رسول خدا (ص) فرمود: چون ديديد يكى (از شرم و حيا بدور است كه) باكى ندارد از اينكه خود بمردم هر چه بگويد و مردم درباره اش چه بگويند يا زنا زاده است و يا شيطانى است (انسان نما). و فرمود: كسى كه پرده حيا را بكنار زد او غيبت ندارد.
و فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه حيا از كودكان و زنان برود. (بحار:16/230 و 77/149 و 60/315)
نيز از آن حضرت رسيده كه حيا بر دو نوع است: بخشى از آن ضعف و زبونى و بخشى قوت و اسلام و ايمان است.
شخصى به پيغمبر (ص) گفت: يا رسول الله مرا پندى ده. فرمود: آنچنان از خدا شرم دار كه از يكى از صلحاى قبيله ات شرم ميكنى.
امام صادق (ع) فرمود: حيا از ايمان است و ايمان جايگاهش بهشت است.
و فرمود: حيا و ايمان توامانند كه چون يكى برود ديگرى نيز برود. و فرمود: آنكه حيا ندارد ايمان ندارد.
پيغمبر (ص) فرمود: حيا بدو نوع است: حياى عقل و حياى حماقت، حياى عقل دانش است و حياى حماقت نادانى.
و فرمود: از امثال پيغمبران باقى نمانده جز اين جمله كه در زبان مردم است: اگر شرم ندارى هرچه خواهى كن.
امام سجاد (ع) فرمود: از خدا بترس بقدرتى كه بر تو دارد و از او شرم دار بجهت نزديك بودنش بتو. (بحار:71/329 ـ 336)
نبى اكرم (ص) فرمود: نخستين چيزى كه از اين امت برخاسته شود حيا باشد و امانت. (كنز العمال: 3 / 120)
از امام باقر (ع) نقل است كه فرمود: هر گاه خواستيد در امرى بكسى مراجعه كنيد در روز بنزد او رويد كه خداوند حيا را در چشم قرار داده است .
از امام صادق (ع) روايت است كه خداوند بداود پيغمبر (ص) وحى نمود: چون بنده ام مرتكب گناهى گردد و پس از آن بمن بازگردد و توبه نمايد و هرگاه بياد آن گناه افتد از من شرمسار گردد وى را بيامرزم و گناهش را از ياد ملائكه ببرم و آن را به حسنه مبدل سازم و باكى ندارم و من از هر مهربان مهربانترم. (بحار: 6 / 28)
پيغمبر (ص) فرمود: كسيكه از حلال شرم نكند بخود سود رسانيده و چنين كسى سبكبار است و تكبر را از خويش زدوده است.
از امام صادق (ع) رسيده كه حيا ده بخش است كه نه بخش آن در زنان است و يكبخش در مردان، و چون دختر حيض بيند يك بخش حياى او از ميان برود و چون ازدواج كند يك بخش ديگرش نيز برود و چون باردار گردد بخش سوم را از دست بدهد و چون وضع حمل كند بخش چهارمش از بين برود و پنج بخش برايش باقى ماند و اگر (خداى ناكرده) بفساد آلوده گردد همه حيايش از ميان برود و اگر عفت ورزد آن پنج برايش محفوظ ماند. (بحار:77/163 و 103 / 244)
حَيات:
عُمر. زيست. زندگى. مقابل ممات. (الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور)خداوندى كه مرگ و زندگانى را آفريد تا شما بندگان را بيازمايد كه كدام نيكوكارتر است. و او مقتدر آمرزنده است. (ملك:2)
(و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو)زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست. (انعام: 32)
(و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور)زندگى اين جهان جز كالاى فريب نباشد. (آل عمران: 185)
اميرالمؤمنين (ع) ـ موقعى كه اصحاب معاويه در صفين آب را بر لشكر على (ع) بستند ـ فرمود: «قد استطعموكم القتال، فاقرّوا على مذلة و تاخير محلة، او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فى حياتكم مقهورين، و الحياة فى موتكم قاهرين»: اينها شما را به پيكار خوانده اند، اكنون شما بر سر دو راهى هستيد: يا بذلت و خوارى بر جاى خود بنشينيد يا شمشيرها را از خون سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. اگر پيروز و غالب باشيد مرگتان زندگانى، و اگر مغلوب و مقهور، زندگيتان مرگ است. (نهج : خطبه 51)
حَيادِ :
به كنار برو . اسم فعل است از حاد يحيد ، مانند «تراك» به معنى اترك . از اين معنى است سخن اميرالمؤمنين (ع) : «حيدى حياد» . يعنى به كنار برو ، به كنار برو .
حِياد :
مفاعله است از حيد ، حايَدَهُ : جانَبَهُ ، از او به كنار شد .
حَيارى .
جِ حيران ، سرگشتگان . عن رسول الله (ص) : «يأتى على الناس زمان اذا سمعت باسم رجل خير من ان تلقاه ... دينهم دراهمهم و همتهم بطونهم ... حيارى سكارى لا مسلمين ولا نصارى ...» . (بحار:74/166)
حَيازت:
گردآوردن چيزى. در اصطلاح فقه عبارت از تهيه مقدمات تصرف در اراضى باير و مرده، و يا مباحات اصليه است. در صدق حيازت حاجتى بوضع يد نبوده بلكه مدار در باب حيازت به اين است كه عرفاً استيلاء بر آن صادق باشد.
پس اگر كسى دامى براى شكار گسترده باشد و شكارى در آن افتد، استيلاء بر آن صادق بوده و مالك آن خواهد شد، بنابر اين تصرف ديگرى در آن بدون اذن حيازت كننده جايز نبوده و موجب ضمان است.
حيازيم:
جِ حيزوم بمعنى سينه و جاى تنگ اسب.
حِياشة:
شكار را بسوى دام راندن. اميرالمؤمنين (ع): «ان الله سبحانه وضع الثواب على طاعته و العقاب على معصيته زيادة لعباده عن نقمته، و حياشة لهم الى جنته». (نهج : حكمت 374)
حِياض:
جِ حوض.
حَياط:
صحن و گشادگى خانه. محوطه وهر جاى ديوار بست و سراى خانه.
حِياطت:
نگاه داشتن. نگهبانى. پاس داشتن.
حِياكة:
بافتن جامه. بافندگى.
حِيال:
مقابل. قعد حياله: مقابل وى نشست.
حَيثُ:
جا. آنجا. كجا. هر جا. ظرف مكان و مبنى بر ضم و بجمله اضافه ميشود.
حَيثما:
هر جا. هر كجا.
حيثيّات:
جِ حيثيت، اعتبارات و لحاظها (اصطلاح فلسفى) كه گفته اند: «لولا الحيثيات لبطلت الحكمة».
دليل و برهان حيثيات يكى از دلائل و براهينى است كه بمنظور ابطال تسلسل اقامه شده است و بيان آن از اين قرار است كه هر گاه دو حيثيت غير متناهى مترتب موجود باشند (يعنى حيثيات علل و معلول) چنانكه هر يك از جهتى علت و از جهتى ديگر معلول باشد (علت لاحق و معلول سابق خود) و دو حيثيت كه يكى حيثيت علت بودن و ديگرى حيثيت معلول بودن است موجود باشد ميان هر حيثيت و حيثيت ديگر از آن سلسله متناهى خواهد بود و بنابر اين همه آن سلسله متناهى است. (اسفار:2/130 ـ دستور:2/67)
حيثيت هر گاه عين محيث باشد معناى آن اطلاق است و باين معنى است كه عارى از هر قيدى است و لو قيد اطلاق و اگر غير محيث باشد باين معنى قيد محيث است و آن يا تعليلى است و يا تقليدى و يا غيرى. (دستور:2/ 67)
حيثيت انضماميه ـ حيثيت انتزاعيه ـ حيثيت تقييديه ـ حيثيت تعليليه ـ حيثيت مطلقه (اصطلاح فلسفى) : هرگاه در احكام و قضايا و محمولات موضوع حكم «من حيث انه منضم اليه امر آخر» در خارج، موضوع حكم باشد حيثيت انضمامى است و هر گاه موضوع حكم «من حيث انه منتزع منه امر آخر» موضوع حكم باشد حيثيت انتزاعى است و بنابر اين حيثيت انضمامى مقابل حيثيت انتزاعى است كه موضوع آخر «من حيث انه منضم الى امر آخر» موضوع است.
و بالاخره مطلق حيثيات يا تقييدى اند و يا تعليلى قسم اول آنست كه حيثيت و تحيث مانند جزء موضوع باشد مانند ناطق براى انسان و دوم آنست كه تحيث خارج از ذات موضوع باشد مانند كون الشىء علت و معلول كه عليت و معلوليت خارج از ذات است و اگر چه تحيث و تقيد داخل اند بشرط آنكه بر نحو تحيث و تقيد مأخوذ شوند نه بر حسب قيد.
اختلاف حيثيات تعليليه موجب كثرت در نفس موضوع نمى گردد بلكه موجب تكثر «ما خرج عنه الموضوع» است و اختلاف در حيثيات تقييديه مقتضى تكثر در موضوعات است يعنى در ذات موضوع است.
در موردى كه تكثّر حيثيات كه موجب تكثر موضوعات يعنى ذات موضوعات است نيز بر دو قسم است يكى آنكه حيثيات مختلفه بالذات فى نفسه متغاير باشند و لكن غير متقابل باشد بيكى از انحاء و اقسام تقابل مگر بالعرض مانند شكل و مقدار و طعم و لون و رائحه و حرارت و غيره از انواع مقولات عرضى كه آنها حيثيات مختلفه اجسامند و تقابل آنها تقابل بالعرض است.
و قسمتى ديگر حيثيات متقابله بالذات اند بنوعى از تقابل مانند سواد و بياض و علم و جهل و بالجمله هر گاه مقصود تحيث در موضوعيت حكم نباشد و از تقيد عدم قيد در موضوعيت حكم باشد و اينكه موضوع باطلاق موضوع حكم باشد اين نوع حيثيت حيثيت اطلاقيه است امثال «ماهيت من حيث هى لا موجودة و لا معدومة» و يا مقصود از تحيث آن مى باشد كه حيثيت و تحيث جزء موضوع باشد من حيث هو موضوع «جسم از حيث آنكه مسطح است ابيض است و از جهت آنكه ابيض است مرئى است» كه حيثيت تقييديه انضماميه است و هر گاه مقصود از تحيث تعليل حكم باشد مثل آنكه گفته شود «انسان از حيث آنكه مدرك امور غريبه است متعجب است يا از جهت آنكه متعجب است ضاحك است» كه در اين صورت حيثيت تعليليه است و بالاخره اگر منظور از ذكر حيثيت تقييدى است و اگر مقصود تعليل حيثيت جزء بدون آن باشد چنانكه گويند جسم از حيث آنكه مسطح است ابيض است موضوع حكم باشد حيثيت تعليليه است و هر گاه منظور از ذكر حيثيت عدم تقيد موضوع بقيدى و حيثيتى باشد و موضوع بطور مطلق مستحق حمل باشد حيثيت مطلقه است . (دستور:2/67 ـ اسفار :1/19، 21 ـ :3/151، 155 ـ مبدأ و معاد صدرا : 105)
حَيد:
تَندى كه از كوه بيرون آمده و مانند بازو باشد. ج : احياد. مثل و مانند.
حَيد :
حَيَدان ، محيد ، حَيدَة ، حُيُود ، حيدودة : ميل كردن و بگشتن . از سمتى كه بدان روى داشته به سمت ديگر ميل كردن . (و جاءت سكرة الموت بالحقّ ذلك ما كنت منه تحيد) : هنگام بيهوشى و سختى مرگ فرا رسيد ، درست همان چيزى كه از آن روى گردان بودى . (ق:19)
حَيدر:
شير، اسد. ج : حيادر.
حيدر حلّى:
ابن داود حلى حسينى شاعر اهل بيت پيغمبر در كشور عراق دانشمندى سخنور بود مولد و وفات وى در حله و مدفن او در نجف است. در كودكى پدر را از دست داد و در دامان عم خود مهدى بن داود پرورش يافت. ديوان شعر او بنام «الدر اليتيم» منتشر شده است و نيز كتابى دارد بنام العقد المفصل فى قبيلة المجد المؤثل و اين مشتمل است بر دو جزء و بچاپ رسيده است.
مشهورترين اشعار او اشعار حوليات است كه در مرثيه حضرت ابو عبدالله حسين بن على عليه السلام سروده است. (الاعلام زركلى) و رجوع به حلية البشر (خطى) و مقدمه العقد المفصل و العراقيات شود.
حَيَدى:
(با الف آخر)، رفتار متكبر.
حِيدِى حَيادِ :
واژه اى كه در كلام اميرالمؤمنين على (ع) آمده است . «حيدى» امر مؤنث حاضر است از «حيد» به معنى به كنار شدن . و «حَيادِ» اسم فعل امر است از همين مادّه . اين را كسى مى گويد كه از ترس كشته شدن از نبرد مى گريزد ، يعنى : اى حرب ! به كنار شو ، به كنار شو .
آن حضرت در سرزنش ياران خود كه از مبارزه با دشمن اهمال مىورزند : «تقولون فى مجالسكم كيت و كيت ، فاذا جاء القتال قلتم : حيدى حياد» : چون به گرد يكديگر فراهم مى شويد چنين و چنان مى گوئيد ، ولى هنگامى كه ميدان نبرد پيش مى آيد (آن چنان به هراس مى آئيد و از نبرد مى گريزيد كه) مى گوئيد : به كنار شو ، به كنار شو . (نهج: خطبه 29)
حَير:
جاى گرد آمدن آب.
حَيران:
مرد سرگشته. ج : حَيارى. مؤنث آن حيرى است. (و نُردّ على اعقابنا بعد اذ هدانا الله كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران): آيا پس از آن كه خدا هدايتمان كرده عقبگرد كنيم؟ مانند كسى كه فريب و اغواى شياطين وى را در زمين سرگردان ساخته است... (انعام: 71)
عن رسول الله (ص): «ان الله عزوجل يقول: ويل للذين يختلون الدنيا بالدين، و ويل للذين يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس، و ويل للذين يسير المؤمن فيهم بالتقية، ابى يغترون، ام علىّ يجترؤون؟! فبى حلفت لاَُتِيحَنّ لهم فتنة تترك الحليم منهم حيران». (بحار: 73 / 85)
حَيرَت:
سرگشتگى. فى الحديث: «من التوفيق الوقوف عند الحيرة. (بحار:77/212)
حِيره:
شهرى است نزديك و جنوبى كوفه. درباره اين شهر حديثى در رابطه با ظهور حضرت مهدى (عج) آمده است. به «مهدى منتظر» رجوع شود.
حَيّز:
مكان. گفته شود: هذا فى حيز التواتر، يعنى در جهت و مكان آن. (از اقرب الموارد). حيز در لغت بمعنى فراغ مطلق است، خواه مساوى باشد با شيئى كه شاغل آنست يا بيش از آن باشد يا كمتر از آن، مثلا گويند: زيد در حيز وسيعى قرار دارد كه گنجايش جمع كثيرى را دارد. يا زيد در حيز تنگى است كه گنجايش خود او را ندارد بلكه بعضى اعضاى او از حيّز بيرون است. و در بيشتر كتب لغت حيز بمعنى مكان آمده است، و در اصطلاح حكماء و متكلمين زياده بودن چيزى بر حيز آن و زياده بودن حيز بر شىء تصور نميشود. (كشاف اصطلاحات الفنون).
حيزبور:
كرانه هر چيز. صحن خانه، پيشگاه خانه.
حَيزوم:
سينه. ميانه سينه كه جاى تنگ بستن بود در ستور.
حَيس:
طعامى است، و آن چنان باشد كه خرما را با روغن و كشك آميخته بشورانند و هسته را از آن دور كنند، و گاه عوض كشك پست ريزند. (منتهى الارب)
حَيص:
گريختن. برگشتن و بيكسو شدن از چيزى.
حَيصَ بَيص:
سختى و تنگى و اختلاطى كه چاره و گريزى از آن نباشد. گويند: فلان وقع فى حيص بيص. (منتهى الارب). جنگ و غوغا، لفظ اول بمعنى يكسو افتادن از راه و ثانى بمعنى سختى و تنگى. (غياث اللغات)
حَيص بَيص:
سعد بن محمد بن سعد صيفى تميمى، شاعرى است مشهور از مردم بغداد كه به ابو الفوارس ملقب بود. وى فقيه بود و سرانجام به ادب و شعر شهرت يافت، و بسال 574 هـ ق در بغداد درگذشت. اوراست: ديوان شعر. رسائل. (اعلام زركلى)
حَيض:
خونى كه غالباً در هر ماه چند روزى از رحم زنان بيرون آيد و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض گويند. (و يسئلونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض و لا تقربوهن حتى يطهرن)از تو درباره حيض زنان بپرسند، بگو آن رنجى است (زنان را) در آن حال از آنان كنار گيريد و تا پاك نشده اند به آنان مياميزيد و چون پاك شدند از راهى كه خدا دستور داده به آنها نزديكى كنيد . (بقره:222)
از امام صادق (ع) آمده كه خون حيض و خون استحاضه از يكجا بيرون نيايند چه خون استحاضه سرد و خون حيض گرم است. و فرمود: كمترين مدت حيض سه روز و بيشترش ده روز است.
امام باقر (ع) فرمود: كمترين مدت بين دو حيض ده روز است.
زنى بنزد امام صادق (ع) آمد و گفت: زنى است كه مدام خون از او بيرون مى آيد نميداند خون حيض است يا چيز ديگر؟ فرمود: خون حيض گرم و تازه و سياه رنگ است و با فشار و حرارت بيرون آيد و خون استحاضه زرد و سرد است پس اگر خون بصفات گرمى و فشار و سياهى متصف بود نماز را ترك كند.
امام صادق (ع) فرمود: زن حايض بر شوهرش حرام است كه با وى نزديكى كند بدين معنى كه در فرجش با وى بياميزد ولى لذتهاى ديگر مباح است.
از آن حضرت آمده كه كفاره جماع با زن در ايام حيض آنست كه اگر اوائل حيض باشد يكدينار (سه ربع مثقال طلا) و اگر آخر حيض است ربع دينار صدقه دهد و اگر نداشت صدقه اى بفقيرى دهد و اگر نداشت استغفار نمايد كه دگر اين عمل را تكرار نكند.
از آن حضرت روايت شده كه چون زن به پنجاه سال رسد دگر خون (حيض) نبيند جز اينكه از نژاد قريش باشد.
از امام باقر (ع) نقل است كه زن حائض (كه بايد نماز و روزه اش را ايام حيض ترك كند) نمازش واجب نيست قضا كند ولى روزه ماه رمضان را بايستى قضا نمايد. (بحار و وسائل)
در مسائل ديگر حيض بكتب فتوائيه رجوع شود.
حِيطة:
جاى احاطه كرده شده. اسم است احتياط را.
حَيعَلة:
حىّ على الصلاة و حىّ على الفلاح گفتن. مصدر جعلى است مانند حمدله و حوقله.
حىّ على الصلاة:
بشتاب بنماز. حىّ، حىّ هلا و حَيّهل هر سه اسم فعل امر، مبنى بر فتح و بمعنى اقبل و عجّل، روى آور و بشتاب ميباشند.
حىّ على خير العمل:
در مذهب شيعه يكى از فصول اذان و اقامه است و خليفه دوم محض مصلحتى آن را از اذان و اقامه حذف نمود.
به «اذان» رجوع شود.
امام باقر (ع) به امام صادق (ع) فرمود: بلال بنده شايسته اى بود كه گفت: پس از پيغمبر (ص) براى كسى اذان نگويم; و پس از آن «حى على خير العمل» ترك شد. (بحار: 22 / 142)
حَيف:
جور و ستم كردن بر كسى. در تداول فارسى: كلمه اى براى نشان دادن تأسف. دريغا.
حيف و ميل:
تفريط. حيف و ميل كردن: بالا كشيدن، خوردن. امام باقر (ع): حيف و ميل نمودن مال مورد وصيت از گناهان كبيره است. (بحار: 79 / 4)
حَيقوق:
نام پيغمبرى از پيامبران بنى اسرائيل. حضرت رضا (ع) در مجلس مناظره و بحث با اهل اديان به رأس الجالوت فرمود: آيا حيقوق پيغمبر را ميشناسى؟ وى گفت: آرى ميشناسم. حضرت فرمود: وى گفته و كتاب خودتان گواه اين مطلب است كه «خداوند بيان (احكام خود) را از سمت كوه فاران (كوهى است در مكه) فرو فرستاده و آسمانها از تسبيح احمد و امّتش پر شد، لشكر او در دريا سير كنند چنانكه در خشكى سير كنند پس از خراب شدن بيت المقدّس كتابى نو براى ما خواهد آورد» كه مرادش از كتاب نو همان قرآنست، آيا تو اين را ميدانى و به آن ايمان دارى؟ رأس الجالوت گفت: آرى، حيقوق چنين گفته و ما منكر آن نيستيم. (بحار: 14 / 162)
حَيل:
قوه، حَول، توانائى.
حِيَل:
جِ حيله. علم الحيل: نيرنگ، نيرنجات. فى الحديث: «من اخطأ وجوه المطالب خذلته الحيل». (بحار: 78 / 81)
حَيلوله:
حايل شدن ميان دو چيز.
حَيله:
بزان بسيار. گله گوسفند.
حِيله:
چاره. حذاقت و جودت نظر و توانائى. ج : حِوَل و حِيَل. (الاّ المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا) . (نساء: 98)
اميرالمؤمنين (ع): «ايها الناس، ان الوفاء توأم الصدق، و لا اعلم جنة اوقى منه، و لا يغدر من علم كيف المرجع، و لقد اصبحنا فى زمان قد اتخذ اكثر اهله الغدر كيسا، و نسبهم اهل الجهل فيه الى حسن الحيلة. ما لهم! قاتلهم الله، قديرى الحُوّل القلب وجه الحيلة و دونها مانع من امر الله و نهيه...» (نهج : خطبه 41)
در تداول فارسى بجاى مكر و غدر بكار رود: اميرالمؤمنين (ع): بسا حيله گر كه همان حيله اش وى را سرنگون سازد. (غرر الحكم)
حيله شرعى:
چاره جوئى جهت حل مشكل شرعى چنانچه ضرورت اقتضا كند: عبد الرحمن بن حجاج (از ياران ثقه امام صادق «ع») گويد: از حضرت پرسيدم: اگر هزار درهم و يك دينار را بدو هزار درهم بخرم چه حكمى دارد؟ فرمود: اشكالى ندارد، پدرم (ع) كه درباره مردم مدينه بيش از من جرأت داشت همين (مسئله) را بيان ميداشت، آنها ميگفتند: اين كار بحقيقت فرار (از ربا) است! چه ميدانيم كه كسى هزار درهم را بعوض يك دينار ندهد، چنانكه هزار دينار را ببهاى هزار درهم ندهند، و پدرم ميفرمود: كار خوبى است فرار از حرام و رفتن بسوى حلال : «نعم الشىء الفرار من الحرام الى الحلال». (وسائل: 18 / 178)
نقل است كه چون خبر وفات امام صادق(ع) به ابو حمزه ثمالى رسيد وى صيحه اى زد و از هوش برفت، چون بهوش آمد از مخبر پرسيد آيا حضرت كسى را وصى خويش قرار داد؟ گفت: آرى ! فرزندش عبدالله و فرزند ديگرش موسى و ابو جعفر منصور (خليفه عباسى).
ابو حمزه چون شنيد بخنديد و گفت: «الحمد لله الذى هدانا الى الهدى و بين لنا عن الكبير و دلّنا على الصغير و اخفى عن امر عظيم» سپاس مر خداوندى كه ما را براه صحيح (ولايت) هدايت نمود و وضعيت (پسر) بزرگتر (عبدالله) را براى ما روشن ساخت (زيرا عبدالله به بزرگى سر كه بدين جهت او را افطح ميگفتند ناقص الخلقه بود و از شرائط امام كمال خلقت است) و ما را به (فرزند) كوچكتر (موسى) راهمنائى نمود و امر عظيم امامت را (بوصى نمودن خليفه بر دشمنان) پنهان داشت. (بحار: 47 / 4)
حَين:
(مصدر)، نزديك شدن وقت چيزى: حان الشىء: قرب وقته. هلاك شدن. در محنت و رنج افتادن . احانه الله: اهلكه.
حِين:
وقت. مدت. ج : احيان. جج : احايين. (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين) (بقره: 36). (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكورا)(نسان:1)
حينئذ:
در اين هنگام. آن هنگام. تنوين ذال عوض جمله است، يعنى حينئذ كان كذا، چنانكه گوئى: جئتنى فاكرمك حنيئذ، يعنى حين اذ جئتنى.
حينيّه مُطلقه:
قضيه موجهه بسيطه كه در آن حكم شود بتحقيق نسبت در موقعى كه ذات موضوع متصف است بوصف عنوانى.
حينيه ممكنه:
قضيه موجهه بسيطه است كه در آن حكم شود بسلب ضرورت وصفيه از جانب مخالف. و اين چون حينيه مطلقه نزد منطقيين اعتبار ندارد. مثال: كل مَن به ذات الجنب ممكن ان يسعل فى بعض اوقات كونه مجنوبا . و اين نقيض مشروطه عامه است چنانكه حينيه مطلقه نقيض عرفيه عامه است و آن قضيه ايست كه حكم شود در آن به ثبوت يا سلب بالفعل در بعض اوقات وصف موصوف مثال: كل من به ذات الجنب يسعل بالفعل فى بعض اوقات كونه مجنوبا. (كشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اساس الاقتباس شود.
حَيَوان:
زنده بودن. زندگى. زندگانى كه در آن مرگ نباشد. (و ان الدار الآخرة لهى الحيوان) . (عنكبوت: 64)
حَيوان:
موجود زنده متحرك حساس كه از موجودات ديگر: زنده و بيجان تغذيه كند. ج : حيوانات. (المنجد)
در قرآن كريم، حيوان بعناوينى مانند «بهيمه»، «دابّه»، «انعام»، و «وحوش» و يا اسامى برخى حيوانات مانند خيل، بغال، حمير، بقر، غنم، عجل، نحل، ذباب و عنكبوت، ذكر شده است. و اينكه حيوانات، هر صنف آنها مانند انسان امتى ميباشند: (و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم) . (انعام: 38)
در آيه اى آمده كه بعضى از آنها (جز آدميان) در قيامت محشور ميگردند: (و اذا الوحوش حشرت) . (تكوير: 5)
در آياتى آمده كه خداوند روزى همه حيوانات را بعهده گرفته است: (و ما من دابّة فى الارض الا على الله رزقها) . (هود:6)
و در بعضى آيات آمده كه همه حيوانات، پروردگار و آفريدگار خويش را سجده ميكنند: (و لله يسجد ما فى السماوات و ما فى الارض من دابة) . (نحل: 49)
و در بعضى آمده كه برخى حيوانات مسخر آدميان آفريده شده اند: (و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة) (نحل: 8). و در بعضى آمده كه نشر حيوانات در روى زمين نشانه وجود خداوند است: (و من آياته خلق السماوات و الارض و ما بثّ فيهما من دابة)(شورى: 29). از همين آيه استفاده ميشود كه در آسمانها نيز حيواناتى وجود دارند.
در آياتى از منافع برخى حيوانات سخن رفته: (و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونها و لكم فيها منافع كثيرة و منها تأكلون * و عليها و على الفلك تحملون)(مؤمنون: 21 ـ 22). (و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون * ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سُبُل ربك ذللاً يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ان فى ذلك لآية لقوم يتفكرون) . (نحل: 68 ـ 69)
«واينك ترجمه بعضى آيات مربوطه»
(و الله خلق كل دابّة من ماء...) خداوند هر جنبنده (به اراده) را از آبى بيافريد (كه مراد نطفه يا منشأ آفرينش جهان ماديات چنانكه فرمود: (و كان عرشه على الماء)ميباشد) پس برخى (چون خزندگان) بر شكم و برخى بر دو پا و برخى بر چهارپا راه روند، خداوند هر چه بخواهد مى آفريند كه او بهر چيز توانا است . (نور: 45)
(و ما من دابّة الاّ على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين)هيچ جنبنده بر زمين نباشد جز اينكه روزيش بر خدا بوده و خداوند قرارگاه و آرامشگاه او را ميداند همه احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است. (هود: 6)
(و ما من دابّة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم...) هيچ جنبنده در زمين و نه پرنده اى كه بدو بال خود پرواز كند نباشد جز اينكه آنها مانند شما امتهائى باشند . (انعام: 38)
در تفسير اين آيه آمده كه همه حيوانات بهدايت خدائى به آفريدگار خويش آگاه بوده خداى خود را تسبيح كنند و پس از مرگ رستاخيزشان در رسد چنانكه آيه (و اذا الوحوش حشرت)بدين اشارت دارد. و نيز از اين آيه استفاده ميشود كه انسان را نشايد بهيچ حيوانى تعدى و تجاوز روا دارد و يا جز در حد مجاز در آنها تصرف نمايد.