بر ابوبكر و عمر و عثمان ترجيح ميدهى؟! حره گفت: تو اشتباه شنيده اى، من على را بر آدم و نوح و ابراهيم و داود و سليمان و موسى و عيسى برتر ميدانم. حجاج گفت: اگر مدعاى خويش را باثبات نرسانى بگويم گردنت بزنند. حره به آيات قرآن و احاديث نبويه كه مورد اتفاق همه مسلمانان بود استدلال نمود و دعوى خويش ثابت نمود كه تفصيل آن در بحار:46 / 134 ذكر شده به آنجا رجوع شود. و بالاخره حجاج او را رها ساخت.
حَرَّة واقِم:
يكى از دو سنگستان مدينه، و آن حرّه شرقيه باشد، و وقعه حره بدينجا بود.
حُرى
، حَراء:
كوهى است بمكه.
حَرّى:
(با الف آخر): زن تشنه. مؤنث اَحَرّ. كَبَد حَرّى: جگر تشنه.
امام صادق (ع): «افضل الصدقة ابراد كبد حرّى». (وسائل: 9 / 472)
رسول الله (ص): «لكل كبد حرّى اجر». (بحار: 74 / 370)
حَرىّ:
سزاوار، شايسته.
اميرالمؤمنين (ع): «ان غاية تنقصها اللحظة و تهدمها الساعة لجديرة بقصر المدة، و ان غائبا يحدوه الجديدان: الليل و النهار لحرىّ بسرعة الاوبة». (نهج : خطبه 64)
حريب:
كسى كه مال او ربوده باشند. مال گرفته شده و بى چيز مانده.
اميرالمؤمنين (ع): «اعلموا ان الهالك من هلك دينه، و الحريب من حرب دينه...» . (بحار: 68 / 212)
حُرّيّت:
آزادى. آزادگى.
امام صادق (ع): «خمس من لم يكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع: الدين و العقل و الادب و الحرية و حسن الخلق» (بحار:1/83). و عنه فى حديث آخر: «خمس خصال من لم تكن فيه خصلة منها فليس فيه كثير مستمتع: اولها الوفاء، و الثانية التدبير، و الثالثة الحياء، و الرابعة حسن الخلق، و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال الحريّة». (بحار: 69 / 387)
حُرَيث:
بن جابر حنفى. او در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين على (ع) بود، و ببعضى روايات در همان جنگ عبيدالله بن عمر را كه در لشكر معاويه بود او بكشت.
حُرَيث:
بن مسعود يكى از سران قرامطه است.
ابن اثير در حوادث سال 316 ق گويد: چون امر ابو طاهر قرمطى بزرگ شد دهقانان سواد عراق، مذهب قرمطى را كه در پنهان ميداشتند اعلام كرده و مردى بنام حريث بن مسعود را بر خويش امير كردند و با دسته اى از دهقانان ديگر كه بسركردگى عيسى بن موسى قيام كرده بودند بر دربار خليفه شوريدند، پس حريث به موقفى رفت و كاخى بساخت و «دار الهجرة» ناميد، و پرچم ايشان سفيد بود و بر آن چنين نوشته شده بود: (و نريد أن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمةً و نجعلهم الوارثين) پس مقتدر بالله عباسى هارون بن غريب را با لشكرى بجنگ وى فرستاد و او را بشكست و اعلام او را سرنگون با اسيران بسيار وارد بغداد كرد، و بيش از آنچه اسير گرفت از دهقانان بكشت. (ابن اثير 7: 69)
حرير:
ابريشم. پوشيدن لباس حرير خالص ـ شرعاً ـ بر مردان حرام، و نماز در آن باطل است. رسول الله (ص): «هذان محرّمان على ذكور امتى، يعنى الذهب و الحرير». (بحار: 77 / 166)
حريره:
نوعى طعام كه از آرد گندم و شير و روغن سازند.
حريرى:
قاسم بن على بن محمد بن عثمان حريرى مكنى به ابو محمد يكى از ادباى مشهور ايرانى بوده كه در بصره سكونت داشته، وى از اهل قريه ميشان (يا دشت ميشان) از قراى بصره و صاحب مقامات معروف است.
ابن خلكان گويد: او يكى از ائمه عصر خويش بوده و در عمل مقامه نگارى بهره اى تام يافت چه مقامات وى مشتمل بر بسيارى از كلام عرب اعم از لغت و امثال و رموز و اسرار اين زبان است و هر كه مقامات او را چنانكه بايد شناسد بر فضل اين مرد و كثرت اطلاع و غزارت ماده وى پى تواند برد. پسر او ابو القاسم عبدالله در سبب تأليف اين كتاب گويد: پدرم روزى در مسجد بنى حرام نشسته و پيرى ژنده پوش با پيراهن و شلوارى يكتا و فرسوده از گرد سفر بمسجد درآمد و با فصاحت و حسن عبارتى به سخن پرداخت. حضار از نام و مولد شيخ پرسيدند او گفت: من از مردم سروج باشم و كنيت من ابو زيد است. پدرم چون شنيد براى نخستين بار مقامه معروفه به حراميه را كه چهل و هشتمين مقامه مقامات است بنگاشت و به ابو زيد سروجى نسبت كرد اين مقامه مشهور شد و خبر او بوزير شرف الدين ابو ناصر انوشروان بن محمد بن خالد قاشانى وزير مسترشد بالله عباسى رسيد و بپسنديد و از پدرم خواست تا مقامه هاى ديگر انشاء كند و به مقامه حراميه منضم سازد و او چهل و نه مقامه ديگر بر آن مزيد كرد.
او را تأليفات ديگرى نيز هست مانند درة الغواص فى اوهام الخواص و كتاب ملحمة الاعراب كه منظومه اى است در نحو. وى بسال 515 در كوچه بنى حرام در بصره درگذشت.
حريز:
بن عبدالله سجستانى مولى ازد كوفى، از ياران نخبه امام صادق (ع) است، وى چندين كتاب مشتمل بر احاديث مربوط به احكام داشته كه از آن حضرت و ديگر معصومين روايت كرده بود .
وى را از آن جهت سجستانى گويند كه جهت تجارت روغن و زيتون بدانجا ميرفته و اواخر عمر خود را در آنجا ميگذراند تا به شهادت رسيد، و شرح شهادتش از اين قرار بوده كه وى در سجستان ياران و پيروانى از شيعه داشته و آنروز بيشتر مردم آنجا از خوارج بوده اند، ياران حريز هرگاه از آنجا نسبت به اميرالمؤمنين (ع) جسارتى ميشنيدند به حريز گزارش مى دادند و از او در كشتن آنها دستور ميگرفتند و خوارج ميديدند يكى پس از ديگرى از گروهشان كشته ميشود ولى نميدانستند چه كسى آنها را كشته و نظر به اينكه عدّه شيعه اندك بود فكر نميكردند كه آنها باشند و گمان ميكردند كه مرجئه اند لذا همواره با آنها در جنگ بودند تا بالاخره متوجه شدند كه باعث اصلى آن كشتارها حريز بوده پس او و يارانش را در مسجد محاصره نمودند و مسجد را بر سر آنها خراب كردند و همه را به شهادت رساندند. (بحار: 47 / 394)
حريص:
آزمند. امام باقر (ع): «مثل الحريص على الدنيا كمثل دودة القز: كلما ازدادت من القز على نفسها لفّاً كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غمّا». (بحار:73/23)
امام صادق (ع): «ليكن طلبك للمعيشة فوق كسب المضيع و دون طلب الحريص». (بحار: 103 / 36)
حِرّيف:
تيز. زبانگز. تند.
حَريف:
هم پيشه. همكار.
حَريق:
آتش سوز. سوزان. آتش.
(و نقول ذوقوا عذاب الحريق) . (آل عمران: 181)
در مثل آمده: حافظ على الصديق و لو فى الحريق. (ربيع الابرار:1/431)
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه هرگاه آتش سوزى ديديد تكبير بگوئيد كه خداوند تعالى خود آن را فرو نشاند.
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه جهت دفع آتش سوزى و غرق شدن اين آيات تلاوت نمائيد: (الله الذى نزّل الكتاب و هو يتولى الصالحين). (و ما قدروا الله حق قدره) ـ تا ـ (سبحانه و تعالى عما يشركون). (بحار: 95 / 40)
حريم:
بازداشت كرده و حرام كرده شده كه دست بدان نتوان زد، چيزى كه آن را حمايت كنند. فى الحديث: «من تخطى حريم قوم حلّ قتله و من اطلع فى دار قوم رُجم، فان تنحى فلا شىء عليه، فان وقف فعليه ان يرجم، فان اعماه او شجّه فلا دية له». (بحار:79 / 196)
گرداگرد چاه يا خانه يا مسجد كه محترم و ممنوع التصرف براى ديگران باشد:
حريم مسجد چهل ذراع. حريم قبر امام حسين (ع) پنج فرسنگ از چهار سوى. (بحار: 89 / 89)
حريم چاه باستانى پنجاه ذراع، مگر اينكه كنار راه يا كنار خوابگاه شتران باشد كه به بيست و پنج ذراع تقليل مى يابد. حريم چاه كه جديدا احداث شده باشد بيست و پنج ذراع. (بحار: 104 / 253)
حريم درخت خرما درازى شاخه آنست. (بحار: 104 / 253)
حريم چاه قنات سيصد ذراع. حريم چاه زراعتى ششصد ذراع. (بحار: 104 / 253)
حُرِّيَّة :
آزادى . در اصطلاح علم الاخلاق : خارج شدن از بندگى كائنات و قطع تمام علاقات با غير واجب متعال .
عن ابى عبدالله (ع) : «خمس من لم يكنّ فيه لم يكن فيه كثير مستمتع : الدين و العقل و الادب و الحرّية و حسن الخلق» . (بحار:69/387)
حَزّ:
(مصدر)، بريدن سر يا اندامى ديگر. بريدن گياه و مو و مانند آن.
حُزاء:
بقله اى است شبيه به كرفس كه بوئى تلخ دارد و آن را بفارسى دينارويه گويند، از رستنيهائى داروئى است و آن دو نوع است: صحرائى و باغى، صحرائى را سداب برى و تخم آن را به شيرازى برگ كازرونى خوانند و باغى را بشيرازى آهو دوستك نامند برگش به برگ كرفس و زردك ماند... (دهخدا)
محمد بن عمرو بن ابراهيم گويد: بنزد امام باقر (ع) از ضعف معده شكوه نمودم فرمود: حزائه با آب سرد بنوش. بدستور عمل كردم شفا يافتم. (بحار: 66 / 242)
حَزازَة :
يكى حزاز ، شوره سر ، سبوسه سر . سوزش دل از خشم و جز آن . ج : حزازات .
عن ابى عبدالله (ع) : «غسل الرأس بالخطمى امانٌ من الصداع و براءةٌ من الفقر و طهورٌ للرأس من الحزازة» . (بحار:76/86)
حِزام:
تنگ اسب و مانند آن. باربند. كمربند.
حِزام:
بن خويلد بن اسد بن عبد العزى قرشى، برادر خديجه ام المؤمنين و پدر حكيم مى باشد. ابن اثير او را در عداد صحابه شمرده است.
حُزانة:
عيال مرد كه بجهت ايشان اندوه خورد.
حِزب:
دسته و گروه. ج : احزاب. جنگ احزاب را از آن جهت بدين نام خوانده اند كه دسته هاى قريش و غطفان و اسد و يهود در اين جنگ عليه پيغمبر (ص) متفق گشتند. (مجمع البيان)
حزب الله:
مسلمانان راستين. مقابل حزب الشيطان: آنان كه از اغواهاى شيطان پيروى كنند. (الا ان حزب الله هم المفلحون) بديهى است كه گروه وابستگان خدا رستگارند (مجادله: 22). (الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون) مسلم است كه گروه وابسته به شيطان زيانكاران اند (مجادله: 19). (و من يفكر به من الاحزاب فالنار موعده) . (هود: 17)
حسين بن طريف گويد: در نامه اى كه بامام عسكرى (ع) نوشتم از آن حضرت معنى سخن پيغمبر (ص) كه درباره على (ع) فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» پرسيدم حضرت در جواب نوشت: پيغمبر (ص) ميخواست هنگامى كه مسلمانان به فرقه هاى گوناگون متفرق گردند اين (سرورى و مولويت على) را براى «حزب الله» نشانه و علامت قرار دهد. (بحار:50/290)
نقل است كه روزى سلمان به على (ع) عرض كرد: يا ابا الحسن كمتر وقتى بود كه من در حضور پيغمبر (ص) نشسته باشم و تو وارد شوى مگر اينكه ميفرمود: اى سلمان تنها كسى كه در قيامت رستگار باشد اين است و حزب او. (بحار: 68 / 139)
حزبيل:
نام مؤمن آل فرعون است و گويند وى پسر عم و نيز وليعهد فرعون بوده، وى به پنهانى مردم را به يكتاپرستى خداوند و نبوت موسى دعوت ميكرد تا اينكه سخن چينان اين ماجرا را بفرعون گزارش دادند. فرعون گفت: حزبيل كه عموزاده و وليعهد من است اگر چنين كارى كند مستوجب عقوبتى شديد خواهد بود ولى اگر ثابت شد كه شما سعايتگران به وى بهتان ميزنيد شما را به اشد مجازات شكنجه كنم. پس حزبيل را بخواند و آنها را احضار نمود. بازجويان در حضور فرعون به حزبيل گفتند: توئى كه منكر خدائى فرعون شده و نعمتهاى او را كفران نموده اى؟ وى رو بفرعون كرد و گفت: آيا تا كنون دروغى از من شنيده اى؟ فرعون گفت: نه. حزبيل گفت: از اين جمع بپرس خداى شما كيست؟ چون پرسيد همه گفتند فرعون. حزبيل گفت: آفريدگارتان؟ گفتند: فرعون. گفت: روزى دهنده و... شما كيست؟ گفتند: فرعون. حزبيل گفت: اى فرعون! تو و اين جمع حاضر را گواه ميگيرم كه خداى من و آفريدگار و روزى بخش من همان كسى است كه خدا و آفريدگار و روزى بخش اينها است و جز خداى اينها خداى ديگرى ندارم و تو و اين جماعت را گواه ميگيرم كه از خدائى جز خداى اينها بيزارم. فرعون رو به سعايتگران كرد و گفت: شما اى فتنه جويان و اى مفسدان ميخواستيد ميان من و عموزاده ام فتنه برانگيزيد؟ پس دستور داد همه را به شديدترين شكنجه اعدام كردند.
از امام صادق (ع) در معنى (فوقاه الله سيّئات ما مكروا) روايت شده كه فرمود: مراد اين آيه مؤمن آل فرعون است (كه مى فرمايد خداوند او را از مكر فرعونيان نجات داد) بخدا سوگند سرانجام او را قطعه قطعه كردند ولى خداوند او را از اينكه دينش را از دستش بربايند نجات داد. (بحار: 13 / 160)
حَزر:
تخمين نمودن. خرص.
حُزُقّ :
حُزُقَّة: كوتاه. كسى كه گام كوتاه نهد بجهت ضعف بدن. كلان شكم كوتاه كه در رفتن سرين بجنباند. (منتهى الارب)
در حديث آمده كه حضرت رسول (ص) گاهى دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام را كه كودك بودند به بالا و پايين حركت ميداد و ميفرمود: «حزقّة، حزقّة، ترق عين بقه» حزقه بضم حاء و زاء كسى است كه از ناتوانى در حال راه رفتن گامهاى خود را نزديك بهم نهد و بمعنى ديگر كسى را گويند كه كوتاه اندام و بزرگ شكم باشد و ترق يعنى بالا برو و عين بقه يعنى چشم پشه كه معنى جمله چنين ميشود: تواى كوچك و ناتوان اى ريز اندام آرام آرام بالا برو. (بحار:43 / 287)
حِزقيل:
سومين خليفه از خلفاى موسى است كه اول آنها يوشع و دوم كالب ابن يوفنا بوده و او را پسر پيرزن نيز ميناميدند چه مادر او در سنّ پيرى معجزه آسا او را زاده و بعضى گفته اند او همان ذو الكفل است و از اين جهت او را ذو الكفل گفتند كه وى هفتاد پيغمبر را كه اسير بنى اسرائيل بودند و قصد قتل آنها را داشتند تكفّل نمود و گفت: شما فرار كنيد من بجاى شما ميمانم و خود تن بمرگ داد ولى خداوند او را از مرگ نجات داد. (مجمع البيان)
امام باقر در تفسير آيه (الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت)فرمود: اينها اهل يكى از شهرهاى شام بودند كه هفتاد هزار خانهوار بودند و بين هر مدتى مرض طاعون در آنها مى افتاد و همينكه ميفهميدند طاعون مى آيد متمكنين و توانگران از آنجا فرار ميكردند و فقرا كه پاى گريز نداشتند ميماندند و بيشتر مستمندان دچار مرگ ميشدند تا اينكه تصميم گرفتند اين بار كه طاعون بيايد همه فرار كنند و همه دسته جمعى فرار كرده و همچنان آواره بودند تا اينكه عبورشان افتاد به شهرى كه ديدند تمامى اهل آن شهر جلاى وطن كرده و شهر از سكنه خاليست همانجا ماندند و چون از مرگ خاطر جمع شده و خود را نجات يافته ديدند خداوند فرمود: همه بميريد. سپس همه در يك لحظه مردند و جسدهاشان آنجا افتاده بود و عابرين اين جسدها را جمع كردند و از راه بكنارى نهادند تا اينكه يكى از پيامبران بنى اسرائيل بنام حزقيل كه از آنجا ميگذشت استخوانهاى انباشته آنها را در آنجا بديد بحالشان گريست و بر آنها اشك ريخت و گفت: پروردگارا اگر صلاح بدانى اينها را زنده ساز تا اين سرزمين را آبادانى كنند و از نسل آنها بندگانت بوجود آيند. پس خداوند به وى امر فرمود كه اسم اعظم را بر آنها بخواند تا زنده شوند، پس حزقيل اسم اعظم را خواند و فوراً زنده شدند... (بحار:13/385)
حَزم:
استوار كردن. استوار بستن تنگ بر ستور. تنگ بر بستن اسب را.
حَزم:
استوارى و هوشيارى در كار، دور انديشيدن، عاقبت نگريستن، انديشه كردن در عاقبت و انجام امر و احتراز كردن بقدر امكان از خلل و زلل آن (منتهى الارب و غياث).
از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «الظفر بالحزم، و الحزم باجالة الرأى، و الرأى بتحصين الاسرار» پيروزى را بحزم توان بچنگ آورد و حزم را با بكار انداختن فكر در اطراف و جوانب امور، و فكر را به نگهدارى اسرار توان دارا شد.
«ثمرة التفريط الندامة، و ثمرة الحزم السلامة» كوتاهى و تقصير، پشيمانى را ثمر دهد، و هشيارى و استوارى در كار، سلامتى را در پى بود.
عن جعفر بن محمد عن آبائه (ع) قال: «قيل يا رسول الله ما الحزم؟ قال (ص): مشاورة ذوى الرأى و اتباعهم» . امام صادق(ع): از پدرانش نقل كند كه از رسول خدا (ص) سؤال شد: حقيقت حزم چيست؟ فرمود: با اهل نظر مشورت كردن و از ايشان پيروى نمودن. (وسائل: 12 / 39)
قال الصادق (ع): «لك ان تنظر الحزم و تأخذ الحائطة لدينك» ترا رسد كه در كار خويش هشيار و استوار باشى و در امر دينت روش احتياط پيش گيرى. (بحار:2/259)
حَزمَة:
دسته، چون دسته از كاغذ يا خوشه گندم و غيره، بندى از گندم، بندى از هيزم.
حُزن:
اندوه. مقابل فرح. (و ابيضت عيناه من الحزن) چشمانش (يعقوب)، از اندوه سپيد گشت (يوسف: 84). (قال انما اشكو بَثّى و حزنى الى الله) اندوه و غصه خود را تنها بخدا شكايت ميكنم. (يوسف:86)
الصادق (ع): «ان الله بعدله و حكمته و علمه جعل الروح و الفرح فى اليقين و الرضا عن الله، و جعل الهم و الحزن فى الشك، فارضوا عن الله و سلموا لامره». (بحار:71/152)
رسول الله (ص): «الرغبة فى الدنيا تكثر الهم و الحزن، و الزهد فى الدنيا يريح القلب و البدن». (بحار: 73 / 91)
حَزن :
حَزنَه، حُزونه: زمين درشت. ناپدرام. زمين سنگلاخ و ناهموار. وعر. مقابل سهل.
در حديث تيمم از اميرالمؤمنين (ع) آمده: «يطلب الماء فى السفر ان كانت الحزونة فغلوة، و ان كانت سهولة فغلوتين، لا يطلب اكثر من ذلك». (وسائل:3/341)
رسول الله (ص): «الا انّ عمل الجنة حزنٌ بربوة، الا انّ عمل النار سهل بسهوة». (المجازات النبوية: 360)
حَزَن:
اندوه. (و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن) . (فاطر: 34)
حَزورة:
موضعى بمكه نزديك باب الحناطين. نام بازارى بمكه كه هنگام بزرگ كردن مسجد الحرام بداخل آن افزوده گشت. (معجم البلدان)
حُزُونَة :
خشونت و درشتى در زمين . حزونة الاوعار : درشتىِ پست و بلنديها .
حَزيران:
نام ماه نهم از ماههاى روميان و نام روز اول تابستان نيز هست.
گويند: روزى در حضور امام صادق (ع) از حزيران سخن بميان آمد فرمود: حزيران ماهى است كه حضرت موسى بنى اسرائيل را در آن نفرين نمود كه ظرف يك شبانه روز سيصد هزار تن از آنها بهلاكت رسيدند. و در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه اجلها در اين ماه نزديك باشد. (بحار: 58 / 389)
حَزين:
محزون، اندوهناك.
حزين لاهيجى :
شيخ محمد على ابن ابوطالب زاهدى گيلانى اصفهانى است كه به شيخ على حزين شهرت دارد . وى در 1692 م = 1103 ق بزاد و در بنارس هند در 1779 م = 1181 ق درگذشت . وى خويش را به شيخ زاهد مرشد شيخ صفى منسوب مى داشت . در سال 1734 م هنگام حمله افغانان وى در اصفهان بود و در 1734 م از دست نادر بگريخت و به هند شد و «تاريخ صفوى» را در 1741 م بنگاشت . و اين كتاب توسط ف . ث بلفور به انگليسى ترجمه و با متن فارسى در لندن 1831 م چاپ شده است . و نيز او تذكره شعرا و تاريخ حزين دارد كه در هند و براى دومين بار توسط محمد باقر الفت در اصفهان 1331 ش چاپ شده است . صاحب ذريعه از «مرآت الاحوال» و «تحفة العالم» نقل كند كه حزين چهار ديوان دارد و كليات او مشتمل بر قصايد ، مقطعات و مثنويهاى «صفير دل» و «حديقه ثانى» در برابر «حديقه سنائى» و «خرابات» و «چمن و انجمن» و «مطمح الانظار» و «فرهنگنامه» و «تذكارات العاشقين» در برابر «ليلى و مجنون» مى باشد . له له باشى در رياض العارفين گويد : خطها را نيكو مى نوشت . آذربيجان و خراسان و عراق و فارس را سياحت كرده و از راه لارستان و بندرعباسى روى به هندوستان آورد ، در دهلى توطن گزيد و معروف اهالى آن بلاد گرديد اعاظم آن بلده را مراد ، و طلاب را محل اعتماد شد . و جمعى را به خدمتش اعتقاد به هم رسيده ديوانش ملاحظه و اين ابياتش منتخب شده :
با هر چه بود انس تو جاى تو همان استهر چيز هواى تو خداى تو همان است
كودك مشيمه را نشمارد به خويش تنكدنيا به چشم مردم دنيا حقير نيست
از صحبت صوفى منشان سوخت دماغماى باده پرستان ره ميخانه كدام است
نوميدى عاشقان قديم استمخصوص به روزگار من نيست
بازوى زال دنيا چند افكند به خاكتبى درد پشت دستى نامرد پشت پائى
دولت طلبى دامن دل را مده از دستشايد كه برون آيد از اين بيضه همائى
ناليدن بلبل ز نوآموزى عشق استهرگز نشنيديم زپروانه صدائى
پياله مى كشم امشب به طاق ابروئىسبوكشان خرابات عشق را هوئى
(رياض العارفين : 68)
آذر گويد : اصلش از لاهيجان است و در اصفهان نشو و نما يافته و در اواسط عمر به سفر هندوستان رفته و در آنجا اساس ارشاد فروچيده در كمال استغنا به خوش مى گذرانيده و در آنجا فوت شده است . ازوست :
اى واى بر اسيرى كز ياد رفته باشددر دام مانده باشد صياد رفته باشد
شادم كه از رقيبان دامن فشان گذشتىكو مشت خاك ما هم بر باد رفته باشد
آواز تيشه امشب از بى ستون نيامدگويا به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
زهر غم هجر تو بجان كارگر افتاداميد وصال تو به عمر دگر افتاد
(آتشكده آذر : 371)
شمس الدين سامى مى افزايد كه : با احمد شاه فاتح تبريز ملاقات نموده و در سال 1146 ق از دست نادرشاه به هندوستان پناهنده گشت طوعاً و كرهاً بقيت زندگى را در آنجا گذراند ، و در 1180 ق در 77 سالگى در بنارس درگذشت . سرگذشت خود و حوادث و وقايع عصر خويش را با احوال و اوضاع سياسى به قلم شيوائى نگاشته و با اكثر علوم و فنون آشنائى كامل داشته . ديوان مرتب و تأليفات عربى و فارسى دارد . سرگذشت حزين با متن فارسى و ترجمه انگليسى در لندن چاپ شده است . رجوع به قاموس الاعلام تركى و سبك شناسى:3/305 ـ 311 و نجوم السماء : 283 و هدية العارفين:2/335 و الذريعه:9/235 و آتشكده آذر : 371 و مجمع الفصحاء شود .
حَسّ:
كشتن. بنياد برانداختن. (و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه...)همانا خداوند وعده خويش را (مبنى بر پيروز گردانيدن شما بر دشمن) تحقق بخشيد آنگاه كه به فرمان خدا كافران را بخاك هلاك افكنديد و... (آل عمران: 152). حَسّ: حيله. چاره.
حِسّ:
دريافتن، درك نمودن، قوه مدركه نفسانيه. و حواس مجمع مشاعر پنجگانه است كه باصره، سامعه، شامه، ذائقه و لامسه مى باشد. و اينكه حواس را بهمين پنج حس انحصار داده اند براى آنست كه علماى لغت جز اين مشاعر پنجگانه حواس ديگرى را نميشناختند چنانكه متكلمان نيز پيروى لغويان كرده اند. اما حواس پنجگانه باطنه كه عبارتست از حس مشترك ، خيال، وهم ، حافظه و متصرفه از مخترعات فلاسفه است.
حكما و متكلمان گفته اند كه عقل بالضروره حكم بوجود حواس پنجگانه ظاهره كرده و انحصار آن بعدد پنج نه بدين جهت است كه بيش از آن جايز نيست زيرا ممكن است حس ديگرى در بعضى از حيوانات باشد كه ما بدان پى نبرده ايم چنانكه كور مادرزاد از نيروى باصره بى اطلاع مى باشد.
سپس شكى نيست كه هر يك از حواس براى ادراك شىء مخصوصى ساخته شده چنانكه سامعه براى ادراك اصوات و ذائقه براى ادراك طعمها، شامه براى ادراك بويها بنحوى كه از هيچيك خصوصيات ديگرى مقدور نيست بعمل آيد، و در اين كه آيا ممكن است از يكى از اين حواس پنجگانه عملى كه از چهار حس ديگر به ظهور ميرسد بروز كند يا خير مورد اختلاف است. اين از نظر قدما و اما مكتشفين عصر حاضر كه بعلوم جديده دست يافته و دانش نو آنها را بحقايق بيشترى از اسرار خلقت و صنع آفريدگار رسانده چنين گويند كه شمار حواس ظاهره خيلى بيش از پنج حس است و حقيقت اين نكته پس از پژوهشهاى تازه هم از لحاظ كالبد شناسى و هم از لحاظ روان شناسى مسلم گرديده.