طريقه دوم ، طريقه ارباب رياضت و مجاهدت است، و پيروان اين طريقه اگر در رياضت خود با اصول شريعت موافقت ورزيدند آنانرا صوفيه حقيقى متشرع گويند. و اگر با آداب شريعت ناموافق بودند آنها را حكماء اشراقيان خوانند، و وجه تسميه آنان به اشراقيان آنست كه باطن خويش را با باطن افلاطون پيوستگى داده. دلهاى خود را به صفاء رياضت و مجاهدت مصفى و روشن ساختند بنحوى كه گوئى در محفل آن دانشمند حاضر هستند. و با آنكه در عالم هزاران مرحله از مراحل اين جهان از او دورند باطن خويش را متوجه باطن آن حكيم الهى ساختند و بدين وسيله علوم و معارف را بدون مباحثه و مناظره از باطن او فرا گرفتند.
پس براى روندگان اين دو راه براى هر راهش دو طايفه ايجاد گرديد، حاصل و نتيجه طريق اول استكمال نفس است بوسيله قوه نظريه و ترقى در مراتب آن. و فائده آن كه سرآمد سودهاى دو جهانى است عقل مستفاد ميباشد، و محصول طريقه دوم استكمال نفس است بوسيله قوه عمليه و ترقى در مراتب و درجات آن. و در درجه سوم از اين نيروست كه افاضه ميشود بر نفس صور معلومات بر سبيل مشاهده چنانچه در عقل مستفاد است و شرح آن در محل خود بيايد . هكذا فى شرح المطالع فى الخطبة.
در شرح اشراق الحكمه آورده است كه مراتب حكماء ده است. نخست دانشمند و حكيمى است الهى كه در طريق معرفت خداوندى صرف عمر كرده و ديگر نيازى به بحث و تنقيب در اين راه ندارد، مانند بيشتر از پيمبران و اولياء از مشايخ طريقت مانند ابويزيد بسطامى و سهل بن عبدالله تسترى و امثال آنان از ارباب ذوق.
دوم حكيمى است كه هنوز در طريقت معرفت الهى مشغول بحث و تدقيق است. و اين مرتبه عكس نخستين مرتبه مانند و در اين مرتبه باشد و در اين مرتبه از متقدمين ميتوان اكثر حكماء مشايين و از متأخرين ابو نصر فارابى و ابو على سينا و پيروان آنان را بر سبيل مثال نام برد.
سوم حكيمى است الهى كه در بحث و غور رسى در طريق معرفت حق سالك است و اين طبقه از كبريت احمر ناياب تر باشند. از متقدمين كسى را كه بدين صفات متصف باشد نميشناسم چه هر چند جماعتى را ميشناسم كه در بحث و تأله متوغّل بوده اند. ولى توغّل آنان منحصر در معرفت اصول و قواعد بوسيله برهان بوده بدون آنكه در فروع تفصيل مجمل و تمييز علوم بعضى را از بعضى رنجى برده باشند. و فقط ارسطو درين طريق رنجى متحمل شد و ديگر كسى پيروى او نكرد.
چهارم و پنجم حكيمى است الهى متوغل در تأله متوسط يا ضعيف در بحث. ششم و هفتم حكيمى است متوغل در بحث متوسط يا ضعيف در تأله. هشتم طالب مر تأله و بحث. نهم طالب مر تأله و بس. دهم طالب بحث و بس.
«فائده»
اگر بر سبيل اتفاق دانشمندى متوغل در تأله و بحث يافت شد، رياست و سرپرستى اين جهان عنصرى او را سزاست و بس. چه در هر دو نوع حكمت او را تماميت است. و او را سزد كه درين جهان از جانب آفريدگار دو جهان خليفه باشد زيرا اوست كه نزديك ترين مردم بخداست و اگر چنين كسى يافت نشد. پس بايد در صدد و جستجوى متوغل در تأله و متوسط در بحث بود و اگر او را نيز نيافتند. بايد در پى متوغل در تأله عديم البحث بود. و هرگز صفحه روزگار از چنين كسى خالى نباشد.
بر عكس دو فرقه اولين بسى نادر الوجود باشند. و در اين جهان براى باحث متوغل در بحث انديشه آن نرود كه رياست او را سبب فخريست چه اين چنين كس ساعات و دقايق حياتش صرف راز و نياز با خداوند است و هر دستورى كه درباره امور معاش جهانيان صادر كند آن دستوريست كه از جانب حق براى رفاه خلق بوسيله او صادر شده. پس منظور از رياست در اين مقام نه چيرگى بر بندگان خداست بلكه مراد پيشوائى براى جهانيان باشد. چه پيشواى متأله در ميان خلق بر حسب ظاهر مانند ساير پيمبران و بعضى از پادشاهان دانشمند مانند اسكندر و فريدون و كيومرث بر خلق استيلا نشان دهند. و خود را صاحب عزت و شوكت قلمداد كنند. و گاه باشد كه باحث متوغّل در بحث پنهان باشد و بر خلق خود را ظاهر نسازد و اين كس است كه بلسان قوم او را قطب نامند. و رياست مطلق اوراست و بس. هرچند كه در نهايت خمول و گمنامى باشد. مانند ساير متألهين از حكما و صوفيه. و در هر عصر و زمانى در اين عالم جماعتى مشغول ازين قوم براى دستگيرى بندگان خداى در گوشه و كنار باشند.
اما ما بين آنها كسيكه اتم و اكمل از اقران خود است متصدى رياست مطلقه بر خلق از جانب حق باشد. چنانچه در اخبار نبويه نيز وارد است و چون سياست جهان با دست شخص متأله اداره شود عالم نورانى گردد كه در نشر علم و حكمت و عدل او را تمكنى بسزا باشد و روزگار رياست او مانند روزگار رياست پيمبرانست. و چون اين جهان از وجود چنين كس تهى شود و كسى نباشد كه سنت پيمبرانرا احيا كند مانند عالم فترت عالم را تاريكى جهل و نادانى فرا گيرد. مانند زماننا هذا و نيكوترين خواستاران خواستار تأله و بحث باشد. سپس خواستار تأله و از آن پس خواستار بحث. انتهى ما فى شرح اشراق الحكمة. (كشاف اصطلاحات الفنون)
مرحوم شيخ بهائى گفته: يازده تن حكيم مشهورند كه بيشتر علوم از آنها منتشر شده و آنها استوانه هاى حكمتند: افلاطون در الهيات، ابو الحسن و بطلميوس در رصد و هيئت و مجسطى، بقراط و جالينوس در طب، ارشميدس و اقليدوس و بلينوس در انواع فنون رياضى، ارسطو در منطق و طبيعى، سقراط و فيثاغورث در اخلاق.
حكيم:
نامى از نامهاى خداوند متعال، يعنى كسى كه كارها را بر وفق حكمت و مصلحت انجام دهد، يا آنكس كه به همه چيز آگاه و اشياء را در نهايت استوارى ايجاد ميكند.
حكيم:
نام قرآن، كه حاوى حكمت است. لتضمنه الحكمه. (مفردات راغب)
حكيم:
بن جبله از بنى عبد القيس (وفات 36 هـ ق) يكى از صحابيان است او اگرچه پيغمبر اكرم را زيارت و درك كرده ولى اين شرف در هنگام صغر سن بوده و از اين رو راوى حديث واقع نشده است، وى بعداً در بصره اقامت گزيد و در موقع لشكر كشى طلحه و زبير و عايشه و جنگ با حضرت على عليه السلام عثمان بن حنيف كه از جانب آنحضرت سمت واليگرى بصره را داشت، او را با هفت هزار نفر بمقابله و مقاتله فرستاد، در اثناى معركه يك پايش قطع شد و اين كار نه تنها وى را از كارزار دلسرد نكرد بلكه با كمال دلاورى و حرارت پاى بريده خويش را بر سر آن حريف چنان كوبيد كه او را از پاى درآورد و باز با يك پا مشغول كارزار با آن دشمنان بود تا اينكه در اثر جريان خون سرانجام كشته شد حكيم، در زمان عثمان مأمور تحقيقات در سند شده بود. بعد از عودت از مسافرت سند چنين گزارش داد كه: اگر لشكر كم به اين كشور برود كارى از پيش نخواهد برد و اگر نيروى بسيارى فرستاده شود گرسنگى خواهند كشيد و از اين رو فتح اين سرزمين آسان بنظر نميرسد. و رجوع به الاعلام زركلى (1/268) شود.
حكيم:
بن حِزام مكنى به ابو خالد (وفات 50 ق) از صحابيان است و پدر او حزام نيز صحابى بود. وى بر جنازه عثمان نماز كرد. (حبيب السير چاپ سنگى قديم:1/174 ـ 239)
حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد بن عبد العزى از طايفه قريش و برادر زاده خديجه ام المؤمنين در مكه متولد شد، در جنگ فجار شركت كرد. پيش از بعثت و پس از آن از ياران پيغمبر بود. عمرى طولانى داشت. در دوران جاهليت و اسلام از بزرگان قريش بشمار ميرفت و از عالمان علم نسب بود روز فتح مكه اسلام آورد. و درباره اوست حديث: من دخل دار حكيم بن حزام فهو آمن. بخارى و مسلم از وى چهل حديث نقل كرده اند. (الاعلام زركلى چاپ اول : 1/268)
حكيم ابن حزام بن خويلد القرشى يكى از صحابه است و برادر زاده ام المؤمنين خديجة الكبرى بنت خويلد و عمو زاده زبير بن العوام ميباشد و از اشراف قريش بوده ، در غزوه بدر در زمره كفار بوده است و در موقع فتح مكه در جرگه مؤلفه قلوب ، اسلام برگزيد و بعداً صداقت و صميميت خود را نسبت باين آئين ثابت نمود.
مصعب بن عثمان گويد : در خانه كعبه بر مادر حكيم بن حزام درآمدم با چند تن از زنان قريش ، وى حامله به حكيم وگاه زائيدن او نزديك بود ، بناگاه هنگام زادنش فرا رسيد در كعبه بگرفت من گستردنى از اديم بياوردم و او حكيم بن حزام بر آن گستردنى در كعبه بزاد. حكيم در جاهليت و اسلام از سادات قريش و وجوه آنان بود.
زبير گويد عمويم مصعب بن عبدالله حديث كرد كه اسلام بيامد و دار الندوه در دست حكيم بن حزام بود. آنگاه آن را به معاوية بن ابى سفيان بصد هزار درهم بفروخت.
عبدالله بن زبير وى را گفت بزرگى قريش بفروختى! حكيم گفت همه بزرگى ها رفت جز پرهيزگارى، پسر برادر! من بدان خانه اى در بهشت خريدم تو را گواه ميگيرم كه من آن را در راه خدا گذاشتم، از ابوبكر بن سليمان است كه حكيم بن حزام حج كرد و با وى صد بدنه بود (بدنه گاو و گوسفند كه براى قربانى بمكه برند. منتهى الارب) كه آنرا بچادر يمانى جل پوشيد و از جانب سرين بدوخت و قربانى كرد.
و در روز عرفه صد غلام ايستاده كه بر گردن آنان طوقهاى نقره بود و بر سر آنها نقش شده بود «عتقاء الله عزوجل عن حكيم بن حزام» حكيم جملگى را آزاد كرد و هزار گوسفند قربانى ساخت از عروه است كه حكيم بن حزام در جاهليت صد بنده آزاد كرد و در اسلام صد بنده و بر صد شتر بار كرد.
ابن سعد گفت محمد بن عمر گفت حكيم بن حزام بمدينه آمد و اقامت جست و در آنجا خانه بساخت و بسال 54 در سن يكصد و بيست سالگى بمرد. (صفة الصفوة :1/304 ـ 305)
حكيم :
سيد محسن بن مهدى بن صالح بن احمد بن محمود طباطبائى حكيم (1306 ـ 1390 ق/1889 ـ 1970 م) فقيه، محدث ، مفسّر و مرجع تقليد جهان تشيع در فاصله سالهاى 1365 ـ 1390 هجرى قمرى .
«انتساب و وجه تسميه»
نسب ايشان با سى واسطه به امام على بن ابى طالب (ع) مى رسد و خاندان وى منتسب به سيد ابراهيم طباطبا معروف به غمر است و نياى بزرگ ايشان ، امير على بن سيد مراد بن ميرشاه اسدالله است كه پزشك مخصوص شاه عباس صفوى بود و به همراه شاه عباس در 1033 قمرى/1624 ميلادى به نجف اشرف رفت و گويا در نجف ماندگار شد و چون آن زمان به پزشك حكيم مى گفتند ، عنوان اين خاندان از او گرفته شده كه در اصل ايرانى است .
حكيم در اول شوال (عيد فطر) 1306 در نجف چشم به جهان گشود و در همانجا نشو و نما يافت و گفته خيرالدين زركلى در الاعلام (5/290) كه : حكيم در بنت جبيل لبنان متولد شده ، اشتباه است ، زيرا همه مراجع و مصادر ، معاصرين با فرزندان ايشان متفق القول اند كه ايشان در نجف متولد شده است ، علاوه بر اين برخى از مراجع شرح حال ايشان در زمان خود وى منتشر شده و ايشان اعتراض و تكذيب نكرده اند .
خاندان حكيم از قديمى ترين خاندان طباطبائى است كه از ايران به نجف مهاجرت كرده اند و براساس تصريح پسر ايشان ، اين خاندان مدتها سمت خادمان حرم امام على(ع) را به عهده داشته اند .
«تحصيل و اساتيد»
هفت ساله بود كه پدر خويش را از دست داد و در همان سن نزد برادر بزرگ خود قرآن و برخى از علوم مقدماتى را آموخت ، سپس در نه سالگى از حلقه هاى درس شيخ صادق بن حاج مسعود بهبهانى و شيخ صادق جواهرى شركت كرد و مقدمات علوم عربى از صرف ، نحو ، منطق ، بلاغت و مبادى فقه و اصول را فرا گرفت و در عرض سيزده سال يعنى در حدود بيست سالگى مقدمات را به پايان برد و در صف فضلا و اساتيد حوزه درآمد ، آنگاه در سال 1327 قمرى/1909 ميلادى در حوزه درس آخوند ملا محمد كاظم خراسانى (صاحب كفاية الاصول) شركت نمود و تا هنگام مرگ مرحوم آخوند در 1329 قمرى در عرض سه سال ، نزد ايشان خارج فقه و اصول را فرا گرفت ، سپس در حلقه درس آقا ضياءالدين عراقى حاضر شد و دو دوره اصول و بخشى از فقه را از ايشان آموخت ، اما در 1332 قمرى/1914 ميلادى ، به دليل شركت در جهاد عليه دولت اشغالگر و استعمارى انگليس در عراق از شركت در درس ايشان بازماند و در 1333 قمرى وقتى دوباره به نجف اشرف بازگشت ، به حوزه درس شيخ على باقر جواهرى حاضر شد و مدت پنج سال تا سال 1338 قمرى/1920 ميلادى از ايشان استفاده كرد.
پيش از اين تاريخ در حلقه درس سيد محمد سعيد حبوبى نيز شركت كرده و با نوشتن نخستين كتاب خود به نام : «ميراث الزوجة» مورد توجه ايشان قرار گرفت و قدر و منزلت بسيارى در نظر استاد يافت .
در 1342 قمرى/1924 ميلادى ، بار ديگر در حلقه درس آيت الله شيخ محمد حسين نائينى غروى حاضر شد .
«تدريس»
در خلال سالهاى 1332 قمرى به بعد خود به تدريس كفايه و رسائل پرداخت و در 1337 قمرى/1919 ميلادى اجازه اجتهاد گرفت و در سال بعد نخستين درس خارج فقه خويش را كه محور آن كتاب : «تبصرة المتعلمين» علامه حلّى بود آغاز كرد و سپس خارج «كفاية الاصول» آخوند خراسانى را تدريس نمود .
ايشان در طى اين سال ها ابتدا در جامع الرأس صحن حيدرى ، سپس در جامع عمران نجف و پس از آن در جامع شيخ طوسى به تدريس پرداخت و هر روز پنج درس سطح و سه درس خارج تدريس مى كرد و از سال 1347 تا 1390 قمرى ، تدريس درس خارجشان ادامه داشت و شاگردان و عالمان بسيارى در حلقه هاى درس ايشان از عراق ، لبنان ، هند ، پاكستان، افغانستان ، سوريه ، ايران و اميرنشينهاى خليج فارس شركت داشتند كه بسيارى از آنها خود به مقام اجتهاد و مرجعيت رسيدند.
«مرجعيت و زعامت»
آيت الله حكيم پس از بازگشت از سفر لبنان در 1351 قمرى/1933 ميلادى ، به نجف اشرف نظرها را به سوى خويش جلب كرد و ديگر نتوانست از نجف خارج شود و چون به درجه عالى فقاهت رسيده بود ، پس از وفات آيت الله نائينى در 1355 قمرى/1936 ميلادى ، گروهى از اهالى نجف اشرف و بغداد ، از ايشان تقليد كردند ، در حالى كه هنوز آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى زنده بود .
پس از وفات سيد ابوالحسن اصفهانى ، با اينكه در ايران و عراق ، فقيهان ، مجتهدان و مراجعى مانند : آيت الله سيد محمود شاهرودى ، شيخ محمد رضا آل ياسين ، سيد عبدالهادى شيرازى و سيد محمد حجت وجود داشتند ، بسيارى از مردم عراق ، لبنان ، افغانستان ، پاكستان ، هند ، اميرنشينهاى خليج فارس و ايران به ايشان رجوع كردند و ايشان در آن زمان : رساله منهاج الصالحين به زبان عربى و رساله منتخب المسائل را به زبان فارسى منتشر ساخت و با مطرح شدن آيت الله آقا حسين بروجردى در قم ، مرجعيت بين ايشان و آيت الله حكيم تقسيم گرديد و پس از وفات آيت الله بروجردى و رجوع مقلدان ايشان در كشورهاى جهان اسلام و كشورهاى آفريقايى ، اروپايى و آمريكا ، وى به عنوان مرجع مطلق جهان تشيع درآمد و زعامت حوزه هاى علميه شيعه ، بويژه نجف ، كربلا ، كاظمين ، سامرا و ... به ايشان واگذار گرديد.
«مبارزات سياسى»
نخستين تجربه مبارزاتى ايشان مربوط است به سال 1332 قمرى/1914 ميلادى و در سن 26 سالگى كه به همراه استاد خود سيد محمد سعيد حبوبى عليه اشغال عراق توسط انگليسها در جبهه ناصريه شركت كرد و پس از آن از سال 1945 تا 1970 ميلادى به صورت مداوم با ملك فيصل پادشاه عراق و رؤساى جمهورى آن در حال مبارزه بود و در 1968 ميلادى/1387 قمرى پس از اشغال فلسطين و جنگ شش روزه اسرائيل عليه اعراب ، با صدور اطلاعيه به همدردى با فلسطين برخاست و جهان اسلام را متوجه خطر صهيونيستها كرد و حتى به حكومت ايران كه اسرائيل را به رسميت شناخته بود اعتراض كرد .
با شروع فعاليت كمونيستها و حزب بعث در عراق ايشان با صدور فتواى تاريخى خويش كه : «الشيوعيّة كفر و الحاد» تا مدتى آنها را از صحنه سياسى عراق دور ساخت ، ولى با روى كار آمدن حسن البكر ، اذيت و آزار بعثيان نسبت به ايشان آغاز شد و در زمان تسفير و اخراج ايرانيان از عراق به اوج خود رسيد ، اما هيچ گاه تا زنده بود دست از مبارزه عليه آنها برنداشت ، تا بالاخره در اثر فشارهاى بيش از حدّ ، بيمار شد و به صورت مشكوكى در بيمارستان بغداد در شب سه شنبه 27 ربيع الاول 1390، در هشتاد و چهار سالگى ، پس از عمرى مبارزه علمى و اجتماعى و سياسى ، ديده از جهان فروبست و در تشييع بى سابقه اى كه از وى در عراق به عمل آمد ميليونها نفر شركت كردند و حتى حسن البكر رئيس جمهور وقت عراق نيز در تشييع شركت كرد ولى با تظاهرات مردم روبرو شد و از صف تشييع كنندگان خارج شد . پيكر مطهر ايشان به نجف منتقل گرديد و در آستانه كتابخانه ايشان در جنب مسجد هندى به خاك سپرده شد و در سراسر جهان براى ايشان مجالس ترحيم برپا گرديد .
«آثار»
آيت الله حكيم حدود پنجاه اثر تأليفى دارد كه برخى از آنها چندين بار به چاپ رسيده است و بعضى از آنها به زبانهاى فارسى و اردو نيز ترجمه شده است . موضوع تأليفات ايشان ، علوم اسلامى : علم كلام ، فقه ، اصول و تفسير است و شمارى از آثار ايشان نيز به صورت خطى باقى مانده است . مهمترين آثار ايشان كه به چاپ رسيده عبارتند از :
1 ـ مستمسك العروة الوثقى كه شرحى مبسوط و استدلالى بر كتاب عروة الوثقى در چهارده جلد .
2 ـ حقائق الاصول ، شرح بر كتاب استادش آخوند خراسانى به نام كفاية الاصول .
3 ـ منهاج الصالحين در دو جلد كه رساله عمليه ايشان مى باشد .
4 ـ نهج الفقاهة تعليقاتى است بر كتاب البيع مكاسب شيخ انصارى .
5 ـ دليل الناسك .
آثار فرهنگى ، اجتماعى و دينى : آيت الله حكيم در كنار امر تدريس ، امور مرجعيّت و زعامت و مبارزات سياسى ، هيچ گاه از تأسيس ، ساخت و تعمير ، مجامع علمى ، فرهنگى ، اجتماعى و مذهبى ، مانند: كتابخانه ، مدرسه ، مسجد ، حسينيه و مؤسسات و مراكز علمى و فرهنگى ، باز نماند كه شمار يكايك آنها از حوصله اين مقاله خارج است و فقط به عنوان نمونه به برخى از آنها فهرستوار اشاره مى شود :
1 ـ كتابخانه آيت الله حكيم كه در 27 رجب 1386 در نجف اشرف و جنب مسجد هندى افتتاح شد و تعداد فروع آن در سراسر عراق و ايران و اندونزى و سوريه و قاهره و هند و پاكستان به 73 شعبه رسيده است .
2 ـ از مشهورترين مساجدى كه تعمير كرد ، مسجد هندى در نجف و حسينيه محقق حلى در حله است .
3 ـ مدرسه دينى بزرگ امام حكيم در نجف .
4 ـ ساختن ضريح حضرت عباس در اصفهان ، تعمير ديوار حرم عسكريين در سامرا ، تجديد بناى مشهد الحسين (ع) در حلب سوريه ، تجديد بناى آستانه مسلم بن عقيل در كوفه .
از باقيات الصالحات ايشان ده فرزند پسر است كه همگى از علما و فضلا بوده و برخى از آنها به مقام اجتهاد نائل شدند و حكومت بعثى عراق شمارى از فرزندان ايشان را به شهادت رساند .
منابع مقاله : اعيان الشيعه:9/56 ـ 57 ; ماضى النجف و حاضرها:1/119 ـ 121 به بعد ; معجم المؤلفين العراقيين:3/92 ـ 93 ; معارف الرحال حرز الدين:3/121 ; الامام الحكيم السيد محسن الطباطبائى ، حسينى اشكورى چاپ 1384 ق ; الامام محسن الحكيم ، سرّاج ; الاعلام زركلى:5/290 ;
گنجينه دانشمندان رازى:7/276 ـ 277 ; معجم رجال الفكر و الادب فى النجف خلال الف عام ، امينى : 130 ـ 133 ; لمحات عن مرجعية السيد الحكيم ، حكيم ، تهران 1404 ق ; لمحة موجزة عن مرجعية الامام الحكيم ، محمد هادى ، تهران 1987 م ; الذريعه آقابزرگ تهرانى:3/136 و 21/14 و 24/323 ; معجم المطبوعات النجفيه ، امينى : 349 ; المرجعية العليا عند الشيعة الاماميه ، معتوق حسين : 65 به بعد ; دليل المكتبات العراقيه ، حميد حمود ناصر : 59 . (مقاله به قلم على رفيعى)
حكيمه:
دختر امام موسى بن جعفر (ع) از زنان محترمه و مجلله است و او كسى است كه به امر برادرش حضرت رضا (ع) قابله امام جواد بوده. در كوههاى اطراف بهبهان مزارى بنام آن مخدره ميباشد. (تحفة العالم)
حَلّ:
گشودن. گشودن گره. (و احلل عقدة من لسانى) (طه: 27). اميرالمؤمنين(ع): «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم» (نهج : حكمت 250). مقابل عقد. فرود آمدن در جاى. (و من يحلل عليه غضبى فقد هوى): هر كه خشم من بر او فرود آيد حقّاً كه سقوط كرده است. (طه: 81)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در نكوهش مردم زمان خود ـ فرمود: «...و لا نتخوّف قارعة حتى تحلّ بنا»: از حوادث ناگهانى بيم نكنيم ـ و در پيش گيرى مهيا نباشيم ـ تا اينكه ناگهان بر ما فرود آيند. (نهج : خطبه 32)
«ان اهل الدنيا كركب، بيناهم حلوا اذ صاح بهم سائقتهم فارتحلوا» : اهل دنيا به كاروانى ميمانند كه محض فرود آمدن، قافله سالار فرياد ميزند: كوچ كنيد. (نهج : حكمت 415)
حِلّ:
آنچه بيرون حرم است. اشهر حلّ، مقابل اشهر حُرُم.
حَلال، مقابل حرام. (و طعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم و طعامهم حلّ لكم). (مائده: 5)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در ذكر ملاحم ـ : «ذاك حيث تكون ضربة السيف على المؤمن اهون من الدرهم من حلّه» (نهج : خطبه 187). فرود آمده در جائى: (لا اقسم بهذا البلد * و انت حِلّ بهذا البلد) . (بلد: 1 ـ 2)
قاعده حل: از قواعد فقهيه، به «قاعده حل» رجوع شود.
حُلّ:
اسبان كه پى آنها سست و فرو هشته باشد. و آن جمع احلّ است. (منتهى الارب)
حَلا:
تبخاله. دانه ها و بثوراتى كه هنگام تب كردن آدمى بر لبان وى ظاهر ميگردند (اقرب الموارد). دواها كه آن را به آب سايند. (آنندراج)
حَلاّء:
ستور ماده كه پاهايش سست و پى آن فرو هشته شده باشد. زن لاغر سرين و ران و مبتلى به درد سرين و زانو. (منتهى الارب).
حلائب:
جماعتهاى مردم. حلائب العرب: المسلمون الاولون. اولاد عم. جِ حلوبة. جِ حِلبه.
حَلائِل:
جِ حليلة. (و حلائل ابنائكم). (نساء: 23)
حلاّج:
پنبه زن. كسى كه پنبه را از پنبه دانه جدا كند.
حَلاّج:
حسين بن منصور بيضاوى از سران صوفيه است كه با جنيد بغدادى معاصر بوده، صوفيان به وى ارادتى فوق العاده دارند و او را داراى مكاشفات و كرامات ميدانند چه وى بعلم شعبده تسلطى عجيب داشته و تاريخ بغداد بسيارى از شعبه بازيهاى او را نقل نموده و سخنان الحادى او از قبيل «انا الحق» و «ليس فى جبتى الاّ الله» و «انا مغرق قوم نوح و مهلك عاد و ثمود» معروف است كه ابو حامد غزالى كه خود از عارف مسلكان بوده آن سخنان را بفناء فى الله توجيه نموده است. و محض همين سخنان و ادعاهاى او در سال 307 حامد بن عباس وزير مقتدر عباسى بحكم علماى وقت دستور داد وى را هزار تازيانه زدند و دست و پايش را بريده به آتش سوزاندند و خاكسترش را در دجله ريختند. (لغتنامه دهخدا)
وى در آغاز دعوى بابيت و نيابت خاصه امام زمان ميكرد و در كنار آن به پنهانى در جمع ياران به نشر اقوال و افكار صوفيه و ادعاى مكاشفات ميپرداخت، ابو سهل نوبختى كه از بزرگان علماى شيعه آن عصر بود چون شنيد پيكى با نامه اى بنزد او فرستاد و از او خواست شمه اى از مطالب خويش را به وى افاضه كند. وى چنين پنداشت كه ميتواند ابو سهل را بدام آرد، لذا نامه اى بدين مضمون به وى نوشت: من از سوى امام زمان مأمورم كه به شما نامه اى بنگارم و ترا تأييد و تقويت نمايم و وكالت خويش را از جانب آن حضرت بشما اعلام دارم تا شما را در اين باره شكى نماند.