back page fehrest page next page

كالبد شناسى آشكار ساخته كه آنچه تا كنون حس لامسه خوانده ميشد در واقع عبارت از چندين حس مختلف است كه هر كدام در پوست بدن داراى عضوى خاص مى باشد. و آنچه منحصراً عضو حس سامعه بشمار ميرفت يعنى گوش مشتمل بر دو اندام متفاوت است كه يكى واسطه احساس صوت و ديگرى (مجارى نيم دايره گوش داخلى) حس تعادل و توازن را بما ميدهد.

از لحاظ روان شناسى هم واضح است كه دو احساس نامبرده از يكديگر متمايزند زيرا براى شعور ما حس گرمى مثلاً با حس فشار و تماس بهمان اندازه فرق دارد كه يك احساس بصرى از يك احساس سمعى دور مى باشد.

با رعايت اين مقدمه ميتوان حواس ظاهره را ده گونه دانست و آنها را بقرار زير شماره نمود:

1 ـ احساسات بصرى يا حس بينائى.

2 ـ احساسات سمعى يا حس شنوائى.

3 ـ احساسات لمسى يا حس بساوائى.

4 ـ احساس سردى و گرمى يا حس سرما و گرما. 5 ـ حس رنج جسمانى. 6 ـ حس جنبش. 7 ـ حس تعادل و جهت يابى.

8 ـ حس چشائى. 9 ـ حس بويائى.

10 ـ حس درونى.

البته نبايد اين شماره و تقسيم را قطعى پنداشت زيرا همچنان كه استقلال بعضى از حواس دهگانه بالا را بتازگى پى برده و مدتها از اين نكته غافل بوده ايم شايد توسعه علوم بعدها در اين زمينه حقايق ديگرى مكشوف بدارد و تجديد نظر را در تقسيم فوق ايجاب ميكند (روان شناسى پرورشى دكتر سياسى). به «حواس» نيز رجوع شود.

حَسا:

نوعى آش يا شوربا كه از آرد و روغن و شكر و مغز بادام و آب سازند، و آن را حريره نيز گويند. اين طعام بيشتر به بيماران دهند.

در حديث آمده كه هرگاه يكى از افراد خانواده پيغمبر (ص) را تب ميگرفت دستور ميفرمود حسا بسازند، و ميفرمود: اين غذا، دل اندوهگين را قوّت ميبخشد و بيمارى را از دل بيمار ميزدايد چنانكه يكى از شما چرك و كثافت را با آب از چهره خويش برطرف سازد. (سنن ابن ماجه: 2 / 1140)

حِساب:

شمار. شمردن. كسى را حسابرسى كردن. (و جعلنا الليل و النهار آيتين...و لتعلموا عدد السنين و الحساب ...); شب و روز را دو آيت و نشانه قرار داديم و آيت شب را كاستيم و آيت روز را هميشه تابان ساختيم تا در آن بكسب روزى و تأمين معاش بپردازيد و (ديگر حكمت قرار دادن شب و روز اينكه) تا شمار سالها و شمار هر چيز را بدانيد... (اسراء: 12)

(و الله يرزق من يشاء بغير حساب)اين تعبير پنج بار در قرآن كريم آمده است: بقره: 212، آل عمران: 27 و 37، نور: 38، غافر: 40، و يكبار آمده: (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب)(زمر: 10). آيا مراد از «بغير حساب» در اين آيات چيست؟ مفسرين در اين باره وجوهى ذكر كرده اند، از جمله:

1 ـ آنقدر خداوند به بندگان عطا بكند كه از كثرت بشمارش نيايد.

2 ـ عطاى خداوند نه بر ميعاد معادله و موازنه عمل با پاداش بود، بلكه چون او از بنده راضى شود وى را فزون تر از استحقاق بخشد.

3 ـ عطاى خداوند در بهشت بى نهايت باشد.

4 ـ چيزهائى به بنده دهد كه وى خود بحساب نمى آورده و در مخيله اش خطور نميكرده.

علم حساب: فنّ شمارش. دانشى كه بلحاظ ارتباط مستقيم آن با زندگى مدنى و اجتماعى بشر همزاد وى بوده و آفريدگار متعال، اين ادراك را مانند ديگر ادراكات مورد نياز انسان در نهاد وى قرار داده و با فطرتش درآميخته است، هرچند گسترش آن كه مقتضاى نيازهاى مجدد و بسط شئون زندگى جامعه بشرى مى باشد بحسب ظاهر در قرون اخيره ابتكار شده است.

امام صادق (ع) فرمود: خداوند بر نيك و بد مردمان منت نهاده كه فن كتابت و حساب به آنان آموخت و اگر نه چنين بود سخت يكديگر را بخطا و اشتباه ميافكندند. (وسائل: 12 / 298)

و چنانكه دانشمندان معترفند كه هر دانشى پايه و اساسش از على بن ابى طالب (ع) بوده اين دانش نيز بصورت يك فن پيچيده از آن حضرت مأثور است و در اين باره قضايائى از آن حضرت نقل شده كه بدو مورد آن اشاره ميشود.

در شرح بديعه ابن مقرى آمده كه سه نفر بمحكمه قضاوت على (ع) حضور يافتند كه بر سر هفده شتر نزاع داشتند، يكى از آنها نصف شتران را ادعا داشت، ديگرى يك سوم آنها را و نفر سوم ، يك نهم را مدعى بود و چون اين تقسيم مستلزم كسر بود امر بر آنها مشكل شده بود. حضرت بى درنگ يكى از شتران خويش بر آنها بيفزود و سپس شتران را حسب سهام ميان آنها تقسيم نمود. نه شتر را بصاحب نصف و شش شتر را بصاحب ثلث و دو شتر را بصاحب نه يك داد و جمعاً هفده شتر شد كه شتر خود حضرت زياد آمد.

نقل است كه دو نفر همسفر بودند، چون هنگام صرف غذا شد يكى پنج گرده و ديگرى سه گرده نان داشت، سفره بگستردند كه غذا صرف كنند عابرى سر رسيد و او نيز با آنها شركت نمود. چون از خوردن بپرداختند عابر هشت درهم در ازاى آنچه خورده بود به آنها داد و برفت. آندو بر سر تقسيم دراهم اختلاف كردند، صاحب سه گرده نصف دراهم را ادعا داشت و صاحب پنج نان بشمار نانهاى خود را. خصومت بنزد على (ع) بردند. حضرت فرمود: مسئله مورد نزاع شما مسئله مهمى نيست! بهتر آنكه برادرانه اين مال اندك را ميان خود به سازش تقسيم كنيد. آنها اصرار ورزيدند كه بايد طبق موازين قضائى داورى كنى. حضرت فرمود: حال كه چنين است يك درهم از آن صاحب سه نان و هفت درهم مال صاحب پنج نان ميباشد. سبب پرسيدند فرمود: بجهت اينكه هر يك از شما دو نان و دو ثلث نان (و بعبارت ديگر هر يك هشت سوم نان) خورده است. پس راهگذر يك هشتم غذاى خود را از نانهاى صاحب سه نان مصرف نموده بنابر اين يك هشتم پول را بايد بصاحب سه نان و بقيه را بصاحب پنج نان داد. (قضاوتهاى على «ع»)

مرحوم سيد داماد داستانى از آن حضرت در اين باره نقل ميكند كه اجمال آن اينست كه مردى يهودى بنزد اميرالمؤمنين(ع) آمد و گفت: مرا عددى گوى كه همه كسرهاى نه گانه بدون كسر از آن برون آيد و از هر يك از اين كسرها نيز بدون كسر اخراج شود جز ربع آن كه هشت يكش و هشت يك كه ربعش و هفت يك كه يك هفتمش و نه يك كه يك نهمش داراى كسر باشد. حضرت فرمود: اگر بگويم ايمان مى آورى؟ وى گفت: آرى. فرمود: ايام هفته ات را در روزهاى ماهت و حاصل آن را در روزهاى سالت ضرب كن همان مطلوب بدست آيد. مرد يهودى هفت را در سى و حاصل آن را در سيصد و شصت ضرب نمود نتيجه همان شد.

تفصيل به بحار:40 / 187 رجوع شود.

«حساب قيامت»

حساب، يكى از معتقدات اسلامى و بخشى از اعتقاد بمعاد و قيامت، كه يكى از نامهاى قيامت «يوم الحساب» است.

از آيات مباركات قرآن چنين برمى آيد كه مباشر حساب در قيامت خود ذات اقدس حضرت بارى عزّ اسمه مى باشد.

(و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا) و ما ترازوهاى عدالت را براى روز قيامت نهيم و در آنجا هيچ ستمى بكسى نشود و اگر عملى (نيك يابد) باندازه دانه خردلى بود بحساب آريم و ما حسابگرى با كفايت خواهيم بود. (انبياء:47)

(فلنسألن الذين ارسل اليهم و لنسألن المرسلين) ; البته ما هم از اعمال امتها و هم از اعمال پيامبران سؤال خواهيم كرد. (اعراف: 6)

(اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون) ; روز حساب مردم بسى نزديك شده و مردم سخت در غفلتند و از آنچه در انتظار آنها است روى گردانند. (انبياء:1)

(ان الينا ايابهم * ثم ان علينا حسابهم); بازگشت همه خلايق بسوى ما و حساب آنها بر ما است. (غاشيه: 25 و 26)

(و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله...) ; آنچه در دل داريد خواه آن را (بعمل) آشكار سازيد يا پنهان داريد (مانند عقايد فاسده و دوست داشتن دشمن خدا و دشمن داشتن دوست خدا) خداوند شما را بر آن حساب كند و سپس هر كه را خواهد ببخشايد و هر كه را خواهد عذاب كند. (بقره: 284)

پيغمبر (ص) فرمود: در قيامت بنده اى پا از پا خطا نكند تا اينكه درباره چهار چيز از او بپرسند: از عمرش كه در چه راهى گذرانده و از جوانيش كه چگونه بسر برده و از مالش كه از كجا بدست آورده و در چه راه آن را هزينه ساخته و از دوستى خاندان من.

و از آن حضرت رسيده كه خداوند همه خلايق را حسابرسى نمايد جز مشرك كه بى حساب بدوزخ رود.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر بنده در پيشگاه خداوند هنگام حساب محكوم گردد، يا بعلت گناهى كه مرتكب شده يا بر اثر نعمتى كه در سپاس آن تقصير نموده باشد .

امام باقر (ع) فرمود: دقت كارى خداوند در حساب مردم بر حسب عقول آنها است.

از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: با كثرت جمعيت قيامت چگونه خداوند بحسابشان ميرسد؟ فرمود: همچنان كه به روزى آنها ميرسد. گفتند: با وجود اينكه آنها او را نمى بينند چگونه آنان را حساب ميكند؟ فرمود: چنانكه روزى آنها را ميدهد و او را نمى بينند.

از آن حضرت روايت شده كه چون بنده را در موقف بپا دارند خداوند بفرمايد: نعمتهاى مرا با اعمالش بسنجيد كه كداميك فزون تر است؟ چون بسنجند نعمتها اعمال را فرا گيرند. بفرمايد: نعمتهايم را به وى ببخشيد و ميان كارهاى نيك و كارهاى بدش موازنه كنيد. اگر برابر بودند خداوند بديها را ناديده گيرد و او را به بهشت فرستد و اگر اعمال نيكش زيادتى داشت در قبال زايد پاداشش دهد و اگر بديهايش فزونى داشت ولى او از اهل تقوى بود و شرك بخدا به اعمالش نياميخته بود وى را نيز اگر بخواهد برحمت خويش بيامرزد. (بحار:7/258)

اميرالمؤمنين (ع): «اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل» (نهج : خطبه 42). «ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب» (نهج : خطبه 82). «و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الآخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال» (نهج : خطبه 102). «اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس» (نهج : نامه 40). «طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب» . (نهج : حكمت 44)

حُسّاب :

جِ حاسب . حساب كنندگان . حسابداران .

حسابرسى:

محاسبه. بررسى و وارسى حساب خود يا ديگرى كردن. اميرالمؤمنين(ع): خويشتن را حسابرسى كنيد پيش از آنكه شما را حسابرسى نمايند. (نهج : خطبه 91)

محمد بن مرازم از عمويش يا از پدرش نقل ميكند كه امام صادق (ع) را ديدم با يكى از گماشتگان خود حسابرسى ميكرد و آن وكيل ميگفت: بخدا سوگند كه خيانت نكرده ام و حضرت ميفرمود: تو چه اينكه خيانت كرده باشى يا مال مرا بهدر داده باشى براى من (كه مالم از بين رفته) يكسان است هرچند خيانت براى تو بدتر است. (كه دينت را از دست داده اى). (بحار:47/60)

در حديث آمده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) خطاب به اصحاب فرمود: ميخواهيد شما را به هشيارترين مردم و احمق ترين مردم آشنا سازم؟ گفتند: آرى يا رسول الله. فرمود: زيرك ترين مردم كسى است كه خويشتن را حسابرسى نموده و بكارهاى مربوط به پس از مرگ خود بپردازد، و احمق ترين احمقان كسى است كه از خواسته هاى دل خويش پيروى نموده و براى عالم پس از مرگ تنها به آرزو و انتظار لطف خدا اكتفا نمايد.

عرض شد: چگونه خود را حسابرسى كند؟ فرمود: هر بامداد و شام خويشتن را خطاب نموده بگويد: اى خودم! يكروز از روزهاى عمر تو گذشت كه دگر هرگز باز نگردد و روزى خداوند درباره آنچه كه تو از امكانات خدائى در آن سودا كرده اى از تو بپرسد كه چه عملى در آن انجام داده اى؟ آيا بياد خدا بوده اى؟ خدا را بر نعمتهايش سپاس نهاده اى؟ حق برادرى از برادران دينيت در آن ادا نموده اى؟ گرفتارى مسلمانى برطرف ساخته اى؟ در غياب برادر مسلمانت از خانواده و فرزندانش حفاظت نموده اى؟ درباره آن برادر مسلمانت كه از اين عالم در گذشته كار خيرى انجام داده اى؟ آيا آبرويت را در راه دفع شرى از مسلمانى مايه نهاده اى؟ مسلمانى را يارى كرده اى؟ و بالاخره هر آنچه در آن روز انجام داده بياد آرد و اگر روز خود را چنانكه خدا خواسته سپرى نموده خدا را بر اين توفيق سپاس گويد و اگر گناهى در آن مرتكب شده از خدا پوزوش طلبد و بر ترك آن تصميم بگيرد...

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سزد كه آدمى ساعتى را كه در آن ساعت مزاحمى نداشته باشد به حسابرسى خويش اختصاص دهد و ببيند. در شب و روزى كه گذشته چه سودى عايدش شده و چه زيانى به وى رسيده؟ (غرر)

نبى اكرم (ص) فرمود: يك انسان آنگاه ميتواند دعوى ايمان بخدا و روز جزا كند كه خويشتن را سخت به زير سؤال برد بيش از شريك شريك خود را و ارباب نوكر خود را.

امام كاظم (ع) فرمود: از ما نيست كسى كه هر روز ه خود را حساب ننمايد اگر ديد عمل نيكى انجام داده بر آن بيفزايد و خدا را بر آن سپاس نهد و اگر عمل آن روزش بد بوده از خدا پوزش بخواهد و توبه كند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كسى كه در اينجا به حساب خود رسيد سود برد و آنكه امروز بحساب خويش بى تفاوت بود زيان برد. (بحار: 70 / 72)

و فرمود: بر خردمند است كه عيوب دينى و فكرى و اخلاقى و ادبى خويش را بشمار آورد و آنها را بخاطر خود بسپارد و يا در دفترى ثبت كند و به زدودن آنها بپردازد. (غرر)

حُسّاد:

جِ حاسد، حسودان.

اميرالمؤمنين (ع): «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد» : شگفت از اين كه حسودان به سلامتى بدنهاى خويش توجه ندارند ، چه حسد نه تنها از دين آدمى مى كاهد ، كه بر اثر رنج درونى خويشتن را بيمار نيز مى سازد . (بحار: 73 / 256)

حُسام :

شمشير بران .

اميرالمؤمنين (ع) : «الحلم غطاءٌ ساتر ، و العقل حسامٌ قاطعٌ ، فاستر خلل عقلك بحلمك ، و قاتل هواك بعقلك» : بردبارى پرده اى است پوشنده عيوب ، و عقل شمشيرى برّان ، پس ، عيوب عقلى خويش را به حلمت بپوشان ، و با عقل خود با هواى دلت بجنگ . (نهج : حكمت 424)

حِسان:

جِ حَسَن و جِ حَسناء. (فيهن خيرات حسان) در آنها (بهشتها) است زنان نيكو روى. (رحمن: 70)

حَسّان:

بن ابى سنان العسكرى. صحابى است و حديث شريف (طالب العلم بين الجهال كالحى بين الاموات) را او روايت كرده است. (قاموس تركى)

صاحب صفة الصفوة آرد، ابو يحيى زراد گفت شنيدم حسان بسيار باين بيت تمثل ميجست:
لا صحة المرء فى الدنيا تؤخّرهو لا يقدم يوماً ماته الوجع

ابن شوذب گفت: حسان بن ابى سنان مردى از بازرگانان بصره بود و شريكى در بصره داشت و خود وى در اهواز بود. و از اهواز بسوى شريك خويش مى آمد. در سر هر سال مينشستند و حساب ميكشيدند و سود را بخش ميكردند. پس حسان قوت خويش از آن سود برمى داشت و بقيه را تصدق ميكرد و شريك وى زمين ميگرفت و خانه ميساخت. حسان نوبتى به بصره آمد و آنچه ميخواست بخش كرد پس وى را گفتند خانواده هاى مستمندى هستند كه حاجت آنها ظاهر نميشود. گفت: چرا ما را آگاه نساختيد، آنگاه سيصد درهم وام بگرفت و بدانها بفرستاد. موسى بن هلال گفت مردى همنشين ما بود از زن حسان حديث كرد كه حسان شب مى آيد و در بستر من داخل ميشود، آنگاه همچنانكه زن كودك خويش بفريبد، مرا فريب ميدهد، و آنگاه كه دانست بخواب رفتم برخيزد و بيرون شود و بنماز بپردازد، زن گفت ويرا گفتم اى ابو عبدالله چند خود را رنجه ميدارى با نفس خويش مدارا كن. گفت: خاموش كه بيم آن دارم بخوابى روم كه از آن برنخيزم. عبدالله بن عيسى گفت پدرم خبر داد كه حسان بمسجد مالك ابن دينار مى آمد و چون مالك سخن ميگفت وى چندان ميگريست كه روى او تر ميگشت و صدايش شنيده نميشد.

عبد الجبار بن نضر سلمى گفت حسان بغرفه اى بگذشت و گفت اين چه وقت ساخته شده؟ آنگاه نفس خويش را گفت از چيزى كه بكار تو نيايد پرسيدى ترا بروزه يكسال شكنجه دهم پس آن سال روزه بگرفت.

عماره بن زاذان گفت حسان دكان خويش ميگشود و دوات ميگذاشت و حساب خويش پراكنده ميساخت و پرده ميانداخت آنگاه نماز ميگذاشت و هر گاه گمان ميبرد آدمى مى آيد بحساب ميپرداخت تا بنمايد كه او بحساب مشغول است.

ابو داود گفت سلام بن مطيع حديث كرد كه حسان گفت اگر گدايان نبودند بازرگانى نميكردم.

يحيى بن بسطام الاصفر التميمى كه همسايه حسان بود گفت حسان روزها روزه ميداشت و بگرده اى افطار ميكرد و سحر گرده ديگر ميخورد پس سخت لاغر و بيمار شد و چون مرد و او را براى غسل برهنه كردند مانند نخ سياهى بود و ياران گرد او ميگريستند.

حريث گفت يحيى بن مسلم بكا، و ابراهيم ابن محمد قبسى گفتند چون بحسان و رنجى كه بدو رسيده بود بنگريستم ما را ناگوار آمد و گريه مردم سخت شد و آواز آنان برخاست آنگاه آرام شدند در اين هنگام بشنيديم گوينده اى از يك سوى خانه ميسرود:
شجوع للاله لكى يراهنحيل الجسم من طول الصيام

گفت: بخدا سوگند در خانه جز گريان نديدم حسان از حسن و ثابت بنانى بسيار روايت داشت و گفته اند او از انس سند دارد. ليكن او بعبادت از روايت باز ماند (صفة الصفوة:3/25 ـ 257 و البيان و التبيين جاحظ 3/85 و عيون الاخبار ابن قتيبة : 1/269)

حَسّان:

بن ثابت بن منذر بن حرام بن عمرو بن زيد بن مناة بن عدى بن عمرو بن مالك بن نجّار انصارى خزرجى، ثم النجّارى. و مادرش فُرَيعه دختر خالد بن حُبَيش بن نوذان بن عبدود بن زيد بن ثعلبة بن الخزرج بن كعب بن ساعد خزرجيه است. اسلام را درك كرد و مسلمان شد. كنيت مشهور حسّان ابو الوليد است، و او را ابو المضرب و ابو الحسام و ابو عبد الرحمن و ابن فريعة هم گويند.

او شاعر رسول خدا (ص) و از مخضرمين بود (كه جاهليت و اسلام هر دو را درك كرد) و آن هنگام كه پيغمبر (ص) بمدينه هجرت نمود حسان شصت ساله بود، و در سال وفات وى خلاف است: سال چهلم و پنجاهم و پنجاه و چهارم گفته اند.

وى يكى از معمرين مخضرمين است كه صد و بيست سال عمر كرد، نيمى در جاهليت و نيمى در اسلام، پدرش ثابت و جدش منذر و پدر جدش حرام نيز هر يك صد و بيست سال عمرشان بود، در ميان آحاد عرب جز اينها كسى شناخته نشده كه چهار نسل بدين اندازه عمر كرده باشند.

حسّان، شاعرى ما هر و در فن شعر استاد بوده چنانكه اصمعى او را بهترين شاعر روى زمين خوانده است.

ابن عبد البر روايت كرده است كه از مشركين قريش، عبدالله بن زبعرى و ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب و عمرو بن عاص و ضرار بن خطاب هجاى رسول(ص) ميكردند، كسى بعلى بن ابى طالب (ع) گفت: اين قوم ما را هجا گويند، تو نيز آنها را هجا گوى. على (ع) فرمود: اگر پيغمبر (ص) دستورى دهد بگويم. گفتند: يا رسول الله على را دستورى ده. پيغمبر (ص) فرمود: اين كار شايسته او نباشد; آنگاه فرمود: آن قوم كه رسول خدا را به شمشير يارى كردند چه مانع شود كه بزبان نيز يارى كنند؟! حسّان گفت: من براى اين كارم، و سر زبان خود را بدست گرفت و گفت: هيچ زبانى ميان بصرى و صفا (از شام تا حجاز) در مقابل اين زبان مرا شاد نسازد.

حضرت فرمود: چگونه آنها را هجو توانى كرد كه آنان با من از يك تبارند؟! حسّان گفت: من چنان ترا از ميان آنها بيرون ميكشم كه مو را از خمير بيرون كشند، آنگاه اين اشعار را سرود:
و ان سنام المجد من آل هاشمبنو بنت مخزوم و والدك العبد

تا اينكه ميگويد:
و انت هجين نيط فى آل هاشمكما نيط خلف الراكب القدح الفرد

كه خلاصه معنى اينست كه تو از سوى مادرت كه سميه بوده نجابت بنى هاشم را از دست داده اى و چون كوزه اى ميمانى كه بترك سوارى بسته باشند و از دور مردم گمان برند كه او انسانى است (استيعاب:1/335)

حسان همانطور كه در شعر نمره اش 20 بوده در شجاعت صفر بوده چنانكه صفيه بنت عبد المطلب گويد:

در واقعه خندق كه بدستور پيغمبر زنها و كودكان در قلعه فاغر بودند حسان ابن ثابت نيز در ميان قلعه بود ناگهان يكنفر يهودى از پاى قلعه كمين كرده و ميخواست ديوار قلعه را سوراخ كند و وارد قلعه شود، من بحسّان گفتم: از قلعه فرودآى و شر اين يهودى را دفع كن. وى گفت: اى دختر عبد المطلب تو خود ميدانى كه من مرد اين كار نيستم. صفيه گويد: من خود كمربند بكمر بستم و عمودى را بدست گرفته بزير آمدم و او را كشتم و ببالاى قلعه رفتم و بحسّان گفتم: حال كه وى مرده است بر و اسلحه اشبردار و بيا. حسّان گفت: ما را به سلاح او نيازى نباشد. (بحار: 20 / 244)

حسان پس از پيغمبر (ص) درباره اميرالمؤمنين (ع) سخت منحرف گشت چنانكه پيغمبر (ص) (در واقعه غدير كه شعرى غرّا سرود) به وى فرمود: تا گاهى كه طرفدار ما باشى خدا ترا تأييد كند. چه وى عثمانى شد و مردم را عليه على (ع) ميشورانيد و بطرفدارى معاويه شعر ميگفت و اين اشعار از او معروف است.
يا ليت شعرى و ليت الطير تخبرنىما كان بين على و ابن عفان
ضجّوا بامشط عنوان السجود بهيقطّع الليل تسبيحا و قرآنا
ليسمعن وشيكا فى ديارهمالله اكبر يا ثارات عثمان

(بحار: 37 / 266)

حَسّان:

بن حسان بكرى همان كسى است كه نماينده اميرالمؤمنين (ع) بود بر شهر انبار و سپاه معاويه بفرماندهى سفيان بن عوف غامدى بدانجا حمله كرده و حسّان كه بيش از پانصد سرباز با خود نداشت و جمعى از آنها چون سپاه ششهزار نفرى سفيان را ديدند فرار كردند و حسان با عده اندكى با آنها بجنگيد تا خود و سى نفر از يارانش بشهادت رسيدند و سفيان شهر انبار را بنحو فجيعى غارت كرد كه اميرالمؤمنين(ع) در خطبه اى با افسوس فراوان از آن واقعه شوم ياد ميكند. (اعيان الشيعه)

حَسّان:

بن عمرو خزاعى از اصحاب رسول (ص) بشمار آمده و گويند وى به بيمارى جذام مبتلا بود بنزد پيغمبر (ص) آمد، حضرت فرمود آبى بياورند، آب دهان خويش در آن بيفكند و به وى فرمود: آن آب را بر بدن خود بپاش. وى چنين كرد در حال شفا يافت و بدين سبب قبيله او مسلمان شدند. (بحار: 18 / 39)

حَسّانَة:

مزنية. يكى از صحابيات و از دوستان خديجه كبرى بود. و او بخانه رسول در حيات خديجه و پس از وفات وى آمد و شد داشت و پيغامبر جمله «حسن العهد من الايمان» را در حق او فرمود. و تا آنگاه كه پير شده بود هر گاه كه حضرت رسول را هديه يا صدقه مى آوردند سهم او را ميفرستاد. و مى فرمود: او از دوستان خديجه بود و نام او نخست جثامه بود و پيغمبر به او لقب حسانه داد. (قاموس الاعلام تركى).

حَسب:

شمردن.

حَسب:

فقط. تنها. بس. كفايت. «حسبى الله»: خدا مرا بس است. «حسبك درهم»: يك درهم ترا كفايت است. (مجمع البحرين)

حَسَب:

خويشاوندى پدر. گوهر هر مرد و بزرگى وى از روى نسب و مال و دين و كرم و شرف بالفعل. (منتهى الارب). ج : احساب.

اميرالمؤمنين (ع): «اكرم الحسب حسن الخلق» (نهج : حكمت 38) . «لا حسب كالتواضع و لا شرف كالعلم» (نهج : حكمت 113). «من فاته حسب نفسه لم ينفعه حسب آبائه» (نهج : حكمت 389). «من ابطأ به عمله لم يسرع به حسبه» (نهج : حكمت 23). «الصق بذوى المروات و الاحساب». (نهج : نامه 53)

حَسَب:

اندازه. مقدار. اميرالمؤمنين (ع): «صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء» . (نهج : خطبه 192)

حِسبان:

پنداشتن. مصدر حَسِبَ از افعال قلوب و از نواسخ مبتدا و خبر. حسبته عالما: او را دانشمند پنداشتم.

حُسبان:

شمار. شمردن. شماره كردن. اندازه كردن. (الشمس و القمر بحسبان): خورشيد و ماه حساب شده در حركتند. (رحمن: 5)

عذاب، بلا. صاعقه. (و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا)و خداوند آتشى (صاعقه اى) از آسمان فرستد كه چون صبح شود اين باغ يكسره نابود و با خاك يكسان گردد. (كهف: 41)

تير كوچك. واحد آن حُسبانه.
back page fehrest page next page