من بدنبال او براه افتادم و نزد خود ميگفتم : نكند بدام جاسوس خليفه افتاده باشم ، تا بالاخره بدرب خانهاى رسيديم ، وى بمن اشاره كرد كه اينجا برو و خود برفت. خادمى دم در ايستاده بود مرا گفت بدرون آى خدا ترا رحمت كناد .
چون وارد سرا شدم امام موسى بن جعفر(ع) را ديدم ايستاده (و گوئى منتظر من است) پيش از اينكه من سخنى بگويم فرمود: نه مرجئه و نه قدريه و نه زيديه و نه معتزله و نه خوارج «الىّ ، الىّ ، الىّ» بسوى من ، بسوى من ، بسوى من . عرض كردم : فدايت گردم پدرت از جهان برفت ؟ فرمود : آرى . عرض كردم: فدايت گردم ، بعد از او به چه كسى رجوع كنيم ؟ فرمود : اگر خدا بخواهد ترا هدايت خواهد كرد . عرض كردم: عبدالله ميگويد : پس از پدر ، من امامم ؟ فرمود : عبدالله ميخواهد بندگى خدا نشود . گفتم : پس تكليف ما چيست؟ فرمود: چون خدا بخواهد شما را هدايت كند. گفتم : پس تو خود امامى ؟ فرمود : من اين را نميگويم. نزد خود گفتم : باز هم نفهميدم . عرض كردم : آيا امامى بر شما امامت ميكند ؟ فرمود : نه . چون اين پاسخ از آن حضرت شنيدم چنان هيبتى از او بدلم افتاد كه در ملاقات پدرش احساس نكرده بودم . عرض كردم : اجازه ميفرمائيد همان مسائلى را كه از پدرتان ميپرسيدم از شما بپرسم ؟ فرمود: بپرس ولى بكسى مگو كه جانت در خطر است .شروع كردم بپرسيدن مسائل ، ديدم دريائى مواج است ! عرض كردم : شيعيان شما هم اكنون در حيرت و سرگردانى بسر ميبرند و شما ميفرمائيد اين مطلب را با كسى در ميان ننهم ؟! فرمود : بهر كس كه مورد اعتمادت باشد بگو ولى با او شرط كن كه وى بكسى نگويد كه جان همه تان در خطر است .
من از نزد حضرت بيرون شدم و بنزد ياران رفتم ; همين كه ابوجعفر مرا ديد گفت : بگو چه آوردهاى؟ گفتم : هدايت برايت آوردهام .آنگاه داستان را مفصل به وى گفتم و سپس دو يار ديگرم مفضل و ابو بصير را نيز پيدا كردم و باتفاق شرفياب حضور امام شديم و هر يك سؤالاتى كه داشت از حضرت پرسيد و همه يكدل و يكجهت و شادمان از حضور امام بيرون شديم .
رفته رفته دور و بر عبدالله خلوت شد . وى سبب پرسيده بود به وى گفته بودند : هشام به موسى بن جعفر (ع) مراجعه كرده و افراد را به وى هدايت نموده . عبدالله كسانى را در مدينه گماشته بود كه چون مرا ببينند مرا بزنند . (بحار: 47/262)
(و ما جعلناهم جسدا لايأكلون الطعام و ما كانوا خالدين) ; ما آنها (پيغمبران) را پيكرى قرار نداديم كه طعام نخورند ... (انبياء : 8) . ج : اجساد . اميرالمؤمنين(ع): «العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد» (نهج : حكمت 225) . «فان تقوى الله دواء داء قلوبكم ، و بصر عمى افئدتكم ، و شفاء مرض اجسادكم ...» . (نهج : خطبه 198)
«جسد معصوم پس از مرگ»
از امام صادق (ع) روايت است كه هيچ پيغمبر يا وصى پيغمبر پس از مرگ بيش از سه روز در زمين نماند بلكه خداوند روح و استخوان و گوشت او را به آسمان ميبرد گرچه سلامِ سلام كنندگان به آنها ميرسد و از دور سلام را پاسخ ميدهند . (بحار: 22/550)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود بكميل بن زياد مشتمل بر عتاب و استنكار ـ : «فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك» . (نهج : نامه 61)
در عرف متكلمين : آنچه عرض و عمق و طول دارد . چيزى كه داراى حيّز باشد . ج: اجسام .
و فى الكافى : «... عن القلس و هى (و هو) الجشأة يرتفع الطعام من جوف الرجل ـ الى ان قال ـ و لا يقطع صلاته و لا يفطر صيامه» . (كافى : 4/108)
ضراره بن ضمرة هنگامى كه اوصاف على (ع) را دوران حكومتش براى معاويه بيان مىداشت : «يعجبه من اللباس ما خَشُن، و من الطعام ما جَشُب» . (بحار:41/120)
اميرالمؤمنين (ع) ـ بيان اوضاع عرب زمان بعثت ـ : «انّ الله بعث محمدا (ص) للعالمين امينا ، و انتم معشر العرب ! على شرّ دين و فى شرّ دار ، ... تشربون الكدر و تأكلون الجشب ...» . (نهج : خطبه 26)آن حضرت در حالات عيسى بن مريم(ع): «يلبس الخشن و يأكل الجشب» . (نهج : خطبه 160)
تفاوت جعاله با اجاره آنست كه در اجاره بمحض انجام عقد ، عمل بر اجير واجب ميشود بخلاف جعاله كه عمل بر عامل واجب نيست ، النهايه چون عمل انجام داد مستحق جُعل ميگردد . ديگر اين كه در اجاره پيش از انجام عمل ، ذمه مستاجر به اجرت مشغول است براى اجير بخلاف جعاله كه تا عمل انجام نشده ذمه جاعل مشغول نميباشد .
جاعل بايستى بالغ ، عاقل ، مختار و مجاز التصرف در مال خود باشد ، پس كودك و ديوانه و مكره و محجور عليه (به سفاهت يا مفلَّس بودن) نميتواند عقد جعاله منعقد سازد .جعاله نبايستى بر عمل حرام يا كار بى فايده قرار گيرد .
در عوض جعاله (يعنى جُعل) شرط نيست بنحو دقيق تعيين شود ، بلكه كافى است بنزد عامل آنچنان معلوم باشد كه معامله سفهى و بى خردانه صورت نگيرد، پس اگر بگويد : هر كه اسب مرا بجويد نصف آن از آن او باشد ، كافى است . و اگر عوض كاملا مبهم بود عامل ، اجرة المثل را مستحق ميشود .اگر عامل پيش از عقد جعاله آن عمل را انجام دهد ، و يا تبرعا انجام دهد مستحق اجرت نيست .
اين عقد از طرف عامل جايز است ولى از سوى جاعل تا گاهى كه عامل وارد كار نشده جايز ، و پس از شروع نسبت به بخش انجام شده لازم ، و نسبت به بخش باقى مانده جايز ، و احتياط در صلح است . (كتب فقهية)
از طرف آن حضرت والى خراسان شد (37 هـ) در روز فتح مكه ، پيغمبر (ص) را درك كرد، در جنگ صفين شركت نمود و در يكى از روزهاى جنگ ، عتبة بن ابى سفيان را شكست داد ، وى داماد اميرالمؤمنين (ع) و شوهر دختر وى ام الحسن بوده . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد : 3/104 و 10/183 و حبيب السير : 1/547)
معاوية بن ابى سفيان وى را تطميع كرد كه اگر به امام مجتبى زهر بنوشاند صد هزار درهم به وى دهد و او را بحباله نكاح فرزندش يزيد در آورد . وى امام حسن (ع) را زهر داد و آن حضرت را بشهادت رسانيد، اما معاويه بعهد خويش وفا ننمود و بروايتى مال را به او داد اما وى را بنكاح يزيد در نياورد . (منتهى الآمال: 1/168)
جعدة پس از آن بنكاح مردى از قريش درآمد و پسرى از او بزاد ، آن پسر چون با كودكان بازى ميكرد به وى ميگفتند : اى فرزند زنى كه بهمسران زهر ميخوراند .(ربيع الابرار : 4/209)
به چهارفرسنگى مكه از جانب شمالى جايى است آن را جعرانه گويند . مصطفى(ص) آنجا بوده است با لشكرى ، شانزدهم ذىالقعده از آنجا احرام گرفته است و به مكه آمده و عمره كرده و آنجا دو چاهى است : يكى را بئرالرسول گويند و يكى را بئر على بن ابىطالب صلواةالله عليهما . و هر دو چاه را آب تمام خوش باشد و ميان هر دو چاه ده گز باشد و آن سنت برجا دارند و بدان موسم عمره بكنند و نزديك آن چاه كوه پارهاى است كه بدان موضع گوها در سنگ افتاده است همچو كاسهها ، گويند پيغمبر (ص) بدست خود در آن گوها آرد سرشته است . خلق كه آنجا روند در آن گوها آرد سرشند با آب آن چاهها و همانجا درختان بسيار است ، هيزم بكنند و نان پزند و تبرك را به ولايتها برند و همانجا كوه پارهاى بلند است كه گويند بلال حبشى بر آنجا بانگ نماز گفته است مردم بر آنجا روند و بانگ نماز گويند و در آن وقت كه من آنجا رفتم غلبهاى بود كه زيادت از هزار شتر عمارى در آنجا بود ، تا به ديگر چه رسد ... (سفرنامه ناصرخسرو چاپ تهران 1335 : 101)
پيغمبر(ص) او را بكنار مسجد اسكان داد و دربارهاش ميفرمود : همه مردم از درختهاى گوناگون آفريده شدند و من و جعفر از يك درخت آفريده شديم.
در حديث آمده كه خداوند برسولش وحى نمود كه من چهار خصلت از جعفر پسنديدهام و او را بر آن سپاس مينهم . پيغمبر (ص) جعفر را بخواند و از او پرسيد آن چهار چيست ؟ گفت : يا رسول الله اگر وحى خدا نبود هرگز آن را اظهار نميكردم ، نخست آنكه من هرگز مى ننوشيدم زيرا ميدانستم ولو در لحظاتى عقل مرا ميستاند ، و هرگز دروغ نگفتم چه دروغ مردى و شخصيت را ميكاهد ، و هرگز با ناموس كسى زنا نكردم كه ميدانستم اگر چنين كنم ديگرى بناموس من زنا كند ، و هرگز بت نپرستيدم كه ميدانستم بت نه سودى دارد و نه زيانى . حضرت دست بشانه جعفر نهاد و فرمود : سزد كه خداوند دو بال بتو دهد تا با ملائكه پرواز كنى .عبدالله بن جعفر ميگفت : هر گاه از عمويم على (ع) چيزى درخواست مينمودم و مرا نميداد بحق جعفر او را سوگند ميدادم پس خواسته مرا اجابت ميفرمود .
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون جعفر از حبشه بازگشت پيغمبر(ص) به وى فرمود : اى جعفر ميخواهى هديهاى بتو دهم؟ مردم چون شنيدند گمان بردند كه پيغمبر (ص) ميخواهد زر و سيمى يا چيز گرانبهائى از اين قبيل به وى دهد ، لذا همه چشمها دوخته بودند كه حضرت چه چيزى بجعفر خواهد داد . فرمود : عملى بتو بياموزم كه ترا از دنيا و آنچه در آنست بهتر باشد . آنگاه نماز جعفر را كه معروف است به وى آموخت .جعفر بسال هشتم هجرت بفرمان رسول(ص) به موته در بلقاء (از سرزمين شام) بجنگ با روميان رفت و چون انبوه سپاه دشمن سپاه اندك مسلمانان را مرعوب ساخته بود جهت دلگرمى مسلمانان از اسب پياده شد و به نبرد پرداخت و سپس درفش مسلمانان را بدوش گرفت و پيشاپيش صفوف آنها براه افتاد ، اما دست راستش قطع شد و آنگاه درفش را بدست چپ گرفت ، آن دست را نيز قطع كردند سپس درفش را بر سينه نهاد و چندان صبر كرد تا از پاى درآمد و بشهادت رسيد و در تن او در حدود اثر نود تير و سر نيزه بود . جعفر در آن روز چهل و يك سال از عمرش گذشته بود .
و چون خبر شهادتش به پيغمبر (ص) رسيد حضرت خود بخانه جعفر رفت و همسرش اسماء بنت عميس را تعزيت فرمود و در آن حال فاطمه (ع) وارد شد و گريه كنان وا عماه هميگفت و پيغمبر(ص) فرمود : بايد گريه كنندگان بر مثل جعفرى بگريند . (بحار: 21/24 ـ 64 و 22/275 و اعلام زركلى)
وى با واثق خليفه عباسى نزديك بود ، و شارع باب الحرب در غرب مدينة السلام (بغداد) به پدرش منسوب است . (اعلام زركلى)
وى برفت و پس از چندى بازگشت ، پدرم در مجلس منصور بود كه آن شخص شرح مأموريت خويش را بمنصور گزارش ميكرد . وى قبوض را بمنصور داد ولى تنها از جعفر بن محمد قبضى نداشت . منصور سبب پرسيد ، وى گفت : من رفتم كه به او پول بدهم او را در مسجد ديدم كه نماز ميخواند ، منتظر ماندم نمازش تمام شود و با او صحبت كنم ولى محض اينكه نماز تمام شد زود از جا برخاست و نگاهى بمن كرد و گفت : از خدا بترس و اهل بيت پيغمبر را مفريب و به اربابت بگو از خدا بترس و اولاد رسول را فريب مده ، مدتى نگذشته كه اينها از جور بنى مروان رها گشته همه در فقر و تهيدستى بسر ميبرند (از هر جا پولى بدستشان رسد ميستانند) . من به وى گفتم : مگر چه شده؟ وى همه آنچه كه بين من و تو گذشته بود و همه سفارشات محرمانه را گفت كه گوئى او نزد ما در بغداد بوده است .
منصور گفت : آرى بدانكه در ميان خاندان نبوت هميشه يكنفر محدَّث (كسى كه ملك به وى خبر دهد) وجود دارد و جعفر بن محمد امروز محدث اين خانواده است . آنگاه جعفربن محمد بن اشعث گفت : اين داستان سبب شد كه من به اين مذهب پيوستم . (بحار: 47/74)على بن محمد نوفلى گويد : انگيزه يحيى بن خالد برمكى بسعايت درباره امام موسى بن جعفر (ع) بنزد هارون اين بود كه چون هارون تصميم گرفت محمد امين را وليعهد خويش سازد جعفر بن محمد بن اشعث را بتربيت وى گماشت ; يحيى را اين امر گران آمد زيرا وى ميپنداشت كه اگر هارون بميرد و امر خلافت بدست محمد امين افتد خواه ناخواه پست وزارت و صدارت بدست جعفر و فرزندان او خواهد افتاد و او ميدانست كه جعفر شيعى مذهب و از ارادتمندان به موسى بن جعفر (ع) است ، وى ماهرانه خود را نزد جعفر شيعه معرفى كرد و آرام آرام اسرارى از زبان جعفر كشف و گهگاهى باشاره و كنايه بهارون گوشزد مينمود كه وى شيعى مذهب است و با موسى بن جعفر ارتباط دارد .
تا اينكه روزى هارون در حضور يحيى بجهتى از جعفر خوشش آمد و محبتى نو از جعفر به دلش نشست و بيست هزار دينار بجعفر جايزه داد . يحيى در آن مجلس چيزى نگفت و چون شب شد بنزد هارون رفت و گفت : اى اميرالمؤمنين من بارها بشما گفته بودم كه جعفر شيعى مذهب است ولى شما باورتان نميشد و چه خوب شد كه اكنون موضوعى پيش آمد كه اين امر بر شما روشن گردد . هارون گفت : آن مطلب چه باشد ؟ يحيى گفت : جعفر هر مالى كه بدستش ميرسد خمس آن را بنزد موسى بن جعفر ميفرستد و شكى نيست كه اين پول را كه شما به وى داديد خمسش را جهت او فرستاده است . هارون گفت : آرى اگر اين امر حقيقت داشته باشد مطلب روشن ميشود، پس فوراً كسى را بدنبال جعفر فرستاد ، اتفاقاً جعفر اخيراً از سعايت يحيى دربارهاش خبردار شده بود ، چون پيك خليفه به وى رسيد خود را بكافور حنوط نمود و لباسى بشكل كفن بروى لباس خويش بپوشيد و بنزد هارون شد . هارون چون او را به اين وضع مشاهده نمود سبب پرسيد ، جعفر گفت : آخر چون پيك شما در اين وقت شب بدنبال من آمد ترسيدم مبادا يحيى درباره من نزد شما سعايتى كرده باشد و شما قصد قتل مرا داشته باشيد از اين جهت خود را مهياى مرگ ساختم . هارون گفت : آن بيست هزار دينار كه من بتو دادم چه شد ؟ جعفر گفت : هم اكنون كسى بخانه من فرست و آن پول را كه نزد فلان كنيزم ميباشد بگو بياورند . هارون كسى را بخانه جعفر فرستاد و چون پول را حاضر نمودند ديد چيزى از آن كم نشده . هارون گفت : بسلامت بخانه خويش برگرد و از اين پس سعايت را درباره تو نخواهم پذيرفت . (بحار: 48/207)سال فوتش بدست نيامد .
فضايل و مناقب آن حضرت را نتوان در اين مختصر گنجاند ، شخصيتى كه تاريخنگاران جهان از بيان علوم و بركات و فوايد و فضايلش كه شرق و غرب عالم را فرا گرفته ناتوانند . اصحاب حديث كسانى را كه حديث از آن حضرت نقل نمودهاند به چهار هزار احصاء كردهاند . خيرالدين زركلى در كتاب اعلام از منابع معتبر نقل كرده كه جمع كثيرى از دانشمندان در محضر آن حضرت كسب فيض نمودهاند ، از جمله دو امام اهل سنت : ابوحنيفه و مالك بن انس.
شبلنجى از دانشمندان معروف سنت در نورالابصار (ص 131) آرد كه : مناقب او بسيار و از شماره افزون است و فهم كاتب هشيار در شمارش آن حيران .دميرى از ادب الكاتب ابن قتيبه نقل نموده كه كتاب جفر را امام صادق (ع) نوشت و آنچه را مردم تا قيامت بدان محتاجند اندر او است . و ابوالعلاء بدين جفر اشارت كند :
لقد عجبوا لآل البيت لمااتاهم علمهم فى جلد جفرفمرآت المنجم و هى صغرىتريه كل عامرة و قفر
محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤل (ص 81) آرد : وى از بزرگان و سادات اهلبيت است كه علمى و عبادتى بسيار و اورادى پيوسته و زهدى آشكار و تلاوتى كثير داشت . از درياى بىكران معانى قرآن كريم گهرها بيرون مىآورد و عجايب آن را استنتاج مىكرد و اوقات خويش را به انواع طاعات صرف مىفرمود چنانكه بر صرف آن بر خويش حساب مىگرفت . ديدارش آخرت را به ياد مىآورد و شنيدن حديث او موجب بىرغبتى به دنيا مىگشت ... اما مناقب و صفات او از شماره بيرون است .ابن حجر در صواعق مىگويد : مردم چندان از علوم او نقل كردهاند كه صيت آن در همه بلاد منتشر گشت .
شهرستانى در ملل و نحل گويد : او را در علم و ادب علمى غزير است و حكمتى كامل و زهدى بالغ و ورعى از شهوات رادع . مدتى در مدينه ماند و شيعيان خويش را فايده مىرساند و بر موالين اسرار علوم را افاضه مىفرمود ، سپس به عراق آمد و مدتى در آنجا اقامت كرد نه متعرض رهبرى گرديد و نه با كسى در خلافت منازعت كرد . كسى كه در درياى معرفت غرق است در شط طمع نكند و آنكه در ذروه حقيقت بالا رفته از هبوط نترسد .ابوالقاسم بغار در مسند ابىحنيفه از حسن بن زياد نقل كند كه گفت از ابوحنيفه پرسيدم فقيهترين مردم كيست ؟ وى گفت : جعفر بن محمد . شاهد اين مدعا اينكه موقعى كه منصور او را از مدينه به عراق احضار نموده بود خليفه كسى به نزد من فرستاد كه مردم فريفته جعفر بن محمد شدهاند ، مسائلى دشوار آماده ساز و در مجلس از او بپرس ، باشد كه از پاسخ عاجز ماند . آن روز جعفر در حيره بود . من چهل مسئله بسيار مشكل آماده نمودم و به نزد او رفتم چون به مجلس وارد شدم جعفر را ديدم به سمت راست منصور نشسته است و چون چشمم به وى افتاد آنچنان هيبتى از او به دلم نشست كه از منصور خليفه هيبتى چنين نداشته بودم . سلام كردم و نشستم . منصور رو به جعفر كرد و گفت : اين ابوحنيفه است . وى گفت : آرى او را مىشناسم . منصور به من گفت : هر چه خواهى از ابوعبدالله بپرس . من به پرسش مسائل خويش پرداختم و هر مسئله كه مطرح مىكردم بيدرنگ پاسخ مىداد و مىگفت : نظر شما (فقهاى عراق) در اين مسئله اين است و فتواى اهل مدينه چنين ، و ما چنين مىگوئيم . و گاه نظر خودش با فتواى ما يا فتواى علماى مدينه موافق بود و گاه با هر دو مخالف و همه چهل مسئله را جواب داد بىآنكه خطا و اشتباهى كند يا در پاسخ درنگى نمايد .
سپس ابوحنيفه گفت : معلوم است كسى كه به تمام اقوال علما احاطه دارد از همه اعلم است .امام صادق (ع) را مجلسى عام بود كه علما و فقها و فرق مختلف از خاصه و عامه از دورترين نقاط بلاد در آن شركت مىنمودند و احكام دين و تفسير قرآن و فصلالخطاب از آن حضرت مىپرسيدند و همه بهرهمند از حضورش برمىخاستند . بسيارى از علماى معروف سنت چون ابوحنيفه و محمد بن حسن و طيفور سقا و ابراهيم ادهم و مالك بن دينار يا شاگرد آن حضرت و يا خادم او بودهاند .
ابن خلكان گويد : فضايل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است كه گفته آيد و او را گفتارى است در صنعت كيميا و ... كه شاگردش جابر بن حيان كتابى در هزار ورق فراهم نمود و رسائل جعفر را كه پانصد بود در آن بياورد .عطار در تذكرةالاولياء گويد : نقل است كه منصور خليفه شبى وزير را گفت : برو و جعفر را بياور تا وى را بكشم و از غائلهاش برهم . وزير گفت : او در گوشهاى نشسته و عزلت اختيار كرده و به عبادت مشغول است و دست از امارت كوتاه كرده و اميرالمؤمنين را از او رنجى نه و از كشتن وى فايدتى نبود . هر چند گفت سودى نداشت . وزير به طلب جعفر رفت ، منصور غلامان را گفت چون صادق درآيد و من كلاه از سر بردارم شما او را بكشيد . وزير جعفر را بياورد ، منصور در حال برجست و پيش صادق باز دويد و در صدرش بنشاند و خود به دو زانو پيش وى نشست . غلامان در شگفت ماندند . منصور گفت : چه حاجت دارى ؟ جعفر گفت : آنكه مرا دگربار به نزد خود نخوانى و مرا با خداى خويش رها سازى . پس دستورى داد و به اعزازى تمام روانهاش كرد . در حال لرزه بر منصور افتاد و بيهوش شد . گويند سه نماز از او فوت شد . چون به هوش آمد وزير سبب پرسيد گفت : چون صادق از در درآمد اژدهائى به همراه او ديدم كه لبى به زير صفه نهاد و لبى به زبر صفه و مرا به زبان حال فهماند كه اگر تعرضى به وى كنى تو را با اين صفه فرو بلعم . و من از بيم اژدها ندانستم چه بگويم از او عذر خواستم و بدينسان بيهوش شدم .
امام صادق (ع) را ده فرزند بوده به نامهاى : اسماعيل و عبدالله و امفروه كه مادر اينها فاطمه دختر حسين بن على بن الحسين (ع) بوده ; و موسى و اسحاق و محمد كه اين سه مادرشان كنيزى بوده ، و عباس و على و اسماء و فاطمه كه مادر هر يك از اين چهار يكى از كنيزان حضرت بوده . (بحار و اعيان الشيعه و لغتنامه دهخدا)ياران آن حضرت از تابعين ، اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى و عبدالله بن حسن بن حسن بن على (ع) بوده .
و شش تن از ياران آن حضرت كه وثاقتشان مورد اتفاق است عبارتند از : جميل بن دراج و عبدالله بن مسكان و عبدالله بن بكير و حماد بن عيسى و حماد بن عثمان و ابان بن عثمان .و از جمله خواص ياران آن جناب اين بزرگوارانند : معاوية بن عمار ، زيد شحام ، عبدالله بن ابىيعفور ، ابوجعفر احول ، سدير بن حكيم ، عبدالسلام بن عبدالرحمن ، جابر بن يزيد جعفى ، ابوحمزه ثمالى ، مفضل بن قيس بن رمانه ، مفضل بن عمرو جعفى ، نوفل بن حارث بن عبدالمطلب ، ميسرة بن عبدالعزيز ، عبدالله بن عجلان ، جابر مكفوف، ابوداود مسترق ، ابراهيم بن مهزم اسدى ، بسّام صيرفى ، سليمان بن مهران اسدى ، ابوخالد قماط ، ثعلبة بن ميمون ، ابوبكر حضرمى ، حسن بن زياد ، عبدالرحمن بن عبدالعزيز انصارى ، سفيان بن عيينه ، عبدالعزيز بن ابى حازم ، سلمة بن دينار مدنى ، زرارة بن اعين ، ابان بن تغلب ، اسحاق بن عمار ، حريز بن عبدالله ، حمران بن اعين ، صفوان بن مهران ، عبدالله بن ابىيعفور ، فضيل بن يسار ، فيض بن مختار . كه شرح حال هر يك در اين كتاب ملاحظه مىفرمائيد . و از غلامان آن حضرت : معتب و مسلم و مصادف . (بحار و جامع الرواة)
«از سخنان امام صادق ـ ع ـ»
1 ـ «الرغبة فى الدنيا تورث الغم و الحزن، و الزهد فى الدنيا راحة القلب و البدن» دلبستگى به دنيا مايه غم و اندوه ، و بى علاقگى و بى رغبتى بدنيا موجب آسايش جسم و جان است .2 ـ و قال لرجلين تخاصما بحضرته: «اما انه لم يظفر بخير من ظفر بالظلم ، و من يفعل السوء بالناس فلا ينكر السوء اذا فعل به» آن حضرت به دو مردى كه در حضورش با يكديگر نزاع ميكردند فرمود : اين را بدانيد كه هر كه به ناحق بر ديگرى پيروز شود به سودى دست نيافته است ، و هر كه با مردم بدى كند اگر با وى بدى شود نبايستى تعجب كند .