back page fehrest page next page

جنگ مسلمانان با يكديگر:

اگر دو گروه از مسلمانان يا دو نفر مسلمان با يكديگر به نبرد برخاستند : (و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين); اگر دو گروه از مسلمان با هم بقتال و نبرد برخيزند بر شما (مسلمانان) است كه ميان آنها صلح برقرار كنيد ، و اگر يكى از آن دو گروه دست تعدى و تجاوز بديگرى دراز كرد و بناحق بر او تاخت (و بصلح و آشتى تن نداد) با گروه ستمگر بجنگيد تا بفرمان خدا باز گردد و بحق تسليم گردد، اگر برگشت به شيوه عدالت ميان آنها آشتى برگزار كنيد ، و هميشه عدالت كنيد كه خداوند ، عدالت پيشگان را دوست دارد . (حجرات : 9)

نبى اكرم(ص) : چون دو مسلمان جز بدستور اسلام با يكديگر بتازند قاتل و مقتول هر دو مستوجب دوزخ بوند . عرض شد : مقتول چرا ؟! فرمود : بدين سبب كه وى نيز قصد كشتن داشته است . (بحار:100/21)

جنگ نيرنگ است:

ترجمه حديث معروف و مأثور از رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين على (ع) : «الحرب خدعة». (بحار: 20/207 و 20/246 و 32/617 و وسائل : 15/133 و 134 و كافى : 7/460 و تهذيب : 6/162 و 163 و من لا يحضره الفقيه: 4/378)

اين جمله ، يا مَثَل ، قبل از اسلام دارج و معهود بوده و در اسلام مورد تاييد قرار گرفته ، چه از حضرت رسول (ص) در جنگ احزاب و از اميرالمؤمنين (ع) در صفين بازگو شده است .

جنگهاى پيغمبر اسلام (ص):

مجموع جنگهائى كه بامر آن حضرت اتفاق افتاده از غزوه تا سريه به اختلاف مورخين از 72 تا 80 به ثبت رسيد است، بيست و شش آن غزوه است كه خود آن حضرت در آنها شركت داشته ، و بقيه را سريه گويند .

غزوات آن حضرت به ترتيب عبارتند از: ابواء ، بواط ، عشيره ، بدر اول ، بدر بزرگ، بنى سليم ، سويق ، ذى امرّ ، احد ، نجران ، اسد ، بنىنضير ، ذاتالرقاع ، بدر آخر ، دومة الجندل ، خندق ، بنىقريظه ، بنىلحيان ، بنىقرد ، بنىالمصطلق ، حديبيه ، خيبر ، فتح مكه ، حنين ، طائف و تبوك . (بحار:19/169)

جنگهاى على بن ابيطالب:

عبارتند از : جمل ، صفين و نهروان . به اين واژهها رجوع شود .

جنگاندن:

جنگانيدن : بر يكديگر بر آغاليدن . تحريش . ابوالعباس گويد : از امام صادق (ع) درباره جنگانيدن حيوانات پرسيدم فرمود : در همه حيوانات مكروه است جز سگان . (بحار: 64/226)

جنگل:

كه به عربى «غابة» گويند : انبوهگاه درختان خودرو باشد و آن در شرع اسلام از مباحات و ملك امام است كه در عصر غيبت مسلمانان مىتوانند از آن بهرهبردارى كنند به شرط اينكه به فرد يا اجتماع زيان نرساند .

داود بن فرقد گويد : از امام صادق (ع) راجع به انفال سؤال نمودم فرمود : شكم درهها و فراز كوهها و جنگلها و معادن و هر سرزمين كه بدون جنگ بدست مسلمانان افتاده باشد ... (بحار:96/212)

جَنُوب:

نقطه مقابل شمال ، ج : جنائب . بادى كه از سمت جنوب بوزد .

جُنوب

(مصدر): وزيدن باد از سمت جَنوب .

جُنوح:

بگشتن ، ميل كردن . (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكّل على الله ...); و اگر دشمنان به صلح ميل كردند تو (اى پيامبر) نيز به صلح ميل كن و بر خدا اعتماد ورز كه خدا شنوا و آگاه است . (انفال:61)

جُنود:

جِ جند ، يعنى سپاهها . در حديث است : «الارواح جنود مجنّدة» يعنى ارواح آدميان از حيث خلقت ، مجموعه ها يا سپاههاى فراهم شده و سازمان يافتهاند .

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : «الارواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف وما تناكر منها اختلف» ارواح (در عالم خود) به سپاهيانى سازمان يافته مىمانند ، آن دسته از آنها كه (در آن عالم) با يكديگر آشنا بوده (در اين جهان نيز) با هم انس و الفت دارند و آن دسته كه (در آن جهان) با يكديگر ناآشنا بودهاند (در اين عالم) مهر و محبتى با هم نشان ندهند . (بحار:61/31)

از عايشه نقل شده كه گفت : روزى مخنثى (مخنث مردى را گويند كه غريزه زنان را دارد) به شهر مدينه آمد و به خانه مخنث ديگر وارد شد بىآنكه خود بداند وى مخنث است . چون پيغمبر (ص) اين داستان شنيد فرمود : «الارواح جنود ...» .

جُنون

(مصدر): پوشيدن شب ، در آمدن شب . (فلما جن عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربى ...) . (انعام : 76)

جُنون:

ديوانه گرديدن ، ديوانگى ، رسول الله (ص) : «الشباب شعبة من الجنون». (بحار: 21/210)

اميرالمؤمنين (ع) بروايت نهج : «الحدة ضرب من الجنون ، لان صاحبها يندم ، فان لم يندم فجنونه مستحكم» . (بحار:73/266)

الصادق (ع) : «انما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العَفَل» . (بحار:103/364)

جَنّة:

بستان داراى درختان و گويند: داراى خرمابن . ج : جِنان و جَنّات (اقرب الموارد) . بهشت . (و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة) . (بقره : 35)

بستانى كه درختان آن زمين را پوشيده باشد ، چه مادّه اين كلمه «جنّ» معنى خفا و پوشيدگى در آن ملحوظ است : پرى را جنّ گويند كه از ديدهها پنهان است ، كودك در رحم را جنين گويند كه در شكم پوشيده است ، سپر را جُنّه گويند كه مرد را مىپوشاند .

در اصطلاح اديان : سراى آن جهانى را گويند كه خداوند ، آن را براى بندگان شايسته خود به پاداش كردار نيكشان مهيا ساخته و به تناسب كرم و مجد و بزرگوارى خويش به والاترين مرحله لذت و جامعترين اسباب كامرانى آراسته است . قرآن ، از اين جايگاه به تعبيراتى همچون : (دارالسلام) : سراى سلامت مطلق ، و (جنّة الخلد) : باغ جاويدان ياد مىكند ، و اوصاف و خصوصيات آن را آنچنان بيان مىدارد كه در خور فهم و درك بشر بوده و بتواند با تطبيق دادن زندگى در عالم ديگر را با زندگى اين جهان كه بدان انس گرفته است، ذهن خود را بدان آشنا سازد .

بعضى محققين احتمال دادهاند كه اوصاف مذكور در قرآن در باره بهشت ، از باب مجاز و استعاره و يا از باب انشاء باشد نه بيان حقيقت ، يعنى خداوند مىخواهد با اين تعابير ، حدّ اعلى و اتمّ كامرانى و بهرهبرى از منابع لذت را برساند ، مانند تعبيراتى همچون «بابى انت و امى» كه به ظاهر ، خبر ، ولى در حقيقت ، انشاء است كه گوينده مىخواهد با رساترين تعبير ، نهايت مودّت و محبت خويش را به طرف مقابل بيان بدارد .

چنان كه قرآن در مورد ارتباط شياطين به جهان غيب و سپس طرد آنها از آن جايگاه ، به «استراق سمع از آسمان» و «رجم به شهاب» تعبير مىكند . و از آخرين نقطه سير و سفر ذوالقرنين به سمت باختر كه درياى آتلانتيك بوده است به «غروب آفتاب در چشمه لايناك» تعبير مىنمايد ، و اين گونه تعبيرات در زبان عرب كه زبان قرآن مىباشد معهود و متداول بوده و هست.

(قل أذلك خيرٌ ام جنّة الخلد التى وُعِدَ المتقون كانت لهم جزاءً و مصيرا * لهم فيها ما يشاءون خالدين كان على ربّك وعدا مسئولا) (فرقان:15 ـ 16) . (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم ...)(محمد : 15) . (و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين) . (آل عمران : 133)

امام صادق (ع) : «من كان عاقلا كان له دين ، و من كان له دين دخل الجنة» . (بحار:1/91)

رسول الله (ص) : «من سلك طريقا يطلب فيه علما سلك الله به طريقا الى الجنة ...» . (بحار: 1/164)

«خمس لا يجتمعن الا فى مؤمن حقا يوجب الله له بهن الجنة : النور فى القلب و الفقه فى الاسلام و الورع فى الدين و المودة فى الناس و حسن السمت فى الوجه» (بحار:1/219) . «ثلاث من لقى الله بهن دخل الجنة من اىّ باب شاء : من حسن خلقه و خشى الله فى المغيب و المحضر و ترك المراء و ان كان محقا» (بحار:2/139) . و قال (ص) فى خطبته فى حجة الوداع : «ايها الناس اتقوا الله ، ما من شىء يقرّبكم الى الجنة و يباعدكم من النار الا و قد نهيتكم عنه و امرتكم به» . (بحار: 2/170)

اميرالمؤمنين (ع) : «الجهاد باب من ابواب الجنة» (نهج : خطبه 27) . «كفى بالجنة ثوابا و نوالا ، و كفى بالنار عقابا و وبالا» . (نهج : خطبه 83) . «الجنة تحت اطراف العوالى» . (نهج : خطبه 124) . «الفرائض ، الفرائض ، ادّوها الى الله تؤدكم الى الجنة» . (نهج : خطبه 167)

جِنَّة:

جُنون ، ديوانگى ، اسم مصدر است. (ام يقولون به جِنة) (مؤمنون:70). شكوفه گياه . آغاز جوانى . پرى . (و جعلوا بينه و بين الجنّة نسبا ولقد علمت الجنّة انّهم لمحضرون) . (صافّات:158)

جُنَّة:

سپر . (اتخذوا ايمانهم جُنّة). (مجادلة:16)

اميرالمؤمنين (ع) : «الوفاء توأم الصدق ، و لا اعلم جُنّةً اوقى منه» (نهج : خطبه 41) . «التقوى فى اليوم الحرز و الجُنة ، و فى غد الطريق الى الجَنة» (نهج : خطبه 191) . «الزهد ثروة و الورع جُنّة» (نهج:حكمت 4) . «ان الاجل جُنّة حصينة» . (نهج : حكمت 201)

ابوجعفر الباقر (ع) : «الصوم جُنّة من النار» . (بحار: 68/330)

جَنى

(مقصور): ميوه تازه و چيده . (متّكئين على فرش بطائنها من استبرق و جنى الجنين دان) (رحمن:54)

جَنِىّ:

ميوه تازه و چيده . (و هزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيّا). (مريم : 25)

جَنيب:

اسب كتل . جنيبة واحد آنست .

جُنَيد بغدادى:

ابن محمد بن جنيد خزاز زجاج مكنى به ابوالقاسم از عرفا و صوفيان بنام و علماء دين بود . مولد و منشأ و وفات او به بغداد بود . اصل او از نهاوند است و به قواريرى مشهور گرديد .

او را پيشواى مذهب صوفيه مىدانند زيرا تصوف او با قواعد كتب و سنت منطبق مىگردد و از عقايد سخيف مصون و از شبهات غلات بر كنار و از آنچه موجب اعتراض شرع باشد سالم است . از سخنان اوست كه روش ما با كتاب و سنت مضبوط و منطبق است . هر كس قرآن حفظ نداشته باشد و حديث ننويسد قابل اقتدا نيست .

او را قطب اعظم و سيدالطايفه و سلطان الطايفه و استاد الطريقه و قطب العلوم و تاجالعارفين و تاجالعرفاء لقب دادند .

در فقه شاگرد سفيان ثورى يا ابو ثور ابراهيم بن خالد بود و نسبت او در عرفان به حارث و سرى سقطى مىرسد . ابوالعباس بن سريح فنون طريقت را از جنيد اخد كرده است .

سخنان وى در عرفان و اصول طريقت مشهور است . وى به سال 297 يا 298 ق در 91 سالگى در بغداد درگذشت و در مقبره شونيزيه دفن شد . (نامه دانشوران:5/15 و روضات الجنات : 163 و تاريخ ابن خلكان:1/127 و ريحانة الادب:1/282 ، 283)

جَنين:

هر چيز پوشيده . بچه كه در شكم مادر باشد . ج اَجِنَّة .

(هو اعلم بكم اذ انشأكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم) ; او (خداوند) به حال شما از شما آگاهتر است از آن روزگارى كه شما را از زمين آفريد و گاهى كه شما جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد . پس خود را مستائيد ... (نجم:32)

(يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم ...) ; اى مردم اگر شما در روز قيامت و قدرت خدا بر زنده ساختن مردگان شك و ترديدى داريد پس بدانيد كه ما شما را نخست از خاك آفريديم و سپس از آبى جهيده (از پشت پدر به رحم مادر) آنگاه از خون بسته آنگاه از پاره گوشتى كه خلقتش به اتمام رسد يا پيش از آن سقط گردد تا بر شما آشكار سازيم و هر آنچه ما بخواهيم (از نر و ماده ووو) تا مدتى معين در رحمها مستقر سازيم تا گاهى كه به صورت كودكى شما را برون آريم ... (حج:5)

از امام باقر (ع) روايت است كه نطفه مايعى سفيد رنگ است به غلظت آب بينى كه چهل روز بدين حال در رحم بماند و سپس علقه شود كه آن خونى بسته و منجمد باشد و اين نيز چهل روز به همين شكل بماند آنگاه مضغه گردد و آن قطعه گوشتى سرخ رنگ مشتمل بر رگهاى به هم پيچيدهاى باشد و آن نيز چهل روز بدين وضع بماند ، و چون چهار ماه تكميل گردد استخوانبندى شود و شكل و صورت آدمى يابد ... (صافى:36)

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه پس از پايان چهار ماه دو ملك به امر خدا بيايند و او را به صورت انسان در آورند و هر آنچه را كه خداوند در بارهاش روا بداند براى او مقدر كنند .

از امام صادق (ع) رسيده كه چون جنين چهارماهه گردد روح در او دميده شود .

از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : غذاى جنين در رحم مادر چيست ؟ فرمود : خداوند تبارك و تعالى خون حيض را در آنجا حبس كند كه جنين از آن تغذيه نمايد .

از امام باقر (ع) سؤال شد بيشترين مدت باردارى چقدر است كه مردم مىگويند ممكن است يك جنين سالها در رحم بماند؟ فرمود : دروغ مىگويند ، بيشترين مدت باردارى نه ماه است ، يك لحظه بر آن افزوده نگردد و اگر ساعتى بيشتر شود مادرش پيش از وضع حمل بميرد .

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه كودك اگر شش ماهه يا هفت ماهه يا نه ماهه به دنيا آيد زنده ماند ولى هشت ماهه زنده نماند .

در حديث آمده كه از حضرت رسول(ص) سؤال شد : آيا فرزند از پدر متكون مىگردد يا مادر ؟ فرمود : اما استخوان و رگ و پى از مرد است ولى گوشت و خون و مو از زن . سائل گفت : بسا شود كه فرزند تمام شباهتش به عموهايش بود و به دائيانش هيچگونه شباهتى نداشته باشد وگاه به عكس باشد ؟ فرمود : هر كدام از زن و مرد كه آبش بر آب ديگرى غالب آيد شباهت از آن او باشد ... (بحار:60/334 ـ 343)

«خونبهاى جنين»

ابوجرير قمى گويد : از امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم : ديه (خونبهاى) نطفه و علقه و مضغه تا مراحل ديگر جنين چه مقدار است ؟ فرمود : نطفه چهل دينار (شرعى سه ربع مثقال معمولى) و علقه شصت دينار و مضغه هشتاد دينار و چون گوشت استخوان را بپوشاند صد دينار و چون نر و ماده بودن آن مشخص گردد ديه كامل ... (بحار:60/371)

جَو

(فارسى): غلهاى است معروف كه به تازى شعير گويند . از حضرت رضا (ع)

روايت شده كه هيچ پيغمبرى نبوده جز اينكه مردم را به خوردن جو دستور داده و آن را مبارك مىشمردهاند ، و جو به معدهاى وارد نشود جز اينكه هر دردى را از آن برون راند و آن خوراك پيامبران و غذاى نيكان است ، خداوند آن را جهت غذاى پيامبرانش برگزيده است . (بحار:11/66)

جَوّ:

ميان آسمان و زمين . جوّ هر چيز : داخل آن چيز . ج : اجواء .

(او لم يروا الى الطير مسخرات فى جوّ السماء ما يمسكهنّ الاّ الله) . (نحل:79)

اميرالمؤمنين (ع) ـ فى دعائه ـ : «اللهم ربّ السقف المرفوع و الجوّ المكفوف» (نهج : خطبه 171) . «ثم انشأ سبحانه فتق الاجواء». (نهج : خطبه 1)

جَواء:

زمين مغاك ، وادى فراخ . شكم زمين . ج : اجوية .

جَوائز:

جِ جائزة . عن زرارة ، قال : سألت اباجعفر (ع) عن جوائز العمّال ، فقال : «لا بأس به» . (بحار:75/383)

يحيى بن ابىالعلاء عن ابىعبدالله (ع) عن ابيه «انّ الحسن و الحسين ـ عليهماالسلام ـ كانا يقبلان جوائز معاوية» . (وسائل:17/214)

عن جابر عن ابىجعفر (ع) قال : «قال النبى (ص) : اذا كان اوّل يوم من شوّال نادى مناد ايّها المؤمنون ! اغدوا الى جوائزكم ، ثم قال : يا جابر ! جوائز الله ليست بجوائز هؤلاء الملوك ، ثمّ قال : هو يوم الجوائز» . (وسائل:7/480)

جَواب:

حوضهاى بزرگ ، در اصل جوابى بوده جمع جابية . (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب). (سبأ:13)

جَواب:

پاسخ . ج : اجوبة و جَوَبات . (فما كان جواب قومه الاّ ان قالوا اخرجوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون). (نمل:56)

از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : فصيحترين مردم چه كسى است ؟ فرمود : آنكه چون از او سؤالى شود فوراً جوابى دهد كه طرف را ساكت سازد .

و از آن حضرت رسيده كه حاضر جوابترين مردم كسى است كه به خشم نيايد . (بحار:71/290 و غرر)

از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود : چون يكى از دوستان ما با يكى از دشمنانش طرف بحث قرار گيرد خداوند او را به جوابى موفق دارد كه دين و آبرويش بدان حفظ شود و از شر او مصون ماند . (برهان:4/98)

از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود : چون جواب به روى هم انباشته گردد (از يك پرسش چند جواب داده شود) جواب صحيح پنهان شود (بحار:1/223)

امام صادق (ع) فرمود : كسى كه بنا داشته باشد هر سؤالى را بىجواب نگذارد او ديوانه است . (بحار:2/117)

جَواب مناسب:

پاسخ مناسب و بمورد. ذيل اين واژه مواردى از پاسخهاى مناسب كه در كتب سير و تواريخ و يا كتب علمى بثبت رسيده و قابل ذكر است تذكار ميدهد :

در اوان جنگ جمل مردى يهودى به اميرالمؤمنين (ع) گفت : يا اباالحسن بيست و پنج سال از مرگ پيغمبرتان بيشتر نگذشته كه به جان هم افتاديد ؟! فرمود : آرى شما هنوز پاتان از آب (دريا هنگام غرق فرعون) تر بود كه به پيغمبرتان گفتيد : (اجعل لنا الهاً كما لهم الهة) ; بتى براى ما فراهم ساز كه آن را بپرستيم . (بحار:13/176)

ابن عباس گويد : روزى با عمر بن خطاب در يكى از كوچههاى مدينه راه مىرفتم عمر به من گفت : يابن عباس من چنين فكر مىكنم كه يارت (على) مظلوم واقع شد . من گفتم : پس حقش را به وى برگردان . وى ناراحت شد و دستش را از دست من كشيد و پيش افتاد و همى با خود زمزمه مىكرد و پس از لحظاتى بايستاد چون من به وى رسيدم گفت : اى ابن عباس آخر ، مردم او را لايق ندانستند . من گفتم : خدا كه او را لايق دانست در آن روزى كه به او فرمان داد سوره برائت را از رفيقت (ابوبكر) بستاند (و به حجاج در مكه ابلاغ كند) . وى چون چنين جوابى از من شنيد به من پشت كرد و برفت . (بحار:40/125)

نقل است كه چون هيئت عراقيان به شام نزد معاويه رفتند احنف بن قيس و صعصعة بن صوحان عبدى در ميان هيئت بصره بودند و چون وارد شام شدند عمروعاص به معاويه گفت : اين گروه گزيده مردان جهان و شيعه عليند كه در جمل و صفين در كنار او مىجنگيدهاند ، سخت از آنان برحذر باش و حساب اينها را از ديگران جدا دان .

معاويه پيش از ورود دستور ملاقات خصوصى با يك يك آنها بداد و چون برسيدند به گرمى آنان را پذيرفت و چون بنشستند گفت : اهلاً و سهلاً ، به سرزمين مقدس سرزمين انبيا و رسل و آنجا كه قيامت در آن برپا شود خوش آمديد ـ زيرا شام مبعث بيشتر پيامبران بوده و به نقلى قيامت در آن برگزار گردد ـ صعصعه كه از همه حاضر جوابتر بود گفت : هان اى معاويه اين كه گفتى : سرزمين مقدس ، بدان كه زمين ساكنان خود را مقدس نكند بلكه آنچه كه آدمى را به قداست مىرساند همانا اعمال شايسته است، و اين كه گفتى : اينجا سرزمين پيامبران است همه مىدانيم كه منافقان و مشركان و فراعنه و جباران در اين سرزمين بيشتر از انبيا بودهاند ، و اين كه گفتى قيامت در اين سرزمين برپا مىشود هر كس مىداند كه مؤمن را دورى جايگاه قيامت زيانى و منافق را نزديكى آن سودى نباشد .

معاويه به مناسبتى از پدرش سخنى به ميان آورد و گفت : اگر همه مردمان از نسل ابوسفيان بودند همه هشيار و زيرك مىبودند . صعصعه گفت : همه مردمان از نسل بهتر از ابوسفيان ، پيغمبر برگزيده خدا آدمند و در عين حال احمق و منافق و فاسق و فاجر و ابله و ديوانه در آنها بسيارند . معاويه شرمنده گشت و سخن خويش را كوتاه نمود . (سفينةالبحار)

چند تن بنزد قاضى ابن شبرمه در مورد باغى شهادت دادند ، قاضى خواست عدالت آنها را بيازمايد . از آنها پرسيد : چند اصله نخل در اين باغ وجود دارد ؟ گفتند : نميدانيم . وى شهادت آنها را رد كرد .يكى از آنها گفت: اى قاضى ، شما سى سال است در اين مسجد قضاوت ميكنى ، بگو اين مسجد چند ستون دارد ؟ وى ساكت ماند و گواهى آنها را پذيرفت .

شخصى بنزد سوّار قاضى جهت گواهى حضور يافت . سوّار از او پرسيد حرفهات چيست ؟ وى گفت : معلم كودكانم . قاضى گفت : من شهادت ترا نمىپذيرم ، گفت : به چه سبب ؟ گفت : براى اين كه جهت تعليم قرآن مزد ميستانى . وى گفت : تو نيز جهت قضاوت ميان مسلمانان مزد ميگيرى . قاضى گفت : آنها مرا بالاجبار به اين كار وادار نمودند . وى گفت : آرى به قضاوت مجبورت كردند ، اما آيا به گرفتن پول هم مجبورت كردند ؟ قاضى گفت : شهادت خويش را بياور .

آوردهاند كه : ناصر لدين الله ، خليفه عباسى بر خلاف آباء خود به مذهب تشيع گرايش داشت و گاه بدين عقيده تظاهر مينمود و نديمان و آشنايان بعقيده او آگاه بودند ، روزى از ابن جوزى ـ كه از علماى سنت بود ـ در محضر او پرسيدند : افضل از همه بعد از رسول خدا (ص) كيست ؟ وى جرأت به تصريح بنام ابوبكر نكرد و ابهام گونه پاسخ داد : «افضلهم بعده من كانت بنته فى بيته» يعنى افضل مردم پس از پيغمبر(ص) آن كس است كه دخترش در خانه او بوده .

چنان كه ميدانيم اين عبارت را به دو وجه ميتوان معنى كرد : دختر پيغمبر(ص) در خانه او يا دختر او در خانه پيغمبر (ص) ، كه معنى اول بر على(ع) و معنى دوم برابوبكر منطبق ميباشد .

و نيز معروف است كه از ابن جوزى در باره خلفاى پيغمبر (ص) پرسيدند ، نخواست تصريح كند گفت : «اربع ، اربع ، اربع» . (تاريخ الخلفاء سيوطى)

عامر بن واثله از صحابه رسول خدا(ص) بود ، روزى بنزد معاويه رفت ، معاويه به وى گفت : مگر تو از كشندگان عثمان نيستى ؟ عامر گفت : نه ، من در آن روز شاهد صحنه بودم و او را يارى ننمودم ، معاويه گفت : چرا بياريش نشتافتى ؟ عامر گفت : چون ديدم مهاجرين و انصار او را يارى ننمودند من نيز او را مدد نكردم . معاويه گفت : ولى بايد بدانى كه شما موظف بوديد او را يارى كنيد . عامر گفت : اى معاويه شما چرا بيارى او نشتافتى در حالى كه مردم شام با تو بودند ؟! معاويه گفت : همين كه امروز به خونخواهى او اقدام كردهام آيا در حقيقت يارى نمودن او نيست؟! عامر بخنديد و گفت : داستان عثمان با تو داستان آن شاعر است كه ميگفت :

لا الفينك بعد الموت تندبىو فى حياتى ما زودتنى زادا

يعنى نخواهمت كه پس از مرگم بر من شيون كنى در حالى كه تا زنده بودم لقمه نانى به دهان من نرسانيدى . (تاريخ الخلفاء:218)

موقعى كه معاويه در سفر حج وارد مدينه شد روزى ابوقتاده انصارى را ملاقات نمود ، به وى گفت : چگونه است كه همه مردم بديدار من آمدند جز شما انصار ؟! ابوقتاده گفت : بدين سبب كه مركب سوارى نداشتيم. معاويه ـ از روى تمسخر ـ گفت : پس شتران آبكشتان چه شد ؟! (كنايه از اين كه حرفه شما انصار آبكشى و فلاحت است) ابوقتادة گفت : آنها را در جنگ بدر هنگامى كه به تعقيب تو و پدرت بوديم (كه از شرك به اسلام هدايت كنيم) پى كرديم. سپس ابوقتاده گفت : پيغمبر(ص) به ما انصار فرمود : پس از من شما مورد ظلم و تجاوز قرار خواهيد گرفت . معاويه گفت : آن حضرت در اين زمينه چه دستورى بشما داد؟ گفت : فرمود : صبر كنيد . معاويه گفت : پس صبر كنيد . (تاريخ الخلفاء:220)

گويند : روزى جامى ، دانشمند معروف اسلامى در ميان جمعى از ظرفا و ادبا اين بيت شعر بسرود :

بس كه در جان فكار و چشم بيدارم توئىهر كه پيدا ميشود از دور پندارم توئى

يكى از حضار گفت : بلكه خرى پيدا شود . جامى گفت : باز پندارم توئى . (تتمة المنتهى : 409)

بدورانى كه مرحوم شيخ مفيد در بغداد بتحصيل علم اشتغال داشته ، روزى در مجلس درس دانشمند معروف اهل سنت : قاضى عبدالجبّار معتزلى حضور يافت ، موقعى رسيد كه جز صف نعال (كفشكن) جائى نمانده بود ، همانجا نشست ، شيخ بمناسبتى از استاد پرسيد : نظر شما درباره حديثى كه فرقه شيعه به پيغمبر (ص) نسبت ميدهند كه آن حضرت فرمود : «من كنت مولاه فعلى مولاه» چيست ؟ وى گفت : اين حديث صحيح و معتبر است و پيغمبر (ص) آن را در غدير فرموده است . شيخ گفت : مقصود پيغمبر (ص) از «مولى» چيست ؟ استاد گفت : يعنى اولى ، شايستهتر ، سزاوارتر . شيخ گفت : (اگر على(ع) اولى و احق است بر ديگران بزعامت بر مسلمين، چنان كه پيغمبر(ص) چنين بود) پس اين اختلاف و خصومت كه ميان شيعه و سنى است چه معنى دارد ؟! استاد گفت : اى برادر اين يك روايت بيش نيست در صورتى كه خلافت ابوبكر درايت و امرى مسلم است ، و هيچ خردمند روايت را با درايت برابرنميگيرد . شيخ گفت : چه ميفرمائيد در مورد آن حديث رسول (ص) كه درباره على(ع) فرمود : «حربك حربى و سلمك سلمى» (جنگ با تو جنگ با من و مسالمت با تو مسالمت با من است) ؟ استاد گفت : اين حديث صحيح و معتبر است . شيخ گفت : نظر شما درباره اصحاب جمل (طلحه و زبير و عايشه كه با على (ع) جنگيدند) چيست ؟ استاد گفت : اى برادر اينها توبه كردند . شيخ گفت : اى جناب قاضى ! تو خود ميدانى كه جنگ جمل درايت و مسلّم است ، و توبه آنها روايت و نقلى بيش نيست ، و شما خود فرمودى كه درايت را نشايد با روايت قياس نمود . قاضى سر بزير افكند و پاسخى نداد ، سپس گفت : تو كيستى ؟ شيخ گفت : خادم شما محمد بن محمد بن نعمان حارثى . قاضى از جاى خود برخاست و مفيد را بر كرسى نشاند و به وى گفت : «انت المفيد حقاّ» (براستى كه تو مفيدى) ، حضار مجلس كه همه از علماى عامّه بودند از اين واقعه سخت رنجيده خاطر گشته و در ميان خود به همهمه و زمزمه پرداختند ، و چون قاضى متوجه امر شد خطاب به آنها كرد و گفت: اين مرد مرا محكوم كرد ، اگر شما پاسخى داريد بفرمائيد تا وى را بجاى خودش بنشانم . آنها ساكت ماندند و پراكنده شدند . (مجالس المؤمنين ، نقل از مصابيح القلوب و منتهى المقال)

جَواد:

سخىّ ، بسيار با سخاوت ، ج : اجواد و اجاود و جُوَداء و جُوَدَة و جُوَد . مذكر و مؤنث در آن يكسان است .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه جواد كسى است كه چيزى ببخشد كه ديگران چنان چيزى را نبخشند . (بحار:2/67)

يكى از امام كاظم (ع) كه در حال طواف بود پرسيد : جواد (سخاوتمند) چه كسى است ؟ فرمود : اين سؤال تو دو بعد دارد ، اگر مرادت از جواد مخلوق باشد جواد كسى است كه آن حقوق مالى كه خداوند بر او مفروض داشته ادا كند و بخيل آنكه به وظائف شرعى مال خويش بخل ورزد ; و اگر مرادت خالق باشد او جواد است خواه بدهد و خواه ندهد زيرا او اگر بدهد چيزى را به بندهاش داده كه حق نداشته و اگر ندهد چيزى را نبخشيده كه باز هم مستحق آن نبوده . (بحار:4/172)

فرس جواد : اسب نيكو روى . اسب تندرو . ج : جياد و اجياد و اجاويد . (منتهى الارب)

جَوادّ:

جِ جادّة .

جوادالائمة:

لقب امام محمدبن على الرضا ، مكنى به ابن الرضا . به «محمد بن على» رجوع شود .

جواد عاملى:

سيد جواد بن سيد محمد حسينى عاملى ، از علماى بزرگ شيعه . در نجف زندگى مىكرده و نزد سيد بحرالعلوم تلمذ مىنموده . اوراست : كتاب مفتاح الكرامه و شرح طهارة الوافى . وى به سال 1226 درگذشت .

جَوار:

جوارى ، جِ جارية ، روانها ، كشتيهاى بادبان بركشيده . (و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام) . (شورى :32)

جِوار:

عهد ، پيمان . امان . هو فى جوارى ، اى فى عهدى و امانى . (اقرب الموارد) زنهار . (منتهى الارب)

جِوار

(مصدر): همسايگى كردن . در زنهار كسى شدن .

فى وصية اميرالمؤمنين (ع) لابنه الحسن(ع) : «اوصيك يا بنىّ بالصلاة عند وقتها و الزكاة فى اهلها عند محلها ، و الصمت عند الشبهة ، و الاقتصاد ، و العدل فى الرضا و الغضب ، و حسن الجوار و اكرام الضيف ...» . (بحار: 42/202)

الصادق (ع) : «... و عليكم بحسن الجوار، فان الله عزوجل امر بذلك» . (بحار:69/370)

الباقر (ع) : «صلة الارحام و حسن الجوار زيادة فى الاموال» . (بحار: 74/97)

الصادق (ع) : «صلة الرحم و حسن الجوار يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار» . (بحار: 74/120)

«حسن الجوار يزيد فى الرزق» . (بحار:74/153)

جَوارِح:

جِ جارحة ، اندامها ، دست و پا و ديگر اعضاى آدمى . مرغان شكارى. جانوران شكارى . (قل احلّ لكم الطيبات و ما علّمتم من الجوارح مكلّبين ...) . (مائده:4)

جَوارِى:

جِ جارية ، كنيزكان . اماء . دختران . كشتيهاى بزرگ . كشتيهاى رونده .

جَواز:

روا بودن . گذشتن ، امكان و تساهل . جواز عبور : پروانه گذشتن از جائى و داخل شدن در جائى (فرهنگ معين)

رسول خدا (ص) : روز قيامت ، على (ع) بكنار حوض كوثر ايستاده و كسى به بهشت نرود جز اين كه جواز عبور را از او بدست داشته باشد . (بحار: 27/142)

حضرت رضا (ع) ـ در فضيلت ماه رمضان ـ : هر كه مؤمنى را در اين ماه يارى نمايد خداوند او را بجواز (گذشتن) از صراط يارى دهد . (بحار: 96/340)

جُوال:

معرّب گوال . ظرفى باشد از پشم بافته كه چيزها در آن كنند . (برهان)

جَواليقى:

موهوب بن ابوطاهر احمد بن محمد بن خضر مكنى به ابومنصور و مشهور به جواليقى از دانشمندان و لغويان بزرگ است . وى علوم خود را از شيخ ابوزكريا خطيب تبريزى فرا گرفت و در علم نحو داراى مذاهب غريبى بود . كتابهايى دارد . اوراست :

1 ـ شرح ادب الكاتب . 2 ـ المعرب من الكلام الاعجمى كه در نوع خود كمنظير است . 3 ـ التكملة فيما يلحن فيه العامة .

ابوالبركات انبارى از او اخذ كرده است . تولد او به سال 466 هـ ق و وفات او به بغداد به سال 539 ق اتفاق افتاد . و در باب حرب به خاك سپرده شد . (معجم المطبوعات به نقل از ابنخلكان و روضات الجنات و بغية الوعاة)

جَواليقى:

هشام بن سالم مكنى به ابوالحكم از موالى كوفه و اصلا از اسراى جوزجانان بوده و در جزو اصحاب امام جعفر صادق (83 ـ 148) و امام موسى كاظم (128 ـ 183) معدود است و نيز از كسانى است كه در ابتدا در توحيد به تشبيه و صورت قائل بوده و در باب استطاعت و معصيت آرائى داشته كه مورد قبول ساير متكلمين شيعه واقع نشده و هشام بن الحكم كتابى بر رد بعضى از عقايد او نوشته بوده است . (رجال كشى:181 ، 184 و فرق الشيعه:66 و اصول كافى:37 و مقالات اشعرى:34 و شهرستانى:141 و ابن ابى الحديد:1/294 و بحارالانوار:2/143 ـ 145 و خاندان نوبختى:78)

back page fehrest page next page