back page fehrest page next page

جاريه پس از رحلت اميرالمؤمنين (ع) از ياران وفادار امام حسن (ع) بود .

صاحب عقد الفريد آورده كه روزى معاويه به جاريه گفت : چقدر به نزد كسانت خوار بودهاى كه ترا جاريه نام نهادهاند؟! جاريه گفت : تو چه قدر پيش كسانت خوار بودى كه ترا معاويه نام نهادند چه معاويه سگ ماده را گويند ؟! معاويه گفت : ايكاش مادر تو را نزاده بود . جاريه گفت : مادرم مرا براى شمشيرهائى كه در صفين در كف ما ديدى زاده است . معاويه گفت : مرا ميترسانى ؟ جاريه گفت : اين را بدان اى معاويه كه شهرهاى ما را با قدرت نگشودى و بزور بر ما اميرنگشتى ولى پيمان و عهد با ما بستى ما نيز به تو قول تسليم و طاعت داديم ، اگر وفا كنى وفا كنيم و اگر بجز آن روى آرى ما مردان شمشيريم و زبانهاى تيز نيز بدنبال خويش داريم . اى معاويه نيك گوى و حرمت ما را نگاه دار . (عقدالفريد و سفينة البحار و حبيب السير)

جازِع:

ناشكيبا . ضد صابر .

امام هادى (ع) : «المصيبة للصابر واحدة و للجازع اثنتان» . (بحار:78/368)

جازِم:

برنده و قطع كننده . عزم استوار كننده .

جازِمة:

تأنيث جازم . جزم دهنده . حروف جازمة : حروفى كه كلمه بعد از خود را جزم دهند ، و آنها بر دو قسماند : حروفى كه يك فعل را جزم دهند و آنها عبارتند از : لام ، لا ، لم ، لمّا . و جازمى كه دو فعل را جزم دهد ، و آن كلمه «ان» است و اسمائى كه براى شرط بكار ميروند و دو فعل را بنام شرط و جزا جزم ميدهند ، آنها را كلم مجازاة گويند ، و آنها نه اسمند : «من» ، «ما»، «اىّ» ، «متى» ، «اذما» ، «مهما» ، «اين» ، «اَنّى» ، «حيثما» .

جازِميّة:

فرقهاى است از متكلمين . عبدالكريم شهرستانى چنين آرد : جازميه اصحاب جازم بن على مىباشند و ايشان بر قول شعيباند كه خدا را خالق اعمال عباد داند . و نيز قائل به «موافاة» باشند و گويند : خدا بندگانى را كه مىداند عاقبت آنان بر ايمان است دوست دارد و از آنان كه عاقبتشان بر كفر است بيزار است و پيوسته با دوستان خود مهربان و نسبت به دشمنان خود خشمگين باشد . و نقل شده كه در باره على (ع) توقف كنند و صريحاً از او بيزارى نجويند ولى از ديگران بيزارى جويند . (ملل و نحل شهرستانى چاپ احمد فهمى:1/206)

در ذيل ملل و نحل به نقل از الفرق بين الفرق چنين آمده : جازميه اصحاب جازم هستند ، بيشتر عجارده سيستان بدين آئينند و در باره قدر و استطاعت و مشيت خدا به روش اهل سنت رفتهاند و گفتهاند : آفريدگارى جز خدا نيست و چيزى جز خواست خدا نباشد و ميمونيه را كه در باب قدر و استطاعت از قدريه پيروى كردهاند كافر شمارند ، اينان در باب دوستى و دشمنى با بيشتر خوارج مخالفت كرده و گفتند : آن دو صفات خدا است و خداوند بندگان را به اين جهت كه عاقبت به كفر يا ايمانگرايند دوست دارد . و حق تعالى پيوسته دوستدار دوستان و دشمن دشمنان خود مىباشد . (ذيل ملل و نحل چاپ احمد فهمى:1/206)

مير سيد شريف در تعريفات چنين آرد : جازميه اصحاب جازم بن عاصم و موافق با شيعه مىباشند . (تعريفات:50)

در ترجمه الفرق بين الفرق (به اهتمام آقاى دكتر مشكور) اين فرقه را «خازميّه» و در ذيل همان كتاب به نقل از مختصرالفرق بين الفرق (ص 80) آنها را «حازميه» ضبط كردهاند . (ترجمه الفرق بين الفرق:88 و ذيل همان صفحه)

جاسوس:

جستجو كننده خبر ، خبرجوى خفية . از حضرت رضا (ع) روايت شده كه هر گاه پيغمبر (ص) سپاهى را بجائى اعزام مينمود و اميرى بر آنها ميگماشت فرد مورد اعتمادى را نيز بهمراه آنها ميفرستاد كه كارهاى آنها را بحضرتش گزارش كند . (بحار: 100/61)

پيغمبر (ص) را جاسوسانى بود كه در منطقه دشمن نفوذ ميكرده و كار و تصميمات آنها را به اطلاع حضرت ميرساندند . جاسوسان بنام پيغمبر (ص) عبارت بودند از خزاعى و عبدالله بن حدرد . (بحار:22/251)

در باره جاسوس دشمن ، دستور چنين بود كه چون مسلمانان بر او دست يابند او را بقتل رسانند . (مستدرك:3/249)

سلمة بن اكوع از پدرش نقل ميكند كه گفت : در يكى از اسفار كه ما در ركاب پيغمبر (ص) بوديم به جاسوسى از مشركين برخورديم ، حضرت فرمان قتلش را داد، من پيشى گرفتم و او را بكشتم و سلاحش را برداشتم . حضرت سلاح را بمن بخشيد . (سنن ابى داود : 2653)

رسول اكرم (ص) فرمود : خداوند بعزت و جلال خويش سوگند ياد كرده كه چند دسته را به بهشت نبرد ، از جمله آنها كسى است كه براى حكومت وقت خبرچينى كند تا كسى را لو دهد و گرفتارش كند . (بحار:76/351)

جاعِل:

گرداننده ، سازنده ، قرار دهنده . كسى كه مرتكب جعل و تزوير شود .

جافّ:

خشك . ثوب جافّ : جامه خشك . فى الحديث : «السويق الجافّ اذا اخذ على الريق اطفأ الحرارة» (بحار:66/278) . «ثلاث راحات سويق جافّ على الريق ينشف المرّة و البلغم ...» . (بحار:66/277)

هشام بن حكم ، قال : سألت اباعبدالله(ع) عن الرجل يصيبه المطر وهو فى موضع لا يقدر ان يسجد فيه من الطين ، ولا يجد موضعا جافّاً ، قال : «يفتتح الصلاة ، فاذا ركع فليركع كما يركع اذا صلّى ، فاذا رفع راسه عن الركوع فليؤم بالسجود ايماء وهو قائم ...» . (بحار:84/101)

جافى:

جفا كننده . جفاكار . خشن و تند خوى . علىّ (ع) : «وَصول معدم خير من جاف مكثر» (بحار:77/240) . «لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل ... ولا الجافى فيقطعهم بجفائه ...» . (نهج : خطبه 131)

جاكشى:

قلتبانى ، قيادت ، دلالى محبت ، آشنا دادن بحرام ، جمع كردن مردان با زنان براى زنا ، و مردان با مردان براى لواط ، و زنان با زنان براى مساحقه. اين كار از گناهان و از محرّمات قطعيه اسلاميه بلكه حرمت آن از ضروريات اسلام است .

اثبات آن در محكمه شرعيه به دو بار اعتراف از بالغ عاقل آزاد مختار ، يا بگواهى دو گواه مرد ميباشد كه در اين صورت ، حد شرعى بر مرتكب اجراء ميگردد ، و اگر يك بار اعتراف نمود وى مستوجب تعزيز خواهد بود .

حدّ شرعى آن هفتاد و پنج ضرب تازيانه است ، خواه مجرم آزاد باشد يا بنده ، مسلمان باشد يا كافر ، زن باشد يا مرد .

مرحوم شيخ طوسى (طبق روايتى مورد اعتماد خود ) گفته : اگر وى مرد باشد علاوه بر آن بايستى براى مدتى به ديار ديگر تبعيد و سرش را بايد تراشيد و در آن شهر يا روستا مشهورش كرد . (لمعه دمشقيه)

جالِب:

بسوى خود كشنده چيزى را . آنكه ارزاق را بسوى شهرها حمل و نقل ميكند . الجالب مرزوق و المحتكر ملعون. (ناظم الاطباء)

جالِس:

نشسته ، ضد قائم .

جالوت

(كلمهعجمىاست ـ مفرداتـ) : نام پادشاه جبارى از فلسطين كه بنى اسرائيل بجنگ وى رفتند و حضرت داود او را در ميدان جنگ بكشت ، بنى اسرائيل از او و لشكريانش هراسان و بيمناك بودند (قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده ... فهزموهم باذن الله و قتل داود جالوت ...). (بقره : 249 ـ 251)

جالينوس:

پزشك يونانى (131 ـ 210 م) وى در تشريح ، كيفيات گرانبهائى دارد و آثار او در اسلام نيز معروف و مورد استفاده بوده است .

جالية:

از خانمان رفتگان . كسانى كه جلاء وطن كرده باشند . مهاجران . ج : جوال.

جاماسب:

نام حكيمى كه وزير گشتاسب شاه بود ، حكيمى ايرانى كه در صنعت كيميا (شيمى) بحث كرده و گويند عمل اكسير تامّ را دريافته است .

از او است كتاب جاماسب در صنعت . (فهرست ابن نديم)

جام جم:

جام جمشيد ، جام افسانهاى كه ساخته حكما بود .

به «جام جهاننما» رجوع شود .

جام جهاننما:

جام افسانهاى كه گويند همه جهان در آن ديده ميشده و برخى آن را به جمشيد و گروهى به كيخسرو و جمعى به سليمان و عدهاى آن را به اسكندر نسبت دهند . گويند آينهاى آويز مناره اسكندريه مصر بوده كه اهالى شهر قسطنطنيه (اسلامبول) در آن ديده ميشدند . (دهخدا و بحار:60/238)

جامِح:

توسن سركش ، اسب سركش و شرور . آنكه سرباز زند . ج : جوامح .

جامِد:

بسته ، مقابل مايع . ج : جوامِد . در اصطلاح صرف : كلمهاى كه از كلمه ديگر مشتق نشده باشد ، مقابل مشتق ، و آن بر دو گونه است :

اسم عين ، و آن اسمى است كه دلالت بر معنائى كند و آن معنى قائم بنفس خويش باشد ، مثل رجل و فرس .

اسم معنى ، و آن اسمى است كه قائم بغير باشد ، چون علم و فوز .

به تعبير ديگر : اگر از جامد كلمه ديگر مشتق نشود ، چون رجل و فرس ، آن را جامد غير مصدر گويند ، و اگر بتوان كلمه ديگر از آن اشتقاق نمود ، چون علم و فوز كه عالم و فائز از آن مشتق شود ، آن را جامد مصدر گويند .

در اقسام كلمات عربى حروف تماما جامداند ، و افعال همه مشتقاند بجز افعال معدودى مانند ليس و عسى ، و اسماء قسمتى جامد و قسمت ديگر مشتقاند .

جامِع:

گردآرنده ، از جمع . مسجد جامع : مسجدى كه در آن نماز جمعه گزارند، و يا مسجدى كه اياب و ذهاب بسيار در آن بود و اختصاصى به محله مخصوصى نداشته باشد . اين مسجد فضيلت و احكامى ويژه دارد ، از جمله : اعتكاف در اين مسجد بخصوص برگزار شود .

عن ابى عبدالله (ع) : «المعتكف يعتكف فى المسجد الجامع» . (وسائل:10/539)

فضيلت نماز در آن صد برابر نمازى است كه در غير مسجد جامع ادا شود . (لمعه دمشقيه)

در اصطلاح منطق : حدّى را گويند كه شامل تمام افراد مُعَرَّف باشد ، و اگر غير افراد خود را شامل نباشد ، مانع نيز گويند .

جامع ازهر : مسجد معروف قاهره . به «ازهر» رجوع شود .

جامِعة:

تأنيث جامع ، گردآورنده . غلى كه برگردن و بر دست نهند .

جامعه در اصطلاح جامعه شناسان : وضع و حالت انسانها يا حيواناتى كه تحت يك قانون مشترك زيست كنند . بوسوئه در توضيح اين مطلب گويد : «در حقيقت هر يك از ما بهر ديگرى بوجود آمده است» . زنبوران عسل بحالت اجتماعى زندگى ميكنند .

جامعه از لحاظ فلسفى : لوكرس گويد : جامعه يك ابداع انسانى است . هوبس معتقد است كه جامعه نتيجه قراردادى است كه بر اثر يك جنگ دائمى بوجود آمده است، بدين ترتيب جامعه از نظر او يك امر طبيعى است .

ماهيت جامعه : در باره كيفيت و ماهيت جامعه نيز بحثهاى گوناگون وجود دارد . كسانى هستند كه وجود جامعه را به عنوان يك مقوله خاص منكرند و مىگويند جامعه مجموعهاى است از افراد و از اينجاست كه بحث در باره نوع خاص بودن جامعه به ميان مىآيد .

طرفداران نظريه اصالت افراد معتقدند كه پديدههاى اجتماعى چيزى جز مجموعهاى از پديدههاى فردى نيست و براى درك تحولات اجتماع درك اعمال و روحيات افراد كافى است . اين اشخاص فراموش مىكنند كه خواه در طبيعت و خواه در جامعه، مجموع داراى خواص معينى است . علاوه بر خواص اجزاء همچنانكه در قطره كه جزئى از اقيانوس است كشتيرانى امكان پذير نيست و در آن حيوانات بزرگ نمىتوانند زندگى كنند ، در فرد پديدههائى از قبيل انقلاب ، بحران ، جنگ ، تحولات رژيم سياسى و سيستم اقتصادى و امثال آن ديده نمىشود . اگر هم اين خواص در جزء وجود داشته باشد باز هم به واسطه كيفيات مخصوص خود از همان خواص كه در كل وجود دارد فرق مىكند .

درست است كه انسان مجموعهاى از سلولهاست ولى داراى خاصيتى است كه سلول فاقد آن خاصيت مىباشد و از آن جمله خاصيت انديشيدن . درست است كه اجسام آلى از اتمها تشكيل شدهاند ولى خواص فيزيكى و شيميائى آنها با اتمهاى تشكيل دهنده آنها تفاوت بزرگ دارد . لذا مىتوانيم بگوئيم كه اجتماع نوع خاص است .

عدهاى ديگر به نام «ارگانيسيستها» تصور كرده است كه مىتوان اجتماع را به يك ارگانيسم بزرگ تشبيه كرد .

پيدايش اين طرز تفكر معلول دو جهت است : نخست آنكه در اثر اكتشاف علوم طبيعى و تحقق اين مسئله كه انواع از تكامل عضوى يكديگر به وجود آمدهاند برخى تصور كردهاند كه مىتوان اجتماع رانيز دنباله تكامل انواع دانست . دوم اينكه با اين تفسير جامد توانستند نتايجى به سود وضع اجتماعى موجود اتخاذ كنند .

هربرت اسپنسر در كتاب خود موسوم به «اصول علم اجتماع» مىگويد : «اجتماع از افراد تشكيل شد چنانكه بدن از سلولها بوجود آمده است» بعدها نيز (رنه ورم) در كتاب خود موسوم به «اجتماع ارگانيسم» و «گيوم دگرف» در كتاب خود اين نظريه ارگانيسم را بسط و توسعه داده و حتى به نتايج خندهآورى رسيده است ; مسئله جريان ثروت و اجتماع را به جريان خون در بدن و پليسها را به گلبولهاى فاگرسيت خون و سيمهاى تلگراف را به رشتههاى اعصاب تشبيه كرده است و حتى سعى نمودهاند تا براى وضع طبقاتى جامعه نيز در اعضاء بدن معادلهائى جستجو كند و به همين جهت بافتهاى پيهى را به منزله متمولين تلقى كردهاند .

اشتباه طرفداران نظريه ارگانيسم كاملا روشن است . ما بايد پيوسته در نظر داشته باشيم كه در جريان تكامل مراحل مختلفه خواص تازهاى بوجود مىآورد در اين مسئله ترديد نيست كه اجسام آلى از تركيب عناصرى پديد شدهاند ولى آنها داراى خواص فيزيكى و شيميائى تازهاى هستند كه اين خواص در خود آن عناصر ديده نمىشود .

درست است كه مىتوان اجتماع را دنباله تكامل عضوى قرار داد ولى علاوه بر خواص ساده حياتى خواص پيچيده اجتماعى نيز در اين مرحله بروز مىكند كه نمىتوان آن را با ذكر خواص ارگانيسم حيوانى توضيح داد چنانكه بوشه گويد : «نه تفاوت نژادى نه اختلاف آب و هوا هيچكدام توليد اختلافات اساسى نمىكند . سازمان اجتماعى آنقدر كه ممكن است داراى اختلاف و تفاوت است و استحالههاى معين و متعدد را در بر دارد و اين خود ثابت مىكند كه على رغم تصور ما اجتماع بيان تمايلات فردى نيست بلكه تابع قوانينى مشخص ديگرى است غير از قوانين فيزيولوژى» .

طرفداران سوسيولوژى حيوانى نيز دچار همين اشتباه شدهاند . به نظر آنان اجتماع انسانى به عينه مانند اجتماع حيوانى است و با درك قوانين اجتماع حيوانى مىتوان قواعد اجتماع انسانى را نيز درك كرد .

از مباحث فوق روشن است كه اجتماع را نمىتوان تنها و فقط مجموعهاى از فرد يا يك ارگانيسم بزرگ پنداشت و يا آن را همانند يك اجتماع حيوانى انگاشت . درست است كه اجتماع از حيطه طبيعت بيرون نيست و دنباله تكامل عضوى و فردى است ولى به خودى خود موجب خواص تازهاى است كه آن را امور اجتماعى مىنامند و موضوع جامعهشناسى مطالعه اين امور اجتماعى و دستهبندى آن ، بررسى تحولات آن و استنتاج از اين تحولات براى پيشبينى از تحولات آينده است پس مسئله اساسى در جامعهشناسى مطالعه تحولات پديدههاى اجتماعى و قوانين آن است .

ژانژاك روسو معتقد است : جامعه حق طبيعى و قبلى است كه حقوق مدنى بر طبق قرارداد اجتماعى كه با رضايت افراد منعقد گرديده است ، جانشين آن شده است . مكتب تاريخى ، زندگى سياسى را بر پايه عمل و سنت قرار داده است هگل در جامعه اثر يك جريان دياليكتيكى و طبيعى ديد كه هدف آن خلق شخصيت اخلاقى دولت است . (لاروس بزرگ)

«جامعه از ديدگاه اديان آسمانى»

سياستمداران جهان جهت پياده كردن مكتب يا هدف خاص خود بدان نظرى دارند از حيث سنجش روح و روان و افكار و فرهنگ آن كه در فلان جامعه چگونه بتوان اين مكتب را پياده نمود آنچنان كه جامعه آن را جذب نمايد. و در حقيقت آنها وضعيت كنونى جامعه را منظور ميدارند نه نياز آنها را ، و از اين رو دانش جامعه شناسى تدوين گشته . آفريدگار جامعه نيز بدان نظرى دارد كه او نياز جامعه را بمنظور دستيابى بزندگى بهتر و بحيات انسانى متناسب تر ملحوظ ميدارد .

شرايع و اديان آسمانى همين امر را دنبال ميكنند ، پيامبران و اولياى خدا در پى اين هدف گام برميداشته و دراين راه رنجها تحمل ميكردهاند ، سراسر عمر خويش را در راه تشكيل جامعهاى آراسته بفضايل و پيراسته از رذائل صرف نموده و با فساد جامعه مبارزه ميكردهاند . (نگارنده)

اينك چند حديث در اين باره :

نبى اكرم(ص) فرمود : اگر فردى در پنهانى مرتكب گناهى شود تنها خود را زيان زده ، ولى چون آشكار گناه كند و از او جلوگيرى نشود عموم جامعه را زيان رسانده است .( بحار:100/78)

از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود : اگر گفته شود : خداوند به چه منظور مردمان را به اعتراف به خود و به پيامبران و اولياى معصوم و احكام دينش امر فرمود ؟ در پاسخ گفته ميشود: جهات فراوانى دراين امر منظور بوده از آن جمله اينكه اگر مردم بخدا (ى قادر و آگاه) ايمان نداشته باشند از گناهان بزرگ اجتناب نورزند و گاهِ هيجان شهوت از كسى بيمى نكنند و به هر جنايت و تباهى دست زنند و بيكدگر ظلم و ستم روا دارند و در اين صورت فساد گسترش يابد و نظام زندگى (جامعه) از هم بپاشد و هر يك بديگرى تجاوز نمايد، جان و مال و ناموس مردم دستخوش تعدى و تجاوز گردد ، قتل ناحق به اوج رسد و جهان بصورت وحشتكدهاى درآيد . و از جمله فوايد ايمان بخدا اينكه خداوند حكيم است و حكمت اقتضا كند كه مردم را از فساد باز دارد و به درستكارى و شايستگى سوق دهد و مردمان را از ظلم و تباهى جلوگيرى نمايد ، و اين امر صورت نبندد جز اينكه امر و نهيى در كار بود ; و تا مردم امر كننده و نهى كننده را پذيرا نبوده و به وى مؤمن نباشند امر و نهى نخواهد بود . و ديگر فايده ايمان بخدا اينكه ممكن است مردم آشكارا از يكدگر بترسند يا شرم كنند ولى دور از چشم يكديگر و به پنهانى ميبايد كسى را ناظر بر خويش دانند تا از فساد دست بردارند و گرنه نظم و امنيت از ميان جامعه رخت بربندد و افراد جامعه در خلوت بيكديگر خيانت نمايند .

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : روزگارى كه دانش در ميان جامعه آشكار بود ولى عمل در آنها ديده نشود و مردم بظاهر با يكدگر خلطه و آميزش كنند ولى دلهاشان از يكدگر جدا باشد و زمانى كه افراد فاميل بيكديگر بسته و پيوسته نباشند آنجا است كه چنان مردمى مستوجب خشم خدا گردند و خداوند آنان را از درك حقايق كر و كور سازد . (بحار : 2/109)

از امام صادق (ع) نقل است كه از حضرت رسول (ص) سؤال شد : جماعت امت اسلام كيانند ؟ فرمود : اهل حق هر چند شمارشان اندك بود .

امام صادق (ع) فرمود : هر كه يك وجب از جامعه اسلامى فاصله گيرد رشته ايمان را از گردن خويش گسسته است . (بحار:2/265)

جامعه:

نام صحيفهاى كه در ميان خانواده پيغمبر اسلام (ص) از كنوز و ذخائر مكنونه بشمار آمده ، و همواره امانت وار بنزد آحاد اين خاندان دست بدست نگهدارى ميشده است ، روايات درباره صحيفه بسيار رسيده ، از جمله ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: اى ابا محمد جامعه در نزد ما است ، مردم چه ميدانند جامعه چيست ؟! عرض كردم فدايت گردم جامعه چه باشد ؟ فرمود : صحيفهاى است بطول هفتاد ذراع به ذراع پيغمبر(ص) كه به املاء رسول الله و خط على (ع) نگارش يافته ، هر حلال و حرام و هر آنچه كه مورد نياز مردم باشد در آن موجود است حتى ديه خراشاندن يكى بدن ديگرى را. (بحار: 26/22)

جامعهكبيره:

نام زيارت نامهاى معروف ، كه شيعه هنگام تشرف در كنار يكى از قبور معصومين (ع) ، آن را ميخوانند .

سند زيارت جامعه در كتاب عيون اخبارالرضا چنين آمده : دقّاق و سنائى و ورّاق و مكّتب همه اينها از اسدى از برمكى از نخعى نقل كنند كه گفت : به على بن محمد بن على بن موسى الرضا عليهم السلام عرض كردم : يا ابن رسول الله مرا چيزى بياموز كه چون يكى از شما را زيارت كنم گفتارى رسا باشد و حق زيارت شما را بدان ادا كرده باشم . حضرت همين زيارت جامعه كبيره را بمن تعليم نمود ... (بحار:102/127)

جاموس:

گاوميش . معرّب است .

عن ايوب بن نوح بن دراج ، قال : سألت ابا الحسن الثالث عن الجاموس ، واعلمته ان اهل العراق يقولون : انه مسخ . فقال : «او ما سمعت قول الله : (و من الابل اثنين و من البقر اثنين)» ؟! و كتبت الى ابى الحسن (ع) بعد مقدمى من خراسان ، اسأله عما حدثنى به ايوب فى الجاموس، فكتب : «هو ما قال لك» . (بحار:65/180)

جامه:

پارچه بافته نادوخته . بعربى ثوب . (و ثيابك فطهّر) ; جامه هاى خويش را پاكيزه دار (مدّثر:4) . (و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن ...); زنان سالخوردهاى كه ديگر اميد ازدواج و نكاحى ندارند بر آنان باكى نيست كه جامههاى خود را از پوشيدن بنزد نامحرمان برگيرند اگر زينت و زيور خويش را ابراز و اظهار ننمايند . (نور: 60)

اميرالمؤمنين (ع) : «و لقد كان ـ صلى الله عليه و آله ـ يأكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله و يرفع بيده ثوبه ... » پيغمبر اكرم (ص) روى زمين غذا ميخورد و مانند بردگان مينشست و نعل خويش بدست مباركش پينه ميزد و جامهاش را بدست خود ميدوخت ... (نهج : خطبه 160)

آنكس كه بجامه حيا پوشيده باشد مردمان عيبش را نبينند (نهج : حكمت 223). بخدا سوگند كه از دنياتان گنجى نيندوختم و از غنايم و ثروتهايش مالى ذخيره ننمودم و براى اين كهنه جامهام بدلى مهيا نساختم . (نهج نامه 45)

رسول اكرم (ص) : هر كه مؤمنى را جامهاى بپوشاند خداوند او را از استبرق و حرير بپوشاند ، و تا گاهى كه نخى از آن جامه باقى است فرشتگان بر او درود فرستند . (بحار:69/382)

به «لباس» نيز رجوع شود .

جامهدريدن:

حنان بن سدير گويد كه از امام صادق (ع) پرسيدم : جامه دريدن در مرگ پدر يا مادر يا برادر يا يكى از خويشان جايز است ؟ فرمود : اشكالى ندارد كه موسى بن عمران (ع) در مرگ برادرش هارون چنين كرد . (بحار: 13/364)

جامى:

نورالدين عبدالرحمن بن احمد بن محمد دشتى (817 ـ 898) از اساتيد مسلم نظم و نثر فارسى در قرن نهم هجرى است .

رضىالدين عبدالغفور كه از خواص شاگردان اوست در شرح احوال وى آرد : «ولادت حضرت ايشان در خرجرد جام بوده است . وقت العشاء ثالث و العشرين من شهر شعبان سنه سبع عشر و ثمان مائة (شب بيست و سوم ماه شعبان سال 817) لقب اصلى ايشان عمادالدين و لقب مشهور نورالدين است و اسم ايشان عبدالرحمن و در بيان تخلص خود فرمودهاند :

مولدم جام و رشحه قلممجرعه جام شيخالاسلامى است

لا جرم در جريده اشعاربه دو معنى تخلصم جامى است

وى سبب مولد خود جام و نيز به جهت ارادتى كه به شيخالاسلام احمد جامى (متوفى در 536) داشته به جامى تخلص كرده است . او در قصيدهاى كه مختصرى از احوال خود را به نظم آورده گويد :

به سال هشتصد و هفده زهجرت نبوىكه زد زمكه به يثرب سرادقات جلال

ز اوج قله پروازگاه عز و قدمبدين حضيض هوان سست كردهام پر و بال

پدر وى احمد بن محمد دشتى از مردم دشت اصفهان بوده و جد او محمد ، دختر امام محمد شينانى را در عقد خود داشته و احمد پدر ايشان از او متولد شده است ، واز آنجا به خرجرد جام رفتهاند و جامى در آنجا به دنيا آمده و به اعتبار موطن اصلى خود ابتدا تخلص به دشتى مىكرده و بعدها به جهاتى كه ذكر شد به جامى تخلص كرد .

مؤلف «رشحات» در باب تحصيلات وى گويد : «چون ايشان در صغر سن همراه والد شريف خود به هرات آمدهاند در مدرسه نظاميه اقامت كردهاند و به درس جنيد اصولى كه در عربيت ماهر بوده در آمدهاند . و مطول را در محضر ايشان تلمذ كردند و پس از آن به درس مولانا خواجه على سمرقندى كه از بزرگان تلامذه مير سيدشريف جرجانى بوده در آمده و سپس به درس مولانا شهابالدين محمد جاجرمى كه در سلسله تلمذ به سعدالدين تفتازانى مىرسد درآمده و علوم ادب عربى را در محضر اساتيد مذكور فرا گرفت و پس از آنكه به سمرقند آمد به درس قاضى زاده كه از محققان عصر بود درآمد و به هيئت و نجوم اشتغال پيدا كرد و به مرتبهاى از فضل رسيد كه شهرت وى همه جا را فرا گرفت و در فنون ادبى و علوم عقلى و نقلى و معارف يقينى ماهر گرديد» . و خود وى در قصيدهاى سابقالذكر گويد :

درآمدم پس از آن در مقام كسب علومممارسان فنون را فتاده در دنبال

و علومى را كه به تحصيل آن پرداخته چنين بيان كرده : نحو و صرف و منطق و حكمت مشائى و حكمت اشراقى و حكمت طبيعى و حكمت رياضى و علم فقه و اصول فقه و علم حديث و علم قرائت قرآن و تفسير آن . آنگاه مراحل سير و سلوك خود را يكايك شرح داده پس از آن به ذكر شاعرى خويش وارد شده و گويد :

ز طور طور گذشتم ولى نشد هرگززفكر شعر نشد حاصلم فراغت بال

هزار بار از اين شغل توبه كردم ليكاز آن نبود گريزم چو ساير اشغال

وى در فنون طريقت پيرو سلسله نقشبنديه و از مريدان سعدالدين محمد كاشغرى خليفه شيخ بهاءالدين عمر نجارى (متوفى 791 هجرى) مؤسس يا مجدد سلسله نقشبنديه بوده و به شرف دامادى وى اختصاص يافته است . و به سه واسطه به حضرت خواجه بزرگ بهاءالدين معروف به نقشبند مىرسد ، چه ايشان نسبت از حضرت مولا نظامالدين خاموش داشتهاند و خدمت ايشان نسبت از خواجه علاءالحق و الدين المشتهر به عطار گرفتهاند و خواجه علاءالدين مريد خواجه بزرگ بودهاند .

جامى با مشايخ عصر خود ملاقاتهائى داشتهاند كه از جمله آنان خواجه محمد پارسا و ديگر مولانا فخرالدين لورستانى و ديگر خواجه برهانالدين ابونصر پارسا و ديگر خواجه شمسالدين محمد كوسوئى و ديگر مولانا جلالالدين پورانى و ديگر مولانا شمسالدين محمد اسد و آنكه تا آخر عمر رشته ارادت او را بر گردن داشته خواجه ناصرالدين عبيدالله معروف به خواجه احرار بوده است .

خواجه اخيرالذكر مرشد طائفه نقشبنديه در خراسان و ماوراءالنهر و معاصر جامى بوده و جامى به عظمت و جلال او همه جا اذعان كرده و او را استاد و مخدوم خود خوانده است .

«فرزندان و خويشان جامى»

جامى چهار پسر داشت كه اولى يك روزه و دومى يكساله و چهارمى چهل روزه بودند كه از دنيا رفتند . و فرزند سوم ايشان خواجه ضياءالدين يوسف بود كه در شب چهارشنبه نهم شوال 882 به دنيا آمد .

جامى را برادرى بوده است موسوم به مولانا محمد كه شرح حال وى در مجالس النفائس آمده و ظاهراً مرد فاضلى بوده و در موسيقى مهارتى داشته و در زمان جامى از جهان درگذشته و او در وفات برادر مرثيهاى به طرز تركيب بند ساخته است .

«مسافرتهاى جامى»

1 ـ در كودكى از جام به هرات آمده و پيش خواجه على سمرقندى درس خوانده است .

2 ـ در جوانى در زمان شاهرخ از هرات به سمرقند رفته .

3 ـ مراجعت از سمرقند به هرات و ملاقات با قوشچى و سعدالدين كاشغرى .

4 ـ مسافرت به مرو براى زيارت خواجه عبيدالله احرار .

5 و 6 ـ مسافرت دوم و سوم به سمرقند براى زيارت خواجه مذكور .

7 ـ مسافرت به حجاز از خراسان و عبور از همدان ، كردستان ، بغداد ، كربلا ، نجف ، مدينه ، مكه ، دمشق ، حلب و تبريز . اين مسافرت طولانىترين و مهمترين مسافرتهاى جامى است .

«طبع شعر»

جامى علىالتحقيق در فن شعر و شاعرى شهره روزگار و استاد مسلم زبان پارسى بوده و به حق به خاتم الشعراء لقب يافته است ، زيرا دستگاه شعر و شاعرى به اسلوب اساتيد قديم خراسان و فارس و عراق به مرگ او برچيده شد و تا قرن سيزدهم ستاره درخشانى كه از قدر اول شمرده شود در افق ادب پارسى طلوع نكرد. وى در آداب عربى و صنعت ترجمه و احاطه در فنون ادب عربى كمال تبحر داشته و اين معنى هم از اشعار وى لائح و واضح است .

«تأثير اساتيد سخن در جامى»

جامى بدون شك تحت تأثير اساتيد ماقبل خود بوده و از مطالعه سخنان وى به خوبى معلوم مىشود كه تا چه پايه قوت طبع و كمال شاعرى او مرهون مطالعه دواوين و آثار شاعران بزرگ مىباشد . خود وى نام بعضى از اساتيد شعر را با ادب و حرمت نام برده چنانكه غزلسرائى خويش را به اسلوب كمال خجندى منسوب داشته و در پايان يكى از غزلهاى خود بدان اشاره كرده :

يافت كمالى سخنش تا گرفتچاشنئى از سخنان كمال

و از خاقانى نيز در قصيدهاى كه باقتفاى از وى گفته چنين ياد مىكند :

سخن آن بود كز اول نهاد استاد خاقانىبه مهمانخانه گيتى پى دانشوران خوانش

و همچنين از نظامى و اميرخسرو دهلوى در مثنويات با حرمت نام برده و در قطعهاى كه تحول دوران شاعرى خود را شرح داده روش مثنوىسرائى خويش را به اين دو استاد منسوب دانسته و گويد :

نظامى كه استاد اين فن وى استدر اين بزمگه شمع روشن وى است

زويرانه گنجه شد گنج سنجرسانيد گنج سخن را به پنج

چو خسرو به آن پنج هم پنجه شدوز آن بازوى فكرتش رنجه شد

و همچنين از مولانا جلالالدين رومى نيز به احترام ياد كرده و به طور كلى در مثنويات از اساتيدى مانند : فردوسى ، خاقانى ، انورى ، عنصرى ، ظهير فاريابى ، كمال اصفهانى ، سعدى ، حافظ ، كمال خجندى ، و بعضى ديگر از شعرا به احترام نام برده است .

«عقيده جامى»

در باره عقائد دينى جامى ميان تذكرهنويسان اختلاف است :

دستهاى از شيعيان كوشيدهاند كه به استناد بعضى اشعار او را شيعه محسوب دارند و اشعارى را كه در مدح خلفا سروده تقيه پندارند .

گروهى ديگر از تذكرهنويسان شيعه او را سنى مذهب متعصب و تعاليم او را از مقوله كفر و زندقه پنداشتهاند .

و دسته سوم عقيده دارند كه وى از تعصب عارى بوده و از مطالعه آثارش چنين نتيجه گرفتهاند كه مبادى او در علوم ظاهرى از اصول مبتنى بر اصول عقائد متكلمين اشاعره و در فروع به مذهب شافعى بوده است اما در علوم باطنى سالك مسلك طريق عرفان و تصوف بوده و سلسله ارادت نقشبنديه ماوراءالنهر را بر گردن جان داشته است .

back page fehrest page next page