back page fehrest page next page

3 ـ «لا يصلح المؤمن الا على ثلاث خصال : التفقّه فى الدين ، و حسن التقدير فى المعيشة ، و الصبر على النائبة» مؤمن را نسزد جز آن كه داراى سه خصلت بود : شناخت و آگاهى كامل به دين ، و اندازه گيرى نيكو در امر معاش ، و استوارى و استقامت در برابر حوادث روزگار .

4 ـ « انما يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال : عالم بما يأمر ، عالم بما ينهى ، عادل فيما يأمر ، عادل فيما ينهى ، رفيق بما يأمر ، رفيق بما ينهى » تنها آنكس شايسته است امر بمعروف و نهى از منكر كند كه داراى سه خصلت باشد : در مورد آنچه كه بدان امر ميكند و يا از آن نهى مينمايد آگاه باشد . امر و نهى را با عدالت انجام دهد . امر و نهيى كه ميكند با نرمش و مدارائى توأم باشد .

5 ـ « فوت الحاجة خير من طلبها من غير اهلها . و اشدّ من المصيبة سوء الخلق منها » از دست رفتن و برآورده نشدن حاجت به از آن كه آن را از نااهل درخواست كنى . و سختتر از خودِ مصيبت آن كه هنگام ورودش به بدخلقى دچار گردى .

6 ـ « صلاح حال التعايش و التعاشر ملء مكيال : ثلثاه الفطنة و ثلثه التغافل » شايسته زندگى كردن مردم با يكديگر و شايسته همزيستى آنها با هم ، پُرِ پيمانهاى است كه دو سومش هشيارى و يك سومش ناديده گرفتن و چشم پوشى است .

7 ـ و سأله رجل ان يعلّمه ما ينال به خير الدنيا و الآخرة و لا يطول عليه ، فقال : «لا تكذب» يكى از آن حضرت خواست كه چيزى به وى بياموزد كه بدان بسود دنيا و آخرت دست بيابد و در عين حال جملهاى كوتاه و مختصر باشد ، حضرت به وى فرمود كه دروغ مگو .

8 ـ « الدين غمّ بالليل و ذلّ بالنهار » بدهكارى اندوه شب است و خوارى و ذلت روز .

9 ـ «بُرّوا آبائكم يبركم ابنائكم . و عفّوا عن نساء الناس تعف نسائكم» با پدرانتان نيكى كنيد تا فرزندانتان با شما نيكى كنند . و با زنان مردم پاكدامن باشيد تا زنانتان پاكدامن باشند .

10 ـ «من ائتمن خائنا على امانة لم يكن له على الله ضمان» هر كه امانتى را به خيانتكارى بسپارد خداوند سلامتى آن امانت را بعهده نگيرد .

11 ـ و قال ابوعبيدة : ادع الله لى ان لايجعل رزقى على ايدى العباد . فقال(ع) : «ابى الله عليك ذلك الاّ ان يجعل ارزاق العباد بعضهم من بعض ، ولكن ادع (ادعو) الله ان يجعل رزقك على ايدى خيار خلقه ، فانه من السعادة ; و لا يجعله على ايدى شرار خلقه ، فانه من الشقاوة» ابوعبيده از آن حضرت خواست كه از خدا بخواهد روزيش را بدست بندگان قرار ندهد . حضرت فرمود : خداوند نخواسته مگر اين كه روزى بندگانش بدست يكديگر تأمين شود ، ولى تو از خدا بخواه (يا من از خدا ميخواهم) كه روزيت بدست نيكان فراهم گردد ، كه اين خود ، خوشبختى است ، و آن را بدست بدان قرار ندهد كه اين نوعى بدبختى است .

12 ـ و قيل له : قوم يعملون بالمعاصى و يقولون : نرجو ، فلا يزالون كذلك حتى يأتيهم الموت . فقال : «هؤلاء قوم يترجحون فى الامانى ، كذبوا ، ليس يرجون ، انّ من رجا شيئا طلبه ، و من خاف من شىء هرب منه » به آن حضرت عرض شد : گروهى بر اين شيوهاند كه گناه ميكنند و ميگويند : ما اميدواريم ، و پيوسته بر اين روش ميباشند تا مرگشان فرا رسد . حضرت فرمود : اينها مردمى باشند كه عمر خويش را به آرزو ميگذرانند ، اينها دروغ ميگويند ، اينها را نشايد اميدوار خواند ، زيرا كسى كه بچيزى اميد دارد بدنبال آن ميرود ، و كسى كه از چيزى ميترسد از آن ميگريزد.

13 ـ «من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله و تبغض فى الله و تعطى فى الله و تمنع فى الله» از جمله محكمترين دستگيره هاى ايمان آنست كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا (و آنجا كه رضاى خدا است) بدهى و براى خدا دريغ بدارى از هر كه دريغ ميدارى .

14 ـ «ليس لابليس جند اشدّ من النساء و الغضب» شيطان را سپاهى نيرومندتر از زنان و خشم نباشد .

15 ـ «القُضاة اربعة ، ثلاثة فى النار و واحد فى الجنة : رجل قضى بجور و هو يعلم، فهو فى النار ; و رجل قضى بجور و هو لا يعلم ، فهو فى النار ; و رجل قضى بحق و هو لا يعلم ، فهو فى النار ; و رجل قضى بحق و هو يعلم ، فهو فى الجنة » قاضيان به چهار قسماند ، سه تا در دوزخ و يكى در بهشت : آنكه دانسته بناحق قضاوت كند ، وى در دوزخ است. و آنكه ندانسته بناحق قضاوت كند ، او در دوزخ است . و آنكه ندانسته بحق قضاوت كند ، او (نيز) در دوزخ است . و آنكه دانسته بحق قضاوت كند ، وى در بشهت است .

16 ـ «اياك و مخالطة السفلة ، فان مخالطة السفلة لاتؤدى الى خير» از آميزش با اوباش برحذر باش ، كه آميزش با اوباش آينده و عاقبتى نيكو ندارد .

17 ـ «احبّ اخوانى الىّ من اهدى الىّ عيوبى» محبوب ترين دوستانم كسى است كه عيوبم را هديهام كند .

18 ـ «لا تكون الصداقة الاّ بحدودها، فمن كانت فيه هذه الحدود او شىء منه ، و الاّ فلا تنسبه الى شىء من الصداقة : فاولها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدة . و الثانية ان يرى زينك زينه و شينك شينه . و الثالثة ان لا تغيره عليك و لاية و لامال . و الرابعة لايمنعك شيئا تناله مقدرته ، و الخامسة ـ و هى تجمع هذه الخصال ـ ان لا يسلّمك عند النكبات» دوستى نباشد جز با شرائط خاصّ خود ، هر كه داراى همه آن شرائط و يا (لااقل) برخى از آن شرائط بود دوست است، وگرنه او را دوست مخوان : نخست آنكه نهان و عيانش با تو يكى باشد . دوم آنكه زيبائى ترا از خود داند و زشتى ترا زشتى خود شمارد . سوم اين كه رسيدن بمال و يا بمنصب ، او را با تو دگرگون نسازد. چهارم آنكه هر چه در توانش بود از تو دريغ ندارد . پنجم ـ كه جامع همه اين خصال است ـ اين كه هنگام گرفتاريها ترا تنها نگذارد .

19 ـ «ثلاث لم يجعل الله لاحد من الناس فيه رخصة : برّ الوالدين برين كانا او فاجرين، و وفاء بالعهد للبرّ و الفاجر ، و اداء الامانة الى البرّ و الفاجر » سه چيز است كه خداوند براى هيچكس در آنها رخصتى نداده (و استثنائى قائل نشده) : خوش رفتارى با پدر و مادر ، نيك باشند يا بد ; وفاء بعهد ، خواه طرف مقابل خوب باشد يا بد ; و پرداخت امانت ، خواه صاحب امانت نيك باشد يا بد .

20 ـ «انى لارحم ثلاثة ، و حق لهم ان يُرحموا : عزيز اصابته مذلة بعد العز ، و غنىّ اصابته حاجة بعد الغنى ، و عالم يستخفّ به اهله و الجهلة» من به سه كس رحم ميكنم و سزاوارند كه به آنها رحم شود : عزيزى كه ذليل شده ، توانگرى كه نيازمند گشته ، عالمى كه منسوبين او و نادانان او را سبك شمارند و خوار دارند.

21 ـ «من غضب عليك من اخوانك ثلاث مرات فلم يقل فيك مكروها فاعدّه لنفسك» هر كدام از دوستانت كه سه بار بر تو خشم گرفته و هيچ سخن ناشايستى دربارهات نگفته وى را براى خويش ذخيره شمار .

22 ـ «يأتى على الناس زمان ليس فيه شىء اعز من اخ انيس ، و كسب درهم حلال» دورانى بر مردم بيايد كه چيزى كميابتر از دوستى همدم و درهمى حلال نباشد .

23 ـ «اربع من كنّ فيه كان مؤمنا و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوب : الصدق و الحياء و حسن الخلق و الشكر» چهار خصلت است كه اگر در يكى جمع باشند وى مؤمن است گرچه از سر تا بپايش گناه بود : راستى و حياء و خوش خلقى و شكرگزارى.

24 ـ «ليس الايمان بالتحلّى و لا بالتمنّى، ولكنّ الايمان ما خلص فى القلوب و صدقته الاعمال» ايمان به آرايش ظاهر و آرزو نيست ، بلكه ايمان همان عقيدهاى است كه در دل آدمى (از شك و شرك) خالص گشته باشد و اعمال گواه آن بوند .

25 ـ و قيل له : اين طريق الراحة ؟ فقال(ع) : «فى خلاف الهوى» . قيل : فمتى يجد عبدٌ الراحة ؟ فقال : «عند اول يوم يصير فى الجنة » بحضرتش عرض شد : راه بسوى آسودگى در كجا است ؟ فرمود: در مخالفت با هواى دل . گفته شد: كى و چه زمانى يك بنده به آسايش دست مييابد ؟ فرمود : نخستين روزى كه به بهشت رود .

26 ـ «الغضب ممحقة لقلب الحكيم ، و من لم يملك غضبه لم يملك عقله» خشم ، دل مرد حكيم را ببرد ، و هر كه اختيار خشمش را ندارد اختيار عقلش را ندارد .

27 ـ «انّ الغنى و العزّ يجولان ، فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطناه» توانگرى و عزت سرگردان به اين سوى و آن سوى دور مىزنند ، و چون بجائى رسيدند كه توكل در آنجا بود همانجا وطن گزينند .

28 ـ و قال سفيان : قلت لابى عبدالله(ع): يجوز ان يزكّى الرجل نفسه؟ فقال : «نعم ، اذا اضطر اليه ، اما سمعت قول يوسف : (اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم) . و قول العبد الصالح : (انا لكم ناصح امين) سفيان گويد : بامام صادق (ع) گفتم : روا است كه آدمى خويشتن را بستايد؟ فرمود : آرى ، آنجا كه ضرورت اقتضا كند ، مگر سخن يوسف (ع) را نشنيدهاى كه گفت : مرا بخزائن زمين بگمار كه من نگهدارى دانايم . و نيز سخن آن بنده شايسته خدا كه گفت : من خيرخواهى امينم؟!

29 ـ قال ابو بصير : سألت ابا عبدالله (ع) عن الايمان ، فقال : «الايمان بالله ان لا يعصى» . فقلت : فما الاسلام ؟ فقال : «من نسك نسكنا و ذبح ذبيحتنا » ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) درباره ايمان سؤال كردم ، فرمود : ايمان بخدا آنست كه نافرمانى نشود. گفتم : اسلام چيست؟ فرمود : هر كه مانند ما حج و عمره كند و به روال ما قربانى كند .

30 ـ «لا يتكلم احد بكلمة هدى فيؤخذ بها الاّ كان له مثل اجر من اخذ بها . و لا يتكلم بكلمة ضلالة فيؤخذ بها الا كان عليه مثل وزر من اخذ بها» كسى بيك كلمه حق سخن نكند كه آن سخن مورد پذيرش قرار گيرد جز اين كه وى را اجر و پاداشى مانند اجر و پاداش عمل كنندگان به آن باشد . و كسى بكلمه گمراه كنندهاى سخن نگويد كه مورد پذيرش واقع شود جز آن كه وى را كيفرى مانند كيفر عمل كنندگان به آن كلمه باشد .

31ـ «اربعة من اخلاق الانبياء : البرّ و السخاء و الصبر على النائبة و القيام بحق المؤمن» چهار چيز از اخلاق پيامبران است : نيكو كارى و سخاوت و شكيبائى در برابر حوادث و مصائب و در اداء حق مسلمان جدّى بودن .

32 ـ «لا تعدّنّ مصيبة اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا بمصيبة، انما المصيبة ان يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها» آن مصيبت را كه خداوند در موردش بتو صبر و شكيبائى داده و در برابرش مزد و اجر عطا نموده مصيبت مدان ، تنها آن مصيبت را مصيبت شمار كه صاحب مصيبت بلحاظ بى صبرى از اجر و ثواب آن محروم گشته باشد.

33 ـ «انّ لله عبادا من خلقه فى ارضه يُفزَع اليهم فى حوائج الدنيا و الآخرة ، اولئك هم المؤمنون حقا ، آمنون يوم القيامة ، الا و انّ احب المؤمنين الى الله من اعان المؤمن الفقير من الفقر فى دنياه و معاشه ، و من اعان و نفع و دفع المكروه عن المؤمنين » خداى را در زمينش بندگانى است كه مردمان در نيازهاى دنيوى و اخرويشان به آنها پناه ميبرند ، آنها همان مؤمنان راستينند ، آنها در قيامت از خطرات آن روز ايمنند . اين را بدانيد كه محبوب ترين مسلمان بنزد خداوند آن كس است كه مسلمان مستمند را در نيازهاى دنيوى و معيشتيش دستگيرى نمايد و مسلمانان را يارى كند و به آنها سود رساند و گرفتاريهاشان را برطرف سازد .

34 ـ «المؤمن بين مخافتين : ذنب قد مضى لايدرى ما يصنع الله فيه ، و عمر قد بقى لايدرى ما يكتسب فيه من المهالك ، فهو لا يصبح الاّ خائفا و لا يمسى الاّ خائفا ، و لا يصلحه الاّ الخوف» مؤمن پيوسته ميان دو بيم زندگى ميكند : گناه گذشته كه نداند خداوند با او در آن گناه چه ميكند ، و عمر باقى مانده كه نميداند در آن به چه خطراتى دچار گردد ، پس وى هر صبح و شام در خوف بسر ميبرد ، و جز خوف كار او را سامان نميدهد .

35 ـ «لن تكونوا مؤمنين حتى تعدّوا البلاء نعمة و الرخاء مصيبة» مؤمن نخواهيد بود تا آن كه بلا را نعمت شماريد و خوشى را مصيبت دانيد .

36 ـ «ثلاث خصال هنّ اشد ما عمل به العبد : انصاف المؤمن من نفسه ، و مواساة المرء لاخيه ، و ذكر الله على كل حال» . قيل له: فما معنى ذكر الله على كل حال ؟ قال : «يذكر الله عند كل معصية يهمّ بها فيحول بينه و بين المعصية » سه خصلت است كه از همه اعمال بنده سخت ترند : حق دادن بديگران ، و همدردى با برادران دينى ، و در همه حال بياد خدا بودن . عرض شد : مرادتان از همه حال بياد خدا بودن چيست ؟ فرمود: هر گاه بگناهى تصميمى ميگيرد خداى را ياد كند و همان ياد خدا وى را از ارتكاب آن گناه مانع گردد . (تحف العقول : 374 ـ 400)

جعفر:

بن نسطور رومى . گفته شده كه وى از صحابه بوده و از خود او نقل است كه در غزوه تبوك تازيانه از دست پيغمبر (ص) افتاد ، من پياده شدم و آن را به دست حضرت دادم ، در من نگريست و فرمود : خداوند عمرت را دراز كند . گويند وى سيصد و بيست سال عمر كرد . (بحار:18/17)

جعفر:

بن يحيى بن خالد برمكى مكنى به ابوالفضل (150 ـ 187 ق) . وزير هارونالرشيد خليفه و يكى از مردان نامدار خاندان برمكيان بود .

وى در بغداد متولد شد و پرورش يافت و هارونالرشيد او را به وزارت برگماشت و زمام همه امور حكومت بدو سپرد و تا بدان پايه به وى اعتماد داشت كه او را «برادرم» خطاب مىكرد . قدرت و نفوذ جعفر بدانجا رسيد كه همه اركان دولت مطيع و فرمانبردار او شدند و هيچيك از فرمانهاى او رد نمىشد .

اين وضع همچنان ادامه داشت تا هنگامى كه هارونالرشيد بر خاندان برمكيان خشم گرفت و پيش از همه جعفر را به قتل آورد و تن او را پس از يك سال بسوزاند .

از جعفر توقيعات نيكوئى بجا مانده و او از كسانى است كه به گشاده زبانى و رسائى سخن و بزرگوارى و عزت نفس شهرهاند .

در باره سخنگوئى وى گفتهاند : «او درنگ و وقار و جزالت و شيرينى را در سخنش فراهم آورده بود و سخن را چنان به شنونده مىگفت كه نيازى به بازگفتن نبود» .

جعفر نويسنده بليغى بود و نويسندگان فرمانهاى او را نگاه مىداشتند و از آنها سرمشق مىگرفتند . (الاعلام زركلى)

جعفرخان:

حقايق نگار . به «حقايق نگار» رجوع شود .

جعفر كاشفالغطاء:

به «كاشف الغطاء» رجوع شود .

جعفر كَذّاب:

فرزند امام على النقى(ع) و برادر امام حسن عسكرى (ع) مردى نااهل و عياش بوده و پس از وفات امام عسكرى به دروغ دعوى امامت نمود و خلقى را به گمراهى كشيد . وى به سال 271 به سن چهل و پنج سالگى در سامراء درگذشت .

نقل است كه اسحاق بن يعقوب نامهاى مشتمل بر سؤال برخى مسائل به حضرت حجت (عج) نوشت و به نايب آن حضرت محمد بن عثمان عمرى داد كه به حضرت برساند . چون پاسخ نامه آمد در ضمن مرقوم فرموده بود : اما در باره عمويم جعفر و فرزندانش امر آنها همانند امر برادران يوسف است .

در حديث آمده كه امام سجاد (ع) در پاسخ ابوخالد كابلى كه از آن حضرت پرسيد چرا ششمين امام ملقب به صادق است در حالى كه همه شما صادق مىباشيد؟ فرمود : به جهت اينكه در نسل پنجم او مردى باشد به نام جعفر كه او به دروغ دعوى امامت كند و او جعفر كذاب است . (بحار:50/227)

جعفر نهرى در بهشت:

از امام كاظم(ع) روايت شده كه در بهشت نهرى است به نام جعفر كه در ساحل سمت راست آن درى سفيد گشوده شود و در آنجا هزار كاخ و به درون هر كاخى هزار كاخ بود كه آنها از آن محمد و آل محمد باشند ، و بر كرانه چپ آن درى زرد رنگ گشوده باشد و در آنجا هزار كاخ و در ميان هر يك از آنها هزار كاخ بود كه همه متعلق به ابراهيم و آل ابراهيم باشد . (بحار:8/161)

جعفرى:

منسوب به امام جعفر الصادق(ع) پيروان مذهب اماميه را گويند و از اين رو بدين موسوم گشتند كه در آن عصر فقه اسلامى دستخوش افكار و آراء و تصرفات نظرى اشخاص شد و هر يك از دانشمندان آن زمان فقهى تدوين نمود و پيروان هر يك از آن مكاتب به پيشواى آن مكتب منتسب شد مانند حنفى و مالكى و شافعى ووو اما شيعه اماميه از مكتب امام صادق (ع) پيروى كردند و آنها را جعفرى مىخواندند .

ابوالصباح كنانى گويد : به امام صادق(ع) عرض كردم : ما را در كوفه سرزنش مىكنند كه شما جعفرى هستيد . حضرت چون شنيد خشمناك گشت و فرمود : جعفرى در ميان شما اندك است !! جعفرى كسى است كه كاملاً پرهيزكار بوده و هر عملى كه انجام مىدهد تنها براى خدا باشد . (بحار:68/166)

جعفريه:

گروهى از معتزله و ياران جعفر بن مبشر و ابن حرب باشند و با فرقه اسكافيه موافقت كردهاند و اين قول را بر گفتار آنها افزودهاند كه اجماع امت بر حد شرب خمر خطا باشد . ديگر اينكه دزد ولو يك دانه بدزدد از ايمان خارج شود . (تعريفات جرجانى)

جُعفىّ:

پدر قبيلهاى است از يمن ، و او جعفى بن سعد العشيره است ، و نسبت به او هم جعفى آمده است . (منتهى الارب)

جَعل:

ساختن ، قرار دادن ، وضع كردن. گمان بردن چيزى را چيز ديگرى. آغاز كردن ، آفريدن ، از عدم بوجود آوردن . وصف كردن . (الذى جعل لكم الارض فراشا و السماء بناء)(بقره : 22)

جُعَل:

گوگال ، سرگين غلتان ، جانورى است سياه و پردار از نوع پنهان بال .

جُعموس:

پليدى مردم و غير آن . (منتهى الارب)

جُغد:

نوعى پرنده . بعربى بوم گويند.

جُفّ:

غلاف شكوفه خرما .

جُفاء:

به ضم جيم به معنى باطل و هدر است چنانكه در آيه (فأمّا الزبد فيذهب جفاء) آمده است .

و به فتح به معنى تندخوئى و سختدلى و بىوفائى و پشت كردن از ياران و دورى از آداب شرع است .

و ديگر به معنى آرام نگرفتن در جاى خويش است چنانكه در آيه (تتجافى جنوبهم) آمده است .

و آنكه در حديث از آن نكوهش شده همان معنى تندخوئى و ... است .

پيغمبر (ص) فرمود : سه چيز است كه از جفا بشمار آيد : اينكه كسى با كسى همراه (و همسفر) شود و از نام و نشانش نپرسد ، و ديگر آنكه (برادران دينيش) او را به غذائى بخوانند و او اجابت ننمايد ، يا اجابت كند و نخورد ، سوم اينكه مردى با همسرش نزديكى كند بىآنكه از پيش با او شوخى و بازى كرده باشد . (بحار:74/174)

امام كاظم (ع) فرمود : حيا از ايمان است و ايمان جايگاهش بهشت است ، بى حيائى جفا است و جفا جايش دوزخ است . (بحار:1/149)

از حضرت رسول (ص) آمده كه «الجفاء و القسوة فى الفدادين» (جفا و سختدلى در شتربانان ـ چنانكه در مجمعالبحرين آمده ـ مىباشد) .

جَفاف:

خشك شدن ، نقيض بلّة . محمد بن يحيى ... عن شعيب ، قال : تكارينا لابى عبدالله (ع) قوماً يعملون فى بستان له ، و كان اجلهم الى العصر ، فلمّا فرغوا قال لمعتّب (غلامه) : «اعطهم اجورهم قبل ان يجفّ عرقهم» . (بحار:47/57 از كافى)

عن ابىعبدالله (ع) قال : «من توضّأ و تمندل كتبت له حسنة ، ومن توضّأ ولم يتمندل حتّى يجفّ وضوؤه كتبت له ثلاثون حسنة» . (بحار:80/330)

جُفت:

زوج ، مقابل فرد . لنگه . شفع . قرين .

جَفر:

بزغاله چهار ماه ، يا آنكه گياه خورد و نشخوار كند .

جَفر

، جُفَير: صندوقچهاى است كه از چوب يا پوست ساخته شده باشد . (منجد)

در حديث است كه پيغمبر (ص) جفر و جامعه را به على (ع) املاء نمود . كه در حديث ـ اهلبيت ـ تفسير شده به پوست بزى و پوست قوچى كه همه علوم حتى خونبهاى خراش (ى كه كسى بر كسى وارد كند) و يك تازيانه و نيم تازيانه (كه حاكم به مجرمى مىزند) در آن است .

و از محقق شريف در شرح مواقف نقل شده كه جفر و جامعه دو كتابند از على (ع) كه در آن به روش علم حروف همه حوادث تا انقراض عالم ثبت شده . و حضرات ائمه معصومين بدان آگاه بوده و طبق آن حكم مىكردهاند .

و گواه اين ، حديث امام صادق (ع) است كه فرمود : جفر ابيض (سفيد) نزد من است . زيد بن ابىالعلاء ـ راوى حديث ـ عرض كرد : چه چيزى در آن است ؟ فرمود : زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم و (احكام) حلال و حرام و مصحف فاطمه عليهاالسلام ، و در آن است آنچه كه مردم در آن به ما نياز دارند و ما به كسى نياز نداريم .

و فرمود : جفر احمر (سرخ) نزد ما است ، و چه مىدانند كه آن چيست ؟! در آن است سلاح ، و اين به جهت خون(ريزى) گشوده شود كه آن صاحب شمشير (حضرت ولى عصر «عج») آن را براى (برنامه) كشتار بگشايد . از آن حضرت سؤال شد : آيا بنىحسن (كه هماكنون داعيه خروج دارند) اين را مىدانند ؟ فرمود : آرى به خدا سوگند چنانكه شب را بدانند شب است و روز را بدانند كه روز است ولى حسد و جاهطلبى آنها را بر اين كار داشته ، و اگر حق را از راه حق مىجستند به سودشان بود .

و فرمود : روزگارى ما دشمنان زيادى داشتيم و امروز وضع ما به گونهاى شده كه بيش از همه خويشانمان با ما دشمنى مىكنند . (مجمع البحرين)

رفيد گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : فدايت شوم ، آيا حضرت قائم (عج) با اهل عراق به همان روشى كه اميرالمؤمنين(ع) با آنها داشت عمل مىكند ؟ فرمود : خير ، اى رفيد ! على (ع) با آنها بر طبق جفر ابيض عمل مىنمود ولى قائم (عج) با عربها طبق جفر احمر عمل خواهد كرد . عرض كردم : فدايت شوم ، جفر احمر چيست ؟ حضرت به انگشت به گلوى خويش اشاره نمود و فرمود : اين چنين ، يعنى كشتار . (بحار:52/313)

جَفن:

پلك چشم . نيام شمشير . ج : جفون و اجفان و اَجفُن . فى الحديث : «الاثمد يجلو البصر و ينبت الشعر فى الجفن و يذهب بالدمعة» . (وسائل:2/100)

جَفنة:

واحد جفن است به معنى شاخ رز. كاسه بزرگ . ج : جفان . (يعملون له مايشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب) آن ديوان براى او (حضرت سليمان) هر چه ميخواست از كاخ و عمارت و معابد عاليه و ظروف بزرگ مانند حوضها ، و نقوش و مثالها و ديگهاى عظيم كه بر زمين كار گذاشته بودند همه را ميساختند ... (سبأ:13)

جُفوف:

خشك شدن .

جُفون:

جِ جَفن .

جَفوَة:

با كسى جفا كردن .

امام صادق (ع) : «من لم تغضبه الجفوة لم يشكر النعمة» . (بحار: 71/42)

جَفير:

تيردان بزرگ . تيردان چوبين كه چرم در آن نباشد .

جِگَر:

كبد ، عضو درونى معروف اكثر حيوانات . از امام باقر (ع) آمده كه جگر مركز خشونت (اخلاقى) است . (بحار:1/98)

و در حديث آمده كه جگر تشنه را (كه در راه خدا به روزه و جز آن تشنگى كشيده باشد) پاداشى است . و نيز آمده كه خداوند ، خنك كردن جگر تشنه را (به آب دادن) دوست دارد .

و از آن حضرات معصومين رسيده كه هر كه خنكى دوستى ما را در جگر خويش بيابد خدا را بر آن (نعمت بزرگ) حمد نمايد.

و در حديث آمده كه آب را لاجرعه منوشيد كه موجب بيمارى جگر شود . (مجمع البحرين)

از امام صادق (ع) نقل است كه يكى از دوستانش نزد آن حضرت از درد جگر شكوه نمود ، حضرت فرمود : مقدارى تره بخور و آن را در روغن عربى نيك سرخ كن و سه روز از آن بخور ان شاء الله شفا يابى .

نقل است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش حسن (ع) فرمود : چندى است كه نان نرم با جگر كباب ميل دارم . حضرت آن روز روزه بود . امام حسن (ع) آن را جهت افطار پدر فراهم ساخت . چون هنگام افطار شد سائلى دم در آمد ، حضرت به فرزندش فرمود : اين را به سائل ده مبادا فردا (ى قيامت) در نامه عملمان بخوانيم «اذهبتم طيباتكم ...» (خوشىهاتان را در دنيا گذرانديد ...) . (سفينة البحار)

جُلّ:

پوشش ستوران . ج : جِلال و اَجلال .

جُلّ:

ستبر . ضخم .

جُلّ:

بيشتر چيزى ، جلّ الشىء : معظمه و اكثره .

جَلاء:

از خانمان بيرون كردن . از خانمان رفتن ، لازم و متعدى استعمال ميشود . (و لولا ان كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا) . (حشر : 3)

جُلاّب:

معرّب كلاب .

جَلاجِل:

جِ جُلجُل ، زنگوله هاى خرد كه بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند .

جَلاّد:

تازيانه زدن . آنكه حدود را برپا كند .

جُلاس:

بن سويد انصارى ، از صحابه رسول الله (ص) است .

نقل است كه پيغمبر (ص) در تبوك خطبهاى ايراد نمود و در آن خطبه از منافقين سخن گفت و آنها را رجس خواند و به بدى و پليدى ياد كرد .

جلاس كه در آن روز از زمره منافقين بود گفت : اگر محمد راست بگويد ما از خر هم بدتريم . عامر بن قيس چون شنيد گفت : آرى شما از خر بدتريد و پيغمبر (ص) راست مىگويد .

پس از بازگشت به مدينه عامر داستان را به پيغمبر (ص) بازگفت ولى جلاس تكذيب نمود . حضرت دستور داد هر دو نزد منبر سوگند ياد كنند . جلاس قسم خورد كه نگفتهام . عامر قسم خورد كه گفته و اضافه كرد كه خدايا اگر من راست مىگويم آيهاى بدين مضمون بفرست و همه آمين گفتند . در حال جبرئيل فرود آمد و آيه (يحلفون بالله ما قالوا) تا (فان يتوبوا يك خيراً لهم)بياورد . جلاس برخاست و گفت : يا رسول الله توبه كردم . پيغمبر (ص) توبهاش را پذيرفت . (بحار:17/183)

جَلال:

بزرگى ، بلندى رتبة . شوكت . صفات جلال : صفات سلبى خداوند است از قبيل جسم بودن ، ظالم بودن و امثال اينها، مقابل صفات جمال كه صفات ثبوتى است .

جَلاّل:

حيوان حلالگوشتى كه مدتى از پليدى انسان خورده و گوشت و استخوان آن از نجاست روئيده و مستحكم شده باشد، چنين حيوانى نجس است و تطهير آن به بازداشتن آن است از خوردن نجاست و تغذيه آن به غذاى پاك مدتى كه دگر نجاستخوار به آن گفته نشود . و اين كار را استبراء گويند . (كتب فقهيه)

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) از خوردن گوشت شتر نجاستخوار و نوشيدن شير آن و نهادن بار بر آن و سوار شدن بر آن نهى فرموده تا اينكه چهل شب علفخوار شود . (بحار:64/147)

نقل است كه از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : برهاى كه به شير خوك تغذيه شده باشد چه حكمى دارد ؟ فرمود : اگر بره شيرخوار باشد تا هفت روز آن را از پستان گوسفند شير دهند و گرنه آن را در اين مدت (هفت روز) بسته و خوراك پاك چون كنجاره و هسته خرما و نان به آن دهند .

نيز از آن حضرت روايت شده كه شتر نجاستخوار را تا چهل روز از نجاستخوارى بازدارند و علف پاك به آن دهند ، و گاو بيست روز و گوسفند هفت روز و مرغابى پنج روز و مرغ خانگى سه روز و پس از آن خوردن گوشت و تخم آنها و نوشيدن شير آنها جايز باشد . (بحار:65/246)

بعضى فقها اين دستور با اين تفصيل را احتياط مستحب دانند . (نگارنده)

جلالالدين دوانى:

محمد بن اسعد يا سعد يا سعد الدين اسعد يا محمد اسعد بن سعدالدين اسعد كازرونى صديقى از حكماء و متكلمين بزرگ است كه در همه علوم متداول بخصوص در علوم عقلى تبحر داشت . علامه دوانى مدتى متصدى قضاوت فارس بود . وى از احفاد محمد بن ابىبكر است .

تأليفات بسيارى دارد . اوراست :

1 ـ اثبات الواجب الجديد .

2 ـ اثبات الواجب القديم .

اين كتاب را به نام سلطان محمد فاتح متوفى به سال 886 ق تأليف كرد .

3 ـ اخلاق جلالى . نام اين كتاب لوامعالاشراق فى مكارم الاخلاق است .

4 ـ استكاكات الحروف و طبايعها و اعدادها و ما يتعلق باعداد الحروف من المسائل الموسومة بارثماطيقى .

5 ـ افعال العباد . اين كتاب به سال 1315 ق در ضمن مجموعهاى بنام كلمات المحققين به چاپ رسيد .

6 ـ افعال الله تعالى .

7 ـ انموزج العلوم . اين كتاب مشتمل بر تحقيقاتى بر بخشى از مسائل علوم حديث و فقه و اصول فقه و طب و تفسير و كلام و هيأت و هندسه و منطق و ارثماطيقى و بعضى خلافيات است .

8 ـ الانوار الشافية .

9 ـ تحفه روحانى در علم حروف و خواص و اسرار آنها .

10 ـ التصوف و العرفان .

11 ـ تفسير آيه (كلوا و اشربوا ولا تسرفوا) . (اعراف:29)

12 ـ تفسير سوره اخلاص .

13 ـ تفسير سوره جحد .

14 ـ تنوير المطالع جديد .

15 ـ تنوير المطالع قديم و اين هر دو كتاب حاشيهاى است بر حاشيه قديم و جديد مير صدرالدين دشتكى وهر دو حاشيه دشتكى متعلق به شرح مطالع قطبالدين رازى است .

16 ـ التوحيد .

17 ـ الجبر و الاختيار .

18 ـ حاشيه تحرير القواعد المنطقية فى شرح الشمسية و اين كتاب تحرير همان شرح قطبالدين رازى بر شمسيه نجمالدين كاتبى است و با چند حاشيه و شرح ديگر در استانبول چاپ شده است .

19 ـ حاشيه تهذيب المنطق يا شرح تهذيبالمنطق به نام العجالة . اين كتاب در لكنهور با چند رساله ديگر يك جا چاپ شده است .

20 ـ حاشيه اجد بر شرح تجريد قوشچى .

21 ـ حاشيه جديد بر شرح تجريد قوشچى .

22 ـ حاشيه قديم بر شرح تجريد قوشچى . الذريعه حاشيه سوم وى را بر شرح تجريد بنام اجد موسوم گردانده و آرد : هر دو شرح اجد و جديد در كتابخانه رضويه موجود است . در معجم المطبوعات آمده كه حاشيه شرح قوشچى در استانبول چاپ سنگى شده و معلوم نيست كه كدام يك از حواشى اوست .

23 ـ زوراء در حكمت . اين كتاب در قاهره چاپ شده است .

24 ـ شرح العقايد العضديه . اين كتاب در استانبول و پطرزبورگ چاپ شده است .

25 ـ شرح هياكل النور شهابالدين يحيى بن حبش سهروردى .

26 ـ نورالهداية . اين كتاب نيز به چاپ رسيده است .

دوانى گاه شعر مىسرود . اشعار نغز و طرفهاى دارد كه در آنها به فانى تخلص مىكرده است .

اين اشعار در مدح اميرالمؤمنين از اوست :

اى مصحف آيات الهى رويتوى سلسله اهل ولايت مويت

سرچشمه زندگى لب دلجويتمحراب نماز عارفان ابرويت

خوشيد كمال است نبى ، ماه ولىاسلام محمد است و ايمان على

گر بيّنهاى در اين سخن مىطلبىبنگر كه ز بينات اسماست جلى

back page fehrest page next page