back page fehrest page next page

كارد :

آلت برنده از آهن كه داراى تيغه و دسته است. به عربى سكّين گويند. قرآن كريم: همسر عزيز مصر چون ملامت زنان مصر در باره خود شنيد آنان را در سراى خويش بخواند و به احترام هر يك بالش و تكيه گاهى بگسترد و سپس به دست هر يك (جهت صرف ميوه) كاردى داد، آنگاه به يوسف گفت بر اينها درآى، چون يوسف را ديدند آنچنان در برابر وى كوچك و ناچيز شدند كه خود را از ياد برده دستان خويش را (به جاى ميوه) بريدند... (يوسف: 31)

امام صادق (ع): تاثير كار بد در روح و روان كننده آن سريع تر است از تأثير و نفوذ كارد در گوشت. (بحار: 73/330)

كاردانى :

وقوف و خبرويت و آگاهى به كار. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كار به كاردانى سامان يابد.

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه ناسنجيده و بى بصيرت وارد كارى شود به كسى مى ماند كه بى راهه به سمت مقصدى رهسپار باشد، هر چه بيشتر رود از مقصد دورتر گردد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون طبيبى مهربان باش كه دارو را در جائى به كار مى برد كه سودمند بود. (بحار: 78 و 2 و غررالحكم)

نقل است كه ابوعلى يمامى بر پيغمبر (ص) وارد شد هنگامى كه اصحاب به كار ساختمان مسجد مشغول بودند. حضرت فرمود: كار گل مسجد را به آن يمامى واگذار كنيد كه اهل يمامه به كار گل آشناترند. (كنزالعمال:3/108)

كارزار :

ميدان جنگ. جنگ و جدال. در اصل مركّب از كار كه به معنى جنگ است و زار كه افاده انبوهى كند مانند مرغزار و لاله زار، يعنى انبوهى جنگ.

به «جنگ» رجوع شود.

كارگر :

معروف است و به عربى عامل گويند.

حنّان بن شبيب گويد: چند نفر كارگر جهت كار در يكى از باغهاى امام صادق (ع) اجير كرده بوديم كه تا عصر كار كنند چون كارشان به انجام رسيد حضرت به نماينده خود فرمود: پيش از آنكه عرقشان بخشكد مزدشان را بپرداز. ابن ابى يعفور از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: هر آن كس گندمى را در زمينى بكارد و آن گندم و آن زمين دچار آفت گردد و (يا) گندمش آميخته به جو برويد خواه ناخواه اين زيان بر اثر ظلمى است كه وى در مورد آن زمين يا در باره مزدور و كارگر آن كشت مرتكب گشته زيرا خداوند مى فرمايد: (فبظلم من الذين هادوا حرّمنا طيّبات احلّت لهم).

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: خداوند تبارك و تعالى از هر گناهى مى گذرد جز اينكه كسى مهر زنى را منكر شود يا اجرت مزدورى را غصب كند يا آزاد مردى را بفروشد.

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه خداوند آن كارگر را دوست دارد كه چون كارى به وى محول شود آن را نيكو انجام دهد. (بحار: 47 و 75 و 103 و كنزالعمال:3/97)

كارگزار :

عامل. ج: كارگزاران. كارگزاران دولت: كسانى كه متصدى امور عامّه مى باشند.

در عهدنامه اميرالمؤمنين على (ع) به استاندار مصر ـ در اين باره ـ آمده است: در مورد كارگزارانت نيك توجه كن، آنها را بر معيار صلاحيت و شايستگى و با آزمون دقيق به كار بگمار، زنهار كه از روى ميل و علاقه شخصى و يا ارفاق به آنها به كار وادارى، كه استبداد (كارى را بر مبناى دل خواه و هواى نفس انجام دادن) و دوستانه عمل كردن، كانونى از شعبه هاى جور و خيانت است. و از ميان آنها افراد با تجربه و پاك، و از خانواده هاى شايسته و با سابقه در اسلام برگزين، كه اين گروه بيش از هر كسى داراى خويهائى بزرگ منشانه و آبروهائى سالم مى باشند، و چون بر مالى دست بيابند كم طمع تر، و از هر كسى عاقبت انديش تراند.

سپس آنها را از حيث هزينه زندگى تامين كن و حقوق كافى به آنها بده، كه اين كار در پاك زيستن آنها مؤثر بوده و آنان را از خيانت و دست برد در اموال زير دستشان بى نياز مى سازد.

بعلاوه اين كار، بهانه را از سرپيچى از دستور تو، و يا خيانت به امانت از او مى گيرد و عذرى در اين مورد براى آنها به جاى نمى گذارد.

سپس با فرستادن ماموران مخفى راستگو و با وفا، كارهاى آنها را زير نظر بگير، كه بازرسى مداوم پنهانى، سبب شود كه آنها به امانت دارى و مدارا كردن به زير دستان ترغيب شوند... (نهج: نامه 53)

كارگزينى :

گزينش و انتخاب شغل. در تداول: سازمانى كه متصدى گزينش كار براى كارمند و كارگر و گزينش كارگر و كارمند براى كار مورد نظر باشد و صلاحيت فرد را در اين باره تاييد كند.

در نامه اميرالمؤمنين على (ع) به مالك اشتر، استاندار مصر، در اين باره آمده است: «ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا ولا تولّهم محاباة و اثرة...»: سپس اوضاع كارگزارانت را مورد بررسى قرار ده، و آنها را بر اساس آزمون و بر پايه علم و اطلاع به صلاحيتشان، به كار بگمار، مبادا مبناى انتخابت دراين باره، رعايت جنبه هاى دوستى و محبت و يا سرخودانه باشد.

و در جائى ديگر اين نامه در باره گزينش كتّاب و منشيان ادارى چنين آمده:

«ثم لا يكن اختيارك ايّاهم على فراستك و استنامتك و حسن الظنّ منك...»: وآنگهى مبادا در انتخاب وزيران به فراست و خوشبينى و خوش گمانى خويش تكيه كنى، كه اشخاص زرنگ، طريقه جلب نظر و خوش بينى زمامداران را با ظاهرسازى و تظاهر به خوش خدمتى، نيك مى دانند، در حالتى كه وراء اين ظاهر سازى، هيچگونه امانت دارى و خيرخواهى وجود ندارد... (نهج: نامه 53)

كارمند :

خدمتكار. كسى كه شغلى در دستگاهى دارد. مستخدم ادارى. ج: كارمندان.

در عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده كه اى مالك در امر كارگزاران و كارمندانت نيك نظر كن و تا آنها را نيازموده اى به كار مگمار، مبادا كسى را بدين جهت كه وى مورد علاقه تو است يا بدين منظور كه مى خواهى كمكى به او كرده باشى و كارى به دستش بدهى بر سر كار نهى كه كارمند را به اين دو هدف بر سر كار نهادن سراپا جور و ستم و خيانت (به ملت) است.

و آنان را از ميان آزموده شدگان و حيامندن كه از خانواده هاى شايسته و پيش گام در اسلام برخاسته باشند بگزين كه اين گروه داراى خلق و خوئى بزرگ منشانه تر و آبروئى سالمتر و طمعهائى كمتر و انديشه در عواقب كارها رساترند، وآنگهى حقوق و هزينه زندگى را به قدر كافى در اختيارشان نه كه اين كار، آنان را به اصلاح (و ساختن) خودشان توانا مى نمايد و از اختلاس اموالى كه به دستشان مى آيد بى نياز مى سازد، و اين (رفاه) سبب مى شود كه اگر امر ترا مخالفت ورزند يا در امانتى كه به آنها سپرده اى خيانت نمايند محكوم تو باشند.

و ديگر اينكه كارهاشان را زير نظر دار و به اعمالشان وارسى كن و بازرسهاى راستگو و با وفا بر آنان بگمار زيرا خبرگيرى و بازرسى پنهانى تو به كارهاى آنها آنان را به رعايت امانت و مدارائى حسن سلوك با مردم وادار سازد.

دستيارانت را مراقب باش كه اگر يكى از آنها دست خود را به خيانتى باز نمود (و در اين مورد) گزارشهاى بازرسانت گرد آمد به همين گزارشها اكتفا كن و به كردار نابكارش او را به كيفر بدنى كيفر كن و او را به خاك مذلت نشان و داغ خيانت به چهره اش بنواز و ننگ بدنامى بر او نه.

امام كاظم (ع) به على بن يقطين فرمود: كفاره همكارى با سلطان جور، نيكى به برادرانست. (بحار: 10/247)

كاروان :

كاربان. قطار شتر و اسب و استر و جز آن. جمعيت زيادى از مسافران و سوداگران. (برهان و ناظم الاطباء)

به عربى ركب گويند. در سخنان منقول از اميرالمؤمنين على (ع) آمده: «اهل الدنيا كركب يُسار بهم و هم نيام»: مردم دنيا به كاروانى مى مانند كه آنها را مى برند و خود در خوابند. (نهج: حكمت 61)

كاروان سرا :

سرائى كه كاروانها و مسافران در آن جاى گزينند و اتراق كنند. به عربى خان و رباط گويند. از پيغمبر اكرم (ص) روايت شده كه هر كس كنار راهى ساختمانى بنا كند كه راهگذران از آن بهره بردارى نمايند خداوند در قيامت او را با چهره اى نورافشان بر مركب نور مبعوث سازد و او را در كنار ابراهيم خليل جاى دهد. (بحار: 7/213)

كارَة :

كولبار. پشتواره. بسته كوچك از هيزم و علف و جز آن كه بر پشت بندند. عن مُعَتِّب، قال: كان ابوالحسن موسى (ع) فى حائط له يصرم، فنظرت الى غلام له قد اخذ كارةً من تمر فرمى بها وراء الحائط، فاتيته و اخذته و ذهبت به اليه، فقلت له: جعلت فداك، انّى وجد هذا وهذه الكارة. فقال للغلام: «فلان»! قال: لبيك. قال: «اتجوع»؟ قال: لا يا سيّدى. قال: «فتعرى»؟ قال: لا يا سيّدى. قال: «فلاىّ شىء اخذت هذه»؟ قال: اشتهيت ذلك. قال: «اذهب فهى لك». و قال: «خلّوا عنه»: معتّب گويد: روزى امام كاظم (ع) در يكى از باغهاى خود مشغول برنامه فراهم نمودن خرماهاى آن باغ بود، ديدم يكى از غلامان آن حضرت مقدار كوله بارى خرما را دزدانه به پشت ديوار باغ افكند، من آن خرماها را برداشته به نزد حضرت بردم و ماجرا را به عرض رسانيدم. حضرت، غلام را به نزد خويش خواند و به وى فرمود: مگر گرسنه بودى (كه اين مقدار خرما را جهت غذاى خود دزديدى)؟ گفت: نه اى آقايم. فرمود: از لحاظ پوشاك نيازى داشتى؟ گفت: نه اى سرورم. فرمود: پس چرا اين كار كردى؟! گفت: هوس كردم. فرمود: برو اين خرماها از آن تو باشد، و سپس فرمود: متعرضش مشويد. (بحار: 48/115)

كارِه :

ناپسند دارنده. ناخوشنود از چيزى يا از كارى. ج: كارهين. (لقد جئناكم بالحقّ و لكنّ اكثركم للحقّ كارهون): ما آئين حق را براى شما آورديم ولى بيشتر شما از گرفتن راه حق ناخوشنوديد. (زخرف: 78)

اميرالمؤمنين (ع): «ايم الله لانصفنَّ المظلوم من ظالمه ولاقودنّ الظالم بخزامته حتّى اورده منهل الحق و ان كان كارها»: به خدا سوگند، داد مظلوم را از ظالم مى ستانم و افسار ظالم را مى كشم تا وى را به آبخورگاه حق وارد سازم گرچه وى ناخوشنود باشد. (نهج: خطبه 136)

نيز از آن حضرت است: «اضيق ما يكون الحرج اقرب ما يكون الفرج، مع انّ الكارِهَ تزداد مصيبته، فانّ فوات الاجر مصيبة اخرى»: هر چه سختى و فشار بيشتر باشد گشايش نزديكتر خواهد بود، و بايد دانست كه آن كه از رويدادهاى زندگى ناخوشنود است مصيبتش افزون تر مى باشد، زيرا از دست رفتن اجر و ثواب بر اثر بى تابى، خود مصيبت ديگرى خواهد بود. (بحار: 71/74)

كارهاى بندگان از خدا است يا از بنده ؟ :

مسئله كلاميّه معروف. امام صادق (ع) فرمود: كارهاى بندگان آفريده خدا است به گونه آفرينش تقدير (كه انگيزه و زمينه و اختيار را خداوند به بنده داده) نه به گونه آفرينش تكوين (كه كار را مستقيماً خدا خود انجام دهد و بنده آلت باشد) و خداوند آفريننده هر چيز است.

اين چند فرد شعر از امام كاظم (ع) در اين باره آمده است:

لم تخل افعالنا اللاتى نذمّ بهااحدى ثلاث معان حين نأتيها

اِمّا تفرد بارينا بصنعتهافيسقط الذم عنا حين ننشيها

او كان يشركنا فيها فيلحقهما سوف يلحقنا من لائم فيها

او لم يكن لالهى فى جنايتهاذنب فما الذنب الا ذنب جانيها

كارهاى ناشايستى كه از ما سر مى زند از سه حال بيرون نيست: يا منحصراً از خدا است كه در اين صورت نبايد ما بر آن سرزنش شويم، يا اين كه خدا در آن كار با ما شريك است پس همان گونه كه ما در آن امر مورد سرزنش قرار مى گيريم بايستى خدا نيز در آن سرزنش شريك باشد، و يا خداى را در آن كار دخالتى نبوده و آن مائيم كه به اختيار خويش مرتكب گناه مى شويم پس گناه از ما است پيامد آن نيز به ما مى رسد. (بحار: 10/222 ـ 248)

به «جبر» نيز رجوع شود.

كاريز :

قناة. به «قناة» رجوع شود.

كازرونى :

ابوالعباس احمد بن منصور بن احمد بن عبدالله كازرونى، فقيه شافعى. يكى از دانشمندان والا مقام بغداد بود و در آنجا حديث مى گفت، سپس به وطن خود، كازرون برگشت و در آنجا متصدى قضاء گرديد، پس از آن به شيراز سكونت جست و در آنجا به سال 586 هـ درگذشت.

او راست: «معجم الشيوخ» در هفت مجلّد. (اعلام زركلى)

كازرونى :

ظهيرالدين على بن محمد بن محمود كازرونى (611 ـ 697 هـ) تاريخدان، عالم به علم حساب و رياضيات، از شخصيتهاى عصر مغول در عراق و از مردم بغداد بود. دورانى در ديوان ادارى آنجا خدمت كرد، كتابهائى را به رشته تاليف در آورد، از جمله: «روضة الاديب» در تاريخ در هفده جلد. و «كنزالحسّاب» و «الملاحة فى الفلاحة» و «النبراس المضىء» در فقه شافعى، و چند كتاب ديگر. (اعلام زركلى)

كازرونى :

شيخ سعيدالدين محمد بن مسعود كازرونى، وى معاصر امير محمد مظفر بود و در بلده فاخره شيراز به لوازم افاده و نشر علوم دينيه اشتغال داشت، از مصنفات او است: شرح مشارق الانوار، و سير سيّد الابرار كه به سير كازرونى مشهور است. وى به سال 758 درگذشت. (حبيب السير)

كازرونى :

منصور بن حسن بن على بن اختيار الدين فريدون بن على، عماد قرشى عدوى عمرى كازرونى: عالم به تفسير و حديث و علوم عقليه. از فقهاى شافعى. در سال 858 مجاورت حرم مكه گزيد و تا آخر عمر در آنجا بود، پيوسته ملازم خانه بود و كمتر وقتى بيرون مى آمد، قريب صد كتاب تاليف نمود، از جمله: «لطائف الالطاف فى تحقيق التفسير و نقد الكشّاف» كه آن را تكميل ننمود، و «شرح صحيح بخارى» كه آن نيز ناتمام ماند، و «حجة السفرة البررة على المبتدعة الفجرة» در ردّ «فصوص» ابن العربى. (اعلام زركلى)

كاسِب :

كسى كه با صنعت يا خريد و فروش تحصيل روزى كند. ج: كسبة و كاسبون. رسول خدا (ص) به سراقة بن مالك: «افضل الصدقة على اختك او ابنتك وهى مردودة عليك، ليس لها كاسب غيرك»: بهترين صدقه و فضيلت مندترين آن، صدقه اى است كه به خواهر يا دختر خود كه به نزد تو بازگردانيده شده باشند مى باشد، چه آنان جز تو نان آورى ندارند. (بحار: 74/103)

اميرالمؤمنين (ع) چون به بازار مى رفت بازاريان را موعظه مى كرد و مى فرمود: اى گروه بازاريان كار خود را به طلب خير از خدا آغاز كنيد و به آسان گرفتن و سختگيرى نكردن با مشتريان از خدا بركت بجوئيد و خويشتن را به زيور حلم و بردبارى آراسته سازيد و يكديگر را از سوگند بازداريد و از دروغ بپرهيزيد و از ظلم و ستم هميشه بيمناك باشيد و به مظلوم انصاف رعايت نمائيد و به ربا نزديك مشويد و كيل و وزن خود را ناقص مكنيد و به مردم زيان مرسانيد و روى زمين فساد روا مداريد. (بحار: 78/54)

امام صادق (ع) فرمود: چه مانع است يك كاسب مسلمان را كه چون از بازار به خانه باز مى گردد پيش از آنكه به بستر خواب رود سوره اى از قرآن تلاوت نمايد تا خداوند در ازاء هر آيه كه مى خواند ده حسنه در نامه عملش ثبت نمايد و ده گناه از او محو سازد؟ (بحار: 92/202). به «كسب» و «بازرگان» و «وام» نيز رجوع شود.

كاسِد :

ناروا. متاع كاسد: كالاى ناروا، مقابل روا و رائِج.

كاسِدَة :

مؤنّث كاسد. سلعة كاسدة: متاع ناروان و نارائج. اميرالمؤمنين (ع): «بضاعة الآخرة كاسدة، فاستكثروا منها فى اوان كسادها»: كالاى آخرت (امروز) ناروا و نارائج است، سزد كه در اوان كساد و ارزانى آن، مقدار فراوانى از اين كار بدست آوريد. (بحار: 78/90)

كاسِر :

شكننده. ج: كُسَّر.

كاسِف :

تاريك. كاسف اللون: رنگ پريده. كاسف الحال: بد حال.

روى الشيخ فى المصباح عن عبدالله بن سنان، قال: دخلت على سيّدى ابى عبدالله جعفر بن محمد (ص) فى يوم عاشورا، فالفيته كاسف اللون، ظاهر الحزن، و دموعه تنحدر من عينيه كاللؤلؤ المتساقط... (بحار: 45/63)

كاسنى :

گياهى كه به عربى هندبا گويند. از حضرت رضا (ع) آمده كه كاسنى شفاى هزار درد است و دردى به درون آدمى نباشد جز اينكه كاسنى آن را ريشه كن سازد، و آن حضرت در باره يكى از خدمتكاران خود كه به تب و سردرد مبتلى بود دستور داد كاسنى را بكوبند و به روى كاغذى پهن كنند و روغن بنفشه بر آن بريزند و بر سر او نهند. و فرمود: كاسنى تب را قطع مى كند و سردرد را مى برد.

از حضرت صادق (ع) روايت شده كه هر كس هنگام خفتن هفت برگ كاسنى در شكمش باشد آن شب از قولنج ايمن باشد.

محمد بن فيض گويد: با حضرت صادق (ع) مشغول صرف نهار بوديم پيرمردى نيز با ما بود و او از كاسنى كه بر سر سفره بود دورى مى جست. حضرت فرمود: شما مى پنداريد كه كاسنى سرد است ولى چنين نيست آن معتدل است و امتياز آن بر ساير سبزيجات مانند امتياز ما است بر مردم.

از حضرت رسول (ص) روايت است كه هر كه كاسنى بخورد و بر آن بخوابد هيچ سم و سحرى در او اثر ننهد و حشرات گزنده مانند مار و كژدم به وى نزديك نشوند. (بحار: 66 و 62)

كاسنى جهت تعديل مزاج به «مزاج» رجوع شود.

كاسه :

ظرف مدور از فلز يا گِل كه ديواره اش بلند باشد و براى حمل غذا و آب استعمال كنند، قسم بزرگ آن را قدح گويند، اين لفظ ماخوذ از كأس عربى است. به «كأس» رجوع شود.

كاسِى :

نعت از كسوت، رجل كاس: مرد جامه پوشيده، مقابل عارى.

عن ابى جعفر (ع) ـ فى حديث ـ: «انّ العفيف لا تبدو له عورة و ان كان عاريا من الثياب، و الفاجر بادى العورة و ان كان كاسياً من الثياب، يقول الله: (و لباس التقوى ذلك خير)...». (بحار: 71/271)

كاش :

كاشكى. لَيتَ. كلمه ترجّى و تمنّى است.

كاشانه :

خانه كوچك. خانه محقّر. رواق. فُسطاط.

كاشانى :

ابوبكر بن مسعود بن احمد كاشانى حنفى ملقب به ملك العلماء و علاءالدين و يا آنكه علاءالدين نام اصلى وى بوده و ابوبكر كنيه اش مى باشد و به هر حال از اكابر فقهاى عامه است و از علاءالدين محمد بن احمد سمرقندى تفقه نموده و اكثر مصنفات او را از خودش خوانده و كتاب تحفة الفقهاء او را شرحى خوب نوشته است و آن شرح را كه سه مجلد است بدايع الصنائع فى ترتيب الشرائع نام كرده و بعد از اتمام آن به نظر خود استاد معظم رسانده و مورد تحسين شده و دختر خود فاطمه را كه نيز از فقهاى نسوان بوده به عقد ازدواج وى در آورده است و به همين جهت گفته اند: شرح تحفته و تزوج ابنته. و نيز از تأليفات ابوبكر است كتاب السلطان المبين فى اصول الدين، وى در سال پانصد و هشتاد و هفتم هجرت در حلب وفات يافته و خود او و زوجه اش فاطمه هر دو در خارج حلب مدفون هستند. (ريحانة الادب : 3/337 و 100)

كاشانى :

حاج سيد مصطفى ابن حاج سيد حسين كاشانى الاصل تهرانى المسكن از اكابر علماى اوائل قرن حاضر، چهاردهم هجرت، كه سالها در تهران حامل لواى رياست علميه و داراى مرجعيت عمومى بود و تمامى اوقات او در تأييد دين مبين و دادرسى مسلمين و اعمال وظائف امر به معروف و نهى از منكر و اعلاى كلمه حق و انجام وظائف علميه از مطالعه و تدريس و افاده و غيرها مصروف بوده است و در بدايت حال بعد از تحصيل مقدمات لازمه متداوله، فقه و اصول و معقول و منقول و اخلاق و كلام و رياضيات و رجال را در حوزه درس والد معظم خود تكميل كرد و بعد از وفات او به اصفهان رفت و حوزه علمى آنجا را فراخور استفاده خود نديد پس عزيمت نجف اشرف كرد و در آن ارض اقدس يكى از مراجع علميه گرديد و حوزه درس او مرجع استفاده افاضل بوده است و علاوه بر مراتب علميه در محاسن اخلاق مرتبه اى والا داشته، و داراى قريحه شعريّه بوده است و اشعار او فصاحت و محسنات بديعيه را جامع است و ديوانى هم در مناقب و مراثى حضرات معصومين (ع) داشته و در هر يك از استصحاب و تجرى و تفسير مختصر قرآن و حاشيه ارشاد علامه و حاشيه شرايع و علامت ظن و قاعده لا ضرر و منجزات مريض، تأليفاتى داشته لكن اكثر آنها تلف شده است و در شب نوزدهم رمضان هزار و سيصد و سى و هفتم هجرت در كاظمين وفات يافته و در جوار حضرت امام موسى (ع) مدفون گرديد. (ريحانة الادب :3/340)

كاشانى :

سيد ابوالقاسم بن سيد احمد كاشانى الاصل نجفى المسكن از افاضل علماى اماميه اين اواخر بوده است و از تأليفات اوست:

1 ـ كشف الاسرار الخفيه فى شرح الدرة النجفيه كه منظومه فقه دره نجفيه سيد بحرالعلوم را با كمال اتقان شرح كرده و دو مجلد از آن برآمده كه تا باب اغسال است.

2 ـ كشف المهمات فى الالغاز و المعميات به پارسى و در سال هزار و دويست و نود و هشتم يا سيصد و هيجدهم هجرى قمرى وفات يافت. (ريحانة الادب : 3/337)

كاشانى :

ملا حبيب الله بن على مدد بن رمضان كاشانى از علماى اماميه قرن حاضر (قرن چهاردهم هجرت) است. عابد و زاهد و متقى و عرفان مسلك و صاحب اخلاق حميده بود و به شهادت تأليفات ظريفه متنوعه او علاوه بر علوم دينيه متداوله در بعضى از علوم غريبه نيز خبير و داراى قريحه شعريه هم بوده است و شرح اجمالى او را موافق آنچه در كتاب لباب الالباب خودش نگارش يافته ملخصاً مى نگارد كه در چهارده سالگى از نحو و صرف و مقدمات لازمه متداوله فارغ و نزد حاج سيد حسين و بعضى ديگر به تحصيل فقه و اصول پرداخته و مقدارى از فصول را نزد شيخ محمد اصفهانى خواهر زاده خود صاحب فصول و يك قسمت عمده از رسائل شيخ مرتضى انصارى را از حاج ميرزا ابوالقاسم كلانترى تهرانى خوانده و مقدارى از حكمت را هم از اكابر تلامذه حاج ملا هادى سبزوارى فرا گرفته و در شانزده سالگى به تحصيل اجازه روايتى و در هيجده سالگى به اجازه اجتهادى استاد خود حاج سيد حسين مذكور نايل آمده و در تمامى عمر خود با كمال انزوا گذرانده و عزت را در عزلت ديده و اوقات خود را به تأليف و تدريس مصروف مى داشت و از تأليفات اوست:

1 ـ اسرار العارفين فى الاخلاق و المعارف.

2 ـ اصطلاحات الصوفيه.

3 ـ اصطلاح علم الجفر.

4 ـ الانوار السانحه فى تفسير الفاتحه.

5 ـ ايضاح الرياض كه حواشى رياض المسائل است.

6 ـ تذكرة الشهداء.

7 ـ تشويقات السالكين الى معارج الحق و اليقين.

8 ـ تفسير سوره جمعه.

9 ـ تفسير سوره دهر.

10 ـ تفسير سوره فتح.

11 ـ تفسير سوره ملك.

12 ـ توضيح البيان فى تسهيل الاوزان كه در تهران چاپ شده.

13 ـ توضيح السبل فى بيان الاديان.

14 ـ جذبة الحقيقه فى شرح دعاء كميل.

15 ـ جنة الحوادث فى شرح زيارة الوارث.

16 ـ حقائق النحو.

17 ـ الدر المكنون فى شرح ديوان المجنون.

18 ـ رجوع الشياطين فى رد الملاعين يعنى البابيه.

19 ـ رياض الحكايات در قصص و امثال مضحكه كه در تهران چاپ شده است.

20 ـ السر المستتر فى الطلسمات و الدعوات.

21 ـ شرح جوشن صغير.

22 ـ شرح سحور.

23 ـ شرح صنمى قريش.

24 ـ شرح عديله.

25 ـ شرح زيارت عاشورا.

26 ـ شرح قصيده حميرى.

27 ـ شرح قصيده فرزدق.

28 ـ شرح قصيده لامية العجم.

29 ـ العشرة الكامله در تجويد.

30 ـ عقائد الاديان كه شرح فارسى دعاى عديله كبرى است.

31 ـ القواعد الربانيه در اخلاق.

32 ـ كشف السحاب فى شرح الخطبة الشقشقيه.

33 ـ لباب الالباب فى الالقاب الاطباب.

34 ـ مصاعد الصلاح فى شرح دعاء الصباح.

35 ـ منتخب الامثال فى الامثال العربيه.

36 ـ منتقد المنافع فى شرح المختصر النافع.

37 ـ نخبة التبيان فى علمى المعانى و البيان.

38 ـ وسيلة الاخوان الى احكام الايمان.

39 ـ وسيلة المعاد.

40 ـ هداية الضبط فى علم الخط و غيرها و منظومه هاى بسيارى هم در فقه و اصول و عقائد و بيان و بديع و درايه دارد و در بيست و سيم جمادى الآخر سال هزار و سيصد و چهلم هجرت وفات يافت و در ماده تاريخ او گفته اند:

دريغا رفت از اين دار فانىمهى كافزون بدى از ماه جاهش

چو تاريخ از خرد كردم طلب گفت«بهشت جاودان آرامگاهش ـ 1340»

(ريحانة الادب :3/337 ـ 338)

كاشانى :

ملا فتح الله بن شكرالله عالمى است جليل و فقيه و محقق و متكلم و مدقق و مفسر و متبحر از اكابر علماى اواخر قرن دهم هجرت از تلامذه على بن حسن زوارى و به واسطه او از محقق كركى روايت مى كند و در تمامى علوم دينيه متداوله متبحر بود خصوصاً در تفسير كه بحرى بوده بى پايان و تأليفات طريفه او بهترين معرف تبحر وى مى باشد.

back page fehrest page next page