«تشخيص راه حق»
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: راست گرائى و چپ گرائى ضلالت است و تنها جاده اى كه بسر منزل نجات ميرساند راه ميانه است كه قرآن و سنت بدان ميخوانند و عاقبت كار بهمين راه بستگى دارد (نهج : خطبه 16). و فرمود: دو دعوت متضاد نتواند صحيح بود جز اينكه يكى از آن دو بگمراهى سوق دهد. (بحار: 2 / 264)
ابو خالد كابلى از اصبغ بن نباته نقل ميكند كه گفت: روزى حارث همدانى كه آن روز به غايت پير شده بود و عصائى به دست داشت و به زحمت راه ميرفت، به اتفاق جمعى از شيعيان كه من نيز با آنها بودم بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد، حضرت كه به وى علاقه خاصى داشت به او فرمود: اى حارث در چه حالى؟ عرض كرد: اى اميرالمؤمنين روزگار مرا فرسوده كرده و از آن بدتر اختلاف ياران تو مرا رنج ميدهد. فرمود: درباره چه اختلاف ميكنند؟ عرض كرد: درباره تو، بعضى در حقّ تو افراط و زياده روى ميكنند و بعضى ترا مانند ديگران ميدانند و بعضى ديگر معتدل و ميانه روند. حضرت فرمود: بهترين پيروان من همان گروه ميانه اند كه گزافه گويان بايد به آنها برگردند و كوته نظران به آنان بپيوندند.
حارث گفت: اى كاش بيش از اين ما را آگاه ميساختى. فرمود: همين ترا بس است، چه (اشخاص و شخصيتها) ترا به اشتباه افكنده اند، بدان كه دين خدا به اشخاص شناخته نشوند بلكه به نشانه حق (و حقيقت خود حق) بايد حق را شناخت «فاعرف الحقّ تعرف اهله» (پس نخست حق را بشناس سپس اهل حق را، نه اينكه اشخاص را معرّف حق بدانى)... (بحار: 68 / 120)
در حديثى ديگر آمده كه روزى همين حارث بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين (ع) من فكر نميكنم كه طلحه و زبير و عايشه (با سوابقى كه دارند) بر باطل باشند. حضرت فرمود: تو چون به زير خود بنگرى و به بالاى خويش ننگرى (به اشخاص بلحاظ شهرتشان بنگرى كه ديدى كوتاه است و ببالاى خود كه حقيقت خود حقّست ننگرى) از حق بگذرى (و حق را نشناسى) چه حق و باطل به اشخاص شناخته نشود ولى تو حق را به عمل آنكه به حق عمل ميكند و باطل را به گريز آنكه از باطل ميگريزد تشخيص بده.
حارث گفت: چرا مانند عبدالله بن عمرو سعد وقاص (كه بكنارى نشسته اند) نباشم؟ فرمود: اين دو نه از حق پشتيبانى كردند و نه باطل را يارى نمودند، كى چنين بوده كه اين دو نفر پيشواى تو و عمل آنها ملاك عمل تو باشد؟ (آن دو افرادى عادى اند كه عملشان بخودشان مربوطست). (بحار: 22 / 105)
حق:
آنچه كه يكى بر ديگرى مستحق باشد، سهم كسى در زندگى ديگرى، بهره معين كسى، آنچه كه از يكى بر ديگرى واجب باشد، وظيفه كسى درباره ديگرى.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: حق در گفتگو و هنگامى كه مردم درباره آن با يكديگر سخن گويند دامنه اش از هر چيز وسيعتراست (زيرا هر كسى بجهات گوناگون از ديگرى حقى و ديگران بر او حقى دارند كه در اين باره بسى سخن توان گفت) ولى در اينكه هر كس خويشتن را مديون ديگرى داند و در اين باره از خود مايه نهد (و خلاصه در مرحله عمل) از همه چيز تنگ تر (و گرانتر) است، (و) كسى را بر ديگرى حقى نيست مگر اينكه آن ديگرى را نيز بر او حقى است، و آن ديگرى را حقى بر او نبود مگر اينكه او نيز حقى بر آن ديگرى داشته باشد (اگر پدر بگردن فرزند حق دارد فرزند نيز بر پدر حق دارد، همسايه با همسايه برادر با برادر مسلمان با مسلمان حاكم و رعيت حقوقشان متقابل است) و اگر بنا باشد در موردى يكى بر ديگرى حق داشته باشد و ديگرى را بر او حقى نبود تنها در ذات احديت ميسر ميبود نه درباره آفريدگان بسبب قدرتى كه او تعالى بر بندگانش دارد و ديگر اينكه هر تصرفى كه حضرتش در وجود بندگان كند و هر حكمى كه بر آنها براند همه از روى عدل و داد است (پس اگر اعمال بندگان را پاداش ندهد بندگان را بر او حقى نبود كه بسود خود عمل كرده اند) ولى او چنين چيزى را روا نداشته، و اگر او حق طاعت خويش را بر بندگان نهاده است به فضل و كرم و سعت بخشايشش آنچنانكه خود شايسته آنست پاداش عملشان را چندين برابر بعهده گرفته است!
رسول اكرم (ص) فرمود: خداوند آنكس را كه بحق خويش سخاوت ورزد (و از آن بگذرد) دوست ميدارد. (بحار: 77 / 139)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى را نشايد نكوهش نمود كه حق خود بستاند بلكه آن كس را بايد سرزنش كرد كه بناحق بمال ديگران دست بيازد. (غرر)
«حق الله و حق الناس»
اصوليان حق را بر دو قسم دانند : حق خدا و حق بنده. حق خدا آنستكه اگر آن را از بنده ساقط گرداند ساقط نشود و از ميان نرود مانند نماز و روزه و حج و جهاد ; و حق بنده با اسقاط او ساقط گردد چون قصاص. و فاضل چلبى در حاشيه تلويح در باب محكوم به گويد: مراد از حق الله چيزى است كه در آن نفع عمومى مردم مراعات شده و بكسى اختصاص نيافته باشد مثل حرمت زنا و آنرا براى اهميتى كه دارد بخدا نسبت دهند و مراد از حق عبد چيزى است كه مصلحت و نفع خصوصى وى در آن باشد چون حرمت مال غير. در اينجا با اباحه مالك آن مباح ميشود ولى در آنجا با اباحه زوج، زنا مباح نميگردد. و در اينجا بحث مفصلى است.
به متون مربوطه رجوع شود.
«حق آموزگار بر دانش آموز»
امام سجاد (ع) فرمود: و اما حق آنكه ترا بدانش رسانيده آنست كه وى را بزرگ شمارى و احترام او را در مجلسش رعايت كنى و نيك بسخنانش گوش فرا دهى و بدو توجه داشته باشى و صداى خود را بر صداى او بالا نبرى و چون كسى از او سؤالى كند پيش پاسخ او نشوى و در مجلس او با ديگرى بگفتگو ننشينى و در حضورش غيبت كسى نكنى و اگر از او بدگوئى شود بدفاع او برخيزى و عيوبش را مستور دارى و امتيازات او را بديگران بيان كنى و با دشمنش همنشين نگردى و با دوستش دشمنى نكنى و چون بدين وظيفه عمل نمائى خدا و ملائكه خدا گواهى دهند كه تو براستى وى را به آموزگارى پذيرفته و دانش او را براى خداوند جل اسمه نه براى مردم فرا گرفته اى. (بحار: 74 / 5)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از جمله حقوق دانشمند (بر تو دانش آموز) آنست كه در پرسش از او زياده روى نكنى و (بى ادبانه) رختش را نكشى و اگر هنگامى بر او وارد شوى كه جمعى در حضورش نشسته اند پس از سلام بعموم او را بخصوص سلام كنى و در نشستن به وى پشت نكنى، بچشم يا بدست به وى اشاره ننمائى و در حضورش قول و نظر ديگران را كه بر خلاف نظر او است بيان ندارى، و زياد نزد او ننشينى (كه او را خسته سازى) كه عالم بدرخت خرما ميماند كه بايد منتظر بود كى دانه اى از آن بيفتد، مقام و منزلت عالم بزرگتر و والاتر است از آنكس كه روزها را بروزه و شبها را بعبادت بسر مى برد و جهاد ميكند و چون عالم بميرد آنچنان رخنه اى در اسلام پديد آيد كه تا قيامت چيزى آنرا نبندد. (بحار: 2 / 42)
«حق اولويت»
برترى يكى بر ديگران در مورد مشتركات، مانند مباحات اصليه و يا موقوفات، همچون مساجد و رباطات و غيره، بلحاظ سبقت يا بدليل ديگر و امتياز ديگر. به واژه هاى: «بازار»، «مجلس» و «تحجير» و ديگر واژه هاى مربوطه در اين كتاب رجوع شود.
يكى از اصحاب امام صادق (ع) بحضرت عرض كرد: بسا شود كه در مكه يا مدينه يا حائر حسينى يا يكى از اماكن متبركه باشيم و يكى كه جائى را گرفته از جاى خود برمى خيزد كه وضو بسازد ديگرى مى آيد و جايش را اشغال ميكند؟ فرمود: هر كسى كه بجائى پيشى گيرد تا يك شبانه روز بدان اولويت دارد. (بحار:83/355)
«حق برادرى»
به «برادرى» رجوع شود.
«حق پدر و فرزند بر يكديگر»
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فرزند را بر پدر حقى و پدر را بر فرزند حقى است، حق پدر بر فرزند آنكه پدر را در هر امرى جز نافرمانى خداوند سبحان اطاعت كند. و حق فرزند بر پدر آنكه نام نيكو بر او نهد و او را با ادب و آراسته بار آورد، و قرآن به وى بياموزد. (نهج : خطبه 391)
امام سجاد (ع): و اما حق پدرت بر تو آنست كه بدانى وى اصل تو ميباشد (كه خداوند او را منشأ پيدايش تو ساخته) و اگر او نبود تو نميبودى، پس هر گاه در وجود خود چيزى ديدى كه مورد اعجاب و پسند تو بود بدانكه پدرت در اين نعمت ولى نعمت است، پس باندازه ارزش آن نعمت، خداى را حمد كن و او را سپاس دار.
و اما حق فرزندت بر تو آنكه بدانى وى از تو است و خود او با هر نيك و بدى كه دارد بتو منسوب است، و تو در مورد ادب و تربيت او و راهنمائيش بخداوندگارش و نيز يارى دادن او در اطاعت از پروردگارش مسئول و مؤاخذ خواهى بود، پس در كار او خويشتن را موظّف و مسئول بدان، زيرا بايد بدانى كه اگر در وظيفه ات در امر تربيت او بدرستى و شايستگى عمل كنى مأجور باشى، و اگر در اين جهت كوتاهى كنى يا بنادرستى عمل نمائى معاقب و معذب خواهى بود. (بحار: 74 / 3)
«حق پيغمبر بر امت»
حق حيات. حقى كه زنده كننده بر زنده شونده دارد، (براى تفصيل اين اجمال بواژه «محمد رسول الله» در اين كتاب رجوع شود).
ابو هارون گويد: امام صادق (ع) هر گاه نام پيغمبر (ص) را ميشنيد ميگفت: پدرم و مادرم و خودم و همه ايل و تبارم به فداى او باد شگفتا كه اين عربها ما (خاندان پيغمبر) را بر سر خود نمينهند مگر نه اين است كه خداوند ميفرمايد: (و كنتم على شفا حفرة...)(شما بكنار آتش زندگى ميكرديد و خداوند نجاتتان داد) بخدا سوگند كه ببركت همين پيغمبر نجات يافتند. (بحار:24/ 54)
«حق حاكم و رعيت بر يكديگر»
اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود پس از اينكه فصلى درباره اهميت حق سخن ميگويد ميفرمايد: و بزرگترين حقى كه خداوند واجب نموده حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است و اين حق را خداوند سبحان بر هر يك از حاكم و رعيت درباره يكديگر فريضه اى حتمى قرار داده تا پيوستگى اين دو قطب حاكم و رعيت منظم گردد و دينشان عزت و شوكت يابد كه امر رعيت سامان نگيرد جز بدرستكارى حكمفرمايان و كار حكمفرمايان راست نيايد جز به استقامت رعيت در انجام فرامين ايشان، و چون رعيت حق حاكم را و حاكم حق رعيت را ادا كند حق (و قانون) در ميان آنها محترم و قوانين دين برقرار و نشانه هاى عدل و داد استوار و سنتها (و فرهنگ دين) در مواضع خود جريان يابد، و بر اثر آن روزگار اصلاح شود و زمان قابل زيست باشد و مردم به پايندگى دولت و حكومت دلبستگى داشته باشند و دشمنان از زوال آن نوميد گردند. و اما اگر رعيت (حقى را كه از حاكم بعهده دارد ناديده گيرد و) بر حاكم گستاخ گردد و يا حاكم (حق رعيت ادا نكند و) بر رعيت دست تعدى و ستم دراز كند اختلاف كلمه و دوگانگى پيش آيد و نشانه هاى ظلم و جور آشكار و تبهكاريها در دين بسيار و عمل به سنتها رها شود، در نتيجه فرهنگ اصيل متروك شده هر كس به دلخواه خويش عمل كند و احكام دين اجرا نگردد و فساد (در دستگاه حكومت و در ميان رعيت) فراوان شود، و كار به آنجا رسد كه اگر قانونى بزرگ (از قوانين اسلام) بر زمين نهاده شود و جنايتى بزرگ (در ميان اجتماع) عملى گردد كسى از آن وحشت نكند (و چنين چيزى امرى عادى تلقى شود)، آنجا است كه نيكان خوار گردند و اشرار ارجمند شوند و خشم خداوند به پيامد اعمال بندگان زياد شود...
«حق حضانت»
به «حضانت» رجوع شود.
«حق حيوان بر صاحب حيوان»
به «حمايت حيوانات» رجوع شود.
«حق خداوند بر بندگان»
امام سجاد (ع) فرمود: بدان كه خداوند عزوجل را بر تو حقوقى است كه سراسر وجود ترا فرا گرفته: در حركتها و سكونهايت، در انتقالت از حالى بحالى يا از جائى بجائى و آنگاه كه عضوى از اعضاء بدنت حركت دهى يا ابزارى در نيازهاى زندگيت بكار گيرى. و بزرگترين حق خدا بر تو اينكه او را بپرستى و بدو شرك نورزى كه اگر به اخلاص چنين كنى خداوند خود را ملتزم نموده كه شئون دنيا و آخرت ترا سامان بخشد. (بحار: 74 / 2)
زراره از امام صادق (ع) حديث كند كه حق خدا بر بندگان آنست كه: آنچه ميدانند بگويند و از گفتن آنچه نميدانند خوددارى نمايند... (بحار: 2 / 118)
اميرالمؤمنين (ع) : كمترين حقى كه خداوند بر شما دارد آن است كه به وسيله نعمتهايش او را نافرمانى نكنيد . (نهج : حكمت 330)
«حق دوست بر دوست»
امام سجاد (ع) فرمود: حق دوستت بر تو آنست كه تا بتوانى در عالم دوستى بر او فزونى داشته باشى يا لااقل با او برابر باشى، و چنانكه او ترا گرامى ميدارد تو نيز او را گرامى دارى و چنانكه او از تو دفاع ميكند تو نيز مدافع او باشى و در بذل و بخششهائى كه ميان تو و او صورت ميگيرد بكوشى او از تو جلو نيفتد و اگر او پيشى گرفت تلافى كنى و هرآنچه در عالم دوستى شايسته و بايسته است درباره اش كوتاهى ننمائى، در خيرخواهى او و نگهبانى او و بازداشتنش او از گناه با او يار باشى، و در پايان تو درباره او رحمت باش نه مايه رنج و عذاب. (بحار:74 / 17)
«حق زن و شوهر بر يكديگر»
اسحاق بن عمار گويد: بامام صادق (ع) عرض كردم: حق زن بر شوهرش چيست كه چون آن را ادا كند نيكوكار بشما رآيد؟ فرمود: شكمش را سير كند و اندامش را بپوشاند، و هر گاه بى خردى و جهالت كند از او درگذرد. سپس فرمود: پدرم همسرى داشت كه حضرتش را اذيت و آزار ميداد و آن حضرت او را ميبخشود. (وسائل: باب 88 نكاح)
امام باقر (ع) فرمود: زنى بنزد پيغمبر(ص) آمد و گفت: يا رسول الله حق مرد بر زن چيست؟ فرمود: وى را اطاعت كند و از خواسته هايش سرپيچى ننمايد و بى اذن او از خانه اش چيزى صدقه ندهد و بدون اجازه اش روزه مستحبى نگيرد و چون امر جنسى به وى پيشنهاد كند تسليم او باشد گرچه بر شتر سوار بود، و بى رخصت او از خانه بيرون نرود كه اگر چنين كند ملائكه آسمان و فرشتگان زمين و ملائكه رحمت و ملائكه غضب وى را لعن كنند تا بخانه بازآيد. زن گفت: يا رسول الله چه كسى بيش از همه بگردن مرد حق دارد؟ فرمود: پدر و مادرش گفت: چه كسى بيش از همه بگردن زن حق دارد؟ فرمود: شوهرش. گفت: پس من باندازه او بر او حق ندارم؟ فرمود: نه، حتى يكصدم حق او بر او حق ندارى...
«حق شريك»
در رسالة الحقوق امام سجاد (ع) آمده كه حق شريك بر شريك آنست كه اگر غايب بود كارهايش را بجايش انجام دهى و اگر حاضر بود بمقدار او كار كنى و بى دستور و نظرش خودسرانه و بى مشورت او عمل ننمائى، مالش را برايش نگهدارى كنى و ديگران را در خيانت به او خواه در امور كلى و خواه جزئى اجازه ندهى زيرا بما رسيده كه دو شريك تا گاهى كه بيكديگر خيانت ننموده اند دست خدا با آنها است . (بحار:74/ 17)
«حق شفعه»
به «شفعه» رجوع شود.
«حق فسخ»
به «خيار فسخ» رجوع شود.
«حقگوئى»
از ابوذر غفارى نقل است كه گفت: روزى من و عثمان باتفاق وارد مسجد شديم و حضرت بگوشه اى از مسجد تكيه زده نشسته بود. ما چندى در خدمت وى نشستيم و سپس عثمان برخاست و رفت حضرت بمن فرمود: با عثمان در چه امرى گفتگو داشتيد؟ گفتم: در تلاوت يكى از سور قرآن سخن ميگفتيم: فرمود: بدانكه روزى وى ترا بخشم آورد و تو نيز او را بخشم آورى و هر كدام شما كه خشمش بناحق بود اهل دوزخ باشد. من گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» كداميك ما دو نفر بناحق باشيم؟ فرمود: اى اباذر؟ حق بگوى گرچه تلخ باشد كه اگر چنين كنى بعهد من وفا كرده باشى و روزى مرا بعهد خويش وفادار خواهى يافت.
امام كاظم (ع) فرمود: هميشه بحق سخن گوى هرچند بهلاكتت بينجامد كه عاقبت همان باعث نجات تو خواهد شد، و باطل را رها ساز گرچه نجات خويش را در آن بينى كه سرانجام ترا بهلاكت كشاند.
امام باقر (ع) فرمود: خداوند را بهشتى است كه جز سه گروه بدان راه نيابند: كسى كه عليه خود داورى كند و كسى كه برادر دينى خويش را براى خدا زيارت كند و كسى كه براى خدا برادر دينيش را بر خود مقدم دارد. (بحار:22/434 و 2/79 و 74/348)
«حق مادر بر فرزند»
امام سجاد (ع) فرمود: حق مادرت آنكه بايد بدانى وى ترا در جائى حمل نموده كه هيچكس كس ديگر را در آنجا حمل ننمايد و از ثمره قلبش غذائى بتو داده كه احدى چنان غذائى بكسى ندهد و همه اعضاء بدنش را (از چشم و گوش و دست و پا و...) در همه وقت بخدمت تو گماشته، چون گرسنه ميشدى خود را فراموش ميكرد و غذاى موجود را بتو ميداد، هرگاه تشنه ميشدى خود تشنه ميماند و ترا آب ميداد، خود برهنه ميماند و ترا ميپوشاند، خود در آفتاب ميماند و ترا در سايه ميداشت، در راه تو بيخوابيها كشيد، در سرما و گرما خويشتن را وقف تو كرده بود كه ترا براى خود داشته باشد. پس تو جز بيارى خدا و توفيق او از عهده سپاس او برنيائى. (بحار:74 / 6)
به «مادر» نيز رجوع شود.
«حقّ مارّه»
حقى كه عابر بر باغ واقع در مسير خود دارد. به «مارّه» رجوع شود.
«حق مال»
امام سجاد (ع) فرمود: حق مال تو بر تو آنست كه جز از راه حلال آن را بدست نيارى و جز براه صحيح هزينه نسازى و ناسپاسان را در آن بر خود نگزينى پس بدستور خداى خويش در آن عمل كن و بدان بخل مورز مبادا روزگارى بافسوس و ندامت دچار گردى با آن پيامدى كه بدنبال خواهد داشت. (بحار: 74 / 8)
پيغمبر (ص) فرمود: نخستين كسى كه بدوزخ ميرود حاكم بى عدالت است و توانگرى كه حق شرعى مال خود را ندهد و گداى متكبر. (بحار: 69 / 393)
به «مال» و به «ثروت» و به «نعمت» نيز رجوع شود.
«حق مردم»
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند حقوق بندگانش را بر حقوق خودش مقدم داشته، و هر كسى كه به اداى حقوق بندگان خدا قيام كند و در اين وظيفه مصمم باشد اين كار وى را باداى حقوق خدا كشاند. (غرر)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر اكرم پس از نماز جماعت رو بمردم كرد و فرمود: آيا از قبيله بنى نجار كسى در مسجد هست؟ كه فلان كس از اين قبيله ـ كه بتازگى به شهادت رسيده بود ـ بر در بهشت براى سه درهم كه بدهكار مردى يهودى مى باشد در بازداشت بسر مى برد. (بحار: 17 / 295)
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه: چهار كس در دوزخ بعذابى معذب باشند كه دوزخيان علاوه بر عذاب خود از ناله و فرياد آنان رنج برند، از جمله آنها كسى است كه در تابوتى آتشين معلق باشد و همى فرياد زند. اهل دوزخ گويند: اين دور از رحمت چه گناهى مرتكب گشته؟ گماشتگان گويند: وى اموالى از مردم بگردن داشته (و در صدد پرداخت آنها نبوده) تا دم مردن كه چيزى در اختيارش نبوده تا دين خويش ادا كند. (بحار: 104 / 294)
از امام صادق (ع) روايت است : هرآنكس حق مسلمانى را حبس كند (و مانع اداى آن گردد) خداوند در روز قيامت وى را پانصد سال بر پاى بايستاند تا آنكه جويها از عرق او روان گردند و سپس از جانب خداوند عزوجل ندا رسد كه اين ستمگرى است كه حق خدا را حبس نموده است . آنگاه چهل سال توبيخ گردد و سپس فرمان رسد كه وى را بدوزخ بريد. (بحار:68/377)
«حق مركب سوارى»
به «مركب» رجوع شود.
«حق مسلمان بر مسلمان»
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مسلمانرا بر مسلمان هفت حق واجب است كه از جانب خداوند بر او فرض شده: در حضور او را گرامى دارد و در دل او را دوست دارد و بمال ثروتش با او هميارى و همدردى كند و غيبتش را حرام داند و چون بيمار شود بعيادتش رود و چون بميرد جنازه اش را تشييع كند و پس از مرگش جز نيكى درباره اش نگويد. (مواعظ صدوق).
«حق معلم»
به «حق آموزگار» و «معلم» رجوع شود.
«حق الناس»
به «حق مردم» رجوع شود.
«حق نمك»
به «طعام» رجوع شود.
«حق و حكم»
حق نوعى سلطنت است بر چيزى كه گاه بعين تعلق گيرد مانند حق التحجير و حق الرهانه و حق طلبكاران در تركه ميت. و گاه بغير عين چون حق الخيار كه بعقد تعلق دارد. يا به شخص مانند حق القصاص و حق الحضانه و حق القسم. پس حق مرتبه ضعيفه اى است از ملك بلكه نوعى از آنست و صاحب حق مالك آن چيز است كه امر آن به وى محول مى باشد چنانكه در ملك مالك چيزى از عين يا منفعت است. بخلاف حكم كه آن مجرد جعل رخصت است در انجام كارى يا ترك آن يا حكم به ترتيب اثر بر فعل يا ترك آن... (حاشيه سيد يزدى بر مكاسب).
«حق همسايه»
امام سجاد (ع) فرمود: و اما حق همسايه بر تو آنست كه در غياب وى را حفظ كنى و در حضور او را گرامى دارى و چون ستمى به وى شود بياريش بشتابى و در جستجوى عيوبش نباشى و چون بعيبى از او مطلع شدى آن را مستور دارى و اگر بدانى وى نصيحت ترا مى پذيرد در خلوت او را نصيحت كنى و هنگام گرفتارى وى را تنها نگذارى و لغزشهاى او را ناديده گيرى و از گناهش درگذرى و بزرگانه با وى معاشرت كنى. (بحار: 74 / 7)
به «همسايه» نيز رجوع شود.
حِقاب:
ميان بند زنان كه بر آن زيورها آويزند.
حَقارت:
زبونى و پستى. كوچك بودن روح. مهانت. (و لا تطع كل حلاّف مهين)هرگز اطاعت مكن از آنكس كه بسيار سوگند ميخورد و حقير نفس است. (قلم:10)
پيغمبر اكرم (ص): هيچ دروغگو دروغ نگويد جز اينكه احساس حقارتى در خود كند. (بحار: 72 / 262)
مردى به پيغمبر (ص) عرض كرد: من بفلان دختر علاقه ازدواج دارم ولى در اخلاق خانواده اش حقارت طبع مى بينم؟ فرمود: از سبزه اى كه بر مزبله اى روئيده باشد دورى گزين. (بحار: 8 / 414)
به «عقده» و به «فرومايگى» نيز رجوع شود.
حقايق نگار:
ميرزا جعفر خان پسر ميرزا محمد خان خورموجى پسر ميرزا ابو الحسن خان پسر ميرزا محمد بيگ پسر حاج ميرزا حسن پسر ميرزا على پسر حاج ميرزا حسين خورموجى از انديشمندان و محققان خطه فارس و از قلمداران معموره دشتى كه آثار پربهايش بهترين معرف اويند، وى در آغاز عمر در خورموج سمت ضابطى آن منطقه را داشته كه اجدادش نيز در اين سمت بوده اند و بسال 1258 ق حاج خان به قهر و غلبه قلعه خورموج را از او بستد و او از آنجا فرار كرد و مدتى در ناحيه تنگستان بماند و سپس به شيراز رفت و در آنجا اقامت گزيد و با دانشمندان آنجا مراوده نمود و بلياقت و شايستگى كه داشت بسال 1260 به امارت ديوان خانه عاليه منصوب گشت، وى داراى كمالات عاليه و اطلاعات وافيه بود و بتأليف كتاب آثار جعفرى شخصيت علمى او كشف شد و بلقب حقايق نگار ملقب گشت، و ديگر از تاليفات او حقايق الاخبار ناصرى در تاريخ قاجاريه تا سال 1284 است و او تنها كسى بود در آن دوره كه قتل ميرزا محمد تقى خان امير كبير را بامر ناصر الدين شاه بدست حاج على خان حاجب الدوله در روز 18 ربيع الاول سال 1268 صريحاً نگاشته و از سطوت و غضب شاه مستبد معاصر نهراسيده است.
و ديگر كتاب حقايق المصيبه در شرح حال حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) كه بسال 1292 تأليف و در همان سال بچاپ رسيده است . وى بسال 1301 در عراق عرب بدرود حيات گفت.