back page fehrest page next page

مرحوم قزوينى در نامهاى كه در آخر كتاب «جامى» به قلم آقاى حكمت به چاپ رسيده شرحى آورده كه خلاصه آن چنين است : كه چرا مردم آن اهميتى كه لايق مقام شامخ فضل و دانش جامى است براى او قائل نيستند و رتبه عالى او در شعر و شاعرى كه به عقيده اكثر فضلاء خاتمه شعراء بزرگ فارسى زبان است ، چرا در ميان ايرانيان احراز نكرده است ، از روى مطالعات و مسموعات خود حدس مىزدم كه علت عمده آن اين است كه با همه تمايلى كه به مشرب عرفان و تصوف داشته كه لازمه آن خلو از تعصب و مناقشات مذهبى و مخاصمات دينى است ، معذلك وى نه فقط خالى از تعصب نبوده بلكه بسيار متعصب بوده و از مجموع آثار ، قرائنى به دست مىآيد كه اين حدس را تأييد مىكند ، در شرح حال متصوفين جميع كسانى كه ادنى انتسابى به اين طائفه داشته و سنى بودهاند از مشايخ صوفيه دانسته و با استقصاى كامل به شرح احوال آنها پرداخته ولى از ذكر مشاهير مشايخ صوفيه شيعه مانند سيد نعمتالله و شيخ آذرى و شيخ صفىالدين اردبيلى و نظائر ايشان خوددارى كرده است . به علاوه در سرتاسر كتب منظوم و منثور خود هر جا بهانهاى به دست مىآورده از طعن و ذم و قدح شيعه فروگذارى نمىكرده است ، و در باره ابوطالب با اينكه اجماع علماء شيعه و اكثر زيديه و بسيارى از اهل سنت بر اين است كه به اسلام درآمده ، او را قدح كرده و همراه ابولهب در سقر جا داده و گويد :

هيچ سودى نداد آن نسبششد مقر در سقر چو بولهبش

و تمام ياريها و كمكهائى كه در دوران سختى پيغمبر به او كرده ناديده گرفته است . اينها همه دلائل واضح بر تعصب وى در تسنن و عناد وى با شيعه است . انتهى .

به هر حال از بعض اشعار كه به وى نسبت داده شده مىتوان گفت از تعصبات جاهلانه تا اندازهاى بر كنار بوده و در پارهاى موارد كه از گفتار وى بوى تعصب مىآيد بر فرض صحت علل و جهاتى موجب آن گرديده است . از جمله رباعى زير :

اى مغبچه دهر بده جام ميمكامد ز نزاع سنى و شيعه قيم

گويند كه جاميا چه مذهب دارى؟صد شكر كه سگ سنى و خر شيعه نيم

و نيز گويد :

ز هفتاد و دو مذهب رو به سوى توبلى عاشق نداند مذهبى جز ترك مذهبها

و با اين همه موافق مشهور و ظاهر
آثار جامى وى سنىالمذهب و صوفىالمسلك و جبرىالعقيده و نقشبندىالطريقه بوده است .

«تأليفات و آثار جامى»

تأليفات وى را از ريحانةالادب كه متأخرترين تذكره است نقل مىكنيم :

1 ـ اشعة اللمعات ، كه شرح كتاب لمعات شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى مشهور به عراقى است كه به امر على شيرنوائى آن كتاب را كه مشتمل بر حقائق عرفانيه مىباشد شرح كرده است .

2 ـ اعتقاد نامه ، منظومهاى است در اصول اعتقادات اسلامى و در اين منظومه كتاب الله (قرآن) را قديم شمرده و رؤيت خداى تعالى را مورد بحث قرار داده و گويد:

هست ديدار حق اجل نعم ...

3 ـ بهارستان ، كه براى فرزندش ضياءالدين يوسف در وقتى كه ده ساله بوده و به آموختن مقدمات زبان عربى اشتغال داشته به روش گلستان سعدى تأليف كرده است .

4 ـ تاريخ هرات .

5 ـ تحفةالاحرار ، كه يكى از مثنويات كتاب هفت اورنگ جامى است و آن را به سبك مخزنالاسرار حكيم نظامى سروده و در پايان آرد :

ماشطه خامه چو آراستشاز قبل من لقبى خواستش

تحفةالاحرار لقب دادمشتحفه به احرار فرستادمش

6 ـ ترجمه قصيده ميميه فرزدق ، قصيده معروفى كه فرزدق در مسجدالحرام در مدح حضرت سجاد (ع) انشاد كرده و جامى آن را به فارسى ترجمه كرده است .

7 ـ تفسيرالقرآن .

8 ـ چهل حديث .

9 ـ خاتمةالحيوة ، يك منظومه مثنوى است كه در آخر عمر سروده است .

10 ـ خردنامه ، آخرين مثنوى كتاب هفت اورنگ جامى است .

11 ـ الدرة الفاخرة ، شرح و تفصيل مذاهب حكما و صوفيه است .

12 ـ ديوان اشعار كه شامل قصائد و غزليات و قطعات و رباعيات مىباشد و حدود هشت هزار و هفتصد و پنجاه بيت است و دو نسخه خطى آن به شمارههاى 333 و 334 در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد موجود است .

13 ـ رسالهاى در معما .

14 ـ رشح بال در شرح حال ، قصيدهاى است كه شرح مختصرى از احوال خود را به نظم آورده است .

15 ـ سبحةالانوار ، يكى از مثنويات هفت اورنگ .

16 ـ سبعه جامى ، عنوان ديگرى است براى هفت اورنگ .

17 ـ سلامان وابسال .

18 ـ سلسلةالذهب ، هر دو (كتاب اخير) از مثنويات هفت اورنگاند .

19 ـ شرح تائيه ابن فارض .

20 ـ شرح فصوص الحكم محيىالدين عربى ، اين شرح در حاشيه جواهرالنصوص عبدالغنى نابلسى در مصر به چاپ رسيده است .

21 ـ شرح قصيده برده .

22 ـ شواهد النبوة .

23 ـ فاتحة الشباب ، اين كتاب را در اوائل جوانى به نظم آورده است .

24 ـ الفوائد الضيائيه ، شرح كافيه ابن حاجب كه كتابى است در نحو و اين شرح معروف است به شرح جامى و مكرر به چاپ رسيده است .

25 ـ لوامع ، شرح قصيده هزيمه ابن فارض .

26 ـ لوايح ، رساله مختصرى است به فارسى كه به نثر مسجع و مشتمل بر برخى نكات عرفانى است .

27 ـ ليلى و مجنون يا مجنون و ليلى كه يكى از مثنويات هفت اورنگ است .

28 ـ مناقب خواجه عبدالله انصارى .

29 ـ مناقب ملاى رومى .

30 ـ نفحات الانس من حضرات القدس.

31 ـ النفحة المكية .

32 ـ نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص محيىالدين عربى .

33 ـ واسطة العقد ، اين كتاب را جامى در اواسط زندگانى خود به رشته نظم آورده است .

34 ـ هفت اورنگ كه به سبعه جامى مشهور و شامل مثنويهاى زير : سلسلة الذهب ، سلامان وابسال ، تحفةالاحرار ، سبحةالابرار ، خردنامه اسكندرى ، مجنون و ليلى ، يوسف و زليخا مىباشد .

35 ـ يوسف و زليخا ، كه آن هم يكى از مثنويات كتاب هفت اورنگ است .

جامى در هفدهم محرم سال هشتصد و نود و هشت هجرى قمرى در سن هشتاد و يك سالگى در هرات درگذشت ، شعر زير در باره تاريخ وفات اوست :

سلطان ملك دانش ، جامى كه يافت در خلداز باده وصالش ارواح قدس جامى

تاريخ فوت او را از عقل خواستم گفتآه از فراق جامى ، آه از فراق جامى

(تلخيص از ريحانة الادب و كتاب جامى تأليف آقاى حكمت)

جانّ

(اسم فاعل از جَنّ): پوشاننده . تاريك كننده . اسم جمع جنّ چنان كه جامل و باقر . (لم يطمثهن انس قبلهم و لا جانّ)(رحمن : 74) . كه در اينجا بمعنى اخير آمده يعنى پريان .

اين كلمه هفت بار در قرآن كريم آمده : دو بار درباره عصاى موسى ، كه در آنجا بمعنى مار بزرگ سفيد سياه چشمى است كه در خانه مسكن دارد . و پنج بار در مقابل انسان .

در قاموس و اقرب الموارد آمده كه جانّ اسم جمع جن است كه در حقيقت جان و جن به يك معنى است . (قاموس قرآن)

عطا از ابن عباس روايت كرده كه جانّ همان ابليس است ، و بنقل ديگر از ابن عباس آمده كه آن پدر جنيان است. (بحار:63/50)

جان

(فارسى): روان ، نفس ، روح ، از موارد استعمال اين كلمه چنان بر مىآيد كه معادل روح باشد در عربى ، چه روح در مواردى بمعنى نفس (خود انسان ، در قبال جسم) آمده و در موارد ديگر بمعنى حيات و زندگى . به «روح» رجوع شود .

«احترام جان در اسلام»

جان آدمى از جمله امورى است كه در اسلام رتبه نخست در احترام را حائز است : (من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكأنما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيى الناس جميعا); بدين سبب بر بنى اسرائيل چنين مقرر داشتيم كه هر كس جانى را ـ بدون اين كه حق قصاصى در ميان بود و يا آن جان مرتكب فساد و تباهى شده باشد ـ از ميان ببرد چنان باشد كه همه مردم را كشته باشد ، و هر كه جانى را از مرگ حفظ كند بمنزله كسى است كه همه جانها را حفظ كرده باشد . (مائده : 32)

پيغمبر اكرم (ص) در خطبه حجة الوداع فرمود: اى مردم اين (روز عيد اضحى) چه روزى است ؟ همه گفتند : روز حرام (محترم) . فرمود : اين (ماه ذيحجه) چه ماهى است ؟ گفتند : ماه حرام . فرمود : اين (شهر مكه) چه شهرى است ؟ گفتند : شهر حرام . فرمود : همچنان كه اين روز و اين ماه و اين بلد نزد خدا محترم است جان و مال و آبروى شما نيز بهمين اندازه نزد خداوند احترام دارند . (بحار : 21/380)

جانان

(فارسى ، مركب از جان و ان علامت نسبت): معشوق ، محبوب ، شاهد .

جانِب:

پهلو ، كرانه ، سمت . (و ما كنت بجانب الغربى) . (قصص:44)

جانباز

(فارسى): كسى كه جان خود را باخته باشد ، كنايه از فداكارى در راه خدا يا معشوق ديگر ، يعنى وى در اين قمار جان خود را باخته و بر سر سعادت جاودانى نهاده است .

جانبدارى:

طرفدارى ، حمايت .

امام صادق (ع) : كسى كه از ستمگرى جانبدارى نموده ظلم و ستم او را توجيه كند خداوند ظالمى بر او مسلط سازد و چون دعا كند باجابت نرسد و بر مظلوميتش اجر و مزدى نيابد . (بحار: 93/319)

جانب غربى:

كه در قرآن ، سوره قصص آيه 44 آمده ، مراد از آن كوه طور است كه ميقات موسى (ع) بوده است . (آنندراج)

جان بن جان:

نام طائفه جن كه به لسان شرع ايشان را جن گويند .

از ابن عباس روايت كردهاند كه اسم ابوالجن ، سوما است و جان ، لقب او .

جانِحة:

يكى از استخوانهاى پهلو نزديك سينه ، ج : جوانح . دنده ها از سمت سينه را جوانح گويند چنانكه همانها را از سمت كمر ضلوع خوانند .

جاندار:

داراى روان . ذى روح ، حيوان. به «جانور» و «حيوان» رجوع شود .

جانشين:

قائم مقام ، خليفه . به اين واژه رجوع شود .

جانشينى:

خلافت . به اين واژه رجوع شود .

جانكندن:

جان دادن . در حال سكرات بودن . به «محتضر» و «مرگ» و «سكرات» رجوع شود .

جانماز:

مصلاّ . سجّاده ، پلاسى كه مخصوص بنماز است و در وقت نماز گزاردن آن را گسترده و در روى آن سجده بجاى آورند .

از امام كاظم (ع) نقل است كه فرمود : شيعه ما از چهار چيز بىنياز نباشد : جانمازى كه بر آن نماز گزارد و انگشترى كه به انگشت خود كند و مسواكى كه دندانش را بدان شستشو دهد و تسبيحى از قبر حسين(ع) كه سى و سه دانه داشته باشد كه هر گاه آن را بدست بگرداند و بوسيله شمارش آن ذكر خدا گويد ، بعدد هر دانهاى چهل حسنه در نامه عملش ثبت گردد و اگر بدون ذكر آن را بدست داشته باشد بيست حسنه برايش نوشته شود . (بحار: 85/340)

به «سجاده» نيز رجوع شود .

جانور

(مركب از «جان» و پسوند اتصاف «ور» ): صاحب جان ، داراى جان ، ذو حيات ، حيوان ، دابّة .

از آيات و اخبار چنين بر مىآيد كه همه جانوران و جنبندگان كه در اين جهان زندگى ميكنند سازمانهائى متشكل بوده و در عالم خود داراى قوانين و مقرراتى ميباشند كه چون از آن مقررات تخلف ورزند بكيفر رسند و همه آنها خدا و آفريدگار خويش را شناخته او را تسبيح ميكنند و روزگارى قيامت آنها بپا گردد و عدل خداوند درباره آنها اجرا شود . چنانكه قرآن ميفرمايد : (و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرّطنا فى الكتاب من شىء ثم الى ربهم يحشرون); هيچ جنبندهاى در زمين و پرندهاى كه بدو بال خويش پرواز كند نباشد جز آنكه آنها امتهائى چون شما (انسانها) بوند . ما در كتاب آفرينش بيان هيچ چيز را فروگذار نكرديم . سپس اينها بمحضر خداوندگار خويش برانگيخته خواهند شد (انعام:38) . و فرمود : (الم تر انّ الله يسبّح له من فى السموات والارض و الطير صافّات كلّ قد علم صلوته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون) ; مگر نديدهاى كه هر كه در آسمانها و زمين است تا مرغ كه در هوا پر گشايد همه خداى را تسبيح ميكنند (نزاهت و پاكى او را از هر عيب و نقص نشان ميدهند يا بزبان خود وجود مقدسش را تسبيح ميگويند و) هر يك از آنها به صلاة و تسبيح خويش آگاه است . (نور: 41)

از ابوذر نقل است كه گفت : در حضور پيغمبر (ص) بودم ناگهان دو بز را ديدم كه به يكدگر شاخ ميزدند . حضرت فرمود : شما ميدانيد چرا اينها با يكدگر در ستيزند ؟ همه گفتند : نه يا رسول الله . فرمود : ولى خدا ميداند و خود ميان آنها داورى خواهد نمود . (بحار: 64/6)

امام سجاد (ع) فرمود : هر چه بر بهائم پنهان باشد چهار چيز از آنها نهان نيست : شناخت پروردگار تبارك و تعالى ، شناخت مرگ ، شناخت نر و ماده خود ، شناسائى چراگاه متناسب با خويش . (بحار: 64/50)

از امام صادق (ع) روايت شده كه يعقوب بفرزندش فرمود : اى فرزندم زنا مكن كه اگر پرندگان زنا ميكردند پر و بالشان ميريخت .

امام صادق (ع) فرمود : هيچ پرنده در خشكى و دريا و هيچ حيوانى وحشى بدام صياد نيفتد جز بقصور در وظيفه تسبيح پروردگارشان . (بحار: 64/24 ـ 27)

جانَوَران:

جِ جانور . به اين واژه رجوع شود .

جانى

(اسم فاعل از جَنَى): چيننده ميوه و مانند آن . گناهكار . اميرالمؤمنين(ع) : «هل يكون بناء من غير بان او جناية من غير جان» (نهج : خطبه 185) . ج : جُناة .

جاودان:

مخفّف جاويدان . به «جاويد» رجوع شود .

جاوَرس:

نوعى غلّه باشد ، معرّب گاورس . در بعضى مناطق آن را جوبور خوانند . به اين واژه رجوع شود .

جاويد،

جاويدان: پاينده ، دائم ابدى ، مخلّد .

جاويدانى:

ابدى ، هميشگى . خلود . اين واژه را واژه نگاران به «خلود» معنى كنند ، ولى آنچنان كه از موارد استعمال اين كلمه در قرآن و غيره استفاده ميشود بمعنى استقرار و ثبات است ، در قبال موقت و بى ثبات ، نه بمعنى ابديت كه بفارسى آن را جاويد گويند . چنانكه در آيات (و تتخذون مصانع لكم لعلكم تخلدون) ; كاخها ميسازيد بدين اميد كه در آنها مستقر گرديد (شعراء:129) . و (ولكنه اخلد الى الارض واتبع هواه)(اعراف : 176) و (يحسب انّ ماله اخلده) . (همزه:3)

معلوم است كه هيچ ذيشعورى خود را جاويد در زمين نمىپندارد و مال را مايه ابديت خويش نمىداند .

در تفسير المنار بنقل از اهل لغت گويد : خلود بمعنى مكث طويل است . آرى قرآن درباره دوزخيان و بهشتيان خلود را به (ما دامت السماوات و الارض) مقيد ميكند كه از مجموع قيد و مقيد جاويدان بودن استفاده ميشود (فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق * خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ماشاء ربك ...) ; اما شقاوتمندان در دوزخند فرياد زنند و ناله كنند . در آن مستقر باشند تا گاهى كه آسمان و زمين برپا است جز آنچه خداى تو خواهد كه خداوندگارت هر آنچه خواهد ـ بقدرت و حكمتش ـ انجام خواهد داد . و اما سعادتمندان در بهشتند ، در آن مستقر باشند تا گاهى كه آسمان و زمين برقرار بود جز آنچه خداى تو خواهد ، دهشى نابازستاندنى . (هود : 106 ـ 108)

از مجموع اين آيات بحسب ظاهر چنين استفاده ميشود كه خداوند جاويدانى را هم در مورد برخى دوزخيان چون معاندين و مشركين و هم در مورد بهشتيان مقرر فرموده ولى چنان نيست كه عقلاً حتميت داشته باشد و دست خداوند از نقض آن بسته باشد بلكه چون بخواهد جاويدانى را در هر دو مورد بشكند . و ديگر اينكه خداوند در مورد جاويدان بودن بهشتيان وعده قطعى داده بدليل (عطاء غير مجذوذ)بخلاف جاويد بودن دوزخيان در دوزخ كه در مورد آنها چنين جملهاى ذكر نشده است.

در مسئله جاودانگى شبهاتى طرح شده كه هر چند واهى بوده و به ادنى تأمّلى زدوده گردند ولى نظر به اينكه در السنه جارى است بدفع آنها اشاره ميشود .

1 ـ با توجه به اصل كهولت (آنتروپى) كه از اصول مسلمه طبيعت اجسام است و هر جسمى بمرور زمان رو بكاهش و استهلاك ميرود جاويدان بودن چگونه متصور است ؟

2 ـ آيا استمرار و دوام عذاب يا لذت موجب نميشود كه معذب يا منعم را عادت شود و حالت اوليه خود را از دست بدهد و دگر احساس رنج يا لذت نكند ؟

3 ـ آيا جاويدان بودن كافر يا قاتل مثلا ظلم نيست كه وى در مدت محدودى گناه كرده و براى مدت نامحدود كيفر شود ؟

در پاسخ شبه اول گفته ميشود : اصل اولى هر شىء آن است كه چون بوجود آمد بايستى براى هميشه باقى بماند مگر اينكه سببى عامل فنا و انعدام آن گردد و لذا چون چيزى منعدم شد و از بين رفت ميپرسند به چه سبب ؟ و اينكه اصل كهولت در طبيعت حكم فرما است بدين جهت است كه اجسام در اين جهان در معرض اسباب و علل فرسايش دهنده قرار دارند ، مثلا انسان در معرض گرما و سرما و حشرات و ميكربها و ويروسها و امورى از اين قبيل است و نيز به آب و غذا نيازمند است و از سوئى ساختار جسم او بگونهاى است كه از اين عوامل متأثر گردد و اين اسباب او را فرسايش دهند ، مسلماً اوضاع آن جهان هم از حيث ساختار جسم و هم از نظر عوامل برونى با اين جهان متفاوت و قياس مع الفارق است .

و اما پاسخ شبهه دوم : اولاً مسلم نيست كه دوام عذاب يا دوام لذت موجب اعتياد شود آنچنان كه دگر احساس از ميان برود . ثانياً اين در صورتى قابل تصور است كه موجبات عذاب يا اسباب لذت يكنواخت باشد ولى اگر نوع آن عوض شود مسلماً اين مسئله پيش نمىآيد ، چنانكه قرآن در مورد دوزخيان ميفرمايد : (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) . پوست دوم كه دگر معتاد بعذاب نيست ! و در مورد بهشتيان نيز آياتى مشابه اين آمده است .

و در پاسخ شبهه سوم البته بايستى كيفر متناسب با جرم باشد كه مقنّن يا حاكم جرم را مورد سنجش قرار ميدهد و بموازات آن كيفر و مجازاتى تعيين ميكند ولى زمان هرگز در اين باره ملحوظ نبوده و نيست ; آيا زندان ابد كه در قوانين ملل براى قتل و يا در شرع اسلام براى سومين بار دزدى تعيين شده از حيث زمان متناسب است ؟! حتى در قصاص كه ولى دم ميتواند قاتل را بكشد چنانكه ميدانيم در قانون اسلام تنها بوسيله شمشير بايستى قصاص انجام شود در صورتى كه ممكن است قاتل با تيرى كه بقلب مقتول زده ظرف يك ثانيه بحياتش خاتمه داده باشد . (نگارنده)

از امام كاظم (ع) روايت شده كه فرمود : جز كفار و منكران و اهل شرك و ضلال كسى جاويد دوزخ نباشد و مؤمنانى كه از كباير اجتناب كنند در مورد گناهان كوچك مؤاخذه نشوند چنانكه خداوند فرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما) .

راوى گويد : عرض كردم پس شفاعت بكدام گروه از مؤمنان تعلق دارد ؟ فرمود : پدرم از پدران خود از اميرالمؤمنين (ع) نقل كرد كه رسول اكرم (ص) فرمود : شفاعتم به اهل كباير از امتم اختصاص دارد و اما نيكوكاران مؤاخذهاى نخواهند داشت .

ابن ابى عمير راوى حديث گويد : عرض كردم : چگونه اهل كباير مستحق شفاعت گردند در صورتى كه خداوند ميفرمايد : (و لا يشفعون الاّ لمن ارتضى) . و مرتكب كباير كه مورد رضاى خدا نيست ؟! فرمود : هر مؤمن بخدا كه گناهى را مرتكب ميشود خواه ناخواه از كرده خود رنج ميبرد و از آن پشيمان ميگردد و پيغمبر (ص) فرموده : پشيمانى خود توبه است . و فرمود : كسى كه از عمل نيك خود شاد و از كار بد خويش ناشاد بود وى مؤمن است . بنابراين آنكس كه از گناه خود پشيمان نباشد مؤمن نيست و چنين كسى مستحق شفاعت نخواهدبود ... (بحار: 8/351)

از امام صاد ق (ع) ضمن حديثى چنين آمده كه خداوند هيچ مؤمن را بدوزخ نبرد زيرا وى را وعده بهشت داده، و هيچ كافر را به بهشت نبرد كه او را بدوزخ و جاويد ماندن در آن توعيد نموده است . (بحار:67/270)

جاه:

مقام و منزلت . زجّاج در شرح ادب الكاتب گفته : بعضى لغت نويسان گفتهاند : جاه مقلوب وجه است و به اين عبارت : «وجُه الرجل فهو وجيه ، اذا كان ذا جاه» استناد كردهاند ، و تفصيل دادهاند كه بين «جاه» و «وجه» قلب صورت گرفته است . الجاه و الجاهة : القدر و الشرف و علوّ المنزلة . (المنجد)

عن رسول الله (ص) : «الجاه احد الرفدين، و الآخر المال» . (بحار:77/166)

الصادق (ع) : «المعروف زكاة النعم و الشفاعة زكاة الجاه» . (بحار:78/266)

به «مقام» و «رياست طلبى» نيز رجوع شود .

جاهِد:

آرزومند طعام و جز آن . كوشش نماينده .

جاهِل:

نادان . (يحسبهم الجاهل اغنياء) . (بقره:273)

جاهل گاه تقسيم شود بجاهل قاصر و جاهل مقصّر . جاهل قاصر آنكه از كسب دانش ناتوان بود يا بسبب دورى او از دانا و مركز دانش يا بعلت نقص در مشاعر كه قرآن از آن به «مستضعف» تعبير ميكند . جاهل مقصر كسى كه توان دستيابى بدانش را دارد و در عين حال در كسب ، بى تفاوتى و سهل انگارى كند .

جاهل قاصر از نظر شرع اسلام معذور است بخلاف مقصر كه در حكم عامد شمرده شده جز در مسئله قصر و اتمام نماز در سفر و جهر و اخفات كه اگر از روى جهل تقصيرى در سفر بجاى قصر تمام بخواند نمازش باطل نيست بعضى عكس آن را نيز باطل ندانستهاند ، و يا نماز جهريه را چون مغرب آهسته بخواند يا بالعكس .

و گاه تقسيم شود به جاهل بسيط و جاهل مركب .

اميرالمؤمنين (ع) : «لا ترى الجاهل الاّ مفرطا او مُفَرِّطا» نادان يا زياده رو يا مقصّر است (نهج : حكمت 70) . «قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل» قطع ارتباط جاهل (آنچنان بسود است كه) مساوى است با ارتباط داشتن عاقل . (نهج : نامه 53)

جاهِل:

آنكه گفتار و كردارش نه بر مبناى خرد بلكه بهواى نفس بود ، و بقول مرحوم طبرسى : جاهل به اين معنى ضد حليم است .

در آياتى از قرآن كريم جهل و جاهل به اين معنى آمده است : (قالوا يا موسى اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون)(اعراف : 138) . (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)(فرقان : 63) . (هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون)(يوسف : 89) . (اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين). (بقره:67)

از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمود : نشان جاهل آنست كه چون با وى همسخن شوى ترا ملول سازد و چون از او كنارهگيرى به بد گوئيت بپردازد و اگر چيزى بتو دهد منت نهد و اگر تو چيزى به وى دهى ناسپاس باشد و چون رازى با او در ميان نهى افشا كند و چون خود رازى با تو در ميان نهد ترا (به افشاى راز) متهم سازد و چون بمال و ثروتى دست يابد طغيان و سركشى نمايد و چون تهيدست گردد منكر نعمت خدا شود ، و گاهِ شادى اسراف كند و شادمانى را از حد بگذراند و چون غمگين شود حالت نوميدى به وى دست دهد ، خندهاش قهقهه باشد و چون بگريد صداى گاو در دهد ، درباره نيكان زبان درازى كند و محبت خدا را بدل نداشته باشد و مراقب او و بياد او نباشد ، هر گاه خوشنودش سازى بيش از حد ترا ستايش نمايد و چون از تو برنجد هر چه بزبانش آيد دربارهات گويد .

و در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه فرمود : صفات جاهل آنست كه بدوستان و زيردستانش تعدى و تجاوز روا دارد و چون به سخن آيد گناه كند و سكوتش به خطا بُوَد و هر گاه صحنه هوسرانى بر او عرضه شود بى محابا در آن درآيد و خويشتن را به تباهى كشد و چون صحنه كمال و فضيلتى پيش آيد از آن دورى گزيده و دير بسراغش رود ، از گناهان گذشتهاش بيم نداشته باشد و بفكر آيندهاش نبود ، از كار نيك شانه تهى كند و دير بدان بپردازد . (بحار: 1/119 ـ 129)

جاهليت:

حالت نادانى .

در اصطلاح تاريخ : روزگار پيش از اسلام ، كه جهل و بىخردى بر مردم عموما و عرب خصوصا حاكم بوده ، بت ميپرستيدند و اسير احساسات و خرافات بودند و خودخواهى و خونريزى و تجاوز و ستيز ، مايه مباهات آنها بوده .

و بقول مرحوم طريحى : حالتى كه عربها قبل از اسلام داشتند ، و آن عبارت بود از : جهل بخدا و پيامبران وشرايع دين ، و فخر و مباهات به آباء و انساب و تكبر و نخوت و مانند آن . (مجمع البحرين)

حالتى كه جهالت در آن حكمفرما بود ، در هر قوم و ملت و در هر زمان كه باشد ، ولى مراد از آن در قرآن حالت پيش از اسلام است . (نهاية ابن اثير)

اين كلمه چهار بار در قرآن كريم آمده است : (يظنّون بالله ظنّ الجاهليّة يقولون هل لنا من الامر من شىء)(آل عمران : 154) . (افحكم الجاهليّة يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون)(مائده : 50) . (و قرن فى بيوتكنّ و لا تبرّجن تبرّج الجاهليّة الاولى)(احزاب:33) . (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة). (فتح:26)

چنان كه ميدانيم در هر يك از اين چهار آيه بنحوى از جاهليت نكوهش شده و اين شيوه مورد استنكار قرار گرفته :

در آيه 154 آل عمران سخن از پندار غلط آنها درباره خداوند بميان آمده كه آنان خداوند را جدا از زندگى خويش مىپنداشتند و بنظارت او بر بندگان و رحمت و لطف و نصرت او معتقد نبودند .

و در آيه 50 مائده درباره قوانين دوران جاهليت و سنجش آن با قوانين اسلام سخن شده ، و در آيه 33 احزاب راجع به بى حجابى و بى پروائى زنان آن روزگار تذكر داده شده و در آيه 26 فتح از تعصبات غلط و نابجاى جاهليت ياد شده است . (نگارنده)

نبى اكرم (ص) فرمود : چهار چيز از روش جاهليت در ميان امت من معمول است كه آن را از دست ندهند : افتخار بمقام و طعنه زدن بيكديگر در نژاد و معتقد بودن بتأثير ستارگان در بارش باران ، و نوحه سرائى در مرگ اشخاص .

محمد بن مسلم گويد : از امام باقر(ع) تفسير (و اذكروا الله كذكركم آبائكم او اشدّ ذكرا) سؤال نمودم ، فرمود : مردم جاهليت (چون در منى و موسم حج يا در مجامع ديگر جمع ميشدند به پدران خويش افتخار نموده امتيازات آباء و اجداد خود را به رخ يكديگر ميكشيدند و) ميگفتند : پدر من چنين بود ، پدر من چنان بود . و در حديث ديگر آمده كه سوگندشان بجان پدر يكدگر بود . (بحار: 99/311)

از امام باقر (ع) روايت شده كه حضرت رسول (ص) در فتح مكه به منبر رفت و فرمود : اى مردم ! خداى ، آن غرور و نخوت جاهليت و افتخار نژادى كه در آن عالم داشتيد از شما برگرفت ; بدانيد و آگاه باشيد كه عربيت يك زبان بيش نيست و هيچگونه برترى به اصل و تبارى نميدهد و اگر كسى را در روش و رفتار و سلوك انسانى نقص و كمبودى بود اينگونه موهومات رفع نقص او را ننموده امتيازى به وى ندهد ، و بدانيد كه هر خونى كه در جاهليت ريخته شده و هر دشمنى كه در آن دوران بوده همه بزير اين پاى من است تا قيامت و هيچگونه ارزشى نخواهد داشت . (بحار: 21/137)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خداوند سبحان محمد (ص) را در دورانى مبعوث نمود تا مردمان را بعذاب ابدى خويش بيم دهد و امانت قرآن را به وى سپرد كه شما اى جماعت عرب به بدترين كيش و ناستودهترين وضع در ميان سنگهاى زبر و خشن و مارهاى كر زندگى ميكرديد ، آب آلوده مينوشيديد و غذاى ناگوار نامطبوع ميخورديد ، خون يكدگر ميريختيد و روابط خويشاوندى را ميگسيختيد ، بتها در ميان شما برافراشته و گناه و جنايت بى باكانه در ميان شما رايج بود .

و در جاى ديگر فرمود : خداوند پيغمبرش را در دورانى فرستاد كه فترت (زمانى كه پيغمبر نباشد) ، حكمفرما و جوامع ملل بخوابى عميق فرو رفته و آشوبها عليه جامعه آن روز مصمم و نظم امور از هم گسيخته و آتش جنگها افروخته بود ; جهان رونق و درخشش خويش را از دست داده و چهره فريب خود را آشكار ساخته و آب زندگيش خشكيده بود ; اعلام هدايت بكنار رفته پرچمهاى ضلالت برافراشته ، دنياى آن روز چهره كريه خويش را پيوسته نشان ميداد و در روى جويندگانش بسى عبوس بود ، بر و بارش آشوب ، غذايش مردار ، شعارش ترس و ناامنى و دثارش شمشير بود . خداوند در دورانى پيامبرش را مبعوث نمود كه مردم گمراهانى سرگشته و حيران بودند و در ميان آشوبهائى فرو رفته بودند كه بدست خويش آن آشوبها را بپا ساخته بودند و خودخواهى ، آنان را بلغزشها كشانده بود; جاهليت ثبات و آرامش و وقار را بكلى از آنها گرفته بدام امواج تباه كنندهشان سپرده بود ; سرگردانهائى بودند كه در مسائل اجتماعى متزلزل و در رنج نادانى روزگار ميگذراندند . (بحار: 18/218)

مرحوم كلينى به سندى از امام صادق(ع) روايت ميكند كه فرمود : عرب (ها پيش از ظهور اسلام) هميشه به بخشى از احكام و دستورات دين حنيف پايبند بودهاند ، از جمله : صله رحم ، مهمان نوازى ، حج بيت الله ، و يكديگر را از خوردن مال يتيم بر حذر ميداشتهاند و ميگفتهاند : مال يتيم پايبند است . قسمتى از محرمات اجتناب مينموده كه مبادا به پيامد آنها دچار گردند ، واينچنين بود كه هر گاه مرتكب كبيرهاى يا هتك حرمتى از حرمتهاى الهى ميگرديدند سريع بعقوبتى مبتلى ميشدند ، ريشهاى از درخت حرم بگردن شتران خود مىآويختند، دگر آن شتر بهر كجا كه ميرفت در امان بود ، و كسى جرأت نداشت ريشه درخت ديگرى جز درخت حرم بگردن شتر بياويزد كه وى را كيفر ميكردند ... (بحار:15/172)

جاهليت اولى:

نادانى نخست .

ميان مفسران در مقصود از جاهليت اولى كه در قرآن : (و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى)(احزاب : 33) آمده اختلاف است : برخى آن ر ا زمان ولادت ابراهيم دانند كه زنان لباس از لؤلؤ مىپوشيدند و در ميان مردها به گردش مىپرداختند و خود را بر آنان عرضه مىكردند . حكم بن عيينه گفت : زمان بين آدم و نوح است كه هشتصد سال بود و رسوم زشتى از آنان حكايت كنند . ابن عباس گفت: زمان بين نوح و ادريس باشد . كلبى گفت : زمان بين نوح و ابراهيم باشد كه زنان لباسى از لؤلؤ كه دو سوى آن نادوخته بود و لباسى كه بدن آنان را پنهان نمىكرد مىپوشيدند . گروهى زمان بين موسى و عيسى گفتهاند. ثعلبى گفت : زمان بين عيسى و محمد (ص) است .

ابوالعاليه گفت : زمان داود و سليمان است كه زنان را پيراهن نادوخته بود و عضوهائى از بدن را كه نماياندن آن ناپسند بود آشكار مىساختند چنانكه زن با شوهر و دوست شوهر خود مىنشست و بالا تنه خود را به دوست شوهر و پائين تن خود را به شوهر اختصاص مىداد و چه بسا كه يكى از آنان درخواست معاوضه مىكرد .

back page fehrest page next page