اميرالمؤمنين (ع) ـ در سرزنش و توبيخ ياران خويش ـ : «يا اشباه الرجال ولا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال ...» . (نهج : خطبه 27)
حُلوَة :
مؤنث حلو ، شيرين .
اميرالمؤمنين (ع) : «المرأة عقرب حلوة اللسبة» (نهج : حكمت 61) . «لكلّ امرىء عاقبةٌ حلوةٌ او مرّة» . (نهج : حكمت 151)
حُلّة:
ازار. رداء. جامه نو. پوشاكى كه همه بدن را بپوشاند. ج : حُلَل و حِلال.
حُلِىّ:
جِ حَلْى، پيرايه ها و زيورها.
(و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار) قوم موسى پس از او (پس از رفتن موسى بكوه طور) از زيورهايشان مجسمه گوساله اى ساختند كه صدا ميكرد... (اعراف: 148)
فى كتاب دعائم الاسلام: و روينا عن رسول الله (ص) انه كره للمرأة ان تصلى بلا حُلىّ، و قال: «لا تصلى المرأة الاّ و عليها من الحلى، ادناه خرص فما فوقه». (بحار:83/188)
الطيالسى عن العلا عن ابى عبدالله (ع)، قال: قلت له: هل على الحلىّ زكاة؟ قال: «لا» (بحار: 96 / 31). و عنه (ع): «زكاة الحلىّ عاريته» (وسائل: 9 / 158). و عنه (ع): «المحرمة لا تلبس الحلىّ و لا الثياب المصبغات» . (وسائل: 12 / 484)
حلىّ كعبه: زيورهاى كعبه.
روى انه ذكر عند عمر بن الخطّاب فى ايامه حلىّ الكعبه و كثرته، فقال قوم: لو اخذته فجهزت به جيوش المسلمين كان اعظم للاجر، و ما تصنع الكعبة بالحلىّ؟! فهمّ عمر بذلك و سئل عنه اميرالمؤمنين (ع) فقال: «ان هذا القرآن انزل على محمد (ص) و الاموال اربعة: اموال المسلمين، فقسمها بين الورثة فى الفرائض، و الفىء فقسمه على مستحقيه، و الخمس، فوضعه الله حيث وضعه، و الصدقات فجعلها الله حيث جعلها، و كان حلىّ الكعبة فيها يومئذ، فتركه الله على حاله و لم يتركه نسيانا و لم يخف عنه مكانا، فاقره حيث اقرّه الله و رسوله». فقال له عمر: لولاك لافتضحنا. و ترك الحلىّ بحاله. (شرح نهج البلاغه:19/158 و ربيع الابرار:4/26)
حِلّى:
ابن فهد. به «ابن فهد» رجوع شود.
حِلّى:
جمال الدين حسن بن مطهر. به «علاّمه» رجوع شود.
حلّى:
صفى الدين. به «صفى حلى» رجوع شود.
حلّى:
نجم الدين، جعفر بن محمد. به «محقق» رجوع شود.
حَليب:
شير تازه و خام. عن ابى الحسن(ع) قال: «من تغير عليه ماء الظهر فلينفع له اللبن الحليب و العسل». (بحار:62/ 195)
حَليف:
هم سوگند. هم عهد. مجازاً: آنكه ملازم كسى يا چيزى باشد.
حَليل:
شوى. زن.
حَليله:
زوجه. همسر. ج : حلائل. (و حلائل ابنائكم) . (نساء: 23)
حليم:
بردبار. خويشتن دار. ج : حلماء و احلام. (ان ابراهيم لحليم اوّاه منيب)(هود: 75). (فبشّرناه بغلام حليم). (صافات: 101)
ابو جعفر (ع): «ان الله عزوجل يحب الحيىّ الحليم العفيف المتعفف». (بحار:71/405)
سُئِل اميرالمؤمنين (ع): اىّ الخلق اقوى؟ قال: «الحليم». و سُئل: من احلم الناس؟ قال: «الذى لا يغضب». (بحار: 71 / 420)
و قال (ع): «ان اول عوض الحليم من خصلته ان الناس اعوانه على الجاهل». (بحار: 71 / 425)
الرضا (ع): «من صبر على ما ورد عليه فهو الحليم». (بحار: 71 / 426)
حليم:
از نامهاى خداوند متعال.
حليم:
آشى معروف كه از گوشت و گندم ساخته ميشود. هريسة.
ابو ربيع گويد: در منزل امام صادق (ع) بوديم در اين اثنا غذا حاضر شد، در سفره حليم بود، حضرت فرمود: نزيك بيائيد و بخوريد. ما امتناع كرديم، حضرت فرمود: بخوريد چه دوستى دوستان بخوردن غذا در نزد يكديگر ثابت ميشود، سپس ما شروع كرديم به خوردن و با تعارفات حضرت در خوردن زياده روى ميكرديم. (بحار:47/40)
از امام صادق (ع) نقل است كه اميرالمؤمنين (ع) ميفرمود: بر شما باد بخوردن حليم كه تا چهل روز آدمى را به عبادت نشاط ميدهد و از مائده هائى است كه بر پيغمبر (ص) نازل شد. (بحار:17/362)
حليمه سعديه:
دختر ابو ذؤيب عبدالله بن حارث بن شجنة بن جابر رزام بن ناصرة بن سعد بن بكر بن هوازن بن منصور بن عكرمة بن حفصة بن قيس بن عيلان همسر حارث بن عبد العزّى ، دايه پيغمبر اسلام.
اشراف عرب يا مردم مكه را عادت چنين بوده كه كودكانشان را از دوران شيرخوارگى تا پنج شش ساله بزنان باديه ميسپردند بدين منظور كه زبان بيابان نشينان نسبت به زبان شهر نشينان آلودگى كمترى داشته و يا چون هواى روستا سالمتر بوده يا بجهت ديگر ، از اين رو عبد المطلب كه آنروز سرپرست حضرت بوده ـ زيرا پدرش عبدالله مرده بود ـ مترصد بود زنى شايسته پيدا شود و محمد (ص) را به وى سپارد تا اينكه حليمه باتفاق همسرش جهت بدست آوردن كودكى بمكه رفتند و بر حسب اتفاق چنين توفيقى بزرگ نصيبش شد. و عبد المطلب پس از اينكه از نام و نسب حليمه پرسيد و او گفت: نامم حليمه و از قبيله سعدم. اين نام و نسب را كه از حلم و سعادت نشأت داشت بفال نيك گرفت و كودك را به وى سپرد.
حليمه خود گويد كه: در اولين برخورد با او چنان جمال و نورانيتى در او ديدم كه دانستم او كودكى عادى نباشد و از روزى كه وى را با خود بردم چنان بركاتى را از او ديدم كه زندگى ما دگرگون و مايه اعجاب ما و افراد قبيله گرديد ، و تا سن پنجسالگى محمد (ص) در خانه حليمه ميزيست و حليمه و ساير افراد خانواده بشايستگى از او احترام بعمل ميآوردند.
پيغمبر (ص) نيز هميشه از حليمه و همسرش كه بعداً اسلام آوردند احترام ميكرد.
گويند كه روزى حضرت پس از بعثت نشسته بود كه حليمه و همسرش حارث و فرزندش وارد شدند، حضرت حليمه را بر يك گوشه از جامه اى كه بزير داشت نشانيد و حارث را بر گوشه ديگر، و چون ديد پسرش نيز آمد خود برخاست و او را در وسط نشانيد و خود روى زمين روبروى پدر و مادر رضاعى خود نشست.
حارث با وجود اينكه سخنان مردم مكه را عليه پيغمبر (ص) شنيده بود با چند جمله گفت و شنود با پيغمبر (ص) همانروز ايمان آورد.
و در جنگ حنين اسيران آن جنگ را كه از بنى سعد بودند به احترام و درخواست شيماء دختر حليمه پس از اينكه با اصحاب در ميان نهاد همه را آزاد ساخت. (سيره حلبيّه و بحار)
حِليَة:
زيور. پيرايه. ج : حُلىّ.
(لتأكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها) . (نحل: 14)
ابو عبدالله (ع): «لكل شىء حلية و حلية الخوان البقل». (بحار: 66 / 199)
اميرالمؤمنين (ع): «احسن حلية المؤمن التواضع». (بحار: 77 / 414)
رسول الله (ص) : «لكلّ شىء حلية و حلية القرآن الصوت الحسن» . (وسائل:6/211)
حَم :
حما، حمو: خويشاوند شوى و زوجه، چون و پدر و برادر و غيره. از اسماء سته است كه اعرابش بحروف است در هر سه حالت، بشرط اينكه با سه حرف استعمال شود.
حمّ:
(مصدر)، تافتن تنور با آتش. گداختن پيه. تب كردن.
حُمّ:
بهين شتر. كريمه از شتران. ج : حمائم.
حم:
(حاميم): رمزى است كه در ابتداى سوره هاى هفتگانه قرآن بكار رفته. گويند: اين كلمه را شأن و عظمتى خاص است و لذا انصار ميگفتند: شعار ما در جنگ احزاب «حم لا ينصرون» بود. (مجمع البحرين)
سور حواميم را فضيلتى مخصوص است و روايات در فضيلت اين سور كريمه بسيار آمده از جمله از حضرت رسول حديث شده كه «الحواميم ديباج القرآن» و از ابن عباس آمده كه «لكل شىء لباب و لباب القرآن الحواميم» و از امام صادق (ع) روايت شده كه «الحواميم ريحان القرآن فاحمدوا الله و اشكروه بحفظها و تلاوتها...» حاميمها گل قرآنند پس خدا را بر توفيق حفظ و تلاوت آنها حمد و سپاس گوئيد... (مجمع البيان)
حم شورى و حم زخرف و حم دخان و حم جاثيه و حم احقاف. به اين واژه ها رجوع شود.
حماحِم:
پودينه بستانى، آن را حبق نبطى نيز گويند.
حمّاد:
بسيار حمد كننده و ستاينده.
حَمّاد:
بن عثمان ناب مولى غنى كوفى از اصحاب امام صادق (ع) و بنقل خلاصه و رجال شيخ از ياران حضرت كاظم (ع) و حضرت رضا (ع) نيز بوده، مردى جليل القدر، ثقه و گويند وى از كسانى است كه بزرگان شيعه بوثاقتش اتفاق نظر دارند.
وى بسال 190 در كوفه درگذشت.
حَمّاد:
بن عيسى بن عبيدة بن طفيل جهنى كوفى الاصل و بصرى المسكن كه از مهاجرين عجم كوفه و بنقلى عرب بوده است.
وى از ياران امام صادق (ع) و امام كاظم(ع) و امام رضا (ع) و امام جواد (ع) بوده.
مردى موثق در نقل حديث است و آنقدر در اين امر احتياط ميكرده كه مبادا كم و زيادى در نقل برايش پديد آيد كه تنها بيست حديث بلا واسطه از امام صادق (ع) نقل كرده و ديگر روايات او بواسطه حريز و ديگران بوده است . (اعيان الشيعه)
روايت شده كه حماد ابن عيسى از امام صادق (ع) خواست او را دعا كند كه خداوند حج زيادى او را روزى كند و همسر و فرزندان صالحى به وى دهد، حضرت او رادعا كرد و گفت: خداوندا حماد بن عيسى را به پنجاه حج موفق دار و باغى به وى ده و خانه اى نيكو و همسرى از خانواده هاى محترم و فرزندانى صالح نصيب او فرما. شخصى كه در مجلس حاضر بود گفت: پس از چندين سال در بصره بخانه حماد رفتم، وى گفت: دعاى امام صادق (ع) را بياد دارى؟ گفتم: آرى. گفت: اين خانه را مى بينى كه در تمام شهر مانند آن نيست و باغى دارم كه از همه باغهاى بصره بهتر است و همسرى دارم كه از شريفترين خانواده هاى اينجا است و فرزندانم را كه خود آنها را ميشناسى و تا حال چهل و هفت حج كرده ام. سپس حماد دو حج ديگر كرد و در حج پنجاه و يكم به جحفه رسيد خواست محرم شود در آنجا گودال آبى بود، رفت كه غسل كند سيل آمد و او را برد، همراهان ، بدن مرده او را از آب درآوردند و از آنروز معروف شد به حماد غريق جحفه. (بحار:47/ 116)
وفات حماد در سال 208 يا 209 در حيات امام جواد (ع) اتفاق افتاد. (اعيان الشيعه)
حَمّاد راوية :
ابن ميسرة الشيبانى مكنى به ابوالقاسم يكى از مشاهير ادبا بود و بسيارى از اشعار عرب را از بر مى دانست و از اين رو به لقب راويه شهرت يافت در عصر اموى و عباسى مى زيسته و در 165 درگذشت .
صاحب معجم الادباء گويد :
هيثم بن عدى گفت مردى را داناتر به كلام عرب از حماد نديدم . اصمعى گفت حماد داناترين مردم بود هرگاه بر شعر نمى افزود يا از آن نمى كاست چه وى متهم بود به اينكه شعر مى گويد و به شعراى عرب مى بندد .
ابوجعفر احمد بن محمد نحاس ذكر كند كه حماد آنكس است كه سبعه طوال گرد كرد و آنچه مردم گويند كه آنها به خانه كعبه آويزان بود اثبات نشده . (ابن خلكان)
حِمار:
خر. ج : حُمُر و حَمير و حُمور و حُمُرات. اسم جمع، محموراء. (مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا) (جمعه: 5). (كانهم حمر مستنفرة * فرّت من قسورة)(مدثر: 50). (و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة) (نحل: 8).
عرب، صدمين سال را سنة الحمار گويند، استناد بحمار عزير پيغمبر كه صد سال پس از مرگش زنده شد. مروان بن محمد بن مروان بن حكم اموى را بدين جهت مروان حمار گويند كه وى مكمّل سده خلافت بنى مروان بود. (ربيع الابرار:1/79)
حَمارّة:
سختى گرما. اميرالمؤمنين (ع) ـ در نكوهش ياران خود بنافرمانى در دفاع و جهاد ـ : «فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحرّ قلتم: هذه حمارّة القيظ امهلنا يسبّخ عنا الحرّ، و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم: هذه صبارّة القرّ، امهلنا ينسلخ عنا البرد». (نهج : خطبه 27)
حَماسه:
دلاورى و دليرى. حماسه سرائى: سرودن نوعى اشعار رزمى.
حُمّاض:
ترشك، تروشه; گياهى است كه گل سرخ دارد و بفارسى ترشه گويند... (منتهى الارب)
حَماقت:
بلاهت، حمق، گولى، بى عقلى. اميرالمؤمنين (ع): بزرگترين فقر، حماقت است. (نهج : حكمت: 38)
هيچ كسى نيست مگر اينكه در وجود او اندك حماقتى وجود دارد و با همان زندگى ميكند. (ربيع الابرار: 1 / 653)
بكر بن معتمر (از شخصيتهاى خردمند عرب) گفته: اگر عقل را نه دانگ فرض كنيم به دانگ دهم نيازمند خواهد بود، و آن حماقت است، زيرا آنكس كه عقلش كامل بود پيوسته در امور با تأنى گام برمى دارد و از عواقب، بيمناك و خائف است، در صورتى كه مقدارى بى باكى شرط پيشرفت هر كار است. (ربيع الابرار: 1 / 655)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: همواره عقل و حماقت در وجود آدمى در نزاعند تا سن هيجده سالگى، و از آن ببعد هر كدام (بر حسب عوامل ذاتى يا تربيتى) قوى تر بودند بر ديگرى غالب آيد. (بحار: 1 / 96)
و از آن حضرت نقل است كه حماقت هر كسى را ميتوان در سه چيز تشخيص داد: در سخن او كه پيوسته به امورى كه به وى مربوط نباشد بپردازد، و در پاسخ گفتن كه از چيزى پاسخ دهد كه وى مخاطب به آن نبوده، و از تهور و بى باكيش در كارها. (غرر)
و اينك نمونه حماقت:
در حديث آمده كه چون آيه (عليها تسعة عشر) (نوزده فرشته، جهنم را نگهبانند) نازل شد ابو جهل بجمات قريش گفت: مادرانتان بعزاتان نشينند ! شما با اين شجاعت و كثرت جمعيت نميتوانيد هر ده نفرتان يكى از اين نوزده نفر را از پا درآوريد؟! ابو الاسود جمحى برخاست و گفت: من بتنهائى هفده نفرشانرا دفع ميكنم، ده تن را به پشتم و هفت تا را بشكمم از پا درمى آورم شما همه تان دو نفر باقيمانده را دفع كنيد. (بحار: 18 / 161)
به «احمق» نيز رجوع شود.
حَمال:
ديه. خون بها. غرامت و تاوان كه قومى از قوم ديگر حمل ميكنند. ج : حُمُل.
حَمّال:
بار بردار. مبالغه حامل.
حمالَة:
ديه و تاوان و جز آنكه از بهر مردمان بردارند. (منتهى الارب)
حَمّالة:
مؤنث حمّال. (و امرأته حمالة الحطب) (تبت: 1). مراد، ام جميل: خواهر ابو سفيان بن حرب و همسر ابو لهب است، كمال بغض و عداوت نسبت بحضرت رسول(ص) داشته، شب هنگام در معبر آن حضرت خار و خسك ميريخت چنانكه در قرآن مجيد يادآورى اين مطلب شده است .
به «ام جميل» رجوع شود.
حِمام:
قضا و قدر مرگ. ج، حُمّة.
حَمام:
كبوتر. واحد آن حمامه. مذكر و مؤنث در آن يكسان است.
حَمّام:
گرمابه. مذكر است. ج : حمامات. امام باقر (ع) فرمود: اگر آب حمام داراى ماده باشد بى اشكال است. زراره گويد: امام باقر (ع) را ديدم از حمام بيرون شد و بدون اينكه پاى خود را بشويد بهمين حال نماز خواند. (بحار: 80 / 36)
پيغمبر (ص) از رفتن زنان بحمام عمومى نهى نمود. از امام صادق (ع) روايت شده كه در حال ناشتا حمام كردن بلغم را براندازد، و حمام روى غذا صفرا زدا مى باشد و اگر بخواهى فربه شوى در حال سيرى و چون بخواهى لاغر گردى ناشتا حمام كن.
و فرمود: بهترين درمان حجامت و انفيه و شستشوى بدن و حقنه مى باشد. (بحار:62/ 117 ـ 204)
از پيغمبر (ص) روايت شده كه در حمام عمومى و همچنين هر جائى كه شستشو در معرض ديد كسى باشد حتما بايستى از لنگ يا ساتر ديگر استفاده شود. و از مسواك نمودن در حمام و نوشيدن آب سرد و آب داغ در آن و ريختن آب سرد بر بدن جز كف پا در ميان حمام نهى شده است .
چنانكه از به پهلو يا به پشت خوابيدن و شانه نمودن در حمام و با گل سر خود را شستن و با لنگ سر و صورت را شستشو دادن و سفال به پاى كشيدن نيز منع شده است. (بحار: 76 / 71)
عبدالله بن مسكان گويد: به اتفاق جمعى از دوستان بحمام رفته بوديم چون بيرون شديم امام صادق (ع) را ملاقات نموديم فرمود: از كجا مى آييد؟ عرض كرديم: از حمام. فرمود: «انقى الله غسلكم» ما در پاسخ گفتيم: «جعلنا الله فداك» ما بملازمت آن حضرت بحمام بازگشتيم تا اينكه از حمام بيرون آمد گفتيم: «انقى الله غسلك» فرمود: «طهّركم الله».
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه چون هنگام بيرون شدن از حمام برادر دينيت به تو بگويد: «طاب حمامك و حميمك» تو در جواب بگو: «انعم الله بالك». (بحار:47/46 و 10/89)
به «بهداشت» نيز رجوع شود.
حَمامة:
يك كبوتر.
حَماة:
مادر زن. حماة زن: مادر شوهر.
حُماة:
جِ حامى، حمايت كنندگان.
حِمايَت:
حفاظت و پشتيبانى. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از كسى كه بشما ارتباط و رفت و آمدى داشت حمايت كنيد تا مردم بهمسايگى شما دلشاد باشند. (بحار:78/53)
حمايت حيوانات:
نگاهبانى و حفاظت از آنها. در اسلام، بسى بدين امر سفارش شده و روايات در اين باره فراوان آمده از جمله: اميرالمؤمنين (ع) در خطبه اى فرمود: اى مردم! از خدا بترسيد و خداى را در بلادش (كه مقر زندگى شما ميباشد) مراقب باشيد كه شما مسئوليد و روزگارى بازخواست شويد حتى درباره اماكن و بهائم. (بحار: 68 / 290)
روزى امام صادق (ع) در راهى به مردى شكارچى برخورد، به وى فرمود: بيشتر شكارهائى كه بدامهاى شما مى افتند در چه وضعند؟ وى گفت: بيشتر آنها حيوانات شيرده مى باشند. حضرت از او گذشت و سپس فرمود: چه بيچاره و تباهند آنها كه عيالمندند (و جهت تأمين معيشت خانواده به چه كارهائى دست ميزنند)؟!
روزى حضرت رسول (ص) شترى را ديد كه زانويش بسته و بار از پشتش فرود نياورده بودند. فرمود: صاحب اين شتر كجا است؟ وى را بگوئيد فردا خود را براى بازجوئى در محكمه آماده سازد. (بحار:64/ 203)
از امام كاظم (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) مشغول وضو بود در آن حال گربه خانه بحضرت پناهنده شد، دريافت كه حيوان تشنه است، ظرف آب بسمت گربه ميل داد و صبر كرد تا بنوشيد و سيراب گشت سپس از بقيه آن آب وضو ساخت.
امام سجاد (ع) بفرزندش امام باقر (ع) فرمود: من بيست بار بر اين شترى كه دارم حج كرده ام و يك تازيانه به آن نزده ام... (بحار: 16 / 293 و 46 / 70)
ابراهيم بن على از پدرش نقل كند كه با على بن الحسين (ع) همسفر حج بودم، شتر سوارى آن حضرت كندى مينمود حضرت با چوبى كه در دست داشت بحيوان اشاره ميكرد و ميفرمود: آه ! اگر قصاص در ميان نبود (كه خداوند در قيامت مرا بخاطر تو قصاص كند) و دست خود را برمى گردانيد. (بحار: 46 / 76)
امام كاظم (ع) فرمود: از انسانيت انسانست كه حيوان تحت اختيارش فربه باشد. (بحار: 64 / 215)
از امام صادق (ع) نقل است كه روزى عيسى بن مريم از كنار دريائى ميگذشت گرده نانى كه جهت توشه راه با خود داشت بدريا افكند. حواريون گفتند: يا روح الله ! چرا توشه خود را از دست دادى؟! فرمود: تا حيوانى از حيوانات دريا آن را طعمه خويش سازد كه ثواب آن نزد خدا عظيم است. (بحار: 14 / 257)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون در سفر بر حيوانى سوار باشيد محض ورود به هر منزل ابتدا به آب و علف آن حيوان بپردازيد، و هرگز به چهره حيوان مزنيد كه حيوانات خداى خود را تسبيح ميكنند. (بحار:10/89)
امام صادق (ع) فرمود: پرندگان تا گاهى كه در لانه خود باشند در امان خدايند و چون از لانه شان پرواز كنند ميتوانيد آنها را شكار كنيد. (بحار: 65 / 275)
از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى يكى ابوذر را ـ بدورانى كه در ربذه بود ـ ديد الاغ خود را آب ميداد، به وى گفت: مگر كسى ندارى دراز گوشت را آب دهد؟ ابوذر گفت: از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود: هر حيوان (اهلى) هر بامداد ميگويد خداوندا مرا مالكى صالح عطا كن كه از آب و علف سيرم كند و بيش از توانم از من كار نخواهد. لذا من دوست دارم الاغم را خودم آب دهم. (بحار: 22 / 434)
حمايل:
جِ حماله، دوال شمشير و آنچه در بر اندازند.
حَمَأ:
گِل سياه و بد بوى. (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون). (حجر: 26)
حَمِئَه:
گل سياه. (حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة) . (كهف:86)
حَمد:
ستايش نقيض ذم و نكوهش و حمد اعم است از شكر و باصطلاح خاص بيان كبريا و جلال و عظمت حق سبحانه و تعالى را گويند. بعضى از محققين نوشته اند كه حمد ثناگوئى است كسى را بر جميل و خوبى كه به اختيار از او سرزده باشد خواه نعمت بود يا غير نعمت. و با اين تعريف حمد از شكر و مدح جدا ميشود چه شكر بر نعمت است و مدح باختيارى بودن جميل اختصاص ندارد چنانكه گوئى مدحت اللؤلؤ لصفائها (غياث اللغاث و ديگر كتب لغويه)
پيغمبر (ص) فرمود: نخستين گروهى كه به بهشت خوانده شوند حمد كنندگانند كه خداى را در خوشى و ناخوشى حمد كنند. و فرمود: هر آن سخن كه بحمد آغاز نگردد ناقص است.
امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: هر كه خداوند را بر نعمتى حمد كند در حقيقت وظيفه شكر آن نعمت را ادا نموده و حمد برتر و والاتر از آن نعمت است.
امام صادق (ع) فرمود: هر گاه براى پيغمبر (ص) امرى پيش مى آيد كه او را شاد ميساخت ميگفت: «الحمد لله على هذه النعمة» و اگر حادثه اى رخ ميداد كه او را غمگين ميساخت ميگفت: «الحمد لله على كلّ حال». (بحار: 71 / 31)
امام صادق (ع) فرمود: سپاس هر نعمتى هر چند بزرگ باشد آنست كه خداى را بر آن حمد كنى.
سنان بن طريف گويد: به حضرت صادق(ع) عرض كردم: بيم آن دارم كه مبادا خداوند مرا بخشم خويش غافلگير سازد؟ فرمود: چرا؟ گفتم: بجهت اينكه من از خدا خواستم خانه اى بمن دهد داد، هزار درهم پول خواستم داد، خادمى از او درخواست نمودم آن را هم بمن داد. حضرت فرمود: موقعى كه خداوند اين نعمتها را بتو داد تو چه گفتى؟ عرض كردم: گفتم «الحمد لله» . فرمود آنچه تو داده اى بزرگتر است از آنچه كه بتو داده شده.
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه فرمود: چون مسلمانى هنگام ديدن يك نفر يهودى يا مسيحى يا مجوسى بگويد: سپاس خداوندى كه مرا به دينى چون دين اسلام و كتابى چون قرآن و پيغمبرى چون محمد(ص) و امامى چون على (ع) و برادرانى چون مؤمنان و قبله اى چون كعبه بر تو برترى داد خداوند هرگز وى را با آن غير مسلمان در آتش دوزخ جمع نكند. (بحار:93 / 210 ـ 217)
حَمدان:
نام دولتى است كه در زمان خلافت عباسيان در جزيره و سوريه فرمانروائى داشته و ابو الهيجا عبدالله بن حمدان مؤسس اين سلاله بوده و حمدانيان در زمان سيف الدوله به اوج عزت و اقبال نايل شدند و شأن و شوكت درخشان يافتند و دائره حكومتشان توسعه پيدا كرد; سرزمين هاى بسيارى از روميها در آناتولى تسخير كردند. حمدان به بنى ثعلب از قبائل عرب منسوب و يكى از امراى معتضد بالله شانزدهمين خليفه عباسى بوده، پسرش ابو الهيجا عبدالله از جانب خليفه مكتفى بالله به واليگرى موصل نصب شده بود نفوذ و اقتدارى قريب به استقلال داشت و در تاريخ 322 در مدافعه قاهر بالله مقتول گرديد و پسر ارشدش ناصر الدوله حسن جانشين پدر شد، چون متقى بالله خليفه بيست و يكم بغداد را ترك گفته بموصل آمد ناصر الدوله با برادر خود سيف الدوله على بخدمت خليفه شتافته از مقربان گشتند، ناصر الدين حسن در موصل و جاهاى همجوار با آن فرمانروائى داشت و سيف الدوله على در حلب و ادرنه و ديگر نواحى آن سرزمين حكمفرما بود، و هنگامى كه معز الدوله بويهى بغداد را ضبط نمود ناصر الدوله طاقت مقاومت و نيروى محافظت موصل را نداشت و ببرادر خود سيف الدوله پناهنده گرديد، و بدين طريق سيف الدوله يگانه نماينده مستقل دولت آل حمدان شد، در خلال اين احوال اروپائيان بنصاراى مقيم در جبال سوريه و بخود اين سرزمين هجوم آوردند، سيف الدوله محاربات زيادى با اين قوم نموده در اكثر اوقات با شاهد فتح و پيروزى هم آغوش ميشد تا آنجا كه بقلمرو امپراطوران رومى مقيم در قسطنطنيه يعنى بقطعه آناطولى يورش آورده دو بار باروميان بغزا پرداخت و تا آماسيه پيش روى نموده غنائم بسيار بدست آورد. در تاريخ 350 سيف الدوله درگذشت و پسرش سعد الدوله ابو المعالى وارث وى شد، پس از سعد الدوله پسرش ابو الفضائل در حلب بمسند اميرى نشست و در همين اوقات وزير ابو نصر كه يكى از فاطميون بود حلب را بچنگ خود انداخت و در نتيجه دولت آل حمدان رو به انقراض نهاد، ناصر الدوله و سيف الدوله و سعد الدوله سلاطين آبرومند اين سلسله بوده اند و در زمان سيف الدوله اين دولت به اوج ترقى رسيد و قدرت و سطوت درخشان يافت و معارف و علوم در عصر وى رونق و رواج مشعشع پيدا كرد و آل حمدان قريب 60 سال حكومت كرد. (قاموس الاعلام)
حمد الله مستوفى:
خواجه احمد بن ابى بكر قزوينى يكى از مشاهير مورخان است. در تاريخ 730 هجرى بنام وزير غياث الدين بن رشيد الدين صاحب «جامع التواريخ» تاريخ معتبرى بعنوان «تاريخ گزيده» نگاشت مشتمل بر احوال ملوك قديمه ايران و از تاريخ دولتهاى اسلامى كه در عصر خلفاى عباسى در ايران حكمرانى داشتند. و نيز يازده سال بعد از اتمام آن يك اثر معتبر ديگر مشتمل بر جغرافيا و هيأت بوجود آورده و در سال 750 درگذشت. برادرش فخر الدين فتح الله مستوفى هم يكى از مشاهير بود. (قاموس الاعلام)
حَمر:
پيراستن دوال. پوست باز كردن گوسفند را. ستردن موى از سر.