حُمر:
جِ احمر. (و من الجبال جدد بيض و حُمر مختلف الوانها و غرابيب سود) . (فاطر:27)
حُمُر:
جِ حمار. (كانهم حمر مستنفرة * فرت من قسورة) . (مدّثر:50)
حَمراء:
مؤنث احمر.
حمراء الاسد:
موضعى است هشت ميلى مدينه و نام يكى از غزوات رسول(ص) كه بسال سوم هجرت در اين سرزمين اتفاق افتاد. پس از جنگ احد كه مشركين از مدينه بسوى مكه رهسپار بازگشت شدند پيغمبر (ص) از بيم آنكه مبادا آنها از نو ساز بازگشت كنند و به شهر شبيخون زنند بلال را فرمود: ندا كند همه كسانى كه در احد حضور داشته اند گرچه مجروح باشند آماده شوند. پس همه مجهز شده علم جنگ بدست على (ع) داد و تا حمراء الاسد از پى كفار تاختند و در آنجا چند روز بماندند و پس از آن مراجعت نمودند و در بازگشت معاوية بن مغيره اموى و ابو عَزّه جُمَحِى را دستگير و بمدينه آوردند و پيغمبر (ص) دستور داد ابو عزّه را كه در بدر اسير شده بود و عهد بسته بود كه از آن ببعد عليه مسلمانان اقدامى نكند ولى بعهد خود وفا ننموده بود بقتل رساندند و هرچه اين بار التماس كرد مفيد نيفتاد و حضرت فرمود: مؤمن از يك سوراخ گزنده دو بار گزيده نشود. (منتهى الآمال)
حَمران:
بن اعين برادر زراره و بكير از موالى ساكن كوفه و هم پيمان با قبيله بنى شيبان از خواص و حواريون اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود و گويند كه امام سجاد (ع) را نيز درك نموده است، وى در علوم قرآن نيز تخصّصى بسزا داشته كه حمزه قارى معروف از شاگردان او است و همچنين در فنون ادبى چون نحو و لغت مسلط بوده و در محاوره و بحث مذهبى زبانى گويا داشته كه بسا امام صادق (ع) او را به بحث با بعضى از ملاحده مأمور ميكرد .
تعبيرات دو امام بزرگوار باقر (ع) و صادق (ع) در مدح او از قبيل فرموده امام صادق (ع) ـ كه حمران مردى از اهل بهشت است و يا اينكه حمران بخدا قسم مؤمنى است كه ابدا مرتد نشود و فرموده امام باقر(ع) كه حمران شيعه ما است در دنيا و آخرت و تعبير ديگر امام صادق (ع) كه نام حمران در كتاب اصحاب يمين نزد ما ثبت است ـ بر عظمت شأن و جلالت قدر او دلالت دارد.
صفوان جمّال گويد: حمران را عادت چنين بود كه چون با جمع ياران خود مينشست همواره درباره روايات از اهلبيت پيغمبر (ص) سخن ميگفت و چون يكى از همنشينان سخنى ديگر به ميان مى آورد او را بحديث آل محمد (ص) برمى گردانيد و اگر سه بار چنين تكرار ميشد از نزد آنها برمى خاست.
اهل سنت نيز او را ستوده اند، از جمله ابن ماجه و نسائى و ابوداود از او حديث نقل كرده اند ولى نسائى و ابو داود او را موثّق ندانسته اند و گفته اند: او رافضى بوده و جزرى نام او را در قرّاء آورده و گفته: او متّهم به رفض و تشيّع است.
حمران در حدود سال 130 از دنيا رفت. (اعيان الشيعه)
حمزة:
شير، اسد. تره ترش مزه.
حمزة:
بن حبيب بن عماره ابو عماره تيمى. ياقوت گويد: او امام و شيخ قراء و يكى از ائمه سبعه ميباشد. قرائت را از اعمش و امام جعفر بن محمد الصادق (ع) و ابن ابى ليلى گرفته و پس از عاصم و اعمش امامت قرائت به وى رسيد. وى مردى متعبد و زاهد و آگاه به لغت عرب و حديث و فرائض بوده. وى بسال 80 متولد و بسال 156 يا 158 در شهر خود حلوان عراق درگذشت. (معجم الادباء)
حمزة:
بن عبد المطلب بن هاشم، عموى بزرگوار حضرت رسول خدا (ص)، مكنى به ابو عماره و ابو يعلى، و نام مادرش هالة بنت وهيب بن عبد مناف كه عموزاده آمنه مادر پيغمبر (ص) است و با صفية بنت عبد المطلب نيز خويشاوندى داشته. ثويبة كه آزاد كرده ابو جهل بود هم بحضرت رسول (ص) و هم بحمزه شير داد كه از اين رو با نبى اكرم (ص) برادر رضاعى ميشود، و دو يا چهار سال از آن حضرت بزرگتر بوده، در سال دوم بعثت اسلام آورده و در معيت حضرت نبوى بمدينه هجرت كرده است.
شخصيتى رشيد و دلير و غيور، كه پس از وفات حضرت ابو طالب بزرگترين و نيرومندترين حامى حضرت رسول (ص) بود، نمونه اى از پشتيبانى او از آنحضرت داستان پيمان عقبه است كه مردم مدينه در منى بخدمت پيغمبر (ص) شرفياب شدند و قرار شد شبانه بنزد رسول (ص) گردآيند و با آنحضرت بفداكارى تا مرگ بيعت كنند كه آن جناب دعوت آنها را به هجرت بمدينه اجابت كند. مردم قريش خبردار شده همگى با شمشيرهاى كشيده بخانه عبد المطلب كه مجمع آنها بود هجوم آوردند، تنها على (ع) و حمزه بود كه جلو گردنه پاس ميدادند و چون جمعيت قريش رسيدند حمزه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده جلو جمعيت ايستاد و گفت: بخدا قسم هر كه قدم به اين گردنه نهد او را با شمشير قطعه قطعه خواهم ساخت. آنها چون حمزه را چنين خشمناك ديدند همه عقب نشينى كرده و برگشتند از اين جهت او به اسد الله و اسد رسوله ملقّب شد.
حمزه از روزى كه ايمان آورد تا شهادت براى مسلمانان ركنى عظيم و پشتيبانى نيرومند و در دل كفار و مشركين هيبتى بزرگ بود.
اولين سپاه اعزامى پيغمبر (ص) پس از هجرت بسركردگى او بود و دليريها و فداكاريهايش در جنگ بدر سرلوحه تاريخ اسلام است.
پيغمبر (ص) چون در احد بسر كشته حمزه رفت آنقدر گريست كه از حال رفت و فرمود: مصيبتى بزرگتر از اين نخواهم ديد و فرمود: در عمرم غمناكتر از اين موقفى نداشته ام خدا ترا رحمت كند كه همواره در كارهاى خير كوشا و به صله رحم علاقه مند بودى، و آنچنان مرگ حمزه بر آنحضرت گران آمد كه فرمود: اگر بر قريش دست يافتم هفتاد نفر را بقصاص حمزه مثله خواهم كرد كه اين آيه نازل شد (فان عاقبتم فعاقبوا...) پس فرمود: حال كه خدايم صبر را دوست تر دارد صبر ميكنم.
اميرالمؤمنين (ع) پس از وفات پيغمبر(ص) كه آن حوادث پيش آمد مكرّر از حمزه ياد ميكرد، فاطمه زهراء در سخنانش آنجناب را ببزرگى نام ميبرد و پس از وفات پدر بزيارت قبرش ميرفت و در آنجا نوحه و گريه ميكرد.
امام حسين (ع) در خطبه هايش در كربلا بنام حمزه با مردم احتجاج مينمود، و امام سجاد (ع) در مسجد دمشق به انتسابش بحمزه افتخار مينمود.
داستان اسلام آوردن حمزه را در تواريخ چنين نقل ميكنند:
در يكى از روزهائيكه ابو جهل پيغمبر(ص) را آزار ميداد اتفاقاً حمزه از شكار برگشته بود متوجه شد كه مردم اجتماع كرده و غوغائى برپا است. گفت: چه خبر است؟ زنى كه از بام خانه اش تماشا ميكرد گفت: عمرو ابن هشام (ابو جهل) است كه محمد (ص) را اذيت و آزار ميدهد، حمزه بخشم آمد و بطرف ابو جهل حمله كرد و كمان خود را محكم بسر ابو جهل كوبيد و سپس بلندش كرد و او را نقش زمين ساخت. مردم جمع شدند و تعجب كنان گفتند: اى ابو يعلى (كنيه حمزه) مگر بدين محمد (ص) درآمده اى؟ گفت: آرى! و با صداى بلند گفت: «اشهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمداً رسول الله» و چون بخانه بازگشت از اسلام خويش پشيمان گرديد، فرداى آن روز نزد پيغمبر (ص) رفت و گفت: اى برادر زاده ! آيا دينت دين حقّى است و ميشود حقيقت آنرا برايم توضيح دهى؟ پيغمبر(ص) سوره اى را از قرآن براى حمزه خواند و وى بشنيدن آيات قرآن شيفته قرآن گرديد و با مطالعه مسلمان شد و پيغمبر از اسلام حمزه بسيار شادمان گشت و ابو طالب نيز خوشحال شد و اشعارى را در اين زمينه سرود كه يك بيتش اينست:
فصبراً ابا يعلى على دين احمدو كن مظهرا للدين وفّقت صابرا
(بحار: 18 / 210)
حمزه از حيث فرزند تنها يك دختر داشت بنام عماره كه هنگام هجرتش از مكه كودك بود و مادرش از هجرت بمدينه سر باز زد بناچار حمزه وى را در مكه رها ساخت و خود به مدينه هجرت كرد .
داستان عماره را مرحوم مجلسى چنين نقل ميكند :
در سالى كه پيغمبر (ص) با احرام عمره وارد مكه شد و مشركين آن حضرت را از انجام حج ممانعت نمودند و قراردادى ميان پيغمبر و اهل مكه نوشته شد كه سال آينده حج كند هنگامى كه پيغمبر (ص) ميخواست از مكه خارج شود دختر حمزه فرياد زد : عمو! عمو! على (ع) به فاطمه (س) گفت: دختر عمويت را بردار با خودمان ببريم پس فاطمه (س) او را بآغوش كشيد و با خود آوردند... (بحار: 38 / 328)
از امام صادق (ع) روايت شده كه: على عليه السلام به پيغمبر پيشنهاد ازدواج با دختر حمزه كرد پيغمبر فرمود: مگر نميدانى كه وى دختر برادر رضاعى منست؟ چه پيغمبر با حمزه از يك زن شير خورده بودند. (بحار: 15 / 340)
شهادت حمزه به «احد» رجوع شود.
حمزة:
بن عماره بربرى از اهل مدينه و در آغاز كيسانى مذهب (كسانيكه محمد حنفيه را امام ميدانستند) بود و سپس از آنها جدا شد و ادعاى پيغمبرى كرد و ميگفت: محمد حنفيه خدا بود و ميگفت: هفت سبب از آسمان بر من نازل ميشود و بوسيله آنها زمين را فتح ميكنم و سلطنت زمين را بدست ميگيرم و گروهى از اهالى مدينه و اهالى كوفه او را پيروى كردند و امام باقر(ع) او را لعن كرد و جماعت شيعه از او بيزارى نموده و او را از خود راندند. (پاورقى بحار:25 / 263)
حمزة:
بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤمنين(ع) مكنّى به ابو يعلى شخصيتى جليل القدر و از موثّقين در نقل حديث است كه مرحوم نجاشى در فهرست خود وى را از دانشمندان كثير الحديث شيعه نام برده، كتب متعددى از او بجا مانده از آن جمله كتاب من روى عن جعفر بن محمد(ص) و كتاب توجيه و كتاب زيارات و مناسك و كتاب ردّ بر محمد ابن جعفر اسدى ميباشد. مزار او در حومه حله است و نزد عامه معروفست به حمزة ابن موسى ابن جعفر (ع) و در حقيقت مزار آن بزرگوار است. (تحفة العالم)
حمزة:
بن موسى بن جعفر (ع) مردى عالم و فاضل و متقى بوده و نزد عامه و خاصه محبوبيتى بسزا داشته. وى باتفاق برادرش على بن موسى (ع) بخراسان هجرت نمود. (اعيان الشيعه)
عمرى در كتاب مجدى گويد: قبر او در اصطخر شيراز است. و لب الانساب قبر او را در سيرجان كرمان ذكر كرده و سلاطين صفويه از نسل او ميباشند. (معجم الاعلام المنتقله)
در كتاب تحفة العالم آمده كه مزار وى در شهر رى كنار مرقد حضرت عبد العظيم حسنى مى باشد و حضرت عبد العظيم بدورانى كه در رى اقامت داشته همواره قبر آن بزرگوار را زيارت ميكرده. و ابو الفتوح رازى صاحب تفسير در كنار مرقد مطهر آن جناب مدفون است.
حَمس:
آواز، صوت. مصدرا: بريان كردن گوشت.
حُمس:
جمع احمس: مردى كه در امر دين سخت و صلب و در نبرد دلير و دلاور باشد، افراد قبيله هاى: قريش و كنانه و جديله قيس را حُمس ميگفتند بدين جهت كه آنها در دين خود متحمّس و سخت بودند، اينها در موسم حج تنها به مزدلفه وقوف مينمودند و به عرفه نميرفتند و ميگفتند: «نحن اهل الله فلا نخرج من الحرم» ما خانواده خدائيم، از حرم او بيرون نشويم. چه عرفات بيرون حرم است، هر چند خود معترف بودند كه عرفه از مشاعر و از اركان حج و از دين ابراهيم (ع) است.
رفته رفته اهل حرمِ مكه را «حُمس» ميگفتند و اين نام براى آنها عَلَم شد، بعدا كسانى را كه در حلّ زندگى ميكردند و از نسل حرميان بودند نيز حُمس گفتند.
كسانى كه داراى اين لقب بودند امتيازاتى ويژه داشتند، آنها ميگفتند: همچنان كه حرم حرمتى خاص دارد اهل حرم نيز بايستى بر ديگران رجحان داشته باشند، و نبايستى به ديگرى احترامى شود كه به اهل حرم ميشود كه در اين صورت به حرم اهانت شده است .
ابتدا اين ويژگى از آن قريش بود، بعداً كنانه و خزاعه و سپس بنى عامر بن صعصعه نيز به آنها پيوستند.
آنها به اين مقدار از امتياز قناعت نكرده بدعتهائى بر آن افزودند، از آن جمله ميگفتند: شايسته نباشد كه يك احمسى در حال احرام كشك بسازد (دوغ خود را بپزد و از آن كشك بسازد) و يا كره هاى خود را پخته روغن بسازد، و يا در حال احرام به خيمه موئين درآيد، و اگر خواست در حال احرام در سايه برود بايستى در خيمه پوستين درآيد، از اين هم فرا رفته گفتند: نبايستى اهل حِلّ (كسانى كه بيرون حرم مكه زندگى ميكنند) از غذائى كه با خود به حرم مى آورند استفاده كنند، بلكه بايد از غذائى كه در حرم فراهم شده بخورند، در صورتى كه بقصد حج يا عمره آمده باشند. اگر اولين طواف او باشد و از پيش، كعبه را طواف ننموده مى بايد با جامه اهل حرم طواف كند، و اگر از اهل حرم جامه اى بدست نياورد برهنه طواف كند، و اگر احيانا مردى يا زنى نخواست آبرويش برود و با جامه خود طواف نمود بايستى آن جامه را بدور افكند و دگر از آن استفاده نكند، و هيچكس به آن جامه دست نزند، و چنان جامه هائى را «لقى» ميگفتند; اين بدعتها را بر عربهاى آن زمان تحميل ميكردند و آنها مى پذيرفتند و به آن ايمان داشتند: بسيار كسان ميديدى كه همچنان با تن برهنه از مكه به عرفات ميرفتند و در آنجا وقوف مينمودند و از آنجا به مشعر و سپس به منى و از آنجا به مكه آمده برهنه طواف مينمودند. و اما زنان اجازه داشتند تنها يك جامه بلند بپوشند بشرط اينكه از جلو يا از پشت داراى شكاف باشد، كه يكى از زنان شاعره عرب در حاليكه با چنان جامه اى طواف مينمود اين شعر ميسرود:
اليوم يبدو بعضه او كلهو ما بدا منه فلا أُحلّه
يكى از عربهاى حِلّ كه جامه خود را حسب اين دستور بدور افكنده و سخت آن جامه را دوست ميداشت اين شعر سرود:
كفى حزنا كرّى عليها كأنهالقى بين ايدى الطائفين حريم
اين شيوه همچنان معمول بود تا وقتى كه خداوند پيغمبر اسلام (ص) را مبعوث نمود و پس از آنكه اركان دين خود را استوار ساخت و دستورات ويژه حج مقرر فرمود در رابطه با آن شيوه ناستوده جاهلى اين آيه، نازل كرد: (ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله ان الله غفور رحيم)(بقره: 199) و نيز درباره جامه طواف كه بدستور حمس مى بايست با جامه مكيان وگرنه برهنه طواف كنند اين آيات فرود آمد: (يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين * قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق * قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة كذلك نفصل الآيات لقوم يعلمون). (اعراف: 30 ـ 31)
ابن اسحاق به سند مسلسل از نافع بن جبير و او از پدرش جبير بن مطعم روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) را پيش از بعثت و نزول وحى در عرفات ديدم بر شترى سوار بود و در ميان مردم عادى وقوف را انجام ميداد، در شگفت ماندم كه وى مردى احمسى ميباشد چگونه با احمسيان وقوف نكرده؟! (سيره ابن هشام/211)
حَمساء:
مؤنث احمس، زن درشت در دين و دلاور در جنگ.
حم سجده:
يا حم فصّلت چهل و يكمين سوره قرآن،مكيه و داراى 54 آيه است. ذريح محاربى از امام صادق (ع) روايت كرده كه «من قرء حم السجدة كانت له نورا يوم القيامة مدّ بصره و سرورا و عاش فى هذه الدنيا مغبوطا محمودا». (مجمع البيان)
حَمش:
باريك. باريك خلقت. مرد باريك ساق.
حِمِّص
، حِمَّص:
نخود.
حَمض:
آنچه تلخ و شور مزه باشد از رستنيها، خلاخله، و آن بمنزله ميوه است شتران را وخله بجاى نان. شور گياه، مانند اشنان. مصدرا: ترش شدن.
حم غافر:
چهلمين سوره قرآن، مكيه و مشتمل بر 80 آيه است. از امام باقر (ع) آمده كه هر كه اين سوره را در هر سه روز يكبار بخواند خداوند گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و تقوى را ملازم او گرداند... (مجمع البيان)
حَمِق:
احمق، گول و بى عقل.
حَمق:
گولى و بى عقلى. رعونت. قلت عقل و نقصان آن. در حديث است: «الحدة رأس الحمق» (بحار: 1 / 160). «اكيس الكيس التُقى و احمق الحمق الفجور» (بحار:44 / 62). به «حماقت» رجوع شود.
حُمَقاء :
جِ احمق . عن رسول الله (ص) انّه قال : «الا انبّئكم باكيس الكيّسين و احمق الحمقاء» ؟ قالوا : بلى يا رسول الله ، قال : «اكيس الكيّسين من حاسب نفسه و عمل لما بعد الموت ، و احمق الحمقاء من اتبع نفسه هواه و تمنى على الله الامانى» . (بحار:70/69)
حَمقاء :
مؤنث احمق ، زن كاليوه . عن رسول الله (ص) : «اياكم و تزوّج الحمقاء ، فانّ صحبتها ضياع و ولدها ضباع» . (بحار:103/237)
و عنه (ص) : «لا تسترضعوا الحمقاء ولا العمشاء ، فانّ اللبن يُعدِى» . (بحار:103/323)
حَمقى :
جِ احمق . كاليوگان . گولان . عبدالله بن سليمان ، قال : سمعت اباعبدالله(ع) يقول : «انّ الله ـ عزّ و جلّ ـ اوسع فى ارزاق الحمقى لتعتبر العقلاء و يعلموا انّ الدنيا لا تنال بالعقل ولا بالحيلة» . (بحار:103/28)
حَمل:
برداشتن بار. بار. باردارى زن و درخت. بار شكم از بچه. ج : احمال و حمول و حِمال. (و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات...) ما آدميان را بسى گرامى داشتيم و در بر و بحر مركب سوارى در اختيارش نهاديم و از هر غذاى پاكيزه آنها را روزى داديم و بر بسيارى از آفريدگان خود برترى داديم. (اسراء: 70)
(يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها)(حج:2) . (و ان كنّ اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن) . (طلاق: 6)
(و حمله و فصاله ثلاثون شهرا); دوران در رحم بودن و شيرخوارگى انسان سى ماه است (احقاف: 15). اين آيه حداقل حمل و اكثر شيرخوارگى كودك را تعيين ميكند. ابن عباس از اين آيه چنين استفاده كرده كه اگر جنين شش ماه در رحم مادر بود تا دو سال ميتوان آن را شير داد و اگر بيشتر بود بدان نسبت از دوران شيرخوارگيش كاسته ميشود. (مجمع البيان)
نقل است كه در خلافت عمر زنى را آوردند كه پس از شش ماه از ازدواجش وضع حمل كرده بود، عمر خواست او را باتهام زنا سنگسار كند. على (ع) حاضر بود به وى گفت: اگر اين زن طبق قرآن با تو بحث كند تو را محكوم سازد كه قرآن ميفرمايد (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) و در آيه ديگر ميفرمايد: (و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين) و چون دو سال دوران شيرخوارگى را از سى ماه كم كنيم شش ماه ميماند، پس اين زن كه شش ماه در خانه شوهر بوده ميتواند حملش از شوهرش باشد! عمر چون شنيد از حد صرف نظر نمود. (سفينة البحار)
(و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن) (طلاق: 4) زنان باردار پايان عده شان آنست كه بار خود را بنهند.
فقهاى اماميه گفته اند اين عده مخصوص طلاق است ولى عده وفات در مورد زن باردار بيشترين مدت از وضع حمل و چهار ماه و ده روز است. و اكثر فقهاى عامه اين را به وفات نيز تعميم داده اند.
در حديث زراره از امام باقر (ع) آمده كه عده طلاق زن باردار كمترين دو مدت سه ماه و وضع حمل است كه اگر پيش از وضع حمل سه ماه از طلاق گذشت عده اش تمام است ولى تا بار خود را ننهاده نميتواند ازدواج كند. (مجمع البيان و مجمع البحرين)
به «باردارى» نيز رجوع شود.
حِمل:
بار سر و پشت. آنچه حمل ميشود. ج : احمال و حُموله. (قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم) . (يوسف: 72)
حَمَل:
برّه چند ماهه. ج : حملان. بره اى كه به سال دوم درآمده. (منتهى الارب)
نام برج اول از بروج سال.
حمل بر صحت:
صحيح پنداشتن. يكى از اصول اخلاقى اسلام است كه انسان كارهاى برادر دينى خود را كه داراى دو بعد صحت و فساد مى باشد به بعد صحيح پندارد و آن را بصحت توجيه نمايد.
در حديث آمده «ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يقلبك منه» ، اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كار برادر دينيت را بوجه صحيح حمل كن مگر اينكه چيزى از او ببينى كه بفساد عملش يقين كنى و تا جائى كه محمل درستى براى سخنش ميتوان جست به سخن وى گمان بد مبر. (بحار: 74 / 178)
حَملَة:
تاختن. آهنگ بر دشمن در جنگ. امام باقر (ع) فرمود: اگر كسى بمسلمانى حمله كند كه قصد مال يا جان او را داشته باشد در آن حال خون او بر آن مسلمان مباح است. (بحار: 79 / 201)
حَملَة:
نقل كردن و رفتن از جائى بجائى. حمله دار حج: مدير كاروان حجاج. از امام صادق (ع) نقل است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) در مسجد كوفه نشسته بود ناگهان قنبر آمد و گفت: فلان حمله دار حاجيان آمده ميخواهد شما را ملاقات كند. حضرت فرمود: خدا خانه اش را بما نزديك نكناد، وى زيان رسان حجاج است: حيوانات را (براى اينكه زودتر برسد) خسته ميكند و حاجيان را آزار ميدهد. برو و او را از اينجا بران. (بحار: 99 / 122)
حَمَلَة:
جِ حامل، حملة العرش: بردارندگان عرش. (مهذب الاسماء)
حمله قرآن: آگاهان بقرآن و معانى آيات آن، علماء علم الشريعه.
حَمو:
پدر شوى و خويشاوند شوهر، و در آن چند وجه است: حمو چون ابو، و حما چون قفا، و حم چون اب. ج: احماء.
حَمُول:
باركش. حليم و بردبار.
حَمُولَة:
باركش از شتر و خر و مانند آن. (و من الانعام حمولة و فرشا كلوا مما رزقكم الله) . (انعام: 142)
حِمّة:
عرق، خوى. مرگ.
حُمَة:
زهر. زهر كژدم. نيش زنبور و مانند آن. ج : حُماة و حُمى. در حديث است: «لا رقى الا فى ثلاث: فى حمة او عين او دم لا يرقى». (بحار: 63 / 18)
حَمّة:
چشمه آب داغ، آب معدنى.
حُمّى:
(با الف آخر): تب. ج : حميات. در حديث آمده: «الحمّى قائد الموت و سجن الله فى الارض، يحبس فيه من يشاء من عباده، و هى تحت الذنوب كما يتحات الوبر من سنام البعير، ليس من داء الا و هو من داخل الجوف الاّ الجراحة و الحمّى، فانهما يردان على الجسد ورودا، اكسروا حرّ الحمّى بالبنفسج و الماء البارد». (بحار:10/98)
حِمى:
(با الف آخر): قرق. قرقگاه. علفزارى كه مالك يا حاكم آن را براى چارپايان خود اختصاص داده باشد. در حديث آمده: «ان لكل مَلِك حمى، و حمى الله محارمه، فمن رتع حول الحمى اوشك ان يقع فيه». (وسائل: 27 / 167)
حَمِيَّت:
حمية، خوددارى، امتناع از روى غيرت، حميت از چيزى: ننگ و عار داشتن از آن. مردانگى و غيرت. اين صفت اصولا از صفات نيك انسانى است، مانند شجاعت، ولى بايد ديد در چه موردى بكار گرفته ميشود. (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية) . (فتح: 26)
اميرالمؤمنين (ع) ـ خطاب باصحاب خود در مقام تحريك آنها بجهاد ـ : «اما دين يجمعكم و لا حمية تُحمشكم» ؟! (نهج : خطبه 39)
حميد:
ستوده. نامى از نامهاى خداى متعال.