من گفتم: وا سَواَتاه يكروز بر شتر سوار ميشوى و يكروز بر استر و ميخواهى نور خدا را فرو نشانى و با دوستان خدا جنگ كنى و حايل شوى ميان رسولخدا و حبيب و دوست او . پس آن زن بنزد قبر آمد و خود را از استر افكند و فرياد زد بخدا سوگند كه نميگذارم حسن را در اينجا دفن كنيد تا يك مو در سر من هست.
و بروايت ديگر جنازه آنحضرت را تير باران كردند تا آنكه هفتاد تير از جنازه آنجناب بيرون كشيدند. پس بنى هاشم خواستند شمشيرها بكشند و جنگ كنند حضرت امام حسين (ع) فرمود: بخدا سوگند ميدهم شما را كه وصيت برادرم را ضايع نكنيد و چنين مكنيد كه خونى ريخته شود پس به ايشان خطاب كرد كه اگر وصيت برادرم نبود هر آينه ميديديد چگونه او را نزد پيغمبر (ص) دفن ميكردم و بينى هاى شما را بر خاك ميماليدم پس جنازه آنحضرت را برداشتند و بجانب بقيع حمل دادند و نزد جده او فاطمه بنت اسد (رضى الله عنها) دفن كردند.
و ابو الفرج روايت كرده وقتى كه جنازه امام حسن (ع) را بسمت بقيع حركت دادند و آتش فتنه منطفى گشت . مروان نيز مشايعت كرد و سرير امام حسن (ع) را بر دوش كشيد، امام حسين (ع) فرمود كه آيا جنازه امام حسن را حمل ميكنى و حال آنكه بخدا قسم پيوسته در حال حيات برادرم دل او را پر از خون نمودى و لا يزال جرعه هاى غيظ به او ميخورانيدى. مروان گفت كه من اين كارها را با كسى بجا آوردم كه حلم و بردبارى او با كوهها معادل بود.
و ابن شهرآشوب روايت كرده گاهى كه بدن امام حسن (ع) را در لحد نهادند امام حسين (ع) اشعارى بگفت كه از جمله اين دو بيت است:
أدهن رأسى أم اطيب محاسنىو رأسك معفورٌ و انت سليبُ
بكائى طويلٌ و الدّموع غزيرةٌو انت بعيدٌ و المزار قريبُ
و در فضيلت گريه بر آن حضرت و زيارت آن بزرگوار ، از ابن عباس روايت شده كه حضرت رسول اكرم (ص) فرمود كه چون فرزندم حسن را به زهر شهيد كنند ملائكه آسمانهاى هفتگانه بر او گريه كنند و همه چيز بر او بگريد حتّى مرغان هوا و ماهيان دريا و هر كه بر او بگريد ديده اش كور نشود روزيكه ديده ها كور ميشود، و هر كه بر مصيبت او اندوهناك شود اندوهناك نشود دل او در روزى كه دلها اندوهناك شوند، و هر كه در بقيع او را زيارت كند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزى كه قدمها بر آن لرزان است.
«فرزندان امام حسن ـ ع ـ»
امام حسن (ع) پانزده فرزند داشت كه اسامى آنها از اين قرار است: زيد، امّ الحسن، امّ الحسين، كه مادر اين سه امّ بشير دختر ابى مسعود خزرجى بود، و ديگر حسن كه مادرش خوله دختر منصور فزارى بود، و ديگر عمرو و قاسم و عبدالله كه مادر اين سه كنيزى بود، و ديگر عبد الرحمن كه مادر او نيز كنيزى بود، و ديگر حسين اثرم و طلحه و فاطمه كه مادر آنها امّ اسحاق دختر طلحة ابن عبيدالله تيمى بود و ديگر امّ عبدالله، فاطمه، امّ سلمه، رقيّه، كه مادر هر يك از اينها كنيزى بود و نسل حضرت فقط از زيد و حسن بجا ماند. (اعيان الشيعه)
«ياران امام حسن ـ ع ـ»
ابن شهرآشوب در مناقب گويد: اصحاب امام حسن (ع) عبارت بودند از: عبدالله ابن جعفر و مسلم ابن عقيل و عبدالله بن عبّاس و حبّابه والبيّه و حذيفة بن اسيد و جارود بن ابى بشر و جارود بن منذر و قيس بن اشعث ابن سوّار و سفيان ابن ابى ليلى همدانى و عمرو بن قيس مشرفى و ابو صالح كيسان بن كليب و ابو مخنف لوط بن يحيى ازدى و مسلم بطينى و ابو رزين مسعود بن ابى وائل و هلال بن يساف و ابو اسحاق ابن كليب سبيعى و اصحاب خاصّ پدرش كه پس از وفات آنحضرت زنده بودند.
امام كاظم (ع) فرمود: حواريون امام حسن مجتبى عبارت بودند از سفيان بن ابى ليلى همدانى و حذيفة ابن اسيد غفارى. (بحار: 44 / 110)
«از سخنان امام مجتبى ـ ع ـ»
1 ـ «ما تشاور قوم الاّ هُدوا الى رشدهم» هيچ مردمى با يكديگر مشورت ننمودند جز آنكه براه خير و صلاح خود هدايت شدند.
2 ـ «اللؤم ان لا تشكر النعمة» پستى آنست كه در برابر احسان و نعمت ناسپاس باشى.
3 ـ در اندرز بيكى از فرزندان خود : «يا بنىّ لا تؤاخ احدا حتى تعرف موارده و مصادره، فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العشرة فآخه على اقالة العثرة و المواساة فى العسرة» اى فرزندم! با كسى دوستى مكن تا آنكه بموارد و مصادر او آگاه گردى (بدانى با چه كسانى آمد و شد و ارتباط دارد) و چون كاملا بحال او آگاه گشتى و گونه معاشرت او را پسنديدى آنگاه بر مبناى گذشت از يكديگر هنگام لغزش و همدردى گاه تنگى و شدت، با وى قرار دوستى و برادرى ساز كن.
4 ـ «القريب من قرّبته المودة و ان بَعُد نسبه، و البعيد من باعدته المودة و ان قرب نسبه، لا شىء اقرب من يد الى جسد، و ان اليد تفلّ فتقطع و تُحسم» خويش نزديك آن كس است كه دوستى و محبت وى را نزديك كرده باشد گرچه از حيث نژاد و نسب دور باشد، و بيگانه و دور آن كس است كه از جنبه دوستى از تو بدور بود، گرچه از حيث نسب و قرابت نزديك باشد، هيچ چيزى از دست به بدن نزديكتر نيست ولى چون شكست و معيوب گشت (آنچنان كه علاج نتوان كرد) آن را ميبرند و از تن جدايش ميكنند.
5 ـ «من اتّكل على حسن الاختيار من الله له، لم يتمن انه فى غير الحال التى اختارها الله له» آنكس كه اعتماد بدين دارد كه خداوند بهترين را برايش انتخاب ميكند، هرگز آرزو ننمايد كه اى كاش وضعى به از اين ميداشت.
6 ـ «العار اهون من النار» ننگ كشيدن آسان تر از بدوزخ رفتن است.
7 ـ «من ادام الاختلاف الى المسجد اصاب احدى ثمان: آية محكمة، و اخا مستفادا، و علما مستطرفا، و رحمة متتنظرة، و كلمة تدله على الهدى او ترده عن ردى، و ترك الذنوب حياء و خشية» هر كه پيوسته بمسجد رود يكى از هشت فايده به وى رسد: آيه اى از آيات محكمات (قرآن) بشنود، دوستى بدست آرد، دانشى نوين كسب كند، رحمتى (از جانب پروردگار) كه در انتظارش بوده او را فرا رسد، سخنى كه براه راستش هدايت و يا از راه ضلالت و هلاكت نجاتش دهد بشنود، و ديگر آنكه از شرم مردم و ترس از خدا ترك گناهان كند.
8 ـ «ما اعرف احدا الاّ و هو احمق فيما بينه و بين ربه» من كسى را نديدم جز اينكه در وظائف مربوط به بندگيش نسبت به خداوند، احمق است.
9 ـ وسئل عن المروة، فقال: «شحّ الرجل على دينه، و اصلاح ماله، و قيامه بالحقوق» از آن حضرت درباره شخصيت مرد سؤال شد، فرمود: آن عبارت است از: مواظبت كامل از دين خود، و رسيدگى بمالش، و احساس مسئوليت وى در حقوق و ديونى كه بعهده دارد.
10 ـ و مرّ فى يوم عيد فطر بقوم يلعبون و يضحكون، فوقف على رؤوسهم فقال: «ان الله جعل شهر رمضان مضماراً لخلقه، فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصّر آخرون فخابوا، فالعجب كل العجب من ضاحك لاعب فى اليوم الذى يُثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون، و ايم الله لو كشف الغطاء لعلموا ان المحسن مشغول باحسانه و المسىء مشغول باسائته. ثم مضى» آن حضرت در روز عيد فطرى از كنار جمعى گذشت كه بازى ميكردند و ميخنديدند، پس حضرت بكنار آنها ايستاد و فرمود: خداوند ماه رمضان را دوران لاغر سازى بندگانش قرار داد (دورانى كه اهل مسابقه، اسبان را در آن دوران لاغر كنند كه تكتازتر گردند) تا بوسيله طاعتش در اين ماه بسوى خوشنوديش بتازند و در اين ميدان بر يكديگر سبقت جويند، پس گروهى به پيش افتادند و بمراد خويش رسيدند، و جمعى كوتاهى كردند و نوميد گشتند، شگفت و بسى شگفت از آن كس كه در روزى كه نيكوكاران را در آن پاداش دهند و بيهودگان در آن زيان برند، بخنده و بازى سرگرم باشند!! بخدا سوگند اگر پرده برگيرند همه بدانند كه نيكوكار تمام حواسش متوجه نيكوكارى خود و بدكار باتمام حواس متوجه بدكارى خويش مى باشد. اين فرمود: و سپس از آنها گذشت.
11 ـ و قال فى وصف اخ كان له صالح: «كان من اعظم الناس فى عينى، و كان راس ما عظم به فى عينى صغر الدنيا فى عينه، كان خارجا من سلطان الجهالة، فلا يمدّ يدا الاّ على ثقة لمنفعته، كان لا يتشكّى و لا يتسخّط و لا يتبرّم، كان اكثر دهره صامتا، فاذا قال بذّ القائلين، كان ضعيفا مستضعفا، فاذا جاء الجدّ فهو الليث عاديا، كان اذا جامع العلماء على ان يستمع احرص منه على ان يقول، كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السكوت، كان لا يقول ما لا يفعل، و يفعل ما لا يقول، كان اذا عرض له امران لا يدرى ايهما اقرب الى ربه نظر اقربهما من هواه فخالفه، كان لا يلوم احدا على ما قد يقع العذر فى مثله» آن حضرت در وصف يكى از دوستان شايسته اش فرمود: وى از جمله كسانى بود كه از ديگر مردمان بچشم، بزرگتر جلوه مينمود، و در راس صفاتى كه او را در نظر من بزرگ نشان ميداد آن بود كه دنيا در نظرش كوچك بود، جهالت بر او چيره نبود كه او را به سخره خويش گيرد، هنگام نياز جز بفرد مورد اعتماد دست دراز نميكرد، هرگز شكوه نميكرد و خشم نمينمود و بستوه نمى آمد، بيشتر اوقات را به سكوت ميگذرانيد، و چون سخن مى گفت بر همه گويندگان فايق مى آمد، ضعيف بود، ضعيف بچشم مى آمد، اما چون يك مسئله جدى رخ ميداد بسان شير شرزه حمله مينمود، هرگاه در جمع دانشمندان حضور مى يافت بيش از آنكه تلاش كند در آن جمع سخن بگويد ميكوشيد كه بيشتر بشنود، بهنگام ضرورت سخن، سكوت خود را ميشكست، آنچه را كه بدان عمل نميكرد نميگفت، و انجام ميداد عملى را كه بزبان اظهار نمينمود، هر گاه در برابر دو كار قرار ميگرفت كه نميدانست كداميك خداپسندتر است ميديد كداميك با هواى دلش موافق است، خلاف آن را عمل ميكرد. (تحف العقول: 236 ـ 240)
حسن:
بن على بن فضال تيمى كوفى شيعى مكنى بابو محمد، متوفى بسال 224 هـ ق. از ياران خاصّ حضرت رضا (ع)، جليل القدر، رفيع المنزله و در نقل حديث موثق بوده. وى در آغاز فطحى مذهب بوده و در آخرين لحظه حيات بمذهب حق برگشته است. اوراست: «الرد على المغاليه»، «الابتداء و المبتدا»، «البشارات»، «الرجال»، «الزيارات»، «الشواهد من القرآن»، «الصلاة»، «الملاحم» و «الناسخ و المنسوخ فى القرآن». (هدية العارفين: 1 / 267 و رجال نجاشى و رجال مامقانى، تنقيح المقال و الذريعه: 3 / 322)
حسن:
بن على بن محمد بن على، ملقب بعسكرى و مكنى به ابو محمد و مدعو بابن الرضا، مادرش حديث يا سوسن يا سليل: يازدهمين امام از ائمه معصوم و منصوب من الله بنص رسول الله (ص) بر كافّه مسلمين. در روز هشتم يا چهارم يا دهم ربيع الثانى سال 231 يا 232 هـق در مدينه طيبه متولد و در روز هشتم يا اول ربيع الاول سال 260 هـ ق در سامراء وفات يافت. شش سال دوران امامت اين امام بوده.
امام عسكرى (ع) خلال عمر بيست و هشت يا بيست و نه سال خويش كه همه آن در اختناق و محدوديت و بخش عظيمى از آن در زندان عباسيان بسر ميبرده بسى منشأ بركات و فيوضات بوده و چون آباء كرامش در آن شرائط آن مقدار علوم و معارف از آن بزرگوار توسط شاگردان و ياران لايق و شايسته اش منتشر گشت كه دواوين و كتب از آن مشحون است، و سيرت و اخلاق اجتماعى آن حضرت در عصر خويش آنچنان چشمگير بوده كه بنقل متواتر تاريخ مورد توجه دوست و دشمن بوده و روش عملى آن جناب كسانى را كه سعادت درك حضورش داشته اند درس زندگى انسانى، و محضر پر فيضش مدرسه جامع علم و اخلاق بوده.
در ويژگيهاى زندگى آن امام معصوم دو امر بيش از هر چيز جلب نظر ميكند: يكى ياران ورزيده و رازدار او ، زيرا با وجود اينكه آن حضرت در سامراء كاملا زير نظر حكومت وقت و تحت مراقبت شديد بوده است وكلاى او در بلاد شيعه رابطه محرمانه خويش را با وى مستمر ميداشته و هرگز و در هيچ شرائطى از آن حضرت نبريده و مدام احكام دين را كتبا و شفاها از او ميپرسيده و به پيروانش ابلاغ ميداشته و وجوه شرعيه خويش را دقيقا زير نظر آن حضرت بمصرف ميرسانده اند، اين امر در تاريخ حالات آن جناب از مكاتبات و اياب و ذهابهاى وكلا از اقصى بلاد ايران و عراق و مصر و شام و حجاز كاملا روشن است.
دوم اعجاز و كراماتى كه در طول زندگى آن حضرت مشاهده ميشود كه اگر چنين نبود امكان جلب اشخاص بمحضر او وكسب علم و دانش از او در آن شرائط خاص ميسر نميبود.
آن حضرت در دوران حكومت معتمد عباسى و بنقلى به زهر وى از دنيا رفت و در كنار قبر پدرش در سامراء مدفون گشت. حضرت عسكرى (ع) جز امام مهدى منتظر (عج) فرزندى نداشته.
ابو الاديان گويد: من از ملازمان خدمت امام عسكرى (ع) بودم و نامه هاى حضرت را بوكلايش در بلاد ميرسانيدم تا اين كه روزى در مرض موت آنحضرت بر او وارد شدم، حضرت نامه هائى به من سپرد و فرمود: تو اكنون بمدائن ميروى و پس از پانزده روز به سامرّاء برميگردى، در آن حال صداى شيون از خانه من ميشنوى و جسد مرا در غسّالخانه مى يابى.
ابو الاديان گويد: عرض كردم: اى سرور من! چون چنين شود به چه كسى پس از تو رجوع كنيم؟ فرمود: آنكس كه پاسخ نامه هاى مرا از تو مطالبه كند او جانشين من است. عرض كردم: نشانه اى بيشتر به من ده فرمود: آنكس كه بر جنازه ام نماز گزارد. عرض كردم: بيشتر بفرمائيد. فرمود: آنكس كه از محتويات هميان خبر دهد امام بعد از من است.
من از هيبت آن حضرت نپرسيدم كه محتواى هميان چه خواهد بود، و بالاخره نامه ها را با خود به مدائن برده و جوابها را دريافتم و پس از پانزده روز بسامراء برگشتم كه صداى شيون از خانه حضرت بگوشم رسيد و برادرش جعفر را ديدم كه بدر خانه ايستاده و شيعيان گردش جمعند و او را تسليت ميگويند و پس از تسليت به وى تبريك نيز ميگويند.
نزد خود گفتم اگر بنا باشد اين بجاى امام عسكرى باشد پس بر نامه امامت دگرگون شده، چه او را ميشناختم كه از ميگسارى و قمار بازى و نواختن تار و طنبور ابائى ندارد، پس پيش رفتم و همانند ديگران او را تسليت و تهنيت گفتم و او چيزى بمن نگفت، در اين حال عقيد خادم بيرون آمد و بوى گفت: اى سرورم جسد برادرت كفن شده و آماده نماز است بيا و بر او نماز بخوان. پس جعفر در حالى كه شيعيان بدنبال او بودند به درون خانه رفت و جنازه امام را ديدم كه كفن كرده بودند جعفر محض اينكه خواست تكبير نماز بگويد ناگهان كودكى سبزه چهره، گندمگون وارد شد و عباى جعفر را كشيد و گفت: اى عمو بكنارى برو كه من به نماز بر جنازه پدرم اولى هستم. جعفر كه رنگ چهره اش دگرگون شده بود بكنار رفت و آن كودك بر جنازه نماز خواند و سپس جنازه را در كنار قبر پدرش دفن نمودند آنگاه آن كودك رو به من كرد و گفت: جواب نامه هائى را كه با خود دارى بياور. من نامه ها را بدست او دادم و نزد خود گفتم: اين دو نشان، از نشانه هائى كه حضرت به من داده بود.
سپس بنزد جعفر رفتم ديدم جمعى پيرامونش گردآمده و او بحالت مصيبت زده در ميان آنان نشسته است، در اين بين يكى از او پرسيد: اين كودك كه بود كه بر جنازه نماز خواند؟ گفت: من او را نديده بودم و او را نمى شناسم.
در اين حال جمعى از قم وارد شدند و جوياى حال امام عسكرى (ع) شدند به آنها گفتند: امام درگذشته، گفتند: امام بعد از او كيست؟ آنها را به جعفر هدايت كردند، پس بنزد جعفر آمده و به وى سلام كردند و او را تسليت گفتند و به وى گفتند: ما نامه هائى و مقدارى پول با خود داريم آيا شما ميدانى كه اين نامه ها از كيست و مبلغ پول چه مقدار است؟ جعفر را از اين سؤال آنها خوش نيامد و از جاى خود برخاست و گفت: اينها از من علم غيب توقّع دارند.
در اين بين خادم وارد شد و گفت: نامه از فلان و فلان با شما است و محتواى هميان اين مبلغ است و ده دينار از آن پول سكه اش محو شده است، پس آنان نامه ها و پول را به وى دادند و گفتند: آرى، آنكه ترا فرستاده او امامست.
جعفر ماجرا را به معتمد عباسى گزارش داد و وى درصدد برآمد كه كودك را تعقيب كند اما در آن ايام بلوا و آشوبى در دستگاه حكومت پيش آمد كه تفصيل آن در تاريخ مسطور است و از اين جهت اين مسئله فراموش شد. (بحار: 50 / 332)
«ياران امام عسكرى ـ ع ـ»
از جمله ياران مورد اعتماد حضرت عسكرى كه سمت وكالت آن حضرت را نيز داشته على بن جعفر يكى از قوام امام هادى(ع)، و ديگر ابو هاشم جعفرى كه پنج امام درك نموده، و ديگرى داود بن ابى يزيد نيشابورى و ديگر محمد بن على بن بلال و عبدالله بن جعفر حميرى قمى و ابو عمرو عثمان بن سعيد عمرى و اسحاق بن ربيع كوفى و جابر بن يزيد فارسى و ابراهيم بن عبيدالله نيشابورى و محمد بن حسن صفّار و عبدوس عطّار و سرىّ بن سلامه نيشابورى و ابو طالب حسن بن جعفر فأفأ و ابو البخترى و حسين بن روح نوبختى بوده. (اعيان الشيعه)
«از سخنان امام عسكرى ـ ع ـ»
1 ـ «لا تمار فيذهب بهائك، و لا تمازح فيجترأ عليك» هرگز با كسى درگير مشو كه احترامت از ميان برود، و هرگز با كسى بشوخى مسابقه مكن كه بر تو دلير شوند.
2 ـ «من رضى بدون الشرف من المجلس لم يزل الله و ملائكته يصلون عليه حتى يقوم» آنكس كه در مجلس بكمتر از رتبه خود راضى باشد فرشتگان پيوسته بر او درود فرستند تا از جاى خود برخيزد.
3 ـ «من الذنوب التى لا تغفر: ليتنى لا أؤاخذ الاّ بهذا. ثم قال: الاشراك فى الناس اخفى من دبيب النمل على المسح الاسود فى الليلة المظلمة» از جمله گناهانى كه آمرزيده نشوند اين است كه كسى بگويد: اى كاش بجز بر اين گناه مؤاخذه نميشدم. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهانتر است.
4 ـ «حب الابرار للابرار ثواب للابرار. و حب الفجار للابرار فضيلة للابرار. و بغض الفجّار للابرار زين للابرار. و بغض الابرار للفجّار خزى على الفجّار» دوستى نيكان با نيكان موجب ثواب و پاداش است از جانب خدا براى نيكان. و دوستى بدان مر نيكان را امتياز است براى نيكان. و دشمنى بدان مر نيكان را زينت است نيكان را. و دشمنى نيكان با بدان مايه رسوائى است بدان را.
5 ـ «من التواضع السلام على كل من تمرّ به، و الجلوس دون شرف المجلس» از امورى كه فروتنى شخص را ميرساند آنكه بهر كه بگذرد بر او سلام كند و در جاى پائين مجلس بنشيند.
6 ـ «من الفواقر التى تقصم الظهر جارٌ; ان رئى حسنة اطفأها، و ان رئى سيئة افشاها» از بلاهاى كمر شكن همسايه اى است كه اگر امتياز و فضيلتى در تو ببيند آن را پنهان سازد، و اگر بدى و عيبى ببيند آن را فاش سازد.
7 ـ «ليست العبادة كثرة الصيام و الصلاة، و انما العبادة كثرة التفكر فى امر الله» عبادت به زياد روزه داشتن و بسيار نماز خواندن نيست، بلكه عبادت به بسيار انديشيدن در كار خدا است.
8 ـ «بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين، يطرى اخاه شاهدا و يأكله غائباً، ان اعطى حسده و ان ابتلى خانه» بد بنده اى است آن بنده كه دو چهره و دو زبان باشد، برادر خويش را در حضور بستايد و در غياب (آبروى) او را بخورد، اگر خدا نعمتى به وى دهد رشكش برد و اگر ببلائى دچار گردد به وى خيانت نمايد.
9 ـ «الغضب مفتاح كل شرّ». خشم كليد هر شرى است.
10 ـ «اورع الناس من وقف عند الشبهة، اعبد الناس من اقام على الفرائض، ازهد الناس من ترك الحرام، اشدّ الناس اجتهادا من ترك الذنوب» پارساترين مردم كسى است كه در امور شبهه ناك توقف كند، تسليم ترين مردم به بندگى كسى است كه واجبات را بدرستى انجام دهد، زاهدترين مردم كسى است كه از محرمات الهى اجتناب ورزد، كوشاترين مردم بطاعت پروردگار كسى است كه گناهان را ترك كند.
11 ـ «المؤمن بركة على المؤمن و حجة على الكافر» يك مسلمان براى مسلمان ديگر بركت و براى كافر اتمام حجت است.
12 ـ «قلب الاحمق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه» دل نابخرد در دهان او است (ميگويد آنچه را كه به آن نميانديشد) و دهان خردمند در دل او است (دلش دهانش را باختيار دارد).
رسول الله (ص): «حب على بن ابى طالب يأكل الذنوب كما تأكل النار الحطب». (بحار: 39 / 257)
ابوجعفر (ع): «ان الحسد ليأكل الايمان كما تأكل النار الحطب». (بحار: 73 / 237)
حَطْب:
هيزم جمع كردن.
حَطم:
شكستن. (ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده) . (نمل: 18)
حُطَمَة:
دوزخ يا درِ آن. جهنم را از آن جهت حُطمه گويند كه هر چيز را درهم ميشكند و خرد ميكند. (كلا لينبذن فى الحطمة * و ما ادراك ما الحطمة * نار الله الموقدة) . (همزه: 4 ـ 5)
حِطّة:
درخواست كمى چيزى. از حَطّ به معنى فرو نهادن بار از مركب، چيزى را از بالا بزير كشيدن، فرو ريختن بار از دوش است. در حديث آمده «من ابتلاه الله ببلاء فى جسده فهو له حطة» هر كه را كه خداوند ببلائى در بدنش مبتلى سازد همان موجب ريزش گناهانش گردد .
«حطة» در دو آيه قرآن: (بقره: 58 و اعراف: 161) آمده و خداوند بنى اسرائيل را در دوران آوارگى و خستگى آنها از زحمات بيابان گردى و خوردن غذاهاى يكنواخت اجازه ورود به شهر بيت المقدس يا اريحا ميدهد و ميفرمايد: (و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية...) اكنون به اين شهر درآئيد و در آن سكونت نمائيد و از انواع غذاها تناول كنيد و بگوئيد «حطة» و از آن در (مخصوص مسجد الاقصى كه گويند درب دوازدهم آن بوده، يا دروازه مخصوصى از شهر بيت المقدس يا اريحا) بحال سجده درآئيد تا گناهانتان را ببخشائيم...در كلمه حطه كه بگفتن آن امر شده اختلاف است: برخى گويند مراد لفظ آنست كه آنها به استهزاء بجاى آن كلمه «حنطه» بكار بردند و بنابر اين اين كلمه در آيه از نظر تركيب ادبى حكايت است. و بعضى گفته اند معنى آن مراد است و آن خبر مبتداى محذوف است يعنى مسئلتنا حطة: خواسته ما فرو ريختن بار گناهان است. (مجمع البيان)
از ابن عباس روايت شده كه رسول اكرم(ص) فرمود: هر آنكس كه بدين من پايبند بوده و راه مرا داشته باشد و از سنت من پيروى كند مى بايستى به برترى امامان از خاندانم بر همه افراد امت مؤمن باشد كه آنها بمنزله باب حطه اند در بنى اسرائيل. (بحار:23 / 119)
حَطِيم:
خرد شده. آنچه ازدحام بر آن گرد آمده و پايمال گشته. جائى از كعبه. معاوية بن عمار گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم حطيم كجاى كعبه است؟ فرمود: بين حجر الاسود و درب خانه. گفتم: به چه مناسبت آنجا را حطيم گويند؟ فرمود: براى اينكه مردم بر اثر كثرت ازدحام بزير دست و پا له ميشوند.
در حديث ديگر آمده كه در آنجا توبه آدم (ع) قبول شد. (بحار: 99 / 229)
حَظّ:
بهره. نصيب. (للذكر مثل حظ الانثيين) (نساء: 11). (انه لذو حظ عظيم) (قصص: 79). (و ما يلقاها الاّ ذو حظ عظيم) . (فصلت: 35)
جعفر بن محمد (ع): «لا حظ فى الاسلام لمن ترك الصلاة». (بحار: 82 / 232)
اميرالمؤمنين (ع): «انما حظ احدكم من الارض ذات الطول و العرض قيد قدّه متعفرا على خدّه ...» . (نهج : خطبه 83)
«الحظ ياتى من لا يأتيه». (نهج : حكمت 275)
حُظّ:
جِ حظّ. رسول الله (ص): اغبط الناس عندى مؤمن خفيف الحاذ، ذو حُظّ من صلاة. (المجازات النبوية: 34).
حُظا:
جِ حُظوة: تيرهاى خرد بقدر ذراع كه كودكان با آن بازى كنند.
حَظائر:
جِ حظيره. به «حظاير» رجوع شود.
حَظار:
ديوار كه به دور چيزى كشيده شده باشد و به آن احاطه نموده باشد، مانند ديوار باغ و ديوار خانه و ديوارى كه جايگاه شتران و گوسفندان باشد. در حديث رسول(ص) آمده: «من فعل كذا و كذا فقد احتضر من النار بحظار». (المجازات النبويه: 87). بكسر حاء نيز صحيح است.
حِظاظ:
جِ حظّ.
حَظّال:
مُقتّر. آنكه بر اهل و عيال نفقه شمار كند. آنكه تنگ گيرد بر كسان خويش در نفقه.
حَظايا:
جِ حظيّه. بهره مندان. كنيزان كه از زنان پنهان دارند.
حظاير:
جِ حظيره، جايگاههاى گوسفندان. جايها كه در آنها خرما خشك كنند و معمولا از چوب و نى سازند.